سخنران استاد فرحزاد

  • بـجـز حسـین مرا ملجع پـنـاهـی نیست در این عـقیده یقین دارم اشتباهـی نیست
  • ره نجات حسین است و دوستی حسینبه سوی حق بجزاین طریق راهی نیست
  • به غیر درگه تو یا حسین دردوجهان مرا بـه درگـه دیگر حواله گـاهـی نیست
  • یارب دلم از غم حسین مـحـزون کن در ســیـنـه مـا مـحـبـتـش افـزون کن
  • جز مهر حسین هرآنچه باشـد به دلم خـون سـاز و زراه دیـده ام بـیـرون کن

برکات ذکر صلوات

ذکر صلوات گناهان را از بین می برد. روایات متعددی به مضمون های مختلف آمده است. حضرت امیر علیه السلام فرمودند: تاثیر صلوات برای از بین بردن گناهان، قوی تر از تاثیر آب برای ازبین بردن آتش است. امام هشتم علیه السلام فرمودند: «مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى مَا يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَإِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً وَ قَالَ ع الصَّلَاةُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ التَّسْبِيحَ وَ التَّهْلِيلَ وَ التَّكْبِيرَ» ( مجلسی/ بحارالأنوار/ ج91/ ص:47). کسی که وسیله ای برای پاک کردن گناهانش ندارد یکی از پاک کننده های قوی زیاد صلوات فرستادن است. مداومت کردن بر این ذکر گناهان را منهدم می کند. صلوات فرستنده عاقبت بخیر می شود کوه گناه با این ذکر منهدم می شود.

یادگیری از صفات خوب حیوانات

ائمه فرمودند: در حیوانات صفات خوبی است که باید از آن ها یاد بگیرید. مثلا از خروس غیرت و سحرخیزی را یاد بگیرید. مرحوم آقای فلسفی می گفتند باخانمم که خیلی با حجاب و چادر سر کرده بود می رفتیم و یک سرهنگی هم با خانمش که آرایش کرده بود از جلو می آمدند به ما که رسیدند به من گفت: چرا خانمت را این طوری کردی؟ خار کردی؟ ببین از من یاد بگیر. آقای فلسفی می گوید که من گفتم که خانم من مثل ماشین شخصی می ماند در اختیار من است خانم شما مثل تاکسی شرکت است همه سوارش می شوند سرش را پایین انداخت و رفت. حضرت امیر علیه السلام می فرماید: که در سگ ده تا صفات خوب است. همین سگی که نجس العین است. شب ها بیدار است، خوابش کم است، نگهبانی می دهد، به یک چیز کم قانع است، آدم شناس است یعنی مهمان را از غیر مهمان تشخیص می دهد، نسبت به صاحبش خیلی باوفاء است. آیت الله دستغیب کتابی به نام داستان های شگفت دارد ایشان در آن کتاب از قول یک دانشجویی که در خارج زندگی می کرد نوشته بود که من در خانه ای که زندگی می کردم به خاطر حفاظت خانه سگی خریده بودم معمولا عصر ها این سگ را رهایش می کردم و دانشگاه می رفتم و آخر شب می آمدم. یک شب خواستم منزل بیایم هوا خیلی سوزوسرما و طوفانی شد پالتویی که داشتم به سرم کشیدم آمدم کلید بیندازم در را باز بکنم این سگ زبان بسته فکر کرد که دزد آمده به من پرید. من فهمیدم که اشتباه کرده زود پالتویم را از سرم کشیدم صورتم را نشان دادم فهمید که من صاحبش هستم. این قدر این سگ خجالت کشید رفت یک گوشه ای نشست هر کاری کردم که به حیاط بیارمش نیامد. گفتم: عیب ندارد می روم شام می خورم بعد می آورمش. شام خوردم باز آمدم هر کاری کردم از خجالت نیامد. گفتم: عیبت ندارد بیرون بخوابد آمدم خوابیدم صبح خواستم چیزی بدهم که بخورد در را باز کردم دیدم از حیاء و خجالت مرده است. به خاطر این که نان و نمک این آقا را خورده و یک بار به صاحبش پریده است.

