خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 : ويژگى‏هاى فرشتگان

خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 : ويژگى‏هاى فرشتگان

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5

5 ويژگى هاى فرشتگان

متن خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5

و منها في صفة الملائكة

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِكَ الرَّجِيجِ الَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِي أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ لَا يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لَا يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّكِينَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِيدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِيدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ الشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِكِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلَالَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ

ترجمه مرحوم فیض

و قسمتى پنجم از اين خطبه در وصف ملائكه است

(ابن ابى الحديد در شرح كتاب نهج البلاغه در اينجا بر طبق حقّ و حقيقت چنين مى گويد: اينجا مثل ذكر مى كنيم: إذا جاء نهر اللّه بطل نهر معقل يعنى هر گاه نهر خدا جارى گردد، نهر معقل كه جوئى است در بصره باطل گشته اهميّت خود را از دست مى دهد. چون اين كلام ربّانى و لفظ قدسى يعنى سخنان امام عليه السّلام كه خدا پسند و از هر عيبى مبرّى و منزّه است در ميان آمد فصاحت عرب باطل گشت يعنى پس از تأمّل و انديشه در فرمايشهاى آن حضرت نمى توان گفت: عرب داراى فصاحت و بلاغت است و فرق ميان كلام فصحاى عرب با سخن آن بزرگوار مانند فرق خاك است با طلاى ناب، و اگر خيال كنيم كه عرب هم الفاظ فصيحه اى مناسب و قريب بهمين الفاظ مى تواند بيان كند، از كجا پى به چنين معانى مى برد تا آن معانى باين الفاظ تعبير و گفته شود، و از كجا عربهاى زمان جاهليّت بلكه اصحاب و معاصرين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين معانى مشكله كه مربوط به آسمانها است مى شناختند تا چنين الفاظى را براى آن معانى آماده نمايند، زيرا فصاحت عربهاى زمان جاهليّت فقط در چگونگى شتر يا اسب يا خر كوهى يا گاو صحرايى يا كوهها يا بيابانهاى بى سر و ته مانند آنها بوده، يعنى آنان باين معانى مشكله پى نبرده بودند تا بوسيله الفاظ فصيحه از آنها تعبير نمايند، و امّا عربهايى كه اصحاب و معاصر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودند و به فصاحت نامبردار شده اند، منتهى درجه فصاحت يكى از آنان در دو سطر يا سه سطر بيشتر نمى باشد آنهم يا در باب موعظه و پند است كه متضمّن ياد از مرگ و مذمّت از دنيا باشد، و يا در باب جنگ و ترغيب براى زد و خورد و ترساندن از دشمن و نرفتن بجهاد است، و امّا سخن در موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 ملائكه و صفات و اقسام و عبادات و تسبيح آنان و معرفت و دوستى و شوق ايشان بخالق و مانند آنها را كه در اين فصل مشروحا بيان شده نمى دانستند، بله بسا جمله اى را كه در قرآن عظيم در باب سخن از ملائكه ذكر شده شنيده و آشنا بودند، و ليكن باين تفصيل كه امام عليه السّلام فرموده نبوده است، و امّا كسانيكه باين معانى آشنا بودند مانند عبد اللّه ابن سلام و اميّة ابن ابى الصّلت و غير ايشان توانائى ذكر اين الفاظ فصيحه را نداشتند، پس ثابت شد كه چنين معانى دقيقه را در اين عبارات فصيحه هيچكس نگفته و توانائى بر آن نداشته مگر علىّ عليه السّلام، و سوگند ياد ميكنم باينكه هر گاه خردمندى در اين كلام امام عليه السّلام تأمّل و انديشه كند پوست بدنش لرزيده قلبش مضطرب و نگران گردد، و عظمت و بزرگى خداوند عظيم را در قلب و اعضاء بدنش جاى داده باو توجّه كند و چنان شادى باو دست دهد كه از بسيارى شوق نزديك شود كه جان از تنش مفارقت نمايد. خلاصه چون مقصود از بيان اين خطبه ياد آورى عظمت و بزرگى و قدرت و توانائى خداوند است و ملائكه از عجائب مخلوقات و دليل بر قدرت كامله او مى باشند، لذا امام عليه السّلام در فرمايشهاى خود احوال و اوصاف آنان را چنين بيان مى فرمايد):

خداوند سبحان پس از ايجاد آسمانها كه از جمله ملكوت او هستند براى ساكن كردن در آنها و معمور ساختن قسمت اعلاى آن جمعى از ملائكه را كه مخلوق بديع و شگفت مى باشند آفريد، و آنان را در راههاى وسيع ميانه آسمانها و گشادگيهاى فضاى آنها جاى داد، و بين آن راههاى گشاده آواز تسبيح كنندگان ايشان در مكانهاى پاك و پاكيزه و در پشت پرده هاى عظمت و بلند قدرى (جاهاى آماده براى عبادت و بندگى ايشان) بلند است، و پشت آن آواز مضطرب و نگران كننده كه گوشها از آن كر مى گردد درخشندگيهاى نور و روشنائى است كه ديده هاى آنها طاقت ديدار آنرا ندارند، پس در جاهاى خود حيران و سرگردان مى ايستند (ملائكه اى كه با تسبيح و تحميد خود در آسمانها غوغا نموده اضطراب و نگرانى بر پا كرده اند طاقت مشاهده درخشندگيهاى نور عظمت و بزرگوارى حقّ تعالى را ندارند زيرا او منزّه است از اينكه ديده اى او را ديده و يا حقيقتش را درك كند)

خداى تعالى آنان را بصورتها و شكلهاى گوناگون داراى بالها آفريد كه تسبيح كنان بزرگى و ارجمندى او را مى ستايند (چنانكه در قرآن كريم س 35 ى 1 مى فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا، أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ، يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ، إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ يعنى سپاس خدائى را سزا است كه پديده آورنده آسمانها و زمين است فرشتگان را رسولان و پيغام آورندگان بسوى انبياء قرار داد، و آنها داراى بالهاى متعدّده اى هستند دو، دو، و سه، سه، و چهار، چهار «مراد خصوصيّت اعداد نيست، چنانكه مى فرمايد:» در آفرينش خود زياد ميكند آنچه كه بخواهد، زيرا خداوند بر همه چيز قادر و توانا است) آنچه كه در آفريده ها آشكار و نمايان از صنع پروردگار است بخود نمى بندند (مانند بشر ادّعاى ربوبيّت و پروردگارى نمى كنند) و ادّعا نمى نمايند خلق كردن چيزى را كه خالق و ايجاد كننده او تنها خدا است (خود را شريك خدا نمى دانند بر خلاف قول بت پرستان كه آنان را شريك خدا مى دانستند) بلكه آنان بندگانى گرامى شده، هستند كه در گفتار بر خداوند پيشى نگرفته طبق امر و فرمان او رفتار مى نمايند (بى اجازه حقّ تعالى سخنى نگفته بر خلاف امرش كارى انجام نمى دهند، چنانكه در قرآن كريم س 21 ى 26 مى فرمايد: وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً، سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ى 27 لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يعنى كفّار از روى جهل و نادانى گفتند: خداى بخشنده گرفت از فرشتگان فرزند، حقّ تعالى از اينگونه گفتار منزّه و پاك است، بلكه فرشتگان بندگانى هستند گرامى شده كه در گفتار از او پيشى نگرفته به دستورش رفتار ميكنند) و آنان را (بعضى را) در جاى خود امين بر وحى خويش گردانيده وادارشان كرد تا امانتهاى امر و نهى او را به پيغمبران برسانند (چنانكه در قرآن كريم س 22 ى 25 مى فرمايد: اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا وَ مِنَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ يعنى خداوند وحى را بوسيله رسولان و فرستادگانى كه از ملائكه اختيار ميكند به پيغمبرانى كه از ميان مردم بر مى گزيند مى فرستد، و بتحقيق خداوند گفتار پيغمبران را هنگام تبليغ شنوا است و به احوال امّتهاى آنان بينا. و چنانكه امام عليه السّلام در خطبه يكم فرمود: وَ مِنْهُمْ أُمَنآءُ عَلى وَحْيِهِ، وَ أَلْسِنَةٌ إِلى رُسُلِهِ، وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضائِه وَ أَمْرِهِ يعنى دسته اى از فرشتگان امين بر وحى خداوند متعال هستند و براى پيغمبران او زبانها و ترجمانانند و براى رساندن حكم و فرمانش آمد و رفت كنندگان) و همه فرشتگان را از شكّ و شبهه ها (وسوسه هاى شيطان) معصوم نگاه داشت، پس نيست از ايشان كه از راه رضاء و خوشنودى خداوند منحرف گردد، و آنان را كمك و يارى كرده اسباب طاعات را بر ايشان فراهم نمود، و تواضع را كه مستلزم فروتنى و وقار و آرامى است شعار دلهاشان قرار داد، و ابواب سپاسگزارى و بزرگوارى خود را كه سهل و آسان است (شيطان و نفس امّاره جلوگير از آنها نيست) براى آنان گشود، و علامتهاى آشكار (ادلّه قطعيّه) بر نشانه هاى توحيد و يگانگى خود را براى آنها برپا نمود، بار گناهان بر دوش آنان سنگينى فرود نياورده (مرتكب گناهى نمى شوند، زيرا داراى شهوات و نفس امّاره نيستند) و پى در پى آمدن شبها و روزها در ايشان تغييرى نداده (تا بسبب آن مانند بشر ضعف قوا و پيرى و شكستگى بآنها روى دهد) و ايمانشان را هيچ گونه شكّ و ريبى متزلزل نساخته و هيچ نوع ظنّ و گمانى بر يقين و باور محكم و استوارشان (بتوحيد و يگانگى خداوند) وارد نگشته (تا ظنّ و يقين با هم زد و خورد كرده سستى در ايمانشان هويدا گردد) و آتش كينه و دشمنى ميان ايشان (براى امتياز مراتب با يكديگر) افروخته نشده است (زيرا هيچيك از آنها بديگرى حسد نبرد تا سبب فتنه و فساد و دشمنى گردد) و حيرت و سرگردانى براى ايشان نيست تا معرفت و شناسايى حقّ را كه در دلهاشان جاى داده اند از آنها بربايد (زيرا منشأ حيرت و سرگردانى معارضه و هم با عقل است و وهم در آنان راه ندارد) و عظمت و بزرگوارى حقّ تعالى در وسط سينه هايشان جاى گرفته (كه بغير از خدا كسى در دل آنها راه نيافته) و وسوسه ها (ى شيطان) در ايشان طمع نكرده تا بر فكر و انديشه هايشان مسلّط شود (و دلشان را چركين كرده آنها را از ياد خدا باز دارد)

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است در آفرينش فرشتگان

سپس خداى سبحان براى جاى دادن در آسمانها و عمارت كردن برترين آسمان، از ملكوت اعلا فرشتگانى آفريد،

آفريده هاى نو پديد.

شكاف راههاى گشاده آسمانها را بدانها پر كرد،

و رخنه شكافها را به آنان بيا كند،

و ميان شكافها بانگ تسبيح خوانهاست در فردوس بلند رفعت،

و پس پرده هاى حجاب

و سراپرده هاى مجد و عظمت، و پس اين لرزه، و بانگى كه كر كننده گوشهاست،

انوار جلال كبرياست كه چشمها نگريستن بدان نتوانند،

ناچار خيره بر جاى مانند.

آفريد اين فرشتگان را به گونه گون صور،

و اندازه هايى نه چون يكديگر.

فرشتگانى با پر و بال،

تسبيح گويان عزّت ذو الجلال.

نه آنچه را كه صنع اوست، به خود نسبت دهند،

و نه آفرينش چيزى را كه خاصّ اوست، مدّعى شوند،

«بلكه بندگانى بزرگوارند

كه در گفتار بدو پيشى نمى گيرند فرمانش را كار بندند و بپذيرند».

آنان را در مقامها كه دارند، امين وحى خود ساخت،

و رساندن امر و نهيش را به پيامبران، به گردن ايشان انداخت.

از دو دلى، و ناباورى نگاهشان داشت،

و گامى جز در آنچه رضاى اوست، نتوانند گذاشت.

آنان را به زيادت يارى مدد كرد،

و دلهاشان را در پوششى از تواضع، خشوع و آرامش در آورد،

و آسان درهايى به روى شان گشود تا راه ستودن او را به بزرگى دانند،

و نشانه هايى روشن گمارد تا خود را به سر منزل توحيدش رسانند.

نه سنگينى بار گناهان از پايشان نشاند.

و نه گذشت

شبان و روزان آنان را دگرگون گرداند.

نه تير ناباورى از كمان دو دلى، ايمان استوارشان را نشانه ساخت،

و نه سپاه بدگمانى بر اردوى ايمان آنان تاخت.

نه بيمارى كينه و رشك در آنان رخنه نمود،

و نه دست سرگشتگى نور معرفتى را كه در دل داشتند از ايشان ربود،

و نه هيبت و عظمت و بزرگى وى را از سينه هاشان زدود.

ديو بد انديشى طمع نبست تا قرعه گمراهى به نام آنان زند، و پرده سياه گناه، بر روزنه فكرتهاشان تند.

ترجمه مرحوم خویی

بعضي ديگر از اين خطبه شريفه در صفة ملائكه است مى فرمايد: بعد از خلق آسمان بيافريد حق سبحانه و تعالى از براى ساكن فرمودن در آسمانهاى خود و معمور ساختن صفحه پهن بلند از ملكوت خود خلقي عجيب از ملائكه خود پس پرساخت بايشان فرجهاى كشادگيهاى آسمانرا، و مملوّ نمود بايشان كشادگيهاى فضاهاى آنرا، و ميان وسعتهاى اين كشادگيها است صوتهاى بلند تسبيح كنندگان از ايشان در حرمهاى قدس و طهارت و پرده هاى حجابهاى عظمت و سراپردهاى بزرگي و عزّت و در پس اين زلزله و اضطرابى كه كر مى شود از آن گوشها، اشراقات نورى است كه بازميدارد ديدها را از رسيدن بآن، پس مى ايستد آن ديدها ذليل و متحيّر بر حدود آن.

آفريد خداوند متعال آن ملائكه را بر صورتهاى مختلفه و اندازهاى متفاوته در حالتى كه صاحبان بالها هستند كه تسبيح ميكنند بزرگى عزّت او را، در حالتى كه بخود نمى بندند آنچه كه ظاهر شده در مخلوقات از صنع قدر او، و ادّعا نمى كنند اين كه ايشان مى آفرينند چيزى را با آفريدگار از آن چيزى كه يگانه است او سبحانه بآفريدن آن، بلكه ايشان بندگاني هستند گرامى داشته شده در حالتي كه پيشى نمى گيرند بخدا در گفتار خودشان، و ايشان بفرمان او سبحانه عمل مى نمايند.

گردانيد حق تعالى ايشان را در آنجا كه هستند، يعنى در مقامات خودشان كه حظاير قدس است أهل أمانت بروحى خود و تحميل نمود ايشان را در حالتى كه ارسال ميشوند بسوى پيغمبران أمانتهاى أوامر و نواهي خود را، و معصوم ساخت ايشان را از شك كردن در شبهها، پس نيست از ايشان ميل كننده از راه رضاى او، و مدد نمود ايشان را بفايده هاى اعانت بسوى طاعات، و لازم فرمود قلبهاى ايشان را تواضع خضوع وقار را، و گشود بجهت ايشان درهاى سهل و آسان بسوى تمجيدات خود، و بر پا نمود از براى ايشان منارهاى آشكار بر نشانهاى توحيد خود.

