خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

موضوع خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2

2 ويژگى هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

متن خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2

و منها في ذكر الرسول (صلى الله عليه وآله)

مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ

ترجمه مرحوم فیض

قسمتى از اين خطبه در وصف رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد:

قرار گاه او (مكه معظّمه كه در آنجا به رسالت مبعوث گرديد) بهترين قرارگاه، و جاى نموّ او (مدينه طيّبه كه در آنجا احكام الهىّ را منتشر نمود) شريفترين جا است (و آن بزرگوار) دركانهاى كرامت و بزرگوارى (اصلاب شامخه و ارحام مطهّره) و آرامگاههاى سلامت (كه از هر عيب و نقص ظاهرىّ و باطنىّ منزّه و مبرّى بوده روييده شده است) دلهاى نيكوكاران شيفته او گشت، و زمام چشمها (ى خردمندان) بسوى او خيره شد (تا ببينند در ضلالت و گمراهى جهل و نادانى كه سر تا سر جهان را فرا گرفته چه ميكند، ديدند) خداوند بوسيله آن حضرت كينه هاى ديرينه را نابود ساخت (از ميان مردم برداشت) و آتش دشمنيها را خاموش نمود، و ميان برادران ايمانى را (مانند امير المؤمنين و سلمان) الفت و دوستى انداخت، و ميان خويشان (مانند حمزه و ابى لهب بسبب اسلام و كفر) جدائى افكند، و بواسطه ظهور و پيدايش آن بزرگوار ذلّت و بيچارگى مؤمنين را به عزّت و سرورى و برترى و بزرگى و كفّار را به نكبت و بد بختى مبدّل نمود، سخن او بيان و خاموشيش زبان بود (چون سخنى مى فرمود احكام الهىّ را بيان ميكرد، و چون گفتار و كردارى ديده خاموش مى ماند دليل بر صحّت و درستى و مباح بودن آن بود).

ترجمه مرحوم شهیدی

از اين خطبه است در ذكر رسول (ص):

قرارگاه او بهترين قرارگاه است.

و خاندان او را شريفترين پايگاه است،

از كانهاى ارجمندى و كرامت،

و مهدهاى پاكيزگى و عفّت.

دلهاى نيكوكاران به سوى او گرديده.

ديده ها در پى او دويده.

كينه ها را بدو بنهفت

و خونها به بركت او بخفت.

مؤمنان را بدو برادران هم كيش ساخت،

و جمع كافران را پريش،

خواران را بدو ارجمند ساخت و سالار،

و عزيزان را بدو خوار.

گفتار او ترجمان هر مشكل است

و خاموشى او زبانى گويا براى اهل دل.

ترجمه مرحوم خویی

و بعض ديگر از اين خطبه در ذكر رسالتمآب صلوات اللّه و سلامه عليه و آله است: محل استقرار او بهترين محل استقرارها است، و مكان روئيدن او شريفترين روئيدنها اسب، ثابت است در معدنهاى بزرگوارى و كرامت، و مواضع أمنيّت و سلامت، در حالتى كه گردانيده شده بطرف او قلبهاى نيكوكاران، و ميل داده شده بسوى او مهارهاى بصيرتهاى مؤمنان، دفن كرد و بر طرف فرمود بوجود شريف او كينه هاى ديرينه را، و خاموش نمود و زايل فرمود بسبب ذات او آتشهاى عداوت در سينه هاى پر كينه، و الفت داد بواسطه او ميان برادران از أهل ايمان، و پراكنده ساخت بجهة او اقران را از مشركان، عزيز گردانيد بأو ذلّت اسلام را، و ذليل گردانيد بأو عزّت كفر را كلام او بيان شرايع و أحكام است، و سكوت او زبانيست حدود حلال و حرام را، از جهة اين كه تقرير معصوم مثل فعل او و قول او حجّت و سند شرعيست.

شرح ابن میثم

القسم الثاني منها فى ذكر الرسول صلى الله عليه و آله و سلّم

مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ- وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ- فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ- وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ- قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ- وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ- دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ- وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً- وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً- أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ- وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ- كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ

اللغة

أقول: المماهد: جمع ممهد، و الميم زائدة. و ثنيت إليه: أى صرفت. و الضغاين: الأحقاد. و النوائر: جمع نائرة، و هى العداوة و المخاصمة: و الأقران: الأخوان المقترنون.

المعنى

و أشار بمستقرّه إلى مكّة و كونها خير مستقرّ لكونها امّ القرى و مقصد خلق اللّه و محلّ كعبته، و يحتمل أن يريد محلّه من جود اللّه و عنايته و ظاهر كونه خير مستقرّ، و استعار لفظ المنبت و المعدن، و قد مرّ بيان وجه استعارتهما، و مماهد السلامة محالّ التوطئة لها، و هى كناية من مكّة و المدينة و ما حولها فإنّها محلّ لعبادة اللّه و الخلوة به الّتى هى مهاد السلامة من عذابه، و إنّما كانت كذلك لكونها دار القشف خالية عن المشتهيات و القينات الدنيويّة، و يحتمل أن يريد بمماهد السلامة ما تقلّب فيه و نشأ عليه من مكارم الأخلاق الممهّدة للسلامة من سخط اللّه و في قوله: و قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار. تنبيه على أنّ الصارف هو لطف اللّه و عنايته بهم بالفات قلوبهم إلى محبّته و الاستضاءة بأنوار هداه، و لمّا استعار لفظ الأزمّة للأبصار ملاحظة لشبهها بمقاود الإبل رشّح تلك الاستعارة بذكر الثنى و كنّى بذلك عن التفات الخلق إليه بأبصار بصايرهم و تلقىّ الرحمة الإلهيّة منه ثمّ استعار لفظ الدفن لإخفاء الأحقاد به بعد أن كانت ظاهرة مجاهرا بها. و لفظ الإطفاء لإزالة العدوات بين العرب بالتأليف بين قلوبهم كما قال تعالى في إظهار المنّة على عباده وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً«» و الأقران المفرّق لهم هم المتألّفون على الشرك. و قوله: أعزّ به الذلّة. أى ذلّة الإسلام و أهله، و أذلّ به العزّة: أى عزّة الشرك و أهله، و بين كلّ قرينتين من هذه الستّ مقابلة و مطابقة فقابل بالتفريق التأليف و بالذلّة الإعزاز و بالعزّة الإذلال.

و قوله: و كلامه بيان. إى لما انغلق من أحكام كتاب اللّه كقوله تعالى لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.

و قوله: و صمته لسان. استعار لفظ اللسان لسكوته، و وجه المشابهة أنّ سكوته صلى اللّه عليه و آله و سلّم مستلزم للبيان من وجهين: أحدهما: أنّه يسكت عمّا لا ينبغي من القول فيعلّم الناس السكوت عن الخوض فيما لا يعينهم الثاني: أنّ الصحابة كانوا إذا فعلوا فعلا على سابق عادتهم فسكت عنهم و لم ينكره عليهم علموا بذلك أنّه على حكم الاباحة. فكان سكوته عنهم في ذلك بيانا له و أشبه سكوته عنه باللسان المعرب عن الأحكام. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

بخش دوم خطبه: كه قسمتى از آن در توصيف، رسول خدا (ص) مى باشد.

مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ- وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ- فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ- وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ- قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ- وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ- دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ- وَ أَطْفَأَ بِهِ الثَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً- وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً- أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ- وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ- كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ

لغات

مماهد: جمع ممهد: آرامگاهها، ميم اول زايد است علامت اسم مكان ثنيّت اليه: چشمها به سوى او بازگشت ضغاين: كينه ها نوائر: جمع نائره: دشمنى و خصومت اقران: برادران نزديك به هم، افراد صميمى

ترجمه

«قرارگاه رسول خدا (ص) (حسب و نسب و يا محل تولدش مكه) بهترين قرارگاه و جايگاه تولد و رشدش (يا پايگاه حكومتش مدينه) شريفترين جاهاست، در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت و رستگارى پرورش يافت دل نيكوكاران به سوى او متمايل و چشمان اهل بصيرت بدو خيره شد.

خداوند به وسيله آن بزرگوار كينه ها را دفن كرد و شعله هاى دشمنى را خاموش كرد. الفت و برادرى را در ميان افراد مؤمن بر قرار كرد، و اجتماع كفار را به وسيله او پراكنده كرد و از ميان برد، ستمگران با عزت و شرف را خوار ذليل و مؤمنان خوار را بدو شرف كرامت و عزت بخشيد.

كلامش بيان كننده حقايق، و سكوتش حكمت و دقايق را ترجمان بود.»

شرح

امام (ع) با كلمه مستقر اشاره به مكه كرده است، بهترين مكان بودن مكّه بدين لحاظ است كه ام القراء و مطلوب خلق خدا و جايگاه كعبه است.

احتمال ديگر در بهتر بودن مكّه اين است كه آن جايگاه جود و عنايت خداوند مى باشد. و بديهى است كه بهترين مكان باشد.

لفظ «منبت و معدن» را از حسب و نسب پيامبر استعاره آورده است، جهت استعاره بودن اين كلمات را بارها توضيح داده ايم.

و «مماهد السّلامة»

جايگاه سلامتى و امنيّت مى باشد. اين عبارت كنايه از مكّه و مدينه و اطراف اين دو شهر است كه جايگاه عبادت خدا و خلوتگاه راز و نياز با اوست كه به همين لحاظ محلّ سلامتى و امن از عذاب الهى است.

چون سرزمين مكّه محلّ عبادت و پرستش خداوند قرار داده شده است، از خواسته هاى شهوانى و منافع مادّى خالى است.

احتمال ديگر در معناى «مماهد السّلامة» دگرگونى در روش و سنّتهاست كه زمينه تكامل و رشد اخلاق پسنديده و ارزشمند در آن مهيّاست و بدين سبب از خشم و غضب خداوند در امان مى باشد.

در كلام امام (ع): و قد صرفت نحوه افئدة الأبرار،

كه فعل بصورت مجهول آمده است، توجّه به اين حقيقت است كه لطف و عنايت خداوند دل نيكان را بسوى پيامبر متمايل كرده و دلها را به محبّت و روشنى انوار هدايت منوّر گردانيده است.

نظر به اين كه واژه «ازمّة» را كه به معنى مهار شتر است از جهت تشبيه كردن نگاه چشمها به افسار استعاره به كار برده، اين استعاره را با بيان «تييّنت» ترشيحيه كرده است و اين عبارت را كنايه از توجّه و التفات اهل بصيرت به پيامبر اسلام (ص) به دليل دريافت رحمت الهى از پيشگاه حق آورده است. سپس لفظ «دفن» را از كينه هاى نهفته كفّار نسبت به پيامبر رحمت استعاره گرفته. با وجودى كه در آغاز بعثت آشكارا دشمنى و خصومت داشتند. عبارت «اطغاء» به معنى از بين رفتن دشمنى و كينه توزى است كه پيش از بعثت در ميان عرب رواج داشت و با آمدن پيامبر (ص) از ميان رفت. چنان كه خداوند متعال در زمينه اظهار نعمتهايش مى فرمايد: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ. منظور از دوستانى كه با آمدن پيامبر متفرّق گرديدند، كفّارى هستند كه در شرك اتّحاد و الفت داشتند.

قوله عليه السلام: اعزّ به الذلّة:

يعنى خداوند با بعثت پيامبر (ص) اسلام و اهل آن كه ذليل و خوار بودند عزيز و مشركين طرفداران شرك را كه عزيز بودند ذليل ساخت.

در كلام امام (ع) ميان كلمات تفريق و تأليف، عزّت و ذلّت و... حكم مقابله و مطابقه برقرار است. (در مقابل تاليف تفريق، و در مقابل عزّت ذلّت و در برابر اعزاز اذلال را به كار برده است)

قوله عليه السلام: و كلامه بيان

يعنى مشكلاتى كه از احكام و دستور العملهاى كتاب الهى به نظر مى رسيد تغيير و تبيين كرد چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا تا آنچه را براى مردم فرو فرستاده ايم بيان نموده و توضيح دهد.»

قوله عليه السلام: و صمته لسان

امام (ع) لفظ «لسان» را براى سكوت پيامبر استعاره به كار برده است وجه تشبيه اين است كه سكوت پيامبر (ص) از دو جهت به معناى بيان و توضيح است.

1- پيامبر از بيان آنچه شايسته گفتن نبود خوددارى مى كرد. از سكوت رسول خدا (ص) مردم در مى يافتند كه نبايد پيرامون موضوع خطبه 96 نهج البلاغه بخش 2ى كه پيغمبر سكوت كرده است حرفى زد.

