روح, احادیث وروایات, عالم ذر, عالم امر, معنویات
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم قل یا ایها الذین هادوا ان زعمتم انکم اولیاء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم الصادقین ولایتمنونه ابدا بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین»
[1]؛
خب عزیزان بحث ما در علل ترس از مرگ بوده تا اینکه رسیدیم یکی از علل حب بقا است. وقتی که اشتباه در تطبیق باشد و مفصل توضیح دادیم که حب بقا درست است، ولی به شرط اینکه اشتباه در تطبیق نباشد، به این معنا بقا در این جا نیست این جا می میریم و می رویم و بقا در آن جا است .
یک سلسله از اخبار و احادیث نشان می دهد که این ارواح قبل از اجساد آفریده شده اند که آن دسته روایات یعنی کسانی که اصل را روی آن دسته روایات پایه گذاری کرده اند گفته اند: انسان روحانیت الحدوث و روحانیت البقا است، یعنی وقتی به وجود آمده است ابتدائا با روح به وجود آمده است و وقتی هم که می ماند بالاخره روح انسان باقی می ماند، ولی جمعی از علما اصل دیگری را پذیرفته اند، مرحوم آقای طباطبایی و عده ای از علما و فلاسفه گذشته مانند ملاصدرا معتقدا که انسان جسمانیت الحدوث و روحانیت البقا است، یعنی جسم اول به وجود آمده روح بعدا تعلق کرده است، یکی از دانشمندان یک سؤالی کرده بود از مرحوم آیت الله طباطبایی من دست خط را زیارت کرده ام ایشان می فرماید: آن دسته از احادیث که دلالت دارند بر اینکه ارواح قبل از اجساد آفریده شده آنها دو دسته است، یک دسته دروغ و جعلی و کذب است و یک دسته هم قابل تاویل است و برای خودش تفسیری دارد. البته آن دسته از روایات هم تعدادش کم نیست خیلی زیاد روایت داریم ، البته بعضی ها ممکن است آنها را مرتبط کنند با عالم ذر ولی این آقایان اسم برده اند، آنها مثل اینکه این مساله را از عالم ذر هم جدا می کنند بالاخره مساله بسیار ظریف و مشکلی است، شیخ بهایی قدس الله سره حرفی لطیف زده می فرماید: که همیشه معرفت به شناخت دوم اطلاق می شود، خیلی وقت ها مثلا شما اگر کسی را در مکه دیده بودید همسفر بودید ،حالا فاصله افتاده پنج سال ده سال وقتی آن شخص را می بینید به یاد تو می افتد که این همان است که شما ایشان را در مکه دیده بودید چی می گوییم می گویید من او را دیده ام و شناخته ام و در ذیل آن آیه شریفه که می فرماید:« و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» [2]؛ چون تفسیر شده به یعرفون که من اینها را آفریده ام که اینها را بشناسند، شیخ می فرماید: که انسان در یک عالمی سابقه خداشناسی داشته است و بالاخره فاصله می افتد و فراموش می کند دوباره می آید این جا این خداشناسی که ما داریم شیخ می گوید خداشناسی دوم است، شناخت دوم است به هر حال مسائل طینت و میثاق و عالم ذر، مسائل بسیار مشکلی هستند و از مجموع اینها این مقدار به دست می آید که ما در عالم بودیم بالاخره آن عالم اسمش را بگذاریم عالم ذر، الان ما از آن یک چیز فاصله گرفتیم اگر کسی پاکیزه باشد شاید بتواند آن عالم را خوب بفمهد، به عنوان مثال شما یک نفر را می بینید آن چنان در دل تو می نشیند مثل این که هشتاد سال است با هم رفیق هستی یک نفر را می بینید که خیلی اظهار محبت و ادب می کند ولی نمی چسبد دست خودت هم نیست اصلا دست ما نیست این چیزها که شاعر یک شعری دارد که می گوید عرض کنم خدمت شما که« بینی و بینک فی المودت نسبت مسطورت ان سر هذا العالمین نحن لذان تهاببت ارواحنا من قبل خلق الله طینت آدمی»؛ می گوید بین من و تو نسبت دوستی است که خلاصه مسطور از این عالم و مردم نمی دانند چرا ما همدیگر را دوست داریم «نحن اللذان تهاببت ارواحنا من قبل خلق الله طینت آدمی»؛ من و تو کسانی هستیم که ارواح ما قبلا همدیگر را دوست داشته اند. علی کل حال باز برمی گردیم به اینکه یکی از علل ترس از مرگ حب نفس است و حس بقا هر کس خودش را دوست می دارد پس دوست می دارد که بماند توجه فرمودید، اما اشتباه اگر در تطبیق شود آن می شود جاهلانه که قبلا خدمت شما عرض کردم، اگر اشتباه در تطبیق نباشد آن وقت آن حب، حب صحیح است و صاحب آن از مرگ نمی ترسد این یک علت است.
علت دیگر این است که آقا ما در بحث گذشته هم حضور شما عرض کردم که سنخیتی ما انسان ها با عالم معنا داریم و مثال هم برای شما زدم که لباسی را که از خیاط می گیریم تا مدتی نشانه های کارگاه خیاطی در آن لباس است خوب اتو کرده اند، تمییز و مرتب است، بالاخره یک هفته دو هفته می پوشیم و بعد ها این را می دهیم شست و شو، نشانه های کارگاه خیاطی دیگر از آن می رود. این انسان ها از بالا آمده اند و بالاخره اینها از کارگاه بالا رسیده اند که شیخ ابو علی سینا در آن قصیده معروف عینیه می گوید که:« حبت الیک من المحل عرف ورطاع ذات تعزز و تمنعی»؛ می گوید: یک روح بلند آشیان از بالا آمده و به سوی تو آمده که مقصود همان روح است و به این فاتح می گویند که از عالم امر است توجه فرمودید «قل الروح من امر ربی»[3]؛ یک عالم امر داریم و یک عالم خلق، اینها بحث های بزرگی است هر چه از شعرا و حکما راجع به بعد روحی انسان حرف زده این کلمه بالا را خاطر نشان کرده حافظ هم می گوید: چیست این سقف بلند و ساده و بسیار نفع * زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست * علی کل حال ما یک مناسبتی با بالا داریم انبیا با این عظمت برای ما آمده اند خیلی معذرت می خواهم این تعبیر را می گویم مجبورم چون بحث علمی است انبیا برای حیوانات نیامده اند درست است این همه مخلوق دارد خدا، پیغمبر را با آن عظمتش به سوی من و تو آورده، امام برای ما نصب شده است توجه فرمودید! و خدا بر ما منت نهاده است انبیا را از جنس خود ما قرار داده است، ائمه را از جنس خود ما قرار داده یکی از اعتراضات کفار که خدا در قرآن نقل می کند می گوید:« لولا انزل الیه ملک»[4]؛ چرا ملک نیامده پس چرا مرد آمده است یک نفر مثل خود ما آمده ، در قرآن می گویند که یعنی یک نفر از ما پیغمبر شده اینها توجه ندارند که لطف خدا است «لقد من الله علی المومنین اذ بعث فیه رسولا من انفسهم»[5]؛ خدا بر مومنین منت نهاده و احسان کرده که پیغمبر از بین خود آنها مبعوث کرده و بعد می فرماید:« و لو جعلناه ملکا»[6]؛ ببینید قرآن چقدر زیبا گفته اگر ما ملک می فرستادیم به صورت یک مرد می فرستادیم آخر نمی شود که ملک بیاید، ما سنخیت نداریم با ملک درست است «و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا» [7]؛ هم می فرستادیم این را مرد قرار می دادیم « و للبسنا علیهم ما یلبسون» [8]؛ می فرماید: که اگر ملک هم می فرستادیم در لباس بشریت می فرستادیم اگر عمق ائمه را بدانیم اینها چی هستند، عمق پیغمبر را بدانیم اینها چی هستند وحشت می کنیم نمی توانیم توجه فرمودید. اینها عرض می کنم که در یک لباسی آمده اند که چشم ما خیره نشود توجه کردید نور بودند «خلقکم الله انوارا»[9]؛ درست است «و فجعلکم بعرشهم محدقین»[10]؛ می فرماید: که خدا شما را انوار آفریده بود که اینها حلقه زده بود دور عرش. در همان احادیث خلقت نور اگر بدانید چه ظرایفی است می فرماید: که خدا وقتی این عقل را آفرید که البته عقل را تعبیر به نور نبوت کرده اند «اول ما خلق الله العقل» [11]؛ اول چیزی که خدا آفریده عقل است در حدیث دیگر می فرماید:« اول من خلق الله نور نبیئک» [12]؛ یا جابر اول چیزی که خدا آفرید، نور پیغمبر تو است بالاخره صابر اول از ساحت مقدسه حضرت حق عبارت است از حقیقت محمدیه صلی الله علیه و آله؛ توجه فرمودید بالاخره خدا منت بر ما نهاده یک همچین عزیزانی را به سوی ما فرستاده و ما یک سنخیتی با عالم بالا داریم منتها ما می آییم در این دنیای خاکی اگر دنبال اینها برویم این سنخیت حفظ می شود هر چی بیشتر دنبال اینها بروی سنخیت حفظ می شود، هر چی دنبال اینها نرویم، سنخیت از بین می رود. مثالی که زدم برای شما ببینید این بچه ها که بالغ می شوند می خواهند بالغ شوند اینها یک صفایی دارند این صفا نشانه های کارگاه بالا است، البته به یک جامعه شناس بگویی که بچه ها در آن سن در صفا هستند ایشان علت جامعه شناسی می آورد می گوید چون سن او کم است تجربه ندیده ،حقه یاد نگرفته، کلک یاد نگرفته بله اینها را منکر نیستیم یک نفر تازه وارد اجتماع می خواهد بشود هنوز بعضی از پلیدی ها را یاد نگرفته بله با صفا می شود؛ اما ما به این آقایان جامعه شناس این طور عرض می کنیم که ما منکر علوم شما نیستیم زحمت کشیده اید و چیزهایی به دست آورده اید ، اما می خواهیم بگوییم که به این آقایان که با عرض معذرت غیر از اینها چیزهای دیگر هم هست چه اشکالی دارد که بالاخره اینها یک طرف قضیه را می بینند طرف دیگر را نمی بینند این صفا همین طور است که این آقایان می گویند این یک قسمت این حرف است یک قسمت آن برای نشانه های کارگاه بالا است بچه هایی که بالغ می شوند نوعا رفقای ناباب پیدا می کنند نوعا با فامیل رفت و آمد می کنند و چون جوان هستند و تازه کار هستند اینها بعضی از بدی ها را یاد می گیرند مثلا فلان پسر دایی اش یک شوخی زشت را می کند یاد می گیرد خیال می کند هنری است این هم یاد بگیرد یا مثلا خدایی نکرده رفیق نابابی دارد می برد این را هم با او مانوس می کند این صفا می رود ولی دیده شده است که آنهایی که این صفا را از مرز بلوغ رد کرده اند اینها صاحبان مقامات شده اند نه خیال کنید که فقط حرف جامعه شناسی است. این آقای بهاء الدینی ما که من خیلی ذکر خیر از او می کنم، شنیده ام که نه ساله بوده است که وارد مجلس علما شده بوده که یکی از مجتهدین و اولیای بزرگ در آن جا بوده همه را وادار کرده بود جلوی پای ایشان بلند شوند آینده را می دیده توجه کردید! فقط این نیست که جامعه شناسی باشد بگوییم بچه حقه و کلک یاد نگرفته اینها نشانه های کارگاه بالا است حتی یک قضیه پیش آمده بود که خود آقا به من فرمودند آقای بهاء الدینی به خود بنده فرمودند که من ده دوازده یا سیزده سالم بود در قم اختلاف شده بود سر ماه که امشب هلال ماه شوال دیده شده یا نشده می گوید کسی ندیده بود من بچه بودم من دیدم ماه را. آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی صاحب کتاب «اسرار الصلاه» ایشان فرموده اند داشت می رفت نماز من رفتم جلوش سر راهش قرار گرفتم گفتم آقا من ماه را دیدم بچه یازده ساله و آمیرزا جواد آقا قبول کرده بود و فردا را افطار کرده بود.
