خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6 : هشدار و سفارش به اطاعت از اهل بيت عليهم السّلام

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6 : هشدار و سفارش به اطاعت از اهل بيت عليهم السّلام

موضوع خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6

متن خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6

6 هشدار و سفارش به اطاعت از اهل بيت عليهم السّلام

متن خطبه 108 نهج البلاغه بخش 6

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ َ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ

ترجمه مرحوم فیض

اين راهها شما را به كجا مى برد (با عقائد باطله و انديشه نادرست كجا مى رويد) و تاريكى ها (ى جهل و نادانى) شما را چگونه حيران و سرگردان مى نمايد و دروغها (آرزوهاى بيجا) چسان شما را فريب مى دهد و از كجا شما را (براى گمراه شدن) مى آورند و چطور شما را (از راه حقّ) باز مى گردانند، پس براى هر مدّتى سر نوشتى است و براى هر غايبى باز گشتى (اين فتنه و فسادها در زمان معيّنى واقع خواهد شد) پس از عالم ربّانىّ خودتان (امام عليه السّلام، پند و اندرز) بشنويد، و دلهاى خويش را (براى قبول) حاضر نمائيد، و چون شما را صدا زند (از خواب غفلت) بيدار شويد، و بايد پيشرو و جلودار هر قومى به پيروان خود راست گويد (و جاى داراى آب و گياه كه صلاح باشد براى ايشان اختيار كند، و در نصيحت و پند خيانت ننمايد، چنانكه در مثل است الرّائِدُ لا يكذب أهله يعنى جلودار به پيروانش دروغ نمى گويد، خلاصه حاضرين اين علوم و اخبار را كه مى شنويد براى غائبين از روى راستى بگوئيد) و پراكندگى خويش را جمع آورى نمايد (تفرقه حواسّ و افكار بيهوده بخود راه ندهد) و ذهن و زير كيش را آماده كند (كه آنچه مى شنود به ديگران بى كم و بيش برساند) پس آن عالم ربّانىّ امر (دين و دنيا) را براى شما شكافت همچون شكافتن دانه مهره (كه باطن آن نمايان است) و پوست كند آنرا مانند كندن پوست درخت براى بيرون آوردن صمغ (هر امرى را براى شما واضح و آشكار نمود)

ترجمه مرحوم شهیدی

اين مذهبهاى گونه گون شما را به كجا مى كشاند

و اين تاريكيها تا به كى در گمراهى تان مى نشاند

و تا چند دروغها به راه فريبتان مى خواند

از كجاتان آورده اند

و به كجاتان باز مى گردانند

هر عمر را به پايان رسيدنى است

و هر رفته را باز آمدنى.

پس حق را از عالم خداشناس خود بشنويد،

و دلهاتان را آماده كنيد،

اگر شما را خواند بيدارشويد.

پيشواى قوم بايد با مردم خود به راستى سخن راند،

و پراكندگى را به جمعيت كشاند،

و ذهن خود را آماده پذيرفتن گرداند.

درون كار را براى شما شكافت چنانكه مهره را شكافند،

و يا درخت سلم را براى صمغ كافند.

ترجمه مرحوم خویی

كجا مى برد شما را راههاى كج، و متحيّر مى سازد شما را ظلمتهاى جهالت، و فريب مى دهد شما را آرزوهاى كاذبه، و از كجا آورده مى شويد، و چه طور برگردانيده مى شويد از جادّه حق، پس مر هر أجليرا از آجال كتابيست، و هر غيبت را باز گشتى است.

پس گوش كنيد و بشنويد نصيحت را از رباني خودتان يعني از كسى كه أهل اللّه است و عارفست بأحكام اللّه و مراد خود نفس نفيس آن بزرگوار است، و حاضر نمائيد بسوى آن رباني قلبهاى خود را، و بيدار شويد از خواب غفلت اگر صدا كند شما را و بايد كه راست گويد مرشد قوم بأهل خود، و بايد كه جمع كند آن مرشد تفرقه خواطر خود را، و بايد كه حاضر سازد ذهن خود را.