2- صحابه پيامبر طبق عادتهاى گذشته خود اگر كارى را انجام مى دادند و پيامبر در زمينه كار آنها سكوت اختيار مى كرد و آنها را از ارتكاب نهى نمى فرمود، مى فهميدند كه انجام چنان كارى جايز است. پس سكوت رسول خدا (ص) براى آنها در حكم بيان عمل مجاز بود. در حقيقت سكوت پيامبر (ص) به زبانى كه روشنگر احكام الهى باشد شباهت داشت. (سكوتى كه از هر فريادى رساتر و گوياتر بود)

شرح مرحوم مغنیه

مستقرّه خير مستقرّ، و منبته أشرف منبت. في معادن الكرامة، و مماهد السّلامة. قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار، و ثنيت إليه أزمّة الأبصار. دفن به الضّغائن، و أطفأ به الثّوائر. ألّف به إخوانا، و فرّق به أقرانا. أعزّ به الذّلّة، و أذلّ به العزّة. كلامه بيان و صمته لسان.

اللغة:

قال الشيخ محمد عبده: مماهد: جمع ممهد- بفتح الميم الأولى و سكون الثانية- أي ما يبسط فيه للفراش. و أزمة: جمع زمام أي ما يقاد به. و ثنيت اليه: اتجهت اليه. و الضغائن: الأحقاد. و الثوائر: جمع ثائرة أي العداوة. و الأقران: من قرن الشي ء بالشي ء أي جمع بينهما.

المعنى:

(مستقره خير مستقر). الضمير يعود الى رسول اللّه (ص) و المراد بمستقره بلده مكة المكرمة (و منبته أشرف منبت في معادن الكرامة). يجوز أن يكون المراد بالمنبت هنا مكة لأنها محل ولادته، و يجوز أن يكون المراد نسبه الشريف (و مماهد السلامة) و هي المدينة المنورة حيث عاش فيها بسلام و أمان من أذى المشركين و شرهم، و أقام فيها دولة الاسلام، و أظهره سبحانه على الدين كله.

(قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار). عاش النبي (ص) في مجتمع تسوده الفوضى و الفساد، و الضلال و الانحلال، و مع ذلك كان- منذ صباه- محبوبا بشمائله عند الكل، وثقة عند الجميع حتى أسموه الصادق الأمين، و لما بعث و أعلن الحرب على الشرك و الفساد تنكر له الطغاة الأشرار، و تألبوا عليه، و ازداد الطيبون الأبرار له حبا و اخلاصا من يومه الى يومنا هذا، و الى آخر يوم، و فيهم قادة الفكر في أوروبا و أمريكا (انظر ما نقلناه عنهم في كتاب: فلسفة التوحيد و الولاية، فصل محمد و القرآن).

(و ثنيت له أزمة الأبصار). اتجهت الانظار الى سيرته و رسالته في كل عصر و مصر، لأنها تشع بالهدى و النور (دفن به الضغائن، و أطفأ به الثوائر، ألّف به إخوانا). ما اجتمعت للعرب كلمة في يوم من الأيام إلا على عهد محمد (ص) و بفضل اللّه و فضله، و لما هاجر الى المدينة كان بين قبيلتيّ الأوس و الخزرج حرب دامية و متصلة، فألغى النبي (ص) ما كان بينهما من حرب و خصومة، و كف أيدي بعضهم عن بعض، و الى هذا أشارت الآية 103 من سورة آل عمران: فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً».

(و فرق به أقرانا). فرق الإسلام بين الأب الكافر الضال، و الابن الذي أسلم و آمن بمحمد (ص).. فقد كان عتبة بن ربيعة أول من بارز المسلمين و حاربهم يوم بدر، و كان ابنه حذيفة يحارب مع رسول اللّه (ص)، و كان عبد الرحمن ابن أبي بكر مع المشركين، و أبوه مع رسول اللّه (ص). و في ذلك يقول الإمام (ع): «كنا مع رسول اللّه نقتل آباءنا و أبناءنا و اخواننا و أعمانا، و لا يزيدنا ذلك إلا إيمانا و تسليما». (و أعز اللّه به الذلّة) أي ان المستضعفين أيام الشرك صاروا أقوياء أعزاء بالإسلام، كعمار بن ياسر، و سلمان، و بلال و غيرهم كثير (و أذل به العزة) من المشركين الطغاة.

