خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6 : جايگاه آل محمد صلي الله عليه و آله

خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6 : جايگاه آل محمد صلي الله عليه و آله

موضوع خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6

متن خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6

6. جایگاه آل محمد صلی الله علیه و آله

متن خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلى الله عليه وآله) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ

ترجمه مرحوم فیض

و امّا (اهل بيت رسول اللّه گمشدگان را راهنمائى نموده از هلاكت و بد بختى نجات مى دهند، پس) هيچيك از اين امّت با آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله طرف مقايسه نبوده و كسانيكه هميشه از نعمت و بخشش (معارف و علوم) ايشان بهره مندند با آنان برابر نيستند (پس چگونه خود را بر اينان ترجيح مى دهند و مردم را بسوى خويش مى خوانند، و حال آنكه) آل محمّد عليهم السّلام اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند (زيرا بسبب هدايت و ارشاد ايشان دين اسلام بر پا است و آل محمّد عليهم السّلام كسانى هستند كه) دور افتادگان از راه حقّ بآنان رجوع كرده و واماندگان، بايشان ملحق ميشوند، و خصائص امامت (علوم و معارف حقّه و آيات ومعجزات) در آنان جمع و حقّ ايشان است و بس، و در باره آنان وصيّت (رسول اكرم) وارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است (و ايشان به آن حضرت از هر جهت نزديكتر و سزاوارترند، و ليكن بعضى از اين امّت به وصيّت آن بزرگوار عمل نكرده ارث او را پايمال نموده تخم فساد را در روى زمين پاشيدند، و بحسب ظاهر) در اين هنگام حقّ بسوى اهلش برگشته، بجائى كه از آن خارج شده بود منتقل گرديد (زيرا پيش از اين امارت و خلافت را غصب كرده سزاوار اين منصب را خانه نشين كرده بودند).

ترجمه مرحوم شهیدی

{و بدين حقيقت نرسيدند كه:} از اين امّت كسى را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت، و هرگز نمى توان پرورده نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت كه آل محمّد (ص) پايه دين و ستون يقينند. هر كه از حد درگذرد به آنان بازگردد، و آن كه وامانده، بديشان پيوندد. حقّ ولايت خاصّ ايشان است و ميراث پيامبر مخصوص آنان. اكنون حقّ به خداوند آن رسيد و رخت بدانجا كه بايسته اوست كشيد.

ترجمه مرحوم خویی

قياس كرده نمى شود به آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليه و عليهم از اين امت هيچ أحد، و برابر كرده نمى شود بايشان آن كسى كه جارى شده نعمتهاى ايشان بر او هميشه، ايشان اصل دين اند و ستون يقين اند، بسوى ايشان باز مى گردد افراط كنندگان، و بايشان لاحق مى شود تفريط نمايندگان، و ايشان راست خاصه هاى حق ولايت و خلافت، و در ايشانست وصيت حضرت رسالت و وراثت از خاتم نبوت، اين هنگام وقت آنستكه راجع شود حق ولايت باهل خود، و زمان آنستكه نقل شود رتبه خلافت بمحل انتقال خود، يا آنكه اين هنگام بتحقيق رجوع نمود حق باهلش و منتقل گرديد بموضع انتقالش، و اللّه العالم بحقايق كلام وليه عليه السّلام.

شرح ابن میثم

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ

اللغة

و القياس نسبة الشي ء إلى الشي ء و إلحاقه به في الحكم، وفاء يفي ء رجع، و الغلوّ تجاوز الحدّ الّذي ينبغي إلى ما لا ينبغي، و التالي التابع، و الولاية الاسم من قولك و ليت الأمر إليه وليّا، و أصله القرب من الشي ء و الدنوّ منه، و الخصائص جمع خصيصة و هي فعيلة بمعنى فاعلة أى خاصّة أو مختصّة

المعنى

قوله لا يقاس بآل محمّد عليهم السّلام من هذه الأمّة أحد. إلى آخره. مدح لهم مستلزم لإسقاط غيرهم عن بلوغ درجتهم و استحقاق منزلتهم، و الكلام و إن كان عامّا في تفضيل آل محمّد على كلّ من عداهم من امّته إلّا أنّه خرج على سبب و هو قتاله عليه السّلام مع معاوية فهو إذن مشير إلى تفضيل نفسه على معاوية و عدم ترشّحه للخلافة، فقوله لا يقاس بآل محمّد من هذه الامّة أحد و لا يسوىّ بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. إشارة إلى عدم مناسبة غيرهم لهم في الفضل، و النعمة هاهنا نعمة الدين و الإرشاد إليه، و الحكم ظاهر الصدق فإنّ المنعم عليه بمثل هذه النعمة الّتي لا يمكن أحدا أن يقابلها بجزاء لا يتأهّل أبدا أن يصير في قوّة المنعم، و خواصّه الّذين اختصّهم بمزيدها على حسب استحقاقهم و استعدادهم التامّ الوافر على تأهّل غيرهم لها، و لا يبلغ درجتهم حتّى يقوم مقامهم مع وجودهم في إفاضة هذه النعمة و إعداد سائر الأمّة لها و تعليمهم و إرشادهم إلى كيفيّة الوصول بها إلى اللّه سبحانه، و قوله هم أساس الدين إشارة إلى أنّ بهم استقامته و ثباته، و تفرّعه عنهم كما يقوم البناء على أساسه، و كذلك قوله و عماد اليقين، و قوله إليهم يفي ء الغالي إشارة إلى أنّ المتجاوز للفضائل الإنسانيّة الّتي مدارها على الحكمة و العفّة و الشجاعة و العدالة إلى طرف الإفراط منها يرجع إليهم و يهتدي بهم في تحصيل هذه الفضائل لكونهم عليها إذا أخذ التوفيق بيده، و أشار بقوله و بهم يلحق التالي إلى أنّ المقصّر عن بلوغ هذه الفضائل المرتكب لطرف التفريط في تحصيلها يلحق بهم عند طلبه لها و معونة اللّه له بالهداية إلى ذلك، و قوله و لهم خصائص حقّ الولاية. إشارة إلى أنّ ولاية امور المسلمين و خلافة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله لها خصائص هي موجودة فيهم و شروط بها يتأهّل الشخص لها و يستحقّها، و تلك الخصائص ما نبّهنا عليه من الفضائل الأربع النفسانيّة، و لا شكّ في صدقه عليه السّلام في ذلك فإنّ هذه الفضائل و إن وجد بعضها أو كلّها في غيرهم فعنهم اخذ و إليهم فيها انتسب، و هل يقائس بين البحر و الوشل، و قوله و فيهم الوصيّة و الوراثة إشارة إلى اختصاصه عليه السّلام بوصيّة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و اختصاص أهله بوراثته و قيل أراد بالوراثة. ما يراه هو أنّه أولى به من أمر الخلافة، و قوله الآن إذ رجع الحقّ إلى أهله و نقل إلى منتقله (في بعض النسخ قد رجع) و ذلك إشارة منه عليه السّلام إلى أنّ الإمامة كانت في غير أهلها و أنّه هو أهلها و الآن وقت رجوعها إليه بعد انتقالها عنه، و لفظ الحقّ و إن كان يحتمل حقّا آخر غير الإمامة إلّا أنّها المتبادرة إلى الذهن من اللفظ هاهنا و باللّه التوفيق و العصمة.

ترجمه شرح ابن میثم

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ

ترجمه

هيچ يك از افراد اين امّت با آل محمّد (ص) قابل مقايسه نيست، آنان كه همواره از نعمتهاى خاندان پيامبر برخوردار بوده اند با آل او برابر نيستند، زيرا آل محمّد (ص) پايه هاى دين و استوانه يقين هستند. تند روان در دين به آل پيامبر بر مى گردند و عقب ماندگان به ايشان ملحق مى شوند. ويژگيهاى امامت حق آنهاست. و جانشينى و وراثت پيامبر از آنهاست. اكنون (زمان حكومت امام على (ع) حق بازگشته و به جايى كه از آنجا رفته بود منتقل شده است».

لغات

قياس: چيزى را به چيزى سنجيدن و يكى را در حكم به ديگرى ملحق كردن يفئ: باز مى گردد.

غلو: گذشتن از حدّى كه گذشتن از آن حد شايسته نيست.

تالى: پيرو ولايت: سرپرستى و از جمله وليّت الامر اليه وليّا گرفته شده و به معناى آن نزديكى به چيزى است خصايص: جمع خصيصه، خاص و مختصّ بودن به چيزى.

شرح

فرموده است: لا يقاس بآل محمّد (ص) من هذه الامّة احد، الى آخر...

