سخنران استاد انصاریان
قرآن مجید کتابی است که خداوند متعال با بیش از پنجاه صفت، مانند: صفت مبارکه، نور، حکیم، قلل، ذکر، شفا و... از آن یاد کرده است. این اوصاف پنجاه گانه را برای این فرموده است که راه هر گونه شک و تردید را در همه اعصار تا روز قیامت به روی این کتاب از طریق دل ها را ببندد. آن چه که در قرآن کریم آورده است، همان است که بدون کم و زیاد درعالم هستی وجود دارد. آن واقعیاتی که بیان فرموده است همان است که خود او آفریده است. کتاب خدا قائل به دو عالم است. یعنی مجموعه هستی را به دو بخش تقسیم کرده است از یک بخش تعبیر فرموده است: به عالم غیب، عالم معنا، عالم ملکوت، عالم باطن، که امور آن عالم با چشم سر دیده نمی شود. قسمتی از آن بعد از مرگ با چشم سر دیده می شود. ولی آثار آن عالم غیب در تمام عالم شهادت و عالم ملک، قابل مشاهده است. مایع اصلی را انسان نمی بیند، ولی آثار آن مایع اصلی را می بیند. ملائکه را انسان نمی بیند، ولی آثار ملائکه در عالم مشهود است. با توجه به آیات قرآن کریم برای عالم ملک یعنی عالم شهادت یعنی عالمیکه قابل مشاهده است، میتوانیم ببینیم. و برای عالم غیب آیاتی در قرآن مجید آمده است که صریحا از هر دو عالم به تعبیر غیب و شهادت اسم می برد. « تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَه(الجمعه/8)»
از قدیم سه مسئله مطرح کرده اند، گفته اند: در این عالم ما سه عنصر داریم که در حیات انسان این سه عنصر به کار گرفته می شود. در قدیم نام یک عنصر را "کبریت احمر" گذاشته اند که لغت امروزی آن "شیمیآلی" می شود. جنسی که در اجناس دیگر فعل و انفعال ایجاد می کند حالا بعضی وقت ها کسانی که به کبریت احمر دست می یافتند این را به عنوان سر قلمداد می کردند و به دیگران نمی گفتند. در اختیار دیگران قرار نمی دادند و انحصار به خودشان می کردند. و یک تعدادی از شاگردان قابل قبول خودشان و بعد میآمدند با این کبریت احمر به تعبیر خودشان در عالم ملک اشیاء خبیث و پست را تبدیل به اشیاء قیمتی می کردند. و با همین کبریت احمر خوش بودند که آن ها را به مال دنیا می رسانده است. این مطلب را در ذهن مبارک حفظ کنید، تا برسیم به کبریت احمری که در عالم غیب هست و با آن کبریت احمر پست ترین اشیاء را میشود به قیمتی ترین اشیا عالم هستی و آفرینش تبدیل کرد.
کبریت احمر در عالم شهادت برای این است که اشیاء خبیث و پست را تبدیل به اشیاء قیمتی کند، سنگ را نگین کند، مس را زر ناب کند، آن کسی که این کار را می کند، خوشحال هم بشود. و اما در عالم ملکوت و عالم معنا و عالم غیب، حضرت باقر علیه السلام می فرماید: «ِ فَوَ اللَّهِ لَهَؤُلَاءِ فِي قُرَّاءِ الْقُرْآنِ أَعَزُّ مِنَ الْكِبْرِيتِ الْأَحْمَرِ(الکافی/ثقه الاسلام کلینی/2/627)»
امام صادق علیه السلام به جابر بن حیان کبریت احمر را یاد دادند، که جابر هم حرف های امام صادق علیه السلام را در دو هزار صفحه یاد داشت کرده که این کتاب خطی اش در کتاب خانه انگلستان کنار موزه گیرین ویچ موجود است. من رفتم آن جا دیدم. متاسفانه آن چه خود داشتیم و داریم هنوز از بیگانه تمنا می کنیم.
- بی دلی در همه القاب خدا با او بوداو نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
- سال ها دل طلب جام جم از ما میکردآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد
«حسین مصباح الهدی و سفینه النجات» حسین در عالم غیب کبریت احمر خدا است. تریاق اکبر است. و مشک ازفر است. اگر این کبریت احمر به اسفل السافلین بخورد او را به اعلی علیین انتقالش می دهد. آن وقتی که حضرت سید الشهداء علیه السلام گلوی بریده را روی خاک گذاشت، حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: «و اما الاخره و به نور وجهک المشهد» حالا آخرت روشن شد، حالا ملکوتی ها هم می بینند که تو کی هستی. که شما چه امتیازیاتی دارید. به انبیا می گوید: کسانی که مطیع شما هستند همه نجات یافتند. به ائمه دیگر هم گفته اند: هر کس مستقیم مطیع شما است، اهل نجات است. ولی به حسین علیه السلام گفته اند: کل کسانی که مطیع تو هستند و کسانی که یک لحظه رابطه ای با مطیعان شما داشته اند آن ها هم اهل نجات هستند. ما هنوز به اعلی علیین نرسیده ایم. چرا به کار نمی گیریم؟ بچه های ما چرا به کار نمی گیرند؟
- یار در این انجمن یوسف خونین بدنآینه خار جهان گو به همه رو به رو
جوان با عاطفه و با محبت آمد یک دو دقیقه کنار اباعبدالله علیه السلام نشست گفت: آقا جان من تازه عروسی کرده مسیحی هم هستم. دو دقیقه نگذشت گفت آقا جان من می خواهم با شما باشم. شما را دیدم دلم رفت، جانم رفت، با کیمیای کبریت احمر، تریاق اکبر(پادزهر همه سموم)، مشک ازفر، به راه حقیقت برگشت. حالا مشک ازفر را هر چی می خواهند پنهانش کنند، بویش پخش می شود. عروس جوان گفت: یک جور دیگر شده ای. خوب بله دیگر یک بوی دیگر می دهی مادرش گفت: کجا بودی؟ با کی ملاقات کردی؟ خانمش بهش گفت: این چهره ای که تو دیدی من هم می توانم ببینم؟ مادرش گفت: پسرم من هم می توانم ببینم؟ پسر گفت: بروم بپرسم. عرض کرد حسین جان این عروس تازه من، مادرم، می خواهند شما را زیارت کنند. حضرت فرمود: اشکال ندارد بیایند. بعد از این که دیدن برگشتند، مادر و عروس به پسر گفتند: ما که کوفه بیا نیستیم، ما طاقت دوری اباعبدالله علیه السلام را نداریم. این جوان چه قدر خوشحال شد. گفت: می خواستم این حرف را من به شما بزنم. خیلی خوب پس شما سراغ زینب بروید، من هم سراغ اباعبدالله علیه السلام می روم.
امسال هر کسی از مکه برگشت مریض برگشت. بعضی ها خیلی شدید بود. یکی از آن ها خود من بودم آن جا دو بار کارم نیمه شب حتی به بیمارستان کشید. ولی دکتر های آن جا می گفتند فایده ندارد. زمان طولانی می خواهد تا قطع بشود. ویروس خطرناکی است. این جا هم دکتر ها می گفتند: دارو ندارد. کی گفته دارو ندارد؟ روز جمعه همین جا من گریه ام را به سینه ام مالیدم، شب هم خوب شدم. سه نفری آمدند کربلا روز عاشورا مادر پسر را صدا زد عروس داماد را صدا زد چرا معطل هستی گفت من معطل نیستم من منتظر اجازه اباعبدالله هستم من معطل نیستم. اجازه گرفت، رفت شهید شد. خانمش داشت نگاه می کرد وقتی دید داماد به خون غلتید، گفت: به به (چون تازه بعد از شهادت، بوی اباعبدالله علیه السلام پخش شد). ستون خیمه را کند و به طرف میدان جنگ رفت. عروس جوان کنار کشته شوهر وارد جنگ شد، گفت: خیالت راحت باشد، اگر تو نیستی من از اباعبدالله علیه السلام دفاع می کنم راحت باش نمی گذارم تنها بماند. حمله کردند، کنار بدن داماد عروس را کشتند. این تنها زنی بوده است که کربلا به شرف شهادت رسید. مادر هم منظره را دید از خیمه بیرون آمد به طرف میدان دوید اباعبدالله علیه السلام دنبالش راه افتاد پیر زن کجا میروی؟ گفت: آقا می روم از شما دفاع کنم.
