بسم الله الرحمن الرحيم

سبحانك اللهم و حنانيك . تباركت يا الهى و تعاليت . لا أحصى ثنأ عليك .

يا ذالعظمه و الجلال ، يا ملك يا قدوس يا متعال . تاهت فى كبريأ هيبتك دقائق الأوهام و انحسرت دون النظر اليك خطائف أبصار الأنام . الأبصار تثبت لربوبيتك . و القلوب تهتدى الى كنه عظمتك .

نحمدك على تواتر نعمك . و نشكرك على تكاثر آلائك .

و نصلى و نسلم على نبيك محمد أشرف خليقتك ، و أكرم بريتك ؛ و على عترته الأئمه الميامين و الساده المطهرين ، و شفعأ يوم الدين ، و الهداه المهديين . عليهم أفضل صلوه المصلين ، صلوه دائمه بدوام السموات و الأرضين .

بأبى و أمى و نفسى و أهلى و مالى و أسرتى الحسين المظلوم .

بأبى و أمى و نفسى و أهلى و مالى و أسرتى الحسين المذبوح

بأبى و أمى و نفسى و أهلى و مالى و أسرتى الحسين الممتاز.

بأبى و أمى و نفسى و أهلى و مالى و أسرتى الحسين المخصوص فى كل شى ء.

امروز مى خواهم قدرى از صفات حضرت سيدالشهدأ (عليه السلام ) بيان كنم . آن حضرت در صفات چند - قطع نظر از فضيلت - مختص بوده . افضليت مرحله اى است جدا.

بلاشبهه ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) افضل از تمام مخلوقين است . بلاشبهه ، حضرت امير - عليه الصلوه و السلام - افضل است از ساير ائمه . كارى به اين مقام نداريم . مى خواهم عرض كنم :

صفات مخصوص امام حسین علیه السلام

صفاتى چند هست از براى حسين (عليه السلام ) مخصوص به خودش كه ممتاز است از همه كس ، و در آنها شريك ندارد. حتى كسى كه از او افضل است ، در اين صفات شريك او نيست .

اگر چه در كتاب خصائص ذكر كرده ام جمله اى از حالات و صفات خاصه آن حضرت را، لكن حالا برآورد مى كنم ((سيدالشهدأ)) همه اش خصائص ‍ است ! مى بينم در همه چيز ممتاز است ، از خلقت نورش گرفته تا روز قيامت ، تا آخر قيامت ، مى بينم سيدالشهدأ در همه چيز ممتاز است :

نور حسین

نورش امتيازى داشت ، شبحش در عالم اشباح امتياز دارد، ظلش در عالم ظلال امتيازى دارد، اسمش در ضمن اسمأ خمسه ، آن هم امتيازى دارد، خود نامش امتيازى دارد، تسميه اش امتياز دارد، كيفيت تسميه اش امتياز دارد، اخبار به ولادتش امتياز دارد، حمل به او هم امتياز دارد، سر دادن او امتياز دارد، تربت او امتياز دارد! همچنين گرفته تا قيامت ، حتى حشرش هم در قيامت امتياز دارد!

چنانچه حديث است ، فاطمه (عليها السلام ) عرض مى كند: مى خواهم حسين را به آن حالت روز عاشورا ببينم . خطاب مى رسد: انظرى الى قلب المحشر. نظر مى كند، مى بيند: فاذا الحسين قائم بلا رأس

خاک مدفن امام حسین علیه السلام

از اينها گذشته ، خاك مدفنش امتيازى دارد، حتى بر آن خاك كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در آن دفن شده ، و خاكى كه حضرت امير دفن شده . چندين امتياز بر خاك پيغمبر دارد كه افضل است . و كذلك بر خاك حضرت امير.

مثلا تربت هيچ كس را، قبل از دفن ، كسى به زيارتش نرفته است . شنيده ايد كسى رفته باشد به زيارت مدينه و نجف ، پيش از دفن پيغمبر و امير - صلوات الله عليهما - اما ((كربلا)) حديث است همه پيغمبران آمدند به زيارت خاك كربلا، پيش از دفن سيدالشهدأ در زمين كربلا، و به زمين گفتند: فيك يدفن القمر الازهر؛ ماه تابان در تو دفن مى شود.

