کلید واژه ها: صلوات, موعظه, عمل, حرص, طمع, تجملات, تکلف, تهمت.
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ، امام علی علیه السلام، امام صادق علیه السلام.
سخنران استاد فرحزاد
- ای پـادشـه خـوبـان داد از غـم تـنهـایـی دل بی توبه جان امدوقت است که بازایی
- مـشتاقیی ومهجوری دور ازتوچنانم کردکـه از دسـت بخواهـد شـدپایا به شکیبایـی
- دائـم گل این بـسـتان شـاداب نمـی مـانـد دریـاب ضـعـیـفـان را در وقـت تـوانـایـی
- ای درد تـوام درمان در بسـتـر بیمـاری وی یـاد تـوام مـونـس در گـوشـه تـنـهایی
- چهـره گل انـدلیبان راغزل خوان میکنددیدن مـهدی هزاران درد درمان مـیـکـنـد
- مدعی میگویدکه بایک گل نمیگرددبهارمـن گـلـی دارم کـه عـالـم راگلستان میکند
یکی از امیدواری های مهم ما شفاعت پیامبر واهل بیت علیهم السلام است. آیت الله وحید خراسانی رحمه الله فرمودند: عمل های ما، مارا نجات نمی دهد آنی که مارا نجات می دهد محبت و ولایت امیرالمومنین علیه السلام است. این سخن برگرفته از روایات است. ما باید تلاشمان را بکنیم ولی نماز واقعی را امیرالمومنین علیه السلام خواند. اولیاء خدا زحمت کشیدند بلکه به برکت آن ها چیزی هم گیر ما بیاید. مال ما شبیه سازی است بعضی از کارها هست آدم را از شفاعت اهل بیت محروم می کند بعضی از کارهاهم شفاعت را نصیب انسان می کند. یکی از چیزهایی که شفاعت را واجب می کند ذکر صلوات است. یکی از نکات مهم ذکر صلوات این است که شفاعت پیامبر برما واجب می شود. چون صلوات دعا بر پیامبر و آل پیامبرهست و این دعا هم مستجاب است. ما می گوییم خدایا درود و لطف و رحمتت را بر پیامبر و آلش نازل کن. قطعا این دعا مستجاب است. پیامبرهم قطعا پاسخ می دهند. لذا فرمودند: «يا علي من صلى علي كل يوم أو كل ليلة وجبت له شفاعتي و لو كان من أهل الكبائر».[1] کسی که هر روز یا هر شب صلوات بر محمد وآل محمد بفرستد. نمی فرماید شفاعتش می کنم می فرماید واجب می شود برمن از او شفاعت کنم ولو گناه کار هم باشد دستش را می گیرم. اگر کسی که گناه کار است می خواهد شفاعت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم بر او واجب باشد زیاد دل و جانش را به صلوات بر محمد و آل محمد نورانی بکند. بیاییم حداقل با همین عمل خودمان را نجات بدهیم توفیق پیدا بکنیم. روزی هزار مرتبه درحالات بیکاری، در رخت خواب وقتی دراز کشیدی، در هرجایی هستی صلوات بفرست. نه زمان و نه مکان می شناسد، در هر حالی که هستی این ذکر را بگو مداومت بر این ذکر شفاعت پیامبر را بر ما نازل می کند.
