سخنران استاد میرباقری
یکی از افرادی که در بین راه کربلا با سیدالشهدا برخورد کرد، طرماح بن علی است که از اصحاب امیرالمومنین علیه السلام است. او از قبیله طی، از اهالی یمن بود. او از کوفه بیرون آمده بود و برای زن و بچه اش آزوقه می برد.
در نزدیکی های کربلا با سیدالشهدا برخورد کرد، در حالی که حضرت با حر برخورد کرده و او راه حضرت را بسته بود و از آن طرف هم وقتی از کوفه بیرون می آمد، لشکر نخیله را دیده بود، چون ابن زیاد بعد از آنکه بر شهر مسلط شد، لشکرگاهی در بیرون شهر به پا کرد و دائم لشکر در آنجا تجمع می کردند و بر تعداد آنها افزوده می شد و آنها را به سوی کربلا گسیل می داد تا بعد از تمام شدن حادثه کربلا در همان لشکرگاه باقی ماند و بعد از تمام شدن حادثه به کوفه برگشت. او آن جمعیت انبوه را در نخیله دیده بود. حضرت از کوفه پرسید و او تحلیل خودش را بیان کرد و به حضرت عرض کرد: صلاح نیست به کوفه تشریف ببرید. اگر مصلحت بدانید، با من به یمن بیاید و در کوه های یمن مستقر شوید. من بیست هزار سوار شمشیر به دست و آماده برای شما فراهم می کنم تا از شما دفاع کنند و به وسیله آنها با دشمن بجنگیم.
حضرت فرمودند: من با حر و لشکریانش پیمان و قراردادی بستم و پای عهد خودم ایستادم و نمی توانم یمن بیایم. باید به همین مسیری که می روم، ادامه بدهم. حضرت پیشنهاد را نپذیرفتند. به حضرت عرض کرد: پس اجازه بدهید من بروم و آزوقه زن و بچه ام را ببرم، برمی گردم. حضرت فرمودند: برو، ولی سعی کن زود بیایی. تأخیر نکن که از قافله عقب می مانیم.
او رفت و برگشت، منتها وقتی برگشت که در نزدیکی های کربلا مطلع شد حادثه به پایان رسیده و سیدالشهدا علیه السلام به شهادت رسیدند و او محروم شده است.
چرا این شخص از حادثه کربلا محروم شد؟ چه چیز موجب شد به جای خالی سیدالشهدا برسد و از نصرت و یاری حضرت محروم شود؟ از کسانی نبود که حضرت را نشناسد یا نخواهد که حضرت را حمایت کند یا نداند که حضرت در دردسر افتادند. همه این ها روشن بود. حضرت را خوب می شناخت. از اصحاب امیرالمومنین بود و قصد یاری و کمک حضرت را هم داشت و می دانست حضرت در محاصره قرار گرفتند. عاملی که موجب جا ماندن او از قافله شد، ما را تهدید نمی کند؟ مشکلی که وی داشت، به تأخیر انداختن خیر بود، در حالی که هدف های بزرگی داشت. این از کارهای شیاطین است. غفلت از هدف ها، کوتاه آمدن نسبت به آن ها و به تأخیر انداختن آن ها، موجب محروم شدن و جا ماندن از قافله است. هر عذری که انسان بیاورد و هر دلیلی که اقامه کند، برای عقب انداختن تکلیف و به تأخیر انداختن آن است.
وقتی حضرت به طرف کربلا می روند و در معرض تهدید دشمن هستند، چه عذری وجود دارد که انسان تأخیر بکند؟ حضرت برای رسیدن به هدفشان، نیازمندی هایی دارند. کارهایی باید انجام بگیرد، باید مردم متوجه و مهیا و آماده شوند و به معرفت دست یابند، معرفت هایی که لازمه همراهی سیدالشهداست. چه کسانی این کارها را باید انجام دهند؟ چه کسانی باید زمینه را برای حضرت مهیا کنند؟ انسان مکلف است و این عذرها قبول نیست. وقتی آل الله، آل رسول در معرض تهدید هستند و اسارت اند، انسان چه عذری دارد که بیاورد و به فکر اهل و عیال خودش باشد و از نصرت و یاری آنها غافل؟
خدای متعال می فرماید گروهی بودند که وقتی دستور جنگ به آنها داده می شد، می گفتند: «لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا».[1] اگر می توانستیم و توان و مرکب و سلاح جنگی داشتیم، با شما می آمدیم. خدای متعال می فرماید: «يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ».[2] خودشان را به هلاکت می اندازند و فریب می دهند.