يك امتياز اينست كه سجده بر تربتش نور مى دهد تا هفتم طبقه زمين ؛ به شرط آنكه دنيائيش نكنند؛ صورت بت در او كار نبرند، آينه در او نسازند!

تسبيح به او اجر مخصوص دارد كه هر گاه آن تسبيح بيكار هم باشد، خودش تسبيح مى كند خدا را براى تو.

أكرم بها من سبحه مرجحه

عن حامل يحملها مسبحه ببين چه مرتبه است ! خدا چه داده است به سيدالشهدأ!...

از جمله خواص اين تربت كه مستحب است به حنوط او را مخلوط كنند. اگر كسى كفن و كافور مهيا كند، تربت اصل داخل كند، در مساجد سبعه كه حنوط مى كنند، تربت با او باشد. بر كفن مى نويسند مستحب است با تربت بوده باشد. لازم نيست كه خطهايش خوب خوانده شود. به خيالت كه ملائكه سواد ندارند! بعضى اعرابشان هم مى كنند، غير لازم است .

غبار آلوده شده به خاك قبر سيدالشهدأ (عليه السلام ) اين هم برايش ‍ فضيلت است . شفأ بودن تربت كه معلوم است.

برداشتن تربت براى حرز - اين هم وارد شده است - مثل دعا.

از جمله خواص اينست كه وقتى كه مؤ من داخل آن تربت مى شود، دلش ‍ محزون مى شود. و وقتى كه نگاه مى كند به قبر سيدالشهدأ، تغييرى در دلش بهم مى رسد كه اين هم از علامات ايمان است .

يرحمه من ينظر الى قبره و قبر ابنه عند رجليه

يعنى : وقتى كه نگاه مى كند قبر خودش و قبر پسرش را پائين پاى آن حضرت مى بيند، نسبت به آن بزرگوار رقت مى كند. و كذلك ساير اموراتش ، بلكه همه چيزش . پاره اى صفات دارد در روز عاشورا كه مخصوص خودش ‍ مى باشد:

هم گريه مى كرد، هم صبر مى كرد، هم مضطرب بود، هم وقار داشت ، مضطرب و قور، ((باكى )) صبور! به خاك و خون آلوده بود، اما نورانى بود.

ديگر حالا خودش مطلب بزرگى است به يك مجلس تمام نمى شود، كه هر چه دارد مخصوص به خودش مى باشد، حتى كيفيت قتلش . هيچكس در عالم به اين طور كشته نشده است . كشته شدن هم در عالم مخصوص به اوست . اين هم بيانى دارد مى گويم - ان شاءالله - كه در عالم كسى كشته نشده است ، مگر حسين بن على (عليه السلام ).

امروز منظورم چيز ديگر است . بر حسب عهدى كه دارم ، هر روزى مخصوص مصيبت مخصوصى است . از جمله چيزهائى كه آن حضرت دارد، و مخصوص به آن حضرت است ، چنانچه شهادتش ممتاز است ، شهداى او هم ممتازند. مى خواهم از شهداى اهل بيت بگويم .

مى خواهم شروع به ذكر شهادت شهيدى كنم كه امتيازى داشته است از همه شهدا.

كار به شجاعت و فضيلت ندارم . امتياز داشته است به دل شكستگى ، و خصوصيتى دارد كه دل درباره او شكسته مى شود، و خود او هم دلشكسته تر بوده است ، و دل سيدالشهدأ هم درباره او خيلى شكسته شد.

السيد المؤ تمن

مراد كيست ؟ السيد المؤ تمن ، قرين الغصه و المحن ، القاسم بن الحسن .

يك امتيازى داشته است كه شهدائى كه به ميدان رفتند، همه بالغ بودند، و مكلف به تكليف جهاد الهى بودند. اگر چه چند طفل هم كشته شدند، ولى جهادى نبودند. در ميانه شهدأ از اهل بيت غيربالغى به جهاد نرفت ، مگر حضرت قاسم .

از اصحاب هم مى گويند پسر آن عجوزه چون در كربلا كسانى بودند جان دادند، و بعضى از جان عزيزتر؛ مثل آن دو پيرزن . در يكى از آنها دارد كه پسرش نابالغ بود، پدرش هم از شهدأ بود و كشته شده بود. سوار شد كه بيايد اذن بگيرد و برود به ميدان . حضرت فرمود: پدرش كشته شده ، و مادرش هم كسى را ندارد؛ شايد راضى نباشد، او را برگردانيد. عرض كرد: يا ابن رسول الله امى أمرتنى بذلك مادرم مرا فرستاده است.