* احتیاج انسان به موعظه و عمل کردن به آن
در روایت داریم قبرستان ها را آباد نکنید. نه این که آن جا را پارک بسازید و گل و گیاه بکارید. قبرستان باید آدم را یاد مرگ بیندازد، نه این که یاد گل و گیاه و درخت بیندازد. روایت داریم قبرهایی که خراب می شود احیاء نکنید بگذارید همان طور بمانند. این خودش آدم را به یاد مرگ می اندازد. می گویند عالمی با بعضی از شاگرداش مسافرت رفته بود که به قبرستان کهنه ای رسیدند. می خواست مطلبی را به این ها بفهماند گفت: بروید از این قبرستان کهنه جمجمه ای یا استخوانی که بیرون آمده و پیداست پیدا کنید و بیاورید. رفتند جمجمه ای پیدا کردند و آوردند. آقا از جیبش یک دُرّ قیمتی در آورد و دُرّ را در گوش جمجمه کرد دید فرو نمی رود گفت: این به درد نمی خورد بروید یک جمجمه دیگر پیدا کنید. رفتند جمجمه دیگری پیدا کردند و آوردند. عالم باز دُرّ را در گوش جمجمه فرو کرد. دُرّ داخل جمجمه رفت و از آن ور بیرون افتاد. گفت: این جمجمه هم به درد نمی خورد بروید یکی دیگر پیدا کنید. رفتند این قدر گشتند تا یک جمجمه دیگری آوردند. این در را درگوش جمجمه کرد رفت وتوش گیر کرد. گفت: این یکی به درد می خورد. گفتند: منظور شما چیست؟ فرمود: همه اهل عالم سه دسته بیشتر نیستند دسته اول حرف حق تو گوششان فرو نمی رود. مثل جمجمه اولی، هزار بار صدایش بزنی جواب نمی دهد که این مثالش ابوجهل و ابولهب است. بهتر از پیامبر موعظه کننده ای نیست. یا به گوششان پنبه می کردند یا فرار می کردند که حرف حق را نشنوند. این ها بدترین خلق ها هستند. این ها قصی القلب ترین آدم ها هستند. این ها جهنمی هستند. هزار بار می گویی آقا دروغ نگو از زنا بدتراست هفتاد هزار فرشته لعنت می کنند. از مسجد که بیرون می رود دروغ می گوید این ها همین دسته هستند. حرف حق در گوششان فرونمی رود یا نمی نشیند که بشنوند. ما همه به موعظه احتیاج داریم. در شنیدن اثری است که در گفتن نیست. خود پیامبر ما گاهی به ابن مسعود می فرمودند: که بنشین وبرایم قرآن بخوان. پیامبر گوش می دادند ومثل ابر بهار گریه می کردند. قرآن به قلب پیامبر نازل شده است خودش صاحب قرآن است اگر پیامبر نبود اصلا قرآن نمی آمد اما در گوش دادن خیلی ها چیزهاست.
درباره یکی از عرفاء نوشتند که هر کجا موعظه ای بود صحبتی بود می رفت قشنگ گوش می داد. می گفتند: آقا شان شما اجل است. شما خودت عالمی، آیت الهی می روی پای منبر این آقای مسئله گو و روضه خوان می نشینی. فرمود: نمی دانم کدام موعظه قلب سیاه من را زیر و رو می کند و از زبان کیست و به دست کیست. من به دنبال آن موعظه ای هستم که من را زیرو رو می کند. درباره همین عارف نقل می کنند که یک موقعی مهمان خانه ای شد. صاحب خانه کنیزی داشت به کنیزش گفت: برای آقا نهار بیاور. کنیز رفت یک نهار ساده ای آورد و این جمله را گفت: دنیا چیست که ما این همه حرص وجوش این دنیا را بخوریم. اگر یک نان جو و آب خنک کوزه ای داری دیگر خاک بر سر دنیا که این قدر آدم حرص و جوشش رامی خورد. (چشم وهم چشمی دنیا، رقابت های دنیا، ریاست دنیا ای لعنت بر این دنیا، به خدا قسم نان خالی بهتر از آن غذاهایی است که درآن هزار جور زهرمار و ربا و نزول و مال یتیم باشد. خیلی ازثروتمندان غذایشان همه چیز دارد. پنج رقم غذا جلوش گذاشتند نمی تواند بخورد بدنش چربی دارد، قند دارد بدبخت بیچاره این ها را باید به دیگران بدهد تا خودش خوب بشود اما نمی دهد خودش هم نمی تواند بخورد. ولی یک آدمی که تن سالم دارد نان را این قدر با اشتها می خورد که همه اشتهایشان باز می شود.) این عارف می گوید با حرف این کنیز حب دنیا از دل من بیرون رفت سبک شدم راحت شدم.
