واژگان کلیدی : ولایت پذیری، ولایت، ظاهر دین، باطن دین، شریعت، ولایت فقیه.
اساس ولایت پذیری، پذیرش ولایت خداست. نکته ی مهم این است که انسان ولایت خدا که ولایت نور است را می پذیرد و یا ولایت دیگران را که ولایت ظلمات و سیر در تاریکی هاست قبول می نماید. انسان در جزیره ای مستقل زندگی نمی کند که تصور نماید اگر از ولایت خدا خارج شود مستقل خواهد شد. از دیدگاه قرآن و معارف قرآنی انسان همیشه بین این دو مدار حرکت می کند و خارج از مدار الهی نیست. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت[1]» انسان می تواند ولایت خدا را قبول نکند، اما ربوبیت تعطیل ناپذیر است. حتی شیطان و دستگاه او نیز تحت ربوبیت خدا هستند و از رحمت عامه ی خدای متعال بیرون نیستند؛ «ٍ وَ بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ[2]» رحمانیت خدای متعال که یکی از رحمت های الهی است شامل همه می شود. وجود همه ی هستی ناشی از صفت رحمانیت خداست، ولی رحمت خاصه ی او تنها شامل حال مومنین می گردد: «بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُفٌ رَحيمٌ[3]».
رحیم بودن خدا باعث شده که او هم رحمان است و هم رحیم. بنابراین با توجه به این که او پروردگار ماست و همه ی وجود ما نیاز به درگاه اوست « ُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ[4]» شایسته است که ولایت او را بپذیریم و با ولایت او سیر کنیم، البته پذیرش این ولایت بسیار سنگین است و انسان باید بتواند از بتِ نفس و سایر بت ها آزاد شود، وگرنه نفس انسان او را به خداپرستی و خروج از مدار نفسانیت دعوت می کند. راه نجات ما این است « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا [5]» هر اندازه ایمان بیاوریم ولایت بر ما اجرا شده و سیر ما در مسیر هدایت و نور واقع خواهد شد.
راه جریان یافتن ولایت خدا بر انسان دین خداست. خدای متعال از طریق دینی که می فرستد ولایت خود را بر ما جاری می سازد. این دین را باید شناخت « لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ[6]» آنهایی که دین خدا را بپذیرند خدا ولی و سرپرست آنهاست: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا [7]» و آنهایی که نپذیرند و کفران کنند سرپرستشان طاغوت است: « أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت[8].»
دین دارای ظاهر و باطن است. معمولا همه دین را در حد ظاهرش می شناسند. دین یک سلسله دستورات اخلاقی، اعتقادی و عملی است. دین دارای احکامی مانند نماز، روزه، حج و انفاق می باشد و هرکدام آدابی دارند که بسیار گسترده است. این دستورات اخلاقی، اعتقادی و عملی همگی ظاهر دین هستند. باطن دین جریان ولایت خداست؛ ولایت خدا از طریق این شریعت ها جاری می شود. شریعت، اخلاق، احکام، اعتقادات و ... همگی در راستای رسیدن به باطن دین و ولایت خدا هستند.
ولایت خدا از طریق ولایت خلفا و اولیای الهی یعنی کسانی که درمقام ولایت هستند جاری می شود. انسان هایی وجود دارند که آن بار امانت الهی را به دوش کشیده اند و ظرفیت تحمل ولایت و اسرار الهی را پیدا نموده اند و خدای متعال آن اسرار را به آنها عنایت فرموده است. بزرگترین افراد این سلسله، چهارده معصوم هستند و بر اساس معارف قطعی ما انبیای گذشته نیز همه حامل ولایت امیرالمومنین علیه السلام و نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بوده اند . قرآن کریم می فرماید: « وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيم[9]» یکی از شیعیان او ابراهیم است. در این آیه منظور از (او) امیرالمومنین علیه السلام است، یعنی ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم راه جریان یافتن ولایت خدا برای همه ی عالم است. هرکسی بخواهد به حقیقت ولایت خدا برسد باید از طریق ولایت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم برسد. انبیای الهی نیز به اندازه ای که حامل ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و ولایت خدا هستند سبب هدایت امتشان شده اند. در شرایع صدوق نقل شده است که امام صادق فرمودند: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در عالم ارواح بر انبیا مبعوث بوده اند و انبیا علم توحید را از ایشان آموخته اند. در واقع هر چه انبیا درمورد توحید به امت خودشان آموخته اند ، از مقام شاگردی و ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است.