در اين كلام امام (ع) آل محمّد (ص) را مى ستايد و اين ستايش مستلزم سقوط ديگران از رسيدن به درجه و شايستگى آنان مى باشد. اين كلام امام (ع) هر چند در فضيلت بخشيدن آل محمّد (ص) بر تمام افراد مى باشد، ولى چون زمينه كلام امام (ع) به مناسبت خاصّى يعنى جنگ با معاويه بوده است، به فضيلت نفس امام (ع) و عدم شايستگى معاويه براى خلافت اشاره دارد. بنا بر اين جمله: لا يقاس بآل محمد من هذه الامه احد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، اشاره به اين دارد كه ميان آل محمّد و غير آنها در فضيلت تناسبى نيست. و منظور از نعمت، نعمت دين و ارشاد به آن است. درستى اين داورى امام (ع) روشن است زيرا منعمى كه هيچ كس نمى تواند پاداش نعمتش را تعيين كند حتماً هيچ كس نمى تواند مانند او شود. آل محمد (ص) كسانى هستند كه بر حسب استحقاق و استعداد تامّ و كاملشان به اين نعمت اختصاص يافته اند و اهليّت چنين نعمتى را پيدا كرده اند، غير آنها چنين اهليّتى را نداشته اند و به درجه آنها نمى رسند تا مانند آنها شوند. چنين نعمتى از ناحيه آنها به مردم افاضه مى شود و بقيه افراد امّت آماده دريافت آن نعمت مى باشند. تعليم و ارشاد آل نبى به گونه اى است كه مردم را به خداوند سبحان مى رساند. مقصود كلام امام (ع) كه فرمود: هم اساس الدين، اشاره به اين است كه استقامت و ثبات و انتشار دين از ناحيه آل محمّد (ص) است، همچنان كه ساختمان بر پايه هايش استوار است. و منظور امام (ع) از عماد اليقين همين معنى است. و اين كه امام (ع) فرموده است: اليهم يفي الغالى، اشاره به اين است، آنها كه از فضايل انسانى كه مدار آن بر حكمت و عفّت و شجاعت است به افراط گراييده اند. چنان كه توفيق يارشان مى شود به آل پيامبر رجوع مى كنند، هدايت مى يابند و از آنها اين فضايل را به دست مى آورند.

و مقصود از: بهم يلحق التّالى، اين است كه عقب ماندگان از اين فضايل كه به تفريط گراييده اند براى كسب اين فضايل ناگزيرند به آل محمّد (ص) رجوع كنند و به هدايت آنها به عنايت خداوند دست پيدا كنند، و اين كه فرموده است: و لهم خصائص حق الولاية، اشاره به اين است كه سرپرستى امور مسلمين و جانشينى رسول خدا (ص) داراى ويژگيهاى خاصّى است كه فقط در آل رسول موجود است و شرايطى دارد كه بايد شخص اهليّت و استحقاق آن شرايط را داشته باشد و آن ويژگيها چنان كه قبلًا بيان شد فضايل چهارگانه نفسانى هستند و بى شك آن فضايل را امام (ع) داراست. هر چند تمام يا بعضى از اين فضايل در غير آل نبى موجود باشد محققاً از آنها اقتباس شده است و آيا دريا با قطرات آن قابل مقايسه است فرموده امام (ع): و فيهم الوصيّة و الوراثة، اشاره به اين است كه جانشينى رسول خدا به آن حضرت اختصاص دارد و وراثت آن بزرگوار مخصوص اهل بيت پيامبر است.

گفته اند امام (ع) از وراثت چيزى را قصد كرده است كه از خلافت مهمتر است.

اين كه فرمود: الآن اذ رجع الحق الى اهله و نقل الى منتقله، اشاره به اين است كه با اين كه او شايسته خلافت بوده است خلافت در نزد ديگران بوده است و حال كه امامت به آن حضرت بازگشته، پس از آن كه در دست ديگران بوده است بايد به آن حضرت رجوع شود احتمال دارد كه مراد از حق، حقّ ديگرى غير از امامت باشد ولى آنچه در اين جا به ذهن متبادر مى شود حق امامت است.

شرح مرحوم مغنیه

لا يقاس بآل محمّد صلّى اللّه عليه و آله من هذه الأمّة أحد و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. هم أساس الدّين، و عماد اليقين. إليهم يفي ء الغالي، و بهم يلحق التّالي و لهم خصائص حقّ الولاية. و فيهم الوصيّة و الوراثة. الآن إذ رجع الحقّ إلى أهله و نقل إلى منتقله.

اللغة:

و الغالي: من الغلو، و هو الزيادة و تجاوز الحد. و التالي: المقصر ضد الغالي المتطرف. و نقل الى منتقله بفتح القاف أي رجع الى الموضع الذي نقل عنه أولا.

الإعراب:

الأمة عطف بيان من هذه. و الآن ظرف متعلق برجع. و إذ بمعنى قد، و قيل: زائدة.

المعنى:

(لا يقاس بآل محمد (ص) من هذه الأمة أحد) لأن اللّه طهرهم من الذنوب بنص آية التطهير 33 من سورة الأحزاب، و رسول اللّه ساوى في حديث الثقلين بينهم و بين القرآن الذي لا يقاس به شي ء، و لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه.

(و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا، هم أساس الدين، و عماد اليقين). قال ابن أبي الحديد: «و لا ريب أن محمدا (ص) و أهله الأدنين من بني هاشم أنعموا على الخلق كافة بنعمة لا يقدّر قدرها، و هي الدعاء الى الاسلام و الهداية.. لقد جاهد عليّ بالسيف أولا و ثانيا، و نشر العلوم، و تفسير القرآن، و إرشاد العرب الى ما لم تكن فاهمة و لا متصورة.. لقد أنعم علي حتى على الذين تقدموا عليه.. جاهد عنهم و هم قاعدون، و أمدهم بعلومه التي لولاها لحكموا بغير الصواب.. و قد اعترف عمر بذلك، و الخبر مشهور: «لو لا علي لهلك عمر».

(اليهم يفي ء الغالي) الذي أفرط و تجاوز الحد (و بهم يلحق التالي) الذي فرط و قصر عن بلوغ الحق، و أهل الحق و العدل، و بهم يقاس تقصير هذا و تفريطه، و غلو ذاك و إفراطه. و في «مستدرك الصحيحين» ج 2 ص 343

طبعة حيدر آباد سنة 1324 ه: ان رسول اللّه (ص) قال: مثل أهل بيتي كسفينة نوح من ركبها نجا، و من تخلّف عنها غرق.

(و لهم خصائص حق الولاية) بمعنى الرياسة و السلطة، و قلنا في كتاب: «فلسفة التوحيد و الولاية»: ان للكامل العادل ولاية على الناقص بحكم العقل و الواقع، و أهل البيت (ع) أفضل و أكمل خلق اللّه بعد رسول اللّه (ص).

(و فيهم الوصية و الوراثة). المراد وصية النبي بالخلافة، و هم وحدهم لها وارثون. و تأتي الاشارة الى ذلك في الخطبة التالية المعروفة بالشقشقية (الآن إذ رجع الحق إلى أهله) و هو الخلافة (و نقل الى منتقله) أي عادت الخلافة الى الموضع الذي نقلت منه ظلما و عدوانا.

شرح منهاج البراعة خویی

لا يقاس بآل محمّد «صلّى اللّه عليه و آله» أحد من هذه الامّة، و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا، هم أساس الدّين، و عماد اليقين، إليهم يفي ء الغالي، و بهم يلحق التّالي، و لهم خصايص حقّ الولاية، و فيهم الوصيّة و الوراثة، الان إذ رجع الحقّ إلى أهله، و نقل إلى منتقله.

اللغة

(أساس) الشّي ء أصله و (الغلوّ) التّجاوز عن الحدّ قال تعالى: لا تغلوا في دينكم، إى لا تجاوزوا الحدّ و (تلوت) الرّجل أتلوه تلوا تبعته و المراد بالتّالي هنا المرتاد الذي يريد الخير ليوجر عليه.

الاعراب

قال الجوهري: الآن اسم للوقت الذي أنت فيه و هو ظرف غير متمكن وقع معرفة و لم يدخله الالف و اللّام للتّعريف لأنّه ليس له ما يشركه انتهى

و هو في محلّ الرّفع على الابتداء، و كلمة إذ مرفوع المحلّ على الخبريّة و مضافة إلى الجملة بعدها أى الآن وقت رجوع الحقّ إلى أهله فاذ في المقام نظير إذا في قولك: أخطب ما يكون الأمير إذا كان قائما، على ما ذهب إليه في الكشّاف من كون إذا فيه خبرا، و يمكن أن يكون الآن خبرا مقدّما و إذ مبتدأ مثل إذ في قوله تعالى على قراءة بعضهم لمن «مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ».

أى من منّ اللّه على المؤمنين وقت بعثه، ذكره الزّمخشرى أيضا هذا، و يحتمل أن يكون إذ بمعنى قد للتّحقيق و هو أقرب معنى و إليه ذهب بعضهم في قوله تعالى: «وَ لَنْ يَنْفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذْ ظَلَمْتُمْ».

أو يكون للتّوكيد و الزّيادة حكاه ابن هشام عن أبى عبيدة و ابن قتيبة في قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ».

المعنى

ثمّ لما ذكر عليه السّلام مثالب الأعداء أشار إلى مناقب الأولياء و قال: (لا يقاس بآل محمّد) صلّى اللّه عليه و آله (من هذه الامة أحد) و لا يوازنهم غيرهم، و لا يقاسون بمن عداهم، كما صرّح عليه السّلام به ايضا فيما رواه في البحار من كتاب المحتضر للحسن بن سليمان من كتاب الخصائص لابن البطريق رفعه إلى الحرث، قال: قال عليّ عليه السّلام: نحن أهل بيت لا نقاس بالناس، فقام رجل فأتى عبد اللّه بن العبّاس فأخبره بذلك، فقال: صدق عليّ عليه السّلام، أو ليس كان النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله لا يقاس بالنّاس ثمّ قال ابن عباس: نزلت هذه الآية في عليّ عليه السّلام: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ».