بعضی هایمان دنبال تشریفات و تجملات و چشم و هم چشمی هستیم. از هر بانک یک قرض می کنیم که مثلا دکور خانه را عوض کنیم لوستر عوض کنیم مبل بخریم، طلا جواهر بخریم، بابا کی گفته خودت را به آب وآتش بزن تا دخترت جهازش از همه بهتر بشود. تا مثلا آن باجاناقت را از روببری. چشم و هم چشمی بشررا بی چاره کرده است. قدیمی ها چرا این همه راحت بودند. قدیم پیرمردها باهم کشتی می گرفتند جوان های قدیم سرحال بودند چون دچار تشریفات و چشم و هم چشمی ها و رقابت های بی خود نبودند. این قدر راحت می خوابیدند خانمشان می گفت: مردی یا زنده ای چرا بلند نمی شوی. حالا آدم جوان پنج ساعت در رختخواب باید غلط بزند آخرش هم با قرص بخوابد. مشت مشت قرص و شربت می خورند. یکی از رفقای ما آدم خیلی خوبی هم هست می گوید دوازده مرض دارم این چه زندگی است واقعا شاید مردن بهتر باشد. چه چیزباعث شده است. گناه، تشریفات، مال حرام، چشم و هم چشمی، غذاهای شبهه ناک. به قول آن بزرگوار که می گفت: آن هایی که دنبال تشریفات و چشم و هم چشمی وتکلف هستند مثل کسی است که دستش را لای گیره آهنی گذاشته بعد این گیره را هی می تاباند. خوب استخوان دستمان له می شود هی می تاباند می گوید آخ، دوباره می تاباند ومی گوید آخ. خوب نتابان، این دندان طمع را بکن بیرون بنداز راحت می شوی.
روایت داریم یک علامت مومن این است که هیچ وقت طمع به دیگران ندارد. هرکس بالا می رود برود خدا بیشتر از این بدهد من پایم رابه اندازه گلیم خودم دراز می کنم. کاش این حدیث واقعا سر لوحه زندگی ما قرار بگیرد. خیلی مشکلات مادیمان حل می شود. پیامبر خدا حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: «انا و الاتقياء من امّتى براء من التّكلّف»[2]. تعبیرش تعبیر تندی است. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم می فرماید: من و متقین از امتم از تکلف بیزاریم نمی گوید از متکلفین نیستیم بلکه می گوید بیزاریم. ابراز برائت می کند. تکلف یعنی یک کار سنگین که زورم نمی رسد اما می خواهم گردن خودم و گردن دیگران بگذارم این را تکلف می گویند. آقا بنده می توانم یک کیلومتر بیایم ده کیلومتر راه بروم خودم را خسته بکنم. می توانم پنجاه کیلو بار بردارم بیایم هشتاد کیلو بلند کنم. می توانم یک جهاز ساده به دخترم بدهم، بروم از هر بانک یک قرض بکنم پنج برابر بدهم. به این تکلف می گویند. می توانم پنج رکعت نماز بخوانم بیایم بیست رکعت بخوانم خودم را از نماز زده بکنم. می توانم یک جزء از قرآن را بخوانم بیایم چهار جزء قرآن بخوانم وخودم را خسته بکنم. تکلف یعنی انسان بیش از اندازه به خودش یا به دیگران فشار بیاورد. دین ما دین تکلف و فشار نیست. نه به خودت ونه به دیگران فشار نیاور. بعضی ها یک مهمانی که می خواهند بگیرند چند روز باید ماتم بگیرند برای خریدش، درست کردنش. آقا بیاییم طلسم ها را بشکنیم چه قدر راحت می توانیم مهمانی برویم و بیاییم. ولی یک بار سنگین روی دوشمان گذاشتیم هن وهن داریم راه می رویم و عرق می ریزیم آقا زمین بگذار راحت می شوی. چیزی که خدا به تو گفته بردار به اندازه بردار. می خواهیم ده تا هندوانه را بایک دستمان برداریم نمی شود. آقا یکی بردار هیچ طور هم نمی شود. دنیا را هر چه زمین بگذاری راحترمی شوی. بعضی از خانه ها یک روضه می خواهند بگیرند آن قدر تشریفات می کنند همه جارا سیاه پوش بکینم بلندگو باشد چه باشد وچه باشد. نه آقا ما روضه می گیریم یک پارچه هم نمی زنیم یک صندلی می گذاریم. حالا لازم نیست سی صد نفر بیایند ده نفر بیایند می شود. یک روزی در این قم چشمایمان را باز کنیم ببینیم این مرده خوری وسور خوری بر بیفتد. دیگر در این مملکت ما برای مرده ها صور ندهند. اگر آن هایی که صور می دهند یک، میلیون دو میلیون می خواهند خرج کنند حتی آن هایی که می خواهند چند میلیون بدهند در شیخان یا در حرم یادرهر جایی. حاج آقای دولابی را در صحن دفن کردند پرسیدم که خرجش چقدر است گفتند: پنجاه میلیون است. این پنجاه میلیونی که اگر پنج تا خانه کوچک ده میلیونی برای پنج تا سید بخرند من قول می دهم حضرت معصومه علیهاال سلام تا آخر عمر دعایش می کند و هفتاد پشتش آباد می شود. ما اصلا سوراخ دعا را گم کردیم. معروف است که کار خوب خیلی خوب است اما به جا باشد. چند میلیون که می خواهی برای قبر در شیخان بدهی، بده به یک فقیری که نیاز دارد.