انسان هایی که به مقام ولایت می رسند حامل ولایت خدا می شوند و ولایت آنها باطن دین می گردد. در روایات، دین را به ولایت نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم، ولایت امیرالمومنین علیه السلام و امامان معصوم تفسیر می کنند. باطن دین ولایت خدای متعال است و این جریان هدایت از طریق آداب، احکام و شرایعی جاری می گردد. اگر کسی به همه شرایع عمل نماید، ولی به باطن ولایت معصومین علیهم السلام معتقد نباشد از باطن دین برخوردار نشده و دچار نفاق است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم به امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که اگر کسی به اندازه ی عمر نوح که نهصد و پنجاه سال نبوت کرده بین رکن و مقام، عبادت و شب زنده داری داشته باشد، ولی ولایت حضرت را انکار نماید این عبادتها برای او سودی ندارد و به سوی آتش جهنم پیش می رود. خدای متعال در قرآن می فرماید: ابلیس- ابلیس به تعبیر امیرالمومنین علیه السلام در خطبه قاصعه شش هزار سال عبادت کرده بود « لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَه[10]»- به خاطر اینکه حاضر نشد در مقابل خلیفه ی خدا که حامل ولایت خدا بود سجده کند دچار هبوط و سقوط گردید-البته همه ی حقیقتِ ولایت در ایشان نبوده است- « فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ[11]» به تعبیر حضرت امیرالمومنین علیه السلام این سجده در مقابل روح بوده است که آن روح الهی نیز به صورت تمام و کمال در آدم نیست، بلکه قسمتی از این روح در آدم است «مِنْ رُوحي[12]» خدا می فرماید: از روح خودم؛ این حقیقتِ روح همان حقیقیت ولایت الهی است. حامل ولایت همان کلمه ی روح است؛ یعنی حقیقت روح حامل ولایت است. همه ی انبیا، اولیا و مقربان باید با تمسک به ولایت آنها به کمال برسند.
شرایع چیست؟ آیا این شرایع تعطیل می شود؟ پاسخ این است که هیچ وقت این شرایع تعطیل نمی شود. «َ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِين[13] » من رسیدم دیگر لازم نیست نماز بخوانم. شریعت نتیجه ی ولایت و میوه و شاخ و برگ همان درخت است. باید به همه ی این شریعت متمسک بود، اما شریعت باطنی دارد و باطنش ولایت معصوم است و ولایت معصوم راه جریان یافتن ولایت خداست « وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ[14]» در کافی آمده است که فرمودند: «َ وَلَايَتُنَا وَلَايَةُ اللَّهِ الَّتِي لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا بِهَا[15]» ولایت ما همان ولایت خدا و راه جریان یافتن ولایت خداست. هیچ پیامبری مبعوث نشده است مگر با این ولایت.
ابن ابی الحدید عالم سنی شافعی شرحی بر نهج البلاغه دارد که شرح معروفی است. ذیل یکی از خطبه های حضرت امیر که راجع به مرگ و حالات احتضار است می گوید: من از پنجاه سال قبل تا کنون(یعنی هفت یا هشت قرن گذشته) بیش از هزار بار این خطبه را خوانده ام و هر بار نیز حالات روحی ام دگرگون شده است، تا حدی که جسمم خشوع پیدا کرده است. همه ی فصیحان عرب باید در برابر این خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام سجده کنند(احتمالا خطبه ی دویست و شانزده ابن ابی الحدید.)
حضرت علی علیه السلام جمله ای در خطبه ی قاصعه دارند و می فرمایند: «فَاعْتَبِرُوا بِمَا كَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِيس[16]» از کاری که خدا بر سر ابلیس آورد عبرت بگیرید: «َ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِيلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِيدَ[17]» خدا تلاش طاقت فرسای او را نابود کرد: « وَ كَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّةَ آلَافِ سَنَةٍ لَا يُدْرَى أَ مِنْ سِنِي الدُّنْيَا أَمْ مِنْ سِنِي الْآخِرَةِ[18]» ابلیس شش هزار سال - مشخص نیست سال دنیایی یا آخرتی- عبادت کرد ، اما تکبر بر خدا سبب نزول او شد. خدا با کسی رابطه ی خاصی ندارد، پس اگر انسان خشوع کند مقرب می شود.