در جای دیگری خدای متعال می فرماید: «وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً».[3] اگر اینها قصد خروج داشتند، می خواستند همه چیز را به دست می آورند. آنها می گویند ما نمی توانیم. اگر می خواستید باید زمینه ها را مهیا می کردید و می توانستید. اگر می بینید امروز دستتان خالی است و آزوقه و سلاح و مرکب ندارید، برای این است که نمی خواستید. اگر می خواستید همه چیز را مهیا و فراهم می کردید.
امیرالمومنین می فرمایند: مردم سه دسته اند. «سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى».[4] یک دسته اهل سعی و سرعت اند و این دو ویژگی را با هم دارند. اینها اهل نجات اند و اهل طلب بسیار. این ها می خواهند برسند. آنهایی که اهل کوتاهی در حق اند، طالب حق نیستند و اهل سقوط در عذاب و رنج ها هستند. آن چه عامل نجات و رستگاری انسان می شود، سعی و سرعت است. خدای متعال از انسان مي خواهد که اهل سعی در خیرات باشد. خداوند می فرماید: «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ».[5]
در جایی دیگر نیز می فرماید: «وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ».[6] هم چنین می فرماید: «هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ».[7] فرصت ها در گذرند و مثل ابرها از می گذرد. مهلت به انسان نمی دهند که تأمل و دقت بکند. انسان باید از قبل مهیا باشد. اگر انسان از قبل تکلیف ها را تخمین نزد و خود را برای تکلیف ها مهیا نکرد و منتظر باشد که زمان تکلیف فرا رسد، از فرصت ها جا می ماند و فرصت ها از او سبقت می گیرند.
برخی گرفتار تأمل و تدبر افراطی هستند که چه باید کرد؟ تا بفهمد و اقدام کند، فرصت ها گذشته اند، فرصت هایی که تکرار نمی شوند. در دوران زندگی ما نسیم هایی هست، باید ما خود را در برابر نسیم ها قرار بدهیم. دنبال این باشیم که در مسیر نسیم ها قرار بگیریم. مبادا نسیم ها نیایند و بروند و ما غافل باشیم.
مگر عاشورا تکرار می شود؟ کسانی که سیدالشهدا را تنها گذاشتند، دیگر به فضیلت عاشورا نمی رسند. اگر تمام عمرشان در سجده باشند، به گرد پای یاوران سیدالشهدا نمی رسند. تمام عمرشان در طواف خانه کعبه باشند، به هیچ وجه مانند بودن در کربلا نیست.
حضرت به فردی فرمودند: بیا، عجله بکن. او تأخیر کرد و با جای خالی حضرت مواجه شد. کسانی که بیدار و هوشیار بودند، روی حرف سیدالشهدا، حرفی نزدند. شخصیتی مثل قمر بنی هاشم علیه السلام از همه هوشیارتر بود. یک جا قمر بنی هاشم به حضرت عرض نکرد: آقا بهتر است این کار را بکنید. حضرت به یکی از اصحابش فرمودند: می روی به زیارت جدم سیدالشهدا، راه تو نزدیک است. عرض کرد: یا رسول الله، من معروفم و جاسوس زیاد است. احتمال دارد که اگر من بخواهم به زیارت بروم، خبر بدهند و برای عبرت دیگران هم که شده، مرا به شدت مجازات بکنند. لذا موفق به زیارت جدتان نمی شوم. حضرت فرمودند: یاد از مصیبت جدم می کنی؟ عرض کرد: بله، گریه هم می کنم. طوری می گریم که همه اهل و اعیالم همراه من شوند و حال عزایی به من دست می دهد که غذا را فراموش می کنم و نمی توانم غذا بخورم. حضرت فرمودند: تو از کسانی هستی که این چهار تا صفت را دارند: به خاطر شادی ما خوش حال می شوند، به خاطر غصه ما اندوه بار می شوند. آن جایی که ما در امنیتیم، احساس امنیت می کنند، آنجایی که ما در خوفیم، احساس خطر می کنند. شیعه نمی تواند در امنیت باشد و سیدالشهدا در خطر. آنهایی که در امنیت بودند، امام حسین علیه السلام شناس نبودند.
