مقدمه

وجود مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حضرت مسیح علیه السلام روایت می کنند که حضرت مسیح علیه السلام به حواریونشان فرمودند: «تحببوا الی الله و تقربوا عليه» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[1]خود را محبوب خدا کنید و خود را به مقام قرب حضرت حق برسانید. از اینکه یک پیامبر اولوا العزم به بعضی از افراد فرمود خود را محبوب خدا کنید و به مقام قرب حق برسانید معلوم می شود که مقام محبوبیت، یعنی مقامی که خدا در آن مقام دوستدار انسان، علاقه مند به انسان و عاشق انسان می شود و به دست آوردن مقام قرب برای هر مکلّفی میسّر است. این دو مقام دو مقام انحصاری نیست که آدم خیال خودش را راحت بداند بگوید این مقام محبوبیت و مقام قرب که درخور ما نیست، در شأن ما نیست، پس دنبالش نرویم، پی نگیریم، کاری برایش انجام ندهیم. محروم نمودن خود از مقامی که به دست آوردنش میسّر است به نظر اهل دل معصیت است. درک گناه بودنش هم خیلی ساده است. بدن نیازمند به غذاست ولی آدم بدن را از غذا محروم کند تا جایی که بدن زیان ببیند، این معصیت است. چه برسد به اینکه آدم روح و باطن و آن نفس شخیص انسانی را از روزی ای که حق برایش قرار داده محروم کند. آیا این گناه نیست؟ آیا محروم کردن بدن از غذا گناه است، امّا محروم کردن باطن از فیوضات معنوی گناه نیست؟ یقیناً یک سؤال قیامت این است که چرا به این مقاماتی که شایستة تو بود برسی، خود را نرساندی؟

اعمالی که سبب جهنّمی شدن می شود

آیات قرآن کریم را دقّت کنید ببینید عذاب فقط مربوط به خلأهاست. از باب نمونه: در آیات سورة مبارکة مدثر می فرماید: «فی جنات يتسائلون» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[2]آنهایی که در بهشتند از اهل دوزخ، سؤال می کنند: «عن المجرمين ما سلککم فی سقر» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[3]چه چیزی شما را به سقر انداخت. چهار تا جواب می دهند که همه مربوط به خلأهاست. پاسخ اوّلشان: «لم نک من المصلين»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[4] از مصلّین نبودیم. یعنی اگر ما خود را از نماز پر کرده بودیم اگر خود را به مقام مصلّین رسانده بودیم، آتش ما را نمی گرفت. آتش در ما جا داشته که ما را پر کرده است. دوم: «و لم نک نطعم المسکين»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[5] ما این خلأ را هم داشتیم که به افتادگان، تهی دستان، دردمندان و مستمندان، کمک نکردیم. خودش یک خلأ است. آنهایی که رفتند بهشت داشتند که رفتند بهشت، مقام مصلّین را داشتند، مقام اطعام طعام را داشتند. سوم: «و کنا نخوض مع الخائضين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[6]عمرمان را با بازیگران به بازی گذراندیم. همش لهو و لعب، کارهای باطل، شهوات حرام، حرکات حرام، خلأ برنامه های مثبت داریم. «و کنا نکذب بيوم الدين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[7]دل ما قیامت را باور نداشت. قلب، خالی از باور به قیامت بود.

سوخته را که دیگر نمی سوزانند!