السكوت:

(كلامه بيان) للحق و العدل: «و ما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى- 3 النجم». (و صمته لسان) و بيان بأن هذا المقام يجب فيه الصمت، لأنه لا يتصل بالحياة من قريب أو بعيد، و الانسان غير مكلف بمعرفته، أو لأن الكلام عنه سابق لأوانه، و ما الى ذلك من البواعث و الأسباب.

و ليس من شك ان الكلام يعبر عما في الضمير، و لكن السكوت في بعض الأحيان يكون أبلغ و أبين من الكلام، و المهم أن يعرف الانسان متى يجب الكلام و متى يجب السكوت، و من ميّز بين المقامين، و التزم بما يقتضيه كل منهما نجح في دنياه، و سلم في آخرته.. و للإنسان حرية التعبير عن رأيه، و لكن ليس له حرية الصمت أبدا و دائما و في كل مقام، فعليه أن يرد التحية بمثلها أو بأحسن منها، و أن يقرأ في صلاته و عبادته، و ينكر المنكر بيده ان استطاع، و إلا فبلسانه. و في الحديث: «الساكت عن الحق شيطان أخرس.. أفضل الجهاد كلمة عدل عند إمام جائر». أما قول من قال: اذا كان الكلام من فضة فالسكوت من ذهب، أما هذا القول فإن المراد به السكوت حيث لا يجوز الكلام، قال الإمام (ع): ربّ كلمة سلبت نعمة.

و تسأل: ألا يتنافى قول الإمام: «و صمته لسان» مع القاعدة المعروفة بين الفقهاء: «لا ينسب الى ساكت قول» إلا مع القرينة الدالة على الرضا تقوم مقام اللفظ.

الجواب: إن كلام الفقهاء يختص بالتعاقد كالزواج، و البيع، و الشراء، و ان السكوت من حيث هو لا يدل في التعامل على الرضا، و مع القرينة الدالة عليه تكون هي العمدة و الدليل، لا السكوت.. و الإمام (ع) يتكلم عن عظمة النبي (ص) في كلامه و سكوته، فأين هذا من ذاك.  

شرح منهاج البراعة خویی

منها في ذكر الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:

مستقرّه خير مستقرّ، و منبته أشرف منبت، في معادن الكرامة، و مماهد السّلامة، قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار، و ثنيت إليه أزمّة الأبصار، دفن به الضّغاين، و أطفأ به النّوائر، ألّف به إخوانا، و فرّق به أقرانا، أعزّ به الذّلّة، و أذلّ به العزّة، كلامه بيان، و صمته لسان.

اللغة

(المهد) و المهاد الفراش و موضع تهيّأ للصبىّ، و جمع الأوّل مهود كفلس و فلوس و جمع الثاني مهد ككتاب و كتب، و أمّا المماهد فلم يضبط فيما رأيته من كتب اللغة، قال الشّارح البحرانيّ: جمع ممهد و الميم زايدة، و قال الشّارح المعتزليّ: المهاد الفراش و لما قال عليه السّلام: في معادن و هي جمع معدن قال بحكم القرينة و الازدواج و مماهد و إن لم يكن الواحد منها ممهدا كما قالوا: الغدايا و العشايا و مأجورات و مأزورات و نحو ذلك (و ثنيت) الشي ء ثنيا من باب رمى إذا عطفته و رددته و (الضغائن) جمع الضّغينة و هي الحقد و (النواير) جمع النائرة و هي العداوة و المخاصمة.

الاعراب

قوله: في معادن الكرامة خبر بعد خبر، و يجوز كونه صفة أو حالا من الخبر لكونه نكرة غير محضة، و جملة قد صرفت في محلّ النّصب على الحال، و قد للتحقيق.