راه جریان یافتن ولایت، اولیای خدا هستند و باید در برابر آنها خضوع نمود. این اولیا چه کسانی هستند؟ این اولیا چهارده معصوم، انبیا و اوصیایشان هستند . صوفیه برای خودشان قطب دارند؛ البته اشتباهشان دو جاست اول اینکه تسلیم می شوند و سپس بر قطب سجده می کنند؛ یعنی خشوع کامل و می گویند باطن دین همین است و اصل کار اینجاست. اشتباه آنها این است که اشخاص را اشتباه گرفته اند. ممکن است به قطبی سجده کنند که از جنود شیطان است. کسانی که تضمین شده اند چهارده معصوم و انبیا و اوصیایشان هستند. اشتباه دیگر آنها این است که شریعت را رها می کنند، در حالیکه شریعت هیچگاه تعطیل شدنی نیست. دینداری بدون اعتقاد به شریعت امکان ندارد. باطن شریعت ولایت خداست. اشتباه دیگرشان این است که این ولایت را در حوزه ی حیات اجتماعی جاری نمی کنند، فقط در حوزه ی باطنی و فردی تسلیم به قطب هستند. تسلیم بودن به ولایت خدا اصل دین است.
ولایت معصومین ولایت تضمین شده ای از جانب خدای متعال است. «ُ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً[19]» معصومین عصمت مطلقه دارند. خدا با (إنما) فرموده من شما را دائما محافظت می کنم و هیچ رجس و مرتبه ای از شرک خفی و جلی در شما راه پیدا نمی کند و شما در محیط نورید. راه رسیدن به طهارت برای دیگران چیست؟ معنای (إنما) این است که شما سرچشمه ی طهارتید؛ دیگران به اندازه ای که از ولایت شما بنوشند مطهرند. در زیارت جامعه ی کبیره آمده است: «وَ جَعَلَ صَلَوَاتِنَا عَلَيْكُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وَلَايَتِكُمْ طِيباً لِخَلْقِنَا وَ طَهَارَةً لِأَنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنَا وَ كَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا[20]» یعنی پاکی سرشت ما و خَلق و خُلق ما و طهارت و رشد ما با ولایت است. « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ[21]» همه ی نور و هدایت به خدای متعال بر می گردد. سپس می فرماید: « مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاة[22]» نور الهی مانند چراغدانی است که در دلش چراغی برافروخته شده است. در توحید صدوق آمده که مَثَل نور الهی خود پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است؛ مشکات سینه و قلب ایشان است. چراغ، نبوتی است که خدا به ایشان عنایت کرده است. اگر پیامبری به نور و علم می رسد از طریق نور نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است.
اگر از نور پیامبر استفاده نکنیم هیچ ضرری به حضرت نمی زنیم؛ ما در تاریکی می مانیم و هیچ اتفاق دیگری در عالم نمی افتد. پس ولایت پیامبر و معصومین یک ولایت پذیرفته شده است. این ولایت سرچشمه ی نور و حیات و امنیت است. انسان می تواند این ولایت را نپذیرد ولی باید بداند که این ولایت تضمین شده است و اگر واردش شد هیچ خطایی در آن نیست. اگر جامعه ای در محیط زندگی اجتماعی خود بگوید ما با ولایت کاری نداریم ولایت تعطیل نخواهد شد. در زیارت جامعه ی کبیره آمده است: «َ أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَةٌ طَابَتْ وَ طَهُرت َ[23]» منزلتی که حقیقت نورانیت واحد دارد بالاتر از عرش الهی است. «خَلَقَكُمُ اللَّهُ أَنْوَاراً فَجَعَلَكُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقِين[24]» انوار الهی دور عرش هستند. حبیب ابن مظاهر از سیدالشهدا علیه السلام سوال کرد شما قبل از خلقت آدم کجا بودید؟ چه بودید؟ فرمود: « كُنَّا أَشْبَاحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمَنِ[25]» آنجا که بودیم «ِ فَنُعَلِّمُ لِلْمَلَائِكَةِ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّحْمِيدَ[26]» دست ملائکه به ما رسیده است و جبرئیل و میکائیل پیش ما شاگردی کرده اند. مرحله ی سومی که در جامعه ی کبیره آمده است «حَتَّى مَنَّ عَلَيْنَا بِكُمْ فَجَعَلَكُمْ فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَر[27]» نعمت الهی به ما از اینجا شروع شده است و انتشار نور از اینجاست. اگر به این خانه های نور پشت کنیم ضرری برای امیرالمومنین ندارد. حضرت از عالم بالا آمده است و هیچ ضرری نمی کند. تعبیر قرآن این است: «يُريدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ[28]» می خواهند این نور را با دهان خاموش کنند «اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَه[29]» این نور در روایات ما به ولایت امیرالمومنین تعبیر شده است. اگر همه بخواهند و تلاش کنند خورشید خاموش نمی شود.