بالاخره خیلی از ماها نشانه های کارگاه بالا را از دست داده ایم وقتی از دست بدهیم از انبیا و اولیا، از معنویات، از مسائل روحی و اخروی فاصله می گیریم فاصله که گرفتیم این فاصله گرفتن از معنویات خودش یکی از عوامل مهم ترس از مرگ است. اصلا مرگ یعنی چی؟ توجه فرمودید متوجه نیست وحشت می کند حتی به طوری که اگر به او بگویند وصیت نامه بنویس ناراحت می شود وصیت نامه چی است؟ وصیت نامه که در اجل انسان اثر نمی گذارد که اگر خدا به تو عمر داد این هم یک تکه کاغذ است این جا افتاده اگر خدایی نکرده طوری شد وصیت داشته باشی وصیت نامه بگویی ناراحت می شود کفن بگویند بدش می آید. خب گفتیم این فاصله گرفتن از معنویات و روحیات، این از دست دادن نشانه های کارگاه بالا اینها باعث می شود انسان از معنویات بریده شود اسم مرگ می آید وحشت می کند اصلا نمی داند مرگ چی است، اینها در برزخ هم تکلیفشان فرق می کند. علی کل حال اینها که آنقدر از کارگاه بالا فاصله می گیرند در برزخ حساب اینها یک جور دیگر می شود از حالا زود است بگویم، ولی حالا یک چیزی بگویم آن این است که پروردگار آنقدر مهربان است عجیب ببینید اول مثل را تکمیل کنیم این لباس که ما می پوشیم دو سه هفته می پوشیم و بعد می شورند و بعد فلان می شود نشانه های کارگاه بالا می رود. اگر بخواهیم نشانه ها برگردد شبیه آن برمی گردد خودش برنمی گردد بالاخره لباس عمری کرده آخر که یک جا پاره شده، رفوه کنند، اتو بکشند، ولی در این کارگاه بالا یک چند تا راه گذاشته اند می گویند اصلا نو و تازه می کنیم چه طور می فرماید:« التائب»؛ ببینید چه دری باز کرده تو را خدا چقدر بزرگ است«التائب من الزنب کمن لا ذنب له»[13]؛ می فرماید: توبه کننده مثل کسی است که هیچ گناهی نکرده، درست توبه کنی می برند تو را بالا دوباره بازسازی می کنند عین اول برمی گردانند یک ذکری یاد شما می دهم برخورد عوامانه نکنید ، این عجیب ذکری است ببینید در قنوت، در سجده، وقتی داری می روی پشت فرمان، در کوچه داری می روی، خواهرم داری آشپزی می کنی، این ذکر آدم را اتو می کند، رفو می کند، کجا بگویم، فرمودند: وقتی احساس کردی نشانه های کارگاه بالا از تو رخت بربسته بگو«یا مقیل العثرات» یک فسخ داریم یک اقاله ، فسخ این است که شما یک معامله کنید که در آن معامله بعدا ببینید غش است یک احکامی دارد آقا نشد به هم می زنی معامله باطل بوده یک وقت معامله صحیحی کرده ای منزل را فروختی پول را هم گرفتی آورده ای در منزل به خانم گفتی که خانه را فروختم خانم زد زیر گریه چرا فروختی من با این جا انس گرفتم این جا به منزل خاله یا فلان خانم نزدیک بوده نمی دانم درد دل می کردیم و از این چیزها زار زار گریه می کند، بلند می شود پول ها را می برد پیش آن آقا می گوید آقا ببین این منزل مال شما است معامله هم صحیح است، ولی اگر دلت می خواهد پول را بگیر منزل ما را بده به این می گویند اقاله. ببینید یعنی معامله را کان لم یکن می گیریم یک نفر رفت در بیابان یک خربزه با خود خریده بود برده بود خربزه را برید قدری خورد و این خربزه را خیلی سطحی می برید گفت بگذار هر کس از این جا رد بشود بگوید این خان بوده و اعیانی خورده است خلاصه خورد و سیر نشد، بعد برداشت و پوست خربزه ها را تراشید گفت بگذار بگویند نوکر هم داشته آن هم پوست ها را تراشیده باز هم سیر نشد برداشت پوست ها را هم خورد، بعد گفت بگذار بگویند خان اسب داشته، پوست ها را هم خورده سیر نشد تخمه ها را هم خورد گفت