بخشی از عنصر شخصیت صادقان، مربوط به قلب آن هاست. قلب پاک و مبارک شان ظرف تجلی پنج حقیقت است. ایمان به خدا، قیامت، فرشتگان، انبیا(علیه السلام) و قرآن. این قلب ها اسوۀ خداو سرمشق خدا بین مردم است. نکتۀ مهمی که خدا دربارۀ اینان درقرآن دارد، از این بزرگواران با تعبیر:«اُولُواالألباب».[1] یاد کرده، صاحبان خرد. حیوان خواسته اش، شهوت و غضب و انتقام است. خردمند خواسته اش، خدا و کرامت است. هماهنگی با خواسته های خداوند مهربان عالم است. آن هایی که دنبال غضب و شهوت و شکم و انتقام هستند، ازمقام بشری سقوط می نمایند؛ هم تراز حیوانات می شوند. اما خردمندان از انسانیت اوج می گیرند و عبد مقرب پروردگار می شوند.
بخش دیگر عنصر شخصیت صادقان مال است. چون در دنیا زندگی می کنند. این هدایت پروردگار است:«وَ لاتَنسَ نَصیبَکَ مِنَ الدّنیا».[2]، راضی نیستم از دنیا کناره گیری کنید. لذا صادقان شغل داشتند. مشاغل انبیا(علیه السلام) را خدا در قرآن گاهی بیان می کند. خیاط بودند مثل ادریس. دام دار بودند مثل شعیب و ابراهیم. کشاورز بودند مثل ایوب؛ ولی به مال صادقان به شدت حساس بودند که مال فقط از راه مشروع به دست بیاید و فقط هم مشروع هزینه شود. اینجا مردم تقسیم شدند. عده ای از حرام به دست می آورند و حرام هم هزینه می کنند. از حلال به دست می آورند، حرام هزینه می کنند. از حلال به دست می آورند و مال اسیر زشتی بُخلشان می شود. اهل تکاثر می شوند؛ همه را قرآن رد می کند. بخیل و متکاثر اهل عذاب است. آن کسی که حرام به دست می آورد، اهل عذاب است؛ فقط صادقان را قبول دارد. جملۀ بسیار مهمی حضرت سلیمان دارند که به جمع اطرافیان شان نصیحت می کنند. «لا تُدخِلُوا أجوافِکُم إلّا الطَّیِب».[3]، جز لقمۀ حلال وارد درونتان نکنید. «وَ لا تُخرِجُوا مِن أفواهِکُم إلّا الطَّیِب».[4]؛ جز حرف پاک، حرف دیگر نزنید. حالا مال را که از مشروع به دست می آورند، قرآن می فرماید:«وَ آتي المالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِي القُربی وَ الیَتامی وَ المَساکین وَ ابن السَّبیلِ و السائِلین و فی الرّقاب».[5]. مال وقتی از مشروع به دست می آید، سهم خودشان را از این مال بر می دارند، حدّ خودشان و زن و بچه شان. اضافۀ مال را شش قسمت می کنند. اقوام نیازمند، ایتام، از کار افتادگان، آن کسی که دردش را می آید می گوید؛ چون آدم از غیب که نمی داند، حالا آن غیب می دانستند، آن کسی که می آید اظهار درد می کند و آبرومند هم هست. سائل در اینجا به معنی گدا نیست. پول گدایی حرام است. می گوید درآمد دارم نه به اندازه ای که دخترم را شوهر و پسرم را زن بدهم و بیمارم را از بیمارستان ترخیص کنم. خیلی هم فشار می آید، وقتی به انسان اظهار می کنند. در خانۀحضرت اباعبدالله(علیه السلام) گفت نیازمندم، حضرت در را باز نکرده بود. فرمود بنویس، گفتند نمی خواهید با او روبرو شوید؟ فرمودند همین که مرا ببیند و احساس ضربه خوردن شخصیتی کند، این انفاق من دیگر به چه دردی می خورد. در خانه را زد، امام(علیه السلام) خودش پشت در آمد، کیست؟ گفت درد دارم، نیاز دارم، بالای در یک نورگیر بود؛ به قنبر فرمود از هزینۀ مکه چقدر مانده؟ گفت آقا چهار هزار درهم. فرمود بردار بیاور. پول خیلی بود و در کیسه جا نمی گرفت. عبای مبارکش را پهن کرد. پول ها را جمع کرد و از بالای نورگیر در به سائل داد و در را هم باز نکرد. سائل هم پول ها را دید، دید این قدر نیاز ندارد و با پنجاه شصت درهم مشکلش حل می شد؛ این ها چهارهزار درهم بود.