- تکلف گر نباشد خوش توان زیست تعلق گر نباشد خوش توان رفت
بیاییم این شعر را یک ذره در زندگیمان پیاده کنیم. در مستحبات به خودت فشار نیاور. نماز شب همه اش را نمی توانی بخوانی سه رکعت آخر را بخوان. نمی توانی یک رکعت آخر نماز وتر را بخوان. نمی توانی قضایش را بخوان. در عبادات به خودت فشار نیاور. آن وقت ما برای دنیا به خودمان فشار می آوریم. تکلف را در زندگیمان کنار بگذاریم. یعنی آنی که در توانمان است انجام بدهیم. من می توانم خانه صد متری درست کنم بروم خانه سیصد متری درست کنم. خودم را به آب وآتش بزنم هرکجا می روم طلبکاران دورم جمع بشوند. بیاییم حرف گوش کنیم تکلف را کنار بگذاریم. خیلی راحت می شویم. مخصوصا خانم ها که برای هر مجلسی یک لباس می خواهند. یک نفر با بیست هزار تومان مشهد می رود. یک کسی است که با دویست هزار تومان هم نمی تواند برود.
یکی به ما می گفت: که آقا شما گفتید: که کربلا رفتن واجب است. چون محدث مجلسی می گوید چندین روایت داریم که زیارت کربلا تاویل به وجوب شده است. ایشان می گوید ما باشیم و این روایت باید فتوی به وجوب داد. می گفت: من و پدرم به یاد این حرف شما با بیست هزار تومان با پای پیاده به سوی کربلا حرکت کردیم از مرز ایران که رد شدیم عرب های عراق آن قدر به ما لطف کردند. که استقبال می کردند پاهای ما را می شستند. می گفتند این ها زائر حسین علیه السلام هستند. حتی شیوخ عرب می آمدند پاهای ما را ماساژ می دادند پاهای ما را می شستند آبش را تبرک می خوردند. پس می شود کارهایت یک کمی سبک بگیری. خیلی کارها می توانی بکنی. عمره می خواهد برود بایدچقدر سوغاتی بخرد. چقدر سور بدهد. کی گفته سور بده و سوغاتی بخر. حالا برای نزدیکان چون گفتند یک سوغاتی بخر. به خاطر این سور وسوغاتی حاضر است یهودی و نصرانی بمیرد اما مکه نرود. شما فکر می کنی می توانی با این سور و سوغاتی دهانشان را ببندی. اگر سوغاتی ارزان ببری یک چیز می گویند اگر گران بخری یک چیزی می گویند. درتالار سور مفصلی می دهد. همان مهمان ها می خورند و می گویند پدر سوخته جاروکش این ها را از کجا آورده است. شما فکر می کنی آن هایی که این همه خرج مردم می کنند کارشان خیلی درست است. حرف مردم پشت سر آن ها بیشتر است. ما بخاطر حرف مردم یا به خاطرچشم و هم چشمی خیلی از کارها را می کنیم. خوب بگویند. شما که هر کاری که بکنی مردم پشت سرت حرف می زنند.
