سخنران استاد آقامجتبی تهرانی

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین (علیه السلام) بود که گفتیم صحیفه ای است از درس های گوناگون در ابعاد گوناگون برای ابناء بشر، در بُعد معرفتی، در بُعد فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی، اجتماعی؛ و هدفمند بود و هدف حسین(علیه السلام) اصلاح امت جدش بود و عرض کردم منشأ آن هم غیرت دینی حسین(علیه السلام) بود و حفظ دین اسلام بود -که بالاترین و ارزشمندترین هدف، حفظ دین است- و مانع شدن از بدعت و هدم دین بود.

یقین حضرت به قصد براندازی یزید

خوب، بحث ما جلسه گذشته به اینجا رسید که حسین(علیه السلام) این معنا را احراز فرموده بود که با آمدن یزید و در دست گرفتن حکومت اسلامی توسط او، دین اسلام هدم می شود؛ یعنی یقین داشت حضرت به کفر او -کفر باطنی او- و شواهدی هم که من گفتم دیگر این ها را تکرار نمی کنم که حتی اصحاب پیغمبر مثل عبدالله بن عباس هم می دانستند. خوب این معنا احراز شده بود و حالا ممکن است کسی را احراز کفرش را بکنیم در یک جایگاهی؛ نه، بلکه احراز این را هم کرده بود که این تصمیم براندازی دارد نسبت به اسلام. حالا کسی ممکن است من می دانم ظاهرش مسلمان است ولی باطناً می دانم کافر است؛ با او مشکلی نداریم، نه، بحث براندازی بود، هدم دین اسلام بود؛ که در این جلسه چگونگی این هدم را هم عرض می کنم.

اقرار یزید به قصد براندازی

عرض کردم یزید هم اینقدر شعور این را نداشت که مشتش را باز نکند و لذا بعد از شهادت امام حسین در همان جلسه این را ابراز کرد که می خواست برگرداند جامعه را از نظر دینی به همان قبل از اسلام؛ که آنجا این تعبیر را کرد:

«لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَل » [1].

که آرزو می کنم که پدران من، سردمداران جنگ بدر می بودند و به من می گفتند دست مریزاد ای یزید! شعرهایش این بود همه اش؛ خیلی روشن هم گفت. بعد هم که آمد و انکار کرد «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلكِ فَلا...» یعنی قشنگ، هر دو تا را گفت: عدم اعتقاد ش به اسلام را گفت؛ گفت آنچه پیغمبر کرد، یک بازی سیاسی بود؛ از این طرف هم گفت ای کاش این اشیاخ من، پدرانم مثل ابوسفیان و امثال این ها، سردمدارن جنگ بدر می بودند و می گفتند دست مریزاد! یعنی تو داری صحنه را برمی گردانی ؛ خیلی روشن است این هایی را که می گویم.

انتخاب شهادت، برای بقاء دین

بسیار خوب، از این طرف هم حسین(علیه السلام) این هم مشخص بود که او یگانه کسی بود که می توانست هدف او را مانع آن بشود که این تحقق پیدا نکند؛ او هم می دانست خودش است و می دانست که آن هم به شهادتش است. این را هم خوب دقت کنید، جلسه گذشته گفتم انسانی که هدفمند است و هدف باارزش و والایی دارد، مرگ را انتخاب می کند برای زنده شدن هدفش و هدفی هم ارزشمندتر از حفظ دین اسلام نبود؛ لذا حسین(علیه السلام) شهادت را انتخاب کرد برای بقای این هدف. این را جلسه گذشته من گفتم. -این هایی را که می گویم همه این ها جوابگوی یک سنخ مسائلی است که در نوشته ها هم هست و در گفته ها هم می آید و می خواهم این ها را دانه دانه بگویم و بروم جلو- لذا خود حسین(علیه السلام) روز عاشورا هم جزء رجزهایش که نقل می کنند این بود

«إِن کانَ دینُ محمد لَم یَستَقِم إِلّا بِقَتلی یا سُیوف خُذینی»[2].

خیلی روشن، قشنگ، حالا می رسیم بعداً خیلی حرف ها دارد خیلی روشن بود، هیچ پیچیدگی در آن نداشت.

تدریجیّ الحصول بودنِ مسائل اجتماعی

حالا مطلبی را می خواهم اینجا عرض کنم و آن این است که ما می گوییم یک سنخ مسائل هستند که این ها دفعیُّ الحُصولند و یک سنخ امور هستند تدریجیُّ الحُصول هستند؛ یک سنخ مسائل اجتماعی. مسئله اینکه یک جامعه ای را انسان بخواهد از نظر نگرش و بینش، این ها را عوض کند، این یکی از مسائلی نیست که دفعیُّ الحُصول باشد؛ تدریجیُّ الحُصول است؛ زمان می برد؛ در عمود زمان حاصل می شود. این یک مطلب و او این است که یک سنخ مسایل هم هست که اگر بخواهی ارائه کنی چه بسا همسو نباشد با آنچه در فضای جامعه حاکم است و این واکنش عکس پیدا کند.

براندازی، زمان بَر و تدریجیّ الحصول است

خوب، هدف یزید این بود که این جامعه اسلامی را برگرداند به همان جامعه بت پرستی، شرک، کفر پدرانش، اجدادش، ابوسفیان و این ها، صریح هم می گوید. خوب، قصدش براندازی است؛ اما این دفعیُّ الحُصول است؟ اینقدر بُله و احمق نبود این! این چون باطناً که کافر بود، اسلام را هم که قبول نداشت، همان دنبال اجدادش بود دیگر، گفته است این ها را. خوب پس می گوییم چرا این کار را کرد؟ پدرش که مُرد چه کار می کرد؟ نماز را تعطیل می کرد و می گفت برو دنبال کارت! نماز چیست؟! روزه چیست؟! بروید دنبال کارتان! به محض اینکه این کار را می کرد اصلاً احتیاج به امام حسین نداشت؛ همان دربان کاخش جلوی او را می گرفت! اینقدر که این احمق نبود که! این هدف از امور دفعیُّ الحُصول نیست؛ این براندازی زمان بر است؛ نگرش یک جامعه را بخواهی عوض کنی از توحید به شرک مگر به این زودی می شود؟ همانجور که از شرک به اسلام وقتی خواستند عوض کنند، چقدر زحمت کشیدند پیغمبر اکرم! چه رنج ها برد! ده ها سال طول کشید تا آرام آرام به تدریج توانست جامعه را نگرشش را از شرک برگرداند به توحید؛ درست است یا نه؟ هر دو طرف اینجور است. لذا این اول نیامد که این کار را بکند؛ و حسین (علیه السلام) این را می دانست دیگر، خیلی روشن بود این. گام به گام بالاخره این کار را به جایی می رساند که می خواهد اسلام را محو کند. اگر این ها بمانند، هدم اسلام است.

مقابله با براندازی هم تدریجیّ الحصول است

این یک مطلب؛ مطلب دوم که در همین رابطه می خواهم مطرح کنم و آن اینکه امام حسین هم خودش می دانست که این جور نیست که مقابله که بکند بعد هم که شهید شود بلافاصله بعد از شهادتش به هدفش می رسد و اینها هم بساطشان برچیده می شود؛ این هم باز تدریجیُّ الحُصول است؛ هر دو تایش تدریجیُّ الحُصول است. این زمان بر است؛ به تدریج منتشر می شود؛ بعدها وقایع آَشکار می شود؛ مقایسه ها شروع می شود؛ شقاوت های این ها آشکار می شود و مردم می فهمند که طرف(یزید) که بوده است.

خدعه یزیدیان در بین مردم

این ها هم جرأت نمی کردند بگویند که ما پسر پیغمبر را کشتیم؛ در کوفه -شنیده اید یا نه؟- آن مسلم جسّاس، گچ کار، که می نویسند در تاریخ، می گوید که داشتم گچ کاری می کردم دارالعماره کوفه را -آن موقعی که عبیدالله بود- یک وقت دیدم همهمه و سروصداست؛ گفتم چیست؟ گفت، گفتند بله، یک خارجی خروج کرده بوده است بر امیرالمؤمنین و این را کشتند و خانواده اش را به اسارت گرفتند و آوردند. می گوید سؤال کردم این خارجی که بود؟ گفت: به من گفتند حسین بن علی. در دارالعماره کوفه، وقتی که می خواستند اُسرا را بیاورند کوفه؛ ببینید در بین مردم چه جور منعکس کرده بودند. نمی توانستند که این را بگویند که ما پسر پیغمبر را کشته ایم.