هیچ پیغمبری و امامی مانند این مصیبتی نداشت؛ مصیبت های امام حسین علیه السلام اعظم مصائب است. گریه بر مصیبت تو اعظم گریه ها است. تو کبریت احمر خدایی تو تریاق اکبری(پادزهر تمام سموم) تو مشک ازفری(مشکی که بوی زیبایش را نمی شود پنهان کرد.) خوش به حال آن هایی که با تو بودند «يا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظيما(النساء/73)»
خیلی عجیب است، تمام ائمه بعد از امام حسین علیه السلام با این حال که معصوم بودند، و از جهت معنویت غنی بودند، ولی هر کدام وقتی می خواستند از دنیا بروند امام حسین علیه السلام را صدا می زدند. و دستشان را در دست حسین علیه السلام گذاشتند، می خواستند بوی حسین علیه السلام را بگیرند.
پیامبر صل الله علیه و آله وسلم روز بیست و هشت صفر چشمش را باز کرد فرمود: هر کسی کنار بستر من است غیر از آن هایی که اسم می برم بیرون بروند. علی علیه السلام و زهرا علیها السلام و حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و زینب علیها السلام و کلثوم علیها السلام بمانند، بقیه اتاق را خالی کنند. بعد از این که بقیه بیرون رفتند، فرمود: در را ببندید. هوا گرم بود. در حال احتضار سینه را باید سبک کنند، لحاف و پتو و رو انداز را کنار بزنند، دکمه پیراهن اگر دارد باز کنند. ولی پیامبر صل الله علیه و آله این دستور را رعایت نکرد. وقتی حالت احتضار به او دست داد، آثار مرگ برایش ظاهر شد، صدا زد علی علیه السلام جان حسین علیه السلام را بیاور، روی سینه من بگذار. زینب علیها السلام این منظره را می بیند. آی فدایت بشوم اباعبدالله علیه السلام هفت سالش بود. «یقیل عرقه علی وجه» عرق پیشانی اباعبدالله علیه السلام رو صورت پیامبر می ریخت. آرام دستش را بلند کرد حسین علیه السلام را بغل گرفت. شروع کرد حسین علیه السلام را بوسیدن. دیدند که همه جای صورت و زیر گلو را لب ها را حتی دندان های اباعبدالله علیه السلام را می بوسد. یک مرتبه دیدند پیامبر شروع کرد زار زار گریه کردن، فریاد زد خدایا مگر من با یزید چه کردم؟ خدایا مگر من با بنی امیه چه کردم؟ پنجاه سال از این منظره گذشت، که زینب علیها السلام از کنار خیمه های نیمه سوخته حسین علیه السلام یازده بار، دوازده بار آمد، در میدان کربلا، دید آن که روزی روی سینه پیامبر بود، با بدن قطعه قطعه با بدن بی سر به پشت روی خاک کربلا افتاده است. اول کاری که کرد آمد بدن را بر گرداند. پیش خودش خیال کرد حالا سینه و شکم و شانه سالم است اما وقتی بدن را بر گرداند، صدا زد عزیز دلم حتی یک جای بوسیدن برای من باقی نمانده است.
لاحول ولاقوة الا بالله