گران نكرد ايشان را گران سازنده هاى گناهها، و ضعيف ننمود ايشان را تعاقب و تناوب شبها و روزها، و نينداخت شكها بمحرّكات فاسده خود محكمى ايمان ايشان را، و عارض نشد ظنّها و وهمها بر مواضع عقد يقين ايشان، و بر نيفروخت بر افروزندگيهاى حقد و حسد در ميان ايشان، و سلب نكرد از ايشان حيرت چيزى را كه چسبيده از معرفت او بقلب ايشان، و ساكن شده از عظمت و هيبت او در ميان سينهاى ايشان، و طمع ننموده در ايشان وسوسه ها تا اين كه بكوبد با استيلاى خود يا اين كه تناوب نمايد با چرك خود بفكرهاى ايشان.

شرح ابن میثم

الفصل الخامس و منها فى صفة الملائكة:

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ- وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ- خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ- وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا- وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِينَ- مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ- وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ- وَ وَرَاءَ ذَلِكَ الرَّجِيجِ الَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ- سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا- فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا- . وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ- أُولِي أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ- لَا يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ- وَ لَا يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ- بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ- جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ- وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ- وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ- فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ- وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ- وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّكِينَةِ- وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِيدِهِ- وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِيدِهِ- لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ- وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ- وَ لَمْ تَرْمِ الشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ- وَ لَمْ تَعْتَرِكِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ- وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ- وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ- وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلَالَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ- وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ

اللغة

أقول: الصفيح: السطح. و الفجاج: الطريق الواسع. و الجوّ: المكان المتّسع العالى. و الفجوة: الفرجة. و الزجل: الأصوات. و السرادق: الستر الّذى يمدّ فوق البيت. و الرجيج: الزلزلة و الاضطراب. و تستكّ الأسماع: تصمّ. و خاسئة: متحيّرة و الإخبات: التذلّل و الاستكانة. و ذللا: سهلة. و الموصرات: المثقلات. و العقب: جمع عقبة و هى المدّة من التعاقب: و النوازغ بالغين المعجمة: المفسدة. و بالمهملة القسىّ. و الإحن: جمع أحنة و هى الحقد. و لاق: التصق. و أثناء: جمع ثنى و هى تضاعيف الشي ء. و الرين: الغلبة و التغطية.

المعنی

و اعلم أنّ هذا الفصل يشتمل على وصف الملائكة

الّذين هم أشرف الموجودات الممكنة بكمال العبوديّة للّه إذ كان في معرض تمجيده و وصف عظمته، و قد سبق ذكر أنواع الملائكة و إسكانهم أطباق السماوات، و بيّنا مقاصده بقدر الإمكان. و لنشر هاهنا إلى ما يختصّ بهذا الموضع من المباحث:

الأوّل: ثمّ خلق سبحانه إلى قوله: من الملائكة

يحتمل أن يشير بالصفيح الأعلى إلى الفلك التاسع و هو العرش لكونه أعظم الأجرام و أعلاها و سكّانه الملائكة المدبّرون له، و يحتمل أن يريد به محلّ عبادة الملائكة من حضرت جلال ربّ العالمين و عالم الملكوت

و مقعدهم الصدق من معرفته فإنّ خلقهم إنّما كان لعمارة ذلك المحلّ و هو البيت المعمور بجلال اللّه و عبادتهم له، و لمّا كانوا من أشرف الموجودات كانوا هم الخلق البديع التامّ المعجب.

الثاني: ملأ بهم فروج فجاجها و حشا بهم فتوق أجوائها

استعار لفظ الفروج و الفجاج و الفتوق لما يتصوّر بين أجزاء الفلك من التباين لولا الملائكة الّذين هم أرواح الأفلاك و بهم قام وجودها و بقاء جواهرها محفوظة بهم. و وجه المشابهة ظاهر، و رشّح تلك الاستعارة بذكر المل ء و الحشو، و أمّا فجاجها و فروجها فإشارة إلى ما يعقل بين أجزائها و أجوائها المنتظمة على التباين لولا الناظم لها بوجود الملائكة فيكون حشو تلك الفرج بالملائكة كناية عن نظامها بوجودها و جعلها مدبّرة لها.

الثالث: و بين فجوات تلك الفروج. إلى قوله: المجد.

استعار لفظ الزجل لكمال عبادتهم كما أنّ كمال الرجل في رفع صوته بالتضرّع و التسبيح و التهليل و كذلك لفظ الحظائر لمنازل الملائكة من عالم الغيب و مقامات عبادتهم، و ظاهر كونها حظاير القدس لطهارتها و براءتها عن نجاسات الجهل و النفس الأمّارة بالسوء، و كذلك استعار لفظ سترات الحجب و السرادقات لما نبّهنا عليه من حجب النور الّتى حجبت بها عن الأذهان أو لتجرّدهم عن الموادّ و الأوضاع المحسوسة، و وجه المشابهة كونهم محتجبين بذلك عن رؤية الأبصار و الأوهام. و ظاهر كون تلك الحجب سرادقات المجد لكمال ذواتهم و شرفهم بها على من دون تلك الحجب.

الرابع: و وراء ذلك الرجيج الّذى تستكّ. إلى قوله: حدودها.

استعار لفظ الرجيج لعبادات الملائكة كما استعار لفظ الزجل و رشّح استعارة الرجيج بقوله: تستكّ منه الأسماع و كنّى به من كمال عبادتهم، و يحتمل أن يشير بذلك الزجل و الرجيج إلى ما يسمعه الأنبياء من أصوات الملائكة كما علمت كيفيّته في سماع الوحي و بيّناه في المقدّمة و أشار بسبحات النور الّتى وراء ذلك الرجيج إلى جلال وجه اللّه و عظمته و تنزيهه أن يصل إليه أبصار البصائر، و نبّه بكون ذلك وراء رجيجهم إلى أنّ معارفهم لا تتعلّق به كما هو، بل وراء علومهم و عباداتهم أطوار اخرى من جلاله تقصر معارفهم عنها

و تردع أبصار البصائر عن إدراكها فترجع حسيرة متحيّرة واقفة عند حدودها و غاياتها من الإدراك.

الخامس: أنشأهم على صور مختلفات. إلى قوله: عزّته.

اختلاف صورهم كناية عن اختلافهم بالحقايق و تفاوت أقدارهم تفاوت مراتبهم في الكمال و القرب منه و لفظ الأجنحة مستعار لقواهم الّتى بها حصلوا على المعارف الإلهيّة و تفاوتها بالزيادة و النقصان كما قال تعالى الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ«» كناية عن تفاوت إدراكهم لجلال اللّه و علومهم بما ينبغي له و لذلك جعل الأجنحة هى الّتى تسبّح جلال عزّته فإنّ علمهم بجلاله منزّه عمّا لا ينبغي لكرم وجهه و لا يناسب جلال عزّته.

السادس: لا ينتحلون إلى قوله: يعملون

أى لا ينسون بعض مصنوعاته إلى قدرهم و إن كانوا وسايط فيها و لا يدّعون أنّهم يقدرون على شي ء منها إلّا بإقداره لهم، بل غايتهم أنّهم وسائط في إفاضة الجود على مستحقّه و ما لم يجعلهم وسائط فيه بل انفرد بذاته في إبداعه فلا يدّعون القدرة عليه أصلا و ذلك لكمال معارفهم بأقدارهم و نسبتهم إلى بارئهم و قد أكرمهم اللّه تعالى بالتقديس عن النفوس الأمّارة بالسوء الّتى هى مبدء مخالفة أمره و الخروج عن طاعته.

السابع: جعلهم فيما هنا لك. إلى قوله: و نهيه

أى في مقاماتهم من حضرة قدسه.

و قد سبقت الإشارة إلى كلّ ذلك في الخطبة الاولى.

الثامن: و عصمهم. إلى قوله: مرضاته

منشأ الشكوك و الشبهات و الزيغ عن سبيل اللّه هو معارضة النفس الأمّارة للعقل و جذبها له إلى طرق الباطل و الملائكة مبرّؤون عنها فكانوا معصومين ممنوعين ممّا تقود إليه و تأمر به من الزيغ و الانحراف عن قصد اللّه.

و إمدادهم بفوايد المعونة زيادتهم في كمالاتهم على غيرهم و دوام ذلك بدوام وجوده.

التاسع: و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة

استعار لفظ التواضع و الاستكانة لحالهم من الاعتراف بذلّ الحاجة و الإمكان إلى جوده و الانقهار تحت عظمته: أى جعل ذلك الاعتراف شعارا لازما لذواتهم، أو من الشعور و هو الإدراك.

العاشر: و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده

الأبواب الذلل وجوه معارفهم الإلهيّة الّتى بها يمجّدونه حقّ تمجيده و هى أبوابهم و وسائلهم إلى تنزيهه و تعظيمه و ظاهر كونها سهلة إذ حصولها لهم ليس اكتسابا عن طرق توعّرت بتراكم الشكوك و الشبهات و منازعات الأوهام و الخيالات كما عليه علومنا.

الحادى عشر: و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده

قيل: استعار المنار الواضحة للوسائط من الملائكة المقرّبين بينهم و بين الحقّ سبحانه إذ أخباره عن الملائكة السماويّة، و لفظ الأعلام لصور المعقولات في ذواتهم المستلزمة لتوحيده و تنزيهه عن الكثرة، و وجه المشابهة أنّ المنار و الأعلام كما يكون وسائط في حصول العلم بالمطلوب كذلك الملائكة المقرّبون و المعارف الحاصلة بواسطتهم يكون وسائط في الوصول إلى المطلوب الأوّل محرّك الكلّ عزّ سلطانه.

الثاني عشر: لم تثقلهم موصرات الآثام.

لمّا لم يكن النفوس الأمّارة بالسوء موجودة لهم استلزم عدمها نفى آثارها عنهم من الآثام و الشرور.

الثالث عشر: و لم ترتحلهم عقب الليالى و الأيّام

أى لم يستلزم تعاقب الزمان رحيلهم عن الوجود و ذاك لتجرّدهم و براءة المجرّدات عن لحوق الزمان و التغيّرات الحادثة بسببه.

الرابع عشر: و لم ترم الشكوك بنوازغها عزيمة إيمانهم و لم تعترك الظنون على معاقد يقينهم.

عزيمة إيمانهم ما لزم ذواتهم من التصديق بمبدعهم و ما ينبغي له، و معاقد يقينهم اعتقاداتهم اليقينيّة و اعتراك الشكوك و الظنون منشأه الأوهام و الخيالات و علوم الملائكة المجرّدين مبرّأة عنها، و لفظ الرمى مستعار لانبعاث النفوس الأمّارة بالسوء و إلقائها الخواطر الفاسدة إلى النفس المطمئنّة، و من روى النوازع بالعين المهملة فهو ترشيح للاستعارة و كذلك استعار لفظ الاعتراك لاختلاط الظنون و الأوهام على القلوب و جولانها في النفوس، و وجه المشابهة ظاهرة.

الخامس عشر: و لا قدحت قادحة الإحن فيما بينهم

أى لم تثر بينهم الأحقاد شيئا من الشرور كما تثير النار قادحا لبراءتهم عن قوى الغضب و الشهوة.

السادس عشر: و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم إلى قوله: صدورهم.

لمّا كانت الحيرة تردّد العقل في أىّ الأمرين أولى بالطلب و الاختيار و كان منشأ ذلك هو معارضات الوهم و الخيال للعقل فحيث لا وهم و لا خيال فلا حيرة تخالط معارفهم و تزيل هيبة عظمته من صدورهم، و الهيبة كناية عن استشعار عظمته، و لفظ الصدور مستعار لذواتهم.

السابع عشر: و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم.

و قد مرّ تفسير الوسوسة، و فاعل الطمع هاهنا إمّا مضمر على تقدير حذف المضاف و إقامة المضاف إليه مقامه: أى أهل الوساوس و هم الشياطين، أو يكون الفاعل هو الوساوس و إسناد الطمع إليه مجازا كقوله تعالى وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها«» و رينها غلبة الشكوك اللازمة عنها على وجوه عقولهم و أبصار ذواتهم الّتى بها ينظرون إلى وجه ربّهم.

و انتفاؤها عنهم لانتفاء أسبابها و هى النفوس الأمّارة.

ترجمه شرح ابن میثم

بخش پنجم خطبه اشباح كه در توصيف فرشتگان آمده است:

ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ- وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ- خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ-  وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَا بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا- وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِينَ- مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ- وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ- وَ وَرَاءَ ذَلِكَ الرَّجِيجِ الَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ- سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا- فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا- . وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ- أُولِي أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ- لَا يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ- وَ لَا يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ- بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ- جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ- وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ- وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ- فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ- وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ- وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّكِينَةِ- وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِيدِهِ- وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِيدِهِ- لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الْآثَامِ- وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ- وَ لَمْ تَرْمِ الشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ- وَ لَمْ تَعْتَرِكِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ- وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ- وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ- وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلَالَتِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ- وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ

لغات

صفيح: بلندى، كنايه از آسمان.

فجاج: راه وسيع.

جوّ: مكان با وسعت و بلند.

فجوه: شكاف.

زجل: صداها، سر و صداى زياد.

سرادق: پوششى كه بر روى خانه مى افكنند.

رجيح: زلزله و نگرانى.

و تستكّ الأسماع: گوشها كر مى شوند، در عبارت خطبه تستك منه الاسماع است گوشها از سر و صداى زياد كر مى شوند.

خاسئه: سرگردان، متحير.

ذللا: سهل و آسان.

اخبات: خضوع و خشوع.

موصرات: سنگينيها موصرات الآثام: سنگينيهاى گناه.

عقب: جمع عقبه به معنى نوبت و مدت از تعاقب گرفته نشده است.

نوازع: با غين نقطه دار، فاسد كننده و با عين بدون نقطه، سخت و دشوار.

احن: جمع احنه به معنى حقد و كينه.

لاق: چسبيد.

اثناه: جمع ثنى، دو چندان شدن شيئى.

رين: غلبه كردن و پوشيدن، چرك و كثافت، آنچه كه بر قلب از جهالت مى نشيند.

