اگر بالاتر از مقام با عظمت عبودیت مقامی وجود داشت، به طور يقين پروردگار مهربان عالم آن را در قرآن کریم مطرح می فرمود؛ چرا که حضرت حق نه بخل از بیان حقایق برای مردم دارد، و نه بخل از هدایت مردم و بيان مقاماتی که ویژه آنان است. پروردگار مهربان عالم، عین جود، سخا و کرم بوده و عطای او به بندگانش، عطای کامل و جامعی است؛ نه چیزی را در این عالم ناقص آفریده، و نه چیزي را به بندگانش به صورت ناقص عطا مي كند.

اگر هم ما اموری را در این زندگی خودمان به صورت محدود یا کم می بینیم، اگر خداوند متعال پرده بین ما و آن امور را بردارد، آن کم را کم، و آن محدود را محدود نمی بینیم. در آیات قرآن مجید و روایات، حقایقی در اين زمینه بیان شده که انسان وقتی به آن حقایق دقت می کند، از رحمت خدا ماتش می برد. اگر ما در متن نهج البلاغه مي بینیم كه امیرمؤمنان(عليه السلام) فرموده: عیسی بن مریم(عليه السلام) با یک پیراهن زندگی می کرد؛ چراغ شب او ماه بوده و کفش پای او، پوست پایش بوده است.[1]

به فکرمان می رسد که حضرت مسیح(عليه السلام) از زندگی مادی اش کم داشته است، البته در حالیکه ما ظاهر بین شده باشیم، چنين حس می کنیم، ولی وقتی باطن را به ما نشان بدهند، می بینیم که عیسی بن مریم(عليه السلام) در همان موقعیتی که بوده، موقعیتش موقعیتي تام، کامل و جامع بوده است. برای اینکه ما در قرآن مجید می خوانیم که، یکی از خواسته های اولیاي خدا که در رأسشان پیامبران بودند، این بوده: «وَ مِنْهُمْ مَن يَقُولُ رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَه وَ فِي الْآخِرَه حَسَنَه»[2] پروردگار عالم، در اواخر سوره مبارکه آل عمران، آيه صد و نود و پنج، می فرماید كه در همین دنیا، این دعای آنان را مستجاب کردم. «فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ».

اهل تخصّص می گویند: کلمه حَسَنَه، اسم جنس است، وقتی حسنه را در قرآن معنا می کنند، به معنای همه خوبی ها استفاده می شود. و وقتی حسنه را در دنیا معنا می کنند، یک زندگی مادی قابل قبولِِ عبد، برای پروردگار است.[3] البته، برای او کامل می باشد، و ما نباید آن را با چشم ظاهر ارزیابی بکنیم. ما همیشه باید همه حقایق را با باطنی که دارد، بسنجیم. امام صادق(علیه السلام) می فرماید: زماني موسی بن عمران (علیه السلام) به حال یک صیاد دلش سوخت. علت سوختن دل موسی بن عمران(علیه السلام) هم این بود که به نظر ظاهر، وضع مادی این صیاد را خیلی ضعیف می دید، اما پروردگار عالم، جوابش را فقط با ارايه باطن مسأله به موسی بن عمران(علیه السلام) داد. خطاب رسید: من پرده باطن این صیاد را برایت کنار می زنم، نگاه کن و بعد نظر بده. وقتی پرده کنار می رود و او به باطن صياد نگاه می کند، نسبت به آن صیاد خیلی شاد می شود و کاملاً نسبت به وضع او قانع می گردد.[4]

صبر و استقامت زینب کبری(علیها السلام)

شما ببینید ابن زیاد به مسخره به حضرت زینب(علیها السلام) گفت: حالا رفتار خداوند با شما را چگونه می بینی؟ خیلی چیزها از دستتان رفت. مالتان که در کربلا غارت شد. برادرانت که کشته شدند. پسران برادرت که قطعه قطعه شدند. هیچ چیزی برایت نمانده است. حالا رفتار خداوند با شما را چه جور می بینی؟ زینت کبری(علیها السلام) بر اساس نگاه به باطن، جواب ابن زیاد را داد که من فکر می کنم ابن زیاد و آن هایی که این جواب را شنیدند، اصلاً نفهمیدند كه زینب کبری(علیها السلام) چه سخني گفته. ما که كمي با آیات قرآن و روایات سر و کار داریم، برایمان روشن است که زینب کبری(علیها السلام) چی حرف پر معنای را به ابن زیاد گفتند. ایشان به ابن زیاد فرمودند: «وَ مَا رَايْتُ اِلَّا جَمِیلاً» من که از خداوند جز زیبایی، هیچ چیزی ندیدم؛[5] یعنی ما هیچ چیزی را از دست ندادیم، نه مالی را از دست دادیم، نه جانی را از دست دادیم.

امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: من به آن کسی غارت شده نمی گویم كه مالش را غارت کردند. در یک جمله عارفانه حضرت می فرماید: «الْحَرِیبُ مَنْ حَرَبَ دِینَهُ»[6] كسي که دینش را غارت کردند، او ديگر همه چیزش را از دست داده است. ولی زینب کبری هیچ چیزی را از دست نداده، بلكه بسياري چيزها را هم به دست آورده است.

زینب کبری(علیها السلام) چه چيز به دست آورده؟ او از کانال صبر و استقامتی که بر این حادثه کرد، از اينكه از کوره در نرفت؛ نَفَسی به شکایت و گله از خدا بر نکشید؛ در دل مبارکش با پروردگار چون و چرا نکرد که چرا اینجوری شد و نباید می شد، مثل اينكه ما باید در ظاهر کار هم برنده می شدیم، نه یزید. چنين رفتارهايي برای زینب کبری(علیها السلام) پیش نیامد؛ زینب کبری حادثه کربلا را با ایمانش پذیرفت و کنار این ایمانش هم صبر کرد. قرآن می گوید: روز قیامت، این آدم صابر دو پاداش دارد: «أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا»[7] پس حضرت زینب(علیها السلام) چیزی از دست نداده است كه هيچ، بلكه چیزی را هم به دست آورده است.

سخن امیرمؤمنان(علیه السلام) راجع به بينش اولیاي خدا

در نهج البلاغه راجع به بينش اولیاي خدا، امیرمؤمنان(علیه السلام) جمله اي دارند كه خیلی جالب است. اين چشم سر ما با چشم همه حیوانات مشترک است. آن ها هم ظاهر را می بینند و ما هم ظاهر را می بینیم. ما با این چشم پشت پرده هیچ حقیقتی را نمی بینیم. برای دیدن حقیقت، باید از قرآن، نبوت و امامت کمک بگیریم. امیر مؤمنان(علیه السلام) می فرماید: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا»[8] نمی گوید: چون نیاز نیست. بلكه مي گويد: ما اگر به باطن دنیا برسیم، به باطن آخرت، به باطن حق، به باطن عبادت و به باطن قرآن و به باطن همه چیز ها در حدّ خودمان رسیده ایم، نمی گوید نگاه با چشم، «نظر» است و کلمه «نظر»، با کلمه «رؤیت» فرق می کند.

کل مردم فقط ظاهر دنیا را می بینند و هر چیزي را هم که ارزیابی می کنند، با همان ظاهر دنیاست. با دیدن ظاهر دنیا، بیش تر ارزیابی ها هم غلط است، و در فضای این ارزیابی ها، آدم هم از پروردگار گله مند می شود و هم از زندگی سیر می شود. چند میلیون چون و چرا برایش می آید و نسبت به عدل پروردگار بی اعتقاد می شود و نسبت به مسایل دینی ضعیف می گردد، اما آن هایی که باطن نگرند؛ یعنی داخل دریا هستند، هیچ وقت تحت تأثیر موج ها قرار نمی گیرند؛ چون می دانند موج می آید و می رود. موج هم سوار بر باد است؛ یعنی ریشه موج باد است. خود باد مگر چیست؟ این باد یک جا به جایی هواست و هیچ چیز دیگری نیست. می دانند که تازه خود موج هم پشتش باد است و می دانند باد هم باد است و هیچ چیز نیست:

  • پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد استبلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است[9]

البته، موج را که می دانيم بر اساس موج ارزیابی می کنند، موج غنا، موج فقر، موج مرگ، موج سختی، موج شدت، موج بلا. مردم می نشینند و ارزیابی می کنند و در ارزیابی کردنشان، نسبت به پروردگار انحراف پیدا می کنند. خود قرآن هم به انحرافات آن هایی که با نظر ظاهر ارزیابی می کنند، اشاره می کند: «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهَانَنِ»[10] به محض اینکه مقداري تنگی در مال و مادیت برایش می آید، می گوید: این خدا، خدایی است که آدم را اصلاً خوار می خواهد و می خواهد آبروی آدم را بریزد. آيا واقعاً خدا این جور است؟

