حکمت 202 نهج البلاغه : ارزش های اخلاقى

حکمت 202 نهج البلاغه : ارزش های اخلاقى

متن اصلی حکمت 202 نهج البلاغه

موضوع حکمت 202 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 202 نهج البلاغه

202 وَ قَالَ عليه السلام الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولًا

موضوع حکمت 202 نهج البلاغه

ارزش هاى اخلاقى

(اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى)

ترجمه مرحوم فیض

202- امام عليه السّلام (در پند و اندرز) فرموده است

1- بخشش نگهبان آبروها است (مردم از بخشش كننده خوشنود بوده آبروى او را حفظ مى نمايند) 2- و بردبارى دهن بند نادان و نابردبار است (بردبارى نادان را از هرزه گوئى باز داشته و بدى را مى گرداند) 3- و گذشت (از گناه) زكوة فيروزى است (هر كه بر دشمن فيروزى يابد زكوة آن گذشت از او است) 4- و دورى نمودن از كسيكه بيوفائى نمود عوض تو است (از دوست بيوفا دل برداشته دورى كن تا بيوفائيش را تلافى كرده باشى) 5- و مشورت نمودن (و راه راست جستن) همان هدايت و راه يابى است، 6- و كسيكه به رأى و انديشه اش (از مشورت با ديگران) بى نياز شد خود را در خطر و تباهى افكند، 7- و شكيبائى سختيهاى روزگار را دور مى نمايد، 8- و بيتابى از يارى كنندگان زمانه است (زيرا زمانه آماده پير نمودن و نيست كردن است و بيتابى هم همين كار را انجام مى دهد) 9- و بزرگترين توانگرى آرزو نداشتن است، 10- و بسا عقل و خرد كه اسير و گرفتار هوا و خواهشى است كه بر او فرمانروا است (هواى نفس بسيارى از مردم بر عقولشان مسلّط است) 11- و از رسيدن و دست يافتن بكار نيك نگاه دارى تجربه و آزمايش است، 12- و دوستى (با مردم) خويشاوندى است كه بهره برده شده، 13- و از دلتنگ و رنجيده (از خود) ايمن مباش (راز خويش با او مگو و بعهد و پيمانش دل مبند).

( ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1182)

ترجمه مرحوم شهیدی

211 [و فرمود:] جوانمردى آبروها را پاسبان است و بردبارى بى خرد را بند دهان و گذشت پيروزى را زكات است و فراموش كردن آن كه خيانت كرده براى تو مكافات، و رأى زدن ديده راه يافتن است، و آن كه تنها با رأى خود ساخت خود را به مخاطره انداخت، و شكيبايى دور كننده سختيهاى روزگار است و ناشكيبايى زمان را- بر فرسودن آدمى يار، و گراميترين بى نيازى وانهادن آرزوهاست و بسا خرد كه اسير فرمان هواست، و تجربت اندوختن، از توفيق بود و دوستى ورزيدن پيوند با مردم را فراهم آرد، و هرگز امين مشمار آن را كه به ستوه بود و تاب نيارد.

( ترجمه مرحوم شهیدی، ص 397)

شرح ابن میثم

196- و قال عليه السّلام: ثلاث عشر كلمة:

الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ- وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ- وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ- وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ- وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ- وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ- وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ- وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ- وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى- وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ- وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ- وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولًا

إحداها: الجود حارس الأعراض

و استعار له لفظ الحارس باعتبار أنّ الجود يقي عرض صاحبه من السبّ كالحارس.

الثانية: و الحلم فدام السفيه.

و الفدام: ما يسدّ به المجوسي فمه. و استعار لفظه للحلم باعتبار أنّ الحليم إذا قابل السفيه بحمله عن عقوبته سكت عنه و أقلع عن سفه في حقّه فأشبه الفدام له.

الثالثة: و العفو زكاة الظفر.

استعار لفظ الزكاة للعفو باعتبار أنّه فضيلة تستلزم زيادة الثواب في الآخرة. و لحظ في ذلك شبه الظفر بالمال الواجبة زكاته. و هو ترغيب في العفو.

الرابعة: و السلوّ عوضك ممّن غدر.

و هو أمر للإنسان بالسلوّ عن الهمّ بسبب غدر من يطلب وفاه. و رغّب فيه بكونه عوضا منه و نعم العوض.

الخامسة. و الاستشارة عين الهداية.

الاستشارة طلب أصلح الآراء في الأمر و هى مستلزمة للهداية إليها، و جعلها عينها تأكيدا لقوّة استلزامها لها.

