احسان به والدین (2)

احسان به والدین (2)

سفارش به خوشرفتاري

آن مرد يا زني كه فضاي خانه را با اخلاق بد و گفتار بدش براي همسر و فرزندانش همانند قبري تنگ و تاريك و پر فشار ساخته است،مطمئن باشد كه پس از مرگ، قبرش حُفره‌اي تنگ وتاريك و پرفشار و پرعذاب خواهد بود.هستند افرادي كه وجودشان براي ديگران مايه‌ي خير و وسيله‌ي آسايش است،ولي براي همسر و فرزندانشان مايه‌ي شرّ و وسيله‌ي آزار و رنجش است؛در صورتي كه در دين ما رعايت حقوق همسران و فرزندان و خويشاوندان مقدّم بر ديگران است و باز، هستند در ميان مردم كساني كه به همسر و فرزندانشان طوري مي‌رسند كه والدينشان را فراموش مي‌كنند و بعضي به عكس، آن چنان به والدينشان مي‌رسند كه همسر و فرزندانشان را فراموش مي‌كنند؛در صورتي كه هر دو روش برخلاف دستور دين و قرآن ماست.قرآن كريم همان گونه كه راجع به والدين سفارش كرده:

...بِالْوالِدَيْنِ إحْساناً...؛

راجع به همسران نيز سفارش كرده:

...وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ...؛(نساء19)

با آنان خوش‌رفتار باشيد و حقّ هر دو گروه را رعايت كنيد.

امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)ضمن يكي از وصايايش فرموده است:

لا يَكُنْ أهْلُكَ أشْقَي الْخَلْقِ بِكَ؛(تهذیب الاحکام ج3 ،ص75)

طوري نباش كه خانواده‌ات به خاطر تو بدبخت‌ترين مردم باشند (و در تمام شئون زندگي‌شان از دست تو زجر بكشند و احساس محروميّت كنندعنايت امام حسين (علیه السلام) به سبب احترام والدين)

از يكي از علماي نجف نقل شده كه : يك شب درخواب ديدم در حرم مطهّر امام حسين (علیه السلام) نشسته‌ام. جواني از در حرم وارد شد و با لبخند و تبسّم به امام حسين(علیه السلام) سلام‌كرد. در عالم خواب ديدم امام حسين(علیه السلام) هم با تبسّم به او جواب داد! از خواب بيدار شدم و در فكر فرو رفتم .فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهّر رفتم و در گوشه‌اي ايستادم . ديدم همان جواني كه در خواب ديده بودم آمد كنار ضريح رفت و با تبسّم سلام كرد . تبسّم او را ديدم امّا چون بيدار بودم تبسّم امام حسين را نديدم ! پس از زيارت از حرم بيرون رفت و من هم دنبالش‌رفتم. سلام كردم و گفتم : مي‌خواهم بدانم چرا با تبسّم و لبخند به امام حسين سلام كردي ؟! سرّش چيست ؟ صورت خوابم را هم برايش گفتم. تأمّلي كرد و با تبسّم گفت : من پدر و مادر پيري دارم. در چند فرسخي كربلا زندگي مي‌كنيم . من عادتم بر اين است كه هر شب جمعه براي زيارت مي‌آيم ويك هفته پدر را سوار بر الاغ مي‌آورم و يك هفته مادر را . يك شب جمعه كه نوبت پدرم بود سوارش كردم كه بياورم . مادر نيز التماس كرد كه مرا هم ببر . گفتم : مادر هوا سرد و باراني است. نمي‌توانم دو نفرتان را ببرم ، نوبت شما هفته‌ي بعد است . ديدم سخت منقلب شد و به گريه افتاد و گفت : من كه اميد زنده ماندن تا هفته‌ي بعد ندارم. مرا هم بايد ببري! گفتم : بسيار خوب . پدر را به چارپا سوار كردم و مادر را هم به دوش خود گرفتم واين چندفرسخ راه را در هواي باراني تا كربلابه همين كيفيّت طيّ كرديم . وقتي رسيديم رو به حرم رفتم در حالي كه دست پدر به دستم بود و مادر به دوشم . با همين حال وارد حرم شدم. تا وارد شدم امام حسين را كنار ضريح ديدم ؛ سلام كردم . امام كه مرا به اين حال ديدند لبخندي به من زدند و جواب سلامم را دادند. حالا از آن شب به بعد هر شب جمعه كه به زيارت مي‌آيم ؛ امام را كنار ضريح مي‌بينم با تبسّم سلام مي‌كنم امام هم با تبسّم جواب مي‌دهد!

آئينه باش و جمال پري طلعتان طلب **********جاروب كن خانه و آنگاه ميهمان طلب

اذيّت والدين در امور مستحبيّ حرام است

دين ما داراي حدود بسيار ظريف و باريكي است، دينداران بايد حدود دين خود را بشناسند و رفتار و گفتارشان را با آن تطبيق نمايند تا به نتايج عاليه‌ي آن نائل شوند. افرادي هستند كه به وظايف واجب خويش اعتنا نمي‌كنند ولي با شور و شوق فراوان دنبال مستحبّات دين مي‌روند! اطاعت امر والدين كه واجب است نمي‌كنند امّا در جلسات دعاي ندبه و كميل و ابوحمزه در شب‌هاي ماه رمضان تا سحر بيدار مي‌مانند و آن بيچاره‌ها را در حال اضطراب و نگراني و تشويش رها مي‌كنند! شب‌هاي چهارشنبه رفتن به مسجد جمكران با جمع دوستان از نظر جوان مسلمان بسيار اهمّيّت دارد امّا آزردن پدر و مادر كه راضي به رفتن نيستند در نظرش اهمّيّتي ندارد! ايذاء والدين و آزردن خاطر آنها در دين ما حرام است و گناه به شمار مي‌رود ولي رفتن به مساجد و مشاهد مستحبّ است و در صورتي كه با حرامي همراه باشد، نه تنها ثواب ندارد، بلكه گناه هم محسوب مي‌گردد و عقاب دارد.

رهنمود استاد مطهری در مورد یکی از عوامل توفیقات خودش

استاد شهيد آيت الله مطهري در مورد يكي از عوامل توفيقات خويش چنين مي‌گويد:

گاهي كه به اسرار وجودي خود و كارهايم مي‌انديشم احساس مي‌كنم يكي از مسائلي كه باعث خير و بركت در زندگي‌ام شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حال من كرده است احترام و نيكي فراواني بوده است كه به والدين خود به‌ويژه در دوران پيري و هنگام بيماري كرده‌ام. علاوه بر توجّه معنوي و عاطفي تا آنجا كه توانايي‌ام اجازه مي‌داد با وجود فقر مالي و مشكلات مادّي در زندگي‌ام از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان كمك و مساعدت كرده‌ام.

يكي از فرزندان شهيد مطهري نيز در اين زمينه مي‌گويد: هرگاه به فريمان(زادگاه آقاي مطهري) سفر مي‌كرديم، پدرم تأكيد خاص داشتند كه ابتدا به منزل پدر و مادرشان برويم. پس از آن اقوامي را كه براي ديدن ايشان و خانواده به منزل حاج شيخ مي‌آمدند مي‌پذيرفتند و در موقع روبه‌رو شدن با پدر و مادر دست آنان را مي‌بوسيدند و به ما نيز توصيه مي‌كردند كه دست ايشان را ببوسيم.

رهنمود شیخ مرتضی انصاری در جلب رضایت مادر

شيخ مرتضي انصاري بزرگ پرچمدار جهان تشيّع و سرآمد فقها و مجتهدين اماميه است. او بعد از آنكه مدّتي در شهر كربلا در حضور استادش مرحوم شريف العلماء و ساير اساتيد حوزه‌ي علميه‌ي نجف تحصيل كرد به زادگاهش شوشتر مراجعت نمود. شيخ مدّتي تحصيلات خود را در همان‌جا ادامه داده دوباره خواست كه براي تكميل مراتب علمي به عتبات عاليات برود. امّا مادرش راجع به رجوع دوباره‌ي وي راضي نبود. اصرار شيخ و ديگر افراد براي جلب رضايت مادر بي‌نتيجه بود تا اينكه شيخ به مادرش عرضه داشت: آيا اجازه مي‌دهي تا استخاره كنم و جواب هر چه بود در مقابل آن هر دو تسليم باشيم؟ مادرش پذيرفت. در جواب استخاره‌ي شيخ اين آيه آمد:

... وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إنَّا رَادُّوهُ إلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.(بحارالانوارج10 ،ص441)

...هرگز مترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز مي‌گردانيم و از رسالت مداران خود قرار مي‌دهيم.

وقتي اين آيه را به مادرش توضيح داد او خيلي خوشحال شد و به شيخ مرتضي اجازه‌ي مسافرت داد. شيخ انصاري در اين مسافرت سرنوشت‌ساز خود به بركت دعاي مادر توفيق الهي و تلاش و استقامت خويش به بالاترين درجه‌ي اجتهاد و مرجعيت نائل شد و پرچم اسلام بر دوش وي قرار گرفته و بزرگترين رهبر مذهبي در عصر خود گرديد. هنگامي كه به مادر شيخ انصاري گفته شد آيا از اين همه ترقّي و عظمت فرزندش بر خود نمي‌بالد و افتخار نمي‌كند در جواب گفت: رسيدن فرزندم به شكوه و عظمت براي من شگفت‌انگيز نيست، بلكه اگر چنين نمي‌شد من متعجّب مي‌شدم چرا كه هر وقت كه به او مي‌خواستم شير بدهم وضو مي‌گرفتم و با طهارت و پاكيزگي به او شير مي‌دادم. بلي شير پاك، فكر پاك و شير ناپاك، انديشه‌ي ناپاك توليد مي‌كند.

در حوزه‌ي علميه‌ي نجف رسم شيخ بر اين بود كه در بازگشت از مجلس تدريس ابتدا نزد مادر مي‌رفت و براي دلجويي از آن پيرزن با وي به گفتگو مي‌پرداخت و از اوضاع زندگي مردم پيشين مي‌پرسيد و مزاح مي‌كرد و از او پوزش مي‌طلبيد و سپس به اتاق مطالعه و عبادت مي‌رفت.

زماني‌كه مادر شيخ انصاري از دنيا رفت او در فراق مادر به شدّت مي‌گريست و در كنار پيكر بيجان مادرش زانوي غم زده و اشك ماتم مي‌ريخت. يكي از شاگردان نزديكش او را تسليت گفته و به عنوان دلجويي اظهار داشت: جناب استاد! براي شما با اين مقام علمي شايسته نيست كه براي درگذشت پيرزني كه عمرش سر آمده بود اين طور اشك بريزيد و بيتابي كنيد. آن بزرگمرد تاريخ سر برداشته و گفت: گويا شما هنوز به مقام ارجمند مادر واقف نيستيد، تربيت صحيح و زحمات فراوان اين مادر مرا به اين مقام رسانيد و پرورش اوليه‌ي او زمينه‌ي ترقّي و پيشرفت را در من ايجاد كرد. در حقيقت اين همه توفيقات من مرهون زحمات و تلاش‌هاي مشفقانه و مخلصانه‌ي اين مادر است.

رهنمود آیت الله مرعشی در مورد دعای پدر ومادر

آيت الله مرعشي نجفي بزرگ فرهنگيان اهل بيت(علیهم السلام) در بيشتر علوم اسلامي صاحب نظر بود و تأليفات ارزشمند ايشان كه نزديك به صد و پنجاه اثر در موضوعات مختلف است گواه روشني بر اين حقيقت است. كرامات معنوي، دريافت بيش از چهارصد اجازه‌ي اجتهادي و روايتي از علماي بزرگ اسلامي، تدريس متجاوز از شصت و هفت سال در حوزه‌ي علميه‌ي نجف و قم، تربيت هزاران طلبه و مشتاق دانش، تأسيس دهها مدرسه‌ي علمي، مسجد، حسينيه، مراكز فرهنگي، رفاهي و درماني و ايجاد بزرگترين و مشهورترين كتابخانه در جهان اسلام از جمله توفيقات اين فقيه فرزانه مي‌باشد. او يكي از مهمترين عوامل توفيقات خود را از بركت محبّت و سپاس از پدر و دعاي والدين مي‌داند و در خاطرات خود مي‌گويد: زماني‌كه در نجف بودم، يكي روز مادرم فرمودند: پدرت را صدا بزن تا براي صرف نهار تشريف بياورد. حقير به طبقه‌ي بالا رفتم و ديدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است. مانده بودم چه كنم، از طرفي مي‌خواستم امر مادر را اطاعت كنم و از سوي ديگر مي‌ترسيدم با بيدار كردن پدر باعث رنجش خاطر او گردم. خم شدم و لب‌هايم را كف پاي پدر گذاشتم و چندين بوسه برداشتم. تا اينكه در اثر قلقلك پا پدرم از خواب بيدار شد و وقتي اين علاقه و ادب و كمال احترام را از من ديد فرمود: شهاب الدين تو هستي؟ عرض كردم: بله آقا. ايشان دو دستشان را به سوي آسمان بالا بردند و فرمودند: پسرم خداوند عزّتت را بالا ببرد و تو را از خادمين اهل بيت(علیهم السلام) قرار دهد. حضرت آيت الله مرعشي نجفي مي‌فرمود: من هر چه دارم از بركت آن دعاي پدرم مي‌باشد.

جزاي نيكي (داستان )

حضرت رضا(علیه السلام)فرمود: مردي از بني‌اسرائيل يكي از اقوام خود را كشت و جسد او را در راه برترين نواده‌ي بني‌اسرائيل انداخت و سپس خودش ادّعاي خونخواهي نمود. مردم به موسي گفتند: فلان خانواده فلاني را كشته‌اند بگو قاتل كيست؟ موسي(علیه السلام) فرمود: يك گاور بياوريد، آنها همچنان كه قرآن حكايت مي‌كند گفتند: آيا ما را مسخره مي‌كني؟ فرمود: به خدا پناه مي‌برم از نادانان باشم، اگر آنها يك گاو ـ هرگونه كه بود ـ مي‌آورند كافي بود ولي سخت گرفتند و خداوند نيز(كار را) بر آنها سخت كرد. گفتند: از خدايت بخواه كه اين گاو چگونه باشد؟ فرمود: خداي مي‌فرمايد گاوي باشد نه كوچك و نه بزرگ بلكه متوسط. اگر آنها هر گاوي را مي‌آوردند ـ متوسط ـ كافي بود ولي سخت گرفتند و خداوند نيز كار را بر آنها سخت كرد. گفتند: از خدايت بخواه كه رنگ آن را معين كند، فرمود: خداوند مي‌فرمايد گاوي است زرد رنگ آن بيننده را شاد مي‌كند اگر اينها هر گاو ـ زرد متوسطي ـ مي‌آوردند كافي بود ولي سخت گرفتند و خداوند بر آنها سخت كرد و گفتند: از خدايت بخواهد توضيح دهد كه اين گاو چگونه باشد زيرا براي ما مشتبه است. فرمود: خدا مي‌فرمايد گاوي كه نه رام است كه زمين را شخم زند و نه آبياري زراعت كند. گفتند: الا حق را آوردي، دنبال آن رفتند و نزد جواني از بني‌اسرائيل يافتند و او گفت: من آن را نمي‌فروشم جز به آن كه پوست آن را پر از طلا كنيد، آنها در اين مورد از موسي(علیه السلام) پرسيدند. فرمود: او حق دارد و مي‌توانيد بخريد، از او خريدند و گاو را آوردند و به دستور موسي ذبح كردند. سپس دستور داد دم آن را به آن مرده زدند و او زنده شد و گفت: اي پيامبر خدا پسر عمويم مرا كشته نه آنكه متّهم است.

حضرت موسي(علیه السلام) به برخي از يارانش فرمود: آن گاو جرياني دارد. پرسيدند چيست؟ فرمود: جواني از بني‌اسرائيل نسبت به پدرش مهربان بود، گاوي قبيح خريد و نزد پدر آمد، ديد كه كليدها زير سر پدر است دوست نداشت پدر را بيدار كند لذا از آن معامله صرف نظر كرد. وقتي پدر از خواب برخاست و خبردارد شد به او گفت: احسنت، گاو ماده‌اي را به او داد گفت و اين به جاي آنكه از دست تو رفت. حضرت موسي(علیه السلام) فرمود: ببينيد كه نيكي اهل خود را به كجا مي‌رساند(زيرا همين گاو بود كه با قيمت گزاف فروخته شد و در حقيقت خير دنيا و آخرت را با نيكي به پدر به دست آورد و تو گويي قضاي الهي نيز با بهانه‌گيري مردم بر اين شد كه اين جوان نيكوكار به جزاي خود در دنيا برسد.

نفرين پدر و دعاي مشلول

سيدبن طاووس در منهج الدعوات مي‌نويسد كه سيدالشّهداء(علیه السلام) فرمود: من با پدرم در شب تاريكي به طواف خانه‌ي خدا مشغول بوديم؛ در اين هنگام متوجّه ناله‌ي جانسوز و آه آتشين شخصي كه دست نياز به درگاه بي‌نياز دراز كرده و با سوز و گدازي بي سابقه به تضرّع و زاري مشغول بود، شديم. پدرم فرمود: اي حسين! آيا مي‌شنوي ناله‌ي گنهكاري را كه به درگاه خدا پناه آورده و با قلبي پاك اشك ندامت و پشيماني مي‌ريزد؟ او را پيدا كن و پيش من بياور. اباعبدالله(علیه السلام) فرمود: در آن شب تاريك گرد آن خانه گشتم، تا او را پيدا كردم و پيش پدرم آوردم. حضرت علي(علیه السلام) جواني ديد زيبا و خوش اندام با لباس‌هاي گران‌بها. فرمود: تو كيستي؟ عرض كرد: مردي از اعرابم. فرمود: اين ناله و سوز و گدازت براي چه بود؟ گفت: از من چه مي‌پرسي يا علي كه بار گناه پشتم را خميده، نافرماني پدر و نفرين او اساس زندگي مرا در هم پاشيده و سلامتي و تندرستي مرا ربوده. فرمود: حكايت تو چيست؟ گفت: من پدر پيري داشتم كه نسبت به من خيلي مهربان بود، ولي شب و روزهاي من به كارهاي زشت مي‌گذشت و هر چه او مرا نصيحت و راهنمايي مي‌كرد نمي‌پذيرفتم و گاهي هم او را آزار مي‌رسانيدم و دشنامش مي‌دادم.

يك روز پولي در نزد او سراغ داشتم، براي پيدا كردن آن پول نزديك صندوقي كه پول در آنجا پنهان بود رفتم تا آن را بردارم، پدرم از من جلوگيري كرد، دست او را فشردم و بر زمينش انداختم. خواست از جاي برخيزد از شدّت درد قدرت حركت نداشت. پول‌ها را برداشتم و پي كار خود رفتم. در آن دم شنيدم كه گفت: به خانه‌ي خدا مي‌روم و تو را نفرين مي‌كنم، چند روز روزه گرفت و نماز خواند. پس از آن ساز و برگ سفر كرد و بر شتر خود سوار شد تا به مكّه برود، بيابان‌ها را طي كرد تا خود را به كعبه رسانيد، من شاهد كارهايش بودم دست به پرده‌ي كعبه گرفت و با آهي سوزان مرا نفرين كرد.

به خدا قسم! هنوز نفرين او تمام نشده بود كه اين بيچارگي مرا گرفت و تندرستي را از من سلب كرد. در اين موقع پيراهن خود را بالا زد ديديم يك طرف بدن او خشك شده. جوان گفت: بعد از اين پيشامد بسيار پشيمان شدم، نزد او رفتم و عذرخواهي كردم، ولي او نپذيرفت و به طرف خانه‌ي خود رهسپار شد. سه سال را بر همين وضع گذراندم و پيوسته از او پوزش مي‌خواستم ولي او نمي‌پذيرفت. سال سوّم از او درخواست كردم در ايّام حجّ همان جايي كه مرا نفرين كردي مرا دعا كن شايد خدا سلامتي مرا به من برگرداند، قبول كرد و با هم به طرف مكّه حركت كرديم، تا به وادي اراك رسيديم، شب تاريكي بود مرغي از كنار جاده پرواز كرد، بر اثر بال و پر زدن او شتر پدرم رميد و او را از پشت خود به زمين افكند پدرم در ميان دو سنگ واقع شد و بر اثر برخورد با آنها جان سپرد. او را همان‌جا دفن كردم، اين گرفتاري و بيچارگي من به واسطه‌ي نفرين و نارضايتي اوست.

اميرالمؤمنين علي(علیه السلام)فرمود: اينك فريادرس تو رسيد، دعايي كه پيغمبر(ص) به من تعليم كرده به تو مي‌آموزم، هر كس آن دعا را كه اسم اعظم الهي در اوست بخواند بيچارگي و درد و الم و اندوه او و فقر و تنگدستي از او برطرف مي‌شود و گناهان او آمرزيده مي‌شود و چندي از مزاياي آن دعا را حضرت برشمرد. اباعبدالله(علیه السلام)گفت: من از امتيازات آن دعا بيشتر از جوان بر سلامتي خويش مسرور شدم، آنگاه فرمود: در شب دهم ذيحجه بخوان و صبحگاه پيش من بيا تا تو را ببينم و نسخه‌ي دعا را به او داد. صبح دهم جوان با شادي و شعف به سوي ما آمد و نسخه‌ي دعا را تسليم كرد؛ وقتي از او جستجو كرديم او را سالم يافتيم. گفت: به خدا اين دعا اسم اعظم دارد، سوگند به پروردگار كعبه دعايم مستجاب شد و حاجتم برآورده گرديد.

حضرت فرمود: قصه‌ي شفا يافتن خود را بگو. گفت: در شب دهم همين كه ديده‌هاي مردم به خواب رفت دعا را به دست گرفتم و به درگاه خدا ناليدم و اشك ندامت از ديده ريختم و دعا را خواندم، براي مرتبه‌ي دوّم خواستم بخوانم كه آوايي شنيدم: اي جوان، كافي است خدا را به اسم اعظم قسم دادي و دعايت مستجاب شد. پس از لحظه‌اي به خواب رفتم و پيغمبر(ص) را ديدم كه دست بر من گذاشت و فرمود: خود را به خداي بزرگ بسپار كه تو سلامت هستي. از خواب بيدار شدم و خود را سالم يافتم. آن دعا همان دعايي است كه به دعاي مشلول معروف و در مفاتيح الجنان محدّث قمي آن را ذكر كرده است.

Powered by TayaCMS