خدایی که در قرآن مجید می فرماید: از نظر باطن، غیبت كردن، مساوی است با خوردن گوشت میت آن غیبت شده، و این جور در مقابل غیبت موضع گیری کرده که با زبانتان به آبروی کسی لطمه نزنید. آيا این پروردگار خودش آبروریز است؟ من یک نفر را در تاریخ عالم خبر ندارم که خدا آبرويش را ریخته باشد. هر کسی آبرویش را بر باد داده، خودش آن را بر باد داده است، و الا شما ده میلیون گناهان کبیره در خلوت بکنید، اگر خدا آبرویتان را برد. محال است. كسي که آبرویش می رود، كسي است که می آید در چهار راه می ایستد، مشروب می خورد. البته، در اين صورت، همه می گویند عجب آدم پستی! خودش آبروی خودش را برده است. امّا اگر هفتاد سال برود، در خلوت مشروب بخورد و دلش هم بخواهد کسی نفهمد، هرگز پروردگار عالم مشروب خوری اش را پیش کسی آشکار نخواهد کرد.

این برنامه پروردگار عالم است، اما كسي که بر اساس دید ظاهرنگاه می کند، مي گويد: اصلاً کار این خدا این است که آبروی آدم را ببرد و آدم را پست کند؟ ولی خدا این گونه نیست و به هیچ عنوان این طور نیست.

نگاه با دید امتحان الهی

اميرمومنان(عليه السلام) مي گويد: رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ديدم و در صورتش گرسنگي را شناختم.[11] آيا حالا كه چنين پيشامدي براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رخ داده، بايد گفت: خدا با پیغمبرش بد برخورد کرده؟ او كه زیباترین برخورد را با آن حضرت داشته، پس چرا پیغمبر را که عزیزترین مهمانش در این عالم بوده، گرسنه گذاشته است؟ مگر بنا نیست كه انبیا امتحان شوند؟ مگر بناست كه آن ها مسئول نباشند؟ مگر بناست كه زندگی دنیایی انبیا با دیگران فرق داشته باشد؟ خیلی ها مبتلای به تنگي در اقتصاد می شوند، انبیا هم جزء همان ها هستند. انبیا به هر چیز نگاه می کردند، با دید امتحان الهی، به آن نگاه می کردند.

انبیا از اینکه خدا برای امتحان کردنشان به سراغشان آمده، کیف هم می كردند. انبیا می دانستند، امتحان وقتی سختی دارد، سختی اش مثل آب گل و لایی است که در فصل آذر و آبان بر روی گندم ریخته می شود. این گندم مدتی زیر سنگینی اين گل و لا و برف و باران می ماند و در بهار با هفتصد عدد در هفت خوشه این قدر زیبا از دل این خاک بیرون می آید که آنجا باید به آن نمرۀ بیست را به او بدهند؛ چون از امتحان قبول درآمده. پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می داند، زیر این فشارها، جوانه ها، ساقه ها و ریشه های وجود شکفته می شود.

پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می داند، در عافیت طلبی به هیچ جا نمی رسد. پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) می داند، اگر غرق ثروت باشد و هیچ رنجی نبیند، به هیچ جا نمی رسد. آن را می داند و براي همين گلایه نکرد. در روايت دارد[12] كه علي(عليه السلام) در يكي از راه هايي كه از مدينه به هاجره مي رفت، با پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برخورد كرده و از آن حضرت پرسيده است، چه چيزي شما را در اين ساعت روز به بيرون كشانده، و حضرت پاسخ داده كه گرسنگي به او رسيده. به تعبيري پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده: چیزی گیرم نیامده بخورم.

نكته اين است كه پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سخنش هيچ گلايه اي را بيان نداشت. در روايت محاسن دارد كه علي(عليه السلام) با ديدن گرسنگي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تاب نياورده و خودش به دنبال غذا رفته است. حضرت خود ماجرا را چنين تعريف مي كند: رفتم براي زني از انصار ده سطل آب كشيدم. آن زن هم ده دانه خرما و دسته اي از سبزي كراث به من داد كه من آن ها را در دامنم ريختم، سپس آن ها براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آوردم و با آن ها از حضرت پذيرايي كردم.

