تجارت و داد و ستد، اهل ایمان را از ذکر خدا غافل نمی کند

«... يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا ...» [1]. خدا به اهل ایمان رفعت و امتیاز می دهد. برای اهل ایمان ارزش ویژه و خاص قائل است. این ایمانی که قرآن کریم مطرح کرده، مرکب از سه حقیقت معرفت، محبت، یقین و ارادت است. وقتی قلب با این سه حقیقت وحدت پیدا می کند و یکی می شود آثار عظیمی از این مایه در باطن و ظاهر انسان طلوع می کند. این حقیقت ملازم با یاد خدا و ذکر خدا و توجه به وجود مقدس خدا است؛ مثل خورشید و شعاع خورشید. چنانچه خورشید وقتی طلوع می کند جدای از شعاعش نیست و نمی تواند باشد و نمی توانند هم شعاع را از خورشید جدا کنند. یاد و توجه به پروردگار هم از ایمان جدا نیست و نمی تواند جدا باشد. یک مؤمن واقعی در همه جا و در هر شرایطی توجه به حضرت حق دارد، توجه سازنده، توجهی که حافظ و نگهبان است و محرک است. «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ»[2]. با اینکه جاذبۀ تجارت که در حقیقت جاذبۀ پول است، از سنگین ترین جاذبه هاست و قدرت بالایی دارد؛ برای اینکه انسان را سرگرم خودش می کند به گونه ای که جز به پول فکر نکند و گاهی آدم عاشق دلباختۀ پول می شود. «وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا»[3]. این کلمۀ «جَم» که کنار «حُبًّا» گذاشته شده یعنی انسان عاشق و دیوانۀ پول می شود و هر چیزی را بر اساس پول ارزیابی می کند. حتی ازدواج هم که می خواهد بکند می گوید پدرش چقدر پول دارد که اگر بمیرد یک چیز حسابی به من برسد. این جاذبه را مؤمن واقعی دفع می کند، مؤمن نسبت به جاذبۀ پول دافع است. یعنی پول را بعد از خدا نگه می دارد و به پول می گوید محبوب من باید طرح به دست آوردن تو و خرج کردن تو را به من بدهد. یعنی هیچ جاذبه ای برایش ندارد. پول را به صورت یک ابزار زندگی دنیا می بیند که از این ابزار می خواهد با ساختن دنیایش، آخرت سازی کند. چون مؤمن تمام شروط محبوبش را قبول دارد و فکر و اندیشه اش، تحت تأثیر «وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ»[4] است، خود را اصلاً مالک پول نمی داند. می گوید من یک امین هستم، یک جانشینم، محبوب من مرا انتخاب کرده و این مقدار از ملک خودش را در اختیار من گذاشته، طرح خرج و هزینه و به دست آوردنش را هم به من داده، به من ربطی ندارد. یعنی دل مؤمن اصلاً گره به پول نمی خورد. دلش گره به خدا خورده و خودش را کارگر این کارفرما می داند. توقعی هم ندارد اصلاً، که حالا اولِ هزار و سیصد و هشتاد و پنج است، عنایتی به من کرده، لطفی به من کرده، من دویست میلیون تومان اضافه آورده ام، چهل میلیون تومانش را طبق طرح خودش در قرآن خمس قرار داده، همان آن چهل میلیون تومان را رد می کنم. چون احساس مالکیت نمی کند. آن کس که احساس مالکیت می کند، بخیل می شود، حسود می شود، ممسک می شود، حریص هم می شود. ولی مؤمن خالی از امساک است، خالی از بخل است، خالی از حسد است، خالی از غرور است. یک نفر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گفت: علی جان واقعاً من نیازمندم، راست هم می گویم. گداهای قدیم آدم های خیلی خوبی بودند. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به «علی ابن ابی رافع»[5] فرمودند: کمکش کن. ابی رافع گفت: چه قدر برایت بس است؟ گفت هزار تا کافی است. علی ابن ابی رافع به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کرد، پول طلا به او بدهم یا پول نقره؟ آقا فرمودند: پیش من طلا و نقره با این ریگ هایی که در کوچه ریخته هیچ فرقی نمی کند. آنکه بیشتر به دردش می خورد به او بده. علی آزاد از مال است، علی خیلی هم ثروت از طریق کشاورزی به دست آورد، اما دیناری از آن را به عنوان ملک خودش نگاه نکرد، گفت: نعمت خداست که به من داده، راه هزینه هم قرار داده است.

