در روایات و تاریخ داریم که امام حسین(علیه السلام) وقتی رسید به کربلا، نقل می کنند که مَرکب، دیگر راه نمی رفت و ایستاد. در بعضی مقاتل دارد که حتّی تا 6 مرکب هم عوض کرد، اما هیچ کدام حرکت نکردند. حضرت سؤال کرد «أیّ هذه الموضع؟» اینجا چه جایی است؟ گفتند: «غاضریه»؛ نام دیگر؟ عرض کردند: «شاطئ الفرات...» تا اینکه عرض کردند: «کربلاء»؛ تا گفتند کربلاء«فَتَنَفَّسَ الصُّعداء و بَکی بُکاءً شديداً»یعنی یک آهی از دل کشید و شروع کرد به های های گریه کردن. بعد اشاره فرمود: «والله أرضُ کربٍ و بلاء» به خدا قسم این زمین، زمینِ کرب و بلاء است. «ها هُنا يُقتَلُ رجالنا»؛ در تعبیر دیگر دارد «والله ها هُنا يُقتَلُ الرجال، ها هُنا والله تَرَمَّلُ الّنسوان» اینجا همان جایی است که مردهای ما را می کشند و شهید می کنند. به خدا قسم اینجاست که همسران ما بیوه می شوند. «ها هُنا والله يُذبَحُ الأطفال»به خدا قسم اینجا همان جایی است که بچّه های ما را سر می بُرند... .

در اینجا اطراف امام حسین(علیه السلام) اصحاب بودند ولی بی بی ها نبودند. چون یک روایتی ما داریم که در روایت این طور دیده ام که بعد از آنکه امام حسین(علیه السلام) تصمیم می گیرد آنجا خیمه ها را برپا کند، امّ کلثوم(سلام الله علیها) آمد خدمت برادر و عرض کرد که نمی دانم چه سِرّی است که از وقتی وارد این زمین شده ایم دلِ من گرفته است و یک حال دگرگونی دارم. جریان چیست؟ اینجا بود که امام حسین(علیه السلام) خبر داد از استعانه آخرینش. رو کرد به خواهر و گفت: «ما با پدر و برادر به سمت جنگ صفین می رفتیم؛ به اینجا که رسیدیم پدرم سرش را گذاشت در دامان برادرم حسن(علیه السلام) و خوابش برد؛ ناگهان از خواب بیدار شد و شروع کرد های های گریه کردن. من رو کردم به پدرم و عرض کردم بابا چرا گریه می کنید؟ چه شده است؟ پدر گفت پسرم اینجا خوابم برد، دیدم تمام این دشت پر از خون است؛ دریایی از خون است و تو ای اباعبدالله در این دریای خون شناور هستی و استغاثه و استنصار و استعانه می کنی؛ و اَحَدی به تو کمک نمی کند.» این اشاره است به همان مراحل آخر روز عاشورا که امام حسین(علیه السلام) صدایش بلند شد: «هل من ناصرٍ ينصرنی ؟...».

آیت الله مجتبی تهرانی