این است دید پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) راجع به بلا، مشقت، رنج و زحمت. خیلی هم خوب است با آدم این جوری برخورد کنند؛ چون اینکه بعضي الآن در خانه پنج هزار متری دارند زندگی می کنند که قيمتش متری یک میلیون تومان هم بیشتر است و خانه شان مثل کاخ مي ماند، و روزی چند میلیون هم به ثروتشان اضافه می شود، چنين زندگی مادی ، این احساس را به این ها داده که ما با داشتن همه چیز، نه نیازی به خدا داریم، نه به عبادتش، نه به مسجد، نه به منبر، نه به محراب، نه به دعا، نه به راز و نیاز، نه به مناجات، آخر، ما هیج چیزي کم نداریم که بخواهیم دست به طرف خدا دراز بکنیم . با اين نگاه هم كه دارند، هیچی گیرشان نمی آید. البته، اينی هم که دارند، می گذارند، مي ميرند و می روند. اصلاً اين دارايي ها هیچي نيست و باد است. این ها بادی اند.

خداوند متعال پيش ديدن رويا توسّط يوسف(عليه السلام) و ماجراهاي بعد از آن، به يعقوب(عليه السلام) وحي كرد كه: «اِسْتَعِدَّ لِلْبَلَا»[13] اگر واقعاً عاشق من هستی، برای آزمایشات سنگین، خودت را آماده کن. هر کسی با من پروردگار پیوند دارد، او را می کارند. وقتی آدم را می کارند، باید اول به مقدار بسيار فراوان بار هم بر روی این دانه بریزند تا در زیر خاك خدا با آن ها کار کند. «ءَأَنتُمْ تَزرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ»[14] خدا در ظاهر با کسی کار نمی کند کسی با دانه زیر خاک نمی تواند کار کند و اين فقط خداست كه می تواند با آن كار کند. اولياي الهي هستند که در برابر آن همه مرارت و رنج كه به آن ها مي رسد، مي گويند: «وَ مَا رَايْتُ اِلَّا هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى جَمِیلاً» آنانكه اولياي الهي اند، چنيند كه «بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا» در هر چیز را به باطن نگاه می کنند، یا حالا واقعاً خودشان چشم پیدا کردند و دارند می بینند و آنی که می بینند عجیب به ظاهرش، دل خوش می شوند.

اشتياق امام حسين(ع) به مرگ، شديدتر از اشتياق يعقوب به ديدار يوسف

حضرت امام حسين(عليه السلام) وقتی از مکه به طرف کربلا می آ یند، جلوی اسبش را می گیرند و به او می گویند: که نرو. می پرسد چرا؟ می گویند: سفرت بوی خون می دهد؛ یعنی جانت در خطر است. البته، گفت:ند، او را بترسانیم كه شاید نرود. براي همين آمدند و مرگ را برای حضرت مطرح کردند. به محض اینکه مرگ را مطرح کردند، ببینید حضرت چه جوابی دادند. در سخن حضرت خوب دقت کنید، ببینید، در ارزیابی، باطن بینی چه کمکی به آدم می کند.

فرمودند: اشتیاقم به مرگ، از اشتیاق یعقوب(عليه السلام) فراق کشیده به دیدن یوسف(عليه السلام)، شدیدتر است.[15]همان لحظه قلبش را پیش قلب یعقوب(عليه السلام) می گذارد و می گوید: قلب من را با یقعوب(عليه السلام) ارزیابی کنید. من و مرگ را با یعقوب(عليه السلام) و یوسف(عليه السلام) ارزيابي كنيد؛ شوق من به مرگ، از شوق یعقوب(عليه السلام) به یوسف(عليه السلام)، شديدتر است. اصلاً من خودم نمی فهمم، یعنی چه كه حضرت مرگ را به جای یوسف(عليه السلام) گذاشته و خودش را هم به جای یعقوب (عليه السلام) گذاشته و گفته است شوق من به مرگ، از شوق یعقوب(عليه السلام) به یوسف (عليه السلام) بیشتر است؟ یعنی وجود مقدس حضرت سیدالشهدا(عليه السلام)، آدمي مطمئن به خدا است؛ مطمئن به خود؛ مطمئن به ایمان خود؛ مطمئن به کار خود؛ مطمئن به سفر خود؛ مطمئن به مرگ خود؛ مطمئن به برزخ خود و مطمئن به قیامت خود. «مطمئن»؛ یعنی آرام آرام است. او از مرگ برای چی بترسد؟ مگر او چه کمبودی در پرونده اعمال خود دارد كه بايد براي آن بترسد؟ به خاطر این اطمینان همه جانبه است که ائمه ما فرمودند: در نمازهایتان سوره فجر را بخوانید.