المعنى

قال السيّد (ره) (منها) أى ببعض فصول تلك الخطبة (في ذكر الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و بيان شرفه و مناقبه الجميلة و هو قوله (مستقرّه خير مستقرّ و منبته أشرف منبت) يمكن أن يكون المراد بالمستقرّ و المنبت الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهّرة، و أن يكون المراد بالأول مكّة و بالثاني الطيبة (في معادن الكرامة) أى الرسالة أو ما هو أعمّ من هذه (و مماهد السّلامة) أى المهد المتّصفة بالسّلامة من الأدناس و الأرجاس، و البراءة من العيوب الظاهرة و الباطنة (قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار) أى صرف اللّه سبحانه أفئدتهم إليه (و ثنيت إليه أزمّة الأبصار) أى عطفت إليه أزمّة مطايا البصاير و القلوب، و هذا كلّه كناية من التفات الخلق إليه و تلقّيهم له بقلوبهم و محبّة الأبرار له عليه السّلام إجابة لدعوة إبراهيم الخليل عليه السّلام حيث قال: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ.

أى أسكنت بعض ولدى و هو إسماعيل عليه السّلام و من ولد منه، و عن العيّاشي عن الباقر عليه السّلام نحن هم و نحن بقية تلك الذرّية، و في المجمع عنه عليه السّلام أنّه قال نحن بقية تلك العترة. و قال كانت دعوة إبراهيم لنا خاصّة.

و قوله: فاجعل افئدة من الناس أراد بعضهم و هم المؤمنون الأبرار كما اشير في كلام الامام عليه السّلام و صرّح به الباقر عليه السّلام في رواية العياشي قال: أما أنه لم يعن الناس كلّهم أنتم أولئك و نظراؤكم إنما مثلكم في النّاس مثل الشعرة البيضاء في الثور الأسود أو مثل الشّعرة السّوداء في الثور الأبيض، ينبغي للناس أن يحجّوا هذا البيت و يعظموه لتعظيم اللّه إياه، و أن تلقونا حيث كنّا نحن الأدلّاء على اللّه.

و في الصّافي عن الكافي عنه عليه السّلام في قوله تعالى: تهوى إليهم، و لم يعن البيت فيقول إليه، فنحن و اللّه دعوة إبراهيم.

و عن الاحتجاج عن أمير المؤمنين عليه السّلام و الأفئدة من الناس تهوى إلينا، و ذلك دعوة ابراهيم حيث قال افئدة من النّاس تهوى إليهم.

و روى عليّ بن إبراهيم عن الصّادق عليه السّلام أنه تعالى عنى بقوله: و ارزقهم من الثمرات، ثمرات القلوب أى أحبّهم إلى النّاس ليأتوا إليهم (دفن به الضغائن و أطفأ به النّوائر) أى أخفى بوجوده الشّريف الاحقاد العربيّة بعد أن كانت ظاهرة علانية، و أطفأ به نوائر العداوات و خصومات الجاهلية بعد أن كانت مشتعلة ملتهبة و (الف به) على الاسلام (اخوانا) كما كان بين أمير المؤمنين عليه السّلام و سلمان (و فرق به) على الشرك (أقرانا) كما كان بين حمزة و أبي لهب (أعزّ به الذلة و أذلّ به العزّة) أى أعزّ به ذلّة الاسلام و أذلّ به عزّة الكفر، فقد رفع الاسلام سلمان فارس و قد وضع الكفر أبا لهب (كلامه بيان) للأحكام (و صمته لسان) لحدود الحلال و الحرام، أراد أنّ سكوته صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان كالتكلّم و البيان في الاشتمال على الفائدة، فانّ سكوت المعصوم في مقام التقرير حجّة كقوله و أيضا ربما كان يسكت عن بعض المطالب إفهاما للناس عدم جواز خوضهم فيها.

