«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللَّهِ أَبَدا مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ [لِزِيَارَتِكَ ] السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ [وَ عَلَى أَوْلادِ الْحُسَيْنِ ] وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»[1]

کاروان امام حسین(ع) در این ایام به مدینه نزدیک شدند. این کاروان روزهای سختی را پشت سر گذاشت. از آن روزی که از مدینه وداع سنگین و خداحافظی سنگینی کردند همراه با امام حسین(ع) و بنی هاشم از مدینه خارج شدند. هجرت و خروج از مدینه برای آنها خیلی سخت بود به خصوص که می دانستند که در این سفر حوادث بسیار عظیم و سختی اتفاق می افتد. تا اینکه به مکه آمدند و محرم شدند. کسانی که در عرفات برای محرم شدن رفته بودند همراه کاروان امام حسین(ع) بیرون آمدند. «مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ»[2] چه روزهای سختی باز هم وداع و خداحافظی از مکه. از آن شهر خارج شده و به طرف کوفه حرکت کردند. اما در جایی به نام کربلا توسط لشکریان واصل از طرف یزید محاصره شدند. چه لحظات سختی برای امام و اصحابش بود. لحظه به لحظه حلقه ی محاصره تنگ تر می شد و میدان جنگ سخت تر. زمان وداع و خداحافظی امام حسین فرا می رسد. آن لحظۀ سخت که نقل شده: امام حسین(ع) وقتی به سوی میدان نبرد می رفت به خواهرش زینب فرمود: تا من مشغول جنگ با دشمن هستم به اهل حرم بگو لباس هاشون را تغییر بدهند. حمله به خیام شروع شد تا وداع آتشین در گودی قتلگاه و غصه های سنگینی که از سرزمین کربلا بر دلشان ماند و سفر اسارت. در مجلس ابن زیاد و یزید در شهر شام نوشتند: وقتی اوضاع شام تغییر کرد مروان به یزید مشورت داد اگر می خواهی اوضاع شام بهم نخورد این کاروان به اسارت درآمده امام حسین(ع) را زودتر به مدینه برگردان. وقتی یزید دستور داد که کاروان را برای سفر آماده کنید، امام سجاد(ع) از یزید سه درخواست کرد. یکی اینکه به سربازانت بگو هرچی از ما به غارت برده اند به ما برگردانند. یزید گفت: عوضش چیز دیگری را به شما می دهیم. حضرت(ع) فرمود: آنچه موجب شده من این غارت شده ها را بخواهم این است که بعضی از آثار مادرم –فاطمه(س)- در درون آن اموالی است؛ از جمله مقنعه مادرم، دست بافت های مادرم فاطمه در بین اموال است. در درخواست دوم فرمود: اگر ممکن است اجازه بدهید ما سر پدر را با خودمان ببریم زیارت کنیم. یزید (لعنت الله) گفت: این شدنی نیست. درخواست سوم این است که فرمود: اگر بنا داری من را به قتل برسانی یک آدم امین را همراه این کاروان کن تا به سلامت به مدینه برگردند. جواب داد: نه! کاروان جز با خود شما به سمت مدینه حرکت نمی کند. لذا نعمان که از حاکمان قبلی کوفه بود و شخص غلامی بود همراه کاروان کرد. بهش دستور داد تا مراقب احوال این کاروان باشد و برایشان سخت نگیرید. کاروان را حرکت دادند. نوشتند: این بار کاروان را سوار بر شتر های دارای محمل کردند؛ کجاوه ها را زینت کردند؛ بی بی زینب فرمود: این زینت ها را بردارید؛ کجاوه ها را سیاه پوش کنید؛ ما عزادار هستیم. به سمت مدینه حرکت کردند در مسیر راه از کربلا عبور کردند. به نزدیکی های مدینه که رسیدند امام سجاد(ع) بشیر را خواست. فرمود: بشیر! ما اینجا توقف می کنیم. برو و اهل مدینه را مطلع کن. بشیر در حال خواندن اشعاری وارد مدینه شد. مضمون اشعار این است که،

«يا اهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها»[3]

«ای مردم مدینه! ای مردم یثرب! دیگر توی این شهر نمانید»؛

دیگر اینجا جای ماندن نیست؛ چرا که حسین را به شهادت رسانده اند؛

«الْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاء مُضَرَّجُ وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى القَناتِ يُدار»[4]

«و بدنش را در زیر سم اسبها و سرش را بر بالای نیزه ها منزل به منزل گرداندند»

مردم وقتی مطلع شدند که این کاروان برگشته آمدند ازدحام کردند و دور کاروان جمع شدند. امام سجاد(ع) از خیمه بیرون آمدند. ایشان در حالی که اشک می ریختند و گریه می کردند با مردم مدینه صحبت کردند. صبحتهاشون طولانی بود. از جمله اینکه به آنها فرمودند: امام حسین(ع) و عترتش را کشتند؛ «أيّها القوم، إنّ اللَّه تعالى وله الحمد ابتلانا بمصائب جليلة، وثلمة في الإسلام عظيمة، قُتل أبو عبداللَّه عليه السلام وعترته، وسبي نساؤه وصبيته، وداروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان، وهذه الرزيّة التي لا مثلها رزية»[5] همسران و بانوان و دخترانش را به اسارت برده اند؛ «و داروا برأسه في البلدان من فوق عامل السنان» سرش را بر بلندترین نیزه ها زدند و بر شهر و دیار گرداندند. «و هذه الرزيّة التي لا مثلها رزية» این مصیبتی است که دیگر در تاریخ همانند نداشته و نخواهد داشت. حضرت گویا صحبت می کنند. فرمودند: مردم کدام یک از شما بعد از شهادت امام حسین(ع) می تواند شادی کنند؛ کدام دلی بخاطر امام حسین(ع) می تواند محزون نباشد و یا کدام چشمی است که بتواند اشک خود را در مصیبت امام حسین(ع) نگه بدارد. سپس در آخر فرمایشاتشان در یک جمله همه مطلب را خلاصه کردند. فرمودند: «ای مردم مدینه! اگر جد ما دستور می داد با ما بجنگند و مغالطه کنند بیش از این ممکن نبود ما را اذیت بکنند» نوشته اند بعد از اینکه صحبتهایشان تمام شد شور و غوغایی در مدینه ایجاد شده بود. بعد از اینکه محمد حنفیه و دیگران و عبدالله بن جعفر به طرف کاروان آمدند، کاروان به طرف مدینه حرکت کردند، وارد مدینه شدند. بی بی زینب کبری آمد کنار حرم رسول الله(ص) عرضه داشت: «یا رسول الله! من خبر شهادت حسین را برای شما آورده ام.»

«السلام علیک یا بقیه الله و رحمه الله و برکاته»

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری