«وَ قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ»
[1].
در فرازی از زيارت جامعه كبيره، بعد از آن كه جايگاه امام معصوم(ع) نسبت به خداي متعال و كل خلقت معين شد، وظایفی بیان می شود که زائر در مقام زيارت و عرض ادب به آستان معصوم باید رعایت کند.
يك بخش از زيارت جامعه كبيره كه بخش عمده اي از اين زيارت نوراني نیز هست، بيان وظايف و تكاليف است كه البته فهم اين بخش از تكاليف و عمل كردن و توفيق عمل در این جهت، به اين بستگی دارد که بخشی از زيارت جامعه كبيره را كه شأن اهل بیت (ع) نسبت به خداي متعال را معين، و هم چنين جايگاه آن ها را در عالم و نسبت به عالم انساني تبیین مي كند، درك كرده باشد، چرا که بدون علم به آداب زیارت اهل بیت (ع) و اظهار ارادت نسبت به معصوم، چنین چیزی ممكن نيست.
بنابراين، اول بايد عظمت الهي درك، و بعد در سايه عظمت الهي، معرفت نسبت به شأن و جايگاه معصومين حاصل شود که تنها در این صورت است که انسان با در اختیار داشتن اين معارف مي تواند وظايف خود را نسبت به معصومان(ع) انجام دهد.
بعضي از اين وظايف به عالم قلب مربوط است و بعضي دیگر، به اعتقادات. بعضي هم مربوط به عمل است. نكته قابل توجه اين است كه اين زيارت نوراني، در مرام نامه و اعتقاد شيعه است كه از ابتدا تا انتهاي اعتقادات شيعه، از توحيد تا نبوت و معاد و ولايت معصومين، به بهترين وجه به آن پرداخته شده، ولي نقطه اصلي تمركز زيارت، توجه به مقام ولايت و اولياي معصومان(ع) و شأن آن ها و وظايفي است كه ما در برابر آن ها داريم كه پايان دين و آخر كار دين داري نیز این است كه انسان ولي خدا را بشناسد و بعد به مقام تبعيت از آن ها برسد.
خداوند در قرآن کریم می فرماید:«إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»[2]. بنابراین، اگر انسان محبت خداي متعال را هم طلب مي كند، اين محبت از راه متابعت معصومين حاصل مي شود و درجه اي كه زيارت جامعه كبيره از آن یاد می کند، درجه مؤمنين كامل است، آن ها هستند كه مي توانند معصوم را با اين شؤون بشناسند، وگرنه برای هر كس این امكان فراهم نيست که شؤون برايش حاصل شود.
مؤمنين درجات گوناگونی دارند که متناسب با درجاتشان به اين معارف دست مي یابند و طبيعتاً تكاليفي كه اظهار مي كنند، با همين درجات متناسب است. منظور مؤمنين و شيعيان كاملي است كه در سرشتشان به معصوم متصل و در اصل وجودشان تابع معصوم هستند. این افراد، کسانی هستند که مراتب زيارت و انجام همه اين وظايف، درباره آن ها معنا و محقق مي شود.
يكي از وظايفي كه در اين فراز از زيارت جامعه كبيره به آن اشاره شده، اين است:«قَلْبِي لَكُمْ مُسَلِّمٌ»[3]. قلب من، نسبت به شما و مقامتان تسليم است و دستور شما را مي پذيرد و رأي، نظر و اعتقاد من، دنباله رو اعتقاد شماست. بنابراين، قلبم نسبت به شما، در مقام تسليم است و تابع نظر و پیرو شما هستم«وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ»[4]. همه توان خود را براي خدمت گذاري به آستان و ياري دين و هدف و راه شما آماده كردم«حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ»[5]. اين تسليم بودن، تا زمانی ادامه دارد كه خداي متعال دينش را به وسيله شما احيا كند و شما را در زمين به مكنت و قدرت برساند، یعنی زمانی كه دين خدا به وسيله شما و به نحو كامل محقق شود و ايام الهي فرا برسد و تا شما در اين ايام دوباره رجعت کنید و به دنيا بازگردید و به وسيله شما كلمه توحيد در عالم محقق شود، من با تمام وجود، در خدمت شما هستم و قلبم تسليم است و رأي من، ادامه رأي شماست و نصرت و ياري من براي شما آماده است«فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ»[6]. من از هم اكنون با شما هستم.