به خاطر آیه آخر سوره فجر که محض حسین(عليه السلام) نازل شده است: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ»؛[16] یعنی از طریق این آیه، نماز خود را به حضرت حسین(عليه السلام) وصل بکنید.[17] اين آیه را بخوانید که حسین(عليه السلام) را ببینید تا عبادتتان در حدّ خودتان در طول عبادت او باشد. کارتان اطمینان آور باشد. به نمازت مطمئن هستی؛ درست است؛ یعنی مطابق رساله است؛ یک حرامی در مال تو نیست؛ حرامی در فرشت، در زمین خانه ات، در لقمه ات، در لباست و در آب وضویت نیست. مطمئن هستی. در اين صورت، این اطمینان به عبادت، اطمینان به خدا، اطمینان به قرآن، اطمینان به حلال و حرام خدا و اطمینان به خود، آدم را نسبت به مرگ، مشتاقتر از یعقوب(عليه السلام) به یوسف(عليه السلام) می کند.

چنين كاري ساده نیست. این معناي سخن امیرمؤمنان(عليه السلام) است: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا»[18] اگر پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سه روز گرسنه می ماند، والله او این گرسنگی را حسنه دانسته و دعایش را مستجاب شده مي بيند. «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَه» این جزء حسنات حیات پیغمبر است، نه جزء سیئات. شما درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين می توانید بگویيد.

روزي پیغمبر اکرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند به مسجد می رفتند، درحالي كه تكه اي حصیر به خودشان بسته بودند، کسی به پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفت: پیراهن شما کجاست؟ فرمود: یکی پیراهن نداشت، پیراهنم را درآوردم و به او دادم. من هم این قطعه حصیر را داشتم و حالا از آن به جای پیراهن استفاده می کنم تا خدا پیراهني برساند. پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) این ها را حسنه می داند، و شما می توانید این ها را سیئه حساب کنید. نعوذبالله یعنی می شود، زشتی را در زندگی پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دید؟ می شود، زشتی را در زندگی حضرت سیدالشهدا(عليه السلام) دید؟ اینجا قاتل زشت است و مقتول و قتل او زیبا است.

حضرت ام کلثوم(عليها السلام) می فرماید: شب نوزدهم پدرم، اميرمؤمنان(عليه السلام)، در خانه من قرار و آرام نداشت؛ روی پایش بند نبود. وقتی من از ایشان پرسیدم: چی شده كه امشب شما همين طور به ستاره ها نگاه می کنید؟ فرمود: دخترم امشب شبی است که حبیب من پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درباره آن به من خبر داده است. از شدت عشق روی پا نبود.[19]

این نگاه اولیاي خدا است. البته، مقامی بالاتر از عبادت نیست. اگر مقامی بالاتر بود، خدای کریم آن را مطرح می کرد و به آن راهنمایی می نمود؛ چون چنين مقامي نبوده، خداوند آن را مطرح نکرده است. دیگر یک وقتی چنين مقامي هم مطرح نباشد، راهنمایی لازم ندارد. ولي خداوند همه را به این مقام راهنمایی کرده است. و نمی گوید: ای مردم مؤمن! بلكه کل را به این مقام راهنمایی کرده است: «أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛[20] یعنی ای تمام انسان ها! خدایی را عبادت کنید که شما را و پیشینیانتان را آفرید برای اين كه او را عبادت کنید؛ یعنی زیر این تکلیف، بار و مشقت قرار بگیرد؛ چون عبادت تکلیف بوده، تکلیف بار است؛ سنگینی است؛ مشقت است.

چرا زیر بار عبادت قرار بگیرد؟ برای اینکه به قدرت حفظ خود از افتادن در خطرات دنیا و آخرت برسید. این معنای «و لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ لَعَلَّكُمْ» است. لام آن هم لام علت مي باشد. «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» برای حفظ مقام خود باید خدا را عبادت کنید؛ افتادن در همه خطرات دنیا و لجن زارهای این زندگی مادی و افتادن در خطرات آخرت برسید؛ چون اگر به خطر بیفتید، اولين خطر از دست دادن خود است، و اما اگر فرد در عبادت قرار بگیرد، از اول بندگی تا آخر آن، فقط و فقط به دست آوردن مقام است.

