بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و علی اهل بیته.
بحث ما درباره سیره پیغمبر بود. پیغمبر اکرم(ص) چگونه زندگی می کرد؟ چگونه تبلیغ می کرد؟ چگونه جنگ می کرد؟ چگونه می نشست؟ چگونه پا می شد؟ تو خانه چطوری بود؟ توی مسجد چطوری بوده؟
می خواهیم ببینیم پیغمبر چطوری بوده است؟ و ما هم از آن یاد بگیریم "لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ"(احزاب/21) قرآن می گوید: از پیغمبر الگو بگیرید، یاد بگیرید که آن چطوری بوده. مسئله دیگر اینست که اگر در همه ابعاد مطیع نیستند، باز هم آنان را رها نکنید! این مسئله خیلی مهم است.
در جمهوری ما هم همه ما گیر این مسئله هستیم، گاهی به یک کسی می گوییم؛ آقا می آیی با هم این کار را بکنیم یا نه، شما می گویی فلانی و فلانی مثل ما نیستند، خوب بابا! در همه ابعاد مطیع شما نیست و مثل شما نیست، اما خوب در بعضی ابعاد که مثل شما هست. ما اینطوری هستیم، به قدری تنگ نظر هستیم که خیلی از ما یا بعضی از ما، که اگر یک کسی تمام افکارش مثل ما نباشد او را قبول. . . می گوییم ولش کن، ایشان مثل ما نیست. ایشان جزء دار و دسته ما نیست، خدایمان که یکی است. همه خدا را قبول دارید! پیغمبر و معاد و قبله و قرآن را هم که قبول داریم، استقلال هم که همه قبول داریم، آزادی را هم معتقد هستیم، جمهوری اسلامی را هم متعقد هستیم و به ولایت فقیه هم معتقد هستیم. خوب این اصول دین و فروع دین و اصول انقلاب ما.
حالا مسئله؟ فرض کنید ایشان اینطور فکر می کند، ما این طور می گوییم. نه آقا، چون زیر آب اینها را یکی یکی می زنیم، با چشم با ابرو، با نیش پدرش را در می آوریم و حالا لازم است که همه مرید تو باشند. لازم است که همه تو را بپسندند، نه. . . در مشتراک، آدم اخلاق پیغمبر و اولیاء دین را که می بیند، می بیند که الله اکبر آنها چطوری بوده اند! ما یک مشترکاتی داریم که باید در این مشترکات با هم باشیم.
پیغمبر ما دعوت کرد از مسیحیان و فرمود: که بیائید مسلمان شوید و مسیحیان گوش ندادند. گفت: خوب حالا گوش نمی دهید، بیائید در مشترکات با هم یکی باشیم، یک چیزهایی مشترک داریم که خدا را همه قبول داریم، معاد را همه قبول داریم، "تَعالَوْا إِلی کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ"(آل عمران/164) آیه قرآن اینست، پیغمبر فرمود که: "تَعالَوْا" یعنی بیائید "تَعالَوْا إِلی کَلِمَهٍ" بیائید بسوی منطقی که کلمه ای که "سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ" قالوا بچه های حزب اللهی باشید، زیاد این تکیه را گوش دهند و اگر کسی همه حرفها و افکار شما را نمی پسندد، نباید دورش انداخت، همه کارهای شما را نمی پسندند، خوب باید دکش کرد.
این جزء باند ما نیست، جزء ما نیست، جزء حزب ما نیست، جزء دار و دسته ما نیست، جزء تیپ ما نیست، جزء لباس ما نیست، بابا اسلام به مسیحیان می گوید: یه کلماتی هست که بین ما و بین شما آن کلمات مساوی است. یعنی همه ما قبولش داریم، اول دعوت می کنیم که بیاد مطیع شود و اما اگر مطیع نشد باز آن را رها نمی کنیم. خیلی بزرگ نظری اسلام است. خیلی بلند نظری اسلام است. شما حساب کن این را نگاه می کنید.
امام باقر(ع) درس می داد، یک کسی می آمد درس امام باقر. بهش گفت: آقا من درس تو را دوست دارم، اما خودت را دوست ندارم. من بخاطر درست می آیم تا از درست استفاده می کنم. اما خودت را دوست ندارم. امام باقر هیچ نگفت که این را بیرونش کنید، چه مانعی دارد که یک کسی شما را دوست نداشته باشد اما خودش آدم خوبی باشد؟ تمام شد و رفت. یکی از مشکلات این است که خیال می کنیم که عرض کنم که اگر یک کسی فلان فرماندار، فلان استاندارد را دوست نداشت، اون حتما دارد دولت را تضعیف می کند.
نه آقاجون من کی دولت را تضعیف کردم، من تویِ بخشدار را دوست ندارم، یا من تویِ امام جمعه را دوست ندارم، ما خیال می کنیم هر کس این امام جمعه را دوست نداشت حتما ضد دین هست و ضد آخوند هست و ضد ولایت فقیه، می گوئیم مرگ بر ضد ولایت فقیه، این پیشنماز را دوست ندارد یا همه اعضای دولت را دوست دارد این بخشدار، این فرماندار، احیانا این امام جمعه، این استاندار، خدای ناکرده، اگر کسی یک نفر را دوست ندارد، معنی اش این نیست که کل جامعه را دوست ندارد. منتهی ما خیال می کنیم ما همه هستیم هر که من را دوست نداشت روحانیت را دوست ندارد.
