وجود مبارك اميرالمؤمنين (عليه السلام) هفت صفت را به عنوان ويژگى، نشانه و علائم مؤمن بيان مى كنند.
خصلت اول: مؤمن درآمد، كسب و مالى كه به دست مى آورد، فقط از راه مشروع و حلال است.
يقيناً كسانى كه خدا و قيامت را قبول دارند، فضاى زندگى خود را به حرام آلوده نمى كنند. يعنى نمى توانند با اين عقيده زندگى را به حرام آلوده كنند. به خاطر آن ايمان، باور، اعتقاد به حضرت حق و يقين به روز قيامت، آنها به سوى حرام قدم برنمى دارند، به طورى كه گويا چنين قدرت، توان و قوّتى در آنها وجود ندارد.
اماخصلت دوم: امام (عليه السلام) مى فرمايد: «حَسُنَتْ خَليقَتُه»[1] اخلاق مؤمن، نيكو، زيبا و آراسته است.
از مهمّ ترين كتاب هايى كه در ارتباط با اخلاق، «الذرّيعة الى مكارم الشريعة» مى باشد. نويسنده اين كتاب راغب اصفهانى، صاحب كتاب بسيار مهم «المفردات فى غرائب القرآن» است. اين كتاب حجم كمى دارد، ولى در مسائل اخلاقى، كتاب پرمحتوايى است.
يكى از علماى زمان ما اين كتاب را به نام «راه بزرگوارى در اسلام» ترجمه كرده است. اين مترجم محترم نيز انسان با سواد، فقيه و مجتهدى بود كه خود او به حرف هاى اين كتاب آراسته شده بود. انسان از اين كه كسى اين كتاب را ترجمه كرده است كه خود آراسته به حرف هاى آن است، لذت مى برد.
امام خمينى (رحمه الله) مى فرمودند: خيلى از علما كتاب توحيد مى نويسند، اما خود آنها موحّد نيستند. كتاب اخلاق مى نويسد، اما خود او آلوده به زشتى هاى اخلاقى است. انسان خوب كسى است كه اهل عمل باشد.
من وقتى روى منبر مى گويم: دروغ حرام است، در صورتى باشد كه خودم نيز به دورى از اين حرام الهى پايبند باشم و دروغ نگويم. ما اگر در خانه دروغ نگوييم و اهل صدق باشيم، يقين بدانيد كه فرزندان ما تا حدّ زيادى اهل صدق تربيت مى شوند. اگر مى گويم: بيرون مى روم، اين كتاب را براى شما مى خرم، يا آخر هفته مثلًا تو را به قم مى برم، آنها يقين داشته باشند كه اين حرف عملى مى شود، تا آنها دروغگو بار نيايند. كتاب دوم، كتاب پرمايه «معراج السعادة» از مرحوم ملااحمد نراقى است. كتاب سوم به نام «الاخلاق» را يكى از علماى عراق به نام سيّد شبّر نوشته است.
كتاب چهارم كه از اين چند كتابى كه اسم بردم، به نظر مى رسد بهتر باشد، كتاب «حقايق» مرحوم فيض كاشانى است.
كتاب ديگر نيز «جامع السعادات» مرحوم ملامهدى نراقى است. اما مفصل ترين كتابى كه در اخلاق ديدم، كتاب «المحجة البيضاء» فيض كاشانى است.
اين كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: «حَسُنَتْ خَليقَتُه»[2] مؤمن اخلاق زيبا و پاكى دارد، يقين بدانيد كه مؤمن موارد اخلاقى را يا در قرآن، يا روايات ديده، يا در مجالسى كه براى مردم از اخلاق مى گويند، شركت كرده و پى برده است كه حسنات و زشتى هاى اخلاقى چيست؟
و اكنون كه به حسنات و زشتى هاى اخلاقى عالم شده است، به تدريج، نه يك شبه، بلكه همين طور كه عمر را مى گذراند، سعى كرده است كه با تمرين و به اجرا گذاشتن، حسنات اخلاقى را در خود ظهور دهد و اجازه ندهد كه بدى هاى اخلاقى به خيمه حيات او راه پيدا كند و بعد از مدتى متخلّق به اخلاق حسنه شده است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايند، مؤمن حسود، بخيل، حريص، دروغگو، غيبت كننده و تهمت زننده نيست، بلكه سخى، كريم، جواد، فروتن، نرم، مهرورز و حلّال مشكلات است. اين ها حسنات اخلاقى است. بدون آگاهى به موارد حسنات و مصاديق زشتى ها نمى شود انسان صاحب اخلاق حسنه شود. وقتى من به حسنات اخلاقى جاهل باشم، چگونه به حسنات متخلّق شوم و از زشتى هاى اخلاقى خوددارى كنم؟ و در حالى كه موارد زشتى ها را نمى دانم، دامن خود را پاك نگهدارم؟ چون بيشتر مردم نمى دانند، حسنات اخلاقى را كم دارند و به بخشى از آلودگى هاى اخلاقى دچار هستند.