السادسة: و قد خاطر من استغنى برأيه

أى أشرف على الهلاك من استبدّ برأيه لأنّ ذلك مظنّة الخطأ المستلزم للهلاك. و قد مرّ مثله.

السابعة: و الصبر يناضل الحدثان.

استعار لفظ المناضلة للصبر باعتبار دفعه الهلاك عن الجزع في المصائب.

الثامنة: و الجزع من أعوان الزمان.

الزمان معدّ للهرم و الفناء، و الجزع معدّ لذلك فكان معينا له.

التاسعة: و أشرف الغنى ترك المنى.

لأنّ أشرف الغنى غنى النفس بالكمالات النفسانيّة من الحكمة و مكارم الأخلاق و هو مستلزم لترك المنى و إلّا لجاز اجتماعه مع المنى المستلزم للحمق إذ هو إشغال النفس بما لا ينبغي عمّا ينبغي و للإفراط في محبّة الدنيا مع كثير من الرذائل كالحرص و الحسد و الشره و نحوها. فيلزم من ذلك اجتماع الضدّين الفضيلة و الرذيلة.

العاشرة: و كم من عقل أسير تحت هوى أمير.

العقل إمّا أن يقوى على قهر النفس الأمّارة بالسوء و بصرفها حسب ما يراه، أو يقاومها كالمصارع لها فمرّة له و مرّة عليه، أو يكون مقهورا و مغلوبا لها. و الأوّل هو العقل المطيع للّه القوىّ بأمره و يلحقه الثاني من وجه، و أمّا الثالث فهو العاصي بانقياده لهواه فهو كالأسير له و هو القسم الأكثر في عالم الإنسان لحضور اللذّات الحسّيّة دون العقليّة فلذلك أخبر عنه بكم.

الحادية عشر: و من التوفيق حفظ التجربة

أي لزومها و مداومتها لغاية الانتفاع بها، و ظاهر أنّ ذلك من توفيق الله: أى تسهيله لأسبابها و تقديره لتوافقها في حقّ العبد.

الثانية عشر: و المودّة قرابة مستفادة

لأنّ القرابة اسم من القرب و هو إمّا أن يكون أصليّا كقرب النسب أو مستفادة اكتسب كقرب الصداقة و المودّة.

الثالثة عشر: و لا تأمننّ ملولا.

لأنّ الملول يصرفه ملاله عن الثبات على الصداقة و العهد و كتمان السرّ و نحوها. فمن الحزم إذن أن لا يؤمن على شي ء من ذلك.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 350 و 351)

ترجمه شرح ابن میثم

196- امام (ع) فرمود: سيزده كلمه

الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ- وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ- وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ- وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ- وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ- وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ- وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ- وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ- وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى- وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ- وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ- وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولًا

ترجمه

«بخشندگى نگهبان آبروهاست. بردبارى دهان بند نادان است. عفو و گذشت زكات پيروزى است. دورى از دوست بى وفا تلافى است. مشورت با ديگران عين هدايت مى باشد. خودراى در مخاطره است. شكيبايى باعث رفع رويدادهاى ناگوار است. بى تابى از ياوران روزگار است. بزرگترين سرمايه، ترك آرزوست. بسا خردى كه گرفتار هوا و فرمانبر اوست. از جمله عوامل توفيق اندوختن تجربه است.

دوستى، خويشاوندى سودبخش است. آن كس را كه از تو رنجيده است امين خود قرار مده».

شرح

1- بخشش پاسدار آبروهاست. كلمه حارس (پاسدار) استعاره براى بخشش از آن رو آورده است كه بخشندگى چون پاسدارى، آبروى صاحبش را از ناسزا حفظ مى كند.

2- بردبارى دهان بند نادان است. فدام چيزى است كه يك نفر گبر، دهانش را با آن مى بندد، آن لفظ را براى بردبارى استعاره آورده است، از آن رو كه شخص بردبار وقتى كه در برابر نادان قرار مى گيرد به جاى مجازات او، سكوت اختيار مى كند، و مانع از كار سفيهانه در باره خود مى شود، اين است كه اين عمل براى او به منزله دهان بند است.

3- گذشت، زكات پيروزى است، لفظ زكات را براى گذشت از آن جهت استعاره آورده است، كه آن فضيلتى است و در آخرت باعث اجر و ثواب است. و در اين جهت پيروزى را مانند مالى در نظر گرفته كه زكات بر آن تعلق گرفته است، و اين وسيله وادار ساختن به گذشت است.