پس بتحقيق كه شكافت از براى شما كار دين را، و واضح نمود مثل شكافتن مهره كه ظاهر شود باطن آن، و مقشّر نمود آن كار را مثل مقشّر نمودن صمغ از درخت، يعني تمام أمر را بجهة شما القاء نمود و هيچ چيز از آن فرو نگذاشت چنانچه كسى كه از درخت صمغ را باز گيرد تمامى آن را باز گيرد كه هيچ چيز از آن باقى نمى گذارد.

شرح ابن میثم

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ- وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ- وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ- وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ- فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ- وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ- فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ- وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ- وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ- وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ- وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ- وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ- فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ- وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ

اللغة

الغياهب: الظلم. و تؤفكون: تصرفون.

المعنی

ثمّ أخذ يسألهم على سبيل التهكّم و التقريع لهم ببقائهم على غوايتهم فسألهم عن غاية أخذ مذاهب الضلال، و عمّا تتيه بهم ظلم الجهالات، و عمّا تخدعهم أوهامهم الكواذب جاذبا لهم إليه، منكرا عليهم مطلوبا آخر غير اللّه تعالى، رادعا لهم من طريق غير شريعته. ثمّ سألهم عن الجهة الّتى يؤتون منها: أى من أين أتتكم هذه الأمراض. و هو عليه السّلام يعلم أنّ الداخل إنّما دخل عليهم من جهلهم لكن هذا وجه من البلاغة و ذكرنا أنّه يسمّى تجاهل العارف و هو كقوله تعالى «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» و كذلك قوله: فأنّى تؤفكون: أى متى يكون انصرافكم عمّا أنتم عليه من الغفلة.

و قوله: و لكلّ أجل كتاب و لكلّ غيبة إياب.

و قوله: و لكلّ أجل كتاب و لكلّ غيبة إياب. تهديد بالإشارة إلى قرب الموت و أنّهم بمعرض أن يأخذهم على غفلتهم فيكونوا من الأخسرين أعمالا. ثمّ أمرهم بإسماع الموعظة منه. و الربّانىّ: العالم علم الربوبيّة المتبحّر فيه. ثمّ باحضار قلوبهم و هو التفاتهم بأذهانهم إلى ما يقول. ثمّ بالاستيقاظ من نوم الغفلة عند هتفه بهم و ندائه لهم. و قوله: و ليصدق رائد أهله. مثل نزّله هنا على مراده، و أصله: لا يكذب رائد أهله. فاستعار لفظ الرائد للفكر، و وجه المثل أنّ الرائد لمّا كان هو الّذي يبعثه القوم لطلب الكلاء و الماء أشبه الفكر في كونه مبعوثا من قبل النفس في طلب مرعاها و ماء حياتها من العلوم و سائر الكمالات فكنّى به عنه، و أهله على هذا البيان هو النفس فكأنّه عليه السّلام قال: فلتصدق أفكاركم و متخيّلاتكم نفوسكم، و صدقها إيّاها تصرّفها على حسب إشارة العقل فيما تقوله و تشير به دون التفات إلى مشاركة الهوى فإنّ الرائد إذا أرسلته النفس عن مشاركة ميل شهوانيّ كذبها و دلّيها بغرور، و يحتمل أن يريد بالرائد أشخاص من حضر عنده فإنّ كلّا منهم له أهل و قبيلة يرجع إليهم فأمرهم أن يصدقهم أمر لهم بتبليغ ما سمع على الوجه الّذي ينبغي و النصيحة به و الدعوة إليه كما يرجع طالب الكلاء و الماء الواجد لهما إلى قومه فيبشّرهم به و يحملهم إليه.