و من كتاب المحتضر أيضا من كتاب الخطب لعبد العزيز بن يحيى الجلودي قال: خطب أمير المؤمنين عليه السّلام: فقال: سلوني قبل أن تفقدونى فأنا عيبة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فاذا «فأنا خ ل» فقأت«» عين الفتنة بباطنها و ظاهرها، سلوا من عنده علم المنايا و البلايا و الوصايا و فصل الخطاب، سلوني فأنا ينسوب المؤمنين حقّا، و ما من فئة تهوى مأئة أو تضلّ مأئة إلّا و قد أتيت بقائدها و سايقها، و الذي نفسي بيده لو طوى لي الوسادة فأجلس عليها لقضيت بين أهل التّوراة بتوراتهم و لأهل الانجيل بإنجيلهم و لأهل الزّبور بزبورهم و لأهل الفرقان بفرقانهم، قال: فقام ابن الكوا إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و هو يخطب النّاس، فقال: يا أمير المؤمنين أخبرني عن نفسك، فقال: ويلك أ تريد أن ازكي نفسي و قد نهى اللّه عن ذلك مع أنّي كنت إذا سألت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أعطاني و إذا سكتّ ابتدأني و بين الجوانح منّي علم جمّ و نحن أهل بيت لا نقاس بأحد.

و بالجملة فهم عليهم السّلام لا يقاسون بأحد و لا يقاس أحد بهم و لا يستحقّ أحد بلوغ مراتبهم و نيل مقاماتهم (و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا) هذا العطف بمنزلة التّعليل لابطال قياس المساواة بينهم و بين غيرهم، و في هذه الجملة على و جازتها إشارة إلى مطالب نفيسة كلّ واحد منها خير من الدّنيا و ما فيها.

الاول أنّهم أولياء النّعم شاهدها و غائبها و ظاهرها و باطنها.

الثاني أنّ نعمتهم جارية على العباد أبد الدّهر لا يختصّ بآن دون آن، و فيوضاتهم متواترة لا تنحصر بوقت دون وقت.

الثالث ما هو كالنّتيجة لسابقيه، و هو أنّ التّسوية بينهم و بين غيرهم حينئذ باطلة ضرورة أنّ المنعم أفضل من المنعم عليه.

اما الاول فلأنّهم اصول نعم اللّه سبحانه و خزاين كرمه و لوجودهم خلقت الدّنيا و ما فيها و بوجودهم ثبتت الأرض و السّماء كما قال الصّادق عليه السّلام فيما رواه في الكافي عن مروان بن مياح عنه عليه السّلام، قال: إنّ اللّه خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا عينه في عباده، و لسانه النّاطق في خلقه، و يده المبسوطة على عباده بالرأفة و الرّحمة، و وجهه الذي يؤتى منه، و بابه الذي يدلّ عليه، و خزّانه في سمائه و أرضه، بنا أثمرت الأشجار و أينعت الثّمار و جرت الأنهار، و بنا ينزل غيث السّماء و نبت عشب الأرض، و بعبادتنا عبد اللّه و لو لا نحن ما عبد اللّه.

فقد ظهر منه أنّهم عليهم السّلام و سايط الفيوضات النّازلة و النّعم الواصلة، و أنّهم يد اللّه المبسوطة، كما ظهر أنّ ايجادات الخلق و ما تضمّنت من العبادات و الشّرعيات و تكاليف المكلّفين و ما تضمّنت من الوجودات كلّها آثارهم و من شئونات ولايتهم.

  • لهم خلق اللّه العوالم كلّهاو حكمهم فيها بها من خليقة
  • فهم علّة الايجاد و اللّه موجدبهم قال للاشياء كونى فكانت

و إلى هذه النّعمة اشيرت في آيات كثيرة.

منها قوله تعالى: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً».

قال الباقر عليه السّلام: النّعمة الظاهرة النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و ما جاء به من معرفته و توحيده. و أمّا النعمة الباطنة فولايتنا أهل البيت و عقد مودّتنا.

و منها قوله تعالى: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ».

روى في البحار عن أبي خالد الكابلي قال: دخلت على محمّد بن عليّ عليهما السّلام فقدم لي طعاما لم آكل أطيب منه، فقال لي يا أبا خالد كيف رأيت طعامنا فقلت جعلت فداك ما أطيبه غير أنّي ذكرت آية في كتاب اللّه فنغّصته«»، قال عليه السّلام و ما هي قلت: ثمّ لتسئلنّ يومئذ عن النّعيم، فقال عليه السّلام و اللّه لا تسأل عن هذا الطعام أبدا، ثمّ ضحك حتّى افترّ«» ضاحكا و بدت أضراسه، و قال أ تدرى ما النّعيم قلت: لا، قال: نحن النّعيم الذي تسألون عنه.

و منها قوله تعالى: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» روى في تفسير العيّاشي عن الأصبغ بن نباتة في هذه الآية، قال: قال أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه: نحن نعمة اللّه التي أنعم على العباد.

و منها قوله تعالي: «فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ».

روى في الكافي عن أبي يوسف البزاز، قال: تلا أبو عبد اللّه عليه السّلام هذه الآية، قال عليه السّلام أ تدرى ما آلاء اللّه قلت: لا قال: هي أعظم نعم اللّه على خلقه و هي ولايتنا.

و منها قوله تعالى: «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ».

قال أبو عبد اللّه عليه السّلام في مرويّ داود الرّقي: أى بأيّ نعمني تكذّبان، بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله أم بعليّ عليه السّلام فبهما أنعمت على العباد إلى غير ذلك من الآيات التي يطول ذكرها.

و بالجملة فوجود الأئمة سلام اللّه عليهم نعمة و ولايتهم نعمة.

  • و ما نعمة الّا و هم أولياؤهافهم نعمة منها أتت كلّ نعمة

و اما الثاني و هو عدم اختصاص فيوضاتهم بوقت دون وقت و جريان نعمتهم أبد الدّهر فقد ظهر وجهه اجمالا من رواية الكافي السابقة عن مروان بن مياح عن الصّادق عليه السّلام.

و تفصيله أنّ النّعم على كثرتها إمّا دنيويّة أو اخرويّة.

أمّا الدّنيوية فقد ظهر من الرّواية السّابقة أنّهم سبب إبداع الموجودات و ايجاد المبدعات، و أنّهم عين اللّه الناظرة و يده الباسطة و خزّان اللّه في الأرض و السّماء و بابه الذي منه يؤتى، كما ظهر في الفصل الخامس عشر من فصول الخطبة الاولى عند شرح قوله عليه السّلام أو حجّة لازمة، أنّ نظام العباد و انتظام البلاد إلى يوم التّناد إنّما هو بوجود الامام، و أنّ الأرض لو تبقى بغير حجّة لساخت و انخسفت و يدلّ على ذلك مضافا إلى ما سبق، ما رواه في البحار من كتاب إكمال الدين و أمالى الصّدوق بالاسناد عن الأعمش عن الصّادق عن أبيه عن عليّ بن الحسين عليهم السّلام، قال: نحن أئمة المسلمين و حجج اللّه على العالمين و سادة المؤمنين و قادة الغرّ المحجلين و موالي المؤمنين، و نحن أمان أهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان أهل السّماء، و نحن الذين بنا يمسك اللّه السّماء أن تقع على الارض إلّا باذنه و بنا يمسك الأرض أن تميد بأهلها و بنا ينزل الغيث و بنا ينشر الرّحمة و يخرج بركات الأرض، ثمّ قال عليه السّلام: و لم تخل الأرض منذ خلق اللّه آدم من حجة للّه فيها ظاهر مشهور أو غايب مستور و لا تخلو إلى أن تقوم السّاعة من حجّة اللّه، فيها و لو لا ذلك لم يعبد اللّه، قال سليمان: فقلت للصّادق عليه السّلام: فكيف ينتفع النّاس بالحجّة الغائب المستور قال عليه السّلام: كما ينتفعون بالشّمس إذا سترها السّحاب، و مثله في الاحتجاج إلى قوله لم يعبد اللّه.

و أمّا النّعم الاخرويّة فانّما هي كلها متفرّعة على معرفة اللّه سبحانه و عبادته، و هم اصول تلك المعرفة إذ بهم عرف اللّه و بهم عبد اللّه و لولاهم ما عبد اللّه، كما دلت عليه رواية الكافي السّالفة و غيرها من الأخبار المتواترة، مضافا إلى ما مرّ في ثالث تذنيبات الفصل الرّابع من فصول الخطبة الاولى أنّ ولايتهم عليهم السّلام شرط صحّة الأعمال و قبولها، و بها يترتّب عليها ثمراتها الاخروية، و بدونها لا ينتفع بشي ء منها.

  • هم العروة الوثقى التي كلّ من بهاتمسّك لم يسأل غدا عن خطيئة

فبولايتهم ينال السّعادة العظمى و تدرك الشّفاعة الكبرى و يكتسب الجنان و يحصل الرّضوان الذي هو أعظم الثّمرات و أشرف اللّذات، كما قال سبحانه: «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ».