تواضع تنها راه رسیدن به خدا

«يا رَبِّ الَّذِي لَمْ أَسْتَحْيِكَ فِي الْخَلاءِ ، وَ لَمْ اراقِبْكَ فِي الْمَلاءِ ، وَ أَنَا صاحِبُ الدَّواهِي الْعُظْمى ، أَنَا الَّذِي عَلى سَيِّدِهِ اجْتَرى» .( سیدبن طاووس/ الإقبال بالأعمال الحسنة/ ج1/ ص:165). من کسی هستم که در خلوت از خدا خجالت نکشیدم، در آشکارا مراقب نبودم، صاحبم را در نظر نگرفتم، من صاحب گناهان بزرگ هستم، من کسی هستم که بر صاحب خودم جری شدم. چه بسا خیلی از موجودات از ماها خیلی بهتر باشند. به یک عارف گفتند که شما بهترید یا فلان حیوان؟ گفت: قطعا او بهتر است چون او گناه نکرده ولی من سر تا پا گناه هستم. خدای متعال به حضرت موسی فرمود: ای موسی فردا که برای مناجات به کوه طور می آیی یک کسی پست تر از خودت بگیر بیاور. حضرت موسی عرض کرد باشد. فردا آمد هر کسی را خواست ببرد گفت شاید این در پیش خدا از من بهتر باشد. هر کسی را خواست ببرد جرأت نکرد. از این طرف هم امرشده بود یک کسی پست تر از خودت را بیاور. بین راه رسید به یک سگ سیاه که مریضی جرب داشت و خیلی به هم ریخته بود. گلاده به گردنش انداخت و کشیدش به طرف کوه طور، یک مقدار که آورد یک نهیبی به خودش زد که ای موسی از کجا معلوم که تو از این بهتر باشی. (موسی کلیم الله جرأت نمی کند بگوید که من از یک سگ بهتر هستم کسی که مقام نبوت دارد، هم صحبت خداست، کتاب آسمانی برایش نازل شده است.) ترسید و رهایش کرد و برای مناجات با خدای متعال آمد. خدای متعال فرمود: ای موسی چرا کسی که پست تر از خودت است را نیاوردی؟ گفت: پیدا نکردم. فرمود: چرا آن سگ را نیاوردی؟ عرض کرد خدایا ترسیدم بگویم پست تر ازمن است. خدا فرمود: ای موسی اگر می آوردی از دیوان انبیاء و پیامبری برکنار می شدی.

ما روایت داریم که خدا به حضرت موسی نگاه کرد دید که او از همه متواضع تر است او را به پیامبری انتخاب کرد یعنی خودش را از همه پایین می دید تنها راه رسیدن به خدا تواضع است ادب است کوچکی است برتر بودن عیبت نیست برتر دیدن عیبت است. یعنی خودت را بالا نبینی تا خدا تو را بالا ببرد و راه برتر بودن این است که خودت را برتر نبینی هر چه خدا به تو می دهد بگو خدایا هر چه دارم تو دادی من هیچی ندارم من فقیرم، بی چاره ام، پستم، باید نیست بشوی تا باقی بشوی و به بقاء برسی.

حضرت موسی رد می شدند سوسک هایی که با کود و آشغال ها سرو کار دارند را دید به خدا عرض کرد که خدایا این را برای چه خلقش کردی؟ خطاب شد ای موسی، این سوسک هم الآن گفت: خدایا موسی را برای چه خلق کردی.

ادب چیست و مودب کیست؟

کسی از امام حسین علیه السلام پرسید معنی ادب چیست آدم مودب کیست؟ حضرت فرمودند: معنی ادب این است از خانه ات که بیرون می آیی به هر کسی که میرسی بگویی این از من بهتر است یک سر و گردن از من بهتر است. نسبت به خانواده ات و فامیلت هم باید این طور باشی. اگر خودمان را دست پایین بگیریم خیلی کارهایمان درست می شود. اگر یکی را از خودت بالاتر بدانی تحویلش می گیری، احترامش می کنی، حرفش را گوش می کنی، اذیتش نمی کنی، فرمان نمی دهی. من معتقدم این جمله امام حسین دوای همه درد هاست. در تمام خانواده ها دعوا سر این است که من هر چه می گویم باید همان باشد یعنی منیت است یعنی زن و شوهر هر دوتا سر و گردن را بالا گرفتند.