و قوله: و ليجمع شمله

و قوله: و ليجمع شمله: أى ما تفرّق و تشعّب من خواطره في امور الدنيا و مهمّاتها، و ليحضر ذهنه: أى و ليوجّهه إلى ما أقول

و قوله: و لقد فلق لكم الأمر فلق الخرزة:

و قوله: و لقد فلق لكم الأمر فلق الخرزة: أى أوضح لكم أمر ما جهلتموه من الدين و أحكام الشريعة، و قيل: أمر ما سيكون من الفتن. و شقّ لكم ظلمة الجهل عنه كايتّضح باطن الخرزة بشقّها، و قرفه قرف الصمغة: أى ألقى إليكم علمه بكلّيّته و النصيحة فيه حتّى لم يدّخر عنكم شيئا كما يقرف الصمغة قارفها، يقال: تركته على مثل مقرف الصمغة، إذا لم تترك له شيئا لأنّ الصمغة تقتلع من شجرها حتّى لا تبقى عليها علقة.

ترجمه شرح ابن میثم

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ- وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ- وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ- وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ- وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ- فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتابٌ- وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ- فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ- وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ- وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ- وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ- وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ- وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ- فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ- وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ

لغات

غياهب: تاريكيها

تؤفكون: باز گردانيده مى شويد

ترجمه

بالاخره اين راهها شما را به كجا مى برد، و اين تاريكيها تا كى شما را سرگردان و حيران مى سازد و اين دروغها تا چه زمان شما را فريب مى دهد اين گمراهيها را از كجا براى شما مى آورند، و كى از اين غفلت و نادانى باز مى گرديد براى هر زمانى حدّى و براى هر غيبتى بازگشتى مقرّر است، سخن عالم ربّانى خود را بشنويد، و دلهاى خود را براى گفتار او آماده سازيد، و چون شما را بانگ زند بيدار شويد، آن كه كاروان را راهنمايى مى كند بايد به كاروانيان راست گويد و افراد پراكنده را گرد آورد و حواس خويش را مجتمع سازد، اين مرد ربّانى شما، حقايق را برايتان مانند مهره اى كه آن را براى شناسايى مى شكافند، روشن و باز كرده، و همچون صمغى كه از درخت خارج مى كنند، حقّ را از باطل براى شما جدا كرده است.

شرح

سپس از اين كه بر گمراهى و سرگردانى خود همچنان پايدارند آنها را مورد نكوهش قرار مى دهد، و با شگفتى از آنها مى پرسد كه تا كى به دنبال اعتقادات نادرست و روشهاى باطلند و از آنچه آنان را در ظلمات حيرت و نادانى سرگردان و گرفتار ساخته و از پندارهاى دروغينى كه آنها را فريب داده پرسش و آنان را به سوى خويش دعوت و از اين كه جز خدا مطلوب ديگرى دارند سرزنش مى كند، و آنها را از اختيار راهى جز طريق شرع و دين نهى مى فرمايد، سپس در باره اين كه اين كژيها از چه ناحيه اى بر آنها وارد، و اين بيماريها و نارواييها از كجا براى آنان آورده مى شود پرسش مى كند، و آن حضرت خود مى داند كه آنچه به آنها مى رسد از ناحيه جهالت و نادانى آنهاست ليكن سخن را به مقتضاى بلاغت ادا فرموده است، و چنان كه گفته ايم اين گونه سخن تجاهل العارف«» ناميده مى شود، همان گونه كه خداوند متعال فرمود: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ» و نيز فرموده است: «فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» يعنى كى و در چه هنگام از اين غفلت و ناآگاهى كه دچاريد باز مى گرديد

فرموده است: و لكلّ أجل كتاب و لكلّ غيبة إياب.