و اما الثالث و هو أفضليّة المنعم من المنعم عليه فضرورىّ مستغن عن البيان خصوصا إذا كان الانعام بمثل هذه النعم الجليلة التي أشرنا إليها، و أعظمها الهداية إلى اللّه و الدّلالة على اللّه و الارشاد إلى رضوان اللّه.

و يرشد إلى ما ذكرناه ما رواه في الاحتجاج عن أبي محمّد الحسن العسكري عليه السّلام، قال: إنّ رجلا جاء إلى عليّ بن الحسين عليه السّلام برجل يزعم أنّه قاتل أبيه،فاعترف فأوجب عليه القصاص و سأله أن يعفو عنه ليعظم اللّه ثوابه فكان نفسه لم تطب بذلك، فقال عليّ بن الحسين عليهما السّلام لمدّعى الدّم الذي هو الولي المستحق للقصاص إن كنت تذكر لهذا الرّجل عليك فضلا فهب له هذه الجناية و اغفر له هذا الذّنب، قال له يابن رسول اللّه. له عليّ حقّ و لكن لم يبلغ به إلى أن أعفو له عن قتل والدي، قال عليه السّلام فتريد ما ذا قال: أريد القود فان أراد بحقّه على أن اصالحه على الدّية لصالحته و عفوت عنه، قال عليّ بن الحسين عليهما السّلام: فما ذا حقّه عليك قال يا بن رسول اللّه: لقّاني توحيد اللّه و نبوّة رسول اللّه و إمامة عليّ و الأئمة عليهم السّلام، فقال عليّ بن الحسين عليهما السّلام: فهذا لا يفي بدم أبيك بلى و اللّه هذا يفي بدماء أهل الأرض كلّهم من الأولين و الآخرين سوى الأنبياء و الأئمة عليهم السّلام إن قتلوا فانّه لا يفي بدمائهم شي ء الخبر.

(هم أساس الدّين) و بهم قوامه و دوامه كما أنّ قوام البناء على الأساس، و قد ظهر وجهه في شرح قوله عليه السّلام بهم أقام انحناء ظهره اه فتذكر (و عماد اليقين) و دعامته و عليهم اعتماده و بهم ثباته، إذ بهم يرتفع الشّبهاب و يدفع الشكوكات، و يحتمل أن يكون المراد باليقين خصوص المعارف الحقّة و العقائد اليقينيّة، و لعلّه الأنسب بقوله: اساس الدين (اليهم يفي ء) أى يرجع (الغالي و بهم يلحق التّالي) قال البحراني أشار بقوله: إليهم يفي ء الغالي إلى أنّ المتجاوز للفضائل الانسانية التي مدارها على الحكمة و العفة و الشّجاعة و العدالة، إلى طرف الافراط منها يرجع اليهم و يهتدى بهم في تحصيل هذه الفضايل، لكونهم عليها، و يقوله عليه السّلام: و بهم يلحق التّالي إلى أنّ المقصر عن يلوغ هذه الفضايل المرتكب لطرف التّفريط في تحصيلها يلحق بهم عند طلبه لها و معاونة اللّه له بالهداية إلى ذلك انتهى.

أقول: و ما ذكره (ره) ممّا لاغبار عليه إلّا انّ الاظهر بملاحظة السّياق و سبق قوله: هم أساس الدين: أنّ المراد بالغالى هو المفرط في الدّين، و بالتّالي المقصر فيه بخصوصه، و ان كان وظيفتهم عليهم السّلام العدل في كلّ الامور و هم الأئمة الوسط و النمط«» الأوسط، كما في الحديث: نحن النّمط الأوسط و لا يدركنا الغالي و لا يسبقنا التّالي، و في حديث آخر نحن النّمرقة«» الوسطى، بنا يلحق التّالي و إلينا يرجع الغالى.

قال بعض شارحي الحديث: استعار عليه السّلام لفظ النّمرقة بصفة الوسطى لهم عليهم السّلام باعتبار كونهم أئمة العدل يستند الخلق إليهم فى تدبير معاشهم و معادهم، و من حقّ الامام العادل أن يلحق به التّالي المفرط و المقصر في الدّين، و يرجع إليه الغالي المتجاوز في طلبه حدّ العدل كما يستند الى النّمرقة المتوسطة من على جانبيها.

و في البحار من أمالي الشيخ باسناده عن فضل بن يسار، قال: قال الصّادق عليه السّلام: احذروا على شبابكم الغلاة لا يفسدوهم، فانّ الغلاة شرّ خلق اللّه يصغرون عظمة اللّه و يدّعون الرّبوبيّة لعباد اللّه، و اللّه إنّ الغلاة لشرّ من اليهود و النّصارى و المجوس و الذين أشركوا، ثم قال عليه السّلام: إلينا يرجع الغالى فلا نقبله و بنا يلحق المقصر فنقبله، فقيل له كيف ذلك يابن رسول اللّه قال عليه السّلام: لأنّ الغالي قد اعتاد ترك الصّلاة و الصّيام و الزكاة و الحجّ فلا يقدر على ترك عادته و على الرّجوع إلى طاعة اللّه عزّ و جلّ، و أنّ المقصر إذا عرف عمل و أطاع (و لهم خصايص حقّ الولاية) العظمى و الخلافة الكبرى و هي الرّياسة الكلّية و السّلطنة الالهية.

و في هذه الجملة تنبيه على أنّ للولاية خصايص بها يتأهل لها، و شروطا بها يحصل استحقاقها و أنّ تلك الخصائص و الشرائط موجودة فيهم و مختصّة بهم لا يوجد في غيرهم، و ذلك بملاحظة كون اللّام حقيقة في الاختصاص الحقيقي مضافا إلى دلالة تقديم الخبر الذي حقّه التّأخير على المبتدأ على انحصار هذه الخصائص فيهم.

و بالجملة فهذه الجملة دالة بمنطوقها على أنّ هؤلاء هم المستحقون للولاية و الرّياسة العامة من أجل وجود خواصّها فيهم، و بمفهومها على عدم استحقاق من سواهم لها لخلوّهم عن هذه الخواصّ.

و أمّا ما ذكره الشّارح المعتزلي في تفسير كلامه عليه السّلام: من أنّ لهم خصايص حقّ ولاية الرّسول على الخلق فتأويل بعيد مخالف لظاهر كلامه عليه السّلام كما لا يخفى، و من العجب أنّه فسّر الولاية قبل كلامه ذلك بالامارة، فيكون حاصل معنى الكلام على ما ذكره أنّ لهم خصايص حقّ امارة الرّسول على الخلق.

و أنت خبير بما فيه أمّا أولا فلانّه إن أراد بامارة الرّسول على الخلق الرّياسة العامة و السلطنة الكلية التي هي معنى الأولى بالتّصرف، فتفسير الولاية بها حينئذ صحيح إلّا أنّه لا داعي إلى ذلك التفسير إذ دلالة لفظ الولاية على ذلك المعنى أظهر من دلالة الامارة عليه، و إن أراد بها الامارة على الخلق فى الامور السّياسية و مصالح الحروب فقط فهو كما ترى خلاف ظاهر كلامه عليه السّلام خصوصا بملاحظة سابقه و لاحقه الوارد فى مقام التمدح و إظهار الفضايل و المناصب الالهية، و من المعلوم أنّ منصب امارة الحرب و نحوه ليس ممّا يعبأ به و يتمدح عند منصب النّبوة و الرّسالة و أمّا ثانيا فلانّا لم نر إلى الآن توصيف النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله فى كلام أحد من الامة و لا إطلاق الأمير عليه صلّى اللّه عليه و آله فى آية و لا سنة، فأىّ داع إلى تمحل هذا التّأويل المشتمل على السّماجة و الأولى الاعراض عن ذلك و التّصدّى لبيان خصايص الولاية.

و قد اشير اليها فى أخبار كثيرة أكثرها جمعا لها ما رواه فى الكافى عن أبى محمّد القاسم بن علا رفعه عن عبد العزيز بن مسلم، و فى العيون و البحار من كتاب إكمال الدين و معانى الأخبار و أمالى الصّدوق جميعا عن الطالقانى عن القاسم بن محمّد بن عليّ الهارونى عن عمران بن موسى عن القاسم بن مسلم عن أخيه عبد العزيز ابن مسلم، قال: كنا مع الرّضا عليه السّلام «فى أيام عليّ بن موسى الرضا عليه السّلام خ ل» بمرو فاجتمعنا فى الجامع يوم الجمعة فى «بدو خ» بدء مقدمنا فأداروا «فأدار الناس خ» امر الامامة و ذكروا كثرة اختلاف الناس فيها، فدخلت على سيدي و مولاى عليه السّلام فاعلمته خوض «ما خاض خ» النّاس فيه، فتبسم عليه السّلام ثمّ قال يا عبد العزيز جهلوا القوم و خدعوا عن آرائهم «أديانهم خ»«» ان اللّه لم يقبض نبيه صلّى اللّه عليه و آله حتّى أكمل له الدّين و أنزل عليه القرآن فيه تبيان «تفصيل خ» كلّ شي ء بيّن فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام، و جميع ما يحتاج إليه النّاس كملا، فقال عزّ و جلّ: «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ» و أنزل في حجة الوداع و هي آخر عمره صلّى اللّه عليه و آله: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ».