تهمت های خیلی بزرگی به حضرت موسی علیه السلام زدند. آیه قرآن هم داریم که «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ آذَوْا مُوسى». [3] شما مثل بنی اسرائیل نباشید که حضرت موسی علیه السلام را اذیت کردند. قارون به یک زن فاحشه پول داد وگفت: این پول ها را بگیر در جمعیت بیا اعلام کن که حضرت موسی علیه السلام شب آمده وبا من رابطه نامشروع داشت. خود زن فاحشه بیاید بگوید خیلی برای حضرت موسی علیه السلام سنگین بود. گفتند: داداشش را برده پشت کوه سرش را بریده، کشته است. خیلی دل حضرت موسی علیه السلام شکست. دست به دعا برداشت و گفت: خدایا یک کاری کن که مردم پشت سر من حرف نزنند از این یک گردنه من را راحت کن. خدای متعال فرمود: ای موسی این دعا را برای خودم مستجاب نکردم برای تو مستجاب کنم. پشت سر خدا حرف نمی زنند خدا را شکر، که دست کسی به خدا نمی رسد و الا هفتاد بار او را شهید می کردند همان طور که همه پیامبران و امام ها را شهید کردند.
کسی که بچه اش مریض شده، خانمش درد گرفته، قرض دارد آمده دست به آسمان بلند می کند ومی گوید الهی شکر یعنی اگر دستم بهت برسد چنین و چنان می کنم. خیلی افراد هستند که با خدا سر جنگ دارند. چند وقت تحمل کن خوب می شود. مردی که گیر زن یا زنی که گیر مرد نااهل افتاده یک چند وقت قرص بی خیالی بخورد راحت می شود. تمام می شود او ببیند که دردت می آید بهت می زند. ببیند دردت نمی آید نمی زند. بعضی از این بچه ها را دیدی می روند شلوغ کاری می کنند مادرشان که جیغ می زند می گویند آخ دلم خنک شد ناراحتش کردم. این ها خوشحال می شوند که شما جیغ بزنی. وقتی ببینند اثر ندارد دیگر هیچ وقت ناراحتت نمی کنند. شما وقتی بی تفاوت شدی در مقابل این چیزهای بی خودی راحت می شوی. امام صادق علیه السلام می فرماید: «إِنَّ رِضَا النَّاسِ لَا يُمْلَكُ وَ أَلْسِنَتَهُمْ لَا تُضْبَطُ ».[4] هیچ کس همه مردم را نمی تواند راضی کند و جلو زبان مردم را هم کسی نمی تواند بگیرد. دیدی پشت بعضی از ماشین ها می نویسند امان از حرف مردم. هر چه می خواهند بگویند خودت را راحت کن سبک می شوی. کسی به دیگری بد بگوید شما ناراحت می شوی؟ نه، چرا به شما بگوید ناراحت می شوی؟ چون منیت داری. اگر برای آن ناراحت می شوی باید برای گناه هم ناراحت بشوی. اگربگویند بالا چشم این آقا ابروست ببین چه کار می کند. ما همه گرفتار خودخواهی هستیم.