مردم را با اشاره به نزديك بودن مرگ، مى ترساند و به آنان گوشزد مى فرمايد كه ممكن است مرگ ناگهان فرا رسد، و از نظر عمل در زمره زيانكارترين افراد قرار گيرند، سپس به آنها تذكّر مى دهد كه به موعظه هاى او گوش فرا دهند، و مراد از ربّانى، دانشمندى است كه در علوم الهى، ماهر و عامل باشد، پس از آن دستور مى دهد كه دلهاى خود را براى پذيرش آنچه مى گويد حاضر سازند، و منظور از حضور دل اين است كه ذهن خود را متوجّه گفتار او كنند، و هنگامى كه آنها را صدا مى كند و ندا مى دهد از خواب غفلت بيدار شوند، و اين كه فرموده است و ليصدق رائد أهله يعنى كسى كه جلوتر از كاروان در پى آب و علف حركت مى كند، و هدايت آن را بر عهده دارد بايد به كاروانيان راست گويد مثلى است كه امام (ع) براى بيان مقصود خود به آن تمثّل جسته است، و اصل مثل لا يكذب رائد أهله مى باشد، و واژه رائد را براى فكر استعاره آورده است، زيرا رائد كسى است كه كاروانيان او را براى يافتن آب و گياه جلوتر از كاروان روانه مى كنند، و فكر هم كه براى پيدا كردن سرچشمه زندگى بخش علوم و مرغزارهاى كمالات از جانب نفس برانگيخته مى شود بدان شباهت دارد، پس رائد كنايه از فكر و اهل كاروان طبق اين بيان عبارت از نفس مى باشد، و مانند اين است كه فرموده باشد: بايد انديشه ها و خيالات شما در برابر نفوس شما راستگو باشند، و صدق و راستى افكار در برابر نفوس اين است كه رفتار آنها كه ملهم از افكار و انديشه هاى آنهاست زير فرمان عقل، و دور از مشاركت هوا و هوس باشد، زيرا اگر نفس با مشاركت هوا و شهوت اين رائد را روانه كند، ره آورد او جز دروغ و فريب نخواهد بود، و محتمل است كه مراد از رائد اشخاصى باشند كه نزد امام (ع) حضور داشته اند، زيرا هر يك از آن حاضران داراى عشيره و قبيله اى بوده كه به سوى آن باز مى گشته اند و آن حضرت دستور مى دهد كه با قبيله خود سخن از روى صدق و راستى گويند، و آنچه را شنيده اند به گونه اى كه سزاوار است به گوش آنها برسانند و خيرخواه آنها باشند، و همان گونه كه رائد پس از آن كه جاى مناسب با آب و گياه را يافت نزد كاروانيان باز مى گردد، و آنان را بشارت داده كاروان را بدانجا راهنمايى مى كند آنان نيز افراد قبيله خود را دعوت و به سوى او هدايت كنند.

فرموده است: و ليجمع شمله.

يعنى رائد يا فرستاده بايد آنچه مايه پراكندگى خاطر است از خود دور، و امور و مقاصد دنيوى خويش را جمع و جور كند، و معناى و ليحضر ذهنه اين است كه هوش و حواس خود را به آنچه امام (ع) بيان مى كند متوجّه سازد.

فرموده است: و لقد فلق لكم الأمر فلق الخزرة.

يعنى: آنچه را از دين و احكام شريعت نمى دانستيد براى شما بيان داشته، يا بنا به قولى يعنى: فتنه و آشوبهايى را كه در آينده روى خواهد داد براى شما آشكار كرده است، و نيز تاريكى جهل و نادانى را مانند مهره اى كه آن را شكاف مى دهند تا بشناسند براى شما شكافته و روشن ساخته است: و قرفه قرف الصّمغة يعنى: آگاهى و دانش خود را در اين باره به شما القا كرده، و شرايط خيرخواهى و ارشاد را به جا آورده، و همان گونه كه صمغ را از درخت جدا مى كنند و چيزى از آن باقى نمى گذارند در اين باره نيز چيزى فروگذار نكرده و مطلبى باقى نگذاشته است، گفته مى شود: تركته على مثل مقرف الصّمغه و اين مثل در جايى است كه كارى را به تمامى انجام دهند و چيزى از آن باقى نگذارند، زيرا صمغ آن چنان از درخت كنده مى شود كه چيزى از آن بر جاى نمى ماند.

شرح مرحوم مغنیه

أين تذهب بكم المذاهب، و تتيه بكم الغياهب، و تخدعكم الكواذب. و من أين تؤتون و أنّى تؤفكون. فلكلّ أجل كتاب، و لكلّ غيبة إياب. فاستمعوا من ربّانيّكم، و أحضروا قلوبكم، و استيقظوا إن هتف بكم. و ليصدق رائد أهله، و ليجمع شمله، و ليحضر ذهنه. فلقد فلق لكم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة.