وقتی زینب کبری در خطر است، من چه توجیهی دارم که به فکر امنیت اهل و عیال خودم باشم؟ تمام هم و غم انسان باید سیدالشهدا و اهل و عیالش باشد. وقتی می گوییم: «بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي وَ أَهْلِي وَ مَالِي»[8] خودم پدر و مادرم و اهل و عیالم، تمام اقوام من فدای تو باشند. به ما گفتند جوری بگویید که او را بر همه چی مقدم بدارید. اگر این حالت در انسان نبود، اگر انسان تکلیف را بر همه چی مقدم نمی داشت، ولی خدا را بر همه کس مقدم نمی داشت، به این عذر ها و تأخیرها و تثبیت ها می افتد. این عذرها تمام شدنی نیست. انسان باید در مقام برداشتن تکلیف، فقط به تکلیف فکر کند. خدا نیز کمک می کند.
وقتی سیدالشهدا به طرف میدان می رفت، یک خیمه زن و بچه تنها بودند. همه دور سیدالشهدا را گرفته بودند و به حضرت عرض می کردند: آقا ما را به حرم جدمان برسان. به حضرت عرض می کردند: آقا ما را به که می سپاری؟ حضرت فرمود: شما را به خدا می سپارم.
اگر حضرت می خواستند به فکر این باشند که زن و بچه شان را به پناهی برسانند که نمی توانستند به کربلا برود، نمی توانستند هدف را در آغوش بگیرند، انسان فقط باید به فکر تکلیف باشد. اگر به فکر تکلیف نبود و چیز دیگری در ذهن انسان بود، این عذرها و امور، انسان را از تکلیف و از سبقت در سرعت باز می دارد. هر چیزی که در ذهن انسان در کنار تکلیف باشد، عامل کوتاهی در انجام تکلیف و به تأخیر انداختن و در نتیجه عامل محرومیت از تکلیف می شود.
آنچه موجب محرومیت این شخص شد که از صحابه نیز بود و حضرت را می شناخت و قصد نصرت هم داشت، این نبود که می خواست به ذکر و عبادت بپردازد و حضرت را تنها بگذارد. می خواست بیاید، ولی اهل تأخیر بود. این بهانه در مقابل تکلیف بود. اگر این بهانه در وجود ما باشد، ما را تهدید می کند و در سختی ها از فیض محروم می شویم.
امام حسین علیه السلام هر چه اطرافش را نگاه کرد، دید کسی نمانده است. یک طرف سیدالشهدا بود، تنهای تنها و یک سو، سی هزار دشمن مسلح آمد. ابتدا حضرت یادی از اصحاب و اهل بیتش کرد و آنها را صدا زد: «يا مسلمَ بنَ عَقيلٍ ... يا عُمَيْر بنَ المُطاعِ ... يا ابْطالَ الصَّفا! يا فُرْسانَ الهَيْجاء! مالى اناديكُمْ فلا تُجيبوُنى وَادْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونى...». [9] سپس با دشمن صحبت و تنهایی خودش را اعلام کرد و به همه فهماند دیگر تنها شده است: «هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُ اللَّهَ فينا؟ هَلْ مِنْ مُغيثٍ يَرْجُو اللَّه بِأغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعينٍ يَرْجُواما عِنْدَاللَّهِ فى أِغاثَتِنا؟».[10]
وقتی صدای غربتش بلند شد، صدای شیون از خیمه ها برخاست. خودش را به خیمه نزدیک کرد و فرمود: عزیزانم تا من زنده ام، بلند گریه نکنید. دشمن مرا شماتت می کند.
از خیمه ها جدا شد. وقتی بالای بلندی آمدند، دیدند سیدالشهدا در محاصره دشمن است. او را در بر گرفتند و به او حمله کردند. عرق مرگ بر پیشانی حضرت نشسته بود. نفس ها به شماره افتاده بود. هر نفسی که می کشید، خون از بدن حضرت بیرون می زد. این صحنه را تماشا کردند: «وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِكَ وَمُولِغٌ سَيْفَهُ عَلَى نَحْرِكَ قَابِضٌ عَلَى شَيْبَتِكَ بِيَدِهِ ذَابِحٌ لَكَ بِمُهَنَّدِهِ». [11]
حضرت اشاره کرد: عزیزانم برگردید. نمی دانم به خیمه رسیده بودند یا نه که دیدند صدای هلهله دشمن به گوش می رسد. خدایا چه اتفاقی افتاده؟ خوب دقت کردند و دیدند صدای دیگری هم به گوششان می رسد. صدای تکبیر سیدالشهدا از بالای نیزه ها به گوش رسید.
«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ».[12]
سید بن عبدالله می گوید: آقا جان من سینه ام را سپر می کنم، شما نمازتان را بخوانید. نماز تمام شد. سید می افتد و می گوید: آقا جان به عهدم وفا کردم؟ حضرت می فرماید: خدا تو را رحمت کند. خوب به عهدت وفا کردی.
- از عشق تو یا حسین یک بارقه امشهد غم تو نشسته در ذائقه ام
- نومید مکن مرا که در نوکر ی امهر چند بدم گدای با سابقه ام
- به ظلمت ز نور خدا می گریزیتو لب تشنه زان به بقا می گریزی
- ز مادر بود مهربان تر خدایمتو جانب به قهر از خدا می گریزی
- به قرآن ندایت کند رب سبحانچرا بی جهت زین صدا می گریزی
- خدا خواندت تا عطایت نمایدتو ای مهربان از عطا می گریزی
- به هر جانبی سایه لطف اوز دنبال سایه کجا می گریزی
- و فی النور الی الله فرموده یزدانچرا سوی نفس و هوا می گریزی
- اگر می گریزی ز بیگانه بگریزچرا دیگر از آشنا می گریزی
یک لحظه متوجه شد، این ها بیگانه اند و حسین آشناست. لذا حر از صف یزیدیان جدا شد.
- بیا ای گنه کار آلوده دست ز دریای رحمت کجا می گریزی
- شفای تو در بارگاه حسین استکجا دیگر از این سرا می گریزی
- سراپای دردی و محتاج درمانچرا از طبیب و دوا می گریزی
- دهد مژده کعبه خان بقیع رابه سامان چرا از بلا می گریزی
یک وقت دیدند سواری از طرف لشکر عبیدالله می آید. خواستند راهش را ببندند، اما امام فرمود بگذارید بیاید. وقتی آمد، دیدند حر بن یزید ریاحی است، اما حالت تسلیم و رضا و شرمندگی دارد.
- این گنه کار پشیمان برگشتاین برون گشته ز رضوان برگشت
- خوبی و من بدم و بد کردمباب رحمت به رخم سد کردم
- من همانم که رهت را بستمبال مرغان حرم بشکستم
- آتش شرم مرا ساز خموش از خطایم ز کرم چشم بپوش
آقا جون روزی که راهت را بستم، فکر نمی کردم تا به اینجا در محاصره قرار بگیری و نگذارند از این دیار بروی. آقا جان آیا توبه من قبول است؟
- این گران باب به دربار تو شد حر آزاد گرفتار تو شد
- من از این فتنه دور نی اممن که بینای توام کور نی ام
- من ز ویرانه به راه آمده امفاش گویم که حسینی شده ام
- ای امید ناامیدان سید خیل شهیدانکن نگاهی به حر پشیمان
- حُرم و آزاده ام من دل به عشقت داده امآتشم خاکسترم کن جان نثار اکبرم کن
- رخصتی تا روم سوی میدانای حسین ای حسین ای حسین جان
- منفعل نزد رسولمجان زهرا کن قبولم
- رویم از درگهت برنگردانای حسین ای حسین ای حسین جان
امام قبول فرمود. خون ها را کنار زد و با دستمال مبارکش زخم پیشانی حر را بست، اما لحظه ای که سنگ دشمن به پیشانی امام خورد و سر امام شکست، کسی نبود زخم پیشانی پسر فاطمه را ببند. خون چهره مولا را فرا گرفت. بی بی ببینید پیشانی برادر شکسته است.
- گر وداع فاطمه از میخ در بر سینه بودخون پیشانی مدال افتخار زینب است
[1] . التوبة : 42 .
[2] .همان.
[3] . التوبه : 46 .
[4] . شرح نهج البلاغه، عبدالحمید ابن ابى الحديد معتزلی، ج1، ص273، 16، و من خطبة له ع لما بويع بالمدين...، ص272.
[5] . البقره : 148.
[6] . آل عمران : 133 .
[7] . النمل : 88 .
[8] . مفاتيح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 548.
[9] . پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی ازنویسندگان، ص293.
[10] . اسيران و جانبازان كربلا، محمد مظفری سعید، ص99.
[11] . بحارالأنوار، مجلسی، ج98، ص 322، باب 24.
[12] . مفاتيح الجنان، ص 458.