معصومان(ع) مخاطبان خود را تکريم مي کردند و از تحقير و توهين نسبت به آنان به شدّت پرهيز داشتند.
در اين راستا اولاً کرامتي که خداوند متعال به انسان داده و ظرفيت هاي بالايي که براي او قرار داده است يادآوري مي کردند:
«وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.»[1]
با برانگيختن چنين احساسي در مخاطب زمينه پرهيزکاري و بندگي خداوند متعال فراهم مي گرديد.
ثانياً معصومان(ع) مخاطبان خود را محترم مي شمردند، به حرف هاي آنان گوش مي دادند، خواسته هاي شان را برآورده مي کردند و از تحقير و توهين نسبت به آنان پرهيز مي نمودند.
پيامبر اکرم(ص) مأمور بود به مؤمناني که نزد وي مي آيند سلام کند:
«وَإِذَا جَاءكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ.»[2]
تکريم افراد در حقيقت به احياي من واقعي آن ها کمک مي کرد و زمينه دلدادگي و شنيدن حرف هاي معصومان(ع) را فراهم مي آورد.
معصومان(ع) خوبي هاي مردم را آشکار و بدي هاي آنان را کتمان مي کردند، و با اين کار به نحوي به گسترش فضايل و معرّفي الگوهاي مورد تأييد اسلام مي پرداختند. اين کار در حقيقت عمل به آيه شريفه قرآن بود که خداوند متعال مي فرمايد:
«لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا.»[3]
امام رضا(ع) در روايتي چنين فرمود:
«لايکونُ المؤمنُ مؤمناً حتي يکونَ فيه ثلاث خصال: سُنَّةٌ مِن رََبّه و سُنَّةٌ من نبيه(ص) و سُنَّةٌ من وَليه(ع). فامّا السُنَّةُ من ربّه فکَتمانُ السِّر، و امّا السُّنة مِن نبيه(ص) فمداراة النّاسِ و امّا السُّنَةُ مِن وَلِيه(ع) فالصبر في البأساءِ والضّراء.»[4]
علي(ع) در باره يکي از دوستانش مي فرمايد:
«کانَ لي في ما مضي اَخٌ في الله، و کان يعظِمُهُ في عيني صِغَرُ الدُّنيا في عَينِهِ، و کان خارجاً من سُلطانِ بَطنِه، فلا يشتَهي ما لايجِد، و لايکثِرُ اذا وَجَدَ، وکانَ اَکثَر دَهرِه صامِتاً فَاِن قال بَذَّ القائلين و نَقَعَ غَلِيلَ السّائلِينَ»[5]
چنان چه پيامبر(ص) در باره سلمان فرمود:
«سلمان منّا اهل البيت.»[6]
و در باره ابوذر فرمود:
«خورشيد بر راستگوتر از ابوذر نتابيده.»[7]
کسي پرسيد شما و علي(ع) چه؟ (آيا ابوذر بر شما نيز برتري دارد؟)
حضرت فرمود:
«لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الأمة اَحَد.»[8]
هم چنين پاسداشت ياد حجر بن عدي و يارانش توسط امام حسين(ع) نمونه هايي از آشکار کردن خوبي هاي افراد است.[9]
در تاريخ سراغ نداريم اهل بيت(ع) بدي هاي کسي را بالاي منبر بگويند مگر اين که فسق او علني باشد و يا عمل او اسلام و مسلمانان را تهديد کند. چنان که پيامبر(ص) و علي(ع) در معرفي چهره کريه امويان انجام دادند.
معصومان(ع) نسبت به حدود الهي و ارزش هاي ديني اهميت فوق العاده اي قائل بودند و کمرنگ شدن ارزش هاي ديني را برنمي تابيدند، و در برابر بدعت ها ساکت نمي نشستند. در مواردي که اصل دين[10] در معرض خطر قرار مي گرفت، با تمام هستي خود از دين دفاع مي کردند، و به پيروان خود نيز سفارش مي کردند نسبت به دين بي تفاوت نباشند.