اللغة:

الغياهب: الظلمات. و الرباني: العارف باللّه. و الرائد: رسول القوم لينظر لهم المكان اللائق، ثم أطلق على القائد. و قرفه: قشره و كشطه. و الصمغة: القرحة، و أيضا الصمغ و الصمغة شي ء يسيل من الشجرة و يجمد عليها.

الاعراب

أين نصب على الظرفية بتذهب، و انّى مفعول مطلق أي أيّ إفك تؤفكون.

المعنى:

(أين تذهب بكم المذاهب- الى- تؤفكون). ما لكم تضربون في التيه، و تخدعون بالأباطيل، و تأمنون العواقب، و لا تفكرون فيما يراد بكم. (فلكل أجل كتاب، و لكل غيبة اياب) أي ان ما أخبرتكم من وقوع الفتن واقع في أجله و حينه لا محالة، و بهذا التفسير يكون الكلام مرتبطا بما قبله، و لا وجه لظن ابن أبي الحديد و من تبعه: انه منقطع و غير مرتبط (فاستمعوا من ربانيكم) الذي فهم عن اللّه، و عمل بما فهم، و بلغكم اياه بصدق و إخلاص، و قد عنى الإمام بهذا الرباني نفسه بالذات.

(و احضروه قلوبكم، و استيقظوا ان هتف بكم). الهاء في احضروه، و الضمير المستتر في هتف يعود الى كلام الرباني المستفاد من قوله: «فاستمعوا من ربانيكم».

و قيل: يعود الى الموت، و على أية حال فالمعنى اتعظوا بالعبر، و انتفعوا بالنذر (و ليصدق رائد أهله). و لا يتهاون بأمانتهم (و ليجمع شمله) بالعمل على وحدة الكلمة، و التعاون على المصلحة العامة (و ليحضر ذهنه) أي ان يفكر في مصالح من يقودهم.

(فلقد فلق- الى- الصمغة). الضمير في فلق يعود الى الإمام (ع) و المعنى انه كشف لهم عن كل شي ء يحتاجون اليه، و يعود عليهم بالخير و الصلاح، و ما ترك لهم من عذر يتعللون به

شرح منهاج البراعة خویی

أين تذهب بكم المذاهب، و تتيه بكم الغياهب، و تخدعكم الكواذب، و من أين تؤتون، و أنّى تؤفكون، و لكلّ أجل كتاب، و لكلّ غيبة إياب، فاستمعوه من ربّانيّكم، و أحضروه قلوبكم، و استيقظوا إن هتف بكم، و ليصدق رائد أهله، و ليجمع شمله، و ليحضر ذهنه، فلقد فلق لكم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة

اللغة

(تاه) يتيه تيها بالفتح و الكسر تحيّر و (الغيهب) الظلمة و الشديد السّواد من الليل و (تؤتون) بالبناء على المفعول و (الرّباني) منسوب إلى الربّ و فسّر بالمتألّه العارف باللّه، أو الذي يطلب بعلمه وجه اللّه، أو العالم العامل المعلّم و (الرائد) الذى يتقدّم القوم يبصر لهم الكلاء و مساقط الغيث و (الفلق) الشقّ و (الخرزة) محرّكة الجوهر و ما ينظم و (قرفت) الشي ء قرفا من باب ضرب قشرته.

و (الصمغ) ما ينحلب من شجر العضا و نحوها و في القاموس و لكلّ شجر صمغ و الصمغ العربي غراء القرظ و الواحدة صمغة و الجمع ضموغ مثل تمر و تمرة و تمور في المثل، و تركته على مثل مقرف الصمغة، و يروى مقلع لأنّ الصمغة إذا قرفت لم يبق لها أثر.