تفسير حرف هاي كلمۀ عبد

براي همين اهل دل گفته اند: کلمه عبد سه حرف است: عین و باء و دال. عین، آن حرفي است که دهان آن باز است؛ چون اگر دهان عین را ببندیم، یا میم می شود، یا قاف، و یا فاء. عین دهانش باز است. کلمه عین عبد، به معنای عرفان رب است؛ یعنی وقتی وارد عبادت به معنای واقعی شدید، همين طور دوست دارید معبود را بفهمید. به ناچار بیش تر به سراغ قرآن، پیغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امیرمؤمنان(عليه السلام) مي رويد. همين طور دنبال خدا می گردید و می گويید: اینکه می خواهم در مقابلش بایستم و خواهم حسش کنم، همان معبودي که به امیرمؤمنان(عليه السلام) گفتند: «أَ فَاَعَبَدُ مَا لَا اَرَى»[21] خدا را دیدی؟ جواب داد: آيا من پیش کسی می ایستم که او را ندیده ام؟ یعنی او را نشناخته ام؛ آيا من با کسی که او را ندیده ام، می روم سخن بگويم؟

بعد؛ یعنی در محضرش حضرت سخنش را چنين توضیح داد که من او را با مشاهده قلب دیده ام حاضر شده ام. «مُشَاهِد» و «شَاهِد»؛ یعنی حاضر؛ یعنی من وقتی در نماز می روم، غایب از او نیستم؛ پیش او هستم؛ لمسش می کنم؛ حسش می کنم. چنانكه گفتيم: عین كلمه عبد، دلالت بر عرفان رب دارد. باي آن، دلالت دارد بر دل دادن به بندگان خدا؛ چون عبادت کامل شدن آن، با نیکی به مردم است: «وَ أَقِيمُوا الْصَّلاَه وَ آتُوا الْزَّكَاة».[22] این سیلاب هایی که می آید زمین های کشاورزی را می شوید و به دریا می برد، چون من در آن مناطق رفت و آمد کردم، بیشتر مناطق کشاورزی ایران که دچار بلا می شود، براي اين است كه زکات نمی دهند. خدا مجازات زکات ندادن آن ها را جمع می کند و یک مرتبه سیل می فرستد؛ زمین های کشاورزیشان را می شوید و می برد. البته، به عنوآن جايگزين زکاتشان، اين بردن حساب نمی شود.

اگر هم سیل نیاید، خدا چنان آن ها را مجازات مي كند كه آن ها زراعتشان را درو می کنند و می فروشند، همان طور كه من خودم ديده ام، بچه های اين كشاورزان پول های باد آورده را خرج گناهان کبیره می کنند، یا هزينه حکیم و دکترهاي گران می شود، و به طور كلي آن ها خوش نیستند. اروپا را كه هم می بینید غرق در نعمت است، خدا آن ها را نعمت نمی داند، بلكه نقمت می داند. یعنی با آن ها دارد کاری می کند که در قیامت حس کنند، هیچ طلبی از خدا ندارند. اين بلاست. خود آن گندم بلاست؛ خود آن برنج بلاست. خودش نقمت است، نه نعمت.

انسان در ارزیابی های باطن بینی این چیزها را به دست مي آورد: «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ»،[23] یا در آیه دیگر می گوید: «فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْ ءٍ»[24] درهای آسمان و زمین را به رویشان باز می کنم. «وَ لاَيَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً»[25]. اين نعمت دادن هاي اين چنيني، برای آن ها باعث گناه بیشتر است. البته، ابزاری که باعث گناه باشد، نعمت نیست، نقمت است.

«وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً»[26] باي عبد، دلیل بر بِر بودن مردم است: دال كلمه عبد، دیگر آخر جاده است. عبد وقتی به هفتاد و هشتاد سالگی می رسد و این بندگی را ادامه داده و به دنو من الله مي رسد؛ يعني دیگر به خدا نزدیک می شود، آن وقت این كلمه عبد دهانش باز است؛ یعنی دهان وجود عبد واقعی، فقط برای گرفتن باز است و هیچ چیزی را از دست نمی دهد و همیشه دارد به خودش اضافه می کند.