کل دین یعنی ادب، هر عملی که انجام می دهیم اگر ادبش را رعایت نکنیم آن عمل فایده ندارد. همه انبیاء برای ادب کردن آمدند. «خير ما ورّث الآباء الابناء الادب» (محمدتقی فلسفی/ الحديت-روايات تربيتى/ ج 1/ ص : 172). یعنی بهترین چیزی که پدر ومادرها به بچه ها به ارث می گذارند ادب است. چون اگر کسی ادب داشته باشد همه کارهایش درست می شود و اگر هم بی ادب بود هیچی ندارد. این ها که آمدند با ائمه جنگیدند (مثل خوارج نهروان) نماز می خواندند، روزه می گرفتند، قرآن می خواندند ولی ادب نداشتند بی ادب بودند. حر با ادب بود که دستش را گرفتند. موقع نماز جماعت آمد به امام حسین اقتداء کرد حضرت فرمود: اجازه بده برگردیم، گفت: نمی شود. فرمود اجازه بده به راهمان ادامه بدهیم، گفت: نمی شود. گفت مادرت به عزات بنشیند. عرض کرد آقا اگر غیراز شما کسی این حرف را به من می گفت جوابش را می دادم ولی مادر شما فاطمه است دختر پیامبر است. ادب خیلی گسترده است مثنوی می گوید:

  • از خـدا خـواهـیـم توفـیـق ادب بی ادب محروم ماند از فیض رب
  • بی ادب تنها نه خود را داشت بد بـلکـه آتـش بـر هـمـه آفـاق زد

دنیای اسلام دارد چوب بی ادبی کسانی را می خورد که حق اهل بیت را ضایع کردند، در خانه دختر رسول الله را آتش زدند. سران فلسطین به این نتیجه رسیدند که چون بزرگان ما در صدر اسلام به اهل بیت بی ادبی کردند ما چوب آن ها را می خوریم. یکی از سران فلسطینی گفته بود می دانید چرا ما شصت سال است که مبارزه می کنیم پیروز نشدیم ولی جنگ شما هشت سال بیشتر طول نکشید پیروز شدید؟ به خاطر این که ما محرم نداریم، عاشوراء نداریم، حسین نداریم این قدر تو سری می خوریم. امام رحمه الله فرمودند: به برکت این محرم و صفر است که ما پیروز شدیم. در آن ها روح نیست شور ظاهری است شور حقیقی نیست. امام حسین علیه السلام یک شور عجیبی ایجاد می کند. یک نفر بی ادب می آید در حرم امام هشتم بمب می گذارد میلیون ها زائر را به اذیت می اندازد. یک با ادبی هم رحمت خدا را جلب می کند فتنه ها را می خواباند.

انسان ها اسیر رسم و رسومات

حاج آقای دولابی می فرمودند: پنجاه سال است که در مهد کودک درس می دهم شاگردی که هر چه بگویم گوش بدهد نیست. هر کسی ادعاء کند ادعای خیلی لاف و بی خودی است. یعنی کسی بالا نیامده است. ما شاگرد نشدیم ما شاگرد نفسمان هستیم، شاگرد مردم هستیم، شاگرد دهان مردمیم که ببینیم چه می گویند. اگر شاگرد خدا شده باشیم خیلی خیلی کار ما درست می شد و بالا می رفتیم. اگر کسی متقی بشود حرف خدا را گوش بدهد هیچ وقت به بن بست نمی رسد خیلی اوج می گیرد.

لاف و عشق و گله از یارزهی لاف خلاف عشق بازان چنین مستحق حجرانند

ما واقعا حرف خدا را گوش می دهیم؟ کارهایمان همه مطابق میل خدا و ائمه است یا مطابق میل خودمان است؟ ما به عادات و رسوم خیلی بیشتر از فرمایشات خدا عمل می کنیم. اگر یک سید فقیر که هیچی ندارد ولی دیندار است به خواستگاری دخترمان بیاید من گمان نکنم هیچ کسی او را به دامادی قبول کند. به خاطر این که دنیا ندارد هر چند آخرت داشته باشد، یا دختر قبول نمی کند یا پدر و مادر قبول نمی کنند. ما خیلی جاها گیر هستیم بیاییم یواشکی اقرار کنیم اگر کسی بخواهد تشریفاتی را که در ازدواج است را کنار بگذارد همه بر علیه اش قیام می کنند. بیاییم مسلمان بشویم آیا کسی از این مهد کودک بالا می آید تا الف بای اسلام را یاد بگیرد؟