مجملا نقل دل شكستگى آن شهيد مظلوم ، واقعش را مى خواهم كلمه به كلمه بگويم ، هر يكى از آنها تعزيه مخصوصى است .

اصل عبارت كه جناب سيد بن طاووس نوشته است اين است . و بدان كه در نقل مراثى از آن جناب معتبرترى نداريم . در جلالت قدر مثل ايشان كم است . همين عبارت كه بيان كرده است ، بر استحكام او دلالت دارد. چون اينها حكاياتند، بايد دقت در آنها بيشتر شود، غير از أدله احكام است كه تعبدى دارد.

کیفیت شهادت حضرت قاسم سلام الله

بارى ، كيفيت شهادت آن شهيد را چنين بيان فرموده است :

خرج القاسم بن الحسن ، و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم [قاسم بن حسن از خيمه بيرون آمد و او نوجوان بود و هنوز به سن بلوغ نرسيده بود].

بايد سيزده سال داشته باشد، چون يازده سال فيما بين دو امام يعنى امام حسن و امام حسين (عليهما السلام ) بوده است .

فنظر اليه الحسين فاعتنقه ؛ دست به گردن او انداخت او را در برگرفت ، حتى غشى عليهما [تا اينكه مدهوش شدند].

نمى دانم اين گريه از چه بابت بود. گريه به اين شدت چرا و حال آنكه شهدأ ديگر آمدند، و اذن گرفتند و با هيچكس حضرت چنين سلوك نفرمود!

بارى ، بعد از آنكه به حال آمد، فاستأذنه . فلم يأذن له .

همين يكيست كه امام اول مضايقه فرمود. ديگر اگر همه جا بگويند، دروغ است .

فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه [آن نوجوان همواره دست و پاى امام حسين (عليه السلام ) را مى بوسيد].

عروسی قاسم

حالا از مصيبتهاى عظيمه حضرت قاسم آن مطلبى است كه بعضى ذكر كرده اند، و بعضى تصديق نكرده اند. مردم اسمش را عروسى گذاشته اند... و حال آنكه از اعظم مصائب آن مظلوم است . چون بناى عوام در همه چيز بر نقيض است اسم آن را عروسى گذاشته اند.

مجملا همين قدر ذكر كرده اند كه وقتى كه حضرت آن جناب را اذن نداد، نشست گوشه خيمه . به خاطرش آمد پدر بزرگوارش تعويذى بر بازويش ‍ بسته است ، سفارش كرده به او بگويند هر وقت كار بر او تنگ شد، آن را بگشايد و نگاه كند، گشود و نگاه كرد. ديد نوشته است :

يا ولدى يا قاسم ! اذا رأيت عمك الحسين ...

برداشت نوشته پدر را كه نوشته بود: ((هر چه ترا منع كند، اصرار كن )) و آمد خدمت عم بزرگوارش . آن حضرت فرمود كه برادرم وصيت ديگر هم فرموده است وصيت كرده كه دخترم فاطمه را براى تو عقد كنم . براى اينكه صورت وصيت برادرم به عمل بيايد يا اينكه بايد در اين مصيبت هر چيزى بوده باشد؛ حتى عقد توى مصيبت ، حضرت عقدى واقع ساخت.

بر فرض تحقق ، اوضاعش نه مثل عروسى خود اهل بيت از جده عصمت كبرى (عليها السلام ) و ساير اهل بيت ، و نه مثل عروسيهاى ديگر. اين نقطه مقابل همه عروسيها است .

از يك بابت بگويم چطور نقطه مقابل است . نسبت به عروسى اهل بيت عرض مى كنم . موازنه مى كنم اين عروسى را با عروسى جده اش فاطمه كبرى سيده نسأ العالمين (عليها السلام ).

در عروسى صديقه ، بهشت را زينت كردند. حورالعين رجز خواندند، و به ((طه )) و ((طواسين )) خواندن مشغول شدند. درختان بهشت نثار كردند. درخت طوبى نثار كرد. حورالعين شادى كردند...

اما در عروسى اين فاطمه ، همه حورالعين بر سر و سينه زدند، و همه محزون بودند. بهشت گريه كرد. آسمان نثار كرد، اما خون نثار كرد!