و أمر الامامة من تمام الدين و لم يمض حتّى بيّن لامته معالم دينهم «دينه خ» و أوضح لهم سبيلهم «سبله خ» و تركهم على قصد سبيل الحقّ و أقام لهم عليّا عليه السّلام علما و إماما و ما ترك شيئا يحتاج إليه الامّة إلّا بينه. فمن زعم أن اللّه عزّ و جلّ لم يكمل دينه فقد ردّ كتاب اللّه، و من ردّ كتاب اللّه فهو كافر، هل يعرفون قدر الامامة و محلّها من الامة فيجوز فيها اختيارهم إنّ الامامة أجلّ قدرا و أعظم شأنا و أعلى مكانا و أمنع جانبا و أبعد غورا من أن يبلغها النّاس بعقولهم أو ينالوها بآرائهم أو يقيموا إماما باختيارهم: إنّ الامامة خصّ اللّه بها إبراهيم الخليل عليه السّلام بعد النّبوة و الخلّة مرتبة ثالثة و فضيلة شرّفه بها، و أشاد بها جلّ ذكره فقال: «إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً» فقال الخليل عليه السّلام سرورا بها «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي» قال اللّه تبارك و تعالى: «لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ».

فابطلت هذه الآية إمامة كلّ ظالم إلى يوم القيامة و صارت في الصّفوة ثمّ اكرمه اللّه تعالى بأن جعلها في ذرّيته أهل الصّفوة و الطهارة فقال: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ» فلم تزل في ذرّيته يرثها بعض عن بعض قرنا عن قرن «فقرنا خ» حتّى ورثها اللّه عزّ و جلّ النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله، فقال جلّ و تعالى: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»

فكانت له خاصّة، فقلّدها عليّا عليه السّلام بأمر اللّه عزّ و جلّ على رسم ما فرض «فرضها خ» اللّه فصارت في ذرّيته الأصفياء الذين آتاهم اللّه العلم و الايمان بقوله جلّ و علا: «وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ» فهي في ولد عليّ عليه السّلام خاصة إلى يوم القيامة إذ لا نبيّ بعد محمّد صلّى اللّه عليه و آله فمن أين يختار هؤلاء الجهال إنّ الامامة هي منزلة الأنبياء وارث الأوصياء.

إنّ الامامة خلافة اللّه و خلافة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و مقام أمير المؤمنين و ميراث الحسن و الحسين عليهم السّلام، إنّ الامامة «الامام خ» زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزّ المؤمنين.

إنّ الامامة اسّ الاسلام النّامي و فرعه السّامي.

بالامام تمام الصّلاة و الزكاة و الصّيام و الحجّ و الجهاد و توفير الفي ء و الصدقات و إمضاء الحدود و الأحكام و منع الثّغور و الأطراف.

الامام يحلّل حلال اللّه و يحرّم حرام اللّه و يقيم حدود اللّه و يذبّ عن دين اللّه و يدعو الى سبيل ربّه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغة.

الامام كالشّمس الطاعة المجللة بنورها للعالم و هي في الافق بحيث لا تنالها الأيدي و الأبصار.

الامام البدر المنير و السّراج الظاهر و النّور السّاطع و النجم الهادي في غياهب الدّجى و أجواز البلدان و القفار «و البيد القفار خ» و لجج البحار.

الامام الماء العذب على الظماء و الدّال على الهدى و المنجي من الرّدى.

الامام النّار على البقاع الحارّ لمن اصطلى به و الدّليل في المهالك من فارقه فهالك.

الامام السحاب الماطر و الغيث الهاطل و الشّمس المضيئة و السّماء الظليلة و الأرض البسيطة و العين الغزيرة و الغدير و الرّوضة.

الامام الأنيس الرّفيق و الوالد الشفيق «الأمين الرفيق و الوالد الرقيق خ» و الأخ الشقيق و الأم البرة بالولد الصّغير و مفزع العباد في الدّاهية «و خ» الناد.

الامام أمين اللّه في خلقه و حجّته على عباده و خليفته في بلاده و الدّاعي إلى اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه.

الامام المطهر من الذّنوب و المبرّى من العيوب المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم نظام الدّين و عزّ المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين الامام واحد دهره و لا يدانيه أحد و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظير مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه و لا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب فمن ذا الذي يبلغ معرفة الامام او يمكنه اختياره هيهات هيهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم، و حارت الألباب، و حسرت «خسئت خ» العيون، و تصاغرت العظماء و تحيرت الحكماء، و تقاصرت الحلماء، و حصرت الخطباء، و جهلت الألباء، و كلّت الشّعرآء، و عجزت الأدباء، و عييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه، او فضيلة من فضايله فأقرّت «و اقرت خ» بالعجز و التّقصير، و كيف يوصف بكلّه أو ينعت بكنهه أو يفهم شي ء من أمره أو يوجد من يقوم «يقوم أحد خ» مقامه و يغني غناه، لا كيف و أنّى و هو بحيث النّجم من أيدى «يدخ» المتناولين و وصف الواصفين فأين الاختيار من هذا و اين العقول عن هذا و اين يوجد مثل هذا ظنّوا «أيظنّون خ» أنّ ذلك يوجد في غير آل الرسول «محمّد خ» عليهم السّلام كذبتهم و اللّه أنفسهم و منتهم الأباطيل «الباطل خ» فارتقوا مرتقا صعبا دحضا تزلّ عنه إلى الحضيض أقدامهم، راموا إقامة الامام بعقول حائرة بائرة ناقصة، و آراء مضلّة، فلم يزدادوا منه إلّا بعدا قاتلهم اللّه أنّى يؤفكون «و خ» لقد راموا صعبا و قالوا إفكا و ضلوا ضلالا بعيدا و وقعوا في الحيرة اذ تركوا الامام عن بصيرة «وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ» رغبوا عن اختيار اللّه و اختيار رسوله إلى اختيارهم و القرآن يناديهم: «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» و قال عزّ و جلّ: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ» الآية.

و قال عزّ و جلّ: «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ، أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ، سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ» و قال عزّ و جلّ: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها، أَمْ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَفْقَهُونَ، أَمْ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ، إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ، وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ، وَ قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا، بَلْ هُو فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» فكيف لهم باختيار الامام و الامام عالم لا يجهل و راع «داع خ» لا ينكل معدن القدس و الطهارة و النّسك و الزهادة و العلم و العبادة، مخصوص بدعوة الرسول و نسل المطهرة البتول، لا مغمز فيه في «من خ» نسب و لا يدانيه ذو حسب فالبيت من قريش و الذروة من هاشم، و العترة من الرسول صلّى اللّه عليه و آله، و الرضا من اللّه «عزّ و جلّ خ» شرف الاشراف، و الفرع من عبد مناف، نامي العلم كامل الحلم مضطلع بالامامة، عالم بالسياسة، مفروض الطاعة، قائم بأمر اللّه ناصح لعباد اللّه، حافظ لدين اللّه، إنّ الأنبياء و الأئمة «صلوات اللّه عليهم خ» يوفقهم اللّه و يؤتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لا يؤتيه غيرهم فيكون «علمهم خ» فوق كلّ علم أهل زمانهم في قوله تبارك و تعالى: «أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ».

و قوله عزّ و جلّ: «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ».

و قوله عزّ و جلّ في طالوت: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ».

و قال عزّ و جلّ لنبيّه صلّى اللّه عليه و آله: «أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً».

و قال عزّ و جلّ في الأئمة من أهل بيته و عترته و ذريته «صلوات اللّه عليهم خ»: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً، فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً» و انّ العبد إذا اختاره اللّه عزّ و جلّ لامور عباده شرح صدره لذلك و أودع قلبه ينابيع الحكمة و ألهمه العلم إلهاما فلم يعى بعده بجواب، و لا تحيّر فيه عن الصّواب و هو «فهو خ» معصوم مؤيد موفق مسدّد «مسدّد من الخطاء خ» و قد أمن الخطايا و الزّلل و العثار يخصّه اللّه عزّ و جلّ بذلك ليكون حجته «حجة خ» على عباده و شاهده على خلقه: «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ».

فهل يقدرون مثل هذا فيختاروه «نه خ» أو يكون مختارهم بهذه الصّفة فيقدموه «نه خ» بعدد «تعدد خ» «نعدواظ» و بيت اللّه الحقّ و نبذوا كتاب اللّه وراء ظهورهم كأنّهم لا يعلمون، و في كتاب اللّه الهدى و الشّفاء فنبذوه و اتّبعوا أهواههم فذمّهم اللّه و مقتهم و أتعسهم، فقال عزّ و جلّ: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ».

و قال عزّ و جلّ: «فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ».

و قال عزّ و جلّ: «كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ». و صلّى اللّه على محمّد و آله و سلّم تسليما كثيرا.