تکبر و غرور

دوتا پهلوان خیلی شجاع در همدان بودند یکی سوار بر الاغ و یکی هم پیاده بود که با هم به جایی می رفتند. به همدیگر خیلی پز می دادند زورشان را به رخ هم دیگر می کشیدند. یکی می گفت: من از تو قویترم این یکی می گفت من قویترم، پشتت را زمین می زنم. آخر آنی که سوار الاغ بود پیاده شد سینه اش را سپر کرد گفت: چه می گویی؟ پایینی گفت: هیچی، تو سواره بودی خودت را بالا گرفته بودی حالا که پایین آمدی دعوا نداریم نوکرتم، زمین خوردتم. یعنی اگر ما تکبر و غرور را زمین بگذاریم تمام دعواهای خانوادگی می خوابد. به قول حاج آقای دولابی که می فرمود: بچه هایتان را، اهل و عیالتان را که به مشهد و کربلا می برید جلو بینداز بگو یا امام رضا می خواهم نوکر زوار تو بشوم. من لیاقت زائر بودنت را ندارم به برکت این بچه های معصوم من، به برکت این خانم من، من می خواهم جا روکش زوارت باشم خادمشان بشوم. بعضی خانم ها می گویند: که شوهر ما پول دارد بهترین رفاه را برای ما تهیه می کند ولی این قدر متکبر است که نمی توانیم بگوییم که این کار تو اشتباه است، ایراد دارد. یا می گویند هر کاری برای ما می کند ولی آخرش عصبانی می شود همه را زهرمار می کند. ریشه عصبانیت و تکبر، خودبینی است. یعنی انسان خودش را دست بالا بگیرد، خودش را کسی بداند. حلال مشکلات این جمله امام حسین است خودمان را پایین بیاوریم خیلی از کارها درست می شود. بگو هر چه شما می گویید درست است، ما اصلا زمین خورده شما هستیم. تکبر عامل همه فتنه ها است و تواضع عامل تمام الفت ها و انس ها و آرامش ها است. همه از آدم متکبر بدشان می آید. خودت را دست بالا بگیری همه مورد فشار و اذیت و آزار قرار می گیرند. اگر خودمان را در خانه، در جمعی پایین تر بگیریم تمام گلایه ها و توقع هایمان می خوابد.

عاقبت بخیری

سئوال کردند آقا ما در جامعه ای که زندگی می کنیم با آدم هایی برخورد می کنیم که مثلا کافر هستند، منافقند، یهودیند نمی دانیم چه هستند چه طور بگوییم که او از من بهتر است. حضرت می فرماید: ممکن است ظاهرش بد باشد ولی باطنش خوب باشد. عاقبت بخیری خیلی مهم است شاید شما عاقبت بخیر نشدید ولی او عاقبت بخیر شد. شاید رسول ترک اول چاقوکش تبریز و تهران بود ولی الآن اولیاءالله می روند سر قبرش حاجت می گیرند.

آقازاده آیت الله مرعشی نقل کردند که پدرم می فرمود: من آخر شب رفته بودم یک جایی روضه بخوانم برف آمده بود همه راه ها بسته شده بودند. یک راهی در کوچه باز کرده بودند که برای عبور یک نفر راه داشت آخر شب داشتم برمی گشتم که دیدم یک لات مست و چوب به دست دارد می آید گفتم: خدایا به داد من برس این آدم قلدر مست یک چوب به ما بزند داغونمان می کند. به من که رسید یک نگاه تندی به من کرد و گفت تو کی هستی؟ گفتم: من سیدم، طلبه هستم. گفت: کجا بودی؟ گفتم: روضه اباعبدالله رفته بودم دارم برمی گردم. گفت: به چه مناسبتی؟ گفتم: محرم است، اسم محرم را که آوردم منقلب شد. من نمی دانم در اسم امام حسین چه هست. منقلب شد گفت: من خبر نداشتم محرم است. پس بشین برای من روضه بخوان. گفتم: آقا این جا که حسینیه نیست اینجا کوچه است برف است. مثل گوسفندها چهار دست و پا رو زمین خوابید گفت: پشت من بشین روضه بخوان. من هم ترسیدم نشستم شروع کردم به روضه خواندن، این لات مست وقتی که اسم امام حسین را شنید شروع کرد به گریه کردن، شانه هایش می لرزید. روضه که تمام شد گفت: آقا شما کجا می روید؟ گفتم: می خواهم خانه بروم. گفت: من باید همراهت بیایم. گفتم: نه من خودم می روم. گفت: می ترسم یک آدم نفهمی شما را در راه اذیت بکند من دوست دارم همراهتان بیایم. آقای مرعشی می فرمودند: که بعد از مدتی دیدم یک نفر که خیلی قیافه ظاهر الصلاحی دارد دست من را می بوسد و از من تشکر می کند. گفتم: آقا شما کی هستید؟ گفت: من همان لاتی هستم که پشت من روضه خواندی خدا که منبر امام حسین را نمی سوزاند من منبر شما شدم و بعد از آن روضه منقلب شدم همه بدی هایم را کنار گذاشتم. آقای مرعشی می فرمودند: که این از پیر غلام های امام حسین شد وقتی که از دنیا رفت مردم به سر و صورتشان می زدند و حسین حسین می گفتند که این غلام امام حسین بود.