اِخبار امام حسین(علیه السلام) از تحقق تدریجی هدفشان

لذا حسین(علیه السلام) -من دیشب این را نقل کردم برای شما- در راه که می آمد، به ذات عرق که رسید آنجا شخصی آمد پیش او و گفت که چه شده است که زده اید به بیابان های بی آب و علف آقا؟ چه خبر است که اینجا اردوگاه زده اید؟ حضرت گفت که کوفی ها به من نامه نوشته اند، «وَ هُم قاتِلی» آن را هم گفت؛ اما این را که بعد این ها رسوا می شوند؛ گفت این را و خبرش را داد که حتی گفت بعد همه شان را می کشند؛ اِخبار کرد حتی به قیام مختار. این را خوب دقت کنید! دقت کنید شما آقا! شوخی بردار نیست کلمات ائمه ما؛ حتی اینجا اشاره به قیام مختار کرد و گفت همه این ها را می کشند؛ این و همه آن ها ذلیل می شوند این ها؛ اما خوب این زمان می برد؛ زمان بر است این ها. حرف ها را در ذات عرق می گوید. می خواستم این را بگویم. این ها بلافاصله نیست. لذا حسین(علیه السلام) دقیقاً تهیه این کار را دیده بود برای حفظ اسلام در عمود زمان، یعنی در آینده.

تلاش حضرت برای حفظ سنّت و جلوگیری از بدعت

«إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ(ع)لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ع فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع مَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا يَا زِيَادُ قَالَ قُلْتُ مَا فِي ذَلِكَ الْكِتَابِ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فِيهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى أَنْ تَفْنَى الدُّنْيَا وَ اللَّهِ إِنَّ فِيهِ الْحُدُودَ حَتَّى إِنَّ فِيهِ أَرْشَ الْخَدْش»[3].

من یک روایتی نقل می کنم؛ این روایت بسیار جالبی هم هست. مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) این را نقل می کند. روایت را سندش را به امام باقر(علیه السلام) می رساند؛ «أَنَّهُ قال: إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِي حَضَرَهُ». اشاره به اینکه روز عاشورا آن صحنه ای که پیشآمد کرد و جریانی که روز عاشورا پیشآمد کرد؛ «دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ» دخترش را صدایش کرد، گفت بیا «فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً» یک نوشته پیچیده ای بود، شاید بزرگ هم بوده است، این را داده است به دخترش «وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ» آن موقع زین العابدین بیمار بوده است؛ می دانید که روز عاشورا حضرت بیمار بود و افتاده بود؛ حضرت می دهد به دخترش می گوید این را بده به برادرت «فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ» آن نوشته های پیچیده را دختر حسین(علیه السلام) می دهد به برادرش زین العابدین(سلام الله علیه)؛

امام باقر(علیه السلام) حالا می فرماید: «ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا يَا زِيَادُ» قسم می خورد حضرت و به آن راوی -که اسمش زیاد است- می گوید که آن نوشته ها الآن پیش ما است و به دست ما رسیده است. خوب، بسیار خوب، به قول ما محتوا چیست؟ این راوی می گوید «قَالَ قُلْتُ مَا فِي ذَلِكَ الْكِتَابِ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ» آقا، بفرمایید ببینیم در این نوشته ها چه چیزی است؟ «قال: فیهِ وَ الله» حضرت فرمود امام باقر(علیه السلام) به خدا قسم در این نوشته ها «مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى أَنْ تَفْنَى الدُّنْيَا» در این نوشته ها آنچه را که ابناء بشر احتیاج به آن دارند از زمانی که خلق شده اند تا دنیا می خواهد از بین برود، تا آخر دنیا در این هست. «وَ اللَّهِ إِنَّ فِيهِ الْحُدُودَ» این را می خواستم بگویم «حَتَّى أَنَّ فِيهِ أَرْشَ الْخَدْشِ» که ما طلبه ها در مدرسه می گوییم اسلام کسر نگذاشته است از احکام. تمام احکام اسلامی در این بود؛ داد به او گفت بده به برادرت؛ الآن دست ما رسیده است.

چه بود حسین؟ اصلاً نمی شناسیم ما امام حسین را. روز عاشورا داده است که این را بده به برادرت که یک وقت نکند اسلام و احکام اسلامی مندرس شود. حفظ دین اسلام. تهیه اش را خوب دیده بود. می دانست که هدف آن ها چیست. هدفگیری اش هم مشخص بود، خوب هم تهیه دیده بود، اما این زمان بر است، تدریجیُّ الحُصول است. همانطور که یزید نمی تواند دفعتاً کاری بکند -چون بیرونش می کنند- و حضرت این را هم می دانست، خیلی حسابرسی شده بود، برای خودش را هم می دانست که این مقابله اش، این هم زمان می برد، بعد می آیند چه کار می کنند؟ آرام آرام به تدریج می رود جلو.