اميرمؤمنان علي(ع) در وصيت خود به اصحاب شان فرمود:
«اذا نَزَلتِ البليةُ فاجعَلوا اَموالَکم دَونَ اَنفُسِکم و اذا حضرتِ البليةُ فاجعلوا انفسکم دونَ دينکم.»[11]
برجسته ترين مصداق غيرت ديني و جان فشاني براي حراست از دين نهضت خونين عاشورا است. امام حسين(ع) زماني که احساس کرد بني اميه براي تحريف و نابودي دين و ارزش هاي اسلامي کمر بسته اند با تمام هستي خود براي دفاع از دين به صحنه آمده و با شهادت خود و عزيزانش دين خدا را نجات داد، و مشروعيت خلافت امويان را زير سؤال برد. او در باره علّت قيام خود فرمود:
«اَلا ترون اَنَّ الحقَّ لايعمل به وأنَّ الباطِل لايتناهي عنه لِيرغبِ المؤمنُ في لقاءِ اللهِ مُحِقاً»[12]
«اِنّ السَّنةَ قد اُميتَت و اِنّ البِدعَةَ قد اُحييت»[13]
هم چنين در جاي ديگر ضمن بيان جنايت هاي بني اميه در حق اسلام و مسلمانان فرمود:
«واَنَا اَولي مَن قامَ بنُصرَةِ دينِ الله و اعزاز شَرعِهِ والجهادِ في سبيله لتکونَ کلمة الله هي العُليا»[14]
جريان برخورد حضرت موسي(ع) با برادرش هارون نيز در اين جهت قابل توجه است. او وقتي از کوه طور برگشت و متوجه شد مردم گوساله پرست شده اند به شدّت عصباني گرديد و او را استنطاق کرد. قرآن در اين باره مي فرمايد:
«وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَي إِلَي قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَي الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُواْ يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الأعْدَاء وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.»[15]
[1]. اسراء(17)، 70؛ و ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم و آنان را بر مرکب هاي آبي و صحرايي سوار کرديم و از هر غذاي پاکيزه روزي شان کرديم و بر بسياري از مخلوقات خود برتري شان داديم.
[2]. انعام(6)، 54؛ و چون کساني که به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، به آنان بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود واجب کرده است.
[3]. نساء(4)، 148؛ خداوند دوست ندارد که آشکارا از کسي بدگويي شود، ولي کسي که به او ستم شده است گناهي بر او نيست که آشکارا از ستم کننده به بدي ياد کند و خدا همه سخنان را مي شنود و از آن ها آگاه است.
[4]. تحف العقول، ص456؛ مؤمن، مؤمن (واقعي) نخواهد بود تا اين که در او سه خصلت باشد؛ سنتي از پروردگارش، و سنتي از رسول خدا(ص)، و سنتي از ولي خدا (بايد بياموزد)؛ اما سنتي که از پروردگارش (بايد بياموزد) پوشاندن سرّ (ديگران) است. و اما سنتي که از رسول خدا (بايد بياموزد) مدارا کردن با مردم است. و اما سنتي که از ولي خدا (بايد بياموزد) صبر و استقامت در خوشي و ناخوشي است.
[5]. نهج البلاغه، حکمت 289؛ در گذشته يک برادر خدايي (و ديني) داشتيم که (اوصافش چنين بود): آن چه او را در نظرم بزرگ کرده بود، کوچکي دنيا در نظر او بود، او از تحت حکومت شکمش خارج شده بود، به آن چه نمي يافت اشتها نداشت و از آن چه مي يافت زياد مصرف نمي کرد. اکثر اوقات ساکت بود. اگر سخن مي گفت بر گويندگان چيره بود و عطش پرسش کنندگان را فرو مي نشاند.
[6]. کشف الغمة، ج1، ص96؛ سلمان از ما اهل بيت است.
[7]. الاحتجاج، ج1، ص259: «ما اظلَّت الخضراء و لااقلت الغبراء علي ذي لهجة أصدق من أبي ذر.»
[8]. نهج البلاغه خطبه 2؛ هيچ يک از اين امت را به خاندان پيامبر(ص) قياس نتوان کرد.
[9]. الاحتجاج، ج2، صص297-298.
[10]. دين عبارت است از: مجموعه مقررات که از طرف خداوند متعال براي تنظيم روابط چهارگانه انسان (رابطه با خدا، خويشتن، همنوعان و طبيعت) نازل شده است.
[11]. کافي، ج2، ص216؛ هرگاه بلايي جان شما را تهديد کرد اموال تان را سپر جان تان کنيد و هرگاه خطر متوجه دين تان شد، جان تان را فداي دين تان کنيد.
[12]. تحف العقول، ص245؛ آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي شود. پس مؤمن در چنين اوضاعي بايد مشتاق شهادت در راه خدا باشد.
[13]. موسوعة کلمات الامام الحسين(ع)، ص316؛ همانا سنت (پيامبر(ص) ) از بين رفته و بدعت (در جامعه اسلامي) زنده شده است.
[14]. همان، ص336؛ من شايسته ترين فرد هستم که براي ياري دين خدا و بزرگ داشت شريعتش و جهاد در راهش به پاخيزم، تا سخن خدا (وآيين او) بالا (و پيروز) باشد.
[15]. اعراف(7)، 150؛ و چون موسي خشمگين و اندوهناک به سوي قوم خود بازگشت به آنان گفت: پس از رفتنم مرا بد جانشيني کرديد. آيا مي خواستيد کار پروردگارتان(فرو فرستادن تورات) پيش از زمانش تحقق يابد؟ آن گاه صحيفه هاي تورات را افکند و سر برادرش هارون را با چنگ زدن به موهايش گرفت و او را به سوي خود مي کشيد. هارون گفت: اي پسر مادرم! (بر من خشم مگير) اين قوم مرا به ناتواني کشاندند و نزديک بود مرا به خاطر مخالفت با گوساله پرستي بکشند. پس دشمنان را با نکوهش من شادمان مساز، و مرا در مخالفت با خود همراه اين ستمکاران مشمار.