4- دورى كردن از آدم بى وفا از جانب تو عوضى است نسبت به كسى كه تو را فريفته است. و اين عبارت نوعى دستور به دورى كردن از اندوه حاصل از فريبكارى كسى است كه از او انتظار وفادارى بوده است، و با اين مطلب- كه اين كار از طرف شخص به جاى فريبكارى و عوض آن است و خوب عوضى است- امام (ع) ترغيب به دورى از دوست بى وفا نموده است.

5- مشورت با ديگران عين هدايت است، مشورت با ديگران درخواست شايسته ترين نظرها در باره كار مورد نظر است و آن باعث رهنمود به آن كار مى گردد، و امام (ع) مشورت را عين هدايت قرار داده است، براى تأكيد اين رابطه و وابستگى استوارى كه در بين اين دو وجود دارد.

6- كسى كه تنها به رأى خود متكى باشد در مخاطره است، يعنى آن كه مستبد الرّأى است در معرض نابودى است. زيرا اين روش، احتمال خطا دارد كه لازمه آن هلاكت و نابودى است. نظير اين مطلب در قبل گذشت.

7- شكيبايى رويدادهاى ناگوار را برطرف مى كند، كلمه «مناضله» را براى صبر از آن جهت استعاره آورده است كه صبر باعث دفع هلاكتى است كه پى آمد بى تابى از گرفتاريهاست.

8- بى تابى، از ياوران روزگار است. روزگار وسيله اى براى پيرى و مرگ است. و بى تابى نيز وسيله و مقدمه اى براى پيرى و مرگ است پس ياور و كمك روزگار است.

9- بالاترين ثروت ترك آرزو است. زيرا برترين بى نيازى، بى نيازى نفس به وسيله كمالات نفسانى، يعنى حكمت و اخلاق پسنديده است، و اين خود باعث ترك آرزوهاى مادى است، و اگر نه، بايد با آرزو جمع شود كه خود لازمه نادانى است، چون آرزو داشتن، عبارت است از سرگرمى نفس به ناشايست، به جاى عملى كه شايسته اوست، و هم چنين زياده روى در محبت به دنيا با صفات نكوهيده زيادى از قبيل: حرص، حسد، طمع و امثال اينهاست، و لازمه آن اجتماع ضدين يعنى فضيلت و رذيلت است.

10- بسا خردى كه زير فرمان هوا و اسير اوست. عقل يا توان غلبه بر نفس امّاره و منصرف كردن خود را از خواست خويشتن دارد و يا چون كشتى گير در برابر آن مى ايستد كه در اين صورت گاهى عقل غالب است و گاهى نفس، و يا عقل مغلوب هواى نفس است. نوع اوّل، عقلى است كه مطيع خداوند و به امر خدا نيرومند است، و نوع دوم نيز از جهتى نظير اوست. امّا نوع سوم عقلى است كه خدا را نافرمانى كرده و فرمانبر نفس است و همچون اسيرى در دست هواى نفس مى باشد و اين نوع، در عالم انسانها فراوان است، چون لذتهاى محسوس بر خلاف لذّات عقلى، نقد و حاضر است، و براى همين است كه امام (ع) از اين نوع عقل خبر داده است.

11- از جمله اسباب توفيق اندوختن تجربه است، يعنى پايبندى و ادامه تجربه به خاطر استفاده از آن، بديهى است كه اندوختن تجربه از توفيقات الهى است، يعنى خداوند ابزار تجربه را براى بنده فراهم مى سازد و چنين مقدّر مى كند تا او با تجربه بار آيد.

12- محبّت، خويشاوندى سودمند است، چون قرابت اسم مصدر از ريشه قرب است و قرب يا اصلى است مانند خويشاوندى نسبى و يا بهره اى است اكتسابى مانند قرب دوستى و محبّت.

13- نبايد از كسى كه از تو رنجيده است ايمن باشى. زيرا شخص رنجيده را رنجيدگى اش از پايدارى بر دوستى، پيمان، رازدارى و نظاير اينها منصرف مى كند، پس دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان، در چنين شرايطى از اينها ايمن نباشد.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 593 - 596)

شرح مرحوم مغنیه

210- الجود حارس الأعراض. و الحلم فدام السّفيه. و العفو زكاة الظّفر. و السّلوّ عوضك ممّن غدر. و الاستشارة عين الهداية. و قد خاطر من استغنى برأيه. و الصّبر يناضل الحدثان. و الجزع من أعوان الزّمان. و أشرف الغنى ترك المنى. و كم من عقل أسير تحت هوى أمير، و من التّوفيق حفظ التّجربة. و المودّة قرابة مستفادة. و لا تأمننّ ملولا.

المعنى

(الجود حارس الأعراض) من جاد بماله على الناس كفّ ألسنتهم عن ذمه، و يكفي أن لا يصدق و ينطبق عليه ما قيل في ذم البخيل في كتاب اللّه تعالى، و على لسان المرسلين و الناس من الأولين و الآخرين (و الحلم فدام السفيه) الفدام- بكسر الفاء- ما يسد به الفم، و من حلم عن السفيه فقد لجم فاه عما هو أدهى و أمرّ. و في بعض النسخ العلم بدل الحلم، و هو خطأ (و العفو زكاة الظفر).

و مثله في الحكمة 10 «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه» و منذ قليل تكلمنا عن العفو في الحكمة 193 (و السلو عوضك ممن غدر) تجاهل من خان أو غدر بك، و اجعل السلو عنه جزاء خيانته و غدره، و لا تزعج قلبك بالتفكير في أمره و شأنه.

(و الاستشارة عين الهداية) لأنها مشاركة الرجال في عقولها، كما قال في الحكمة 160 (و الصبر يناضل الحدثان) بكسر الحاء أي نوائب الدهر، و لا داء لها إلا التجلد و التعقل، أما الجزع فيزيدها أضعافا، و سبق الكلام عن ذلك في شرح الحكمة 188 (و أشرف الغنى ترك المنى) تقدم بالحرف الواحد في الحكمة 34.

(و كم من عقل أسير تحت هوى أمير). أمير صفة لهوى. و المفروض- بحسب الأصول- أن يكون العقل هو الحاكم الآسر، و الهوى هو المحكوم الأسير، و لكن الآية على العكس في أكثر الناس، عقولهم أسرى لأهوائهم.

و أغرب ما قرأت في هذا الباب القصة التالية: قال ابن خلكان في «وفيات الأعيان» ترجمة القاضي أبي يوسف صاحب أبي حنيفة: إن هارون الرشيد أحب جارية عيسى بن جعفر، فسأله هبتها له أو بيعها فأبى، و قال: حلفت بالطلاق و العتاق و صدقة جميع ما أملك ان بعتها أو وهبتها، فطلب الرشيد من أبي يوسف أن يوجد له حلا شرعيا لهذه المعضلة. فقال أبو يوسف لعيسى: هبه نصفها و بعه نصفها، و لا حنث في ذلك، لأنك ما بعتها كلها و لا وهبتها كلها.

ففعل عيسى، و حملت الجارية الى الرشيد، و هو في مجلسه، فقال الرشيد لأبي يوسف بقيت واحدة. قال: و ما هي قال: هي جارية و لا بد أن تستبرى ء بحيضة، و اذا لم أبت معها ليلي هذا خرجت نفسي. قال أبو يوسف: أعتقها فتصبح حرة، و اعقد عليها بعد العتق فإن الحرة لا تستبرى ء، فأعتقها الرشيد، و عقد له عليها أبو يوسف، و قبض مئتي ألف.. كل ذلك حدث في ساعة واحدة، و قبل أن يقوم الرشيد من مكانه.

و هكذا مشايخ الرياء و قلانس السوء يكيفون الدين طبقا لأهواء من يدفع الثمن.

(و من التوفيق حفظ التجربة) من توفيق اللّه و عنايته بالانسان أن ينجح في تجاربه لاكتشاف الحقيقة التي ينتفع الناس بثمارها مدى الأجيال، كالطبيب يكتشف عقارا سحريا للقضاء على جرثومة الداء و أسبابه، و العالم يخترع آلة تقرب البعيد، و تيسر العسير.. و لا أشك ان هؤلاء من أحباء اللّه و أهل جهاده.. كيف و قد أجروا ألوف التجارب، و بذلوا الكثير الكثير من أرواحهم و أجسامهم ليعطوا عباد اللّه و عياله ما ينتفعون به و يسعدون و نصر اللّه سبحانه و نشر دينا قال نبيه: خير الناس أنفع الناس للناس.

(و المودة قرابة مستفادة) القرابة مأخوذة من القرب، و هذا القرب يكون طبيعيا كالنسب، و مكتسبا كالصداقة، و هي برغم ذلك أقوى من النسب و الرحم، و أية جدوى في قرابة من غير مودة و هل تحلو الحياة بلا صداقة و هل من شي ء أجمل من الاخلاص و الوفاء، و الهمس و الانفتاح (و لا تأمنن ملولا) لأن الملل آفة الحياة لا الصداقة فقط، فالملول لا يستقر على حال من القلق، يشرق و يغرب، و يفعل و يترك، و يقترب و يبتعد بلا سبب موجب.

( فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 344 - 346)

شرح شیخ عباس قمی

106- الجود حارس الأعراض، و الحلم فدام السّفيه، و العفو زكاة الظّفر، و السّلوّ عوضك ممّن غدر، و الاستشارة عين الهداية. و قد خاطر من استغنى برأيه، و الصّبر يناضل الحدثان، و الجزع من أعوان الزّمان.

و أشرف الغنى ترك المنى. و كم من أسير عند هوى أمير و من التّوفيق حفظ التّجربة، و المودّة قرابة مستفادة، و لا تأمننّ مملولا [ملولا- خ ل ]. مثل قوله عليه السلام: «الجود حارس الأعراض» قولهم: كلّ عيب فالكرم يغطّيه. و الفدام: خرقة تجعل على فم الإبريق، فشبّه الحلم بها، فإنّه يردّ السفيه عن السفه كما يردّ الفدام الخمر عن خروج القذى منها إلى الكأس. و المناضلة: المراماة. قوله: «و الجزع من أعوان الزمان»، يعني أنّ الإنسان إذا جزع عند المصيبة فقد أعان الزمان على نفسه، و أضاف إلى نفسه مصيبة أخرى.

و قد سبق القول في ترك المنى.

و حفظ التجربة: لزومها و مداومتها لغاية الانتفاع بها

«و لا تأمننّ ملولا» لأنّ الملول يصرفه ملاله عن الثبات على الصداقة و العهد و كتمان السرّ و نحوها

( شرح حکم نهج البلاغه شیخ عباس قمی، ص92)

شرح منهاج البراعة خویی

المتمم للمائتين من حكمه عليه السّلام

(200) و قال عليه السّلام: الجود حارس الأعراض، و الحلم فدام السّفيه، و العفو زكاة الظّفر، و السّلوّ عوضك ممّن غدر، و الاستشارة عين الهداية، و قد خاطر من استغنى برأيه، و الصّبر يناضل الحدثان و الجزع من أعوان الزّمان، و أشرف الغنى ترك المنى.

و كم من عقل أسير عند هوى أمير، و من التّوفيق حفظ التّجربة و المودّة قرابة مستفادة، و لا تأمننّ ملولا.

اللغة

(حرسه) حراسة: حفظه (الفدام): ما يوضع في فم الابريق ليصفّي ما فيه و الخرقة الّتي يشدّ بها المجوسي فمه للحلم عن السفه باعتبار أنّه يسكته (و سلوت) عنه سلوا من باب قعد: صبرت عنه.

أصل المناضلة المراماة ثمّ اتّسع فيه فيقال: فلان يناضل عن فلان إذا تكلّم عنه بعذره، و (مللته) و مللت منه من باب تعب و ملالة: سئمت و ضجرت و الفاعل ملول- مجمع البحرين.

الاعراب

و كم من عقل أسير: كم خبريّة مبتدأ و من عقل تميز له و أسير صفة للعقل عند هوى أمير، ظرف مستقر مضاف خبركم، و من التوفيق، ظرف مستقرّ خبر حفظ التجربة قدّم عليه لرعاية السجع.

المعنى

قد جمع عليه السّلام محاسن الأخلاق و فضائلها الّتي ترتبط بالاجتماع السّليم و تشكل النظام الحكيم في ثلاث عشرة كلمة كلّها قضايا قياساتها معها و ساقتها على اسلوب حكيم تفيد الحكم و الدليل عليه.

فحثّ على الجود بقوله: الجود حارس الأعراض فدلّ على أنّ العطاء و الانفاق لا يكون بلا عوض بل يحصل به أثمن الأعواض و هو حفظ العرض و الاحترام عن الهتك بالسّب و الغيبة من الأراذل و ذوي الفاقة.

و أشار إلى أنّ الحلم يسكت السّفيه و يشدّ فمه عن مزيد لغوه و تهتّكه فهو فدام على فيه و سدّ لاظهار ما فيه.

و الظفر أثمن مكتسب للبشر و أغلا فائدة حصلت له و ينبغي إخراج الزكاة عنها و زكاته العفو عن المغلوب.

و الغدر يوجب حرقة في القلب و لا يصلحها إلّا السلوّ و الاصطبار.