به تدريج، عالم به سمت ظهور حركت می كند و دولت كريمه آن ها در عالم محقق می شود. در اين مدت، چه در دوره غربت شما و در دولت باطل و چه در دوره پيروزي شما و در دولت حق، با شما هستم که اين و همراهي، مختص به يك زمان نيست. حتی اين معيت و همراهي، مختص به عالم ظاهری هم نيست، بلکه در مقام قلب، رأي و عمل، اين سه ویژگی را دارم.
اولين نكته، تسليم در مقام قلب است، چرا كه سرمايه اصلي انسان و مركز همه تصميم گيري هاي او و اساس حول و قوه اش، در قلب است. قلب، مركز فهم، ادراك، معرفت و اخلاق حميده، اعتقادات و تحقق يقين و ايمان است که جزو سرمايه هايي به شمار می آید كه خداي متعال به قلب انسان عطا مي كند.
قلب مؤمن باید نسبت به ولي خدا و خليفه او، تسليم باشد. البته اين ممكن نيست، مگر اين كه خداي متعال انسان را یاری كند. چنان که در قرآن می خوانیم:«أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ»[7]. انساني مي تواند نسبت به خداي متعال و ولي او تسليم باشد كه خداوند به او شرح صدر بدهد تا نورانيت الهي در قلبش حاصل شود. چنین انساني، قلبش بسط و شرح صدر پيدا می کند و مي تواند، مقام تسليم نسبت به اولياي خدا را در قلب خود داشته باشد كه همه شؤون اولياي الهي را بپذيرد و هر مطلب و سيره اي که از آنان نقل مي شود و هر دستوري که می دهند، با تمام وجود بپذيرد.
پذيرش قلب، تنها به معنای عمل كردن نيست، بلكه چيزي بالاتر از عمل كردن است. به عبارت دیگر، قلب بايد به گونه اي تسليم باشد كه در هر مطلب و معنايي که از ناحيه آن ها نقل مي شود، هيچ گونه ترديد، شك، ريب، نگراني و بدگماني در او پيدا نشود.
«نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صل الله علیه و آله و سلم أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ...»[8].
امام صادق(ع) در رواياتي كه در كتاب شريف كافي است، اين مطلب را به لطيف ترين شکل بيان کردند و فرمودند:«لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ»[9]. اگر جمعيتي بندگي خداي متعال را انجام دهند و در مقام عمل، كم کاری نکنند و اهل بندگي، نماز، روزه، حج و زكات باشند و اين تكاليف را به نحو احسن انجام دهند، ولي با وجود همه تكاليفي كه انجام مي دهند، به اين مقام نرسيده و مقام طاعت قلبی نداشته باشند و حرفشان اين باشد که چرا ائمه غير از اين را انجام ندادند یا چرا اين دستور داده شد، هرچند به زبان نیاورند و در این باره حرفي نزنند، ولي در دلشان نسبت به آن چه خداي متعال يا ولي خدا و رسول خدا (ص) حكم فرموده، نگران باشند، مشرک اند.
حضرت صادق (ع) درباره چنین اشخاصی فرمودند:«لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ»[10] . اگر در همين حد نیز تخلف كنند، مشرك هستند.
مقام توحيد، مقامي است که باید قلب انسان به گونه اي تسليم باشد كه هر چه از آن طرف واقع مي شود، آن را به مصلحت خود بداند، يعني آينه اي باشد كه در آن خواست خدا و اولياي معصوم (ع) منعكس مي شود. به عبارت دیگر، اين قلب دنباله رو باشد و هيچ گاه جلوتر از آن ها حركت نكند و مطلبي را خودش برنگزیند كه بعد بخواهد با اين مطلب، كلام خداي متعال یا سخن ولي خدا را محك بزند. بايد کاملاً قلب دنباله رو باشد و هر آن چه آن ها مي گويند، بپذيرد و خير و مصلحت را در امر و اراده و خواست آن ها بداند.
به گونه ای نباشد كه مطلبي را خودش انتخاب كند و بپسندد، بعد ببيند اگر خداي متعال طبق همان مطلب حكم كرد، حكم خداي متعال را قبول كند و اگر حكم خداي متعال با آن چه در قلب اوست، مخالف بود، اعتراض كند يا اگر به زبان هم نمي آورد، در قلبش آن را نپذيرد و برايش سنگين باشد. اين چنین انسانی، ايمان كامل ندارد، چون كمال ايمان به اين است كه انسان نسبت به خداي متعال، تسليم باشد و به دنبال خداي متعال حركت كند و هر حكمي كه خداي متعال داد، بپسندد، بپذیرد و نسبت به آن حكم راضي باشد.
می گویند: آقایی به نوكرش گفت كه این ميوه، چه ميوه خوبي است. نوكرش هم گفت: همين طور است که شما می گویید. بسيار ميوه خوب و لذيذي است. فردا مولا گفت: این ميوه عجب ميوه بد و تلخ و بد مزه ای است. نوكرش هم بلافاصله گفت: بله، درست است. همين طور است كه شما مي فرماييد، خيلي ميوه بد مزه ای است! مولا گفت: ديروز که من مي گفتم خوب است، تو هم گفتي خوب است، امروز که مي گويم، بد است، تو هم مي گويي بد است. نوكرش گفت: بله! من نوكر میوه نيستم، من نوكر شما هستم. پس هر چه شما بگوييد، من همان را قبول دارم.
اگر انسان به ميوه ای تعلق خاطر داشته باشد، ذائقه اش به میوه وابسته می شود. به او مي گويند: خوب است؟ مي گويد: خوب است. وقتي مي پرسند، بد است؟ مي گويد: نه، حرف درستي نيست. كي گفته بد است؟ خيلي هم چيز خوبي است، چون اين ذائقه به جايي تعلق دارد و چيزي را مي پسندد که او پسند خودش را میزان قرار مي دهد.
اگر خداي متعال، طبق خواست او حرف زد، مي گويد: حرف خوبي است و اگر خداي نكرده نپسنديد، ته دلش نگران مي شود و بعد به توجیه کردن رو می آورد و يك جوري مي خواهد دين خدا را به گونه ای برگرداند كه خودش آن را مي پسندد. اين مقام، مقام ايمان نيست.
مقام ايمان اين است كه قلب دنباله رو خداي متعال باشد و خدا را باور کند و او را بپذیرد و هيچ چيز را بيش از او دوست نداشته باشد. انسان مؤمن، در وجود خودش، جز خداي متعال و خواست او، هيچ ملاک دیگری را قبول ندارد. اگر به او بگوييد، خير چيست، مي گويد خداي متعال چه چيزي را خوب می داند، همان خیر است. اگر پرسیدند: چه چيزی بد است؟ در جواب می گوید: همان چيزي كه خداي متعال بد مي داند.
مبدأ خيرات، خداي متعال است و قلب مؤمن، خيري جز در خواست خداي متعال نمي بيند و به تبع آن هم جز در اولياي خداي متعال، به چيزي غیر از اميرالمؤمنين تعلق خاطر ندارد. اگر اميرالمؤمنين در جايي حكمی كردند، تعلق و علاقه اش سبب نمی شود بگويد اين حكم حضرت امير خوب نيست و در دلش آن را نپسندد، چرا که وابستگي و دل بستگی كامل به اميرالمؤمنين دارد. او می گوید هر آن چه حضرت بگويند، درست و خوب است. البته پيداست که اميرالمؤمنين عقل كل اند و حرف خلافی نمي زنند، چون مقام عبوديت مطلقه دارند و چنین کسی، حرفی خلاف مشيت خدا و چيزي جز مشيت خدا از او سر نمي زند.
اگر انسان بخواهد به خير و سعادت برسد و به قرب خداي متعال راه بیابد و به مقام بندگي برسد، تنها راهش اين است كه قلبش دنباله رو ولي خدا باشد و نسبت به آن ها تسلیم باشد. اين مهم ترين سرمايه انسان است که باید آن را به ولي خدا تسليم كند که اگر قلب تسليم شد، محبت، خشم، پسند، ناپسند، حب، بغض، اخلاق، همه و همه، دنباله رو ولي خدا خواهد بود، ولي اگر قلب انسان، به مقام تسليم دست نیابد، مسير عمل جدا مي شود.
مرحوم كليني در كتاب شريف كافي، كتاب ايمان و كفر، روایتی را نقل می کند که حضرت فرمود:«الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»[11] . خداي متعال، مرگ و زندگي را آفريد. اين عالم، عالم ابتلاست. از این رو، وقتي از اين دنيا عبور كرديم، ديگر مرگ مجددي نيست، چون اين عالم، عالم ابتلا و سختي هاست و خداي متعال، مسير و معبر انسان را از عالم دنيا قرار داده است، چرا که انسان بايد از عالم دنيا عبور كند.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»[12]. اين انساني كه«فىِ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»خلق شده، چرا معبرش را در دنيای مادي قرار دادند؟ براي اين كه اين عالم، عالم ابتلاست و در همين عالم ابتلاست كه عده اي بهترين عمل ها را مي آورند و تحويل خداي متعال مي دهند.
حضرت فرمودند: خداي متعال شما را به عالم دنيا آورده است تا از اين معبر عبور کنید و صاحب بهترین عمل ها باشيد. نفرمود شما را در دنيا نياورديم تا ببینیم چه كسي بيشتر عمل را انجام می دهد، گرچه عمل بايد زياد هم باشد، ولي آن چه مهم است، کیفیت عمل است.
حضرت فرمودند: اين نکته در مترتب بودن ثواب بر عمل شرط است که قلب انسان در مقابل خدا، خاشع و مقام خشيت خداي متعال، در دل انسان تثبیت شده باشد و سعي كند، نيتش يك رنگ باشد. پس اگر براي خدا كار مي كند، باید اين خشيت خداي متعال در او صدق نيت بياورد.
صدق يعني این که تمام وجودش يك رنگ باشد که وقتي كار مي كند، واقعاً با خدا باشد و صدق در وجودش شکل بگیرد و غير خدا را نخواهد و به غير خداي متعال وابسته نباشد. به گونه اي مقام خشيت در وجود او اثر بگذارد كه فقط با خدا كار كند و عملش خالص باشد كه بالاترين خشيت، خشيت اولياي خداست که عمل را با تمام وجود مي آورند، ولی باز هم نگران هستند، مبادا رگه ای پنهاني كه از خود من مخفي مانده و خود من آن را نفهميدم، در عملم باشد و عملم خالص نباشد.
در احوالات مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) نقل شده كه روزهاي آخر عمرشان خيلي گريه مي كردند. به ايشان گفتند: آقا شما كه الحمدالله دستتان پر است ـ چون مقام توحيد ايشان تعريف شده بود و ایشان هيچ اعتماد و تكيه ای به غير نداشتند و مقام اخلاص داشتند. ایشان از غير نمی ترسیدند و به غير دل نبسته بودند و براي غير كار نمی کردند و براي خودشان كاری انجام نمی دادند ـ شما اين همه به مكتب اهل بيت(ع) و دنياي شيعه خدمت كرديد، چرا نگران ايد؟ ایشان اين حديث نوراني را تلاوت کردند:«أَخْلِصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النَّاقِدَ بَصِيرٌ»[13]. سعي كنيد، عملتان را خالص كنيد. به هيچ چیز غير از خدا توجه نکنید، چون كسي كه مي خواهد نقد كند و عيار بزند، بصير است.
در قديم يك عيارهايي بود که سكه ها را به وسیله آن عيار مي زدند. این عیارها، مشخص می کرد که چقدر طلا ناخالصي دارد. بعضی افراد خيلي بصير بودند. همين كه شیء را مي ديدند، رگه هاي ناخالصي را مي شناختند. كسي كه مي خواهد عيار بزند، بصير است. خداوند می فرماید:«يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى»هم راز انسان را مي داند و هم آشکار را.
انسان يك آشكاري دارد و يك سرّي. بعضي دارای سرّ پنهانی تر هم هستند. البته اين را طوری معنا كردند که يعني بخشي از وجود انسان از خود او هم پنهان است، مثل حول و قوه انسان که گاه از حول و قوه خودش هم غافل است، یعنی نمي داند چه طور اراده اش دارد پنهاني عمل مي كند که آن را خداي متعال مي داند.
حضرت فرمودند: چيزي كه خداي متعال از ما مي خواهد، اصابه در عمل است، یعنی اين كه عمل ثواب باشد و به هدف برسد. بعد فرمودند:«الْإِصَابَةُ خَشْيَةُ اللَّهِ وَ النِّيَّةُ الصَّادِقَ»[14]، یعنی خشيتي كه انسان را به نيت صادق برساند.
خداوند در قرآن می فرماید:«يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ»[15]. همه دستشان پر است و همه تلاششان را در ميدان مي آورند، ولي در عين حال در قلبشان يك نوع ترسي است كه خوف خاصي به شمار می آید که مال اولياي خداست. با اين سرمايه به طرف رب بر مي گردند و كم ترين ناخالصي در آن دستگاه معلوم مي شود و فقط مخلصين هستند كه يك درجه خاص دارند. از اين رو، چهارده معصوم وزن خاصي دارند، چرا كه هيچ ترك اولايي در هيچ مرتبه اي از مراتب وجودشان نيست و همه مراتب وجودشان پاك و مطهر است. از این رو، فرمودند تلاش كنيد تا به اين مرحله برسيد و سعي كنيد اهل نيت صادقه باشيد، سپس حضرت فرمودند:«الْإِبْقَاءُ عَلَى الْعَمَلِ حَتَّى يَخْلُصَ أَشَدُّ مِنَ الْعَمَلِ»[16]. اين كه انسان كار خوب انجام دهد، کار سختی است.
اصولاً براي خدا، انجام كار دشوار است. اين كه انسان به مراقبه بپردازد و از عمل خودش محافظت كند تا عملش خالص شود و كم كم به خلوص كامل برسد و هيچ چيز جز خدا در آن نباشد، بسيار سخت تر از خود عمل است. اساس عمل انسان، نيتش است. عمل اصلي، همان نيت درست و انگيزه صحیح است كه در قلب انسان است. هر كس بر اساس شاكله وجودي خودش عمل مي كند. دقيقاً عمل متناسب با شاكله است. اگر رگه اي غير از خداي متعال در اعماق وجود انسان باشد، همان رگه خودش را آشکار مي کند. اگر كسي اهل علاقه به دنياست، اين علاقه به دنيا در عملش پیدا می شود.
از این رو بزرگان فرمودند: نيت مطلبي نيست كه من به ذهن خودم يا به زبانم مي آورم و مي گويم من دارم نماز مي خوانم، برای خدای تبارك و تعالي، بلکه نيت عاملي است كه دارد مرا پیش می برد. هر عملي به اندازه نيتش ارزش دارد و به همان اندازه صاحبش را بالا مي برد. بنابراین، نيت همان عاملي است كه در درون انسان است و ممكن است خيلي از نیت ها از انسان پوشيده باشد. انسان همیشه به آن نيت عمل مي كند. پس اگر كسي به دنيا علاقه دارد، نمی تواند دنيا در عبادتش ظهور نكند. نماز شب كه مي خواند، يك گوشه چشمش به دنياست. اگر كسي اهل بهشت است، عبادتش هم در حد بهشت است. اگر كسي نيتش بالاتر از اين بود و دارای احسن نيات بود، آن وقت به احسن الأعمال نیز مي رسد.
در دعاي مكارم الأخلاق می خوانیم:«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِيمَانِي أَكْمَلَ الْإِيمَانِ، وَ اجْعَلْ يَقِينِي أَفْضَلَ الْيَقِينِ»[17]. خدايا، ايمانم را به كامل ترين درجات ايمان برسان و يقينم را سر آمد يقين ها و افضل يقين ها قرار بده«وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ»[18]. خدايا نيت مرا بالا ببر و به بهترين نيت ها منتهي كن. پايان نيت مرا، به بهترين نيت ها قرار ده. قدم به قدم، به نيتم، رفعت ببخش تا به أحسن نيات برسد. «وَ انْتَهِ بِنِيَّتِي إِلَى أَحْسَنِ النِّيَّاتِ آنگاه وَ بِعَمَلِي إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ»[19]. وقتي عمل «احسن الأعمال» است كه نيتش «أحسن النيات» باشد و اگر در نيت جز خداي متعال نبود، عملش هم أحسن الأعمال مي شود.
آنقدر این وداع طول کشید که عمر سعد گفت: مهلت به او ندهید. وقتی خیمه هایش را تیرباران کردند، دیگر به سرعت از خیمه ها فاصله گرفت. دید اگر او به میدان نرود، دشمن به او در کنار خیمه حمله می کند. از خواهرش کمک گرفت. خواهرم مرا کمک کن. زینب بغل را باز کرد. عزیزان را در آغوش گرفت و با محبت تو خیمه برد. امام حسین(ع) به طرف میدان رفت. یک دفعه دیدند کسی دنبال امام حسین(ع) مي دود و هی صدا می زند: «مهلًا مهلا، يا ابن الزّهرا»[20]. این نفس پر از آه و سوز بود که با نام فاطمه زهرا سلام الله علیها امام حسین علیه السلام را متوقف کرد. گلوی برادر را بوسید. حضرت او را دعوت به آرامش کرد و با اشاره به قلبش، به زینب آرامش داد و عرضه داشت: برادر می خواهی بروی برو. رفت میدان. دیگر این برادر، خواهر را ندید. تا وقتی که آمد بالای بلندی.
زینب چه کند. همین طور که عقب عقب به طرف خیمه ها برمي گشت، دستانش را روی سر گذاشته بود و فریاد می زد: «وا محمّداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، اليوم مات محمد المصطفى و علىّ المرتضى و فاطمة الزّهرا (ع)» [21].
حجة الاسلام و المسلمین میرباقری
[1] . من لا يحضره الفقيه / ج 2 / 614 / زيارة جامعة لجميع الأئمة ع ..... ص : 609
«...وَ كِبَرَ شَأْنِكُمْ وَ تَمَامَ نُورِكُمْ وَ صِدْقَ مَقَاعِدِكُمْ وَ ثَبَاتَ مَقَامِكُمْ وَ شَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَ مَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَ كَرَامَتَكُمْ عَلَيْهِ وَ خَاصَّتَكُمْ لَدَيْهِ وَ قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ أَهْلِي وَ مَالِي وَ أُسْرَتِي أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلَالَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَ مُعَادٍ لَهُمْ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ مُعْتَرِفٌ بِكُمْ وَ مُؤْمِنٌ بِإِيَابِكُمْ مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِكُمْ مُنْتَظِرٌ لِأَمْرِكُمْ مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِكُمْ آخِذٌ بِقَوْلِكُمْ عَامِلٌ بِأَمْرِكُمْ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ زَائِرٌ لَكُمْ لَائِذٌ عَائِذٌ بِقُبُورِكُمْ مُسْتَشْفِعٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِكُمْ وَ مُتَقَرِّبٌ بِكُمْ إِلَيْهِ وَ مُقَدِّمُكُمْ أَمَامَ طَلِبَتِي وَ حَوَائِجِي وَ إِرَادَتِي فِي كُلِّ أَحْوَالِي وَ أُمُورِي مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلَانِيَتِكُمْ وَ شَاهِدِكُمْ وَ غَائِبِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ وَ مُفَوِّضٌ فِي ذَلِكَ كُلِّهِ إِلَيْكُمْ وَ مُسَلِّمٌ فِيهِ مَعَكُمْ وَ قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ وَ يُظْهِرَكُمْ لِعَدْلِهِ وَ يُمَكِّنَكُمْ فِي أَرْضِهِ فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ آمَنْتُ بِكُمْ وَ تَوَلَّيْتُ آخِرَكُمْ بِمَا تَوَلَّيْتُ بِهِ أَوَّلَكُمْ وَ بَرِئْتُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ مِنَ الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ الشَّيَاطِينِ وَ حِزْبِهِمُ الظَّالِمِينَ لَكُمْ الْجَاحِدِينَ لِحَقِّكُمْ وَ الْمَارِقِينَ مِنْ وَلَايَتِكُمْ وَ الْغَاصِبِينَ لِإِرْثِكُمْ...»
[2]. آل عمران: 31.
[3] . تهذيب الأحكام، شیخ طوسی، ج 6، ص 99، 46، باب زيارة جامعة لسائر المشاهد ع.
[4] . همان.
[5] . همان.
[6] . همان
[7] . زمر: 22.
[8] . الكافي (ط - الإسلامية) / ج 1 / 390 / باب التسليم و فضل المسلمين ..... ص : 390
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْكَاهِلِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ أَنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّكَاةَ وَ حَجُّوا الْبَيْتَ وَ صَامُوا شَهْرَ رَمَضَانَ ثُمَّ قَالُوا لِشَيْ ءٍ صَنَعَهُ اللَّهُ أَوْ صَنَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَلَّا صَنَعَ خِلَافَ الَّذِي صَنَعَ أَوْ وَجَدُوا ذَلِكَ فِي قُلُوبِهِمْ لَكَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَلَيْكُمْ بِالتَّسْلِيمِ».
[9] . الكافي، شیخ کلینی، ج 1، ص 390، باب التسليم و فضل المسلمين... .
[10] . همان.
[11]. الكافي، شیخ کلینی، ج 2، ص 16، باب الإخلاص، ص 15.
[12] . التین: 4 و 5.
[13] . بحارالأنوار، ج 13، ص 431، باب 18، قصص لقمان و حكمه ... .
[14]. الكافي، شیخ، ج 2، ص 16، باب الإخلاص ...، ص 15.
[15] . مؤمنون: 60.
[16] . همان.
[17]. الصحيفةالسجادية7، امام سجاد 7، ص 92، و كان من دعائه عليه السلام ... .
[18]. همان.
[19]. همان.
[20] . فرهنگ عاشورا/جمعی ازنویسندگان/176/3. رجزها و شعارها ..... ص : 175
[21] . اسيران و جانبازان كربلا، محمدمظفری سعید، ص 101.