-اهل خدا، مرحوم آیة الله العظمی بروجردی هر روز بروجرد که بودند، هشت تا، نه تا، ده تا، پاکت را پول می گذاشتند تا نیازمندان که می آمدند خدمتشان، پیرمرد، از کار افتاده، فقیر، یا خودشان یا خادمشان دانه ای از این پاکت ها را می دادند. یک مشکلی پیش آمد در بروجرد، خانۀ ارثی پدری را آن زمان فروختند، شش هزار تومان؛ گذاشتند در یک پاکتو مشغول مطالعه بودند. محتاجی آمد، دیگر پاکت ها رانگاه نکردند، دست کردند آن پاکتی که پول خانه در آن بود، به خیال اینکه پاکت های هر روز است، دادند به این محتاج و رفت. محتاج برگشت، اسمش را نیازمند دین دار بگذاریم. نیازمند مرد اسمش را بگذاریم. گفتش که آقا مشکل من با ده تا تک تومان حل می شده، در این پاکت شش هزار تومان است. فرمود نصیب خداست که به تو رسیده، چیزی که داده ام پس نمی گیرم، ببر.- امام(علیه السلام) عبا را دادند و رفتند در اتاق، دیدند صدای گریۀ سائل می آید. آمدند پشت در، فرمود من اگر بیشتر داشتم بیشتر می پرداختم، نداشتم. گفت آقا چه داری می گوئی. من با صددینار، ده دینار، بیست دینار مشکلم حل بود، چهارهزار دینار به من داده ای. فرمود خب حالا چرا گریه می کنی؟ گفت آخر گریه دارد. گریه ام برای این است که حیف از این دست که زیر خاک برود. این دست باید بماند. این برخورد صادقان با مال است. حالا منزلییا مغازه ای از آدم برای ورثه اشبماند، عیبی نداردو خدا هم قبول دارد. اگر قبول نداشت، آیات ارث نازل نمی شد؛ ولی دیگر صدمیلیارد، دویست میلیارد و پنجاه میلیارد و این ها از آدم بماند، این ها طبق آیات قرآن، وبال و عذاب است، در قیامت دادگاه دارد. یک طرح زیبایی به خرج مال حضرت علی اکبر(علیه السلام) ریخته بودند که در مدینه سابقه نداشت. دستور داده بودند، خانۀ پدر زندگی نمی کرد، ازدواج کرده بودند.خانه ای دیگر داشت، نزدیک پدر. به کارگرش فرموده بود هوا که می خواهد تاریک شود، هیزم ببر بالای پشت بامو این را تا طلوع صبح مواظب باش که خاموش نشود. مرتب کنده ببر، گوشه به گوشه هم بچرخان که هر ندار، گرسنهو بی جایی، از بیرون دید آتش روشن است، بیاید این جا. بیاید غذا بخوردو بخوابدو پول بگیرد؛ این صادقانند. خوش به حال آن هایی که از پول آزادند.