عشق و علاقه علماء به اهل بیت علیهم السلام

آیت الله مرعشی نجفی رحمه الله علاقه عجیبی به امام حسین داشت پسر ایشان نقل می کردند که ایشان گاهی پیراهن سیاه به تنش می کرد به صورت ناشناس می رفت در هیئت ها عزاداری می کرد. ایشان مرجع تقلید بودند حالا شاید مرجعیت و درس ها و بحث ها و نمازشب ها نگیرد ولی در مجلس امام حسین کوچکی هست شکستگی هست تواضع هست این کوچکی آدم را بالا می برد. آیت الله بروجردی فراوان نقل کردند که چشم درد داشتند و چشمش ضعیف شده بود نمی توانست خط ها را بخواند. در عزاداری ها گل عزادارها را گرفت به نیت شفاء به چشمش مالید در سن هشتاد سالگی به برکت گِل زیر کفش عزادارها خط ریز را از دور می خواند. میرزاء مهدی بروجردی پدر خانم آیت الله گلپایگانی بود می گوید با دامادم آیت الله گلپایگانی به مکه رفتیم از مکه که برگشتیم گفتیم خوب است به کربلا هم برویم. معمولا آن موقع حاجی ها در رفت و برگشت به کربلا می رفتند. می گفت: وارد عراق شدیم نزدیک عاشوراء و تاسوعاء بود وسیله پیدا نکردیم کربلا برویم رفتیم راه آهن که شاید قطار پیدا کنیم هر چه منتظر ماندیم قطار خالی هم نیامد ولی آخرش یک قطار آمد که مملو از جمعیت بود ولی دیدیم که آخر قطار واگن باربری است در آن واگن ها هم حیوانات را بار کرده بودند گفتیم لای حیوانات می رویم. عجیب است آیت الله به خاطر امام حسین خودش را می شکند می رود لای حیوانات می نشیند. بعد از مدتی از این عشایر بیابانی و بدوی عرب هم داخل واگن ریختند. من چشمم ضعیف بود مثلا می خواستم قرآن بخوانم قرآن خط درشت را از نزدیک می خواندم وقتی اخلاص این عشایر را دیدم دلم شکست به قلب من الهام شد که خاک پای این عشایر را به چشمت بمال چشمت درست می شود. در کنار من یک عربی نشسته بود پاهایش هم پر از گل و خاک بود آن خاک ها را گرفتم به چشمم مالیدم. گفت: موقع نماز خواستم قرآن بخوانم قرآن را باز کردم دیدم که قرآن خط ریز را در پیری از راه دور می خوانم. ما نمی فهمیم که در دستگاه امام حسین چه خبر است چون این ها وصل به آن ها هستند. اگر به دکترها بگویی می گویند همه اش میکروب است ولی همه اش شفاء است چون دارد به طرف امام حسین می رود. آیت الله مرعشی رحمه الله خیلی علاقه وافری به اهل بیت داشتند وصیت کردند وقتی که مردم عمامه ام را باز کنید یک طرفش را به منبر روضه امام حسین ببندید و یک طرفش را به تابوتم ببندید و روضه وداع را بخوانید. یعنی من پناهنده به منبر امام حسین بشوم. وبعد تابوتم را ببرید در حرم حضرت معصومه بگذارید و یک طرف عمامه ام را به تابوت ببندید و یک طرفش را به ضریح حضرت معصومه ببندید. یعنی ای معصومه جان من دخیل شما هستم به من بیچاره نظری کنید.