ترجمه

«سپس خداوند سبحان، براى اسكان دادن در آسمانهايش و آباد كردن كاخ بلند آن خلقى بديع و تازه از فرشتگان بيافريد. شكافها و راهها و جاهاى خالى فضاى آن كاخ را بوسيله ايشان پر كرد و در ميان جاهاى گشاده آن شكافها و آن مكانهاى پاك و پاكيزه و مقدس، و در پشت آن پرده هاى مجد و عظمت، زمزمه و آواز عدّه اى از فرشتگان به تسبيح بلند است، و از پشت آن صداها كه گوشها را كر مى كند، شعاعها و درخشندگيهاى نورى وجود دارد كه ديده هاى آنها تاب ديدار آن انوار را ندارد. بنا بر اين در جايگاه خويش مات و مبهوت مى ايستند. خداوند آن فرشتگان را بصورتهاى گوناگون و اندازه هاى متفاوت كه داراى بالهايى مى باشند و هر يك ستايش گر جلال و بزرگى خداوندند آفريده است. آنچه از آفرينش و صنع حق كه آشكار و هويداست به خود نسبت نمى دهند و مدّعى خلقت و آفريدن چيزهايى كه تنها خداوند آفريدگار آنهاست نمى باشند (خود را در آفريدن مخلوقات شريك خدا نمى دانند) بلكه آنها بندگان گرامى خداوندند (در گفتار بر حق تعالى سبقت نمى گيرند و بفرمان او رفتار مى كنند.) بعضى از فرشتگان را در جاى خودشان امانت دار وحى قرار داد، و بار امانت امر و نهى خود را براى رساندن به انبياء بر دوش آنها گذاشت و آنها را از شك و شبهه ها (ى شيطانى) پاك و منزّه داشت. بنا بر اين هيچ يك از آنها از راهى كه رضاى خدا در آن است سر بر نتافت و خداوند نيز در فرمانبردارى و اطاعت خويش آنان را يارى فرمود و شعار تواضع و وقار و فروتنى را بر دلهاشان بپوشانيد و درهاى سپاس گزارى را به آسانى به روى آنان بگشود. پرچمهاى نور افشان و نشانه هاى يكتايى خود را در ميانشان كوبيد (چون پيرو خواهشهاى نفسانى نيستند) نه از سنگينى بار گناهان بر دوش آنان اثرى و نه از گردش روزگار در حالشان تغيير است. از هيچ شكّى ايمانشان متزلزل نشود، و هيچ گمان و ظنّى، يقين محكمشان را سست نسازد. آتش كينه توزى خصومت و دشمنى در ميان آنها بر افروخته نشود، شناخت خداوند متعال را كه در ضمير باطن آنها رسوخ كرده، عظمت و هيبتى كه از جلال و جبروت پروردگار، در درون سينه هايشان جاى گرفته، حيرت و سرگردانى از ميان نبرد، وسوسه ها (ى شيطانى) در آنها طمع نبندد و افكار و انديشه آنان را چركين نسازد.

شرح

بايد دانست كه اين بخش از خطبه «اشباح» در توصيف فرشتگان است، آنان كه از جهت كمال در بندگى خدا، اشرف موجودات ممكن مى باشند توصيف فرشتگان در حقيقت بيان مجد و بزرگوارى و عظمت حق تعالى است.

پيش از اين در باره انواع فرشتگان و نحوه اسكان آنها در طبقات آسمان بحث كرده ايم و به اندازه لازم مقصود را توضيح داده ايم، اينك بر آنيم تا بحثهايى كه مناسب اين خطبه است شرح دهيم. فرازهايى از كلام ارجمند آن حضرت را طىّ قسمتهايى به شرح زير مى آوريم.

1- قوله عليه السلام: ثمّ خلق سبحانه الى قوله من الملائكة:

محتمل است كه امام (ع) با عبارت «الصّفيح الاعلى» به فلك نهم اشاره كرده باشد و منظور از فلك نهم همان عرش است، زيرا كه فلك نهم بزرگترين و بالاترين جرم آسمانى مى باشد و ساكنان آن فرشتگانى هستند كه اداره امور فلك نهم را به عهده دارند.

به احتمال ديگر، ممكن است مقصود امام از عرش، جايگاه پرستش فرشتگان در پيشگاه عظمت و جلال پروردگار جهانيان يعنى عالم ملكوت باشد، زيرا فرشتگان در مقام بلندى از صداقت و معرفت حق هستند. چه خلقت ملائكه براى عمران و آبادى آن محل است و آن خانه به عظمت و جلال حق و عبادت فرشتگان آباد است.

هنگامى كه معلوم شود، فرشتگان، شريفترين موجوداتند، روشن خواهد شد كه آفرينش آنها، آفرينشى نو، كامل و شگفت انگيز است.

2- قوله عليه السلام: ملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها:

خداوند شكافها و راهها، و جاهاى خالى فضاى كاخ آسمان را بوسيله فرشتگان پر ساخت. امام (ع) لفظ «فروج، فجاج و فتوق» را، در عبارت فوق براى اجزاى مجزّاى فلك استعاره به كار برده است، زيرا فرشتگان هستند كه به منزله ارواح فلك به حساب آمده و به وسيله آنها وجود و جوهريّت افلاك، محفوظ، استوار و پابرجاست. وجه شباهت در استعاره روشن است. استعاره را با بيان «ملأ و حشو» ترشيحيّه كرده است. كلمات «فجاج و فروج» اشاره به تباين و اختلافى است كه، ميان اجزاى فلك وجود داشته، و در عين حال، به دليل وجود فرشتگان كه نظم بخشنده به آن هستند منظم شده است. پر شدن شكافهاى فلك به وسيله فرشتگان، كنايه از نظامى است كه از بركت وجود آنها حاصل شده و خداوند تدبير كار فلك را به عهده فرشتگان قرار داده است.

3- قوله عليه السلام: و بين فجوات تلك الفروج الى قوله المجد:

لفظ زجل را، كه به معناى فرياد و صداهاى بلند است، براى كمال عبادت و بندگى فرشتگان استعاره آورده است. زيرا كمال مرد در اين است كه بهنگام تضرّع،تسبيح و تهليل با صداى بلند در پيشگاه خداوند زارى كند. (صدائى كه به تضرّع در درگاه خداوند بلند شود مطلوب است).

لفظ «حظائر» را براى جايگاه فرشتگان عالم غيب و پرستشگاهشان نيز استعاره به كار برده است. حظيره قدس بودن مكان فرشتگان، بدليل پاكى و دور بودن آنها از پليديهاى جهل و نفس فرمان دهنده ببدى كاملا روشن است.

عبارت سترات الحجب و سرادقات هم استعاره اند از حجابهاى نورانيى كه بوسيله آن حجابها از ذهن و انديشه انسانها مستور و پوشيده اند. چنان كه قبلا اين حقيقت را توضيح داده ايم. و يا در حجاب بودنشان به اين دليل است كه آنها از خصوصيّات ماده و ماديّات بدورند. وجه شباهت در استعاره فوق، اين است كه، فرشتگان از ديده شدن با چشم و انديشه پوشيده و در حجابند، و بديهى است كه حجاب فرشتگان سرا پرده هاى بزرگى و عظمت مى باشد. زيرا كمال ذاتى و شرافت آنها چنين حجابى و نه حجابهاى ديگر را اقتضاء مى كند.

4- قوله عليه السلام: و وراء ذلك الرّجيج الّذى تستّك الى قوله حدودها:

در پشت سر آن آوازهاى كر كننده گوش انوارى است كه چشم آنها توان ديدن آن انوار و درخشندگيها را ندارد.

چنان كه امام (ع) لفظ «زجل» را براى صداى فرشتگان استعاره آورده بود، لفظ «رجيج» را براى عبادت آنها استعاره آورده است. و با بيان «تستّك منه الأسماع» استعاره را ترشيحيّه كرده است و كنايه از نهايت عبادت فرشتگان است.

محتمل است كه، عبارت، «زجل و رجيج» اشاره به اصواتى كه انبيا از فرشتگان مى شنيدند، باشد، بدانسان كه ما در مقدمه بيان كرديم و چگونگى آن را در شنيدن وحى قبلا دانسته اى، مقصود از سبحات نورى كه بالاتر از صداى فرشتگان قرار دارد، جلال و شكوه عظمت وجه خداوندى است، پاك و منزّه است از آن كه ديده دارندگان بصيرت وى را درك كند.

امام (ع) فرموده است در وراى صداى فرشتگان، حقايقى وجود دارد كه فرشتگان چنان كه بايسته است آنها را درك نمى كنند. نه، بلكه بالاتر از دانش و عبادت آنها، مراحلى از جلال و شكوه خداوندى است، كه معرفت فرشتگان از آن قاصر است. و ادراك اهل بصيرت از دريافت جلال و شكوه حق فرو ماند، متحيّر و سرگردان بمقام ناتوانى خويش بازگردد و در مرز محدود و نهايت كمال خود كه جايگاه بندگى و عبوديّت است متوقّف ماند.

5- قوله عليه السلام: انشأهم على صور مختلفات إلى قوله عزّته اختلاف

صورت فرشتگان كنايه از اختلاف حقيقت و اندازه وجودى و تفاوت مرتبه آنها در كمال و قرب آنها بخداست. لفظ «أجنحة» يعنى بالها، استعاره از نيرومنديى است كه آنها، در به دست آوردن معارف الهى و تفاوت در زيادى و نقصانى كه به لحاظ دريافت معرفت و كمال دارند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ»«».

تعدّد بال فرشتگان، در كلام حق تعالى كنايه از تفاوت ادراك آنها از جلال خدا و دانش متفاوتى است كه لزوما هر يك از حق تعالى دارند. به همين دليل امام (ع) داشتن بال را، موجب تسبيح و تنزيه جلال و شكوه خداوندى دانسته است زيرا آگاهى فرشتگان بجلال حق، منزّه و پاك از هر آن چيزى است كه شايسته بزرگوارى وجود و مناسب جلال و عزت الهى نباشد.

6- قوله عليه السلام: لا ينتحلون إلى قوله يعملون:

ساختن بعضى از مصنوعات خداوند با وجودى كه فرشتگان وسيله ايجاد آنها باشند آنان را بفراموشى قدر و منزلتشان دچار نمى كند، و آنها خود را مدّعى خلقت چيزى، جز به مقدارى كه خداوند به آنها توانايى داده است نمى دانند. نهايت مقامى كه فرشتگان دارند اين است كه وسيله افاضه جود و بخشش حق تعالى بر استحقاق دارندگان جود هستند، و در مواردى هم كه خداوند آنها را سبب افاضه جود قرار ندهد، مستقيما شيئى مورد اراده را ايجاد مى كند فرشتگان ادّعاى قدرتمندى بر ايجاد پديده ها را ندارند. به اين دليل كه دقيقا قدر و منزلت و نسبت خود را به ذات خداوندى مى شناسند و خداوند آنها را از شرّ نفس فرمان دهنده ببدى كه منشأ مخالفت فرمان و خروج از اطاعت الهى است پاك و منزّه داشته است.

7- قوله عليه السلام: جعلهم فيما هنا لك إلى قوله و نهيه:

يعنى فرشتگان در جايگاه خود در محضر قدس پروردگار قرار دارند. به تمام حالات و ويژگى زندگى فرشتگان در خطبه اوّل اشاره شد، (براى حضور ذهن به همان جا رجوع شود).

8- قوله عليه السلام: و عصمهم الى قوله مرضاته

(چنان كه واضح و مبرهن است) منشأ تمام شكوك و شبهات و انحراف از راه خدا درگيرى نفس امّاره با عقل و كشيدن نفس امّاره عقل را به راه باطل است. چون فرشتگان از نفس فرمان دهنده ببدى، پاك و مبرّا هستند. بنا بر اين معصومند و از پيروى نفس و فرمانبردارى آن، و انحراف از راه حق به راه باطل ممنوع مى باشند.، مقصود از مدد گرفتن فرشتگان از فوايد يارى حق، فزونى آنها در كمالات بر ديگران، و ادامه اين فوايد بلحاظ دوام وجود خداوند مى باشد.

9- قوله عليه السلام: و اشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينة:

امام (ع) لفظ «تواضع و استكانت» را از حال فرشتگان استعاره آورده است. بدين معنى كه فرشتگان. به ذلّت نيازمندى و امكان حاجت به بخشش خداوند، و مغلوب بودن در برابر عظمت حق تعالى اعتراف دارند و اين اعتراف و اقرار به نيازمندى را، شعار لازم ذات خويش مى دانند، و يا عميقا اين نيازمندى و حاجت را درك مى كنند. در صورتى كه «أشعر» را بمعناى درك و فهم بگيريم.

10- قوله عليه السلام: و فتح لهم ابوابا ذللا إلى تماجيده:

خداوند درهاى ستايش خود را به آسانى بر فرشتگان گشوده است مقصود از «ابواب ذلل» در عبارت فوق وجوه معارف الهيّه است، معارفى كه بوسيله آنها، حق تعالى چنان كه شايسته است تمجيد و ستايش مى شود. اين معارف الهيّه براى فرشتگان وسيله هايى در جهت تنزيه و تعظيم پروردگار مى باشند. روشن است كه كسب اين معارف براى ملائكه حق، سهل و آسان است، زيرا به دست آوردن معارف الهى براى فرشتگان از راههاى آميخته به شكّ و شبهه و درگيرى اوهام و خيالات، چنان كه آموخته هاى ما بدين سان حاصل مى شود نيست.

11- قوله عليه السلام: و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده:

خداوند براى فرشتگان پرچمهاى نمايانى را بر نشانه هاى يگانگى خود بر افراشته است.

بنا به قولى (پرچمهاى روشن و نمايان) براى واسطه هايى كه ميان فرشتگان مقرّب و حق سبحانه، تعالى است، استعاره آمده است، زيرا امام (ع) از فرشتگان آسمان خبر مى دهد.

و لفظ «اعلام» براى صورتهاى عقلانيى است كه با ذات فرشتگان عجين مى باشد. و لازمه دارا بودن اين صور عقلانى يگانه و منزّه دانستن خداوند از كثرت است. وجه شباهت ميان پرچم، علائم و نشانه ها، با فرشتگان اين است.

چنان كه پرچم، علائم و نشانه ها، در آگاهى بمطلوب، وسيله قرار مى گيرند، فرشتگان مقرّب، واسطه در حصول معارف الهى هستند و در رسيدن به مطلوب اوّل، و محرّك كلّ- كه عزيز و پاينده است سلطنت او- خداوند متعال وسيله مى باشند.

12- قوله عليه السلام: لم تثقلهم موصرات الآثام:

گناهان بزرگ آنها را سنگين نكرده است.پيش از اين گفتم كه نفس امّاره بالسّوء در فرشتگان وجود ندارد. نبودن نفس فرمان دهنده ببدى لازمه اش، نفى آثار گناه و بدكارى از فرشتگان است.

13- قوله عليه السلام: و لم ترتحلهم عقب الليّالى و الأيّام:

گذشت روز و شبها، تغييرى در فرشتگان ايجاد نكرده و آنها را از جايى به جايى كوچ نمى دهد.

يعنى گذشت زمان، موجب كوچ دادن آنها از مرحله وجود بعدم نيست.

زيرا فرشتگان موجودات مجرّد هستند. و موجودات مجرّد از محدود شدن بزمان و تغييراتى كه بوسيله زمان حاصل مى شود بدورند.

14- قوله عليه السلام: و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم و لم تعترك الظنّون على معاقد يقينهم.

شكّ و ترديدهاى فاسد ايمان استوارشان را درهم نمى شكند و گمان و پندارهاى واهى در جايگاه يقين و اعتمادشان قرار نمى گيرد.

مقصود از استوارى ايمان فرشتگان، تصديقى است كه لازمه ذاتى آنها به پديد آورنده خود، و ويژگيهاى اوست. «معاقد يقين» اعتقاد يقينى است كه بدور از عروض شك و گمانى كه منشأ توهّمات و تخيّلات است باشد، زيرا دانش فرشتگان كه ذاتا مجرّد هستند از شك و گمان پاك و مبرّاست. منظور از كلمه «رمى» در عبارت حضرت، متحوّل شدن نفس فرمان دهنده ببدى و بدور انداختن وساوس فاسد نفسانى، به آرامش قلبى و نفس مطمأنّ رحمانى است.

اگر واژه «نوازغ» را كه در عبارت إمام (ع) به كار رفته است، بنا به قرائت بعضى از روات، «نوازع» تلفّظ كنيم، قرينه اى بر استعاره ترشيحيّه خواهد شد.