-
غلام همت آنند که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزادند
اما عمل صادقان، در همین آیه که قلب صادقان را می گوید، مال صادقان را می گوید، هزار بار که آدم می خواهد این را بگوید، می بیند هر دفعه اش، از عسل شیرین تر است. امام(علیه السلام) کنار خیمه فرمودند خواهر،جبّه ای قیمتی دارم، آن را بیاور. یک پیراهن کهنه هم بیاور. با هم نمی خواند، جبۀ قیمتی و پیراهن کهنه. نپرسید چرا. کسی در مقابل امام(علیه السلام) وقتی اهل خرد است، چون و چرا ندارد. امام(علیه السلام) به من گفته جبه و پیراهن کهنه بیاور، چون و چرا ندارد. آن هم حضرت زینب(سلام الله علیها) که علم اش بی معلم به او عطا شده، علم الهی است؛ ولی همین نگاهش به حضرت ابا عبدالله(علیه السلام) که جبۀ پیراهن کهنه، خود حضرت ذهن خواهر را جواب دادند. خواهر، پیراهن کهنه برای این است که بدن بعد از شهادت عریان نباشد. جبّۀ قیمتی برای این است که در این مردم که آمدند مرا بکشند، نیازمند هم هست. من می خواهم آن کسی که از بدن من غارت می کند، گوشه ای از مشکلش را حل کنم. این یکی دو روزه شما ببینید با چه کسی روبرو هستید و طرف شما کیست، مرا بس است. همین که بدانید با چه کسی در دنیا و آخرت رو به رو هستید. تو که با دشمنان نظر داری، دلت نمی خواهد بعد از شهادتت دشمن چیزی گیرش نیاید. این چه اخلاقی است؟ این چه باطنی است؟ این چه روحی است؟ نمی دانم.
من در حق دیگران به خاطر اینکه شاید مطالعۀ گسترده نداشتم و ندیدم، ولی در مواقع مختلف از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گرفته تا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)، هرکدام حتی زینب کبری(سلام الله علیها)، این خطاب را به حضرت اباعبدالله(علیه السلام) دارند که پدر و مادرم فدایت. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) اگر بگوید:«بِأبی أنتَ وَ اُمِّی»، یعنی ابوطالب و فاطمه بنت اسد فدایت شود؛ اما حالا امام صادق(علیه السلام) بگوید:«بِأبی». این حالا امام صادق(علیه السلام) نه، برای حضرت اباعبدالله(علیه السلام)؛ وقتیدر خانه اش روضۀحضرت علی اکبر(علیه السلام) می خواند، می گفت:«بِأبی وِ اُمِّی»،حضرت علی اکبر(علیه السلام)، پدر و مادرم فدایت شوند. پدر امام صادق(علیه السلام) چه کسی بود؟ گرفتی حضرت علی اکبر(علیه السلام) کیست؟ این ها را باید شناخت. پدر حضرت زینب(سلام الله علیها) را که می شناسید کیست؟ او که باید همۀ هستی فدایش شوند، اما حضرت زینب(سلام الله علیها) کنار بدن گفت، پدرم فدایت شود. یعنی چه؟ فهمیدید طرف ما کیست؟ سه خط شعر از قول شما بخوانم، خطاب به حضرت اباعبدالله(علیه السلام). خودم لایق نیستم برای خودم بخوانم. از قول شما:
گر بکند جادویش هندوی خویشم لقب گوش من و تا به حشرحلقه گیسوی دوست
ما آقاییم؟ ما غلط کردیم آقاییم. ما نوکریم، نوکر. غلام. امام حسین(علیه السلام) آقاست، ما هم آقاییم؟
گر متفرق شود خاک من اندر جهان با دنیارد ربود گرد من از کوی دوست
به خدا قسم، به والله؛ اگر رفتنی بودیم، تا حالا رفته بودیم. ما ماندنی هستیم. چه شده ماندنی هستیم؟ خیلی آدم خوبی هستیم؟ نه؛ کجا آدم خوبی هستیم. پس بعد از این همه فتنه، فساد، ماهواره، چرا نرفتیم؟ نخواسته ما برویم. نه که ما نرفتیم، نگهمان داشته اند. وگرنه زمینۀ رفتن خیلی بود. جدّی، عشق شیرین تر از تو کجا پیدا کنیم؟ مولایی بهتر از تو کجا پیدا کنیم؟ سفره ای بهتر از تو کجا پیدا کنیم؟
پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم مورد خطاب مرگ بود. «إنَّکَ مَیِّتٌ وَ إنَّهُم مَیِّتُون».[6]، تو هم می میری حبیب من. حالا خوب شد اسم مردن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آوردم، بگویم چطور مُرد. -من اگر زنده بمانم انشاءالله، این وقت ها اگر آدم بمیرد، خیلی خوب مرده؛ سیاه پوش و با گریه بمیرد. این جور مردن تشییع جنازۀ جالبی دارد، حضرت زهرا(سلام الله علیها)و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می آید، کُل خواب ها غلط نیست. قرآن هم پنج خواب نقل می کند. خواب موفق با قواعد است، در همین دهۀ عاشورا، در بیست وچهار ساعت فاصله، سال چهل وهشت، پدر و مادرِ مادرم از دنیا رفتند. عجیب هم این دو نفر وابسته به حضرت اباعبدالله(علیه السلام) بودند. بیش از پنجاه سال پدرِ مادرم به این مجالس خدمت نمودند؛ از پنج صبح تا یک بعدازظهر دهۀ عاشورا، خدمت کرد. خیلی مردن این دو، روی من اثر گذاشت. خیلی اثر عاطفی گذاشت. شب سوم مرگشان بود، کنار یکدیگر دفنشان کردند. پدرِ مادرم را خواب دیدم. می دانستم مرده، گفتم بابا کجایی؟ گفت بابا جان این جایی که من و مادرت را دفن کردید، سه روز بیشتر نبودیم. آمدند و ما را بردند پیش حضرت اباعبدالله(علیه السلام). نمی خواهم به خواب تنها تکیه کنم. روایت هم داریم. کسی که یک بار هم به کربلا رفته، فقط یک بار، اصلاً تعدادی فرشته را خدا مأمور کرده، مریض شد بروید عیادتش؛ از دنیا رفت، بروید تشییع جنازه اش. روایات در کامل الزیارات است.
گرشب هجران مرا تاختن آرد عجل روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
حالا که ما را ندیدید و می خواهید بمانید، ابداً نیازی نیست قیامت دنبالشان بگردید؛ خودشان دنبال تان می گردند. آن ها خیلی وفا دارند. صادقان خیلی وفادارند.- مردن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ده دقیقهیا پانزده دقیقه به رفتنشان بود، به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند همۀ غریبه ها را از بستر بیرون ببرید. خودت بمانو حضرت فاطمه(سلام الله علیها)وامام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها)؛ بقیه بروند.
عشق از اول سرکش و خونی بود تا رود آن کس که بیرونی بود
هرکسقلابیبه این جا بیاید، بیرونش می کنند. «والطَّیبات لِطَّیِبین».[7]، این جا ره بی خبر نباشد. این جا خبردارها را راه می دهند. فرمود در را ببند علی جان(علیه السلام). ائمه(علیه السلام) سفارش دارند، سینۀ محتضر را سبک کنید. صدا زد علی جان(علیه السلام) من دارم می روم. اما امام حسین(علیه السلام) وقت وفات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هفت سالش بود. فرمود امام حسین(علیه السلام) را بگذار روی سینۀ من. همه می خواهند جوری متوسل به حضرت اباعبدالله(علیه السلام) باشند. امام حسین(علیه السلام) را گذاشت روی سینۀ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم). دیدند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست انداخت گردن حضرت اباعبدالله(علیه السلام)؛ حالا حضرت زینب(سلام الله علیها) دارد می بیند، عجب منظره ای است. چه جایگاهی دارد برادر من. اینجا محل نزول قرآن است. او را کجا خواباند. دست انداخت گردن حضرت اباعبدالله(علیه السلام). یک مرتبه دیدند مثل شما که با صدای بلند گریه می کنید، بلند بلند دارد گریه می کند و می گوید:«____ وَ یَزید»؛ مرا با یزید چه کار؟ بعد دیدند پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیراهن حضرت اباعبدالله(علیه السلام) را کنار زد، از سینه اش را دارد می بوسد و می آید بالا.
گر شب هجران مرا تاختن آرد عجل روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
«بِرحَمَتِکَ یا أرحَمَ الرّاحمین».
حجةالاسلام انصاریان.
[1].آل عمران/آيه7
[2].قصص/آيه77
[3].شرح نهج البلاغه لابن ابي الحديد/ج20/ص241
[4].همان
[5].بقره/آيه 177
[6].ؤمر/آيه30
[7].نور/آيه26