و أحسن دليل على حسن العواقب هو الشورى مع أهله، فكأنّه عين الوصول إلى المقصد.

و من ترك الشور في أمره و استغنى برأيه عرض نفسه للخطر، و أوقعها فى الضرر.

و الحوادث مصطفة تجاه الانسان و لا بدّ من الدّفاع و المبارزة معها بالصّبر.

فانّ الجزع بنفسه عون على الزّمان في ظفر الحدثان على الانسان.

و لا يمكن تحصيل المنى بالأموال الطائلة و الثروة البالغة و ما يتحصّل منها بها يتحمل الانسان في سبيله جهودا يكاد يندم من طلبها، فأشرف الغنى هو تركها.

و الامراء مستبدّون غالبا و يتبعون أهواءهم و شهواتهم فالعقول أسيرة في يدهم لا تقدر على ردعهم عن أهوائهم سواء كان عقلهم أنفسهم أو عقل من وقع تحت سلطانهم.

و حفظ التجارب و الاعتبار عنها للمستقبل من التوفيق في طلب السعادة و الخير و من أهمّ أسبابه.

و المودّة المكتسبة من الأجانب تقوم مقام القرابة في الاستعانة و قضاء الحوائج حتّى يعبّر عن الصديق الوفيّ بالأخ و إذا كان ذا سنّ و شرف بالأب و الامّ.

و الشخص الملول الّذي يضجر عن الأعمال لا يكون أمينا على الخدمة و لا على المال، لأنّه بكسالته و ضجره عن العمل لا يؤدّي حق الخدمة و لا يحفظ المال و يرعاه.

الترجمة

فرمود: بخشش پاسبان آبروست، و بردباري پوزبند بيخرد، و گذشت زكاة پيروزيست، خوددارى و بردبارى عوضى است از عهدشكني و خيانت ديگران و مشورت كردن خود بمقصود راه يافتن است.

هر كس خودسرانه كار كند دچار خطر است، شكيبائى مبارزه با حوادث است و بيتابي خود كمك زمانه كجرو است، بهترين ثروت ترك آرزوها است، چه بسيار خردى كه أسير هوسرانى اميريست، تجربه اندوزي خود توفيقى است، و دوستي و مهرباني مردم قرابتي است كه بدست آمده، هرگز نبايد زودرنج را أمين خود كنى.

  • پاسبان آبرو كن، بخششت بردبارى پوزبند جاهلت
  • در گذشت أز ظفر باشد زكاةخود نگهدارى عوض أزبى وفات
  • مشورت كن تا بمقصودت رسى خودسري باشد خطر بر هر كسى
  • صبر ميباشد دفاع از حادثهخود جزع يارى بود بر كارثه
  • گر توانى بگذرى از آرزو در كف آوردى غنا با آبرو
  • اى بسا عقلى كه در بند و أسيراز هوسرانىّ سوزان أمير
  • تجربه توفيق را پيشت كند دوستي بيگانه را خويشت كند
  • زودرنجان را امين خود مگيربشنو اين اندرزها از رأى پير

( منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص281-284)

شرح لاهیجی

(241) و قال (- ع- ) الجود حارس الأعراض و الحلم قدام السّفيه و العفو زكاة الظّفر و السّلو عوضك ممّن غدر و الاستشارة عين الهداية و قد خاطر من استغنى برأيه و الصّبر يناضل الحدثان و الجزع من اعوان الزّمان و اشرف الغنى ترك المنى و كم من عقل اسير تحت هوى امير و من التّوفيق حفظ التّجربة و المودّة قرابة مستفادة و لا تأمننّ ملوما يعنى و گفت (- ع- ) كه سخاوت و بخشش نگاهبان عرض ها و ناموسها است و حلم و بردبارى دهن بند سفيه است از هرزه گفتن او و گذشت از گناه زكاة ظفر يافتن بر خصم است و فراموشى خدعه خادع عوض است از براى تو از خدعه كسى كه با تو خدعه كرد و مشورت كردن عين راه يافتن است و بتحقيق كه بهلاكت افتاد كسى كه بى نياز شد از مشورت بسبب راى خود صبر و شكيبائى مدافعه ميكند با حوادث روزگار و جزع كردن در مصائب معين بر مصائب زمانست و بزرگترين توانگرى ترك ارزو است و چه بسيار است عقل اسير در دست خواهش نفس امّاره امير يعنى عاقل گرفتار در دست جاهل و از جمله توفيق و توجيه اسباب خير است آموختن تجربه روزگار و محبّت كردن خويشى است كسب كرده شده يعنى محبّت باعث كسب فايده خويشى است و البتّه امين خود مگردان ملول و رنجيده از تو را

( شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 311)

شرح ابن ابی الحدید

207 الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ- وَ الْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ- وَ الْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ- وَ السُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ- وَ الِاسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ- وَ قَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ- وَ الصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ- وَ الْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ- وَ أَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى- وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ عِنْدَ هَوَى أَمِيرٍ- وَ مِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ- وَ الْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَ لَا تَأْمَنَنَّ مَلُولًا مثل قوله الجود حارس الأعراض- قولهم كل عيب فالكرم يغطيه- و الفدام خرقة تجعل على فم الإبريق- فشبه الحلم بها فإنه يرد السفيه عن السفه- كما يرد الفدام الخمر عن خروج القذى منها إلى الكأس- . فأما و العفو زكاة الظفر- فقد تقدم أن لكل شي ء زكاة- و زكاة الجاه رفد المستعين و زكاة الظفر العفو- . و أما السلو عوضك ممن غدر- فمعناه أن من غدر بك من أحبائك و أصدقائك- فاسل عنه و تناسه و اذكر ما عاملك به من الغدر- فإنك تسلو عنه و يكون ما استفدته من السلو- عوضا عن وصاله الأول قال الشاعر-

أعتقني سوء ما صنعت من الرق فيا بردها على كبدي

فصرت عبدا للسوء فيك و ما

أحسن سوء قبلي إلى أحد

- . و قد سبق القول في الاستشارة- و إن المستغني برأيه مخاطر- و كذلك القول في الصبر و المناضلة المراماة- . و كذلك القول في الجزع- و أن الإنسان إذا جزع عند المصيبة- فقد أعان الزمان على نفسه- و أضاف إلى نفسه مصيبة أخرى- . و سبق أيضا القول في المنى و أنها من بضائع النوكى- . و كذلك القول في الهوى و أنه يغلب الرأي و يأسره- . و كذلك القول في التجربة- و قولهم من حارب المجرب حلت به الندامة- و إن من أضاع التجربة فقد أضاع عقله و رأيه- . و قد سبق القول في المودة- و ذكرنا قولهم الصديق نسيب الروح- و الأخ نسيب الجسم و سبق القول في الملال- . و قال العباس بن الأحنف-

لو كنت عاتبة لسكن عبرتي أملي رضاك وزرت غير مراقب

لكن مللت فلم يكن لي حيلة

صد الملول خلاف صد العاتب

( شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 19 ، صفحه ى 31-32)

شرح نهج البلاغه منظوم

[201] و قال عليه السّلام:

الجود حارس الأعراض، و الحلم فدام السّفيه، و العفو زكاة الظّفر، و السّلوّ عوضك ممّن غدر، و الاستشارة عين الهداية، و قد خاطر من استغنى برأيه، و الصّبر يتاضل الحدثان، و الجزع من أعوان الزّمان، و أشرف الغنى ترك المنى، و كم من عقل أسير عند هوى أمير، و من التّوفيق حفظ التّجربة، و المودّة قرابة مستفادة، و لا تأمننّ ملولا.

ترجمه

داد و دهش آبروها را نگهبان، و بردبارى براى نادان روپوش است (و عيوب وى را مى پوشاند) گذشت از گناه سبب پاكى و پايدارى پيروزى است، هر آنكه با تو بكار بيوفائى است دورى گزيدنت از وى پاداش او است (او را از خويش بران و باو بفهمان كه بيوفايان شايسته دوستى نيستند) در كارها با ديگران شور كردن هماره بمقصد يافتن است، آنكه برأى و انديشه خودش (از مشورت كردن با ديگران) بى نياز شد خويشتن به تباهى افكند، شكيبائى پيش آمدهاى روزگار را دور كننده، و بيتابى زمانه را از يارى دهندگان است (خورشيد و ماه در سپهر مى چرخند و بشر را در زير آسياى سنگين حوادث مى سايند، جزع نيز چنين است) پر ارج ترين توانگرى بدون آرزو زيستن است (و با فلك سرگران بودن) بسا هوش و خرد كه در چنگ بشر اسير لكن هوس بر وى امير است، نگهدارى تجربه (و آن را بهنگام بكار بستن يكى از موفقيّتها است، با مردم بكار دوستى بودن خويشاوندى و بهره بردن است، هيچگاه از غمگين و رنجيده خاطر (يكه او را با خشم از خويش رانده) دل آسوده مباش (كه او بگاه فرصت آن كند كه با وى كرده).