یکی از بخش های پذیرش ولایت الهی قبول شریعت است. اگر نماز، روزه و زکات نباشد انسان به محیط ولایت خدا وارد نمی شود. اگر از این راه ها نرویم به وادی حقیقت نمی رسیم. شریعت نیز کافی نیست؛ انسان به یک واسطه نیاز دارد. فرق مسلک امام خمینی با متصوفه این است که امام این راه را اجتماعی کرده است. ولایت امیر برای پستوها و باطن و زندگی شخصی نیست، بلکه باید همه ی مدار زندگی انسان بر مدار آن بچرخد. نکته ی دیگر این است که این ولایت باید تفویض شود و در عصر غیبت به فقیه جامع الشرایط تفویض شده است. برخی از قطب های متصوفه می گویند: فقیه شما عالم به شریعت است و ما عالم به حقیقت هستیم. فقیهی که عالم به حقیقت نباشد فقیه نیست. مومنین نورانی اند. در روایات ما آمده است: «فَالْمُؤْمِنُ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ النُّور[30]» قلب مومن آینه ی نبی اکرم می گردد. انوار نبی اکرم به آن می تابد و لذا خود مومن نورانی می شود، اما مومنی که عالم به شریعت نبی اکرم نیست انسان خوبی است که ولایت ندارد. کسی می تواند حامل ولایت باشد که هم باطن دین را داشته باشد و هم در شریعت نبی اکرم فقیه باشد و دین نبی اکرم را بفهمد؛ چون می خواهد این ولایت را جاری کند. قرآن درمورد پیامبر می فرماید: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل[31]» اگر جمله ی بدی به ما نسبت دهد رگ گردنش را قطع می کنیم. «لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين[32]» او حامل ولایت الله است. می گویند: پیامبر به اجبار اینگونه است؛ اما اینگونه نیست، بلکه تمام عظمتش در این است که اراده خود را سپرده و تسلیم محض است. کسی که می خواهد جامعه و فرد را سرپرستی کند و به قرب برساند اگر حامل آن حقیقت نباشد و مناسک را یاد نداشته باشد نمی تواند آن مناسک را در زندگی مردم جاری کند. خیلی از قطب های فرق متصوفه حامل شریعت نیستند، یعنی قوانین نبی اکرم را یاد ندارند و می خواهند تنها با آن اشراقات باطنی خود جامعه را اداره کنند.
چند نکته از اندیشه دینی و فقهی امام قابل برداشت است؛ نکته ی اول این که باید بپذیریم و درک کنیم که جریان دین از طریق ولایت الله واقع می شود و شریعت کافی نیست. شریعت از طریق ولایت جاری می شود و باطن شریعت ولایت است. ولایت در مجرای شریعت جاری می شود و در جامعه این دو باید با یکدیگر باشند.
نکته ی دوم این است که ولایتی که جاری می شود تنها در حوزه ی زندگی باطنی و فردی ما نیست. در حوزه ی حیات اجتماعی اگر ما بر مدار نفسانیات خودمان بچرخیم و بگوییم می خواهیم به تمنیات خودم برسیم راه به جایی نمی بریم. آنچه اومانیست ها و لیبرال دموکراسی می گوید که آزادی فردی و قرارداد اجتماعی درحوزه ی اجتماعی خوب است؛ « وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوت[33]» نتیجه جهنم است، « ُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات[34]» نتیجه فضای ظلمانی است. گاهی آنقدر فضا ظلمانی می شود که آدم نمی تواند چیزی را درک کند و از خودش هم غافل می شود. انسان ابتدا نور خورشید را می بیند، سپس دست خود را می بیند. اگر فضا را تاریک کردند انسان دیگر خودش را هم نمی بیند. فضایی که اکنون در دنیا ایجاد شده این چنین است.
نور حق و باطل را از هم جدا می کند، و گرنه در تاریکی همه چیز با هم برابر است. اگر ولایت خدا را برداریم در تاریکی همه چیز برابر است. باطن دین ولایت خداست. خدا محتاج نیست که انسان ولایتش را قبول کند« لا اکراه فی الدین.» این معنی ولایت پذیری است. باید ولایت خدا را در همه ی زندگی و حتی در خوردن و خوابیدن و ازدواج و تشکیل خانواده و جامعه دخیل نماییم. اصل ولایت پذیری یعنی پذیرش ولایت خدا.