حالا یک آیه هم بخوانم که خدا این مقام را بر روی دوش جان عبادش گذاشته است: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّه يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ»[27] عبادت فقط نماز و روزه و حج نیست و هم است. گاهی انجام خیر چه گوهری است که خدا در دامن بعضی ها می گذارد! چه گوهری!

یک کسی می گفت: نزدیک به چهارصد معتکف در مسجدمان داشتیم. پرسيدم: براي افطار و سحر اين سه شبانه روز چقدر از معتکفین گرفتید؟ گفت: هیچ چیز. گفتم: پس این خرج سنگین بر عهده چه كسي بود؟ گفت: یک نفر آمد و گفت: چند تا معتکف دارید و هزينه اين سه شبانه روز اعتكاف آن ها چقدر می شود؟ و من گفتم: چهارصد نفر معتكف داريم و جمع هزينه شان، مثلاً دو میلیون تومان مي شود. بعد دو میلیون را گذاشت و در رفت و اصلاً نایستاد تا بپرسیم کی هستی، پول مال چه کسی هست و از کجا آمده؟

«وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاَه وَ إِيتَاءَ الزَّكَاه وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»[28] این مجموعه شده است. این آخر حرف است. دیگر بعدش در آیه هیچ چیزی نیست: «وَ كَانُوا لَنَا عَابِدِينَ»[29] اینان بندگان من هستند که دهان وجودشان به طرف من بود. من هم که کریم هستم و کرم من هم بی نهایت مي باشد. همين طور من پيوسته در دهان وجودشان ریختم و چنين شد: «حَسَنَه فِي الدُّنْيَا وَ حَسَنَه فِي الْآخِرَه» همه خوبی های دنیا را به آن ها دادم؛ چون می خواستند؛ چون دهانشان باز بود و می خواستند:

  • کرمش نامتناهی، نعمش بی پایان هیچ خواهنده ازين در نرود بی مقصود[30]

محال است كه آدم دهان وجودش و حقیقت خود را رو به خدا باز نگهدارد و گرسنه هم باشد و کریمي که کرم او بی نهایت است، اين بی نهایت گدای دهان باز را تغذیه نکند. محال است. امام حسين(عليه السلام) گفت: اشتیاقم به مرگ، از اشتیاق یعقوب(عليه السلام) به یوسف(عليه السلام) بیش تر است. اگر کسی از من بپرسد در این پنجاه و هفت سال عمر ابی عبدالله(عليه السلام)، اوج نشاط او کجا بوده است؟ «کجا»؛ یعنی آنجایی که ابی عبدالله در نهایت نشاط قرار گرفت که دیگر نشاطي بالاتر از آن نبود. می گویم: اوج نشاط ایشان در گودال قتلگاه بود؛ آنجایی که یک مرتبه، کل باطن را دید اين اوج نشاط روحی است، و با یک حال مخلصانه فریاد زد: «اِلَهِی رضاً بِقَضَائِکَ تَسْلِیمَاً لِاَمْرِکَ لَا مَعْبُودَ لِی سِوَاکَ یَا غِیَاثَ الْمُسْتَقِِیصِینَ»

این حال ابی عبدالله(عليه السلام) بود که یک مرتبه چون در حال بود دیگر متوجّه آمدن شمر نشد؛ چون وقتي آدم در حال است، فقط همان حال را می بیند و هدف حال را. اگر ده نفر هم بیایند و از جلویش رد بشوند، او توجّهی ندارد. به طور مثال، در حرم حضرت رضا(عليه السلام) یک وقت می آیند و می گویند: آقا! به شما سلام کردیم و شما جواب ندادید. می گوید: بخدا اصلاً من نفهمیدم؛ ندیدم. راست هم می گوید.

در آن اوج حال، ابی عبدالله(عليه السلام) یک مرتبه احساس کرد سینه اش سنگین شده، توجّهی کرد، دید شمر روی سینه مبارکش نشسته است. در این گیرودار هم بود که امام زمان(عجّل الله في فرجه الشريف) می فرماید: زنان و فرزندان كاروان ابی عبدالله(عليه السلام)، با پای برهنه و در حالی که به سر و سینه می زدند، وارد میدان کربلا شدند. آن ها هم دیدند که شمر روی سینه ابی عبدالله(عليه السلام) نشسته، و حضرت با دست اشاره کرد كه همه برگردند.(زيارت ناحيه)

حجه الاسلام و المسلمین انصاریان