هر که من را دوست نداشت، ضد انقلاب است هر کس وضعش مثل من نبود حتما طاغوتی است. یعنی خودمان خیال می کنیم، عصاره جمهوری اسلامی هستیم، و لذا می گوئیم فلانی تندرو است. یعنی چه؟ یعنی از من تندتر می رود و فلانی کندرو است، یعنی چه؟ یعنی از من دیرتر می رود، یعنی خیال می کنم، صراط مستقیم بنده هستم! هر که از من یکخورده تند می رود، می گوئیم ایشان افراطی است، هر کسی یکخورده عقب بماند می گوییم این حال ندارد، کی گفت که تو صراط مستقیم هستی؟
خدا به پیغمبر می گوید "إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ"(هود/56) خدا در راه مستقیم است و بعد هم می گوید "إِنَّکَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ"(زخرف/43) خدا وپیغمبر در راه مستقیم است. بنابراین وقتی بررسی می کنیم که می گویند فلانی تندرو است و فلانی کندرو است می گوییم چه کسی میانه رو است؟ مترما چه کسی است؟ خدا و پیغمبر متر ما هستند؟ ولی هر کس خودش را میزان اسلام می داند، بعد می گوید چون با من بد است، پس با روحانیت بد است. پس با دوست بد است.
پس با انقلاب بد است، نه اینطور نیست یکخورده باید از قرآن یاد بگیریم، "تَعالَوْا إِلی کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ"(آل عمران/64) یک قصه ای هست که می گویند: زیرش را بگیر، می گویند یک آخوندی هر کجا می رفت که عقد بخواند کله قند می گرفت و کله قندهایی بود سابق که حالا هم هست. این خادم آخوند، خادم این آقا داماد شد، به این آقا گفت که ما که داماد می شویم این کله قند را از ما نگیر و بالاخره ما خادم تو هستیم و راننده تو هستیم مثلا این کله قند را از ما نگیر، آقا گفت: من اگر کله قند را از تو نگیرم دیگران هم می گویند ما همسایه تو هستیم و اون هم می گوید ما همشهری تو هستیم، نرخ به همه می خورد.
شما کله قند را باید بدهی، منتهی حالا چون من و تو با هم رفیق هستیم این ته ته را قند بگذار، آنوقت یکمی را که آمدی بالا خالی بگیر، یعنی قیافه، قیافه کله قند باشد منتهی این پائینش قند باشد بالاش دیگر تو خالی باشد، گفت: باشد ایشان یک کله قند اینطوری درست کرد و بعد عقد را که خواند کله قند را گذاشت توی سینی و آمد پیش آقا که عقد را خوانده بود. رفت بگیرد، دید تو می رود، گفت قند توش نیست، گفت آقا پائین ترش را بگیر اینجاش را گرفت دید تو میرود گفت: آقا یکخورده پائین ترش را بگیر خلاصه گفت: آقا زیرش را بگیر.
یعنی همش خالی فقط زیرش، بالاخره ما اگر دیدیم همش قند نیست اگر باز مقداریش قند بود "تَعالَوْا إِلی کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ" تا می توانیم نباید کسی را دفع کنیم، مسئله ایست دیگر(آل عمران 64) البته آیه بعد از آن است که اسلام را نپذیرفتند، ما اگر دیدیم یک کسی هست که حجاب اسلامی را صد در صد رعایت می کند، البته نوبت نیست به کسانی که حجاب را نیمه مراعات می کنند، این هست تا جوان نمره شانزده داشته باشیم، غلط است از جوان نمره پانزده استفاده کنیم. اما اگر نه نمره شانزده گیرم نمی آید، نمره پانزده دور انداختنی نیست. بعد سنت های خوب را تعقیب کند، سنتهای غلط را بکوبد.
سیزده روش تبلیغی کار خوب نیاکان، تعقیب "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ"(انعام/90) خدا به پیغمبرش می گوید"فَبِهُداهُمُ" یعنی به همان هدایت انبیاء قبل "اقْتَدِهْ" اقتداء کن و خیال نکن که حالا یک پیغمبر هستی، باید هر چه پیغمبران قبل کردند همه را درو کنی. آقا مدیر کل نو هستی، خیلی خوب بیا! معاونین قبلی اگر می شود از آنها استفاده کن. می نویسی همه حرفهایت نو باشد، بنده مولف، نویسنده هستم، یک کتاب می نویسم خوب! وقتی کتاب معادی می نویسم کتابهای دیگران را مطالعه کنم راه و روش. . . بگم، نه، من می خوام یک کتاب بنویسم که بی نظیر باشد خوب چرا آثار علمای قبلی را نادیده می گیری؟ سیره علمای ما این است. مثلا مرحوم سید محمد کاظم یزدی رحمه الله علیه، عروه الوثقی می نویسد که بقیه علما می آیند همان راه را می روند، منتهی اگر اشکالی دارند، نقطه نظری دارند کنارش، حاشیه اش می نویسند.
رساله می نویسد و آقایون دیگر توضیح المسائل همه آنها می آیند توضیح المسائل. نه چون آقای بروجردی توضیح المسائل نوشته ما بیائیم یک اسم نو رویش بگذاریم. این نوگرایی درست نیست اگر راه، راه خوبی است، اگر عبادت، عبادت خوبی است، کتاب، کتاب خوبی است؛ شما هم آن را قبول کن، بگو آقا همه آقایون را قبول دارم و همه راه را قبول دارم، منتهی اینطور نیست که حالا اگر یک پروژه ای است دست استانداری، فرمانداری، شهرداری، یک کسی دارد یک کاری می کند، وسط کار مرد، ترور شد، شهید شد، عوض شد، ازل و نسب شد، دیگری بیاد و بگوید آقا همه اینها بیخود است و نکنید این کار را "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ" یعنی خوب دیگران را، بعضی می اید فوری مدارک را عوض می کند چرا؟ آقا این مدرسه، مدرسه ابوعلی سینا بوده.
قبل از ما آمدند اسم مدرسه را بوعلی سینا گذاشته اند حالا شما آمده اید یک عمل انقلابی کنید، یا بوعلی سینا را بردارید و مدرسه شهید فلان، آقاجون شهید فلان قدمش روی چشم اما یک خیابان نو، یک مدرسه نو، حالا دیگه بوعلی سینا را چرا حذفش می کنی؟ ما نباید اگر یک کاری خوب است کار خوب را برداریم، ولو خوب تر بگذاریم خوب های خوبترها جای دیگه، ما این همه ساختمان نو داریم، در دست اقدام است در دست تعمیر است اینهمه چیزهایی که نو است اسم نو را روی چیز نو بگذاریم، اینطور نباشد که، نه، هر کاری آنها کردند غلط است "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ" بسیاری از قانونها هست مثلا فرض کنید ما می خواهیم در نهضت سواد آموزی همین هفته گذشته که خدمت آقای خامنه ای رفتیم، ایشان فرمود: یک سمیناری تشکیل دهید که از تمام مغزهایی که از رژیم قبل در مبارزه با بی سوادی بودند دعوت کنید و همچنین از کسانی که در جمهوری اسلامی در نهضت سواد آموزی بودند و مبارزه با بی سوادی آن رژیم و نهضت سواد آموزی در این رژیم همه مغزها را دعوت کنید، شاید، یک تجربه ای آنها داشته باشند و ما از آن ها. . . جناب آقای خامنه ای فرمود: از تجربیات آنها استفاده کنید، نه این که این طاغوتی است، بابا طاغوتی است و اما ممکن است در مبارزه با بی سوادی زمان خودش یک راهی را رفته که نهضت سواد آموزی توجه به آن راه نکرده.
اینطور نیست حالا که ما انقلابی هستیم، هیچکش هیچی نمی فهمد "فبهدهم" به هدایت آنها اقتدا کن "فبهدهم اقتده" اگر کار خوبی دارند تعقیب کن، اگر کار بدی دارند و کار بد نیاکان را تغییر بده، بعضی وقتها نیاکان ما یک غلطی داشتند، سیزده نحس است، غلط کرد که گفت: سیزده نحس است.
کی گفت که نحس است، نمی دونم؟ فرض کنید چهارشنبه سوری خوب! بیخود گفتند: چهارشنبه سوری، عطسه می کنی، صبر کن، کی گفت عطسه کردی صبر کن؟ یک سری خرافات در جامعه ما هست! قیچی را می خواهید به هم بدهید، سرش را بزن زمین، بعد بده به آن. چاقو را سرش را بزن زمین بعد بده به آن، خوب اگر کسی قیچی را بدهد دست دیگری طوری می شود که وقتی قیچی می خواهند بدهند سرش را می زنند زمین بعد می دهد که چی؟ هزارها خرافه است.
اینها را باید تغییر داد، یکی از خرافات را برایتان بگویم؛ زن پسر را نمی شود گرفت، یعنی الان پدر من نمی تواند همسر من را بگیرد. زن پسر را نمی شود گرفت، اما این درست است. اما زن پسر خوانده را هم می گفتند نمی شود گرفت، این دیگر خرافی بود، یعنی اگر یک کسی بچه ای را آورد توی خانه و بزرگش کرد، پسر خوانده بود و زن پسر خوانده را خیال می کردند نمی شود گرفت. این عقیده غلطی بود و خدا در این قرآن عزیز می گوید: این یک سنت غلطی است که تو زن زیدی را که پسر خوانده است بعد از طلاق، زن زید را بگیر تا این سنت غلط را بشکنی، پس گاهی انسان باید سنت پذیر باشد "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ"، گاهی باشد سنت شکن باشد "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم".
یا اصل اینست که سنت شکن باشد، جواب چیست؟ بارک الله هر دو، یعنی گاهی سنت شکن باشد و گاهی سنت پذیر، اگر راه قدیمی ها خوب بود، ولو طاغوتی، حالا اگر طاغوتی یک کارش خوب بود، خوب ما قبول می کنیم، بابا سگ نجس است، اما حدیث داریم که وفا را از سگ یاد بگیرید، مانعی ندارد، سگ نجس، یک خصلت خوبی داشته باشد. طاغوتی نجس این کارش خوب است، خوب! این کارش را یاد می گیریم. یک کار خوب که او دارد، ما یاد می گیریم. نه تا کار خوب را هم از حزب اللهی خوب یاد می گیریم، می شود چند؟ ده تا کار.
اگر کارشان خوب است، آن کسانی را که خدا به پیغمبرش می گوید: اقتدا کن، آنها طاغوتی نبودند، و گرنه، اینطور نیست که خدا به پیغمبرش بگوید: به طاغوتی ها اقتدا کن، نه یعنی به پیشینیانی که خوب بودند، خلاصه حتی طاغوتی ها هم اگر نقطه مثبت داشتند ما باید از آنها یاد بگیریم و لذا داریم به پیغمبر ما گفتند که: فلان گروه کافر یکجور مخصوصی می جنگند، فوری پیغمبر ما فرمود: ده نفر مسلمان بروند و روش جنگ آنها را یاد بگیرند و بیایند یاد بچه مسلمانها بدهند.
و الان هم جمهوری اسلامی طرفدار این است که دانشجویان بروند کشورها و علوم دیگران را یاد بگیرند. پس اینکه می گویند: شرقی ضد است و غربی ضد است، درست است. شرق زده بد است غرب زده بد است اما استفاده از شرق و غرب طوری نیست، مثل یخ زده بد است اما استفاده از یخ طوری نیست، گرمازده بد است اما استفاده از گرما طوری نیست. خیلی خوب مسئله دیگر در تبلیغات؛ اگر خواستیم سعی کنیم عادی و معمولی جلوه دهیم، اگر خواستیم یک کسی را تربیت کنیم سعی کنیم حرفی که به او می زنیم، بگوید این حرف حرف تازه ای نیست و همین حرفهاست که دیگران هم زده اند و حرف عادی است.
این حرف معمولی است و یعنی مسئله را آسانش کنید، مثلا قرآن می فرماید که: "شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی"(شوری/13) یعنی ما وصیتی که به تو می کنیم، همان وصیتی است که قبلا به حضرت نوح و عیسی و موسی هم. . . یعنی ای مردم، خیال نکنید که محمد(ص) یک چیز تازه آورده است! آنچه من آورده ام، عادی و معمولی است و قبل از ما، دیگران وصی به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی خدا مسائل را. . . . یا مثلا می خواهد، بگوید: روزه بگیرید.
وقتی می گوید: روزه بگیرید، می گوید: روزه بگیرید، اما خیال نکنید روزه یک چیز مهمی است "کما کُتِبَ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ"(بقره/183) یعنی قبل از شما دین های دیگر روزه داشته اند، سعی کنید مسائل را عادی جلوه دهید، همچین کنید اگر نمونه هایی داشته باشیم، قصه ها خیلی آسان می شود، چون انسان همین که دید که یکجای آب سرد است، آدم میگه برم توش سرما می خورم؟ سرما نمی خورم؟ چه جوری است؟ چه جوری نیست؟ اما همینکه گفتند آقا! یک ساعت پیش فلانی هم بود، دیروز فلانی هم رفت، ده دقیقه پیش فلانی هم رفت، هی وقتی گفتند دیگران هم رفتند دیگه قصه عادی می شود.
یکی دیگر اینکه از تذکرات تبلیغی اینست که دعوت، به تملق نکشد. این هم یک اصلی است، "پانزده" نحوه تبلیغ، تبلیغ و دعوت به تملق نکشد. تبلیغ بکن، دعوت هم بکن، اما ناز نکش، تو را به خدا، الهی برات بمیرم، نه، نه، اصلا یک آیه نداریم و یک حدیث نداریم که اولیاء دین بروند به یک نفر گفته باشند: که الهی برات بمیرم! بیا مسلمان شو، نه، قرآن می گوید: "وَ اعْبُدُوا"(حج/77) خیلی می گوید: عبادت کنید "تِجارَهٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ"(صف/10) می خواهید تجارت کنید، که شما را از جهنم نجات دهیم، ایمان بیاورید "تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ"(صف/11) "واعبدوا" دارد، اما گاهی هم تملق نمی گوید.
می گوید: "إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ"(ابراهیم/8) اگر همه شما کافر شوید، خداوند نیازی به شما ندارد. برای خودت خوب است، دعوت به تملق نکشد. دعوت بکن، اما سعی کن دعوت به تملق نکشد، مسئله دیگر یعنی مسئله شانزده این است که تبلیغ تدریجی باشد. چگونه پیغمبر تبلیغ می کرد؟ تذکر شانزده: تدریجی، آموزش باید تدریجی باشد. یک حدیث داریم که بچه را سه سال کاری نداشته باش و بگذار آزاد باشد. بعد از سه سال اولین کلمه ای که یادش می دهی بگو: "لا اله الا الله" یادش بده، بعد حدیث می فرماید: هفت ماه و بیست روز صبر کن.
سه سال و هفت ماه و بیست روزش که شد یادش بده: "محمد رسول الله(ص)" چهار سال اش که شد، وقتی نماز می خوانی، بنشانش نماز بخواند، پنج سالش که شد، صورتش هم را بشوید و یک ذره یک ذره حدیث داریم بچه را وقتی می خواهی روزه یادش بدهی به او بگو: ببین الان روزه هستی، بعد گرسنه اش می شود بگو حالا افطار کن دو مرتبه مثلا ساعت 9 یک چای می خوره. آن وقت بگو حالا روزه باش دو مرتبه ساعت ده می گوید مامان، بابا آب می خواهم.
بگو خوب حالا افطار کن و یعنی هی بگو روزه، هی بگو افطار، قرآن در این زمینه می فرماید: "وَ قرآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَی النَّاسِ عَلی مُکْثٍ"(اسراء/106) یعنی قرآن را جوری فرستادیم که ذره، ذره بگوئید، یعنی یک دختر بی حجاب را یکمرتبه چادر سیاه برایش نبر، بگویید خانم شلوار پا کن، روسری هم سر کن، یک ذره، یک ذره، یک مرتبه دعای کمیل و دعای ندبه، بهشت زهرا و همچین یکجوری نگید که و. . . . اگر به یک کسی رسیدید که مبطلا به موسیقی است، یک مرتبه یک نوار آهنگران را به او ندهید این را فعلا یک نوار گل و بلبل بده، یکخورده گل و بلبل جلوی موسیقی را می گیرد، بعد یک ذره، یک ذره سرودهای خوب. همینطور یک ذره و یک ذره ببرش توی سخنرانی و فلان، شما یک مرتبه نوار هرزه را از آن می گیرید نوار موسیقی تند را ازش می گیری و یک نوار مثلا عزاداری را به او می دهی.
خوب! این نمی خورد به هم، اسفناج و گلابی که بهم پیوند نمی خورد که این باید یک جوری شود که برسد، هلو و گلابی بهم پیوند می خورند، اسفناج و گلابی بهم قابل پیوند نیست، اگر یه کسی معتاد به هروئین است اگر کسی معتاد به سیگار است، ذره، ذره. . . . پیغمبر ما وقتی مبعوث شد، دید در همه خانه ها شراب است و عین اینکه الان در همه خانه ها یا مرباست یا ترشی، در همه خانه ها شراب بود، این قرآن را می بینید، ذره ذره حرام کرد، اول فرمود: که از انگور یک چیزی درست می کنند، یک چیز بدی هم درست می کنند، یک چیزی درست می کنند و یک چیزی خوبی، "تتخذون منه سخر و رزق حسنا" یعنی یک چیز خوبی درست می کنند و یک چیزی درست می کنند که مست می شود. اما نگفت: آنکه مست می کند خوب است یا بد. فقط گوشه زد که آنی که مست می کند، خوب نیست.
بعد یک مدتی که پیغمبر از پیغمبریش گذشت، فرمود: سر نماز مست نباشید! بعد فرمود: هیچ وقت مست نباشید و یعنی کم کم، تدریجی باشد. یک حدیثی داریم که یک کافری مسلمان شد. همسایه مسلمانش صبح بردش نماز، و بعد گفت بنشین دعا بخوان و بعد گفت یکبارگی صبر کن نماز ظهر هم بخوانیم و نماز ظهر را که خواند، بعد گفت: بنشینیم و یکخورده دعا بخوانیم، یک ذره، یک ذره نماز عصر هم بخوانیم و یک بیست و چهار ساعت یک عکس العملی به او نشان داد که گفت اگر مسلمانی اینست ما حال نداری. م بگذار همان دین خودمان خوب باشد، هنوز هستند هزاران زن که از شوهرشان بخاطر اینکه زیاد مذهبی است، راضی نیستند.
رفتند خدمت ایشان و گفتند فلانی خیلی آدم خوبی است، تا گفتند خیلی آدم خوبی است، گفت: من از اینهایی که خیلی خوب اند می ترسم، اگر خوب است من حرفی ندارم و اما اگر خیلی خوب است من می ترسم. مرحوم آقای شاهرودی هر کس را که می گفتند: خیلی خوب است، می ترسید. خیلی خوب نباشید، معمولی باشید، می گویند: یک کسی کلاه سبز سر گرفت، لباس سبز، پیرهن سبز، جوراب سبز، و بعد ریش هایش را هم سبز کرد، گفتند: دیگه چرا ریش هایت را سبز کردی؟ گفت: من می خواهم چهارده معصوم باشم، من می خوام زیادی آدم خوبی باشم و سعی کنید که تدریجی، در نقل داستانها، تکیه روی مسائل اساسی باشد.
شانزدهم؛ تکیه روی مسائل اساسی قرآن. دویست و شصت و هشت تا قصه دارد که در هفته گذشته من امتیاز قصه های قرآن را برایتان گفتم. گفتم که قصه های قرآن واقع شناسی است، نه خاطره نگاری، قصه های قرآن فشرده است، خلاصه است در یک صفحه، قصه های قرآن حقیقت دارد، خیال نیست، قصه های قرآن سازنده است، قصه های قرآن مفهوم است، همه می فهمند که چه دارد می گوید. قصه های قرآن امید بخش است، حرکت می دهد. قصه های قرآن پشتوانه علمی و منطقی و استدلالی دارد، قصه های قرآن هر چه زمان بگذرد و هر چه تاریخ از آن بگذرد، کهنه نمی شود.
قصه های قرآن متنوع است، قصه های قرآن مطلق است، یعنی مربوط به یک منطقه و نژاد خاصی نیست. قصه های قرآن هم با مغز کار می کند و هم با دل کار می کند، اینها امتیازات قصه های قرآن. ولی قصه های قرآن روی مسائل اساسی تکیه می کند، وقتی قصه فرعون را میگوید، نمی گوید که فرعون چند کیلو بود، موسی چند متر بود، آخه گاهی وقت ها یک کسی قصه می گوید که از خواب پا شدم بلبلی چهچه ای زد، از این شاخه بلند شد و روی بام نشست، و از روی بام روی دیوار نشست، پس رفت روی گل نشست، چه می گویی؟
اینقدر کتابهای رمان ما چرت و پرت است، یعنی عمر آدم را تلف می کند. خلاصه حرفت چیست؟ گاهی وقتها حتی یک چیزی را اینقدر طولش می دهند و میلیونها تومان خرج می کنند، که بالاخره یک نتیجه می خواهند بگیرند. البته بعضی میگویند آدم هر چه جان بکند، تا بفهمد، در عوض، در روحش بیشتر تأثیر دارد. ولی من نمی دانم چطور در مسائل غذا خیلی خلاصه اش می کنند و می گویند: نه، بری عدس پاک کنی، سبزی پاک کنی، طول می کشد.
همین طور یک ساندویچ بگیر، بخور، این که توی بازار و خیابان ساندویچ فروشی زیاد است، می گویند آدم نباید وقتش را صرف شکمش کند و زود یک چیزی بگیر و بخور! چطور شد که برای شکم صرفه جویی زمانی هست، اما برای مغز، این مغزی که در دو ساعت می تواند سی تا مطلب را یاد بگیرد، چرا در دو ماه یک مطلب را یاد می گیرد! و من معتقدم در بسیاری از رشته ها می شود خیلی حرفها را خلاصه کرد.
قرآن می فرماید: "لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ"(یوسف/111) یعنی من در قصه آن مقدارش را می گویم که درست است و قرآن قصه موسی و عیسی را می گوید، اما آنجایش را می گوید که درس است، وقتی می گوید به رود رسیدند، نمی گویند: رود نیل، از شمال شرقی به کجا حرکت می کند و از جنوب غربی به کجا کشیده می شود. ساخت این رود چقدر است، عرضش چقدر است، چند هزار، چند میلیون لیتر آب می گیرد این ها به ما چه؟ بحث این است که قهر خدا آمد، قلدر غرق شد، لطف خدا آمد، طرفدارهای خدا کمک شدند.
حرف حسابی دو کلمه است، گاهی وقت ها در قصه نگاری ها و قلم فرسایی ها خیلی طولش می دهند وای کاش این همه مجله که الان در جمهوری اسلامی هست، همه مجله ها شیره اش بیست صفحه بیشتر حرف حسابی نیست، یعنی اگر کسی خواسته باشد تمام مجله ها را خلاصه حرفهای حسابیش را بنویسد، بیست، سی صفحه بیشتر نمی شود. اما ما پنجاه، شصت رقم مجله، هر مجله پنجاه، شصت صفحه کاغذ! البته یک سری مجله ها که علمی است، آنها را من کار ندارم، اما یک سری مجله ها، هی، با عکس و نمی دانم جملات تکراری.
سخنرانی ها هم همین طور است، این که افرادی چهار ساعت توی مسجد می نشینند، پنجاه سال پای منبر می نشینند و چیزی یاد نمی گیرند، به خاطر این است که حرف حسابی کم است، حالا باز در جمهوری اسلامی یکخورده سخنرانی ها کم شده وگر نه سخنرانی های قبلی چقدر عبارت پرداز می بود، این است فضیلت، اینست شرافت، اینست انسانیت، اینست فتوت، اینست. . . . اینها همه یکی است.
خوب! بگو آدم خوبی است؟ شصت، شصت یعنی دو تا سی، شص یعنی سه تا بیست، شصت یعنی پنجاه و ده، بابا همه اینها یعنی شصت! دیگه عبارت پردازی و جمله نگاری برای چه، خلاصه اش اینکه اگر دانشگاه حرفهای زاید را کم کند و اگر مساجد حرفهای زاید را کم کند، اگر مجله ها و روزنامه ها حرفهای زاید را کم کنند و به عبرتش بیندیشند، مثل قرآن میشود. قرآن با اینکه کوچک است، میلیونها مطلب در آن است، قصه موسی و هارون، یک وقت یک زمانی یک جایی، یک کسی تاریخ اسلام را می گفت و ما هم به مناسب وارد آن شهر شدی.
م رفتیم پای سخنرانی آن شخص نشستیم و تاریخ اسلام را می شنیدیم. بعد رسید به اینکه فلان اصحاب پیغمبر چند تا ریش هایش پرپشت بود و یا نه تک ریش داشت، قدش چه جور بود، رنگش چه جور بود، چند تا دختر داشت، چند تا داماد داشت، به من چه؟ به من چه؟ در تبلیغ طرف را خسته نکنید، نامه های پیغمبر ببینید چیست؟ نامه هایی که پیغمبر می نوشت برای دعوت به مردم خیلی کم و خلاصه بود، بسیار خوب! پشتکار، یکی از روش تبلیغ این است که پشتکار داشته باشید و گاهی وقت ها طرف با یکدفعه گفتن، فایده ندارد و باید دو مرتبه گفت.
قند سفت را اینقدر قند شکن می زنند و چوب سفت را اینقدر تبر می زنند تا بشکند و گاهی وقت ها ممکن است شما در تبلیغت یک بار، دو بار می گویی، فایده ندارد، ده بار بگویی، شانزده بار می گویی فایده ندارد، باید هفده بار بگویی. قرآن به پیغمبرش می گوید: "وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها"(طه/132) به زن و بچه ات سفارش بکن، اما صبر کن، نگو: آقا من دو دفعه به او گفتم، اما گوش نداده. دیگه من نمی گویم.
"وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ" بگو به زن و بچه ات اما "وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها" خیلی هم باید پشتکار داشته باشی. یا می فرماید: "فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ"(شوری/15) دعوت بکن، تبلیغ بکن، اما "وَ اسْتَقِمْ" ولی پشتکار داشته باش، نوح پیغمبر، این همه تبلیغ کرد ولی در عین حال در آستانه غرق شدن گفت: "یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا"(هود/42) مسئله دیگر این است که به روح طرف هم ضربه نزنی، شما حقی و طرف هم باطل، گاهی وقت ها آدم می خواهد که تبلیغ کند، چگونه تبلیغ کنیم؟ طرف حق، طرف باطل است، و شما هم حق.
اما نگو: بیا، بیا الان برایت ثابت کنم که خرابی، بیا به تو بفهمانم، که چقدر خرابی! پیغمبر به کافرها نمی گوید: بیا به تو بفهمانم ک چقدر خراب، ی میگویند بنشین "وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلی هُدیً أَوْ فی ضَلالٍ مُبینٍ"(سبأ/ 24) یا ما، یا شما. یا ما، یا شما، یکدام یا حق می گوییم یا باطل میگوییم، تمام شد و رفت، هیچ وقت نمی گوید: بنشین ثابت کنم که خراب هستی و برای اینکه به روح طرف ضربه می خورد.
احساس کنند که شما آنها را دوست دارید، احساس کنند که دل شما برای آنها می سوزد، برایش الگو معرفی کن، بگو ببین فلانی، فلانی چطور شد، در روش تبلیغی نگو، بکن، نکن، بگو یکخورده افرادی که این راه را رفتند و به نتیجه رسیدند، نشان دادن الگو خیلی جالب است. قرآن یکی از روشهای تبلیغیش اینست که وقتی دستور می دهد؛ که این کار را بکن و این کار را نکن.
میگوید: ببین فلان زن به کجا رسید، زن فرعون، زن فرعون در کاخ بود، طلاها داشت، پولها داشت، زن شاه بود آن هم چه شاهی که ادعای خدای می کرد، اما در عین آن در مرکز فساد، چطور خودش را نجات داد. ببین اگر زن اراده کند حتی کاخ و طلای فرعون نمی تواند آن را گول بزند. نمونه می گوید و حتی به مردها می گوید که از این زن یاد بگیرید.
گاهی زن به جایی میرسد که تمام مردها باید از این زن یاد بگیرند "وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ"(تحریم/11) تمام مردهای تاریخ باید از زن فرعون یاد بگیرند. زن بود نگوید: آقا ما زن ها ضعیف هستیم! نه خیر! زن خیلی هم قوی است، ما که سر سفره این نشستیم باید بله قربان گو باشیم، نه خیر، زن فرعون سر سفره فرعون می نشست ولی بله قربان گو هم نبود، در محیط کفر مجبور بودیم کافر شویم، آلوده بود، ما را هم آلوده کرد، نه خیر، دستگاه فرعون آلوده بود ولی این زن آلوده نشد. انسان یک اراده دارد که در مقابل فرعون، پول، فرعون و کاخ فرعون و سفره فرعون تهدید و فشار فرعون.
اما یک اراده دارد و می تواند خودش را نجات دهد. یعنی مثل اینکه تمام لوله کشی ها آب دارد اما اگر شما سفت شیر را ببندی. . . ناگهان همه جا یخ بسته، یک لباس زمستانی بپوشی، با همه سرما مبارزه می کنی، پوشش لباس در مقابل یخبندی ها، بستن شیر در مقابل همه لوله هایی که آب دارد، اراده قوی در مقابل وضع فاسد، بنابراین امکان اصلاح هست. البته مشکل است، اما اجرش بیشتر است. خوب دیگر! یکخورده لحن عاطفی است.
من در یک دقیقه خلاصه حرفهایم را می گویم، "بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم" از بیست و پنج تا شب جمعه مانده به ماه رمضان تصمیم گرفتیم زندگی پیغمبر را بررسی کنیم، تا در ماه رمضان اگر عمری باقی ماند زندگی بقیه انبیاء را بررسی کنیم. منتها نه اینکه پیغمبر جدش که بود بچه اش که بود؟ کی داماد گرفت، چقدر مهریه و. . . کلیات زندگی پیغمبر را می گویم. این هم فقط از قرآن! چند تا شب جمعه بحث کردیم، دو تا شب جمعه در مورد اینکه پیغمبر چگونه تبلیغ می کرد، شب جمعه قبل گفتیم که پیغمبر برای خدا "اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ"(علق/1) بود با زبان مردم "بِلِسانِ قَوْمِهِ"(ابراهیم/4) بود، ساده گویی به "وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقرآن لِلذِّکْرِ"(قمر/17) بود، تبلیغ؛ پیغمبر با زبان ساده صحبت می کرد، نرم بود که در قرآن "قَوْلاً لَیِّناً"(طه/44) با هر کسی به مقدار فهمش صحبت می کرد، که حدیث داریم ما پیغمبر ها با هر کسی به مقدار عقلش با او صحبت می کنیم. حرفهای پیغمبر بین خوف و رجاء بود، یعنی نه لوس بار می آورد و نه مایوس می کرد. خود پیغمبر در روش تبلیغی حرکت می کرد. نمی گفت: بگویید هر که درد دارد، بیاید نزد من. خود پیغمبر بلند می شد و راه می افتاد، از خودش و زن و بچه اش شروع کرد و بعد مردم شهر و بعد مردم جای دیگر.
پیامبر در روش تبلیغی زیاد ضرب المثل در حرفهایش بود. پیغمبر منطق دیگران را قبول میکرد، حرف حسابی دیگران را قبول می کرد، گفت: من تورات و انجیل را قبول دارم. اما انتقاد هم می کرد. می گفت: این تورات و انجیل فعلی تحریف شده است. پیغمبر مسیحیان را دعوت کرد، بیایند و مسلمان شوند. اما وقتی دید گوش نمی دهند، گفت: حالا که بناست مسلمان نشوید لااقل بیائید در مشترکات با هم شریک شویم، اگر در همه ابعاد مطیع تو نیستند، باز آنها را رها نکن در یک مشترکات با هم هستید در آنها با هم باشید.
خدا به پیغمبر می گوید: "فبهدهم اقتده" هدایت آنها را اقتدا کن، یعنی نگو که من پیغمبر نو هستم و همه کارهایم باید نوگرائی باشد. نوگرایی اصل نیست، خوب گرائی اصل است. گاهی دیگران کارشان خوب بوده، از آنها تقلید می کنیم "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ"(انعام/90) اگر کار بدی داشتند، آدم سنت باید بشکند. پس مبلغ خوب، مربی خوب، هم باید در موارد خوب سنت پذیر باشد و در موارد بد سنت شکن باشد. آیه داریم "فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ" آیه هم داریم در قرآن که زن زید را بگیر، تا این که بفهماند؛ "زن پسر خوانده گرفتن، حرام است" خرافی است. سعی کنیم مسائلی که به مردم می گوئیم، خیال نکنند که یک چیز مهمی است.
"شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی"(شوری/13) می گوید: این دینی که به شما گفتیم و سفارشاتی که در اسلام آمده، همه این سفارشات را به موسی گفتیم، به عیسی گفتیم، به ابراهیم گفتیم، یعنی سعی کنید مسائل را عادی و معمولی جلوه دهید. نگو آقا یک چیزی می گویم که در عمرت نشنیدی! یه چیزی می گویم، که به فکر احدی نرسیده! ما یکوقت معلمی داشتیم، وقتی می خواست درس بدهد، همچین می کرد "و غایت ما یتحقق فیه کل متحقق"، یعنی یه چیزی می گویم که توی کره زمین هیچ کس نفهمیده! بابا، این چه خبر است! نه آقا، حرفهای خدا به این مهمی است، می گوید این حرفها، همان حرفهایی است که "ما وَصَّی بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسی"
ببینید ادب فقهای ما را، یک کسی که رساله می نویسد، زیر و رو نمی کنند و می آیند همان راه را می روند. منتها جاهایی که نقطه نظر دارند، می آیند در حاشیه می نویسند و سعی کنند مسائل را وصی ما وصی به نوح و ابراهیم عادی و معمولی جلوه دهند. تبلیغ و دعوت بکن. بگو "وَ اعْبُدُوا" ولی هیچ وقت به تملق نکشد. تملق نگو، قرآن می گوید: عبادت کنید، و دعوت می کند. اما گاهی یه جایی می گوید: نخواهید "إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ"(ابراهیم/8) همه مردم کره زمین کافر بشوند "فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمیدٌ" خدا غنی است.
اما وقتی می خواهد بگوید فرعون غرق شد، قهر خدا مهم است. روی قهر خدا تکیه می کند، روی اینکه رودخانه نیل چند لیتر آب داشت مساحت از شمال شرقی به جنوب غربی و. . . حرفهای اضافه را نمی گوید و گفتم ما اگر یک مقدار زوایدی را که لازم نیست حذف کنیم و یک انسانی که بیست سال درس بخواند هم می تواند آیت الله شود.
و هم می تواند دکتر شود، علت اینکه دیر آیت الله می شود و بعضی دیر دکتر برای اینکه یک سری حرفهای غیر ضروری هم متاسفانه در کتابها نوشته می شود و کلیات لازم و ضروری را نمی خواند. بسیاری از عمر ما ها در بسیاری از چیزها حل می شود و یکوقت می بینیم در یک مقاله حرف حسابیش ده سطر بیشتر نیست، در یک سخنرانی حرف حسابیش یک ربع بیشتر نیست، اگر یک خورده فشرده گویی و ساده گویی باب شود زودتر انسان به نتیجه می رسد.
از اینکه حوصله کردید و بحث را شنیدید تشکر می کنم انشاءالله نماز جمعه یادتان نرود و امروز در خدمت خواهران و برادرانی هستید که عرض کنم که استعدادهایشان را کشف کردند. گاهی وقتها انسان غافل می شود که چقدر توان دارد و خیال می کند که یک آدم بیخودی است.
بعد وقتی می اید تحت حمایت و هدایت افراد نیکوکار دلسوز مخلصی، خواهرها و برادران را جمع می کنند می بینی نه این دختری که خیال میکرد هیچ هنری ندارد، قالی می بافد متری 5 هزار تومان، متری چهار هزار تومان! این دختری که خیال می کرد فقط می تواند، بغیر دور دستش بپیچد بگردوند! می بینی نه آقا این ماشین نویسی هم بلد است! یکوقت می بینی ما میلوینها دختر و پسر داریم و هزارها دختر و پسر داریم که خیال میکنند الاف هستند و بی عرضه و ناتوان، اگر افراد دلسوز هر شهر و منطقه ای جمع شوند و اینها را هنر یا دهند می بینید که خیلی هنرمند داریم. مکانیک محله تصمیم بگیرد که جوانهای محله را مکانیک کند، نجار محله دلش برای جوانهای هرزه و غیر هرزه بسوزد، لازم نیست هرزه باشد بچه های سالم، بچه های غیر سالم، هر آدمی که خودش هم من ممکمن است.
خودم فکر کنم آدم هرزه ای هستم، اما وقتی من را آوردند تحت حمایت و هدایت می بینی نه آقا نبوغ دارم خطاط هستم، و باب شعر دارم بافنده هستم، نویسنده هستم عرض کنم نقاش هستند، فیلمبردار هستم، راننده هستم، بسیاری از جوانها و دخترها و پسرها که خیال می کنند که نبوغ ندارند و استعداد ندارند، اگر اینها هدایت وحمایت صحیح بشوند، هم نبوغ دارند و هم استعداد ما نمی دانیم که ارزشمان زیاد است چون غافل می شویم از استعدادمان محروم می شویم.
امیدوارم خداوند تحت رهبری، رهبر عزیز انقلاب همه استعدادهای ما را شکوفا کند و ما بتوانیم هر چه کمبود داریم جبران کنیم، خداوند انشاءالله به کسانی که در جامعه خدمت می کنند و استعدادها را شکوفا میکنند در دانشگاه، در دبیرستان، حوزه، جاهای دیگه خداوند انشاءالله همه انها را کمک کند. یک انسان خیلی می تواند ارزش داشته باشد.
دیروز یکی از برادرها به من گفت یک معلم نهضت سوادآموزی که کلاسش در یک روستایی است مریض می شود می افتد، می خوابد، و چند روز بیمار می شود بعد این آموزشیار، معلم نهضت سواد آموزی می گوید: من دلتنگ شاگردهایم شده ام، زن های روستایی که کلاس من می آمدند زنان خوبی بودند هر چه برایشان می گفتم از وضو و تیمم اصول دین، قصه، خواندن، نوشتن شاگردهای خوبی داشته دلتنگ شاگرداش می شود می گوید: من می خوام بروم شاگردام را ببینم، پسرش می گوید: آخه تو مریض شده ای می گوید: در عین حال که مریض شدم چون مدتی هست ندیدمشان دلتنگ شده ام، در عین حال قاطری می گیرند و این معلم خانم معلم را سوار قاطر می کند و پسرش هم دنبالش می رود که خودش را برساند به روستا و شاگردهایش را ببیند.
تو راهی که برف می اید خواهر حالش به هم می خورد و پدر فوری پالتوش را می اندازد روی برف و خواهر معلم نهضت سواد آموزی را روی برف می نشاند و بعد حالش بهتر می شود و بعد همان وسط برفها معلم می میرد و ببینید انسان گاهی وقت ها نگاه می کند یک معلم نهضت سواد آموزی برای گرفتن چون برای گرفتن اگر باشد آدم این کار را نمی کند با اینکه حقوقش ماهی هزار تومان است در روستایی استان خراسان دلتنگ شاگردهایش می شود و انسان اینقدر استعداد دارد. این را بگذارید پهلوی دکترای حقوق که نشستند در بین الملل و حق فلسطین و افغانستان له می شود و هیچ سوزی، سوز یک معلم رشد یافته در جمهوری اسلامی آدم خوب است این ها را نمایش کند یعنی بی غیرتی دکترای حقوق که این همه ظلم به مستضعفین می شود هیچ نشانی از خودشان پیدا نیست، بی غیرتی متخصصین غیر مکتبی، آن را آدم نگاه می کند و سوز یک آموزشیار توی روستایی که وسط برفها جان می دهد و می گوید من دلتنگ شاگردهایم هستم.
انسان خیلی می تواند به خدا نزدیک شود. انسان خیلی می تواند ایثار کند!
خدا! به حق محمد آل محمد به ما توفیق دهد آنچه در درون داریم شکوفا و در راه رضای خدا صرف شود
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دارد.
"والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته"
پاورقی