عوارض انسان محوری در جامعه

در میان كفار و منافقين هم همكاري وجود دارد. جامعه آنها در طول تاريخ پيچيده تر و سازمان دهی تر مي شود و معاهدات و پيمان هاي پيچيده تري را شکل می دهند. كفري كه اکنون در عالم دیده می شود بسيار پيچيده تر از كفر زمان اوليای خدا است و جلوه هاي مختلفي پيدا كرده است. ولي نكته اين است كه محور همه اين همكاري ها حبّ النفس و خودخواهي افراد اين جوامع است؛ يعني سلول ها و اعضای تشکیل دهنده اين جوامع فقط به خودشان فكر مي كنند. فرد در خانواده به خودش می اندیشد؛ در محيط اجتماعی به جاي اينكه به همسايه فكر كند، به خودش فكر مي كند و حزب خودش را در نظر می گیرد.

اگر انسان خودش محور شود، حب ّالنفس و خودخواهي به طور قهري در همه روابطش ظهور پيدا مي كند. پس همه رابطه ها بر محور حب النفس است. حتی در مدیریت های کلان هم، چنین است. ولي همه اين مديريت ها باز بر همين محور مي چرخد؛ يعني حبّ النفس؛ یعنی مدیریتی که بر مبناي تحقير شكل مي گيرد.

در ارتش هاي دنيا نمونه اين شکل مدیریت را می بینید. فرمانده هم حرمت سياسي دارد و هم از مقدورات اقتصادي بيشتري بهره مند است. طبقات پايين در مقابل او تهديد مي شوند و رابطه ها محبت آميز نيست. اگر اطاعتی هم از سوی زیردستان باشد به خاطر محبت است. عامل تبعيت ديگران از رئیس يك كارخانه، به خاطر جلال، جبروت و شكوه مادي است كه براي رياست آن كارخانه درست مي كنند.

آمريكا خود را رهبر عالم مي داند. بنابراین، دیگر کشورها را تحقیر کرده و هیچ حقی را برای آنها لحاظ نمی کند. اين ملت به عنوان يك ملت واحده، خود را نژاد برتر مي داند. آلماني ها هم به همین ترتیب اند. بنابراين در چنين مديريتي، روابط محبت آميز شکل نمی گیرد؛ چون خود انسان مطرح است. اگر انسان خودش مطرح باشد اين خود، دشمن همه؛ یعنی دشمن فطرت تک تک انسان ها است.

در چنين جامعه اي كه بر محور نفس انسان شكل مي گيرد، طبيعتاً صفات رذيله رشد مي كنند. فقط مسأله استیثار، بخل، عجب و حسد نيست. همه اين صفات در رابطه هاي سازماني افراد ايجاد مي شود. مثلاً، اگر روابط سازمان بر اساس تكبر باشد، افراد به گونه ای پرورش مي یابند كه طبقه پايين را تحقير مي كنند. براي خودش حق مصرف بالاتر قائل است تا به جايي كه دولت هايي كه خودشان را پيشرفته مي دانند، استفاده از منابع زير پاي همه ملت ها را حق طبيعي خودشان مي دانند؛ چون قدرت دارند. امام صادق(ع) بيان فرمودند: «هر كجا نفس انسان ها محور شد، صفت اوصاف رذيله شكل مي گيرد.»

شکل گیری جامعه بر محور ولیّ خدا

نقطه مقابل جامعه انسان محور، جامعه اي است كه بر محور ولايت وليّ الله شكل مي گيرد. اين انسان هايي كه به حسب ظاهر متفرقند، دارای نفوس پراکنده اند، در جامعه مؤمنين به هم گره خورده و به وحدت مي رسند. اينها به این رشته متمسك هستند: «تبري از دشمنان خدا»؛

«فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى» [1]

كفر به طاغوت، كفر به كساني است كه طغيان در مقابل خدا را در جامعه جاري مي كنند. نفرت نسبت به آنها، ايمان بالله، پذيرش ولايت خدا و محبت او چيزي است كه انسان را به عروه الوثقي گره مي زند.

«مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَتَمَسَّكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى فَلْيَسْتَمْسِكْ بِحُبِّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» [2]

وجود مقدس نبي اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) رشته اتصال همه مؤمنين به خدا هستند. خود انبيا هم از امت نبي اكرمند. رشته اتصال همه آنها به همديگر همین عروه وثقي است. در مورد دين هم همينطور است:

«السلام على الدين المأثور»[3]

وليّ خدا، حقيقت ولايت است كه در عالم جاري مي شود. همه به اين رشته متمسكند. مثل شاخ و برگ درخت كه به يك ريشه متصلند. مؤمنین همه تاریخ، شاخ و برگ درخت ولایت ولیّ الله هستند که با ریشه واحد به هم متصل می باشند.

«وَضَرَبَ اللهُ مَثَلًا كلَمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فىِ السَّمَاءِ تُؤْتىِ أُكُلَهَا كلُ َّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا» [4] خداي متعال مي فرمايد: «كلمه طيبه، مثل آن درخت پاكي است كه در اعماق هستي ریشه دارد و سر به آسمان بر می دارد و آسماني ها و ملكوتي ها از ثمراتش استفاده مي كنند. در روايات آمده که کلمه طیبه شامل، شجره طيبه نبي اكرم(ص) و ائمه هدات معصومين(ع)، چهارده نور پاك و سپس مومنين می باشد.

روايات به خوبي توضيح مي دهد که مؤمنين مانند شاخ و برگ يك درختند. همه در ميدان جاذبه آن ريشه قرار دارند و آن ريشه هم از اعماق زمين ارتزاق مي كند. همه مؤمنين عالم، در طول تاريخ شاخ و برگ وجود مقدس نبي اكرم(ص) هستند. وجود مبارک رسول الله(ص) است که همه را به حضرت حق تبارك و تعالي متصل می کند و همه از بركت ايشان ارتزاق مي كنند.

تکالیف مؤمنین نسبت به یکدیگر

آنچه مؤمنین را به هم گره زده، حب ّالنفسشان نيست، بلکه جاذبه نسبت به وليّ الله است. سنت هاي الهي دقيقاً مؤمنين را هماهنگ مي كنند. برای مثال، اگر يك برگ درخت وظيفه خودش را در برابر دیگر برگ ها انجام نداده باشد، سوال ایجاد می شود که، چرا وظيفه اش را نسبت به آنها انجام نداده است؟ چون آنچه اين وظيفه هماهنگ را تعيين مي كند، هماهنگي بر محور اين ريشه است. درخت ها بايد هماهنگ كار كنند. بنابراين هر برگي نسبت به بقيه برگ ها مكلف است.

مقامات سازماني در یک سازمان هم نسبت به همديگر وظيفه هایی دارند. در يك اداره دو كارمند، یا دو معاونت مسئوليت هايشان نسبت به همديگر مشخص است. اين مسئوليتي كه نسبت به همديگر دارند، از فرع مسئوليتشان نسبت به سازمان است. وحدت سازمان است كه مشخص مي كند هر كسي چه مسئوليتي نسبت به بقيه حوزه ها و حتي نسبت به بقيه اعضا داشته باشد.

در روايات آمده که، اگر كسي حقوق اخوت را مراعات نكرده باشد از ولايت الله منقطع می شود؛ يعني شعبه اي از ولايت خدا در میان مؤمنين وجود دارد. اگر مي خواهيد ولايت الله را مراعات كنید بايد حقوق اخوت را مراعات كنید.

ريشه اين حق كجاست؟ اين حق، قرارداد مشترك ماست. به طوري كه اگر تصميم گرفتيم قراردها را لغو كنيم، اين حقوق از میان مي رود يا ريشه حقوق مؤمنين به همديگر، آن پيوند ولايتي است كه با ولايت الله دارند. مثلاً، آيا مسئولیت سلول هاي بدن ما نسبت به همديگر قراردادي است يا هر سلولي در حوزه خودش نسبت به همه بدن مسئول است. اين قراردادي نيست. ميدان جاذبه و وحدت آنها مسئوليت هايشان را تقسيم مي كند. حقوق مؤمنان ريشه در منافع مشتركشان ندارد بلکه ريشه اش در ولايت الله است؛ يعني حق، از ولايت خدا ناشي مي شود. همه مؤمنين بايد آن شعبه را رعايت كنند؛ چون اين مؤمنين در حوزه ولايت الله وارد شده اند.

«قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا حَقُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ قَالَ لَهُ سَبْعُ حُقُوقٍ وَاجِبَاتٍ مَا مِنْهُنَّ حَقٌّ إِلَّا وَ هُوَ عَلَيْهِ وَاجِبٌ إِنْ ضَيَّعَ مِنْهَا شَيْئاً خَرَجَ مِنْ وِلَايَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ يَكُنْ لِلَّهِ فِيهِ مِنْ نَصِيبٍ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هِيَ قَالَ يَا مُعَلَّى إِنِّي عَلَيْكَ شَفِيقٌ أَخَافُ أَنْ تُضَيِّعَ وَ لَا تَحْفَظَ وَ تَعْلَمَ وَ لَا تَعْمَلَ قَالَ قُلْتُ لَهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ قَالَ أَيْسَرُ حَقٍّ مِنْهَا أَنْ تُحِبَّ لَهُ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ وَ تَكْرَهَ لَهُ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ الْحَقُّ الثَّانِي أَنْ تَجْتَنِبَ سَخَطَهُ وَ تَتَّبِعَ مَرْضَاتَهُ وَ تُطِيعَ أَمْرَهُ وَ الْحَقُّ الثَّالِثُ أَنْ تُعِينَهُ بِنَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ لِسَانِكَ وَ يَدِكَ وَ رِجْلِكَ وَ الْحَقُّ الرَّابِعُ أَنْ تَكُونَ عَيْنَهُ وَ دَلِيلَهُ وَ مِرْآتَهُ...» [5]

معل بن خنيس، از امام صادق(ع) می پرسد: مسلم، چه حقي بر مسلم دارد؟ (مقصود از مسلم در این مورد، حق مؤمن بر مؤمن است كه بر محور ولايت الله و ولايت وليّ الله جمع شدند) حضرت(ع) فرمود: «مؤمن بر مؤمن حق واجب دارد. حق تك تك اينها واجب است و بايد رعايت شود.»

سپس حضرت(ع) در توضیح ريشه حق می فرمایند: «اگر مؤمنی يكي از حقوق برادر مؤمن خودش را ضايع كند، از ولايت الله خارج می شود.» يعني خود او نمی تواند درباره اين حق تصمیم بگیرد، بلکه ريشه اين حق ولايت الله است.

بعد حضرت(ع) یکی یکی این حقوق را بر می شمارند:

1. كمترين حق اين است که هر چه براي خودت نمي پسندي بر او مپسند؛ يعني محبتت به او مانند محبتت به خودت باشد. اگر محبت ها ناشي از محبت نفس بود، محال است انسان ديگران را مانند خودش به حساب بياورد. برای رسیدن به این امر، باید محبتم به خودم از محبتم به وليّم ناشي شود. همان طور كه بايد براي وليّ، خودت را فدا كني، براي برادر مؤمن نیز بایستی فداکار باشی.

2. در مرحله بالاتر، بايد مطيع او شوي. تلاش کن تا هرگز برادر مؤمنت را ناراحت نكني. باید گفت: مؤمن از چيزي ناراحت مي شود كه خدا ناراحت مي شود. باید مراقب بود تا رضايش را تأمين كني.