لفظ «اعتراك» هم كه به معنى آميخته شدن گمان و توهّمات قلبى و خاطره انگيز شدن آنها در نفس مى باشد، در ترشيحيّه كردن استعاره به كار رفته است. وجه شباهت در هر دو استعاره بخوبى روشن است (تصديق ذاتى فرشتگان به آفريدگارشان، به ايمان استوار، و اعتقاد يقينى آنها را به انسانى كه درمحلّى مى نشيند تشبيه كرده است).

15- قوله عليه السلام: و لا قدحت قادحة الأحن فيما بينهم:

حقد و بدخواهى، كينه اى در ميان فرشتگان پديد نمى آورد. بدين توضيح كه: كينه و بدخواهى، هيچ شرّ و بدى را در ميان آنها بر نمى انگيزد، چنان كه آتش اطراف را شعله ور كرده و مى سوزاند، زيرا كه فرشتگان از قوّه غضب و شهوت بدورند.

16- قوله عليه السلام: و لا سلبتهم الحيّرة ما لاق من معرفته بضمائرهم الى قوله صدورهم:

معرفت و شناختى كه از حضرت حق در باطن ضمير خود دارند، حيرت و سرگردانى، آن را از ميان نمى برد.

با توجّه به اين كه حيرت و سرگردانى و ترديد عقل، در انتخاب يكى از دو راهى است كه به مطلوب و خواست سزاوارتر باشد، و منشأ اين ترديد و دو دليها درگيرى وهم و خيال با عقل مى باشد، فرشتگان حيران و سرگردان نمى شوند زيرا قوّه وهم و خيال در آنها نيست تا به حيرت و سرگردانى دچار شوند پس حيرت و سرگردانى كه با معرفت و شناخت آنان از خداوند آميخته شود و عظمت هيبت حق را از سينه هاى آنها بر طرف كند در آنها وجود ندارد.

هيبت كنايه از توجّه داشتن به عظمت خداوند است و لفظ «صدر» كه بمعنى سينه است استعاره از ذات فرشتگان مى باشد.

17- قوله عليه السلام: و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم:

وسوسه ها در فرشتگان طمع نمى بندند، تا بر انديشه آنها غلبه كنند و يا فكر آنها را بپوشانند پيش از اين وسوسه را تفسير كرده ايم. فاعل براى فعل «لم تطمع» يا مخفى و نهفته است، بدين فرض كه فاعل مضاف بوده و از جمله حذف گرديده، و مضاف اليه در جاى آن قرار گرفته است تقدير كلام «اهل الوساوس» بوده است كه منظور از صاحبان وسوسه، شياطين مى باشند، (با اين توضيح معناى سخن چنين است، شياطين بر انديشه فرشتگان پيروز نمى شوند).

و يا فاعل فعل كلمه «وساوس» است در اين صورت نسبت دادن طمع به وسوسه نسبت مجازى است، چنان كه در كلام حق تعالى نيز چنين است آنجا كه مى فرمايد: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها«» منظور از «رين» غلبه يافتن شكهايى است كه لازمه وسوسه هاست تا خرد فرشتگان را بپوشاند، و چشم باطنشان كه جلوه هاى حق و پروردگارشان را مشاهده مى نمايند از كار بيندازد. طمع نبستن وسوسه ها و يا شياطين در فرشتگان به اين دليل منتفى است كه اسباب آن يعنى نفس امّاره در آنها منتفى است.

شرح مرحوم مغنیه

ثمّ خلق سبحانه لإسكان سماواته. و عمارة الصّفيح الأعلى، من ملكوته خلقا بديعا من ملائكته ملأ بهم فروج فجاجها، وحشى بهم فتوق أجوائها. و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبّحين منهم في حظائر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد. و وراء ذلك الرّجيج الّذي تستكّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها، فتقف خاسئة على حدودها. أنشأهم على صور مختلفات و أقدار متفاوتات. أولي أجنحة تسبّح جلال عزّته لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعته، و لا يدّعون أنّهم يخلقون شيئا ممّا انفرد به. بل عباد مكرمون «لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» جعلهم فيما هنا لك أهل الأمانة على وحيه، و حمّلهم إلى المرسلين و دائع أمره و نهيه، و عصمهم من ريب الشّبهات فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته، و أمدّهم بفوائد المعونة، و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينة، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده، و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده. لم تثقلهم موصرات الآثام، و لم ترتحلهم عقب الّليالي و الأيّام، و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة إيمانهم، و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم، و لا قدحت قادحة الإحن فيما بينهم، و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم، و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم، و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم

اللغة:

العمارة: الأهلة بالسكان، من عمر المنزل بأهله. و الصفيح: السماء. و الملكوت: السلطان. و الفروج: جمع فرج، و هو الفراغ بين شيئين. و الفجاج: فجّ الطريق الواسع الواضح بين جبلين. و الزجل: رفع الصوت. و حظائر القدس: أمكنة الطهر من الرجس، و حظيرة القدس الجنة. و سترات: من الستر. و السرادقات: جمع السرادق، و هو الخيمة تمد فوق صحن الدار. و الرجيج: الاضطراب. و تستك: تصم. و المراد بسبحات النور هنا طبقاته. و الإخبات: الخشوع و التواضع. و السكينة: الوقار و الطمأنينة. و ذللا: سهلة هينة. و تماجيد: جمع تمجيد. و الموصرات: المثقلات. و لم ترتحلهم: لم يشهد عليهم الرجل للركوب كما يشد على البعير. و عقب: من تعاقب الليل و النهار. و معاقد اليقين: إبرامه و إحكامه ضد الحل. و الإحن: الضغائن و الأحقاد. و المراد بما لاق ما نبت. و تقترع: من القرعة. و الرين: الدنس.

الإعراب:

بين فجوات خبر مقدم، و زجل مبتدأ مؤخر، وراء ذلك خبر مقدم، و سبحات مبتدأ مؤخر، و في تقف ضمير يعود الى الأبصار، و خاسئة حال منه، و أولي أجنحة حال من مفعول أنشأهم، و «فيما» خبر مقدم، و هنا لك مبتدأمؤخر، و تواضع مفعول ثان لأشعر، و منارا أي علامة أو أدلة و من أجل هذا وصفها بواضحة، و ما لاق «ما» اسم موصول مفعول سلبتهم، فتقترع منصوب بأن مضمرة بعد الفاء.

الغيب: تكلم الإمام (ع) هنا و في المقطع الآتي عن الملائكة. و لا شك ان الحديث عنهم و عن الجن حديث عن الغيب، و أيضا لا شك ان الايمان بالغيب ينبع من القلب، و لا يمكن اقامة الدليل عليه من الحس سلبا و لا ايجابا، أما العقل فإنه لا يأبى الغيب ما دام ممكنا في ذاته، و إن امتنع عرفا و عادة «فمن كفر فعليه كفره» و لا يضر الحق شيئا.. و نحن مع كتاب اللّه الذي اعتبر الايمان بالغيب شرطا أساسيا في الدين، و قوة في اليقين و الثقة باللّه تتحكم في عواطف الانسان و مشاعره، و في كثير من أقواله و أفعاله. و من البديهة ان الإمام خاطب بكلامه هذا الذين يؤمنون بالغيب، أما من كفر و جحد فقد خاطبه بمنطق الحس و العقل في الكثير من خطبه و مواقفه.

المعنى:

(ثم خلق- الى- ملائكته). يدل ظاهر هذا الكلام ان في السماء ملائكة تسكن في بعض الكواكب، و هذا هو مذهب أهل البيت (ع) فقد روى عنهم (الشهرستاني) في كتاب (الهيئة و الاسلام): «إن اللّه سبحانه خلق ألف ألف عالم، و ألف ألف آدم، و ان سكان هذه الأرض هم آخر الآدميين». و في رواية ثانية: «إن أولئك العوالم ما عصوا اللّه طرفة عين قط، و لا عرفوا آدم و ولد آدم». و في ثالثة: «عددهم أكثر من عدد الجن و الانس».

(و ملأ بهم- الى- أجوائها). هذا كناية عن كثرة عدد الملائكة (و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبحين منهم) يرفعون أصواتهم بالتسبيح و التحميد (في حظائر القدس) و هي أماكن ما عصي اللّه فيها، و يقال للجنة: حظيرة القدس (و سترات الحجب) بين الملائكة و غيرهم من الخلائق (و سرادقات المجد) حيث لا كفر و لا معصية، و لا ظلم و هوان، و لا فقر و جهل، و لا مرض و فساد (و وراء ذلك- الى- حدودها). أي دون الملائكة نور يخطف الأبصار، و هو كناية ان الآدميين لا يرون الملائكة، و من ادعى رؤية أحدهم فهو من الكاذبين إلا من ارتضى سبحانه من رسول.

(و أنشأهم على صور مختلفات) سوادا و بياضا، و نسورا و آسادا.. الى ما هو أعلم (و أقدار متفاوتات) حجما و وزنا (أولي أجنحة تسبّح جلال عزته).

إشارة الى قوله تعالى: جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ- 1 فاطر. و نسبة التسبيح الى الأجنحة من باب «و ان من شي ء الا يسبّح بحمده- 44 الإسراء». (لا ينتحلون- الى- يعملون). أبدا لا رياء و لا افتراء الكذب بأنهم الخالقون الرازقون كما ينسب اليهم الجاهل و المشرك.. انهم خلائق مربوبون، و لأمر اللّه ممتثلون.

(جعلهم- الى- نهيه). اختار سبحانه منهم رسلا الى انبيائه كما قال: «اللّه يصطفي من الملائكة رسلا- 75 الحج» (و عصمهم من ريب الشبهات) لا يشكّون في شي ء مما أمر اللّه به، و نهى عنه (فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته) دائبون على طاعة اللّه (و أمدهم بفوائد المعونة) و هي العلم و القدرة على العمل بما يرضيه (و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السكينة). مهد لهم سبيل الخضوع له، و الثقة به (و فتح لهم أبوابا ذللا الى تماجيده). و أيضا فتح لهم أبواب تعظيمه و الثناء عليه (و نصب لهم منارا واضحة على اعلام توحيده). أقام لهم الأدلة الواضحة على وحدانيته و عظمته.

(لم تثقلهم موصرات الآثام). لا سبيل الى الآثام و الإجرام في عالم الملائكة حيث لا مال و سلطان، و لا اهواء و شهوات.. لا شي ء إلا المناجاة و الصلوات العصور، حيث لا طعام و لا شراب و لا جنس، فمن أين تأتي الآلام و الاسقام (و لم ترم الشكوك بنوازعها عزيمة إيمانهم، و لم تعترك الظنون على معاقد يقينهم).

نوازع الشكوك دوافعها، و عزيمة الإيمان الثبات عليه مهما تكن النتائج، و معاقد اليقين إبرامه و إحكامه، و المعنى ان ايمانهم باللّه قوي و متين لا يهزه ظن و لا ريب (و لا قدحت قادحة الإحن فيما بينهم). لاعداء و بغضاء، بل اخوان صدق و محبة، و على أي شي ء يتباغضون على ربح أو ميراث.

(و لا سلبتهم- الى- فكرهم). هذا عطف تفسير على ما قبله، لأن معناه انهم ليسوا في حيرة من وجود اللّه و عظمته، و من أين تأتي الحيرة و قلوبهم أصفى من الصفاء، و عقولهم نور و بهاء

شرح منهاج البراعة خویی

الفصل الخامس

منها في صفة الملائكة

ثمّ خلق سبحانه لإسكان سماواته، و عمارة الصّفيح الأعلى من ملكوته، خلقا بديعا من ملائكته، ملأ بهم فروج فجاجها، و حشابهم فتوق أجوائها، و بين فجوجات تلك الفروج زجل المسبّحين منهم في حظاير القدس، و سترات الحجب، و سرادقات المجد، و وراء ذلك الرّجيج الّذي تستك منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها، فتقف خاسئة على حدودها، أنشأهم على صور مختلفات، و أقدار متفاوتات، أولي أجنحة تسبّح جلال عزّته، لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه، و لا يدّعون أنّهم يخلقون شيئا معه ممّا انفرد به، بل عباد مكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون. جعلهم فيما هنا لك أهل الأمانة على وحيه، و حمّلهم إلى المرسلين و دائع أمره و نهيه، و عصمهم من ريب الشّبهات، فما منهم زائغ من سبيل مرضاته، و أمدّهم بفوائد المعونة، و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينة، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده، و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده، لم تثقلهم موصرات الاثام، و لم ترتحلهم عقب اللّيالي و الأيّام، و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة إيمانهم، و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم، و لا قدحت قادحة الأحن فيما بينهم، و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم، و ما سكن من عظمته و هيبة جلالته في أثناء صدورهم، و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم

اللغة

(عمارة) المنزل جعله أهلا ضدّ الخراب الذى لا أهل له يقال عمره اللَّه منزلك عمارة و أعمره جعله أهلا و (الصفيح) السّماء و وجه كلّ شي ء عريض قاله فى القاموس، و وصفه بالأعلى بالنسبة إلى الأرض لأنه الصفيح الأسفل، فما في شرح المعتزلي من تفسيره بسطح الفلك الأعظم ليس بشي ء بل مخالف لكلام الامام عليه السّلام مضافا إلى مخالفته لتفسير أهل اللغة إذ كلامه هنا و في الخطبة الاولى صريح في عدم اختصاص مسكن الملائكة بالفلك الأعظم، حيث قال ثمّة: ثمّ فتق ما بين السّماوات العلى فملأهنّ أطوارا من ملائكته، و ذكر هنا أنه تعالى ملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها.

و (الملكوت) كرهبوت العزّ و السلطان، قال بعض اللّغويين: إنّ أهل التحقيق يستعملون الملك في العالم الظاهر و الملكوت في العالم الباطن، و قال: إنّ الواو و التاء فيه كما في رهبوت و رغبوت و جبروت و تربوت زيدتا للمبالغة فيكون معنى الملكوت الملك العظيم و (الفجاج) بكسر الفاء جمع فجّ بفتحها قال سبحانه: مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ و هو الطريق الواسع بين الجبلين و (حشوت) الوسادة بالقطن جعلتها مملوّة منه و (الفجوات) جمع فجوة و هي الفرجة و الموضع المتّسع بين الشيئين و (الزجل) محرّكة رفع الصّوت مصدر زجل كفرح و (الحظيرة) بالحاء المهملة و الظاء المعجمة الموضع الذى يحاط عليه لتأوى إليه الابل و الغنم و غيرهما ليقيها من الحرّ و البرد و (القدس) بسكون الدّال و ضمّها الطهر و (السترات) بضمّتين جمع سترة بالضمّ و هو ما يستتر به كالسّتارة و (السرادق) الذى يمدّ فوق صحن البيت و البيت من الكرسف و (المجد) الشرف و العظمة و (الرجيج) الزلزلة و الاضطراب و منه رجيج البحر و (استكّت) المسامع ضاقت و صمت قال الشّاعر:

  • و نبّئت خير النّاس أنّك لمتنىو تلك التي تستكّ منه المسامع

و (السّبحات) بضمّتين النور و البهاء و الجلال و العظمة و قيل: سبحات الوجه محاسنه لأنّك إذا رأيت الوجه الحسن قلت سبحان اللَّه تعجّبا و (ردعه) كمنعه كفّه وردّه و (خسأ) البصر كلّ من باب منع و الخاسئ من الكلاب و نحوها المبعد الذى لا يترك أن يدنو من النّاس و (تسبّح) من التّسبيح و في بعض النسخ تسبح من السّباحة و في هذه النسخة (خلال) بالخاء المعجمة المكسورة و هو وسط الشّي ء أو جمع خلل بالتحريك و هو الفرجة بين الشيئين، و في بعضها جلال بحار عزّته و (انتحل) الشّي ء إذا ادّعاه لنفسه و هو لغيره و (حمّلهم) بتشديد الميم و (الزّيغ) العدول عن الحق قال سبحانه: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى و (استعنت به) فأعاننى و قد يتعدّى بنفسه فيقال استعنته فأعاننى و الاسم منه العون و المعانة و المعونة بفتح الميم و ضمّ الواو على وزن مكرمة و بضمّ العين أيضا و اتباع الواو على وزن مقولة.

قال الفيومى: وزن المعونة مفعلة بضمّ العين و بعضهم يجعل الميم أصلية و يقول هي مأخوذة من الماعون و يقول هي فعولة و (اشعر) قلوبهم من شعرت بالشّي ء شعورا من باب قعد علمت و قيل مأخوذ من الشعار و هو ما يلبس تحت الدّثار أى الزم قلوبهم تشبيها بلزوم الشعار للبدن و (أخبت) الرجل خضع للّه و خشع قلبه و (السكينة) الوقار و الطمأنينة و المهابة و (الذّلل) بضمّتين جمع الذّلول و هو ضدّ الصّعب و (مجدّه) تمجيدا عظّمه و أثنا عليه و الجمع للدّلالة على الأنواع و (الأعلام) جمع علم بالتحريك و هو الجبل الطويل قال الشّاعر:

  • ربما اوفيت في علمترفعن ثوبي شمالات

و (الاصر) الثقل و (العقب) جمع العقبة كغرف و غرفة و هي النوبة و اللّيل و النّهار يتعاقبان أى يتناوبان و يجي ء كلّ منهما بعد الآخر و (نوازعها) في بعض النسخ بالعين المهملة من نزع في القوس إذا مدّها و في بعضها بالغين المعجمة من نزغ الشيطان بين القوم أى أفسد و (الاعتراك) الازدحام و (قدح) بالزند من باب منع أى رام الايراء به و هو استخراج النّار و (أحن) الرّجل من باب تعب حقد و أضمر العداوة، و الاحنة اسم منه و الجمع احن كسدرة و سدر و (لاق) الشّي ء بغيره أى لزق و منه الليقة للصوق المداد بها و (الاقتراع) الضرب بالقرعة و الاختيار.

و في شرح المعتزلي هو من الاقتراع بالسهام بأن يتناوب كلّ من الوساوس عليها، و الأنسب أن يجعل المزيد بمعنى المجرّد يقال قرعته بالمقرعة ضربته بها، و في بعض النسخ فتفترع بالفاء من فرعه أى علاه و الأول أنسب بالطبع و (الرّين) بالنون كما في بعض النسخ و هو الدنس و الطبع و الغطاء و ران ذنبه على قلبه رينا غلب، و في بعضها بالباء الموحّدة بمعنى الشّك.

الاعراب

قوله: و بين فجوات آه الجملة حال من مفعول حشا، و قوله: و وراء ذلك خبر قدّم على مبتدئه و هو سبحات، و الابصار في بعض النسخ بالنصب على أنّه مفعول تردع و فاعله راجع إلى سبحات، و في بعضها بالرّفع على بناء تردع للمفعول، و أنشأهم عطف على ملاء بهم، و أولى أجنحة حال من مفعول أنشأ، و جملة تسبح صفة لأولى أجنحة أو لأجنحة، و جملة لا ينتحلون حال، و اللّام في قوله: بالقول عوض عن المضاف إليه أى لا يسبقون اللَّه بقولهم.

و قوله إلى المرسلين متعلّق بحملهم على تضمين معنى البعث أو الارسال أو نحوه، و ودائع أمره بالنصب مفعول حمّلهم، و جملة لم تثقلهم استيناف بيانى

المعنى

اعلم أنّ هذا الفصل من كلامه عليه السّلام متضمّن لبيان صفات الملائكة و كيفية خلقتهم و حالة عبوديّتهم و خشوعهم و ذلّتهم لمعبودهم، و قد مضى شطر واف من الكلام على هذا العنوان خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 في شرح الفصل التاسع من فصول الخطبة الأولى، و تقدّم ثمّة ما ينفعك في هذا المقام و لما كان الغرض من هذه الخطبة الاشارة إلى عظمة اللَّه سبحانه و قدرته و الابانة عن الصّفات الجمالية و الجلالية له تعالى، و كان ملائكة السماوات من أفضل الموجودات و أشرف المجعولات و عجائب الخلايق و بدايع الصّنايع و عظم المخلوق كان دالا على عظم الخالق و بديع صنعة المصنوع كان دليلا على كمال قدرة الصّانع و تدبيره و حكمته، لا جرم ساق عليه السّلام هذا الفصل لبيان حالهم و ضمنه ذكر أوصافهم المختلفة و شئوناتهم المتفاوتة بعبارات رائقة و بدائع فائقة.

قال الشّارح المعتزلي و لنعم ما قال: إذا جاء هذا الكلام الرّباني و اللّفظ القدسي بطلت فصاحة العرب و كانت نسبة الفصيح من كلامها إليه نسبة التراب إلى النضار الخالص، و لو فرضنا أنّ العرب تقدر على الألفاظ الفصيحة المناسبة أو المقاربة لهذه الألفاظ من أين لهم المادّة التي عبرت هذه الألفاظ عنها و من أين تعرف الجاهلية بل الصحابة المعاصرون لرسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله هذه المعاني الغامضة السّمائية ليتهيّأ لها التعبير عنها.

أما الجاهلية فانّهم إنما كانت تظهر فصاحتهم في صفة بعير أو فرس أو حمار وحش أو ثور فلاة أو صفة جبال أو فلوات و نحو ذلك.

و أما الصّحابة المذكورون منهم بفصاحة إنما كان منتهى فصاحة أحدهم كلمات لا يتجاوز السطرين أو الثلاثة إما في موعظة تتضمّن ذكر الموت أو ذمّ الدّنيا و ما يتعلّق بحرب و قتال من ترغيب أو ترهيب.

فأمّا الكلام في الملائكة و صفاتها و عبادتها و تسبيحها و معرفتها بخالقها و حبّها له و ولهها إليه و ما جرى مجرى ذلك ممّا تضمّنه هذا الفصل بطوله فانّه لم يكن معروفا عندهم على هذا التّفصيل، نعم ربّما علموه جملة غير مقسّمة هذا التقسيم و لا مرتّبة هذا الترتيب بما سمعوه من ذكر الملائكة في القرآن العظيم، فثبت أنّ هذه الامور الدقيقة مثل هذه العبارة الفصيحة لم تحصل إلّا لعليّ عليه السّلام وحده، و اقسم أنّ هذا الكلام إذا تأمّله اللّبيب اقشعرّ جلده و رجف قلبه و استشعر عظمة اللَّه العظيم في روعه و خلده و هام نحوه و غلب الوجد عليه و كاد أن يخرج من مسكه شوقا و أن يفارق هيكله صبابة و وجدا.

إذا عرفت ذلك فلنعد إلى شرح كلامه عليه السّلام فأقول: قال عليه السّلام (ثمّ خلق سبحانه لإمكان سماواته و عمارة الصّفيح الأعلى من ملكوته خلقا بديعا من ملائكته) ظاهر كلمة ثمّ المفيد للترتيب الحقيقي كون خلق الملائكة بعد خلقة السّماوات، و يدلّ عليه أخبار كثيرة إلّا أنّ في بعض الرّوايات سبق خلقة الملائكة على خلقة السّماوات، و يمكن الجمع بالتخصيص ههنا بسكان السّماوات الذين لا يفارقونها، و المراد بالصفيح الأعلى سطح كلّ سماء، و يقابله الصفيح الأسفل الذى هو الأرض، و يظهر من ذلك عدم تلاصق السّماوات على ما ذهبت إليه الفلاسفة من غير دليل يعتمد عليه.

و أمّا ما في شرح البحراني من أنّه يحتمل أن يشير عليه السّلام بالصّفيح الأعلى إلى الفلك التاسع و هو العرش لكونه أعظم الأجرام و أعلاها و سكانه الملائكة المدبّرون له، فمبنىّ على اصول الفلاسفة مخالف للأخبار و كلام أهل اللغة حسبما عرفت آنفا في ترجمة لفظ الصفيح، و مخالف أيضا لظاهر قوله عليه السّلام (فملأ بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق أجوائها) إذ المستفاد من ذلك أنّ ما بين السّماوات مملوّة بهم فيكون السّطوح المحدّبة منها محلّ إسكان الملائكة و مكان عبادتهم للّه سبحانه بأنواع العبادة و يستفاد منه أيضا تجسم الملائكة و هو المستفاد من الأخبار المتواترة معنى.

و العجب أنّ شارح البحراني أوّل ذلك أيضا بناء على الاصول الفاسدة بأنه عليه السّلام استعار لفظ الفروج و الفجاج و الفتوق لما يتصوّر بين أجزاء الفلك من التباين لولد الملائكة الذين هم أرواح الأفلاك و بها قام وجودها، و بقاء جواهرها محفوظة بها، و وجه المشابهة ظاهر، و رشح تلك الاستعارة بذكر الملاء و الحشو، و أما فجاجها و فروجها فاشارة إلى ما يعقل بين أجزائها و أجوائها المنتظمة على التباس لو لا الناظم لها بوجود الملائكة، فيكون حشو تلك الفرج بالملائكة كناية عن نظامها بوجودها و جعلها مدبّرة لها انتهى.

و قد مضى فساد ذلك و بطلانه في شرح الفصل التاسع من فصول الخطبة الأولى فتذكّر (و بين فجوات تلك الفروج) و متّسعاتها (زجل المسّبحين منهم) و أصواتهم الرفيعة العالية بالتضرّع و الابتهال و المسكنة (في حظاير القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد) لعلّ المراد بها المواضع المعدّة لعبادة الملائكة بين أطباق السّماوات و وصفها بالقدس من حيث اتصافها بالطهارة و النزاهة من الأدناس و الأرجاس و يمكن أن يكون الاشارة بها إلى ما فوق السماء السّابعة من الحجب و السّرادقات النورانية.

ففي الخبر أنّ ما فوق السّماء السابعة صحارى من نور، و لا يعلم فوق ذلك إلّا اللَّه.

و عن وهب بن منبه فوق السّماوات حجب فيها ملائكة لا يعرف بعضهم بعضا لكثرتهم يسبّحون اللَّه تعالى بلغات مختلفة و أصوات كالرّعد العاصف، هذا.

و قد أشار عليه السّلام إلى تفصيل الحجب و السرادقات فيما رواه الصّدوق في التوحيد باسناده عن زيد بن وهب قال: سئل أمير المؤمنين عليه السّلام عن الحجب، فقال عليه السّلام: أوّل الحجب سبعة غلظ كلّ حجاب منها مسيرة خمسمائة عام و بين كلّ حجابين مسيرة خمسمائة عام، و الحجاب الثاني سبعون حجابا بين كلّ حجابين مسيرة خمسمائة عام و طوله خمسمائة عام حجبة كلّ حجاب منها سبعون ألف ملك قوّة كلّ ملك منهم قوّة الثّقلين، منها ظلمة، و منها نور، و منها نار، و منها دخان، و منها سحاب، و منها برق، و منها مطر، و منها رعد، و منها ضوء، و منها رمل، و منها جبل، و منها عجاج، و منها ماء، و منها أنهار، و هي حجب مختلفة غلظ كلّ حجاب مسيرة سبعين ألف عام.

ثمّ سرادقات الجلال و هي ستّون «سبعون» سرادقا في كلّ سرادق سبعون ألف ملك بين كلّ سرادق و سرادق مسيرة خمسمائة عام، ثمّ سرادقات العزّ، ثمّ سرادق الكبرياء، ثمّ سرادق العظمة، ثمّ سرادق القدس، ثمّ سرادق الجبروت، ثمّ سرادق الفخر، ثمّ سرادق النور الأبيض، ثمّ سرادق الوحدانية، و هو مسيرة سبعين ألف عام في سبعين ألف عام، ثمّ الحجاب الأعلى و انقضى كلامه عليه السّلام و سكت، فقال له عمر: لا بقيت ليوم لا أراك فيه يا أبا الحسن.

قال المجلسيُّ (ره) بعد رواية ذلك في البحار: قوله عليه السّلام: منها ظلمة، لعلّ المراد من مطلق الحجب لا من الحجب المتقدّمة كما يدلّ عليه قوله غلظ كلّ حجاب اه (و وراء ذلك الرجيج الذى تستكّ منه الأسماع) و الزجل الذى تنسدّ منه الآذان (سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها) و تمنع الأعين عن وصولها لشدّة ضيائها و فرط بهائها (فتقف) الأبصار (خاسئة) حسيرة (على حدودها) أى حدود تلك السبحات، و يستفاد من شرح المعتزلي رجوع الضمير إلى الأبصار، قال: أى تقف حيث تنتهى قوّتها، لأنّ قوّتها متناهية فاذا بلغت حدّها وقفت هذا.

و المراد بسبحات النور إما الأنوار التي تغشي العرش.

و يدلّ عليه ما روى عن ميسرة قال: لا تستطيع الملائكة الذين يحملون العرش أن ينظروا إلى ما فوقهم من شعاع النور.

و عن زاذان قال: حملة العرش أرجلهم في التخوم لا يستطيعون أن يرفعوا أبصارهم من شعاع النور.

و في حديث المعراج قال: و رأيت في علّيين بحارا و أنوارا و حجبا و غيرها لو لا تلك لاحترق كلّ ما تحت العرش من نور العرش، و إمّا حجب النّور التي دون العرش، و يؤيّده ما في الحديث أنّ جبرئيل عليه السّلام قال للّه سبحانه: دون العرش سبعون حجابا لو دنونا من أحدها لاحترقتنا سبحات وجه ربّنا، و في حديث آخر من طرق المخالفين حجابه النّور و النّار لو كشفه لأحرقت سبحات وجهه كلّ شي ء أدركه بصره.

و قال الشّارح البحراني (ره) أشار عليه السّلام بسبحات النّور التي وراء ذلك الرّجيج إلى جلال وجه اللَّه و عظمته و تنزيهه أن يصل إليه أبصار البصاير، و نبّه بكون ذلك وراء رجيجهم على أنّ معارفهم لا تتعلّق به كما هو، بل وراء علومهم و عباداتهم أطوار اخرى من جلاله تقصر معارفهم عنها و تردع أبصار البصاير عن ادراكها فترجع حسيرة متحيّرة واقفة عند حدودها و غاياتها من الادراك.

أقول: و هو لا ينافي ما ذكرناه إذ ما ذكرته تفسير للظّاهر و ما ذكره الشّارح تأويل للباطن، و قد تقدّم في شرح الخطبة التي قبل هذه الخطبة«» ما ينفعك ذكره في هذا المقام (أنشأهم على صور مختلفات و أقدار متفاوتات اولى أجنحة تسبّح جلال عزّته) قال الشّارح البحراني اختلاف صورهم كناية عن اختلافهم بالحقايق و تفاوت أقدارهم تفاوت مراتبهم في الكمال و القرب منه، و لفظ الاجنحة مستعار لقواهم التي بها حصلوا على المعارف الالهيّة و تفاوتها بالزيادة و النّقصان كما قال تعالى: أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ كناية عن تفاوت ادراكهم لجلال اللَّه و علومهم بما ينبغي له، و لذلك جعل الأجنحة هي التي تسبّح جلال عزّته فانّ علمهم بجلاله منزّه عمّا لا ينبغي لكرم وجهه و لا يناسب جلال عزّته.