خطاب به گروهی است: احدی از شما نیست مگر این که درون جهنّم می آید. ورود، یعنی آمدن به درون. «ان منکم الا واردها» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[8]آیه ترکیبش نفی است. «ان منکم» یعنی «ما منکم» یعنی احدی از شما نیست مگر اینکه وارد جهنّم شود. این روشن، بعدش می گوید: این ورود فرد فرد شما به داخل جهنّم «کان علی ربک حتما مقضيا» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[9]بر پروردگارت قطعی و لازم و حتمی است. یعنی کسی لب این گودال التماس نکند ما را نیندازید، نمی شود. چیزی است که بر پروردگار واجب است، حتمی و قطعی است. هفت طبقه عذاب است. بی استثنا کل اینها را هم در آن ریخته اند. حالا عجیبش این است: «ثم ننجی الذين اتقوا»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[10] یعنی بعد از این که ورود به جهنّمتان قطعی شد، انسان هایی که از تقوا پر هستند، با دست خود من از جهنّم سالم، صحیح، بدون درد، بدون سوختگی و بدون رنج، بیرون می آیند. «و نذر الظالمين فيها جثيا» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[11]آنهایی هم که از دایرة تقوا بیرون بودند و خلأ تقوا دارند آنجا می مانند. این هم یک آیه. پس چهار خلأ را آنجا بیان کرده است. یک خلأ را هم اینجا. امّا سورة فاطر، عذاب قیامت فقط در انسانهایی که خلأ دارند جا می گیرد. اگر آن کسی که خلأ ندارد را در آتش بیندازند، هیچ طوری نمی شود. این هم آیه اش که می گوید اتفاقاً به صورت یک امر واجب قطعی آنها را در جهنّم می برم. امّا آتش اهل تقوا را نمی گیرد. شیخ بهایی نقل می کند، می فرماید: در بصره یک منطقه ای را آتش گرفت. خانة یک کسی در جایی قرار گرفته بود که وسط این آتش ها بود، حالا خودش رفته بود جایی داشت برمی گشت، به او گفتند: کجا می روی؟ گفت: دارم می روم طرف خانه ام. گفتند: منطقه آتش گرفته دارد می سوزد. خیلی آرام پاسخ داد: «کيف يحترق المحترق» سوخته را که دیگر نمی سوزانند. مردم هم نفهمیدند چه می گوید. بعد هم ملّت ریختند آتش را خاموش کردند و همة خانه ها و اساس خانه ها سوخته بود الا خانة این مرد. بعد آمدند گفتند: تو چه گفتی؟ گفت یک بار ما را در عشق خود سوزانده اند، دوباره که سوخته را نمی سوزانند. آن کسی که با اخلاق، با ایمان، با عمل، با کار مثبت، تمام ریشه های ناپاکی را در خودش سوزانده، خب دوباره کجا ببرند او را بسوزانند؟ «خلق الموت و الحيوة» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[12]کسی که در دنیا از حرص مرده، از حسد مرده، از کبر مرده، اصلاً از همة این حالات مرده است و از دل چنین مرگ زیبایی زنده بیرون آمده، چه طور دوباره بمیرد؟