اهل ایمان برای مقامات و زندگی دنیایی ارزشی قائل نیستند

پول برای چه کسانی جاذبۀ سنگینی دارد؟ برای کسی که مجذوب خدا نیست. ولی آن کس که معرفت به حق دارد، بعد از معرفت، عشق به حق دارد و یقین به حق دارد، خودش را عبدالله می داند. صندلی هم برای اهل خدا اصلاً جاذبه ندارد. اینکه ما گاهی می شنویم کسانی پستی را قبول کردند، بعد با آنها مصاحبه می کنند، با گردن کج می گویند وظیفۀ شرعی ماست. راست گفتن این حرف خیلی سخت است، که آیا عشق به صندلی بود، هوا و هوس صندلی بود، یا نه می خواستی با قبول صندلی، عملگی برای خدا بکنی؟ امیر المؤمنین علیه السّلام به یکی از اصحابش فرمودند: «حکومت بر شما از این کفش پارۀ من پیش من کمتر است، مگر اینکه در این حکومت حقّی را به حق دار برسانم و باطلی را خاموش کنم.»[6] اگر هم قبول کنند، لِلّه قبول می کنند و تا وقتی که روی صندلی هستند، ترس هم دارند. تمام که شود یک نفس راحت می کشند، تمام که شود یک «فُزتُ وَ رَبِّ الکَعبَة»[7] جانانه می گویند. نه اینکه وقتی تمام شود بنشینند توی سرشان بزنند که چه حق هایی را ناحق کردم، چه باطل هایی را سوار کار کردم، چه ظلم هایی را روی این صندلی به مردم کردم. نه.

انسانی را در مصیبت زدگی مانند وجود مبارک زین العابدین علیه السّلام کم پیدا می کنید. در دو سال آخر حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دنیا آمده، بیست و دو سال تا روز عاشورا زیر بار سنگین ترین مصائب و فتنه ها و جریانات بود. سی و سه سال هم بعد از حادثۀ کربلا زیر فشار جریانات زمان بنی امیه بود، اما وقتی حضرت را در فضای مجذوبیت خدا نگاه می کنیم، می بینیم در آن فضا اشک می ریزد و به پروردگار التماس می کند، «... وَ عَمِّرْنِي مَا كَانَ عُمُرِي بِذْلَةً فِي طَاعَتِكَ ...»[8] تا کارگر بندگی تو هستم، نمی خواهم بمیرم، عمر مرا طولانی کن. ما یک حادثۀ تلخ که برایمان پیش می آید، برای اینکه راحت شویم به خدا می گوییم اگر می شود مرگ ما را برسان. ابراهیم را انداختند در آتش، نسوخت، ولی آتش حکومت بنی امیه پنجاه و هفت سال زین العابدین را سوزاند و ایشان در آن فضای مجذوبیت به حق می گفت، مرگ نمی خواهم. می خواهم بمانم برای تو بندگی کنم، می خواهم بمانم فرمان تو را ببرم. این حال مؤمن است و از آثار همان معرفت و عشق و ارادتش است، فهمیده، لمس کرده، تنها منبعی که غنای بی نهایت است، اوست و غیر از او هر چه در عالم است منبع فقر است. پیش چه کسی برود دست دراز کند؟ مجذوب چه شود؟ او که می بیند تمام این زیبایی های محدود جلوۀ آن زیبای بی نهایت است، دل به کدام زیبایی بدهد؟ دل را می برد پیش زیبایِ اصل که خدای متعال است. قدیمی ها می گفتند: خدا اگر زیبایی را در عالم طبیعت روی صد سوار کرده باشد، قلم این نقاش نود و نه بخش زیبایی را در ساختن یوسف به کار برد، یکی هم پخش زیبایی عالم کرد.

  • حسن یوسف را به عالم کس ندید حسن آن دارد که یوسف آفرید

تو به جای اینکه پیش نقش بایستی، برو پیش نقاش. از او بخواه که با قلمش باطن و ظاهر و زندگی خودت و زن و بچه ات و کار و کسبت را نقاشی کند، آن وقت ببین برایت چه کار می کند.