(و فيهم الوصيّة و الوراثة) قال الشّارح المعتزلي، أمّا الوصيّة فلا ريب عندنا أنّ عليّا عليه السّلام كان وصيّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و إن خالف في ذلك من هو منسوب إلى العناد، و لسنا نعني بالوصيّة النّصّ و الخلافة و لكن امورا اخرى لعلّها إذا لمحت اشرف و أجلّ و أمّا الوراثة فالاماميّة يحملونها على ميراث المال و الخلافة و نحن نحملها على وراثة العلم انتهى، أقول: و أنت خبير بما فيه أمّا اوّلا فلأنّه قد تقرّر في مقامه أنّ حذف المتعلّق يفيد العموم، و على ذلك فحيث لم يذكر عليه السّلام للوصيّة متعلّقا و لم يقيّد الوراثة بشي ء مخصوص فلا بدّ أن يكون المراد منه كلّ ما كان صالحا للوصيّة و قابلا للتّوريث من المال و العلم و الامامة و الخلافة، فكلامه عليه السّلام بنفسه مع قطع النّظر عن الأدلة الخارجة العقليّة و النقليّة العاميّة و الخاصيّة كما ستأتى في مقدّمة الخطبة الآتية دالّ على ثبوت الوصيّة لهم في جميع ما ذكر و وراثتهم لها كذلك، فيكون استحقاقهم لها من جهتي الوصية و الوراثة معا.

و أمّا ثانيا فلأنّا لا ندري أىّ أمر أشرف و أجلّ من الرّياسة العامة و الخلافة الالهية حتّى يحمل الوصيّة في كلامه عليه السّلام عليه، بل كلّ ما يتصوّر حملها عليه فهو دون مرتبة الخلافة التّالية لمرتبة النّبوة، و من كان له نظر بصيرة و دقّة يعرف تدليس الشّارح و أنّه يزخرف كلامه و يورّي مرامه هذا، و من لطايف الأشعار المقولة في صدر الاسلام المتضمّنة لوصايته عليه السّلام قول عبد الرّحمن بن خعيل «خثيل ظ»:

  • لعمري لقد بايعتم ذا حفيظةعلى الدّين معروف العفاف موفقا
  • عليّا وصيّ المصطفى و ابن عمه و أوّل من صلّى أخا الدين و التّقى

و قال الفضل بن عبّاس:

  • و كان وليّ الامر بعد محمّدعليّ و فيكلّ المواطن صاحبه
  • وصيّ رسول اللّه حقا و صهره و أوّل من صلّى و ما ذمّ جانبه

و قال عقبة بن أبي لهب مخاطبا لعايشة:

  • أعايش خلّي عن عليّ و عتبهبما ليس فيه انّما أنت والدة
  • وصيّ رسول اللّه من دون اهله فأنت على ما كان من ذاك شاهدة

و قال أبو الهيثم بن التّيهان:

  • قل للزبير و قل لطلحة إننانحن الذين شعارنا الانصار
  • نحن الذين رأت قريش فعلنايوم القليب اولئك الكفّار
  • كنا شعار نبيّنا و دثارهيفديه منّا الرّوح و الابصار
  • إنّ الوصيّ إمامنا و وليّنابرح الخفاء و باحت الاسرار

و قال عبد اللّه بن أبي سفيان بن الحرث بن عبد المطلب:

  • و منّا عليّ ذاك صاحب خيبرو صاحب بدر يوم سالت كتائبه
  • وصيّ النّبيّ المصطفى و ابن عمّه فمن ذا يدانيه و من ذا يقاربه

و من أحسن ما قاله المتأخرون قول القاضي التّنوخي:

  • وزير النّبي المصطفى و وصيّهو مشبهه في شيمة و ضراب
  • و من قال في يوم الغدير محمّدو قد خاف من غدر العداة النواصب
  • اما انّني أولى بكم من نفوسكمفقالوا بلى ريب المريب الموارب
  • فقال لهم من كنت مولاه منكم فهذا اخي مولاه بعدي و صاحبي
  • اطيعوه طرا فهو منّي بمنزلكهارون من موسى الكليم المخاطب

(الان اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله) اى موضع انتقاله و المراد بالحقّ هو حقّ الولاية الذي سبق ذكره، فاللّام للعهد و هذه الجملة كالنّص في أنّ الخلافة كانت فيما قبل في غير أهلها و أنّه عليه السّلام هو أهل لها دون من تقدّمه.

قال الشّارح المعتزلي بعد ما قال: إنّ هذا يقتضي أن يكون فيما قبل في غير أهله و نحن نتأول ذلك على غير ما تذكره الاماميّة و نقول: إنّه عليه السّلام كان أولى بالأمر و أحقّ لا على وجه النّصّ بل على وجه الأفضليّة، فانّه أفضل البشر بعد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أحقّ بالخلافة من جميع المسلمين، لكنّه ترك حقّه لما علمه من المصلحة و ما تفرّس فيه هو و المسلمون من اضطراب الاسلام و انتشار الكلمة لحسد العرب له و ضغنهم عليه، و جايز لمن كان أولى بشي ء فتركه ثمّ استرجعه أن يقول: قد رجع إلى أهله.

أقول: فيه أوّلا إنّ التّأويل خلاف الأصل لا يصار إليه إلّا بدليل.

و ثانيا إنّ إنكار كونه عليه السّلام أحقّ بالأمر من جهة النّص لا وجه له بل النّص على ذلك كتابا و سنّة فوق حد الاحصاء.

و ثالثا إنّه عليه السّلام إذا كان أفضل البشر بعد الرّسول و الأحقّ بالخلافة من الجميع فلا بدّ على ذلك أن يكون هو الخليفة دون غيره، إذ تفضيل المفضول على لفاضل و تقديم المحتاج إلى التّكميل على الكامل قبيح عقلا و نقلا حسبما ستعرفه في مقدّمات الخطبة الآتية إنشاء اللّه، و من العجب أنّ الشّارح مع كونه عدلي المذهب نسب ذلك القبح إلى اللّه سبحانه في خطبة الشرح حيث قال: و قدّما المفضول على الفاضل لمصلحة اقتضاها التكليف.

و رابعا إنّ تركه عليه السّلام لحقه عن طوع و اختيار لم يدلّ عليه دليل يعوّل عليه إلّا الأخبار العامية الموضوع خطبه 2 نهج البلاغه بخش 6ة «المختلقة خ ل» و الأخبار المتواترة من طرق الخاصة بل و المستفيضة من طريق العامة ناصة على خلافه و كفى بذلك شاهدا الخطبة الآتية المعروفة التي هي صريحة في أنّ تركه عليه السّلام للأمر لم يكن عن رضاء و اختيار، و تأويلات الشّارح هناك مثل ساير ما تكلّفه في تضاعيف الشّرح أوهن من بيوت العنكبوت نظير احتجاجاته على حقيّة الجبت و الطاغوت، كما ستطلع عليه حيثما بلغ الكلام محلّه إنشاء اللّه، و لنعم ما قيل:

  • اذا لم يكن للمرء عين صحيحةفلا غرو أن يرتاب و الصبح مسفر

شرح لاهیجی

لا يقاس بال محمّد (ص) و عليهم من هذه الامّة احد يعنى نسبة نمى توان كرد بال محمّد (ص) احدى از اين امّت را و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا يعنى تساوى داده نشد بال محمّد (ص) احدى را كه جارى شده است نعمت شريعت ايشان باو هرگز از جهة اين كه نعمت دين از ايشان سرزير شده و بجميع سرايت كرده است پس هرگز منعم عليه همسر منعم نتواند بود هم اساس الدّين و عماد اليقين يعنى ايشانند اساس دين و ستون اعتقادات يقينيّه چه بناء شريعت و اعتقاد بسبب هدايت و ارشاد ايشان برپا است اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التّالى يعنى بسوى ايشان راجعست غالى يعنى گران بها از علم و اعتقادات و بايشان لاحق است تالى غالى يعنى از عمل و عبادات كه تالى علم است و لاحق بهدايت و ارشاد ايشانست و الّا تالى جهل است و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصيّة و الوراثة يعنى مملوك ايشانست و بس و در حقّ ايشان ثابتست وصيّت و وراثت خلافت الأن اذ رجع الحقّ الى اهله و نقل الى منتقله يعنى حالا زمانيست كه برگشت حقّ غصب شده خلافة بسوى اهل حقّ و نقل شد بسوى محلّى كه از آنجا نقل شده بود بعد از آنكه ان محلّ اهل بيت نبوّت و عصمت باشند

شرح ابن ابی الحدید

لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ ص مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الآْنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ

ثم عاد إلى الثناء على آل محمد ص فقال هم أصول الدين إليهم يفي ء الغالي و بهم يلحق التالي جعلهم كمقنب يسير في فلاة فالغالي منه أي الفارط المتقدم الذي قد غلا في سيره يرجع إلى ذلك المقنب إذا خاف عدوا و من قد تخلف عن ذلك المقنب فصار تاليا له يلتحق به إذا أشفق من أن يتخطف. ثم ذكر خصائص حق الولاية و الولاية الإمرة فأما الإمامية فيقولون أراد نص النبي ص عليه و على أولاده و نحن نقول لهم خصائص حق ولاية الرسول ص على الخلق. ثم قال ع و فيهم الوصية و الوراثة أما الوصية فلا ريب عندنا أن عليا ع كان وصي رسول الله ص و إن خالف في ذلك من هو منسوب عندنا إلى العناد و لسنا نعني بالوصية النص و الخلافة و لكن أمورا أخرى لعلها إذا لمحت أشرف و أجل. و أما الوراثة فالإمامية يحملونها على ميراث المال و الخلافة و نحن نحملها على وراثة العلم . ثم ذكر ع أن الحق رجع الآن إلى أهله و هذا يقتضي أن يكون فيما قبل في غير أهله و نحن نتأول ذلك على غير ما تذكره الإمامية و نقول إنه ع كان أولى بالأمر و أحق لا على وجه النص بل على وجه الأفضلية فإنه أفضل البشر بعد رسول الله ص و أحق بالخلافة من جميع المسلمين لكنه ترك حقه لما علمه من المصلحة و ما تفرس فيه هو و المسلمون من اضطراب الإسلام و انتشار الكلمة لحسد العرب له و ضغنهم عليه و جائز لمن كان أولى بشي ء فتركه ثم استرجعه أن يقول قد رجع الأمر إلى أهله . و أما قوله و انتقل إلى منتقله ففيه مضاف محذوف تقديره إلى موضع منتقله و المنتقل بفتح القاف مصدر بمعنى الانتقال كقولك لي في هذا الأمر مضطرب أي اضطراب قال