ذکر مصیبت باب الحوائج، حضرت علی اصغر علیه السلام

به شش ماهه اباعبدالله الحسین علیه السلام توسل پیدا کنیم باب الحوائج است دوتا شخصیت در کربلا باب الحوائج هستند یکی حضرت اباالفضل و یکی هم فرزند شش ماهه امام حسین علیه السلام این گل پرپر شده است. وقتی خبر شهادت این شش ماهه را به شام آوردند یزید گفت: که چرا این بچه شش ماهه را کشتید دیگر نمی توانیم از این جنایت دفاع کنیم. بچه شش ماهه چه گناهی دارد؟ داغ طفل شش ماهه براباعبدالله علیه السلام و زینب کبری علیها السلام و مادرش و اهل بیت و امام سجاد علیه السلام خیلی سنگین بود. بعد از گذشت چند سال منهال می گوید وقتی مختار قیام کرد من به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد علیه السلام رسیدم. به حضرت اخبار کوفه را گفتم که مختار قیام کرده و از دشمنان شما انتقام می گیرد. حضرت فرمود: که منهال آیا مختار حرمله را هم دستگیر کرده است؟ عرض کردم نه، هنوز حرمله را دستگیر نکرده است. انقلابی به حضرت دست داد به گریه افتاد. آقا فرمودند: که خدایا طعم آتش و آهن را به حرمله بچشان، این حرمله با دل اهل بیت چه کرده است؟ طفل شش ماهه چه گناهی دارد؟ خیلی از بزرگان وقتی کارشان به بن بست می خورد نذر و توسل حضرت علی اصغر را می گیرند. با دست های کوچکش گره های بزرگی را باز می کند. این شهیدی که قبرش معلوم نیست شهیدی که نمی توانست از خودش دفاع کند. شهیدی که در آغوش و سینه پدر بزرگوارش اباعبدالله به شهادت رسید. وقتی که آقا اباعبدالله کنار خیمه آمد حیاء کردند خجالت کشیدند همسرشان رباب را صدا بزنند. فرمودند: خواهرم زینب گنداقه علی اصغر را بده من با او وداع کنم خداحافظی کنم. گنداقه را به دست مبارک اباعبدالله دادند آقا دیدند که این طفل دیگر نمی تواند سر نگه دارد. بردند در مقابل دشمن بلکه آبی به حلق خشکیده اش برسانند.

  • این که بدین کودکی هیچ گناه نداردیا کـه سـر رزم این سـپاه ندارد
  • بس که دل افـسـرده اسـت آه نـدارد راه دهـیـد آن کـه را پـنـاه نـدارد
  • گاه بی جـان شـود به دامن خـواهر گـاه نـاخـون زنـد بـه سـینـه مـادر
  • باری زمـا گـذشـتـه چـاره اصـغر یاببرش به همرهت به جانب مقتل

آقا صدا زدند اگر به من رحم نمی کنید به این طفل شش ماهه رحم کنید. مگر نمی بینید مثل ماهی که از آب بیرون افتاده مدام لب هایش را حرکت می دهد. ابوخلیل خبرنگار دشمن است وقتی مختار اورا دستگیر کرد گفت وقایع کربلا را برایم توضیح بده، اما مختار یک سئوال دیگری هم کرد پرسید: تو که دشمن بودی آیا جایی هم پیش آمد که گریه کنی؟ دلت به حال اباعبدالله بسوزد؟ گفت: چرا، یک جا بود که من هم جگرم کباب شد دلم آتش گرفت. وقتی که گنداقه شش ماهه رو دست آقا اباعبدالله بود آقا سه بار به طرف خیمه رفتند چشمشان به مادر علی اصغر رباب افتاد دوباره برگشتند روی رفتن به خیمه را نداشتند این جا دل من کباب شد. آقا پشت خیمه رفتند یک قبر کوچکی برای شش ماهه کندند اما یک وقت دیدند یکی صدا می زند صبر کن یک بار دیگر جمال علی را زیارت کنم.