يك سال از زندگى عروس و دامادى نگذشته بود كه در حال از هم پاشيدن زندگى خود بودند. من آنها را مى شناختم. هر دو را قبول داشتم، اما در زندگى آنها آتشى برپا شده بود كه نزديك به جدايى بودند. مرا داور قرار دادند. با هر كدام جداگانه صحبت كردم، فهميدم در اين اختلاف و آتش شعله ور شده، نه داماد مقصّر است و نه عروس، اين دو نفر بى تقصير هستند. اما بايد پى جويى كنيم كه كبريت آتش اين اختلاف را چه كسى زده است؟ به سراغ پدر و مادر داماد رفتم، اما آنها اين كبريت را نزده بودند، بلكه ديدم در ايران اين پدر و مادر در خوبى كم نظير هستند.
به سراغ پدر و مادر عروس رفتم. پدر و مادر عروس در شهر ديگرى هستند كه با شهر آنها شش ساعت فاصله دارد. به آن شهر رفتيم. در آن شهر دوستى داشتم كه خيلى بزرگوار و عاشق اهل بيت (عليهم السلام) بود. به خانه ايشان رفتيم.
پدر عروس را پيدا كرديم، آمد، ديديم اين بنده خدا شخص ساده اى است، نه خوب است و نه بد. به مادر عروس گفتيم بيايد، آمد. چهار ساعت با مادر عروس صحبت كردم، در نهايت گفت: زندگى اين داماد و دختر من به قدرى شيرين بود كه من تحمّل نكردم و خواستم اين قدر تلاش كنم كه اين زندگى را به هم بزنم. گفتم: خانم! عروس، دختر شما است. گفت: هر كس مى خواهد باشد. من روزى راحت مى شوم كه اين دختر و دامادم تكه تكه شوند.
اين زشتى اخلاقى، حسد است. حسود، بچه خود را تحمل نمى كند كه ببيند زندگى آنها شيرين است. آتشى برپا مى كند كه زندگى آنها را نابود كند. دوباره برگشتم و با عروس و داماد صحبت كردم. فكر كنم اكنون شيرين ترين زندگى را اين زن و شوهر دارند، به خاطر اين كه رابطه اين عروس و داماد با آن حسود كاملًا قطع شده است. يعنى وقتى تلفن ها و رابطه ها قطع شد، اين ها از جهنّم نجات پيدا كردند.
جوانى به موسى بن عمران (عليه السلام) شكايت كرد و گفت: اين مادر زن من، به هيچ شكلى نمى گذارد من راحت باشم. حسود، نمى تواند خودش آرام باشد و نمى گذارد ديگران نيز آرام باشند. اين بيمارى خيلى عجيب است. خدا در قرآن نمى فرمايد: از شرّ آدم حريص و بخيل به من پناه بياوريد، اما در مورد حسود مى فرمايد: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبّ الْفَلَقِ* مِن شَرّ مَا خَلَقَ* وَ مِن شَرّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ* وَ مِن شَرّ النَّفثتِ فِى الْعُقَدِ* وَ مِن شَرّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ»[3]
من فقط مى توانم شما را از شرّ حسود نجات دهم. حضرت موسى (عليه السلام) فرمود: من چه كار كنم؟ عرض كرد: وقتى در كوه طور مناجات مى كنى، از طرف ما به خدا بگو: خدايا! ما داريم مى سوزيم و مى سازيم.
حضرت موسى (عليه السلام) رفت و حرف ها را زد، خطاب رسيد: اى موسى! به آن جوان بگو: اين حال باطنى مادر زن تو با هيچ دوايى خوب نمى شود و تنها دواى او مرگ است، من تا هفته ديگر حضرت عزرائيل را مى فرستم تا جان او را بگيرد و تو راحت شوى. راه ديگر ندارد.
خدا مى داند كه زشتى هاى اخلاقى چه به روزگار انسان ها، خانواده ها و در نتيجه اجتماع مى آورد. پدر متكبّر و خشن كه خانواده اش درخانه از او شيرينى اخلاق و آغوش گرم و سلام و عليك درست و حسابى نديده اند، صبح به سر كار رفته، شب با اخم به خانه برگشته، تا بچه آمده حرف بزند، گفته: حرف نزن! بايد حمّالى شما را بكنم و شكم شما را پر كنم.
بسيارى از فرزندان اين گونه خانواده ها در دامن فساد افتاده اند؛ يعنى چون در خانه خوش نيستند، بيرون از خانه و در آغوش فساد به اصطلاح خودشان خوشى مى كنند. گرفتار روابط نامشروع شدند و به سر خود بلا آوردند، يا سيگارى و ترياكى شدند. اين ها نتيجه بداخلاقى پدر و مادر است.