3. باید همه وجودت در خدمت او باشد؛ اين حقوقي است كه انسان نسبت به وليّش دارد.

4. باید چشم او باشي. اگر جلوي پاي خود را نمي بيند، تو چشم او باش و راهش را به او نشان بده؛ به گونه ای که او نقص ها و خوبي هايش را در تو ببيند. باید گفت: این حقوق پس از مرگ هم ادامه دارد.

5. اگر فهمیدی که حاجتي دارد، حقش اين است که نگذاري به زبان بياورد و پیش از آن حاجتش را برآوری.

در دعای عهد از خدا مي خواهيم:

«وَ السَّابِقِينَ إِلَى إِرَادَتِهِ» [6]

«ما را سابق به اراده او قرار بده»؛

سعی کنیم که از جمله اولین کسانی باشيم كه اراده وليّمان را تأمين كنيم. اگر همه اين كارها را در باب برادرت رعايت كردي،«وَلَايَتَكَ بِوَلَايَتِهِ وَ وَلَايَتَهُ بِوَلَايَتِ»[7] آن موقع است که شعبه ای از ولايت الهی را در وجودت احساس می کنی. مؤمنين در پيچيده ترين شكل ارتباط سازماني خود هم به جريان ولايت الله متصل اند.

ولایت الله، ریشه حقوق اجتماعی مؤمنین

باید دانست که ريشه حقوق اجتماعي مؤمنان در ولاية الله است. شاید ریشه این رابطه در اين دنيا شكل نگرفته باشد، بلکه این پيوندها است که در اين دنيا شكوفا خواهد شد. در کتاب «اصول کافی» باب«أُخُوَّةِ الْمُؤْمِنِينَ بَعْضِهِمْ لِبَعْضٍ»[8] روایات عجیبی آمده است.

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ» [9]

«برادران ايماني، حقيقتاً فرزند يك پدر و مادرند.»

البته مقصود، حضرت آدم صفي الله و حضرت حوا نيست.

در روايات می خوانیم که روح مؤمن از روح الله است:

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ» [10]

«روح مؤمن به روح الله متصل است»؛ كه روح الله همان وجود مقدس نبي اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) است.

ابي حمزه از امام باقر(ع) نقل مي كند:

«سَمِعْتُهُ يَقُولُ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ» [11]

اين پدر و مادر چه کسی هستند؟

در زيارت عاشورا مي خوانيم: «السلام عليك يا ابا عبد الله»[12] امام حسين(ع) پدر همه عباد است. اين ابّوت، آیا ابّوتي قراردادي است يا حقيقي؟ ابّوت، ابّوتی حقيقي است. «أَنَا وَ عَلِيٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ»[13] سهمي كه نبي اكرم(ص) براي عباد الله دارد، بي نظير است. روح ما از شعاع وجودي اينهاست.

سپس حضرت(ع) در توضيح می فرمایند:«إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ طِينَةِ الْجِنَانِ»[14] طينتشان، طينت علييّن و بهشت است. «أَجْرَى فِي صُوَرِهِمْ مِنْ رِيحِ الْجَنَّةِ»[15] وقتي اين پيكرها شكل گرفت، آن روحي كه در آنها دميده شده، روح الهي است. تعبير«مِنْ رِيحِ الْجَنَّةِ»آن روح معنوي است.

بنابراين، سرچشمه اين ارواح، يك روح است؛ سرچشمه ابدان هم يك حقيقت است. بنابراين، پيوند حقيقي بين پيكرها و روح مؤمنين هست.

پیوند مؤمنین، پیوندی حقیقی

امام صادق(ع) فرمودند: «مؤمنين به يك پدر و مادر برمي گردند.» اخوت بین مؤمنین حقيقي است، اخوت قراردادي نيست. اخوت مؤمن با مؤمن، از اخوت پدر و مادر و برادر بيشتر است. پيوند مؤمنين، پيوند حقيقي است. پيوند باطنيشان از اين سنگين تر است؛

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ بَنُو أَبٍ وَ أُمٍّ وَ إِذَا ضَرَبَ عَلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ عِرْقٌ سَهِرَ لَهُ الْآخَرُونَ» [16]

حضرت(ع) مي فرمايد: «بين مؤمنين چنین رابطه ای وجود دارد.»

هنگامی که غصه دار مي شويد، بدانید كه وليّتان ناراحت مي شود. شخصی گفت: آقا، گاهي غصه دار مي شويم. حضرت(ع) فرمود: «نامه عملتان، دست امام زمانتان مي رسد و زمانی که حضرت(ع) ناراحت مي شوند؛ شما غصه دار مي شويد».

«رحم اللَّه شيعتنا خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بماء ولايتنا يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا» [17]

شعاع رابطه ما با وليّمان، در ارتباط با مؤمنين است.

«عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ تَقَبَّضْتُ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ رُبَّمَا حَزِنْتُ مِنْ غَيْرِ مُصِيبَةٍ تُصِيبُنِي أَوْ أَمْرٍ يَنْزِلُ بِي حَتَّى يَعْرِفَ ذَلِكَ أَهْلِي فِي وَجْهِي وَ صَدِيقِي فَقَالَ نَعَمْ يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ طِينَةِ الْجِنَانِ وَ أَجْرَى فِيهِمْ مِنْ رِيحِ رُوحِهِ فَلِذَلِكَ الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ لِأَبِيهِ وَ أُمِّهِ فَإِذَا أَصَابَ رُوحاً مِنْ تِلْكَ الْأَرْوَاحِ فِي بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ حُزْنٌ حَزِنَتْ هَذِهِ لِأَنَّهَا مِنْهَا.» [18]

جابر جعفی می گوید: زمانی که در محضر امام باقر(ع) بودم، حالت ناراحتی به من دست داد. به حضرت(ع) عرض کردم: گاهي بدون هیچ دلیلی طوری ناراحت می شوم که اهلم ناراحتی را در چهرۀ من می فهمند. سپس حضرت(ع) چنین توضیح دادند: «همين طور است؛ در عالم روابطي وجود دارد که شما نمي بينيد.» (در روایت قبلی -روایت ابو حمزه- لفظ«رِيحِ الْجَنَّةِ»[19] به کار برده شده و در این روایت، لفظ«مِنْ رِيحِ رُوحِهِ»[20] دیده می شود.) خداي متعال مؤمنين را از طينت جَنّان آفریده است. آنها از نظر جسم متصل اند. وقتي خدا جسم ها را آفريد، از شعاع روح خودش در آنها دميد. پس در این پيكرها يك روح وجود دارد. به خاطر همين است كه مؤمن برادر مؤمن است.

سپس فرمود: «به خاطر اینکه مؤمنان دارای یک روح هستند، اگر روحي در آن سوی عالم غصه دار مي شود، در اين سو نیز روح مؤمن غصه دار مي شود.»

ما از این نمونه ها در دنیای مادی زیاد داشته ایم. دوستی می گفت: «برادرم وقتي در جبهه شهيد شد، مادرم بی درنگ روي زمين نشست؛ مثل اينكه همان لحظه تير به او خورده باشد.»

اين اتصال باطني میان مؤمنين وجود دارد. پيوندها هم بر محور ولاية الله است. هر محبتي كه مؤمن به مؤمن دارد، رشته اي از محبت وليّش به مؤمنين است. اين را در روايات چنین می گویند که هر محبتي كه در دنيا وجود دارد يكي از صد محبت خدا به بندگانش است. يكي از شعب محبت وليّ به ما، محبت خودمان به همديگر است. اگر مؤمنين به حقيقت ايمان برسند و به روح وليّشان متصل شوند، محبتي كه به هم پيدا مي كنند، جلوه اي از محبت وليّشان به خودشان است.

عاشورا، محکم ترین پیوند بشر بر محور ولایت

اگر بخواهيم نمونه اين محبت را ببينيم باید به عاشورا بنگریم.

«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلَالَةِ [21]؛ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي»[22] از اهل بيت خودم اصحابي بهتر نمی شناسم، عاشورا نمونه بهشت در دنياست. امام حسين(ع) به دشمنش هم احسان كرد تا شاید هدايت شود. عمر سعد و حرّ ریاحی نمونه افرادی هستند که امام(ع) آنها را پند و موعظه کرد و هم چنین خودشان و اسب هایشان را آب داد.

يكي از روات از دشمن مي گويد: امام حسين(ع) من را ديد. حضرت(ع) خودش بند مشك را باز كرد و مشك را در دهان من گذاشت؛ من سيراب شدم.

«وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ» [23]

«چه کسی به امام حسين(ع) باوفاتر است از یارانش.»

همه دلشان مي خواهد سپر امام حسین(ع) باشند تا حضرت نماز بخوانند. بني هاشم مشتاق لقاء خداوند هستند. قاسم بن الحسن(ع) شب عاشورا به امام حسين(ع) گفت: «مرگ براي من از عسل شيرين تر است.» ولی اصحاب امام(ع) می گویند: تا ما زنده ایم، نمی گذاریم بنی هاشم به جنگ بروند.» کجا می توان این وفا را دید؟ این تاریخی ترین و محکم ترین پیوند عاطفی بر محور ولایت الهی در جامعه بشری است.

ذکر مصیبت

وقتي صداي قاسم بن الحسن(ع) از ميدان بلند شد و عمو را صدا زد، امام حسین(ع) به سرعت خودش را بالاي سر او رساند. این كرامت حضرت است كه پس از اجازه دادن به قاسم، در میان تیر و نیزۀ دشمن خود را به او می رساند. دشمن هدف اصليش امام حسين(ع) بود. سپس فرمود:

«يَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبَكَ أَوْ يُجِيبَكَ فَلَا يُعِينَكَ أَوْ يُعِينَكَ فَلَا يُغْنِي عَنْكَ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ» [24]

«چقدر براي عمو سخت است که تو صدايش بزني و نتواند جواب بدهد و وقتي بيايد كه ديگر كار از كار گذشته باشد.»

تا زمانی که زنده بود اجازه نداد هيچ سري را از بدن جدا كنند. آن تير سه شعبه، قلب امام حسين(ع) را هدف گرفت. ديگر حضرت(ع) توانش را از دست داده بود. ذوالجناح آرام ارام حضرت(ع) را از اسب روي زمين قرار داد. حضرت(ع) توان نشستن نداشت. امكان خوابيدن هم برايش نبود. هر چه نگاه كرد ببيند كسي هست، ایشان را كمك كند، هيچ كس نبود. پس امام حسين(ع) خاكهاي گرم كربلا را جمع كرد. صورتش را روي اين خاك هاي گرم گذاشت. زبانش به ذكر خدا مشغول بود.

«الهي رِضاً بِقَضائِكَ و تَسْليماً لِامْرِكَ وَ لا مَعْبودَ سِواكَ يا غِياثَ الْمُستَغيثين»[25]

در زیارت ناحيه مقدسه می خوانیم که با گوشه چشمش به طرف خيمه هايش نگاه مي كرد. ناگهان احساس كرد سينه اش سنگين شد؛

«وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ» [26]

امام رضا(ع) همين روضه را روز اول محرم براي پسر شبيب خواند و فرمود: «پسر شبيب، جد من را مثل گوسفند سر بريدند.»

«وا حسينا وا محمدا وا عليا»

«السلام عليك يا بقية الله و رحمة الله و بركاته»

حجةالاسلام والمسلمین میرباقری