این زیارت نورانی بسیار کوتاه، پنج فراز دارد که مترتب بر هم دیگر است. فراز اول چنین است: «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَكِ أَوْلِيَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِكُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ أَبُوكِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى [أَتَانَا] بِهِ وَصِيُّهُ فَإِنَّا نَسْأَلُكِ إِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إِلا أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ».[1] این توجه و مدخل حضور ما در محضر صدیقه طاهره(س) است. ای کسی که مورد امتحان خدا قرار گرفتی و خدا قبل از خلقت تو و قبل از اینکه تو را در عالم دنیا تنزل بدهد، مورد امتحان قرار داد و تو را در این امتحان های الهی صابر یافت.
اگر این توجه به انجام رسید و انسان روح این مطلب را درک کرد، می تواند گام دوم را بردارد. تصدیق صدیقه طاهره(س) و درک صدق ایشان و حقانیت و یک رنگی ایشان با خدای متعال، در همه افعال و اقوالشان، قدم دوم است. اگر این قدم برداشته شود، قدم سوم برداشته می شود که تحمل چیزی است که از ناحیه رسالت نبی اکرم(ص) و ولایت ولیّ خدا بر دوش ما گذاشته می شود. وقتی این قدم ها برداشته شد، نتیجه اش این است که انسانی که با این ولایت، با تصدیق صدیقه طاهره ملحق شد، از طریق ایشان به نبوت و ولایت می رسد و پاک و از آلودگی های شرک، رها می شود.
این قدم ها در این زیارت توضیح داده شده، اما قدم اول که ورودی این زیارت است، این هست که اولیای خدا، قبل از اینکه در عالم دنیا بیایند، با خدا میثاق ها و عهد بندگی با خدا بستند و در این دنیا می آیند که به میثاق و عهدشان عمل کنند و لذا، از قبل از اینکه بیایند، لحظه شماری می کنند و آماده اند و برای وفا به این عهد از قبل خود را مهیا کنند و در طول دوران حیاتشان، همه سعی و دقتشان این است که میثاقی که با خدا بستند، به بهترین شکل انجام بگیرد و ذره ای تخلف شکل نگیرد.
در باب سیدالشهدا(ع) این مطلب در ذیل این آیه شریفه وارد شده است که:«وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً قالَ رَبِّ أَوْزِعْني أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيَّتي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَ إِنِّي مِنَ الْمُسْلِمينَ»[2]
خدای متعال می فرماید: ما انسان را درباره والدین و پدر و مادرش توصیه و سفارش کردیم. مادر در دوره حملش با کراهت او را حمل کرد و با حالت کراهت او را به دنیا آورد و دوره حمل و شیرخوارگی اش، سی ماه طول کشید تا جایی که به سن رشد و چهل سالگی رسید. عرضه داشت: خدایا! این لطف را در حق من بکن تا بتوانم شکرگزار نعمتی باشم که تو به من و پدر و مادر من عطا کردی و نتیجه آن عمل صالحی است که تو را خوشحال و راضی می کند. در روایات هست که این انسان سیدالشهدا(ع) است.
یکی از ائمه هدی معصومین فرمودند که هیچ مادری در هنگام وضع حمل فرزند کراهت ندارد. این مورد کراهت، درباره صدیقه طاهره است که قبل از اینکه خدا امام حسین(ع) را به ایشان بدهد، میثاق این فرزند و بلای او و عاشورا را که بسیار برای فاطمه زهرا(س) سخت بوده، از صدیقه طاهره گرفتند که ما این فرزند را به شما مي دهیم، ولی اگر بخواهید این فرزند به شما داده شود، باید بلای او را بپذیرید و حضرت قبول کردند. انسان تا به وادی اولیای خدا وارد نشود، نمی فهمد در دستگاه اولیای خدا چه می گذرد؟
خدای متعال ماجرای سیدالشهدا(ع) را برای ابراهیم خلیل نقل کرده است. به گونه ای ابراهیم خلیل مصیبت زده شد که خدای متعال بر اساس روایت می فرماید:«وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ »[3] ما گفتیم اسماعیل را قربانی کن و تو که دوست داشتی این امتحان را انجام بدهی. سر بریدن اسماعیل مهم نبود. ما می خواستیم تو به ثواب افضل مصائب در راه خدا برسی. سنگین ترین مصیبت ها را در راه خدا تحمل کنی و به ثواب برسی، ولی این سنگین ترین مصیبت، ذبح اسماعیل نبود. ما مصیبت تو را در ماجرای سیدالشهدا به جای مصیبت اسماعیل قبول کردیم و از طریق غصه دار شدن تو بر سیدالشهدا، به ثواب اعظم مسائل می رسی؛ یعنی ثوابی که در قربانی کردن اسماعیل به تو نمی رسید، به تو می رسد.
هزاران سال قبل از عاشورا، وقتی برای وجود مقدس ابراهیم خلیل، ماجرای امام حسین(ع) بیان می شود، ایشان به شدت غصه می خورند و ثواب مصیبت و سر بریدن اسماعیل در منا برای ایشان در نظر گرفته می شود.
نکته این است که حقیقت مصیبت سیدالشهدا، سنگین تر از قربانی کردن اسماعیل است و اینکه محبت جناب ابراهیم(ع) در وجود مقدس سیدالشهدا، بیش از محبت ایشان به اسماعیل است. مصیبت سیدالشهدا ولو واقع نشده، ولی برای صدیقه طاهره بسیار سنگین است و خدا این میثاق را از ایشان گرفته است و می فرماید: وقتی امام حسین(ع) را به دنیا آورد، غصه دار بود؛ چون در تولدش آن مصیبت را می دید. وقتی امام حسین(ع) به چهل سالگی رسید، می فرماید:«حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعينَ سَنَةً»[4] خدایا به من توفیق بده، شاکر نعمتی باشم که به من و پدر و مادرم دادی. در مقام شکر نعمت های تو، عمل صالحی که تو را راضی می کند، انجام بدهم که این عمل صالح، همان جریان عاشوراست، همان وفای به عهدی است که با خدا از قبل داشته است. دوران چهل سالگی امام حسین(ع)، زمان قدرت معاویه است. هفده سال قبل از عاشورا، قبل از اینکه عاشورا پیش بیاید، ایشان لحظه شماری و خود را آماده می کرد و از خدا می خواست بتواند بار تکلیف را بردارد تا خدا را از خودش راضی کند. همه اولیای خدا این گونه اند.
خداوند می فرماید:«يَأَيَّتهُا النَّفْسُ الْمُطْمَئنَّةُ،ارْجِعِى إِلىَ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً»[5] خدا از تو راضی شد. در گودی قتلگاه، این خطاب به سیدالشهدا(ع) رسید. اولیای خدا، وفای به عهد با خدا را در این دنیا گونه پی گیری می کنند و لحظه ای تخلف نمی کنند. همه زندگی شان وفا به محبوب و توجه به خدای متعال است و پیمانش را از قبل بستند.«بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فِي دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ»[6] خدا از قبل با آن ها شرط کرده که نسبت به همه درجات دنیا باید زاهد باشند تا بتوانند به خدا راغب باشند و به خدا رو بیاورند.
توجه به دنیا مانع رغبت به خداست. رغبت به دنیا، مزاحم رغبت به خداست. رغبت به دنیا و آخرت و رغبت بین دنیا و خدا با هم جمع نمی شود. آن ها از قبل میثاق بستند که همه وجودشان را وقف خدا کنند و به بهترین وجه تمام هم و غمشان از لحظه ورودشان، بلکه قبل از آمدنشان به دنیا، از عالم زر و قبلش این بوده که در وفای به خدای متعال، کوتاه نیایند و خدا از آن ها گلایه نداشته باشد. لذ، اگر پیغمبری ترک اولی می کرد، در روایت هست که گاهی دویست سال می گریست. حضرت آدم دویست سال گریه کرد، برای اینکه خدا از او گله داشت.
در تاریخ هستی چهارده معصوم، یک ترک اولی نیست. آن ها به شدت مراقبت بودند. پس تمام برنامه شان در دنیا، بر اساس عهد قبلی است. همه بلایی که برای شان پیش می آید، از قبل قبول کردند. بعد لحظه شماری کردند که بلای محبوب پیش بیاید و عاشقانه و محبّانه جام بلا را سر بکشند و راضی باشند. لذا، عمق و جان همه زندگی آن ها همین است. برنامه این دنیای شان هم بر اساس یک نامه سر به مهر است که از طرف خدا آمده است. خیال نکنیم وقتی نامه سر به مهر بیاید، تکلیف سبک می شود. معین بودن دستور، موجب سبک شدن تکلیف نمی شود. نامه سر به مهر آمده و آن ها مو به مو به آن عمل کردند.«وَ لَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلَى بَاطِلٍ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ»[7]
آن ها هیچ وقت کمترین میلی به غیر خدا نداشتند. در روایات کافی هست که فرمودند: در هیچ موضوعی برای وجود مقدس رسول الله(ص) نامه سر به مهر و بسته نیامده که حضرت باز نکنند، الا در امر امامت که نامه سر به مهر آمد. حضرت هم این نامه را باز نکرد و تحویل امیرالمؤمنین(ع) دادند. هر امامی فقط نامه خودش را باز می کند و عین دستوری که از طرف خدا آمده، عین عهدی که با خدا بسته، عهدنامه را دست حضرت می دهند و او به امر حق باید عمل کند. صاحب حقیقی لیله القدر آن ها هستند. لحظه های آن ها از هزار سال بهتر است. اگر کسی به این نکته توجه کند، هیچ تناقضی در افعال معصوم به وجود نمی آید.
در زیارت قدیریه امیرالمؤمنین(ع) آمده است:«فَمَا تَنَاقَضَتْ أَفْعَالُكَ وَ لا اخْتَلَفَتْ أَقْوَالُكَ وَ لا تَقَلَّبَتْ أَحْوَالُكَم»[8] امیرالمؤمنین(ع) روز خیبر، قلعه خیبر را فتح کرد. حضرت یک تنه بالای کوه رفته و در قلعه خیبر را از جا در آورد. چون پیامبر(ص) از او خواست هر چه در توان داشت، به کار برد.«مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِيَّةٍ بَلْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِيَّةٍ»[9] قوه رحمانی اش را به کار برد. در قلعه خیبر را از جا درآورد و پرت کرد، دری که چند نفر باز و بسته می کردند. بعد از در برای پل بهره برد تا مسلمان ها از خندق عبور کنند. همه از ترس ایشان در احد فرار می کردند. آدمی که در لیله الحریر، از صدای فریاد الله اکبرش عده ای جان دادند، 25 سال سکوت می کند و جلو چشمش، دستش را می بندند و ریسمان به گردنش می اندازند و حبیبه خدا را هتک می کنند و معصومانه صبر می کند.
اگر امیرالمؤمنین(ع) ترک اولی می کرد، احدی از ما شیعه نبود. همه ملحق به اصحاب سقیفه بودیم. این آدم همه افعالش کاملاً هماهنگ است. آن شمشیر زدن و این سکوت، یک آهنگ دارد. هر دو آهنگ بندگی، هر دو آهنگ وفای به عهد است. هیچ وقت امیرالمؤمنین غذای سیر نمی خورد که مبادا گرسنه ای در دوردست ها، گرسنه سر روی زمین بگذارد. نان جو سیر نخوردند با اینکه همه هستی مال اوست. همین امیرالمؤمنین که شانه اش را خم می کند و بچه های یتیم را روی دوشش می گذارد تا خوشحال شوند، خودش را به آتش عرضه می کند که مبادا از یاد یتیم ها غافل شود. همین آدم وقتی پیامبر خاتم چند صد نفر از یهود بنی قریضه را دستش می دهند، همه را گردن مي زند. وقتی هماهنگی در افعال فهمیده می شود که انسان نخ تسبیح را پیدا کند.«لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ»[10] اگر هفت اقلیم را به من بدهند و بگویند به ناحق یک پوست جو از دهان مورچه ای بگیر، نمی گیرم.
امیرالمؤمنین به حسن بصری فرمود: چرا این قدر آب می ریزی؟ این چه جور وضو گرفتن است؟ چرا اسراف می کنی؟ گفت: آقا شما خون مسلمان ها را ریختی، اسراف نبود؟ او نمی تواند هماهنگی این دو نکته را بفهمد. یک جایی باید یک دریا خون بریزد، یک جایی نباید یک قطره آب هم بریزد؛ یعنی همه فعل باید براساس بندگی باشد. پوست جو به ناحق از دهن یک مورچه نمی گیرد و ده ها نفر را هم به حق درو می کند. آب نا به جا نمی ریزد، ولی خون به جا می ریزد. حرف های او با هم اختلاف ندارند. همه اش هماهنگ است. امیرالمؤمنین(ع) در جنگ خیبر و صفین و سکوت 25 ساله اش، در یک مسیر گام برداشت. همه کارش خدایی است. اگر کسی این قدم را برداشت و از این مدخل توجه پیدا کرد، امتحانش را پس داده است.
«إنكم لا تكونون صالحين حتى تعرفوا، و لا تعرفون حتى تصدقوا ، و لا تصدقون حتى تسلّموا».[11] جز صالحین هیچ کس وارد وادی صلاح نمی شود، الا اینکه به معرفت ولیّ خدا برسد و معرفت نصیب کسی نمی شود، الا اینکه ولیّ خدا را تصدیق کند. صدق و یک رنگی ولیّ خدا را در همه افعال و اقوال و احوالش ببیند. هیچ کجا شک در ولیّ خدا نکند، و الا اگر شک کرد، قدم بعدش این است که به وادی ریب پا می گذارد و بد گمان می شود. بدگمان که شد، تکذیب می کند. کسی به معرفت می رسد که در همه افعال و اقوال و احوال ولیّ خدا را تصدیق بکند و این کار آسانی نیست.
موسی کلیم، پیغمبر اولوالعزم خداست. خدا به او فرمود: یک معلم الهی است، برو و پیدایش کن. موسی راه افتاد. می گوید: یک دوران طولانی هم شده می گردم تا این معلم را پیدا کنم. رفت و او را پیدا کرد. بعد هم تقاضای شاگردی می کند«قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»ً[12] بعد می فرماید: «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبرا،وَ كَيْفَ تَصْبر عَلىَ مَا لَمْ تحطْ بِهِ خُبرا».[13] تو نمی توانی هم پای من صبر کنی. تو اسرار کار مرا نمی دانی. موسی التماس می کند که بماند. بعد هم قول می دهد که نگوید و سکوت کند. فرمود:«آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»[14] به او می گوید: من نگفتم تو نمی توانی با من صبر کنی. عذرخواهی کرد. دنباله راه هم همین طور صبور بود و تصدیق کرد. او هر کاری می کند، می گوید این است. وقتی چنین اتفاقی می افتد که ترازوی ما امیرالمؤمنین باشد. با ترازوی امیرالمؤمنین همه کارها حل است.
اگر ترازوی دیگری گذاشتی و کارهای امیرالمومنین را وزن کردی، همه چیز اشتباه در می آید. با ترازوی شیطان که کار امیرالمؤمنین جور در نمی آید. ترازویی که خدا در وجود ما گذاشته، ترازوی امیرالمؤمنین(ع) است«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[15] خدا راه فجور و تقوا و راه بدی و خوبی را به ما الهام کرده است. فجور، خروج از ولایت امیرالمؤمنین است. چیز دیگری فجور نیست. این جزء فطرت ماست. اگر کسی به این نکته توجه نکند و نخ تسبیح را پیدا نکند و نداند برای امیرالمؤمنین هر دو بندگی و وفای به عهد است، چه شهادت و چه کشتن، به همان دلیل که به شهادت می رسد، می کشد و برایش فرقی نمی کند.
همه بدی ها مال دستگاه ابلیس است و همه خوبی ها برای دستگاه امیرالمومنین و نبی اکرم(ص). ما باید تسلیم حضرت باشیم و حضرت را تصدیق کنیم. اگر شک کردیم، سقوط می کنیم. در شک فتنه خوابیده است. ماجرای آن هایی که با امیرالمؤمنین جنگ کردند، از شک شروع شد. نتوانستند تصدیق کنند، بعد هم به بدگمانی رسیدند. کار شیطان این است که این ترازو را بهم بزند و ما را بدگمان کند. ما باید آن ها را تصدیق کنیم، تا به معرفت برسیم و بعد دنبالشان راه بیفتیم و بعد به صلاح برسیم و جزء صالحین بشویم. شیطان می خواهد ما را بدگمان کند تا دنبال آن ها حرکت نکنیم. می خواهد ما به ریب برسیم.
بعد از اینکه خلافت را غصب کردند، مکارها دور حضرت آمدند. ابوسفیان آمد و به حضرت گفت: شما وسط میدان بیایید. ما از شما حمایت می کنیم. حضرت می فرماید:«فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ»[16] اگر حرف بزنم، می گویند که حریص بر ملک است. اگر سکوت کنم، می گویند که«وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ»از مرگ می ترسد.
این همان کاری است که شیطان می کند. بدگمانی ایجاد می کند و نمی گذارد ما ولیّ خدا را تصدیق کنیم، در حالی که اگر رشته تسبیح را پیدا کردیم، می داند که وقتی حرف می زند برای خداست و حریص نیست. سکوت هم کند، برای خداست. نه از مرگ می ترسد، نه حریص است و نه ترسو. کسی که رشته تسبیح را پیدا کرد، می فهمد جنگ صفین برای حرص بر سر دنیا نیست. جنگش با نهراوانی ها، برای حرص بر سر دنیا نیست. جنگ جملش برای برای دنیا نیست. لذا، وقتی بیت المال را از دست طلحه و زبیر بیرون آورد و نگاهش به طلاها افتاد، فرمود: «يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا... غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً».[17] غیر از امیرالمؤمنین را فریب بده. من گول تو را نمی خورم. واقعاً در نگاهش خاک و طلا یکی است.
کار شیطان این است که ما را به شک و ریب و بدگمانی بیندازد و وای به روزی که انسان بدگمان شود. در کوچک ترین امر نسبت به نبی خاتم(ص) هم شک می کند. این فرد دیگر نمی تواند نبوت حضرت را تحمل کند. نمی تواند پای کار بایستد. وقتی بدگمان شد، نمی تواند صبر کند و باید حتماً تصدیق کند و بردبار باشد. آدمی که بدگمان شد، دیگر نمی تواند پای دستور بایستد. اگر آدم خیال کرد امیرالمؤمنین(ع) برای حرص دنیا می جنگد، چرا برود خونش را بدهد؟«غَيْرُ شَاكِّينَ وَ لَا نَاكِثِينَ وَ لَا مُرْتَابِينَ وَ لَا مُكَذِّبِينَ»[18]
آدم شک کند، بیعتش را می شکند. آدم که با شک نمی تواند وفا کند. تمام همّ و غمّ شیطان این است که ما را از تصدیق نسبت به ولیّ خدا باز بدارد و ما را به شک و بدگمانی بیاندازد. روزنه نفوذ ابلیس هم اعمال زشت و صفات رذیله است. این ها لشکریان ابلیس در باطن ما هستند. شیطان با این نوع لشکریان سراغ ما می آید. اگر این لشکر در ما خانه کرد، از طریق ما با نبی اکرم می جنگد و از آن طرف هم تصدیق صد در صد است. ما باید تصدیق کنیم.
راه تصدیق چیست؟ یکی از مهم ترین راه هایش این است که اگر انسان نخ تسبیح را در کار ولیّ خدا پیدا کرد، می تواند تصدیق کند. این همانی است که آن معلم الهی به موسی کلیم فرمود. وقتی دیگر نتوانست تحمل کند، می خواستند از هم جدا شوند. گفت: این اسرار کار من است. حالا فهمیدی؟ تو هم جای من بودی، همین کارها را می کردی. بعد فرمود که«قَالَ مَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي يَعْنِي لَوْ لَا أَمْرُ رَبِّي لَمْ أَصْنَعْهُ»[19] من از طرف خودم کار نمی کردم. من مأمور خدا بودم. این همان نخ تسبیح است و وقتی انسان می تواند باور کند که این ها همه کارهایشان برای خداست که نخ تسبیح را پیدا کند. اگر آدم ببیند امیرالمؤمنین 25 سال سکوت می کند، یک ترک اولی نمی کند، وقتی به خانه اش می ریزند، همه امکانات هست که قلع و قمعشان کند، دست هایش را روی هم می گذارد و ترک اولی نمی کند، اگر این بلا را دید، می تواند بگوید روزی هم که شمشیر می زند، برای خدا بوده است.
اگر کسی عاشورا را دید که نبی اکرم(ص) برای پیروزی اسلام حاضر شده و عزیزترین انسان ها نزد او مثل صدیقه طاهره و محبوب ترین انسان ها نزد او مثل امام حسین(ع) به شهادت برسند، می فهمد این آدم راست می گوید. اینکه به ما گفتند: صبح و شب گریه کنید، برای این است. اگر چشممان را از بلای آن ها برداشتیم، شیطان فتنه به پا می کند. ما اسرار کار آن ها را نمی فهمیم. می گوید این جای کار خراب است. آن جای کار عیب دارد.
درباره علت شهادت صدیقه طاهره(س) مرحوم صدوق می نویسد: صدیقه طاهره(س) قباله فدک را از اولی گرفتند و از کوچه بنی هاشم به طرف منزل می رفتند. دومی راه را بر حضرت بست و پرسید: از کجا می آیی؟ فرمودند: از مسجد. قباله فدکم را گرفته ام. قباله فدک را از حضرت طلب کرد. حضرت ابا کردند، از اینکه قباله را به او بدهند.«فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ كَانَتْ عَلَيْهَا السَّلَامُ حَامِلَةً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ مِنْ بَطْنِهَا، ثُمَّ لَطَمَهَا، فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِي أُذُنِهَا حِينَ نَقَفَ»[20] این تعبیر قابل ترجمه کردن نیست. آن ها نگفتند که این دختر رسول خداست. نگفتند این بانوی جوان حمل دارد. در همین جا محسن را از دست داد و به همین حد هم اکتفا نکردند. بی بی دو عالم، دست از مقاومت برنداشت. جوری به حضرت فاطمه زهرا(س) جسارت کرد که تعبیر مرحوم صدوق این است که گویا دارم می بینیم گوشواره از گوش فاطمه جدا شد. از آن ماجرا، تا روزی که فاطمه زهرا(س) زنده بود، بیمار بود.
تعبیر مقاتل این است که حضرت در طول این مدت کم کم زمین گیر و جوری آب شد که جز یک خیال و سایه از حضرت نماند و حضرت آماده رحلت شدند.
وقتی حضرت احساس کرد که دیگر هنگام رحلتش فرا رسیده ، ام ایمن و اسما را دنبال امیرالمؤمنین(ع) فرستاد و امیرالمؤمنین حاضر شدند. ایشان به حضرت عرضه داشتند: احساس می کنم که خدا دیگر مرا دعوت کرده و دیگر همین ساعت ها به پدرم ملحق می شوم. اموری را در قلب و سینه خودم نگه داشتم که می خواهم آن ها را با شما در میان بگذارم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دختر رسول خدا، آنچه در دل داری، با من در میان بگذارید و وصیت هایتان را بفرمایید. نقل است:«فَجَلَسَ عِنْدَ رَأْسِهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ كَانَ فِي الْبَيْتِ ثُمَّ قَالَتْ يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي فَقَالَ ع مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي»[21]
برای اینکه حضرت اسرار را می خواهند بگویند، بالا سر فاطمه زهرا نشستند. آخرین ساعات بی بی دو عالم است و هر که در اتاق و خانه بود، بیرون فرستادند. فاطمه زهرا(س) به امیرالمؤمنین(ع) عرضه داشت:«يَا ابْنَ عَمِّ مَا عَهِدْتَنِي كَاذِبَةً وَ لَا خَائِنَةً وَ لَا خَالَفْتُكَ مُنْذُ عَاشَرْتَنِي»تو در دوره ای که با من بودی، مرا دروغ گو نیافتی. من به تو خلاف نگفتم. در حق تو خیانت نکردم. در هیچ امری با تو مخالفت نکردم.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: دختر رسول خدا، به خدا پناه می برم، این حرف ها چیست که می زنید؟«فَقَالَ ع مَعَاذَ اللَّهِ أَنْتِ أَعْلَمُ بِاللَّهِ وَ أَبَرُّ وَ أَتْقَى وَ أَكْرَمُ وَ أَشَدُّ خَوْفاً مِنْ اللَّهِ مِنْ أَنْ أُوَبِّخَكِ بِمُخَالَفَتِي». دختر رسول خدا، خداشناس تر از این حرف ها و متقی تر از این درجات هستی. درجات تو بالاتر از این هاست. تو گرامی هستی نزد خدا و خائف درجات تو بالاتر از این هاست که من بخواهم فردای قیامت از تو حساب بکشم و بگویم: چرا با من مخالفت کردی و شأن شما رفیع تر از این حرف هاست که بخواهی من از تو راضی شوم.
بعد امیرالمؤمنین(ع) فرمود:«قَدْ عَزَّ عَلَيَّ مُفَارَقَتُكِ وَ تَفَقُّدُكِ إِلَّا أَنَّهُ أَمْرٌ لَا بُدَّ مِنْهُ وَ اللَّهِ جَدِّدْتِ عَلَيَّ مُصِيبَةَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَدْ عَظُمَتْ وَفَاتُكِ وَ فَقْدُكِ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مِنْ مُصِيبَةٍ مَا أَفْجَعَهَا وَ آلَمَهَا وَ أَمَضَّهَا وَ أَحْزَنَهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ مُصِيبَةٌ لَا عَزَاءَ لَهَا وَ رَزِيَّةٌ لَا خَلَفَ لَهَا ثُمَّ بَكَيَا جَمِيعاً سَاعَةً وَ أَخَذَ عَلَى رَأْسِهَا وَ ضَمَّهَا إِلَى صَدْرِهِ ثُمَّ قَالَ أُوصِينِي بِمَا شِئْتِ»[22] جدایی تو و برای من خیلی سخت است. مصیبت پیغمبر با رفتن شما دوباره برای من زنده شده است. مصیبتی که برای امیرالمؤمنین فاجعه آمیز و ناگهانی است. چقدر تلخ و سخت است. کسی جز خدا نمی داند سختی این مصیبت را. چقدر این مصیبت مرا غصه دار کرده. این مصیبتی است که نمی شود جبران کرد.
ساعتی امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا در این خلوت گریستند. امیرالمؤمنین سر فاطمه را از روی بستر برداشتند و به سینه چسباندند. بعد فرمودند: فاطمه جان! هر وصیتی داری، بفرما. اگر چه من مأمور به صبرم، ولی خواهی دید که وصیت تو را عملی می کنم. در این امر مأمور به صبر نیستم. هر چه وصیت کنی، وفا می کنم. بعد بی بی دو عالم وصیت کردند و فرمودند: علی جان! برای من تابوتی درست کن و بدن مرا در تابوت قرار بده. بعد شکل تابوت را ترسیم کردند. شاید برای این بود که این پیکر نحیف و چیزی که جز یک سایه از آن نمانده، مقابل چشم امیرالمؤمنین(ع) و عزیزانش قرار نگیرد. بعد فرمود: علی جان! وصیت من این است که آن هایی که ظلم کردند، نباید در تشییع جنازه من حاضر شوند. شبانه خودت مرا غسل بده و خودت مرا کفن کن و مخفیانه بدن مرا بردار و خودت مرا در قبر بگذار. وقتی روی قبر مرا پوشاندی، مقابل صورت من بنشین و در تاریکی شب برای من قرآن تلاوت کن. بعد فرمودند:«وَ أَنَا أَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ تَعَالَى وَ أُوصِيكَ فِي وُلْدِي خَيْراً ثُمَّ ضَمَّتْ إِلَيْهَا أُمَّ كُلْثُومٍ»[23] تو را به خدا می سپارم. مراقب فرزندانم باش. ایشان دختر کوچکش را در آغوش گرفت و آخرین وداع را با این دختر کرد و فرمود: علی جان! وقتی این دخترم به سن رشد رسید، آنچه در منزل دارم، به این دخترم بسپارید.
سپس امیرالمؤمنین و حسنین را به مسجد فرستاد. در بعضی مقاتل هست که خودش با حسنین به مسجد النبی رفت و دو رکعت نماز خواند. روز آخر حضرت از جا برخاستند و بعد به حسنینش فرمود: عزیزانم! شما پیش پدرتان بمانید. و خودش به منزل برگشت. ایشان به اسما فرمود: من داخل حجره می شوم.
در بعضی نقل ها دارد که نماز مغرب را خواند و فرمود: اسما من داخل حجره می شوم. بعد از ساعتی بیا و مرا صدا بزن. اگر دیدی که جواب ندادم، امیرالمؤمنین(ع) را خبر کن. اسما می گوید: ساعتی گذشت و وارد خانه شدم و دیدم حضرت پاهای خود را به سمت قبله دراز کرده و روپوشی روی خود انداخته و هر چه صدا زدم، جوابی نشنیدم. روپوش را کنار زدم و دیدم بی بی دو عالم دست را زیر صورت گذاشته و روحش با عالم بالا مفارقت کرده است. کسی را دنبال امیرالمؤمنین(ع) فرستادم. وقتی امیرالمومنین(ع) خبر را شنید، به صورت روی زمین آمد و در فاصله کوتاه مسجد و منزل، هی می نشست و برمی خاست.
- ای گل صد برگ من پر پر مشوشمع من خاموش و خاکستر مشو
- از حدیث کوچه غرقِ آتشمفاطمه، از تو خجالت می کشم
حجةالاسلام و المسلمین میرباقری
[1] . مفاتيح الجنان، ص، 317، پس زيارت كن حضرت فاطمه عليها السلام را ...، ص317.
[2] . الأحقاف : 15.
[3] . الصافات : 107.
[4] . الأحقاف : 15.
[5] .الفجر: 27،28.
[6] . مفاتيح الجنان، ص532، امر اول دعاى ندبه است ...، ص 532.
[7] . الكافي، شیخ کلینی، ج4، ص570، دعاء آخر عند قبر أمير المؤمنين ع ...، ص570.
[8] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ص366، دوم زيارتى است كه به سندهاى معتبره از...، ص366.
[9] . بحارالأنوار، مجلسی، ج70، ص76، باب 122، حب الدنيا و ذمها و بيان فنائها...، ص76.
[10] . مستدرك الوسائل، محدث نوری، ج13، ص211، 77، باب كراهة أكل ما تحمله النملة ...، ص211.
[11] . الأنوارالساطعة، شیخ جوادکربلایی، ج2، ص167، و أما الأمر الثاني:أعني معنى الهداية و ...، ص167.
[12] . الكهف : 66.
[13] .الکهف: 67،68.
[14] . الكهف : 65.
[15] . الشمس : 8.
[16] . بحارالأنوار، مجلسی، ج 28، 233، باب 4.
[17] . نهج البلاغة، ص480.
[18] . بحارالأنوار، مجلسی، ج53، 187، باب 31.
[19] . بحارالأنوار، مجلسی، ج13، ص301، باب 10 قصة موسى عليه السلام حين لقی الخضر...، ص287.
[20] . بحارالأنوار، مجلسی، ج29، ص192، 11، باب نزول الآيات في أمر فدك و قصصه ...، ص105 .
[21] . بحارالأنوار، مجلسی، ج43، ص 191، باب 7، ما وقع عليها من الظلم و بكائها...، ص155.
[22] .همان .
[23] . بحارالأنوار، مجلسی، ج79، ص27، باب 12، الدفن و آدابه و أحكامه ...، ص14.