تلازم بین ایجاد بدعت و حذف سنّت

من حالا عرض می کنم در باب بدعت -حالا این چه بسا زمینه بشود برای بحث دوم من که در این رابطه وارد می شوم- که گفتم تدریجیُّ الحُصول است. من یک جملاتی است از علی(علیه السلام) در نهج البلاغه این را می خوانم بعد این را توضیح می دهم برای شما، این نهج البلاغه ای که دست من بود و در آن دیدم، خطبه صد و چهل و پنج بود؛ دارد: «مَا أُحْدِثَتْ بِدْعَةٌ إِلَّا تُرِكَ بِهَا سُنَّةٌ فَاتَّقُوا الْبِدَعَ وَ الْزَمُوا الْمَهْيَعَ إِنَّ عَوَازِمَ الْأُمُورِ أَفْضَلُهَا وَ إِنَّ مُحْدَثَاتِهَا شِرَارُهَا»[4]. بدعتی آشکار نگشت مگر آنکه به سبب او سنتی از بین می رود. «فَاتَّقوا البِدَع» بپرهیزید از بدعت ها و بدعت گذاری ها «وَ اَلزِمُوا المَهیَع» در آن راه روشنِ واضح قدم بگذارید؛ یعنی همان راه اسلام و پیروی از پیغمبر اکرم و احکام شرعی. «اِنَّ عوازِمَ الاُمور اَفضَلُها» زیرا امور قدیمی بهترین کارهاست «وَ إِنَّ مُحدَثاتِها شِرارها» و امور نو یعنی بدعت های نو بدترین چیزهاست.

در اینجا علی(علیه السلام) به تعبیر ما طلبه ها یک تلازم درست می کند؛ آن هایی که طلبه هستند خوب گوش بدهند حرف مرا. تلازم بین چه؟ تلازم بین یک بدعت و حذف یک سنّت؛ یعنی اگر یک روش جدید غیر اسلامی بیاید، یک روش اسلامی از بین می رود؛ تلازم درست کرد. اینکه من گفتم تدریجیُّ الحُصول است، همین است. یکی یکی می آورد؛ تا این را می آورد، یکی از احکام اسلام متروک می شد تا بتواند جایگزین کند یک روشی را در جامعه به جای یک روش دیگر؛ شرک بیاید، توحید برود؛ کفر بیاید، اسلام برود.

تدریجی بودن ِ هدم دین و جلوگیری از آن

اینکه من گفتم تعبیر مسامحی می کنم که حضرت می خواست جلوی بدعت را بگیرد به معنای هدم دین، اما هدم دین دفعی نیست؛ حضرت این را می دانست که هدم دین تدریجی است؛ همان طور که خود دین اسلام تدریجی بود. امیدوارم توانسته باشم عرضم را رسانده باشم. ببینید چه دقیق حسین(علیه السلام) همه را بررسی کرده بود. لذا مانعیّت از این هدم هم تدریجی است؛ به این معنا، می دانست حسین(علیه السلام) که اگر در این راه شهید بشود بعدها به تدریج جلوی این بدعت ها گرفته می شود. لذا اسلام پابرجا می ماند. لذا دقت کنید که حسین(علیه السلام) به نظر من، هم حرف هایش خیلی روشن است -اگر کسی همه این ها را بگذارد کنار هم- و هم کارهایش که دنبال این است.

محاجّه حضرت با دشمنان

حضرت می دانست که این ها خدعه می کنند و نمی خواهند چهره حسین(علیه السلام) مشخص بشود؛ خوب معلوم است، اگر تا می گفتند پسر پیغمبر است، همه می شناختنش. روز عاشورا شما ببینید -من اشاره می کنم- می آید می گوید «فَبِمَ تَستَحِلّونَ دَمی»[5]. آخر به من بگویید برای چه شما خون من را حلال می شمرید و می خواهید مرا بکشید؟ یکی از حرف هایش این است: آیا من حلالی را حرام کردم یا حرامی را حلال کردم؟ یعنی همان بدعت گذاری در دین. آن کسی را باید بروید بکشید که حرام خدا را حلال کرده است؛ شراب را ریخته است و بعد می بینید که می خورد؛ که حرمت شرب خمر، نصّ قرآن هم هست. چقدر قشنگ «فَبِمَ تَستَحِلّونَ دَمی» مگر من یک حرامی را حلال کردم؟ مگر من حلالی را من حرام کردم؟ انگشت را می گذارد روی بدعت.

بعد وارد که می شود نسبت به کارها، ببینید چه کار می کند؛ شما در تاریخ نگاه کنید من این ها را دیدم در مقتل؛ یک جایی می نویسند حسین(علیه السلام) رفت عبای پیغمبر اکرم را آورد و انداخت روی دوشش و آمد؛ در یک صحنه می نویسند عمامه پیغمبر را آورد و گذاشت روی سرش و آمد بین جمعیّت؛ این ها چه می خواهد بگوید؟ در یک صحنه قرآن را آورد و گذاشت روی سرش و آمد. شما اصلاً می فهمید این ها چه پیام هایی دارد؟ حسین(علیه السلام) با این اعمالش دارد می گوید من پیرو کتاب و سنّتم؛ این را می خواهم زنده نگه دارم.