نظم

  • درى از گنج حكمت شاه وا كرد سخنها دلنشين و خوش ادا كرد
  • ز بسكه اين گهرها آبدار است بپا تا چرخ آنها پايدار است
  • بداد و در دهش هر دست باز استدو صد درز آبرو سويش فراز است
  • بحلم و بردبارى آنكه كوشدعيوب و زشتى خود را بپوشد
  • ز زخم نيش بيند نوش و خنددبرخ در از نكوهشها به بندد
  • بكار عفو با آن ارجمند استبگيتى سرخوش و پيروزمند است
  • گناه زير دستان چون گذاردسر از چرخ زبر دستى برآرد
  • بتو هر كس بكار بى وفائى استاز او تكليف دورىّ و جدائى است
  • چنين كس آشنائى را نشايدبدو بيگانگى شايست و بايد
  • درونش راز دوريها برنجانبدو زشتىّ كارش را بفهمان
  • بشورا هر كس اندر كار بشتافتبمقصد نيك و آسان رفت و ره يافت
  • براى خود و گر كه تكيه زد كسزده چون غرقه چنگال در خس
  • چو رأى يك نفر سست است و واهىفكند او خويشتن را در تباهى
  • به پيش آمد هر آن كس پر شكيب استبدرد و رنج خود نيكو طبيب است
  • بصبر از خويشتن رانده بلا رابدفع درد و غم جسته دوا را
  • و ليك آن كس كه در سختى است بيتاببرد از چهر مردى رونق و تاب
  • بكينش چرخ گردون گر رونده استبكارش چرخ را يارى دهنده است
  • چو پيش آرد زمانه خير و شر رابسان آسيا سايد بشر را
  • بجاى فرّ و نيروى جوانىبيارد ضعف و پيرى ناتوانى
  • گه سختى جزع نيز اين چنين استجزع يار جهان با ما بكين است
  • ز بى تابى اگر تو رخ بتابىبر اين سر سخت دشمن دست يابى
  • ز دست آرزوگر در امان بودكسى او با سپهرش سرگران بود
  • قواى غم بدهر ار يورش آردتمامى را بزير پى سپارد
  • بدل آرى بشر گر شد توانگردر اين گلشن چو سروى بر كشد سر
  • اگر بر هوش خويش انسان امير استبچنگ آرزو خوار و اسير است
  • بسر او راز خواهش پالهنگ استبه پيش پاى خواهش پاش لنگ است
  • گذارد گر ز دست اين نفس و خواهشكجا هوش و خرد افتد بكاهش
  • بخواهش گر خرد بدهد امارتخرد آن خواهش آرد در اسارت
  • چو انسان تجربت در دهر آموختز دوران در درون انوار افروخت
  • بموقع شعله زان نور تاباندز تاريكىّ و سختى خويش برهاند
  • بهر كارى كه مى خواهد محقّقشود با كامرانيها موفّق
  • بمردم هر كه ره با دوستى بردبدام خويشتن يارانى آورد
  • برد زين كار نفع و سود سرشارفراهم گردوش ياران بسيار
  • بجاى نيكى از مردى بتو بدشد و راه نكوئى از تو شد سدّ
  • درونش زان بديها از تو رنجيدبخشم و تندى از تو روى تابيد
  • مباد از وى كنى آسوده دل پاككه گر كردى در افتى بر سر خاك
  • دل دشمن بود پر مكر و ريمنمباش از مكر و ريمنهاش ايمن
  • بزرگان كه ز مكر دهر رستندكجا آسوده از دشمن نشستند

( شرج نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص 228 - 231)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

حکمت 443 نهج البلاغه : روش برخورد با مردم

حکمت 443 نهج البلاغه به روش برخورد با مردم اشاره می کند.
No image

حکمت 436 نهج البلاغه : ارزش تداوم کار

حکمت 436 نهج البلاغه به موضوع "ارزش تداوم کار" اشاره می کند.
No image

حکمت 74 نهج البلاغه : دنيا شناسى

حکمت 74 نهج البلاغه به موضوع "دنيا شناسى" می پردازد.
No image

حکمت 114 نهج البلاغه : استفاده از فرصت ها

حکمت 114 نهج البلاغه موضوع "استفاده از فرصت‏ها" را بیان می کند.
No image

حکمت 11 نهج البلاغه : آيين دوست يابى

حکمت 11 نهج البلاغه موضوع "آيين دوست يابى" را مطرح می کند.
Powered by TayaCMS