أقول: تسليط يد التّأويل على الظواهر من غير دليل هدم لأساس الشّريعة و حمل اللّفظ على المجازات إنّما هو عند تعذّر إرادة الحقيقة، و امّا مع إمكانها و دلالة الدّليل عليها فهو خلاف السيرة المستمرة مناف لمقتضى الاصول اللفظية المتداولة بين أهل اللّسان من العرب و من حذاحذوهم من علماء الاصول و الأدب.

بل المراد انشاءهم على صور مختلفة و أشكال متشتّتة فبعضهم على صورة الانسان و بعضهم على صورة الحيوان من الأسد و الثور و الدّيك و غيرها من أصناف الحيوان على ما ورد في الأخبار، و بعضهم أولى أجنحة مثنى و ثلاث و رباع يزيد سبحانه عليها ما يشاء على وفق حكمته و مقتضى تدبيره و إرادته.

و ايجادهم على أقدار متفاوتة في الصغر و الكبر و الطّول و القصر، روى عليّ ابن إبراهيم القمّي (ره) في تفسير قوله سبحانه: جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ عن الصّادق عليه السّلام أنّه قال: خلق اللَّه الملائكة مختلفين، و قد رأى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم جبرئيل و له ستّمأة جناح على ساقه الدّر مثل القطر على البقل قد ملأ ما بين السّماء و الأرض، و قال: إذا أمر اللَّه ميكائيل بالهبوط إلى الدّنيا صارت رجله اليمنى في السّماء السّابعة و الأخرى في الأرض السّابعة، و أنّ للَّه ملائكة أنصافهم من برد و أنصافهم من نار يقولون: يا مؤلّفا بين البرد و النّار ثبّت قلوبنا على طاعتك، و قال: إنّ اللَّه ملكا بعد ما بين شحمة اذنه إلى عينه مسير خمسمائة عام بخفقان الطير، و قال عليه السّلام: إنّ الملائكة لا يأكلون و لا يشربون و لا ينكحون و إنما يعيشون بنسيم العرش و إنّ للّه ملائكة ركّعا إلى يوم القيامة و إنّ للَّه ملائكة سجّدا إلى يوم القيامة ثمّ قال أبو عبد اللَّه عليه السّلام ما من شي ء ممّا خلق اللَّه أكثر من الملائكة و أنّه ليهبط في كلّ يوم أو في كلّ ليلة سبعون ألف ملك فيأتون البيت الحرام فيطوفون به ثمّ يأتون رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ثمّ يأتون أمير المؤمنين عليه السّلام فيسلّمون عليه ثمّ يأتون الحسين عليه السّلام فيقيمون عنده، فاذا كان وقت السّحر وضع لهم معراج إلى السّماء ثمّ لا يعودون أبدا.

و في التّوحيد بإسناده عن زيد بن وهب قال: سئل أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام عن قدرة اللَّه جلّت عظمته، فقام خطيبا فحمد اللَّه و أثنا عليه ثمّ قال: إنّ اللَّه تبارك و تعالى ملائكة لو أنّ ملكا منهم هبط إلى الأرض ما وسعته لعظمة خلقته و كثرة أجنحته، و منهم من لو كلّفت الجنّ و الانس أن يصفوه ما وصفوه لبعد ما بين مفاصله و حسن تركيب صورته، و كيف يوصف من ملائكته من سبعمائة عام ما بين منكبيه و شحمة اذنيه، و منهم من يسدّ الافق بجناح من أجنحته دون عظم بدنه، و منهم من السّماوات إلى حجزته«»، و منهم من قدمه على غير قرار في جوّ الهواء الأسفل و الأرضون إلى ركبتيه، و منهم من لو ألقى في نقرة ابهامه جميع المياه لوسعتها، و منهم من لو القيت السفن في دموع عينه لجرت دهر الداهرين فتبارك اللَّه أحسن الخالقين.

و فيه بإسناده عن ابن عباس عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: إنّ للَّه تبارك و تعالى ديكا رجلاه في تخوم الأرض السّابعة و رأسه عند«» العرش ثاني عنقه تحت العرش «إلى أن قال:» و لذلك الدّيك جناحان إذا نشرهما جاوز المشرق و المغرب، فاذا كان في آخر اللّيل نشر جناحيه و خفق بهما و صرخ بالتسبيح يقول: سبحان الملك القدّوس الكبير المتعال لا إله إلّا اللَّه الحيّ القيّوم، فاذا فعل ذلك سبّحت ديكة الأرض كلّها و خفقت بأجنحتها و أخذت في الصّراخ، فاذا سكن ذلك الدّيك في السّماء سكنت الديكة في الأرض فإذا كان في بعض السحر نشر جناحيه فجاوز بهما المشرق و المغرب و خفق بهما و صرخ بالتسبيح سبحان اللَّه العظيم «سبحان خ» العزيز القهار سبحان اللَّه ذي العرش المجيد سبحان اللَّه ربّ العرش الرّفيع، فاذا فعل ذلك سبّحت ديكة الأرض فاذا هاج هاجت الدّيكة في الأرض تجاوبه بالتسبيح و التقديس للّه عزّ و جلّ و لذلك الدّيك ريش أبيض كأشدّ بياض رأيته قطّ و له زعبا«» خضر تحت ريشه الأبيض كأشدّ خضرة رأيتها قطّ فما زلت مشتاقا إلى أن أنظر إلى ريش ذلك الدّيك. و بهذا الإسناد عن النّبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قال: إنّ للَّه تبارك و تعالى ملكا من الملائكة نصف جسده الأعلى نار و نصفه الأسفل ثلج، فلا النّار تذيب الثلج و لا الثلج تطفئ النّار و هو قائم ينادى بصوت رفيع: سبحان اللَّه الذي كفّ حرّ هذه النّار فلا يذيب الثلج و كفّ برد هذا الثلج فلا يطفى ء حرّ النّار اللّهمّ يا مؤلّفا بين الثلج و النّار ألّف بين قلوب عبادك المؤمنين على طاعتك هذا.

و بقى الكلام في قوله عليه السّلام اولى أجنحة تسبح جلال عزّته، فأقول: إن كان تسبح بالتخفيف و الخلال بالخاء المعجمة فالمراد سباحتهم و سيرهم في اطباق السّماوات و فوقها أو نزولهم و صعودهم لأداء الرّسالات و غيرها أو سيرهم في مراتب القرب بالعبادة و التسبيح.

و أمّا على رواية التشديد و كون الجلال بالجيم فالجملة إما صفة لاولى أجنحة فالتأنيث باعتبار الجماعة و المقصود أنهم يسبّحونه و يقدّسون جلاله و عظمته و عزّته و قوّته سبحانه من النقائص.

و إمّا صفة لأجنحة فالمقصود بالتسبيح إمّا التنزيه و التقديس بلسان الحال إذ كلّ جناح من اجنحتهم بل كلّ ذرّة من ذرّات وجودهم ناطقة بلسان حالها شارحة لعظمة بارئها و مبدعها، برهان صدق على قدرته و قوّته و كماله، و دليل متين على تدبيره و حكمته و جلاله، و هذا عام لجميع الملائكة.

و إمّا التنزيه بلسان المقال و هو مخصوص ببعض الملائكة.

و يشهد به ما رواه في التوحيد باسناده عن ابن عباس عن النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله قال: إنّ اللَّه تبارك و تعالى ملائكة ليس شي ء من أطباق أجسادهم إلّا و هو يسبّح اللَّه عزّ و جلّ و يحمده من ناحية بأصوات مختلفة لا يرفعون رؤوسهم إلى السماء و لا يخفضونها إلى أقدامهم من البكاء و الخشية للَّه عزّ و جل.

و عن جميل بن درّاج قال: سألت أبا عبد اللَّه عليه السّلام هل في السماء بحار قال عليه السّلام: نعم أخبرني أبي عن أبيه عن جدّه عليهم السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: إنّ في السماوات السبع لبحارا عمق أحدها مسيرة خمسمائة عام فيها ملائكة قيام منذ خلقهم اللَّه عزّ و جلّ و الماء إلى ركبهم ليس فيهم ملك إلّا و له ألف و أربع مأئة جناح في كلّ جناح أربعة وجوه في كلّ وجوه «وجه خ» أربعة ألسن ليس فيها جناح و لا وجه و لا لسان و لا فم إلّا و هو يسبّح اللَّه عزّ و جلّ بتسبيح لا يشبه نوع منه صاحبه، و اللَّه أعلم بحقايق ملكه و ملكوته، و آثار جلاله و جبروته.

ثمّ وصف عليه السّلام الملائكة بأنهم (لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه و لا يدعون أنهم يخلقون شيئا معه مما انفرد به) أي لا يدّعون الرّبوبية لأنفسهم كما يدّعيه البشر لهم و لأنفسهم فالفقرة الأولى لنفى ادّعاء الاستبداد و الثانية لنفى ادّعاء المشاركة أو الاولى لنفى ادّعائهم الخالقية فيما هم و سايط وجوده و لهم مدخل فيه بأمره سبحانه و الثانية لنفى ذلك فيما خلقه اللَّه سبحانه بمجرّد أمره من دون توسط الوسايل (بل) هم (عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون) و هو اقتباس من قوله سبحانه في سورة الأنبياء.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» الآية قيل: نزلت في خزاعة حيث قالت: الملائكة بنات اللَّه، فنزّه اللَّه سبحانه نفسه عن ذلك و قال سبحانه أنفة له: بل هؤلاء الّذين زعموا أنهم ولد اللَّه ليسوا أولاده، بل هم عباد مكرمون أكرمهم اللَّه و اصطفاهم لا يسبقونه بالقول و لا يتكلّمون إلّا بما يأمرهم به ربّهم، فكلّ أقوالهم طاعة لربّهم و يكفى بذلك جلالة قدرهم، و هم بأمره يعملون، و من كان بهذه الصفة لا يوصف بأنه ولد.

(جعلهم) اللَّه (فيما هنالك أهل الأمانة على وحيه، و حملهم إلى المرسلين ودايع أمره و نهيه) لعلّ هذا الوصف مختصّ ببعض الملائكة و يشهد به قوله سبحانه اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا و يكفى للنسبة إلى الجميع كون بعضهم كذلك و ما هنالك عبارة عن مراتب الملائكة و يدلّ على الاختصاص بالبعض أيضا قوله عليه السّلام في الفصل التاسع من الخطبة الأولى: و منهم امناء على وحيه و ألسنة إلى رسله و مختلفون بقضائه و أمره، و قد تقدّم في شرح ذلك الفصل ما ينفعك ذكره في المقام و بيّنا ثمّة وجه الحاجة في أداء الامانة إلى وجود الواسطة من الملائكة و أشرنا إلى جهة وصفهم بالامانة.

و محصّله أنّه لما كان ذو الامانة هو الحافظ لما ائتمن عليه ليؤدّيه إلى مستحقّه و كانت الرّسالات النازلة بواسطة الملائكة نازلة كما هي محفوظة عن الخلل الصادر عن سهو لعدم أسباب السّهو هناك أو عن عمد لعدم الدّاعي إليه لقوله تعالى: يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ صدق أنهم أهل الامانة على وحيه و رسالاته (و عصمهم من ريب الشبهات فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته) هذا الوصف عام لجميع الملائكة لأنهم معصومون من الشكّ و الاشتباه الناشى من معارضة النفس الأمارة للقوّة العاقلة إذ ليس لهم هذه النفس فلا يتصوّر في حقّهم العدول عن سبيل رضوان اللَّه و الانحراف عن القصد لانتفاء سببه الذى هو وجود هذه النفوس.

(و أمدّهم بفوائد المعونة و أشعر قلوبهم تواضع اخبات السّكينة) لعلّ المراد أنّه سبحانه أعطاهم المدد و القوّة و أيّدهم بأسباب الطاعات و القربات و الألطاف و المعارف الصّارفة لهم عن المعصية و أنه ألزم قلوبهم التواضع و الذلّة و الخضوع و الاستكانة لزوم الشعار للجسد أو أنه أعلمهم ذلك، و محصّله عدم انفكاكهم عن الخوف و الخشوع و قد مرّ بعض الأخبار فيه في شرح الفصل التاسع من الخطبة الاولى.

(و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده) أى فتح لهم أبوابا سهلة إلى تعظيماته و الثناء عليه، و الجمع باعتبار أنواع التحيات و فتح الأبواب كناية عن إلهامها عليهم و تسهيلها لهم لعدم معارضة شيطان أو نفس أمارة بالسوء، بل خلقهم خلقة يلتذّون بها كما ورد: أنّ شرابهم التّسبيح و طعامهم التقديس.

(و نصب لهم منارا واضحة على أعلام توحيده) استعار لفظ الأعلام لأدلّة التّوحيد و براهين التفريد و وجه المشابهة ايصال كلّ منهما إلى المطلوب، و لعلّه أراد بالمنار الواضحة المنصوبة على تلك الأعلام ما يوجب لهم الاهتداء إلى تلك الأدلّة من الوحى و الالهام.

و ربما قيل في شرح ذلك: إنه استعار المنار الواضحة للوسائط من الملائكة المقرّبين بينهم و بين الحقّ سبحانه إذ إخباره عن الملائكة السّماوية و لفظ الاعلام لصور المعقولات في ذواتهم المستلزمة لتوحيده و تنزيهه عن الكثرة، و وجه المشابهة أنّ المنار و الأعلام كما يكون وسايط في حصول العلم بالمطلوب كذلك الملائكة المقرّبون و المعارف الحاصلة بواسطتهم يكون وسايط في الوصول إلى المطلوب الأول محرّك الكلّ عزّ سلطانه، و هو قريب مما قلناه إلّا أنّ ما قلناه أظهروا أشبه هذا.

و أمّا توصيف المنار بوصف الوضوح فمن أجل وفور أسباب الهداية و كثرة الدلائل في حقهم لقربهم من سياحة عزّ و ملكوته و مشاهدتهم ما يخفى علينا من آثار ملكه و جبروته.

(لم تثقلهم موصرات الآثام) أى مثقلاتها و أشار عليه السّلام بذلك إلى عصمتهم من المعاصي لعدم خلق الشهوات فيهم و انتفاء النفس الامارة الداعية إلى المعصية (و لم ترتحلهم عقب اللّيالى و الأيام) أى لم يزعجهم تعاقبهما و لم يوجب رحيلهم عن دارهم، و المقصود تنزيههم عما يعرض للبشر من ضعف القوى أو القرب من الموت بكرور اللّيالى و مرور الأيام.

(و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم) عزيمة ايمانهم ما لزم ذواتهم من التّصديق بمبدعهم و ما ينبغي له، و المراد أنه لم ترم الشكوك بمحركاتها و هي شهواتها ما عزموا عليه من الايمان و التّصديق، هذا على رواية نوازعها بالعين المهملة و أما على روايتها بالغين المعجمة فالمقصود عدم انبعاث نفوسهم الأمّارة بالشكوكات و الشبهات و القائها الخواطر الفاسدة إلى أنفسهم المطمئنة.