اما نقطه مقابل عروسى هاى مردم است به اين جهت كه عروسى هاى مردم مجلس عقد دارند، مجلس شربت دارند، مجلس شيرينى دارند، حجله بندى دارند، حنا دارند، هلهله دارند، وليمه دارند، لباس تازه براى كسان داماد دارند... و در اين عروسى ، تمام اينها نقطه مقابل شده است :

((مجلس عقدش )) خيمه گاه ؛ ((مجلس شربتش )) قتلگاه .

((حجله )) داشت ، بلى داماد حجله داشت . در حجله ، داماد بر سر تخت بود، ولكن عروس در خيمه گاه .

داماد در حجله قتلگاه بود. تختش آن جسدهاى كشتگان بود كه بر روى هم افتاده بودند. حضرت جسدش را بالاى آن جسدها گذاشت .

((حنابندى )) هم داشته ، نقطه مقابل حنابنديها: اما داماد، در قتلگاه حنابنديش شد، عروس در خيمه گاه شد، وقتى كه گوشواره از گوشش ‍ بردند!

عمو، داماد را در اين عروسى بر سينه گرفت كه ببرد در حجله سر تخت بگذارد، همان تخت اجساد شهدأ كه روى هم گذاشته بود. عذر خواهى داماد كرد كه اى فرزند برادر، خيلى مرا صدا زدى ، نتوانستم تو را يارى كنم . خواهش كردى ، خيلى بر من صعب است خواهش تو به عمل نيايد.

اينجا داماد بر سينه عمو، در آنجا هم عروس بر سينه عمه . عمو عذر خواهى كرد، عمه هم عذر خواهى كرد كه كهنه خواستى سرت را بپوشى ، ندارم ؛ عمتك مثلك . اين داماد و اين عروس چه شباهت به هم رسانيده اند. داماد در قتلگاه از ضرب يك شمشير بر رو افتاد، و صورتش بر خاك واقع شد.

عروسى هم در طرف خيمه از ضرب يك نيزه افتاد صورتش به خاك رسيد.

اما ((زفافى )) هم دارد؟ زفاف هم شده است . نه به اين قسم كه مردم نامربوطها مى گويند.

در شب زفاف ، فاطمه كبرى (عليها السلام ) را وقتى كه به خانه اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - مى بردند، أمامها أبوها، و عن يمينها جبرئيل ، و عن شمالها ميكائيل ، و مع كل واحد سبعون ألف ملك

زنهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) رجز مى خواندند.

اما فاطمه صغرى هم زفافى داشت : وقتى كه آن مكرمه را مى بردند، پدرش ‍ پيش روى او. آن فاطمه جهازيش كم بود، وقتى كه مى بردند، اين فاطمه جهاز نداشت .

اما زنهاى آن زفاف رجز مى خواندند؛ رجزشان طورى بود، رجز اينها طور ديگر بود:

هذا حسين بالعرأ [اين حسين (عليه السلام ) است كه در بيابان افتاده است ]

مصيبت نه اينهاست كه گفتم ، هنوز باقيست ، تا وقتى كه رفتند بروند در اين حجله قتلگاه ، زنهاى عرب - ديده اى - هلهله دارند، اينها هم هلهله داشتند. وقتى رسيدند، هلهله زدند در حجله قتلگاه ، يعنى شيون كردند.

قاعده است داماد لباس خوب بپوشد، و بايستد بر سر تخت . در خيلى بلدان متعارف است چادرى بر سر عروس مى زنند، چند نفر اطرافش را مى گيرند، علاوه بر چادر اولى ، اما اين عروس نمى دانم چادر اولى داشت يا نه !

امشب وقتى كه رفتند عروس را ببرند، داماد لباس نداشت ، علامه نداشت ، از برش برده بودند!

اينها هم نه مصيبت است ، وقتى كه رسيدند داماد را از تخت فرود آورده بودند، سيدالشهدأ بالاى همه گذاشته بود، قاسم را. حديث است بر روى قتلى گذاشته بودند. وقتى كه عروس رسيد، پائين آورده . براى چه ؟ چه بگويم ، نمى دانم وقتى كه عروس آمد، شده بود، يا نه ، براى اينكه سرها را از بدنها جدا كنند.

اين كيفيت عروسيش ، هنوز عزايش گفته نشده است !

انا لله و انا اليه راجعون