شرح لاهیجی

و منها فى ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يعنى بعضى از آن خطبه است در ذكر رسول خدا (صلی الله علیه وآله) مستقرّه خير مستقرّ و منبته اشرف منبت يعنى مقرّ و مرتبه پيغمبر (صلی الله علیه وآله) در قرب بپروردگار بهترين مرتبه هاست و رستنگاه او شريفترين منبتها است زيرا كه انسان كامل در اولى مرتبه ابداعست كه نور نبوّت ختميّه است چنانچه در خصالست كه جابر بن عبد اللّه گفت سؤال كردم از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) كه اوّل چيزى كه او را خدا خلق كرد چه چيز بود پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود نور پيغمبر (صلی الله علیه وآله) شما بود اى جابر پس خلق كرد از ان نور هر چيزى را پس برپا داشت پيش روى خود در مقام قرب آن قدرى كه مى خواست پس گردانيد بر چهار قسم پس خلق كرد عرش را از قسمى و كرسى را از قسمى و حمله عرش را از قسمى و خزنه كرسى را از قسمى و برپا داشت قسم چهارم را در مقام خوف آن قدرى كه مى خواست پس گردانيد بچهار جزو پس خلق كرد ملائكه را از جزوى و آفتاب و ماه را از جزوى و علم و حلم را از جزوى و عصمت و توفيق را از جزوى و برپا داشت جزو چهارم را در مقام حياء به آن قدرى كه مى خواست پس نگاه كرد بسوى او بچشم هيبت پس مترشّح و پاره پاره شدن ان نور و متقاطر گرديد از او صد و بيست و چهار هزار قطره پس خلق كرد از هر قطره روح پيغمبر و رسولى را پس نفس زدند ارواح انبياء پس خلق كرد خدا از انفاس ايشان ارواح اولياء و شهداء و صلحاء را و امّا منبت ان نبات الهى پس در حرم كبرياء و فضاء مشيّت خدا و در مقام او ادنى است زيرا كه روح مطهّر او اوّل وجود مقيّد و عقل اوّلست كه بلا واسطه و فاصله ناشى است از عالم مشيّت و ابداع كه وجود منبسط و نفس رحمانى و عماء و مقام او ادنى است چنانچه در ترجمه خطبه اوّل شرح يافت فى معادن الكرامة و مماهد السّلامة يعنى منبت او در معدن كرامتست زيرا كه از معادن عقليّه روحانيّه كه معدن جواهر علمند خلق شده است و در مهادها و فراشهاى سلامتست زيرا كه از عالم جبروت مبرّا از جميع نقايص و عيوبست قد صرفت نحوه افئدة الابرار و ثنيت اليه ازمّة الابصار يعنى بتحقيق كه گردانيده شده است بجانب او روى دلهاى نيكوكاران و معطوف بسوى او است مهارهاى ديدهاى أولو الابصار دفن به الضّغائن و اطفأ به النّوائر و فرّق به اقرانا اعزّ به الذّلّة و اذلّ به العزّة كلامه بيان و صمته لسان يعنى دفن و مستور گردانيد بسبب او حقدها و حسدهاى جاهليّت را و منتفى ساخت بسبب او عداوتها و فتنه هاى كفر و ضلالت را و واقع ساخت الفت در ميان برادران دينى و متفرّق ساخت همسران در شرك و كفر را كه باهم الفت داشتند و ناياب گردانيد بسبب او ذلّت و خارى در دين را و ذليل و خار ساخت بسبب او عزّت دنيويّه را سخن او بيان احكام اللّه است و خاموشى او زبان پند عباد اللّه است

شرح ابن ابی الحدید

وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ الرَّسُولِ ص مُسْتَقَرُّهُ خَيْرُ مُسْتَقَرٍّ وَ مَنْبِتُهُ أَشْرَفُ مَنْبِتٍ فِي مَعَادِنِ الْكَرَامَةِ وَ مَمَاهِدِ السَّلَامَةِ قَدْ صُرِفَتْ نَحْوَهُ أَفْئِدَةُ الْأَبْرَارِ وَ ثُنِيَتْ إِلَيْهِ أَزِمَّةُ الْأَبْصَارِ دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ وَ أَطْفَأَ بِهِ النَّوَائِرَ أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً وَ فَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً وَ أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ وَ أَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ كَلَامُهُ بَيَانٌ وَ صَمْتُهُ لِسَانٌ المهاد الفراش و لما قال في معادن و هي جمع معدن قال بحكم القرينة و الازدواج و مماهد و إن لم يكن الواحد منها ممهدا كما قالوا الغدايا و العشايا و مأجورات و مأزوات و نحو ذلك و يعني بالسلامة هاهنا البراءة من العيوب أي في نسب طاهر غير مأفون و لا معيب . ثم قال قد صرفت نحوه أي نحو الرسول ص و لم يقل من صرفها بل جعله فعلا لم يسم فاعله فإن شئت قلت الصارف لها هو الله تعالى لا بالجبر كما يقوله الأشعرية بل بالتوفيق و اللطف كما يقوله أصحابنا و إن شئت قلت صرفها أربابها . و الضغائن جمع ضغينة و هي الحقد ضغنت على فلان بالكسر ضغنا و الضغن الاسم كالضغينة و قد تضاغنوا و اضطغنوا انطووا على الأحقاد و دفنها أكمنها و أخفاها و ألف به إخوانا لأن الإسلام قد ألف بين المتباعدين و فرق بين المتقاربين و قال تعالى فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً قطع ما بين حمزة و أبي لهب مع تقاربهما و ألف بين علي ع و عمار مع تباعدهما . قوله ع و صمته لسان لا يعني باللسان هاهنا الجارحة نفسها بل الكلام الصادر عنها كقول الأعشى