  • قد كان لي مضطرب واسعفي الأرض ذات الطول و العرض

و تقول ما معتقدك أي ما اعتقادك قد رجع الأمر إلى نصابه و إلى الموضع الذي هو على الحقيقة الموضع الذي يجب أن يكون انتقاله إليه . فإن قيل ما معنى قوله ع لا يقاس بآل محمد من هذه الأمة أحد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا . قيل لا شبهة أن المنعم أعلى و أشرف من المنعم عليه و لا ريب أن محمدا ص و أهله الأدنين من بني هاشم لا سيما عليا ع أنعموا على الخلق كافة بنعمة لا يقدر قدرها و هي الدعاء إلى الإسلام و الهداية إليه فمحمد ص و إن كان هدى الخلق بالدعوة التي قام بها بلسانه و يده و نصره الله تعالى له بملائكته و تأييده و هو السيد المتبوع و المصطفى المنتجب الواجب الطاعة إلا أن لعلي ع من الهداية أيضا و إن كان ثانيا لأول و مصليا على إثر سابق ما لا يجحد و لو لم يكن إلا جهاده بالسيف أولا و ثانيا و ما كان بين الجهادين من نشر العلوم و تفسير القرآن و إرشاد العرب إلى ما لم تكن له فاهمة و لا متصورة لكفى في وجوب حقه و سبوغ نعمته ع . فإن قيل لا ريب في أن كلامه هذا تعريض بمن تقدم عليه فأي نعمة له عليهم قيل نعمتان الأولى منهما الجهاد عنهم و هم قاعدون فإن من أنصف علم أنه لو لا سيف علي ع لاصطلم المشركون من أشار إليه و غيرهم من المسلمين و قد علمت آثاره في بدر و أحد و الخندق و خيبر و حنين و أن الشرك فيها فغرفاه فلو لا أن سده بسيفه لالتهم المسلمين كافة و الثانية علومه التي لولاه لحكم بغير الصواب في كثير من الأحكام و قد اعترف عمر له بذلك و الخبر مشهور لو لا علي لهلك عمر .

و يمكن أن يخرج كلامه على وجه آخر و ذلك أن العرب تفضل القبيلة التي منها الرئيس الأعظم على سائر القبائل و تفضل الأدنى منه نسبا فالأدنى على سائر آحاد تلك القبيلة فإن بني دارم يفتخرون بحاجب و إخوته و بزرارة أبيهم على سائر بني تميم و يسوغ للواحد من أبناء بني دارم أن يقول لا يقاس ببني دارم أحد من بني تميم و لا يستوي بهم من جرت رئاستهم عليه أبدا و يعني بذلك أن واحدا من بني دارم قد رأس على بني تميم فكذلك لما كان رسول الله ص رئيس الكل و المنعم على الكل جاز لواحد من بني هاشم لا سيما مثل علي ع أن يقول هذه الكلمات و اعلم أن عليا ع كان يدعي التقدم على الكل و الشرف على الكل و النعمة على الكل بابن عمه ص و بنفسه و بأبيه أبي طالب فإن من قرأ علوم السير عرف أن الإسلام لو لا أبو طالب لم يكن شيئا مذكورا . و ليس لقائل أن يقول كيف يقال هذا في دين تكفل الله تعالى بإظهاره سواء كان أبو طالب موجودا أو معدوما لأنا نقول فينبغي على هذا ألا يمدح رسول الله ص و لا يقال إنه هدى الناس من الضلالة و أنقذهم من الجهالة و إن له حقا على المسلمين و إنه لولاه لما عبد الله تعالى في الأرض و ألا يمدح أبو بكر و لا يقال إن له أثرا في الإسلام و إن عبد الرحمن و سعدا و طلحة و عثمان و غيرهم من الأولين في الدين اتبعوا رسول الله ص لاتباعه له و إن له يدا غير مجحودة في الإنفاق و اشتراء المعذبين و إعتاقهم و إنه لولاه لاستمرت الردة بعد الوفاة و ظهرت دعوة مسيلمة و طليحة و إنه لو لا عمر لما كانت الفتوح و لا جهزت الجيوش و لا قوي أمر الدين بعد ضعفه و لا انتشرت الدعوة بعد خمولها . فإن قلتم في كل ذلك إن هؤلاء يحمدون و يثنى عليهم لأن الله تعالى أجرى هذه الأمور على أيديهم و وفقهم لها و الفاعل بذلك بالحقيقة هو الله تعالى و هؤلاء آلة مستعملة و وسائط تجرى الأفعال على أيديها فحمدهم و الثناء عليهم و الاعتراف لهم إنما هو باعتبار ذلك . قيل لكم في شأن أبي طالب مثله.و اعلم أن هذه الكلمات و هي قوله ع الآن إذ رجع الحق إلى أهله إلى آخرها يبعد عندي أن تكون مقولة عقيب انصرافه ع من صفين لأنه انصرف عنها وقتئذ مضطرب الأمر منتشر الحبل بواقعة التحكيم و مكيدة ابن العاص و ما تم لمعاوية عليه من الاستظهار و ما شاهد في عسكره من الخذلان و هذه الكلمات لا تقال في مثل هذه الحال و أخلق بها أن تكون قيلت في ابتداء بيعته قبل أن يخرج من المدينة إلى البصرة و أن الرضي رحمه الله تعالى نقل ما وجد و حكى ما سمع و الغلط من غيره و الوهم سابق له و ما ذكرناه واضح

ما ورد في الوصاية من الشعر

و مما رويناه من الشعر المقول في صدر الإسلام المتضمن كونه ع وصي رسول الله قول عبد الله بن أبي سفيان بن الحارث بن عبد المطلب

  • و منا علي ذاك صاحب خيبرو صاحب بدر يوم سالت كتائبه
  • وصي النبي المصطفى و ابن عمه فمن ذا يدانيه و من ذا يقاربه

و قال عبد الرحمن بن جعيل

  • لعمري لقد بايعتم ذا حفيظةعلى الدين معروف العفاف موفقا
  • عليا وصي المصطفى و ابن عمه و أول من صلى أخا الدين و التقى

و قال أبو الهيثم بن التيهان و كان بدريا

  • قل للزبير و قل لطلحة إننانحن الذين شعارنا الأنصار
  • نحن الذين رأت قريش فعلنايوم القليب أولئك الكفار
  • كنا شعار نبينا و دثارهيفديه منا الروح و الأبصار
  • إن الوصي إمامنا و ولينابرح الخفاء و باحت الأسرار

و قال عمر بن حارثة الأنصاري و كان مع محمد بن الحنفية يوم الجمل و قد لامه أبوه ع لما أمره بالحملة فتقاعس

  • أبا حسن أنت فصل الأموريبين بك الحل و المحرم
  • جمعت الرجال على رايةبها ابنك يوم الوغى مقحم
  • و لم ينكص المرء من خيفةو لكن توالت له أسهم
  • فقال رويدا و لا تعجلوافإني إذا رشقوا مقدم
  • فأعجلته و الفتى مجمعبما يكره الوجل المحجم
  • سمي النبي و شبه الوصي و رايته لونها العندم

و قال رجل من الأزد يوم الجمل

  • هذا علي و هو الوصيآخاه يوم النجوة النبي
  • و قال هذا بعدي الولي وعاه واع و نسي الشقي

و خرج يوم الجمل غلام من بني ضبة شاب معلم من عسكر عائشة و هو يقول

  • نحن بني ضبة أعداء عليذاك الذي يعرف قدما بالوصي
  • و فارس الخيل على عهد النبي ما أنا عن فضل علي بالعمي
  • لكنني أنعى ابن عفان التقيإن الولي طالب ثأر الولي

و قال سعيد بن قيس الهمداني يوم الجمل و كان في عسكر علي ع

  • أية حرب أضرمت نيرانهاو كسرت يوم الوغى مرانها
  • قل للوصي أقبلت قحطانهافادع بها تكفيكها همدانها

هم بنوها و هم إخوانها

و قال زياد بن لبيد الأنصاري يوم الجمل و كان من أصحاب علي ع

  • كيف ترى الأنصار في يوم الكلبإنا أناس لا نبالي من عطب
  • و لا نبالي في الوصي من غضب و إنما الأنصار جد لا لعب
  • هذا علي و ابن عبد المطلبننصره اليوم على من قد كذب