این سه آیه را به شما وصیّت می کنم

شیخ بهایی می فرماید: پدرم وقت مردنش به ما گفت: من وصیتم به شما بچّه ها فقط سه آیة قرآن است. گفت: گنجی که برای ما گذاشت همین بود و مرد. آفرین به بچّه هایش که چه قدر زیبا به این وصیّت عمل کردند. گفت: آیة اوّل در سورة حجرات است، من همة سرمایه ای که بعد از مرگ خودم برای شما به ارث می گذارم همین سه آیه است: «ان اکرمکم عند الله اتقيکم» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[13]اگر دنبال ارزش هستید، دنبال ارزش زیاد، تحصیل تقوا کنید. می خواهید خیلی بزرگ باشید خب پیش خدا بزرگ شو. بزرگ شدن پیش خدا هم به تقواست. آیة دوم در سورة قصص است: «تلک الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فی الارض و لا فسادا» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[14]آخرت آباد مال آنهایی است که در دنیا اهل بزرگ نمایی نیستند، اهل فساد هم نیستند. ما که هر روز ده بار داریم می گوییم: «الله اکبر» جا ندارد بزرگنمایی کنیم. چه داریم که بزرگنمایی کنیم؟ منم، منم بزنیم؟ در هر رکعت نماز یک رکوع واجب است ولی دو سجده واجب شده است. یعنی در هر رکعت دو بار پر قیمت ترین عضو ظاهرت را که صورتت است با این دو چشم و دماغ بگذار روی خاک، یعنی از خاکم و مثل خاک هم خاکسارم و زیر پای همة ملکوتیان و خوبان عالم، آخرت آباد را قرار دادم برای کسانی که بزرگنمایی نکنند، به خدا قسم مایة بزرگنمایی در وجود هیچ کس قرار نداده ام. من در اسلام شعاری پر معناتر و زیبا تر از این شعار تا حالا ندیده ام، نسبت به انسان نه نسبت به خدا، بالاترین و زیباترین شعار: «أشهد ان محمدا عبده» این خیلی حرف است. این همه داشتند و بزرگنمایی نکردند، دیگران هیچ ندارند و بزرگنمایی می کنند. بزرگنمایی یعنی خود را غیر آنچه هست نشان دادن. یکی از مراجع بسیار بزرگ شیعه، هم تراز شیخ انصاری در علم و عمل، یکی از شاگردانش می گوید من هر وقت با ایشان پای منبر یک منبری بودم، خب آن منبری به احترام ایشان و علم ایشان و مرجعیت ایشان وقتی می آمد از ایشان تجلیل کند، روی منبر شروع می کرد به اسم بردن و تعریف کردن، می دیدم ایشان فرو می رفت در عبایش و او تا در تعریف بود ایشان هم در عبا فرو رفته بود. گفت: مدّتها من این جریان را می دیدم، بعد دل چرکین شدم که یک واعظ محترم با سواد چطور در نجف اشرف در جلسات عمومی تا می آید اسم شما را ببرد، تعریفتان را بکند، شما جوری در عبایت فرو می روی که انگار کمترین محلی به این عالم بزرگوار نمی گذاری، نگاه نمی کنی، به حرفش گوش نمی دهی، به حسابش نمی آوری، دل چرکین بودم. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هم سفارش می کنند نسبت به احدی از مسلمان ها دل چرکین نباید باشید. حالا گاهی اذیتتان هم می کنند، رنجتان هم می دهند، امّا بین خود و خدا ببخشید، عفو کنید. اگر اقتضا می کند شرعاً با آنها حرف نزنید، خب نزنید، ولی دل چرکین نباشید. گفت: یک روز بروم پیش خودش بگویم آقا من دل چرکینم. آمدم، هیچ کس پیشش نبود. عرض کردم جناب آقا، مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمد حسن مامقانی، معروف است در علم و در عمل، گفتم من با شما زیاد پای منبرها آمده ام، چرا یک منبری محترم با سواد عالم تا می آید از شما حرف بزند شما فرو می روی در عبایت؟ اصلاً بعد از منبر یک «طيّب الله» نمی گویی؟ یک لبخندی زد و گفت: حتماً باید برایت بگویم چرا؟ گفتم: بله. چشمش پر از اشک شد. دست کرد در جیبش یک کلاه نمدی کهنه که یک ذرّه هم پارگی داشت درآورد. گفت: این کلاه نمدی را ببین، گفتم: بله دیدم. گفت: ده ساله بود در مامقان آذربایجان پدرم چند روز مرا با خودش برد صحرا، گوسفند چرانی. پدرم یک کلمه خواندن و نوشتن بلد نبود، چوپان هم بود. چهار پنج روز که مرا برد و آورد دیگر پاییز بود. پدرم گفت: من کار دیگری روی زمین دارم، حسن بیا این گوسفند ها را ببر صحرا، این کلاه نمدی را پدرم روی سرم کرد که در بیابان سرما نخورم. دو سه سال من با این کلاه نمدی می رفتم گوسفند می چراندم و برمی گشتم. شوق طلبگی به دلم افتاد. به پدر بی سوادم گفتم می گذاری من بروم درس خدایی بخوانم. گفت: از خدا می خواهم، برو. برای درس به تبریز آمدیم. از جمله چیزهایی که در وسایلم آوردم این کلاه نمدی بود. درسمان تبریز بالا گرفت. بعد آمدیم پیش پدر گفتم: اجازه می دهید بروم نجف؟ گفت: بله. ماشین هم که نبود. پیاده راه افتادیم برای نجف از طریق مراغه وارد عراق شدیم. کلاه نمدی را هم آوردم. هر وقت در باطنمان دیو خود خواهی، بزرگ بینی، بزرگنمایی می خواست حمله کند این کلاه نمدی همیشه در جیبمان است، در می آورم می گویم حسن تو همان چوپان بی سواد پابرهنه هستی، این علم و مقامی که داری مال خودت نیست. مال خداست. با مال کس دیگر پز نده. الآن هم که خدا مرا مرجع تقلید کرده این کلاه نمدی در جیبم هست، تا یک جا می آیند از من تعریف کنند برای اینکه هوا برم ندارد، خیال نکنم بزرگم، فرو می روم در عبایم، کلاه نمدی را در می آورم، می گویم حسن یادت نرود تو چی بودی؟! اینها مال خودت نیست. «تلک الدار الآخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فی الارض و لا فسادا» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[15]آخرت آباد را قرار دادم برای آنهایی که نه خود بزرگبین هستند و بزرگنمایی می کنند و نه اهل فسادند. «و العاقبة للمتقين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[16]این آیه دوم بود. امّا آیة سومی که پدرم وصیت کرد به ما این آیه بود که مورد بحثمان هم همین آیه است، سورة فاطر است، قرآن می فرماید: اهل دوزخ «یصطرخون فیها» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[17]عربده می کشند، داد می زنند، که چه؟ «ربنا اخرجنا منها» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[18]ما را از جهنّم بیرون بیاور. برای چه؟ «نعمل صالحا غير الذی کنا نعمل»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[19] این که آتش جهنّم همة وجود ما را گرفته است حالا فهمیدیم که ما خلأ عمل صالح داریم. خدا به آنها جواب می دهد. خود این جواب هم دردآور است: «او لم نعمرکم ما يتذکر فيه من تذکر»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[20] به اندازة این که یک نفر در عمرش متذکّر حقایق شود به شما عمر ندادیم؟ کم به شما عمر دادیم؟ اندازه ای بود که آن اندازه برای بیدار شدنتان بس بود؟ برای متذکّر شدنتان؟ برای هوشیار شدنتان؟ یعنی آیا به شما به اندازة کافی وقت ندادیم؟ «فذوقوا» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[21]عذاب را بچشید. «فما للظالمين من نصیر» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[22]یک یار برای شما در اینجا پیدا نمی شود.