(و لم تعترك الظنون على معاقد يقينهم) المراد بالظنّ إمّا الاعتقاد الراجح غير الجازم أو الشّك أو ما يشملهما، و لعلّ الأخير أظهر هنا، فالمقصود نفى ازدحام الظنون و الأوهام على قلوبهم التي هي معاقد عقائدهم اليقينية (و لا قدحت قادحة الاحن فيما بينهم) أى لا تثير الأحقاد و العداوات بينهم فتنة كما تثير النّار قادحتها لتنزّهم من القوّة الغضبيّة (و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم و سكن من عظمته و هيبة جلاله في أثناء صدورهم) لمّا كان الحيرة عبارة عن عدم الاهتداء إلى وجه الصواب من حيث تردّد العقل في أنّ أىّ الأمرين أولى بالطلب و الاختيار، و كان منشأ ذلك معارضة الوهم و الخيال للعقل و لم يكن لهم و هم و لا خيال، لا جرم لا حيرة تخالط عقايدهم و تزيل هيبة عظمته من صدورهم.

قال المجلسي (ره): و يحتمل أن يكون المراد بالحيرة الوله لشدّة الحبّ و كمال المعرفة كما سيأتي، فالمعنى أنّ شدّة و لهم لا يوجب نقصا في معرفتهم و غفلة عن ملاحظة العظمة و الجلال كما في البشر، و على هذا فالسلب في كلامه عليه السّلام راجع إلى المحمول كما أنه على ما قلناه راجع إلى الموضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 (و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم) أى لم تطمع فيهم الوساوس الشّيطانية و النّفسانية فتتناوب أو تضرب بأدناسها على قلوبهم، و الغرض نفى عروض الوساوس على عقولهم كما تعرض للبشر لانتفاء أسبابها في حقّهم.

شرح لاهیجی

ثمّ خلق سبحانه لاسكان سماواته و عمارة الصّفح الاعلى من ملكوته خلقا بديعا من ملائكته يعنى پس خلق كرد خداى سبحانه از براى مسكن كردن در آسمانهاى او و ابادى كردن جانب اعلاى از مملكت او مخلوق عجيبى از ملائكه خود را ملاء بهم فروج فجاجها و حشابهم فتوق اجوائها يعنى مملوّ ساخت بملائكه نفوس مجرّده شكافها و مكان هاى خالى از راههاى واسعه اسمان را كه عبارت از استعداد ايشان باشد از براى تعلّق نفوس مجرّده كه نشسته اند در مواضع مجرّده از موادّ جسميّه و در طرق ادراكات عقليّه ايشان و محشوّ و پرگردانيد بملائكه نفوس منطبعه كه قواى ادراكيّه خياليّه ايشان باشند شكافهاى فضاء ايشان را كه تمام اجزاء جسم ايشان باشد كه اجوف و خالى از شعور است و حلول كرده است در جميع ان اجزاء نفس منطبعه مثل انطباع قوّه خياليّه انسانى در دماغ امّا جميع اجزاء آسمان بمنزله دماغ و محلّ نفس منطبعه است و بين فجوات تلك الفروج زحل المسبّحين منهم فى خطائر القدس و سترات الحجب و سرادقات المجد يعنى و در ميان جاههاى فراخ آن فرجها اوازهاى تسبيح ملائكه مسبّحين از ايشان باشد در فضاء خطيره قدس كه بهشت باشد و در پردهاى حجاب و در استانهاى بزرگى حضرت پروردگار كه عالم عقول باشد و رسيدن اواز ملائكه نفوس مجرّده آسمانى بعالم عقول و شنيدن اهل آن عالم او از ايشان را كه عبارت از دعاى ايشان و طلب زبان استعداد ايشانست مر علوم و اذكار انرا و افاضه انها است علوم و صور ادراكيّه را بر ايشان و وراء ذلك الترجيح الّذى تستكّ منه الاسماع سبحات نور تردع الابصار عن بلوغها فتقف خاسئة على حدودها يعنى در پشت سر صاحب ان اوازها كه كوفته مى شود گوشها از او شعاعها و درخشندگيهاى نورى باشد كه منع ميكند ديدهاى نفوس را از ادراك و رسيدن بايشان پس مى ايستند متحيّر و دور از حدود و جوانب انها و ان اشعّه عبارت از عقول نوريّه اند كه ديدهاى نفوس از تماشاى جمال نورانى ايشان مهجور و كور است انشأهم على صور مختلفات و اقدار متفاوتات اولى اجنحة تسبّح جلال عزّته يعنى ابتدا كرد ايجاد ايشان را بر صورتهاى نوعيّه مختلفه و مقدار استعدادات متفاوته از براى تحصيل كمالات و معارف در حالتى كه صاحب پرهاى قوت و قدرت اكتساب علوم و معارف باشند در حالتى كه تنزيه ميكنند بزرگى سلطنت او را لا ينتحلون ما ظهر فى الخلق من صنعه و لا يدّعون انّهم يخلقون شيئا معه ممّا انفرد به بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعنى نمى بندند بخود آن چه را كه ظاهر است در مخلوقات كه از صنع خدا است يعنى اعتقاد نمى كنند كه مصنوع ايشانست و حال آن كه ايشان واسطه ايجاد مصنوعات باشند و ادّعاء نمى كنند كه ايشان خلق ميكنند چيزى را با خدا از آن چيزهائى كه منفرد است خدا در ايجاد انها يعنى اعتقاد نمى كنند كه ايشان شريك خدايند در ايجاد چنانچه بت پرستان ايشان را شريك خدا مى دانند بلكه ملائكه بندگانى باشند گرامى داشته شده پيشى نمى گيرند خدا را در گفتار و ايشان بامر خدا عمل و كار ميكنند جعلهم فيما هنالك اهل الامانة على وحيه و حمّلهم الى المرسلين ودايع امره و نهيه يعنى خلق كرد در ميان ملائكه كه متّصف بان اوصاف بودند كه عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون باشد اهل امانت بر وحى خود را و متحمّل گردانيد ايشان را در فرستادن بسوى پيغمبران امانتهاى امر و نهى خود را و عصمهم من ريب الشّبهات فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته و امدّهم بفوائد المعونة و اشعر قلوبهم تواضع اخبات السّكينة يعنى معصوم گردانيد و واپائيد ايشان را در معارف الهيّه از شكّ شبهات و وساوس شيطانى پس نيست از ايشان كسى كه منحرف باشد از راه رضاى او و تقويت و كمك كرد ايشان را در تحصيل منافع معونت و معيشت ايشان كه علوم و معارف باشد و اعلام و تعليم كرد بدلهاى ايشان فروتنى و خشوع قرار و ارام يعنى تواضعى را كه مستلزم خشوع مستلزم ارام باشد در دلهاى ايشان خلق كرد و فتح لهم ابوابا ذللا الى تماجيده و نصب لهم منارا واضحة على اعلام توحيده يعنى گشود از براى ايشان درهاى آسانى را بسوى اصناف تمجيد و ستايش او و نصب كرد از براى ايشان علامتهاى ظاهره واضحه يعنى دلائل قطعيّه بر بلنديهاى توحيد و يگانگى او كه توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى باشد لم يثقّلهم موصرات الاثام و لم يرتحلهم عقب اللّيالى و الايّام يعنى سنگين بگناه نمى گرداند ايشان را اسباب گناهان سنگين زيرا كه نفس امّاره سبب گناه در ايشان نيست و كوچ نمى دهد ايشان را و از حالى بحالى نمى گرداند ايشان را تعاقب شبها و روزها زيرا كه برتر از زمان باشند و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم و لم يعترك الظّنون على معاقد يقينهم يعنى منازعه نمى تواند كرد محرّكات و دواعى تشكيكات با جزم اعتقاد ايشان و جدال نمى تواند كرد وهمها بر بستن يقين ايشان زيرا كه اسباب شكوك و اوهام كه نفس امّاره است در ايشان نيست و لا قدحت قادحة الاحن فيما بينهم و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم و سكن من عظمته و هيبة جلالته فى اثناء صدورهم يعنى اتش نمى دهد اتش زنه حسد در ميان ايشان زيرا كه قوّه شهويّه و غضبيّه در ايشان نيست و رفع نمى تواند كرد تردّد خاطر آن چه را كه ملاقات كرده است از معرفت او دلهاى ايشان را يعنى تردّد و تشكيك در معرفت عارض ايشان نمى شود زيرا كه معارف ايشان شهودى جبلّى است نه كسبى فكرى و ساكن است و جا گرفته است بزرگى و خوف سلطنت او در وسط سينهاى ايشان و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم يعنى طمع نمى كند در ايشان و عارض ايشان نمى شود وسوسها پس بكوبد چرك او بر تدبّر و تفكّر ايشان زيرا كه از موسوس محفوظند

شرح ابن ابی الحدید

وَ مِنْهَا فِي صِفَةِ الْمَلَائِكَةِ ثُمَّ خَلَقَ سُبْحَانَهُ لِإِسْكَانِ سَمَاوَاتِهِ وَ عِمَارَةِ الصَّفِيحِ الْأَعْلَى مِنْ مَلَكُوتِهِ  خَلْقاً بَدِيعاً مِنْ مَلَائِكَتِهِ وَ مَلَأَ بِهِمْ فُرُوجَ فِجَاجِهَا وَ حَشَى بِهِمْ فُتُوقَ أَجْوَائِهَا وَ بَيْنَ فَجَوَاتِ تِلْكَ الْفُرُوجِ زَجَلُ الْمُسَبِّحِينَ مِنْهُمْ فِي حَظَائِرِ الْقُدُسِ وَ سُتُرَاتِ الْحُجُبِ وَ سُرَادِقَاتِ الْمَجْدِ وَ وَرَاءَ ذَلِكَ الرَّجِيجِ الَّذِي تَسْتَكُّ مِنْهُ الْأَسْمَاعُ سُبُحَاتُ نُورٍ تَرْدَعُ الْأَبْصَارَ عَنْ بُلُوغِهَا فَتَقِفُ خَاسِئَةً عَلَى حُدُودِهَا . وَ أَنْشَأَهُمْ عَلَى صُوَرٍ مُخْتَلِفَاتٍ وَ أَقْدَارٍ مُتَفَاوِتَاتٍ أُولِي أَجْنِحَةٍ تُسَبِّحُ جَلَالَ عِزَّتِهِ لَا يَنْتَحِلُونَ مَا ظَهَرَ فِي الْخَلْقِ مِنْ صُنْعِهِ وَ لَا يَدَّعُونَ أَنَّهُمْ يَخْلُقُونَ شَيْئاً مَعَهُ مِمَّا انْفَرَدَ بِهِ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ فِيمَا هُنَالِكَ أَهْلَ الْأَمَانَةِ عَلَى وَحْيِهِ وَ حَمَّلَهُمْ إِلَى الْمُرْسَلِينَ وَدَائِعَ أَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ وَ عَصَمَهُمْ مِنْ رَيْبِ الشُّبُهَاتِ فَمَا مِنْهُمْ زَائِغٌ عَنْ سَبِيلِ مَرْضَاتِهِ وَ أَمَدَّهُمْ بِفَوَائِدِ الْمَعُونَةِ وَ أَشْعَرَ قُلُوبَهُمْ تَوَاضُعَ إِخْبَاتِ السَّكِينَةِ وَ فَتَحَ لَهُمْ أَبْوَاباً ذُلُلًا إِلَى تَمَاجِيدِهِ وَ نَصَبَ لَهُمْ مَنَاراً وَاضِحَةً عَلَى أَعْلَامِ تَوْحِيدِهِ لَمْ تُثْقِلْهُمْ مُؤْصِرَاتُ الآْثَامِ وَ لَمْ تَرْتَحِلْهُمْ عُقَبُ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ لَمْ تَرْمِ الشُّكُوكُ بِنَوَازِعِهَا عَزِيمَةَ إِيمَانِهِمْ وَ لَمْ تَعْتَرِكِ الظُّنُونُ عَلَى مَعَاقِدِ يَقِينِهِمْ وَ لَا قَدَحَتْ قَادِحَةُ الْإِحَنِ فِيمَا بَيْنَهُمْ وَ لَا سَلَبَتْهُمُ الْحَيْرَةُ مَا لَاقَ مِنْ مَعْرِفَتِهِ بِضَمَائِرِهِمْ وَ مَا سَكَنَ مِنْ عَظَمَتِهِ وَ هَيْبَةِ جَلَالِهِ فِي أَثْنَاءِ صُدُورِهِمْ وَ لَمْ تَطْمَعْ فِيهِمُ الْوَسَاوِسُ فَتَقْتَرِعَ بِرَيْنِهَا عَلَى فِكْرِهِمْ

هذا موضع المثل إذا جاء نهر الله بطل نهر معقل إذا جاء هذا الكلام الرباني و اللفظ القدسي بطلت فصاحة العرب و كانت نسبة الفصيح من كلامها إليه نسبة التراب إلى النضار الخالص و لو فرضنا أن العرب تقدر على الألفاظ الفصيحة المناسبة أو المقاربة لهذه الألفاظ من أين لهم المادة التي عبرت هذه الألفاظ عنها و من أين تعرف الجاهلية بل الصحابة المعاصرون لرسول الله ص هذه المعاني الغامضة السمائية ليتهيأ لها التعبير عنها أما الجاهلية فإنهم إنما كانت تظهر فصاحتهم في صفة بعير أو فرس أو حمار وحش أو ثور فلاة أو صفة جبال أو فلوات و نحو ذلك و أما الصحابة فالمذكورون منهم بفصاحة إنما كان منتهى فصاحة أحدهم كلمات لا تتجاوز السطرين أو الثلاثة أما في موعظة تتضمن ذكر الموت أو ذم الدنيا أو يتعلق بحرب و قتال من ترغيب أو ترهيب فأما الكلام في الملائكة و صفاتها و صورها و عباداتها و تسبيحها و معرفتها بخالقها و حبها له و ولهها إليه و ما جرى مجرى ذلك مما تضمنه هذا الفصل على طوله فإنه لم يكن معروفا عندهم على هذا التفصيل نعم ربما علموه جملة غير مقسمة هذا التقسيم و لا مرتبة هذا الترتيب بما سمعوه من ذكر الملائكة في القرآن العظيم و أما من عنده علم من هذه المادة كعبد الله بن سلام و أمية بن أبي الصلت و غيرهم فلم تكن لهم هذه العبارة و لا قدروا على هذه الفصاحة فثبت أن هذه الأمور الدقيقة في مثل هذه العبارة الفصيحة لم تحصل إلا لعلي وحده و أقسم أن هذا الكلام إذا تأمله اللبيب اقشعر جلده و رجف قلبه و استشعر عظمة الله العظيم في روعه و خلده و هام نحوه و غلب الوجد عليه و كاد أن يخرج من مسكه شوقا و أن يفارق هيكله صبابة و وجدا . ثم نعود إلى التفسير فنقول الصفيح الأعلى سطح الفلك الأعظم و يقال لوجه كل شي ء عريض صفيح و صفحة . و الفروج الأماكن الخالية و الفجاج جمع فج و الفج الطريق الواسع بين جبلين أو حائطين و أجوائها جمع جو و هو ما اتسع من الأودية و يقال لما بين السماء و الأرض جو و يروى أجوابها جمع جوبة و هي الفرجة في السحاب و غيره و يروى أجوازها جمع جوز و هو وسط الشي ء و الفجوات جمع فجوة و هي الفرجة بين الشيئين تقول منه تفاجى الشي ء إذا صار له فجوة و منه الفجاء و هو تباعد ما بين عرقوبي البعير . و الزجل الصوت و حظائر القدس لفظة وردت في كلام رسول الله ص و أصل الحظيرة ما يعمل شبه البيت للإبل من الشجر ليقيها البرد فسمى ع تلك المواطن الشريفة المقدسة العالية التي فوق الفلك حظائر القدس و القدس بتسكين الدال و ضمها الطهر و التقديس التطهير و تقدس تطهر و الأرض المقدسة المطهرة و بيت المقدس أيضا و النسبة إليه قدسي و مقدسي و السترات جمع سترة و الرجيج الزلزلة و الاضطراب و منه ارتج البحر و تستك الأسماع تنسد قال النابغة  