بگذار بگویند نه خانی آمده نه خانی رفته، اصلا این است که اقاله یعنی معامله را اصلا مثل این که چیزی نشده کان لم یکن حساب کردن. حدیث می فرماید: هر کس با برادر دینی خودش اقاله کند و معامله او را کان لم یکن بگیرد حضرت حق روز قیامت گناهان او را اقاله می کند و می گوید بیا برو انگار که گناه نکردی اصلا عثر با عین و ث سه نقطه به معنای لغزش و خطا است عنایت می کنید، «یا مقیل العثرات» ببینید چقدر مضمون بلند است یعنی ای خدایی که با این که می دانی ما لغزش و خطا داریم، می توانی ما را جهنم ببری ، اما آنقدر کریمی که گاهی گناهان بنده ات را ندیده می گیری، اصلا انگار گناه نکرده بنده ات، در دعای ابوحمزه می خوانید: «الحمد لله الذی یحلم عنی حتی کانی لا ذنب لی» [14]؛ ای خدا! این جمله آدم را آب می کند می گوید حمد تام مخصوص خدا است که آن چنان در مورد من حلم می کند مثل اینکه هیچ گناهی نکرده ام. پس اگر می خواهی نشانه های بالا را بگیری با جانت و عملت یا «مقیل العثرات» بگو توجه کردید هر خانمی که فرزندش به دنیا بیاید روایت داریم که خدا گناهانش را می آمرزد، یک خانمی بود رفته بودیم عیادتش خدا به او بچه داده بود دو سه روز بود رفتم عیادتش گفتم از آن روز تا حالا که خدا این بچه را به تو داده چقدر گناه جمع کرده ای آخر همه گناهان را می بخشد. ماها خیلی وقت ها خدا مرحمتش را شامل می کند، تسویه حساب با ما می کند، اما نمی گذاریم فردا دوباره می رویم به یک کار دیگرمشغول می شویم.
«السلام علیک یا باب الحوائج»؛ ای آقا تو چقدر عزیزی و چقدر آقایی بعضی از اعاظم رجالیون نوشته اند وقتی واقعه جانگداز کربلا هم که تمام شد این کاروان برگشتند به مدینه خلاصه عرض می کنم این کاروان یک سخنگو داشته نشسته بوده و یکی می گفت پدر من در کربلا بود، یکی می گفت عموی من در کربلا بود، من حدس می زنم یک وقت این سخنگو دست و پایش را گم کرده باشد وقتی که به او گفتند مادر عباس دارد می آید چهار تا پسر فرستاده ام البنین است چی بگوید آمد مثل کوهی از وقار ایستاد فرمود در کربلا چه خبر قریب به این مضامین خواست یک بار بگوید خبر خبر بزرگی بود فرمود خانم بعضی از فرزندان شما شهید شدند مثل این که نشنید با تمام متانت فرمود: گفتم در کربلا چه خبر شبیه جواب اول را شنید بعد روایت دارد که غضبناک شد، آن قدر این خانم بزرگ است، فرمود: تمام آنها که زیر آسمان هستند و تمام بچه های من فدای حسین بشوند بعد رفتند دیدند که می گوید از حسین برای من بگو ولی رفتند دیدند در بقیع نشسته زمزمه می کند، دیدند می گوید«یا لیت شعری اکم اخبروا بان عباسا قطیع الیمین» [15]؛ ای کاش می دانستم واقعا دست عباسم را بریدند یک بیت هم از یک شاعر گمنام برای شما می گویم یک بیت شعر گفته ولی آدم را زیر و رو می کند می دانید چی می گوید اول مضمون را بگویم بعد شعر را می گوید تو عاشق عباسی، باب الحوائج است وقتی رفتی آن جا سر از پا نخواهی شناخت اما این را بدان که بعضی از حرف ها را جلوی ضریح عباس نمی شود زد مواظب الفاظ خودت باش می گوید.
حجه الاسلام فاطمی نیا
[1].جمعه/ آیات 6و7
[2].ذاریات/ آیه56
[3].اسراء/ آیه85
[4].فرقان/ آیه7
[5].آل عمران/ آیه164
[6].انعام/ آیه 4
[7].همان
[8].همان
[9]. من لا يحضره الفقيه / ج 2 / 613
[10].همان
[11]. كافي (ط - دار الحديث) / ج 15 / 232
[12].همان
[13]. الكافي (ط - الإسلامية) / ج 2 / 435
[14]. بحار الأنوار (ط - بيروت) / ج 94 / 143
[15]. سفينة البحار / ج 3 / 308