الاعراب

الباء في قوله عليه السّلام اين تذهب بكم المذاهب، للتعدية، و كذا في قوله تتيه بكم، و إن، في قوله عليه السّلام إن هتف بكم، بكسر الهمزة شرطية و في بعض النسخ بالفتح فيكون مصدريّة أى لتهافه بكم، و فاعل فلق راجع إلى الرائد

المعنى

ثمّ استفهم عليه السّلام عنهم على سبيل التقريع لهم و التوبيخ ببقائهم على ضلالتهم و قال (اين تذهب بكم المذاهب) أى الطرق المنحرفة عن الحقّ، و المراد بها العقائد الفاسدة، و اسناد الاذهاب إليها على المجاز مبالغة (و تتيه بكم الغياهب) أى تجعلكم ظلمات الجهالات تائها متحيّرا في بوادي الضّلال (و تخدعكم الكواذب) أى تمكر بكم الامنيات الكاذبة و الأوهام الباطلة التي لا أصل لها.

كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً.

(من أين تؤتون) أى من أىّ جهة و طريق يأتيكم من يضلّكم من الشّياطين أو تأتيكم تلك الأمراض المزمنة (و أنّى تؤفكون) أى كيف«» تصرفون عن قصد السبيل أو أين تقلبون و تذهبون، أو متى يكون انصرافكم عن الغفلة و الجهالة.

و قوله (فلكلّ أجل كتاب و لكلّ غيبة إياب) يحتمل أن يكون منقطعا عمّا قبله و يكون بينه و بين ما قبله ما يربطه به فأسقط السيد (ره) على مجرى عادته و أن يكون متّصلا به، فانه لما استفهم عن تيههم و انخداعهم و تقلّبهم توبيخا و تقريعا و تنبيها على غفلتهم عن الحقّ أردفه بذلك توكيدا لما أراد و أشار به الى أنهم ليسوا بمهملين، بل كلّ ما عملوه في زمان الغفلة محفوظ مكتوب و أنهم ليسوا في الدّنيا بباقين، و سوف يخرجون منها و ينزعون فيكون تهديدا لهم بالاشارة إلى قرب الموت و أنهم بمعرض أن يأخذهم على غفلتهم، و المعنى أنه لكلّ أمد و وقت حكم مكتوب على العباد، و لكلّ غيبة إياب و رجوع.

ثمّ أكّده ثانيا بقوله (فاستمعوا من ربّانيّكم) اى اصغوا الحكم و المواعظ و ما ينجيكم من الرّدى و يدلّكم على الرّشاد من المتألّه العارف باللّه المبتغى بعلمه وجه اللّه سبحانه، و أراد به نفسه الشريف (و أحضروه قلوبكم) أراد إقبالهم بكلّهم إليه لا الغيبة بالقلوب و الحضور بالأبدان فقط (و استيقظوا ان هتف بكم) أى استيقظوا من نوم الغفلة إن ناداكم و تنبّهوا من رقدة الضلّة إن دعاكم (و ليصدق رائد أهله) أى وظيفة الرائد أن يصدق، و في المثل: الرائد لا يكذب أهله.

و لعلّ المراد بالرائد نفسه أى وظيفتي الصدق فيما اخبركم به ممّا تردون عليه من الامور المستقبلة في الدّنيا و الآخرة، كما أنّ وظيفتكم التوجّه و الاستماع و احضار القلب (و ليجمع شمله) أى ما تشتّت من أمره، و المراد به الأفكار و العزائم أى يجب علىّ نصحكم و تذكيركم بقلب فارغ من الخطرات و الوساوس، و التوجّه إلى هدايتكم و إرشادكم باقبال تامّ، و يجوز أن يراد بالشّمل من تفرّق من القوم في فيافي الضّلالة (و ليحضر ذهنه) فيما يقول و يتفوّه به.

(فلقد فلق) الرائد (لكم الأمر فلق الخرزة) أى أوضح لكم أمر الدّين و ما جهلتموه من أحكام الشرع المبين، أو أمر ما يحدث من الفتن ايضاحا تامّا، فأظهر لكم باطن الأمر كما يرى باطن الخرزة بعد شقّها. (و قرفه قرف الصمغة) أى ألقاه بكلّيته اليكم و لم يدّخر شيئا عنكم كما أنّ قارف الصمغة لا يترك منها شيئا إذا قرفها و لا يبقى منها أثر بعد قرفها.

شرح لاهیجی

اين تذهب بكم المذاهب و تنيه بكم الغياهب و تخدعكم الكواذب و من اين تؤتون و انّى تؤفكون و لكلّ اجل كتاب و لكلّ غيبة اياب يعنى بكجا مى برد شما را اين راهها و از كجا حيران مى سازد شما را اين تاريكيهاى جهالت و ضلالت و بچه چيز فريفته مى سازد شما را اين دروغها و بكجا برده مى شويد و بكجا برميگرديد و از براى انقضاء هر مدّتى زمانى معيّنى است و از براى هر غيبتى رجوعى هست يعنى با اين احوال شما عاقبت امر شما در قيامت بچه چيز خواهد بود و بكدام عقوبت گرفتار خواهيد گرديد فاستمعوا من ربّانيّكم و احضروه قلوبكم و استيقظوا ان هتف بكم پس بشنويد و بپذيريد آن خليفه پروردگار شما و حاضر بسازيد از براى قبول قول او دلهاى شما را پس بيدار گرديد از خواب غفلت اگر اواز دهد شما را و ليصدق رائد اهله و ليجمع شمله و ليحضر ذهنه فلقد فلق لكم الامر فلق الخرزة و قرفه قرف الصّمتة يعنى بايد راست گويد راه نماء قافله اهل قافله را و هر اينه بايد جمع نمايد متفرّق شده خود را و بايد حاضر سازد ذهن و زيركى خود را پس بتحقيق كه شكافته است از براى شما كار را مثل شكافتن مهره و شكافته است پوست او را مثل شكافتن پوست درخت از براى بيرون امدن صمغ يعنى واضح ساخته است از براى شما امر فتنه و ضلالت را و ظاهر گردانيده است راه حقّ را و بروز داده است باطن و مخفيّات امر را مثل ظاهر ساختن باطن مهره بشق او و آشكاراكردن صمغ درخت بشكافتن او

شرح ابن ابی الحدید

أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ الْمَذَاهِبُ وَ تَتِيهُ بِكُمُ الْغَيَاهِبُ وَ تَخْدَعُكُمُ الْكَوَاذِبُ وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ فَلِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ وَ اسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ الْأَمْرَ فَلْقَ الْخَرَزَةِ وَ قَرَفَهُ قَرْفَ الصَّمْغَةِ

الغياهب الظلمات الواحد غيهب و تتيه بكم تجعلكم تائهين عدي الفعل اللازم بحرف الجر كما تقول في ذهب ذهبت به و التائه المتحير . و الكواذب هاهنا الأماني فحذف الموصوف و أبقى الصفة كقوله

إلا بكفي كان من أرمى البشر

أي بكفي غلام هذه صفته . و قوله و لكل أجل كتاب أظنه منقطعا أيضا عن الأول مثل الفصل الذي تقدم و قد كان قبله ما ينطبق عليه و يلتئم معه لا محالة و يمكن على بعد أن يكون متصلا بما هو مذكور هاهنا . و قوله و لكل غيبة إياب قد قاله عبيد بن الأبرص و استثنى من العموم الموت فقال  

  • و كل ذي غيبة يئوبو غائب الموت لا يئوب

و هو رأي زنادقة العرب فأما أمير المؤمنين و هو ثاني صاحب الشريعة التي جاءت بعود الموتى فإنه لا يستثني و يحمق عبيدا في استثنائه . و الرباني الذي أمرهم بالاستماع منه إنما يعني به نفسه ع و يقال رجل رباني أي متأله عارف بالرب سبحانه و في وصف الحسن لأمير المؤمنين ع كان و الله رباني هذه الأمة و ذا فضلها و ذا قرابتها و ذا سابقتها . ثم قال و أحضروه قلوبكم أي اجعلوا قلوبكم حاضرة عنده أي لا تقنعوا لأنفسكم بحضور الأجساد و غيبة القلوب فإنكم لا تنتفعون بذلك و هتف بكم صاح و الرائد الذي يتقدم المنتجعين لينظر لهم الماء و الكلأ و في المثل الرائد لا يكذب أهله . و قوله و ليجمع شمله أي و ليجمع عزائمه و أفكاره لينظر فقد فلق هذا الرباني لكم الأمر أي شق ما كان مبهما و فتح ما كان مغلقا كما تفلق الخرزة فيعرف باطنها . و قرفه أي قشره كما تقشر الصمغة عن عود الشجرة و تقلع