محدوده ی ولایت پذیری می تواند همه جا باشد و هیچ کجا نباشد. کسی مجبور به پذیرش این ولایت نیست. انسان هیچ کجا از ربوبیت خدا خارج نمی شود ولی ولایت خاص خدا بر کسانی است که ولایت او را پذیرفته اند. ولایت پذیری این است که انسان در حوزه ی زندگی فردی و باطنی خود حضور خدا را لمس کند و خاشع و راکع باشد و هر کجا قرار است اراده و توان او جاری شود پیرو ولایت الله باشد. مومن تحت ولایت نور است و همه از او استفاده می کنند. شریعت اساس جاری شدن ولایت است. همه شریعت را قبول دارند، یعنی باید به اسلام و دستوارتش عمل کرد.
عده ای می گویند: شریعت نیز تنها برای حوزه ی باطنی زندگی انسان است و در زندگی اجتماعی نباید ظهور داشته باشد و می گویند: اصل دین دستورات باطنی است. نظریه ی امام این است که ولایت خدا هیچ کجا تعطیل شدنی نیست و اگر انسان می خواهد به سعادت و نور و حیات طیبه برسد باید همیشه تحت ولایت باشد. طوایفی از صوفیه روی ولایت برخی از معصومین با ما متفقند، ولی برای ما واضح است که معصومین مجاری ولایت خدا هستند، اگر اینگونه نباشد در ایجاد یک نظام اجتماعی ولایتی که باید در جامعه جاری شود وجود ندارد.
ولایت باید در یک نظام جاری شود، یعنی جریان ولایت، ولایت یک انسان نیست. نظام سرپرستی باید نظامی نورانی باشد، یعنی نظام اراده هایی که جامعه را سرپرستی می کند باید نورانی باشد. نظام ولایت، نظامی است که راه جریان یافتن ولایت خدای متعال باشد، یعنی نه فقط یک نفر بلکه همه ی این نظام باید حامل ولایت خدای متعال باشند. دینداری و پذیرش ولایت خدا باید در حوزه ی زندگی اجتماعی نیز جاری شود و این جریان تنها به معنای پذیرش شریعت نیست. نظام مدیریت اجتماعی باید نورانی شود، لذا محوریت فقیه عادل کافی نیست، (عادل یعنی کسی که در مرتبه ی کمال خود همان نورانیت باطنی را داشته باشد و فقیه باشد، یعنی به شریعت آگاه باشد.) بلکه همه باید نسبت به شأن خود نورانی باشند.
نظام ولایت فقیه شکلی است که امام ترسیم کردند. می گویند: فقیه جامع الشرائط که حامل آن حقیقت است از طرف خدای متعال حق سرپرستی دارد. معنای مطلقه بودن این است که پس از مشورت و تفکر و بهره گیری از نظرات صاحب نظران باید شخصی وجود داشته باشد که تصمیم نهایی را بگیرد و دستور نهایی را صادر نماید، در غیر این صورت کافران به تصمیم واحدی می رسند ولی مسلمانان نمی توانند تصمیم گیری نمایند و این به شکست مسلمانان می انجامد؛ این معنی ولایت مطلقه است و تا مقیاسی ادامه دارد که بگوید مومنین جنگ بر شما واجب است، بروید بکشید و کشته شوید که بهشتی هستید. این نظام نیز مانند نظام های همه ی دنیا حق تصمیم گیری دارد و این حق تصمیم گیری تابع ولایت خدا است، پس اگر کسانی قصد تخریب و شورش داشته باشند این نظام می تواند مانند بسیاری از کشورهای دیگر با آنها مقابله نماید و غرب نمی تواند این اجازه را از کشور ما و این ولایت الهی بگیرد.
در فقه بحث شده که دامنه ی ولایتِ واگذار شده به فقیه جامع الشرائط چقدر است. به نظر امام این ولایت مطلق است. مطلق یعنی اگر می خواهد جامعه را سرپرستی کند نسبت به همه ی حوزه های اجتماعی حق تصمیم گیری دارد. البته در هیچ نظامی تصمیم گیری بر مدار اراده ی فرد اتفاق نمی افتد. مدیر واحد وجود ندارد، بلکه نظام مدیریت داریم. در نظام مدیریت سطوح تصمیم گیری های استراتژیک به کسی که در مدار و محور قرار بگیرد واگذار می شود و اختیارات او نسبت به حوزه ی تصمیم گیری های استراتژیک مطلق است. مطلق بودن در چارچوب مصالح اسلام و مومنین است نه بر مدار هوی و هوس.