آقای قرائتی می گفت: روزی خدمت آقای اراکی رحمه الله رفتیم. ایشان هم گوش هایشان سنگین بود چند بار به آقا گفتیم آقا موعظه ای کنید. پسرش آمد سمعک آقا را درست کرد. گفت: آقا این ها را موعظه کنید هر چند نرود میخ آهنی بر سنگ، ولی این ها را موعظه کنید. این ها را آقای قرائتی می گفتند. من این مثل را قبول ندارم چون میخ آهنی گاهی در سنگ هم می رود. الان با مته ها سنگ ها را هم سوراخ می کنند. آب می تواند سنگ راسوراخ کند. دل هارا از همین جا ببریم به حرم آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام ما همه زیر سایه این آقا هستیم. تنها امامی که حرم شریفشان در مملکت ماست. خیلی سفارش به زیارت آقا شده است. آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام فرموده اند: در سه جای خطرناک قیامت من می آیم دست زائرم را می گیرم. در یک روایت دیگر داریم که «أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ».[5] حضرت می فرماید: من دست زائرم را می گیرم و به بهشت می برم. من این داستان زیبا را عرض کنم یکی از رفقای اهل علم نقل می گفت: که (این معجزه در حرم آقا ثبت شده است.) امام هشتم واقعا کسی را از درش رد نمی کند. اصلا رضا یعنی کسی که همه را از خودش راضی می کند.در صلوات حضرت هم داریم خدا یا تو از او راضی بودی و او از تو راضی بود. و هم به وسیله او مردم را هم راضی می کنی. یعنی ازدرش نا امید بر نمی گردی. می گفت: یک تاجر بلژیکی که مسیحی هم بود. با ایران دادوستد داشت. دوست داشت شهرهای ایران را هم ببیند. با یک مترجم مشهد می برنش بعد از سیاحت شهر این آقا را به صحن و حرم می برند. خیلی برایش تعجب آور بود. فضا برایش غیر عادی بوداین ها زیارت می کنند چکار می کنند. همین طور که مترجم به او توضیح می داد به پنجره فولاد می رسند می بیند یک عده طناب بستند و پارچه بستند از مترجمش می پرسد این یعنی چی؟ می گوید آن هایی که مرض لاعلاج دارند و در مانده اند کارد به استخوانشان رسیده است. می آیند به این جاپناهنده می شوند. شب به مترجمش می گوید من امشب کار واجبی دارم نمی آیم شما برو استراحت کن. می آید یک طنابی به پنجره فولاد و گردنش می بندد و تا صبح با آقا به زبان خودش درد دل می کند. صبح که هوا روشن می شود می آید هتل بخوابد وارد هتل که می شود دفتر دار می پرسد آقا کجایی چندین بار خانمت زنگ زده شما نیستید. هر چه آمدیم اتاقت نیستی گفته فوری با من تماس بگیرد کار واجب دارم. زنگ می زند خانمش گوشی را بر می دارد گریه می کند. می گوید خانم چرا گریه می کنی؟ خانمش می گوید دیشب شما کجا بودی؟ می گوید چطور شده؟ می گوید می دانی ما یک بچه فلج داشتیم همه دکترا جوابش کرده بودند اصلا قابل خوب شدن نبود. ولی از سحر بلندشده دارد با پای خودش راه می رود. یک کلمه ای هم می گوید، می گوید رضا رضا. به او می گویم پسرم چی شده؟ تو که نمی توانستی راه بروی؟ گفت: من دیشب خواب دیدم یک آقایی وارد اتاق شد دست من را گرفت وگفت بلند شو پدرت به من متوسل شده شفای تو را خواسته بلندشو می توانی. گفتم: آقا شما کی هستید؟ گفت: من رضا هستم همانی که پدرت متوسل شده است. گفت: وضع خانه ما به هم ریخت شما چه کار کردی؟ گفتم: درسته من همین جا متوسل شدم شما فوری بلیت بگیرید مشهد بیایید. گفت: خانواده اش هم آمدند ومسلمان شدند.
دوستان را کجا کنی محروم که به دشمنان نظر کنی. سلام بر آن آقایی که خانواده اش را جمع کرد وگفت: دوست دارم برای من گریه کنید. گفتند: آقا گریه پشت سر مسافر میمنت ندارد. فرمود: بله آن مسافری که امید برگشت داشته باشد ولی من در قربت تک و تنها می مانم.... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ».[6]
[1] . جامع الأخبار/تاج الدین شعیری/59/ الفصل الثامن و العشرون في الصلاة علی النبی...ص:58
[2] . الحديت-روايات تربيتى/محمدتقی فلسفی/ج 1/59/ تقوى، و متقى ..... ص : 59
[3] . الأحزاب : 69
[4] . أمالي الصدوق/شیخ صدوق/ 103/ المجلس الثاني و العشرون ....ص:102
[5] . من لايحضره الفقيه/شیخ صدوق/2/584/باب ثواب زيارة النبي و الأئمة صلوات علیهم اجمعین...ص:577
[6] . الكافي/شیخ کلینی/1/230/باب ما أعطي الأئمة ع من اسم الله الاعظو....ص:230