برگردم اوّل بحث، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: مسیح علیه السلام به حواریونشان فرمودند: «تحببوا الی الله»«تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[23] بیایید خود را محبوب خدا کنید. «و تقربوا عليه» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[24]خود را مقرّب خدا کنید. خلأ محبوبیت و تقرّب در قیامت با آتش پر می شود. آیا می شود کسی را خدا دوست نداشته باشد بعد به ملائکه بگوید تا بهشت بدرقه اش کنید؟ وقتی در قرآن می گوید: «ان الله لا يحب الخائنين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[25]وقتی در قرآن می گوید: «لا يحب المستکبرین» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[26]وقتی می گوید: «لا يحب الظالمين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[27]وقتی می گوید: «لا يحب المسرفين» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی».[28]اینهایی که خلأ محبوبیت دارند، بعد به ملائکه هم می گوید بدرقه شان کنید تا بهشت؟ امّا آنهایی که از محبّت خدا پر هستند، آنهایی که از قرب خدا پر هستند، از طبقة جهنّم هم که عبورشان بدهند خوش و خرّم و شاد، بدون اینکه کمترین رنجی احساس کنند از هفت طبقه رد می شوند. و به لقاء حق می رسند. چنانکه در آیة سورة مریم شنیدید، اتفاقاً وارد جهنّم هم می شوند و از آن طرف هم خوش و خرّم و سالم می آیند بیرون. با چه زمینه هایی آدم محبوب و مقرّب خدا می شود بحث گستردة طولانی دارد.

«برحمتک يا أرحم الراحمين»

حجة الإسلام و المسلمین انصاريان