إني أتتني لسان لا أسر بها

قالوا في تفسيره أراد الكلمة و جمعه على هذا ألسن لأنه مؤنث كقولك ذراع و أذرع فأما جمع لسان للجارحة فألسنة لأنه مذكر كقولك حمار و أحمرة يقول ع إن كلام الرسول ص بيان و البيان إخراج الشي ء من حيز الخفاء إلى حيز الوضوح و صمته ص كلام و قول مفيد أي أن صمته لا يخلو من فائدة فكأنه كلام و هذا من باب التشبيه المحذوف الأداة كقولهم يده بحر و وجهه بدر

شرح نهج البلاغه منظوم

القسم الثاني (منها) (فى ذكر الرّسول صلّى اللّه عليه و آله:)

مستقرّه خير مستقرّ، وّ منبته أشرف منبت، فى معادن الكرامة، و مماهد السّلامة، قد صرفت نحوه أفئدة الأبرار، و ثنيت اليه أزمّة الأبصار، دفن اللّه به الصّغآئن، و أطفا به النّوآئر، الف به اخوانا، و فرّق أقرانا، أعزّ به الذّلّة، و أذلّ به العزّة، كلامه بيان، وّ صمته لسان.

ترجمه

قسمتى از اين خطبه در توصيف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ميباشد قرارگاه رسول خدا (رتبه و منزلتش يا مكّه محلّ تولّدش) بهترين قرارگاه، و جايگاه روئيدن و نموّ او (در سرزمين شرف و بزرگوارى يا مدينه كه بتبليغ قيام فرمود) شريفترين جاها است (اوست كه) در كانهاى كرامت و بزرگوارى و آرامگاههاى سلامت و رستگارى پرورش يافته، نيكوكاران بدو دلباخته، و ديدگان (بينندگان از ديدار انوار جمال و جلال) محو ذخيره او شده، بواسطه او (تخم) كين توزى و نفاق (از سرزمين دلها) ريشه كن، و شعله هاى آتش خشم و دشمنى خاموش گرديد، ميان مسلمين دوستى و برادرى از او بر قرار، و بناى اتّحاد و همسرى مشركين از او ناپايدار، عزيزان (ستمگر) از او ذليل، و ذليلان (ستمكش) بدو عزيز سخنش (حقايق را) بيان، و خاموشيش (حكمت و دقايق را ترجمان و) زبان بود.

نظم

  • مقام و مركز و جاى پيمبرز هر كس در جهان بيش است و برتر
  • مكان و منبت او بس شريف است محلّ رستن او بس منيف است
  • نباتش از زمين نور روئيدبشر از آن گل توحيد بوئيد
  • يكى لعل است از كان كرامت يكى مهر است از چرخ سلامت
  • ز هر نقصى وجود او مبّرا استز هر عيبى دل و جانش معرّا است
  • بسوى او بود دلهاى ابراربروى او زمام جمله ابصار
  • از او مدفون شده حقد و حسدهاو زو منفى ز چشم جان رمدها
  • نمود او نار كين و فتنه خاموش بهوش آورد او اين خلق مدهوش
  • ز گيتى او زدوده زنگ كلفتبمردم ياد داد او مهر و الفت
  • عزيز از عزّت او آمده دين ذليل از شوكت او آمده كين
  • كلام او بيان حكم يزدانخموشيش كليد قفل احسان
  • ز صمت خود گشوده صد در پندگهر پاشيده در نطق از شكر خند
Powered by TayaCMS