مؤمن واقعی جانش را برای خوشنودی خدا در طبق اخلاص می گذارد

بیشتر مردم دنیا قلم را دست دشمن داده اند که از شش میلیارد جمعیت، این همه دیو، این همه بی آبرو، این همه رسوا، این همه ربا و رشوه و دزدی نقاشی کرده است. قلم تصویر زندگی دست دشمن است، دست دوست نیست. لمس کرده که غنای مطلق است، وصل به غنای مطلق است، خوب هم دارد می برد. یک مجتهدی داشتیم که آخرهای عمرش تهران آمد. از شاگردان بسیار خوب مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری بود، اهل تهجّد بود، دائم الذکر بود، آدم خیلی باحالی بود و خیلی هم به حضرت سیدالشهداء علیه السلام عشق می ورزید. یک دهۀ عاشورا این عالم را یک مسجدی دعوت کردند که منبر برود و قبول هم کرد. بعد هم دیگر در تهران خیلی جاها دعوتش کردند، تا حال هم داشت منبر رفت. من از ایشان شنیدم، ایشان این آیه را این طور توضیح دادند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ»[9] امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وجودش را در سن هفده هجده سالگی در طبق اخلاص گذاشت که فدا کند برای اینکه پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم از مکه سالم به مدینه برود، «... يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ...» خدا از باطن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه خبر می دهد که آن شب نه می خواست قهرمان سازی کند و نه خود نشان دهد. به پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: من سر جایتان بخوابم، من را قطعه قطعه کنند، شما سالم به مدینه می رسید؟ فرمود بله، گفت: من می خوابم. آن وقت ایشان این «مَرْضاتِ اللَّهِ» را معنی می کرد. من از قول ایشان می گویم، می گفت: همان یک شب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ، همان «مَرْضاتِ اللَّهِ» که علی علیه السّلام از خدا دریافت کرد ـ اینقدر سرمایۀ سنگینی است ـ اگر روز قیامت شود، اولین و آخرین از زمان حضرت آدم تا آخرین انسانی که از نوع ما آفریده می شود، کوزۀ پرونده شان یا خالی باشد یا نصفه باشد یا سر خالی، می گفت فرض کنید کوزۀ عمل احدی در قیامت پر پر نباشد، خدای متعال به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگوید معاملۀ آن شب را بردار و تمام کوزه های خالی و نصفه و سرخالی را پر کن، از آن چه آن شب به تو دادم، می گفت کوزۀ اولین و آخرین لبریز می شود و از علی صلوات الله علیه هم چیزی کم نمی شود. این ارتباط با حق است. چه قدر زیبا می گوید سعدی:

  • دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
  • کرمش نامتناهی نعمش بی پایان هیچ خواهنده نرفت از در او بی مقصود

همۀ اینها هم آثار ایمان است، ایمانی که مرکب از معرفت و محبت و ارادت است. خودش می داند اگر کسی هزینۀ او شود چه سهم و نصیبی از او می برد. این جاذبۀ عظیم پول، «رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ ...» نمی تواند آنها را از توجه به خدا بازدارد و سرگرم کند، در دلشان اثر منفی بگذارد. «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ ... »[10] آیاتش را می گوید، چه برسد به مصادیقش. خود متن آیات را خدا می فرماید اگر به کوه نازل می کردم، متلاشی می شد. جهان خلقت و هستی تحمل سنگینی ارزش اهل قرآن مثل امیرالمؤمنین و وجود مبارک حضرت زهرا و سیدالشهدا علیهم السّلام و دیگران را ندارد، جهان تحمل قمر بنی هاشم علیه السّلام را ندارد. این آیات عربی است که می گوید اگر به کوه نازل می کردیم متلاشی می شد. امام صادق علیه السّلام می فرمایند: «إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ»[11] فقط قلب های مؤمن که قلب انبیا و ائمۀ طاهرین علیهم السّلام است و قلب اولیاء واقعی تحمل این حرف ها را دارد که می تواند هضم کند و بفهمد و لمس کند. اینها تمام لذتشان در همان حوزۀ مجذوبیت نسبت به حق است.

غیر خدا در برابر اهل ایمان کوچکند

«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيانِ بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ » [12] امیرالمؤمنین و وجود مبارک فاطمۀ مرضیه علیهما السّلام هر دو را خدا می گوید دریا، میان این دو دریا، یک دریا عظیم تر است، پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم است. «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ». این خیلی مهم است که یک چشم به هم زدن امیرالمؤمنین و همسرش علیهما السّلام از حق و از خدا آن طرف تر نرفتند. امام صادق علیه السّلام می فرمایند: علی اکبرِ ما تمام عمرش، یک چشم به هم زدن از خدا جدا زندگی نکرد. شما بگو شهوت، که علت این است که آدم زن بگیرد یا دختر شوهر کند. «بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ». آن وقت چه از آن زن و شوهر به دنیا آمد؟ امام مجتبی علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام . «يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ»[13]. اگر پسر به دنیا آوردند اینها، اگر دختر به دنیا آوردند، زینب کبری. اگر حضرت زهرا سلام الله علیها نبود و یک همسر دیگر آمد و از نور امیرالمؤمنین علیه السّلام بهره گرفت، قمر بنی هاشم به دنیا آمد. اینها همه آثار ایمان است. آثار آن مجذوبیت است. این گفتۀ امیرالمؤمنین علیه السّلام خیلی مسأله است. «... عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِم ...»[14] می فرماید: غیر خدا را از چشم آن طرف تر راه ندادم. فقط خدا را در وجود پذیرفته اند و عظمتش را هم لمس کرده اند. غیر خدا را دارند با ظاهر چشم نگاه می کنند، چیزی نیست که جذبشان کند. چشم کجا و دل کجا؟

«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِ الْعَظِيمِ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ََََ»

حجة الإسلام و المسلمین انصاریان