ذکر مصیبت

وداع امام حسین(علیه السلام) با علی اصغر

اما این صحنه ای را که گفتم که قرآن را آورد نقل می کنند تقریباً نزدیک وقتی بود که حسین(علیه السلام) خودش می خواست برود به میدان؛ لحظات حساسی بوده است. می گویند این لحظه ای بود که می خواست علی اصغر را بیاورد به میدان؛ التماس دعا؛ چه کرده است حسین(علیه السلام)؛ خواست برود به میدان. در بعضی از مقاتل دیدم که نوشته اند حسین صدای علی اصغر را شنید، ناله های این بچه را؛ در بعضی از مقاتل ما دارد نه، حضرت می خواست برود به میدان، آمد خداحافظی بکند؛ این تعبیری را که دارد «فَتَقَدَّمَ إِلَى بَابِ الْخَيْمَةِ فَقَالَ نَاوِلُونِي عَلِيّاً ابْنِيَ الطِّفْلَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ فَنَاوَلُوهُ الصَّبِيَّ»[6]. آمد درب خیمه، خواهرش را صدا کرد و گفت برو آن بچه شیر خواره را بیاور تا من با او خداحافظی کنم؛ نگاه کنید که حسین(علیه السلام) قصدش این بود که دیگر این آخرین دیدار است با فرزندش؛ چه بسا این بچه شیرخواره را می خواست ببیند یک بوسه ای به او بزند و برگرداند؛ شاید نظرش این بوده است؛ چون دارد «حتّی أودِّعَه» با او خداحافظی کنم...

چرا امام حسین(علیه السلام) علی اصغر را به میدان آورد؟

چه شد که حسین(علیه السلام) بنابر مشهور این را برد به میدان؟ یک نگاه به صورت این بچه کرد، -این هایی را که می گویم از خودم نیست، جملات حسین(علیه السلام) که خطاب به آن ها می کند معلوم است که چیست که می گوید «کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشا». دید این بچه زبانش را همه اش می آورد بیرون، می کند داخل؛ ما می گوییم لَه لَه می زند ؛ تعبیر ما فارس ها این است: لَه لَه می زند. این موجب شد که حسین(علیه السلام) این بچه را بگیرد. بچه را گرفت و آورد او را در مقابل آن لشکر؛ مجلسی می نویسد می گفت «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذا الرَّضیع»[7]. اگر به من رحم نمی کنید به این بچه شیرخواره رحم کنید؛ چرا؟ نمی بینید این بچه چه جور لَه لَه می زند؟...

شهادت مظلومانه علی اصغر

مجلسی می نویسد نگذاشتند حرف های حسین تمام بشود «فرماه رجل منهم بسهم فذبحه. فجعل الحسين يبكي ويقول: أللّهمّ احكم بيننا وبين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا. فنودي من الهواء: دعه يا حسين فإنّ له مرضعاً في الجنّة»[8]. حالا حسین چه کار کند؟... در روایات دارد خون ها را در مشتش می گرفت به آسمان می پاشید... من یک جمله بیشتر نمی گویم یک حاجت دارم. من در یک مقتل دیدم حسین(علیه السلام) خواست این بچه را بیآورد خیمه گاه، اما چطور بیآورد؟ دیدم نوشته است با یک دست قنداقه را گرفته بود، با یک دست زیر سر بچه را که آویزان بود... یا حسین...


[1] . أمالي الصدوق/ المجلس الحادي و الثلاثون.... ص: 167

[2] . بلاغ عاشورا/ الشيخ جواد محدثى/ الدفاع عن الدين ..... ص : 218

[3] . الكافي/ شیخ کلینی/ج 1/ باب الإشارة و النص على علي بن الحسين صلوات الله عليهما ..... ص : 303

[4] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ ج 2/ باب 32 البدعة و السنة و الفريضة و الجماعة و الفرقة و فيه ذكر قلة أهل الحق و كثرة أهل الباطل ..... ص : 261

[5] . أمالي الصدوق / المجلس الثلاثون.... ص: 159

[6] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ مجلسی/ج 45/ بقية الباب 37 سائر ما جرى عليه بعد بيعة الناس ليزيد بن معاوية إلى شهادته صلوات الله عليه ..... ص : 1

[7] . مع الركب الحسينى/ عزت الله مولایی/ (ج 4) خروج الإمام زين العابدين عليه السلام!! ..... ص : 405

[8] . همان