يا پدر بخيل باعث مى شود كه فرزندش دزد شود؛ چون وقتى ببيند پدر دارد، اما خرج نمى كند، دست به دزدى مى زند. شخصى مى گفت: مى خواستيم خواهرم را شوهر بدهيم، پدرم هيچ طور زير بار تهيه جهيزيه نمى رفت، مجبور شدم كه تمام جهيزيه خواهرم را با دزدى فراهم كنم.
بداخلاق و بخيل، اطرافيان خود را تخريب مى كند. اگر به زندان كودكان سرى بزنيد، دختران و پسرانى داريم كه اين ها از خانه فرار كرده اند. با هر كدام حرف مى زنند، مى گويند: از دست پدرم يا مادرم فرار كرده ايم.
روايتى درباره بداخلاقى از وجود مبارك حضرت باقر (عليه السلام) براى شما نقل كنم.شما مى دانيد كه درميان موادّ غذايى در كره زمين، ثابت شده است كه بالاترين، بهترين، سالم ترين و پر ويتامين ترين ماده غذايى عسل است، البته اگر جنس دوپا دست به كندو نبرد و زنبور فقط شهد گل و گياه را بخورد و عسل طبيعيى توليد كند كه اگر هزاران سال بماند، خدا طورى مقرر كرده است كه ميكروب به آن اثر ندارد و فاسد نمى شود.
فكر كنيد عسل فروش بيايد به عسل ناب طبيعى، سركه تند و ترش بزند و همه را به هم بزند. حال مى خواهد اين عسل را بفروشد، چه كسى مشترى اين عسل است؟ هيچ كسى. چرا؟ چون سركه عسل را خراب مى كند. مردم عسل و سركه را جدا مى خرند. اكنون كه با هم مخلوط شده و سركه و عسل هر دو خراب شده اند، ديگر چه فايده اى دارند؟ امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد: شخص نماز خوان، روزه گير، عمره و مكّه برو، خمس بده، اما بداخلاق، در پيشگاه خدا مانند عسلى است كه با سركه تند مخلوط شده باشد، خدا اين چنين شخصى را در قيامت نمى خرد؛ چون آلودگى دارد و خراب است.
جمله امام (عليه السلام) اين است: «انّ سوء الخلق ليفسد الايمان كما يفسد الخلّ العسل»[4]
زشتى هاى اخلاقى مانند كبر، غرور، ريا، بدخلقى، تندى و بى مهرى، ايمان مؤمن را فاسد مى كند، چنانچه سركه تند و ترش، عسل را خراب مى كند.
در روايات آمده است: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: كسانى كه بداخلاق هستند، هميشه حالت اخم و خشم دارند، تيزى خشم در وجود آنها، شعله اى از آتش جهنم است. اگر اين شعله در ما باشد، وقتى مارا زنده مى كنند، در قيامت مانند آهن و آهن ربا، جهنم مواد خودش را كه در وجود ما هست، مى بيند و ما را به درون خود مى كشد. پيغمبر (صلى الله عليه و آله) مى فرمايند: خدا در قيامت آتش جهنم را آزاد مى گذارد، مى آيد در محشر مى گردد، مانند مرغى كه از زمين دانه جمع مى كند و خرطوم فيل، تمام اهلش را به درون خود مى كشد. نمونه هاى حسن خُلق را بايد بفهميم. من به شما سفارش مى كنم كه كتاب اخلاقى فارسى خوب تهيه كنيد و اقلًا در اوغات فراغت آن كتاب را بخوانيد و موارد حسنات و زشتى هاى اخلاقى را ياد بگيريد و ترك زشتى ها و اجراى خوبى ها را به تمرين بگذاريد، خدا مى داند كه بعد از مدتى زشتى ها پاك مى شود و حسنات در وجود ما نقش مى بندد.
مطالعه خيلى اثر دارد. اگر حوصله مطالعه نداريد، پاى منبرها بيشتر برويد. البته كسانى كه سخنران دعوت مى كنند، رؤساى هيأت ها و علماى بزرگوارى كه گردانندگان مساجد هستند، اگر ديدند منبر آن سخنران فايده اى ندارد، با كمال شجاعت به او تذكر بدهند تا عمر، پول و وقت مردم هدر نرود. بگوييد: شما بناى منبر را روى قرآن و فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) بگذار. ما نياز داريم كه بنشينيم و حرف خدا، انبيا و ائمه طاهرين (عليهم السلام) را گوش بدهيم؛ چون ما مردمى هستيم كه روز قيامت را باور داريم و مى خواهيم كه قيامت آبادى داشته باشيم. هيچ راهى براى داشتن قيامت آباد، غير از طىّ اين مسير نيست: يا بخوانيم، يا گوش بدهيم و ساخته شويم. برپا كردن اين گونه مجالس نيز واجب است، نه مستحب؛ چون هجوم دشمنان داخلى و خارجى به دين و اخلاق ما، بسيار گسترده شده است. اصلًا در تاريخ بشر سابقه ندارد.
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان