مصائب امام سجاد(ع)
احتمال شب قدر بودن شب بیست و هفتم زیاد است. اهل سنت هم امشب را مهم می دانند. در
مثل امشبی امام سجاد(ع) این دعا را می خواندند:«اللَّهُمَّ
ارْزُقْنِي التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةَ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ
وَ الاسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ»[1]. خدایا من را از این دنیا بکن تا برای دار آخرت آماده
بشوم قبل از اینکه اجل من برسد. امام سجاد(ع) سی و پنج سال گریه کرد. هیچ کس مثل امام
سجاد(ع) برای پدرشان و اهل بیت گریه نکرد. بعد از شهادت امام سجاد، اصحاب دیدند کتف
امام زخم شده است پرسیدند چرا آقا زخمی شده بود؟ امام باقر(ع) فرمودند: پدرم در نیمه
های شب آن قدر انبان بر دوش می کشید و در خانه ی فقرا می برد که این طور شده است.
امام سجاد(ع) شتری داشتند که ایشان با این شتر بیست و پنج سفر مکه مشرف شدند. حضرت
در این همه مدت یک تازیانه هم به این شتر نزدند. بعد از دفن امام سجاد(ع)، امام باقر(ع)
دیدند شتر آقا در منزل نیست گشتند دیدند این شتر به قبرستان بقیع رفته سر و صورت خودش
را به قبر امام سجاد می مالد و ناله می کند. شتر را به منزل آوردند بعد از چند لحظه
دوباره دیدند نیست رفتند گشتند دیدند دوباره سر قبر امام رفته است. چند بار این کار
را کردند دیدند فایده ندارد به امام باقر(ع) گفتند چه کار کنیم؟ آقا فرمودند: این شتر
بهشتی است رهایش کنید.
هیچ مصیبتی برای امام سجاد(ع) مثل مصیبت کربلا نبود و معجزه ی الهی بود که امام سجاد
در آن سفر زنده بماند. هر وقت برای آقا آب یا غذا می آوردند شروع می کرد به گریه کردن،
می گفتند: آقا جان چرا گریه می کنید؟ می فرمود: «قتل ابن
رسول اللَّه جائعاً، قتل ابن رسول اللَّه عطشانا»[2].
می فرمود: پدرم را با لب تشنه، شکم گرسنه به شهادت رساندند. یک روز قصاب می خواست گوسفند
بکشد، آقا فرمود: آیا به این گوسفند آب داده ای؟ عرض کرد: مگر می شود آب نداد ما همیشه
آب می دهیم. آقا فرمودند: اما پدر غریبم را با لب تشنه به شهادت رساندند.
امام سجاد(ع) غلامی داشتند غلام می گوید: روزی آقا به بیابان رفت سر به سجده گذاشت.
آنقدر گریه کردند که زمین تر شد گفتم: آقا وقت آن نشده که گریه های شما تمام بشود؟
فرمودند: وای بحال تو، یعقوب پیامبر دوازده پسر داشت یکی از آن ها گم شد کشته نشد یعقوب
پیامبر آنقدر گریه کرد تا چشمانش کور شد ولی می دانی مصیبت من چقدر سنگین است. من در
یک روز پدرم، برادرهایم، عزیزانم، عموهایم را از دست دادم.
چه حالی داشت امام سجاد وقتی با غل و زنجیر سوار شتر شد. بی بی زینب دید لرزه بر اندام
برادرش افتاده که نزدیک است روح از بدنش جدا بشود. آمد صدا زد عمه جان شما یادگار گذشته
ها هستی چرا با جان خودتان بازی می کنید. آقا فرمودند: عمه جان مگر نمی بینی عمر سعد
و لشکرش برای کشته های خودشان را نماز خواندند و احترام کردند و دفن کردند اما بدن
پدرم اباعبد الله و برادرها و عموهایم و عموزادهایم را برهنه و عریان رها کرده اند.
گویا این مردم ما را مسلمان هم نمی دانند. امام سجاد(ع) وقتی خواست بدن پدر را در قبر
بگذار معمولا طرف راست صورت را روی خاک می گذارند اما یک دیدند آقا خم شد و رگ های
بریده ی پدرش را بوسید و ... .
«لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم».
حجةالاسلام و المسلمین فرحزاد