من يكسب البغي فبئس ما اكتسب

و قال حجر بن عدي الكندي في ذلك اليوم أيضا

  • يا ربنا سلم لنا علياسلم لنا المبارك المضيا
  • المؤمن الموحد التقيالا خطل الرأي و لا غويا
  • بل هاديا موفقا مهدياو احفظه ربي و احفظ النبيا
  • فيه فقد كان له ولياثم ارتضاه بعده وصيا

و قال خزيمة بن ثابت الأنصاري ذو الشهادتين و كان بدريا في يوم الجمل أيضا

  • ليس بين الأنصار في جحمة الحربو بين العداة إلا الطعان
  • و قراع الكمأة بالقضب البيض إذا ما تحطم المران
  • فادعها تستجب فليس من الخزرج و الأوس يا علي جبان
  • يا وصي النبي قد أجلت الحرب الأعادي و سارت الأظعان
  • و استقامت لك الأمور سوىالشام و في الشام يظهر الإذعان
  • حسبهم ما رأوا و حسبك مناهكذا نحن حيث كنا و كانوا

و قال خزيمة أيضا في يوم الجمل

  • أ عائش خلي عن علي و عيبهبما ليس فيه إنما أنت والده
  • وصي رسول الله من دون أهله و أنت على ما كان من ذاك شاهده
  • و حسبك منه بعض ما تعلمينهو يكفيك لو لم تعلمي غير واحده
  • إذا قيل ما ذا عبت منه رميته بخذل ابن عفان و ما تلك آبده
  • و ليس سماء الله قاطرة دمالذاك و ما الأرض الفضاء بمائده

و قال ابن بديل بن ورقاء الخزاعي يوم الجمل أيضا

  • يا قوم للخطة العظمى التي حدثتحرب الوصي و ما للحرب من آسي
  • الفاصل الحكم بالتقوى إذا ضربت تلك القبائل أخماسا لأسداس

و قال عمرو بن أحيحة يوم الجمل في خطبة الحسن بن علي ع بعد خطبة عبد الله بن الزبير .

  • حسن الخير يا شبيه أبيهقمت فينا مقام خير خطيب
  • قمت بالخطبة التي صدع الله بها عن أبيك أهل العيوب
  • و كشفت القناع فاتضحالأمر و أصلحت فاسدات القلوب
  • لست كابن الزبير لجلج في القول و طأطأ عنان فسل مريب
  • و أبى الله أن يقوم بماقام به ابن الوصي و ابن النجيب
  • إن شخصا بين النبي لك الخير و بين الوصي غير مشوب

و قال زحر بن قيس الجعفي يوم الجمل أيضا

  • أضربكم حتى تقروا لعليخير قريش كلها بعد النبي
  • من زانه الله و سماه الوصي إن الولي حافظ ظهر الولي

كما الغوي تابع أمر الغوي

ذكر هذه الأشعار و الأراجيز بأجمعها أبو مخنف لوط بن يحيى في كتاب وقعة الجمل و أبو مخنف من المحدثين و ممن يرى صحة الإمامة بالاختيار و ليس من الشيعة و لا معدودا من رجالها . و مما رويناه من أشعار صفين التي تتضمن تسميته ع بالوصي ما ذكره نصر بن مزاحم بن يسار المنقري في كتاب صفين و هو من رجال الحديث قال نصر بن مزاحم قال زحر بن قيس الجعفي

  • فصلى الإله على أحمدرسول المليك تمام النعم
  • رسول المليك و من بعده خليفتنا القائم المدعم
  • عليا عنيت وصي النبينجالد عنه غواه الأمم

قال نصر و من الشعر المنسوب إلى الأشعث بن قيس

  • أتانا الرسول رسول الإمامفسر بمقدمه المسلمونا
  • رسول الوصي وصي النبي له السبق و الفضل في المؤمنينا

و من الشعر المنسوب إلى الأشعث أيضا

  • أتانا الرسول رسول الوصيعلي المهذب من هاشم
  • وزير النبي و ذو صهره و خير البرية و العالم

قال نصر بن مزاحم من شعر أمير المؤمنين ع في صفين

  • يا عجبا لقد سمعت منكراكذبا على الله يشيب الشعرا
  • ما كان يرضى أحمد لو أخبراأن يقرنوا وصيه و الأبترا
  • شاني الرسول و اللعين الأخزراإني إذا الموت دنا و حضرا
  • شمرت ثوبي و دعوت قنبراقدم لوائي لا تؤخر حذرا
  • لا يدفع الحذار ما قد قدرالو أن عندي يا ابن حرب جعفرا
  • أو حمزة القرم الهمام الأزهرارأت قريش نجم ليل ظهرا

و قال جرير بن عبد الله البجلي كتب بهذا الشعر إلى شرحبيل بن السمط الكندي رئيس اليمانية من أصحاب معاوية

  • نصحتك يا ابن السمط لا تتبع الهوىفما لك في الدنيا من الدين من بدل
  • و لا تك كالمجرى إلى شر غايةفقد خرق السربال و استنوق الجمل
  • مقال ابن هند في علي عضيهةو لله في صدر ابن أبي طالب أجل
  • و ما كان إلا لازما قعر بيته إلى أن أتى عثمان في بيته الأجل
  • وصي رسول الله من دون أهلهو فارسه الحامي به يضرب المثل

و قال النعمان بن عجلان الأنصاري

  • كيف التفرق و الوصي إمامنالا كيف إلا حيرة و تخاذلا
  • لا تغبنن عقولكم لا خير في من لم يكن عند البلابل عاقلا
  • و ذروا معاوية الغوي و تابعوادين الوصي لتحمدوه آجلا

و قال عبد الرحمن بن ذؤيب الأسلمي

  • ألا أبلغ معاوية بن حربفما لك لا تهش إلى الضراب
  • فإن تسلم و تبق الدهر يومانزرك بجحفل عدد التراب
  • يقودهم الوصي إليك حتىيردك عن ضلال و ارتياب

و قال المغيرة بن الحارث بن عبد المطلب

  • يا عصبة الموت صبرا لا يهولكمجيش ابن حرب فإن الحق قد ظهرا
  • و أيقنوا أن من أضحى يخالفكم أضحى شقيا و أمسى نفسه خسرا
  • فيكم وصي رسول الله قائدكمو صهره و كتاب الله قد نشرا

و قال عبد الله بن العباس بن عبد المطلب

  • وصي رسول الله من دون أهلهو فارسه إن قيل هل من منازل
  • فدونكه إن كنت تبغي مهاجراأشم كنصل السيف عير حلاحل

و الأشعار التي تتضمن هذه اللفظة كثير جدا و لكنا ذكرنا منها هاهنا بعض ما قيل في هذين الحزبين فأما ما عداهما فإنه يجل عن الحصر و يعظم عن الإحصاء و العد و لو لا خوف الملالة و الإضجار لذكرنا من ذلك ما يملأ أوراقا كثيرة

شرح نهج البلاغه منظوم

لا يقاس بال محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) من هذه الأمّة أحد، وّ لا يسوّى بهم مّن جرت نعمتهم عليه أبدا، هم اساس الدّين، و عماد اليقين، اليهم يفى ء الغالى، و بهم يلحق التّالى، و لهم خصائص حقّ الولاية، و فيهم الوصيّة و الوراثة، الآن اذ رجع الحقّ إلى اهله، و نقل إلى منتقله.

ترجمه

هيچكس از اين امّت بآل محمّد قابل مقايسه نبوده و كسانى كه هميشه از خوان نعمت معارف ايشان بهره مند بوده اند هيچگاه با آنان هم ترازو نخواهند بود، آل محمّدند (ص) كه اساس و پايه دين و ستون يقين مى باشند، دور افتادگان و واماندگان از راه حق بآنان ملحق و نزديك ميشوند، خصايص امامت براى ايشان و سفارش و ارث بردن از رسول خداى (ص) در باره آنان ثابت است، هم اكنون حقّ بسوى اهلش بازگشته و بجائى كه از آن نقل شده بود منتقل گرديد.

نظم

  • برابر كى شوند اين ارزل ناس باهل البيت اندر وزن و مقياس
  • ز فرّ دولت آل كبار استكه اينان را بسامان كار و بار است
  • هميشه بوده چون سيل بهارى از اينان چشمه هاى علم جارى
  • چو آن سرچشمه هاى دين بجوشيداز آن انسان و هم حيوان بنوشيد
  • كنون حيوان بجاى شكر نعمت فرو شد از چه رو بر چشمه نخوت
  • چرا خفّاش نابيناى نادانفروشد ناز بر مهر درخشان
  • ز فرّ يمن فرزندان احمد (ص)بود همواره قصر دين مشيّد
  • پيمبر را تمامى جانشيننداساس و پايه علم اليقين ان
  • زره واماندگان مركز حق بر آنان ميشوند از دور ملحق
  • ولاى حق بر اينان گشته مخصوصو ز اينان محكم آن بنيان مرصوص
  • بامر مصطفى اينان وصيّندامير مؤمنانند و وليّند
  • چو آن حقّى كه سابق غصب گرديدبجاى خويش اكنون نصب گرديد
  • نبىّ را گشت خاطر شاد و پيروزكه حق چرخيد گرد مركز امروز

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
No image

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 : ويژگى‏ هاى قرآن

خطبه 176 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "ويژگى‏ هاى قرآن" را مطرح می کند.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
Powered by TayaCMS