  • و نبئت خير الناس أنك لمتنيو تلك التي تستك منها المسامع

سبحات النور بضم السين و الباء عبارة عن جلالة الله تعالى و عظمته و تردع الأبصار تكفها و خاسئة أي سادرة و منه يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ و خسا بصره خسا و خسوءا أي سدر . و قوله على حدودها أي تقف حيث تنتهي قوتها لأن قوتها متناهية فإذا بلغت حدها وقفت و قوله أولي أجنحة من الألفاظ القرآنية . و قوله لا ينتحلون ما ظهر في الخلق من صنعه أي لا يدعون الإلهية لأنفسهم و إن كان قوم من البشر يدعونها لهم و قوله لا يدعون أنهم يخلقون شيئا معه مما انفرد به فيه إشارة إلى مذهب أصحابنا في أن أفعال العباد مخلوقة لهم لأن فائدة هذا القيد و هو قوله انفرد به إنما تظهر بذلك . و أما الآيات المقدسة فالرواية المشهورة مُكْرَمُونَ و قرئ مكرمون بالتشديد و قرئ لا يسبقونه بالضم و المشهور القراءة بالكسر و المعنى أنهم يتبعون قوله و لا يقولون شيئا حتى يقوله فلا يسبق قولهم قوله و أراد أن يقول لا يسبقونه بقولهم فحذف الضمير المضاف إليه و أناب اللام منابه . ثم قال و هم بأمره يعملون أي كما أن قولهم تابع لقوله فعملهم أيضا كذلك فرع على أمره لا يعملون عملا ما لم يؤمروا به و جاء في الخبر المرفوع عن رسول الله ص أنه رأى جبرائيل ليلة المعراج ساقطا كالحلس من خشية الله

و الحلس الكساء الخفيف . و الزائغ العادل عن الطريق و الإخبات التذلل و الاستكانة و أبوابا ذللا أي سهلة وطيئة و منه دابة ذلول و تماجيده الثناء عليه بالمجد و المؤصرات المثقلات و الإصر الثقل . و تقول ارتحلت البعير أي ركبته و العقبة النوبة و الجمع عقب و معنى قوله و لم ترتحلهم عقب الليالي و الأيام أي لم تؤثر فيهم نوبات الليالي و الأيام و كرورها كما يؤثر ارتحال الإنسان البعير في ظهره و نوازعها شهواتها النازعة المحركة و روي نوازغها بالغين المعجمة من نزع بينهم أي أفسد . و لم تعترك الظنون أي لم تزدحم الظنون على يقينهم الذي عقدوه . و الإحن جمع إحنة و هي الحقد يقول لم تقدح قوادح الحقد في ضمائرهم . و ما لاق أي ما التصق و أثناء صدورهم جمع ثني و هي التضاعيف و الرين الدنس و الغلبة قال تعالى كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ . و تقترع من الاقتراع بالسهام بأن يتناوب كل من الوساوس عليها و يروى فيفترع بالفاء أي تعلو برينها فرعه أي علاه .

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الخامس (و منها) (فى صفة الملائكة:)

ثمّ خلق سبحانه لإسكان سماواته، و عمارة الصّفيح الأعلى من ملكوته خلقا بديعا مّن مّلائكته، و ملأ بهم فروج فجاجها، و حشاب هم فتوق أجوائها، و بين فجوات تلك الفروج زجل المسبّحين منهم فى حظائر القدس، و سترات الحجب، و سرادقات المجد، و وراء ذلك الرّجيح الّذى تستكّ منه الأسماع سبحات نور تردع الأبصار عن بلوغها، فتفق خاسئة على حدودها، و أنشأهم على صور مختلفات و أقدار مّتفاوتات أولى أجنحة، تسبّح جلال عزّته، لا ينتحلون، ما ظهر فى الخلق من صنعه، و لا يدّعون انّهم يخلقون شيئا مّعه ممّا انفرد به (بل عباد مّكرمون، لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعلمون) جعلهم فيما هنا لك أهل الأمانة على وحيه، و حمّلهم الى المرسلين ودائع أمره و نهيه، و عصمهم مّن ريب الشّبهات فما منهم زائغ عن سبيل مرضاته، و أمدّهم بفوائد المعونة، و أشعر قلوبهم تواضع إخبات السّكينة، و فتح لهم أبوابا ذللا إلى تماجيده، و نصب لهم مّنارا واضحة على أعلام توحيده، لم تثقلهم موصرات الأثام، و لم ترتحلهم عقب اللّيالى و الأيّام، و لم ترم الشّكوك بنوازعها عزيمة ايمانهم، و لم تعترك الظّنون على معاقد يقينهم، و لا قدحت قادحة الأحن فيما بينهم، و لا سلبتهم الحيرة ما لاق من معرفته بضمائرهم، و سكن من عظمته و هيبة جلاله فى أثناء صدورهم، و لم تطمع فيهم الوساوس فتقترع برينها على فكرهم

ترجمه

پاره از اين خطبه در تقسيم و ترتيب و خلقت فرشتگان است در اينجا بايد از روى انصاف اعتراف كرد كه از ميان تمام شرّاح نهج البلاغة شارح معتزلى (ابن ابى الحديد) بيش از ديگران مواظب الفاظ فصيحه و معانى بليغه كه در خطبه ها است بوده، و در هر موردى تا مى توانسته براى مقايسه بين سخنان حضرت امير المؤمنين (ع) و ديگران از ايراد سخنان اشخاص ديگر مثل عبد الرّحيم ابن بناته و غير او خود دارى نمى كرده، و پيداست كه هر وقت بخطبه فوق العاده فصيحى بر مى خورده از شادى در پوست نمى گنجيده، و او باين مورد از خطبه كه رسيده در جلد دوّم صفحه 150 شرح خود مطالبى دارد كه خلاصه آن اين است، او مى گويد: اينجا جاى ذكر مثل است اذا جاء نهر اللّه بطل نهر معقل هنگامى كه نهر خدا جارى شد نهر معقل كه جوئى است در بصره نابود مى گردد، همين كه اين كلام فصيح ربّانى و الفاظ پاكيزه قدسى پيدا شد فصاحت عرب بر باد رفت، فصاحت عرب كجا، و فصاحت على كجا درست نسبت آن با اين نسبت خاكست، با طلاى ناب خالص، و اگر بفرض محال خيال كنيم عرب قدرت برآوردن اين گونه الفاظ داشته باشد، از كجا كه بتواند آنها را بچنين معانى دلپذير آسمانى تعبير كند، اعراب زمان جاهليّت بكنار، مگر اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آشناى بچنين معانى مشكله عرشى بودند تا بتوانند براى آنها چنين الفاظى تهيّه نمايند، همه مى دانند عرب زمان جاهليّت در فصاحت منتها درجه هنرش اين بود كه بتواند از شتر و اسب و خر وحشى، و گاو كوهى يا كوهها و بيابانها نيكو سخن براند، اصحاب رسول خدا هم با همه آب و تاب سخنان فصيحه شان از دو سه سطر آنهم در موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 مبتذل مرگ و موت و موعظه و نكوهش دنيا يا تحريص و ترغيب بجنگ، يا خوف و ترس از خدا بيش نبوده، لكن سخن راندن در موضوع خطبه 91 نهج البلاغه بخش 5 اصناف ملائكه، و صفات، و صورتها، و عبادتها، و تسبيحات، و شناسائى ايشان خدا را، و عشق و شوقشان نسبت باو، و چيزهاى ديگرى كه جارى مجراى اينها است كه در اين فصل از خطبه مشروح و مفصّل ذكر شده اينها چيزهائى نبوده كه آنها بآن آشنائى داشته باشند چرا گاهى كه در قرآن عظيم سخنى از اوصاف ملائكه رفته بود آنرا مى دانستند، آنهم نه باين ترتيب و تقسيم، و گاهى هم كسانى از قبيل عبد اللّه ابن سلام، و اميّة ابن ابى الصّلت، و ديگران پيدا مى شدند، كه فى الجمله باين گونه علوم آشنائى داشته باشند، لكن هر گز قدرت ادا كردن آنرا باين فصاحت و شيوائى نداشتند، پس تنها مرد اين ميدان امير المؤمنين على عليه السّلام است كه مى تواند آن معانى شيرين و فصيح را در ظرف اين الفاظ رشيق و نمكين ادا كند و من سوگند مى خورم باين كه هر مرد خردمند و متفكّريكه درين سخنان باريك شود پوست بدنش بلرزش افتاده، و دلش مضطرب گردد، و بزرگى و عظمت خدا در قلب و اعضايش جايگير شده، و از شدّت شوق و شادى نزديك شود كه جان از تنش بيرون گردد) بارى امام عليه السّلام اوصاف اصناف فرشتگان را چنين شرح مى دهد پس آن پادشاه توانا، براى اين كه صفحه اعلاى از كشورش آباد، و كاخ بلند آسمانش مسكن گردد (نقشى لطيف بقالب زده) خلقى بديع از فرشتگان بيافريد، شكافها و راهها، و جاهاى خالى فضاى آن كاخ را بوسيله ايشان پر ساخت، و در ميان جاهاى گشاده آن شكافها، و آن مكانهاى پاك و پاكيزه و مقدّس، و در پشت آن پرده هاى مجد و عظمت، زمزمه و آواز عدّه از فرشتگان به تسبيح بلند است، و از پشت آن آوازهاى گوش كر كن، شعاعها، و درخشندگيهاى نوريست كه ديده هاى آنان تاب ديدار آن انوار ندارد، پس در جاهاى خويش مات و سر گردان مى ايستند، خداوند آن فرشتگان بالا را بصورتهاى گوناگون، و اندازه هاى متفاوت آفريده، و هر يك ستايش گر جلال و بزرگى وى مى باشند، و آنچه كه از مصنوعات خداوند پيدا و هويدا است بخويش نه بندند، و در چيزهائى كه آفريدگارشان تنها خدا است خود را در آفريدن آنها با خدا شريك ندانند (نه دعوى ربوبيّت كنند و نه بخلاف گفته بت پرستان خود را شريك خدا دانند) بلكه آنان بندگان گرامى، هستند كه در گفتار بر خدا پيشى نگرفته، و طبق فرمان او رفتار مينايند، و (بعضى از) آنان را در جاى خود امين بر وحى خويش، و حامل امانتهاى امر و نهيش بسوى پيمبران گردانيده و (دامان) همه آنان را از (لوث) شكّ و شبهه ها (ى شيطان) پاك و پاكيزه نگه داشت، پس هيچيك از آنان از راه سر نكشد، خدا نيز (در طاعت) بآنان يارى و كمك كرد، شعار تواضع و وقار و فروتنى را بر دلهاشان بپوشانيد، درهاى سپاس گذارى را بآسانى بروى ايشان بگشود، پرچمهاى نور افشان و نشانه هائى يكتائى خود را در ميانشان كوبيد (يگانگى او را بدليل قطعى و ايمان ثابت اعتراف كردند و چون پيرو اميال و خواهشهاى نفسانى نيستند) نه از سنگينى بار گناهان بر دوش آنان اثرى، و نه از گردش روزگار در حالشان تغييرى است، از هيچ شكّ و ريبى ايمانشان متزلزل نگردد، و هيچ ظنّ و گمانى يقين محكمشان را سست نسازد، آتش كينه توزى در (كانون دلهاشان) نيّتشان فروزان نشود، حيرت و سرگردانى عظمت خدا را كه درون سينه شان نهفته است زايل كردن نيارد، و ساوس (شيطانى) بر افكار (نورانى) آنان چيره نشود، تا آن دلهاى پاك را چركين كند

نظم

  • چو كاخ سلطنت را شاه ما ساختبآبادىّ و تعميرش بپرداخت
  • براى آنكه اندر آن سكونت دهد خلقى ملايك كرد خلقت
  • كه اندر صفحه اعلا و اقدسثنا گويند ز آن ذات مقدّس
  • بايشان پس فروج آسمانهاكه از هر فجّ و ره خالى مكانها
  • بفوق و تحت و در جوّشان مكان دادهر آنجا مصلحتشان بدنشان داد
  • هر آن وسعت كه اندر هر شكاف است پر از فرشتگان با عفاف است
  • چو بلبلها كه اندر صحن بستانهمه سر گرم آوازند و دوستان
  • چنين در ساحت قدس حظائركه بهرش نيست جز آنجا نظائر
  • حجاب عزّت و استار قدرتسرادقهاى مجد و لطف و رحمت
  • ميان هر يك از آنان كشيده بساط بندگى آماده چيده
  • همه آوازها افكنده درهمبه تسبيح و ثناى حىّ اعلم
  • بسى بلبل در آن باغ خدائى شده مشغول در نغمه سرائى
  • و ليكن پشت آن اسماع دلكشكه گوش عقل ز آوازش مشوّش
  • بسى سبحات و بس استار نور است ديگر چشمان ز ديدارش بدور است
  • شوند از ديدن آن خيره ابصارگرفتار عمى گردند انظار
  • پس آنكه مختلف فرمود خلقت ملايك را بحسب قدر و رتبت
  • يكى زان دسته داراى دو بالندهميشه گرم تسبيح جلال اند
  • بسه يا چار پر يك فوج ديگربهم هستند هم پرواز و همسر
  • هر آن چيزى كه ظاهر از صنايعبود در خلق خلّاق بدايع
  • بخود ندهند نسبت هيچيك راكه از كبرند و دعويها مبرّا
  • بيك تأئىّ ذات پاك يزدانهمه از جان و دل دارند اذعان
  • ز دعوىّ خداوندى برون اندمفاد بل عباد مكرمون اند
  • بقول حق نمى گيرند سبقتبحكمش عاملون اند از حقيقت
  • امين سرّ يزدان و بوحى اندرساننده ودايع ز أمر و نهى اند
  • عباد خاصّ ربّ العالمين اندرسول از وى بنزد مرسلين اند
  • همه از شكّ و ريب و شبهه پاكندهمه داراى قلبى تابناك اند
  • يكى ز انان بسوى راه ديگرنگردد از رضاى حىّ داور
  • خدا اخلاصشان ديد و مدد دادبدلهاشان درى از علم بگشاد
  • درونشان كرد مملوّ از تواضعوقار و هم سكينه هم تخاشع
  • بدرگاه خدا افتاده گانندز تمجيدش هميشه تر زبان اند
  • بپاى پرچم توحيد جمع اندچنان پروانگان بر گرد شمع اند
  • نه سنگين از گناهانند و آثام نه خسته از عبادتها بايّام
  • به تحميد خداى لا يزال اندهمه مدهوش و محو آن جمال اند
  • شكوك و شبهه ها از عزم و ايمان نيارد راهشان بر زد ز ايقان
  • ظنون و فتنه بر ملك يقينشاننشد چيره به آئين و بدينشان
  • بدلشان آتش كين كس نيفروخت ملك را كى دل از نار حسد سوخت
  • لباس معرفت شان رشك و غيرتنكرده سلب از بطن و سريرت
  • ز فرط هيبت يزدانشان دل طپيد در سينه همچون مرغ بسمل
  • وساوس را ز سرشان دست كوتاهنزد شيطان دون ز افكارشان راه
Powered by TayaCMS