شرح نهج البلاغه منظوم

أين تذهب بكم المذاهب، و تتيه بكم الغياهب، و تخدعكم الكواذب و من أين تؤتون و أنى تؤفكون، فلكلّ أجل كتاب، و لكلّ غيبة إياب، فاستمعوا من ربّانيكم، و أحضروا قلوبكم، و استيقظوا إن هتف بكم، و ليصدق رائد أهله، و ليجمع شمله، و ليحضر ذهنه، فلقد فلق لكم الأمر فلق الخرزة، و قرفه قرف الصّمغة

ترجمه

آخر اين راهها (ى كج) شماها را بكجا مى كشاند، و اين تاريكيها (ى جهل) شما را براى چه سرگردان ساخته است، و براى چه شما فريفته سخنان دروغين گرديده ايد، هيچ مى انديشيد، بكجا مى رويد، و از كجا باز مى گرديد، در صورتى كه براى انقضاى هر مدّتى نوشته معيّنى، و براى هر پنهانى پيدا شدنى است (زمان شما بسر آمده و كردارها مرتكب شده ايد، كه اكنون زشتى آنها بر شما پنهان است عيان گرديده، و شما از ديدار آنها پشيمان خواهيد شد، لكن آن وقت پشيمانى سودى ندارد) پس هم اكنون پند عالم ربّانى خود را بشنويد، و دلهاى خويش را باو بسپريد، و بفرياد رساى او از خواب غفلت برخيزيد (زيرا كه من براى شما پيشواى دلسوزى هستم كه همواره خواهان نيكبختى شما مى باشم) و پيشوا بايد به پيروان خويش راست بگويد، و هوش و زيركى خود را براى جمع آورى پراكندگيهاى آنان بكار اندازد (دانسته باشيد من راه حقّ و باطل را بشما نماياندم) و مطلب را براى شما از هم شكافته، و صاف و پوست كنده نشان دادم همانطورى كه مهره را از ميان مى شكافند، و درخت را براى گرفتن صمغ تركانده، و پوست ميكنند

نظم

  • كجا اين راههاتان مى كشاندبچه تيه و بيابان مى دواند
  • بردتان تا كجا اين جهل و ظلمت فريبدتان چرا اين كذب و خدعت
  • سرازيريد آخر در چه چاهىروان استيد آخر در چه راهى
  • چرا بايست دين از دست هشتن از اين ره باز كى بايست كشتن
  • شما را با چنين افعال و اعمالچه خواهد بود و چون در حشر احوال
  • جواب حق چسان خواهيد دادن بعذرش چون زبان بتوان گشادن
  • ز ربّانىّ عالم گوهر پندشنيدن بايدش شيرين چنان قند
  • بقولش گوش و دل سازيد حاضربامرش دائر و بر حكم سائر
  • شنيديد ار كه آوازش بيكباراز اين خواب گران گرديد بيدار
  • بهر ره رهنما كه راه پويدببايد كاروان را راست گويد
  • بسوى رستگارى پيش تازدهمه پركندگيشان جمع سازد
  • كند حاضر همه ذهن و فطانت كند از پرتگاهانشان صيانت
  • بد آنسان كز ميانه مهره بشكافتز زير پوست بيرون صمغ بشتافت
  • چنين بهر شما هر امر واضح نمود و حقّ ز ناحق كرد لائح
  • همه سرّ نهان را كرد پيداامور باطن و مخفى هويدا
Powered by TayaCMS