انسان به اندازه ی بصیرتش بهره مند می شود، اما آگاهی درجاتی دارد. ممکن است انسان آگاهی داشته باشد ولی از خودآگاهی خود آگاه نباشد. خیلی از عوام مومنین این گونه اند و حقیقت را به زبان نمی آورند، لذا در موقع تصمیم گیری با وجود بصیرت بهتر نسبت به دیگران فداکاری می کنند.
باید دنبال نظامی بود که در آن ولایت خدای متعال جاری شود. یک شکل آن که با ظرفیت کنونی ما مقبول ترین شکل است، این شکل است. این شکل قابل بهینه سازی است، ولی معنای بهینه سازی این نیست که از ولایت مداری به سوی دموکراسی حرکت کنیم. برخی می گویند باید قانون اساسی اصلاح شود ولی مقصودشان از اصلاح این است که اصول اساسی که حاکمیت دین را در قانون اساسی قرار داده است حذف شود و نهادهای دین مدار حذف شود. این نگاه، نگاه غلطی است. مانند نظام های دموکراتیک که در مسیر خود مجاری تصمیم سازی را اصلاح کردند ما نیز باید در صدد اصلاح باشیم، ولی با همان مبنا پیش برویم. یکی از شکل ها همان است که در قانون اساسی آمده است و شکل معقولی است که تصمیم گیرندگانش هم نخبگان کشور بودند. در طول این سی سال هم یک بار اصلاح شده است.
فرهنگ تشیع در یک فرآیند تدریجی تاریخی به کمال رسیده است. خیلی از چیزهایی که برای ما واضح است در دوره ی ائمه جزو مبهمات بوده است، مانند مسئله ی ولایت معصومین که اکنون برای ما واضح است در آن تردید نداریم. نگاهی که به امام رضا علیه السلام داریم نگاهی است که خواص اصحاب امام رضا علیه السلام در آن موقع نداشتند. این نگاه تدریجا در جامعه ی شیعه رشد پیدا کرده است. مسئله ی ساختار حکومت دینی نیز همینگونه است. اختلاف نظرهایی که می بینید معنایش همین است. لذا باید با صبر برخورد کرد. زمان ائمه علیهم السلام افرادی بودند که مقامات ائمه را خوب می فهمیدند مثل جابر ابن یزید اوفی که امام با تصرف، ملکوت را به جابر نشان می دهند، ولی به او می گویند که مواظب باشید همه ی کسانی که اطراف ما هستند شیعیان ما هستند، مواظب باشید تحمیل نکنید، فعلا همین قدر می فهمند. آرام آرام بصیرت ها را افزایش بدهید. باید ساختار قدرت و ولایت دائما بهینه شود، اما به همان معنایی که ذکر شد، نه به معنای اینکه نهادهای غیر دموکراتیک را حذف کرده و ولایت فقیه را بیرون ببریم. از یک طرف باید بهینه شود و از طرف دیگر باید فرهنگ سازی شود. یک اصلاح دو طرفی است که تدریجا واقع می شود. این امر در ذهن خواص و عوام آرام آرام شکل خواهد گرفت. آنهایی که می فهمند باید در عمل حفظش کنند. باید بصیرت ایجاد نمود تا جامعه عقلانیت دینی خود را به وضوح درک نماید. تحمیل بر دیگران به هیچ وجه صحیح نیست.
حجت الاسلام والمسلمین میرباقری
[1] . البقره : 257
[2] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 4 /72
[3] . التوبه : 128
[4] . فاطر : 15
[5] . البقره : 257
[6] . البقره : 256
[7] . البقره : 257
[8] . همان
[9] . الصافات : 83
[10] . نهج البلاغه، سید رضی، 287
[11] . ص،72
[12] . همان
[13] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی،1 / 281
[14] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 1 / 437
[15] . الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 1 / 437
[16] . نهج البلاغه، سید رضی، 287
[17] . همان
[18] . همان
[19] . الاحزاب : 33
[20] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره
[21] . النور : 35
[22] . همان
[23] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره
[24] . همان
[25] . بحار الانوار، علامه مجلسی، 57 / 311
[26] . همان
[27] . مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره
[28] . التوبه : 32
[29] . همان
[30] . بحار الانوار، 4 / 18
[31] . الحاقه : 44
[32] . الحاقه : 45 و 46
[33] . البقره : 257
[34] . همان