سخنران استاد فرحزاد

قال رسول الله صل الله علیه و اله : «حُبُّ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ تَأْكُلُ السَّيِّئَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»[1].

  • تا صورت پیوند جــهان بود علـــی بود تا نقش زمین بـود و زمان بـود علی بود
  • شاهی که ولی و وصی بود علی بــــودسلطان سـخا و کـرم و جـود عـلـــی بود
  • آن قلعه گشائی که در قلعه خیبر برکنـدبـه یــک حـمـلـه و بـگـشــود علـــی بود
  • آن شــیـر دلاورکـه ز بـهر طـمع نفسدر خـان جهـان پنـچه نیالـود عـلـــی بود
  • آن کاشف قرآن که خـدا در هـمه قرآنکردش صفت عصمت و بستود علی بود
  • چنان که در افاق نظر کــــردم و دیدم از روی یـقین در هـمه مـوجود علی بود
  • این کفرنباشد، سخن کفر نه ایـن است تا هـست علی باشد و تـا بـود علـــی بود

توصیه پیامبرصلی الله... به آرامش و حضور قلب در نماز

پیامبر صلی الله... فرمود: دزدترین افراد کسانی هستند که از نمازشان دزدی کنند. روایت داریم کسی در مسجد نماز می خواند.خیلی سریع می خواند. پیامبر سلام الله علیه و آله فرمود: اگر این نماز خوان با این نماز از دنیا به دین من از دنیا نرفته است.

علامه قاضی، استاد علامه طباطبایی، آیت الله بهجت فرموده بودند: همین نمازهای واجب را اگر کسی درست بخواند. من قول می دهم به تمام کمالات و حقایق برسد. مستحبات پیش کش. ذکر های طولانی پیش کش. حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه در نهج البلاغه فرمود: اگر نماز درست بشود، همه چیز درست می شود. اگر این خراب بشود، همه چیزهای دیگر هم خراب می شود. چون نماز ارتباط بین بنده و خداست. آقای قاضی فرموده بودند: کسی اگر نماز را درست بخواند من ریشم را گرو می گذارم، تمام کارهایش درست می شود. مردم یک عمر در عمرشان آرزو دارند، خدمت امام زمان سلام الله علیه برسند. اگر برسند چقدر منقلب می شوند. آدم هر روز پنج مرتبه خدمت خدا برسد، اثر ندارد؟ بشرط اینکه در حد توانش درست بخواند. یعنی از این دنیا یک کمی کنده بشود. قبل از نماز بیایید یک کمی آرامش داشته باشید. چرا روایت داریم کسی حبس بول، یا مریضی، گشنگی شدید دارد نماز اول وقت نخواند؟ برود اول خودش را راحت کند، بعد به نماز بایستد. دین ما خیلی دین خوبی است.

  • مسلمانان مسلمانی زســــر گــــیرید که کفراز شرم یار من مسلمان وارمی آید

پنج نوبت نماز مانند این است که پنج بار در نهر آب حمام شود. بدنی که پنج نوبت حمام کند چرک نمی ماند کسی که پنج نوبت نماز بخواند گناهانش از بین میرود. کربلایی احمد می گفت: نماز یعنی جونم. یعنی قوربونت بروم.

تواضع و شکسته نفسی بجای غرور و خود بینی

ما گاهی خومان را سلمان و ابوذر می دانیم، حزب اللهی می دانیم. اگر ما را در امتحان بگذارند آن وقت باید ببینیم چه می شویم. اصلا این ادعایی که داریم، بالاترین گناه است. امام صادق سلام الله علیه می فرماید: اگر کسی دو رکعت نماز خالص بخواند، خدا او را به بهشت می برود. مرحوم حاج آقا دولابی می فرمودند: تو نماز آدم یا باید بخوابد یا باید بمیرد. یعنی: آدم همان طور که می خوابد، از دنیا غافل می شود. همه اموالش را ببرند، بدزدند، فحش بدهند، بد بگن، تعریف کنند؛ اثر ندارد. یعنی از دنیا غافل بشود. یا بمیرد آن که دیگر مال اولیاست. درباره حضرت علی سلام الله علیه داریم که هر کس به مرده راه رونده می خواهد نگاه کند، به حضرت علی سلام الله علیه نگاه کند. یا مومن پیش خدا مثل مرده در دسته غسال است. یعنی تسلیم خداست. هر جور که مولی اورا می چرخاند، همانجور، بچرخد «موتوا قبل أن تموتوا»[2]

واقعا ما که از خودمان چیزی نداریم. قوتمان، نفسمان، وجودمان، ظاهرمان، باطنمان، اولمان، آخرمان از خداست. عارف همین الان هم می فهمد خودش هیچ قدرتی ندارد هر چی هست از اوست. منتهی دم مردم دیگر همه میدانند آن موقع فایده ندارد دیگر فرعون هم فهمید گفت: «تُبْتُ الْآنَ»[3] ولی فایده نداشت. حاج آقا دولابی می فرمودند: من هر وقت خیلی از دنیا خسته می شوم می روم یک چرت میمیروم. «هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»[4] خدا می فرماید: صد سال قبل کجا بودی؟ دویست سال قبل کجا بودی؟ چند سال بعد هم نیستی. ادعا نداشته باشیم. مگر ما صد سال قبل ثروت و مقام و عنوان و اسم و رسم داشتیم؟ آخرش هم نداریم. این وسط یک دو سه روز دست مان را باز گذاشتند که خودمان را نشان بدهیم که کی هستیم.

حضرت امیر سلام الله علیه می فرمایند: «فما لابن آدم و الفخر»[5] فرزند آدم را با فخر و خود گرفتن چه کار؟ می فرماید: اولش نطفه است. یک آب جهنده بد بوی، کثیف و نجس است. آخرش هم جیفه متعفن است. جیفه انسان آن قدر بوی گندی که دارد، هیچ موجود دیگر ندارد. این بنی آدم تو را با فخر چه کار؟ آخه تو بهتره که سرت را بیاری پایین تسلیم باشی.

روزی دان خداوند بر اثر توکل انسان

یکی از رفقا می گفت: من با چند تن از رفقا به بندر انزلی برای سخنرانی رفتیم. آنجا دانشگاه برای سخنرانی به من گفتند: حاج آقا این جا یک داش مشتی، لوتی هشتاد ساله است. اسمش هم علی سبیل است. سبیلهای داشت و خلاصه قیافش به اولیا الله نمی خورد، ولی می گفتند: اهل حال واهل دل است. چند نفر به قهوه خانه اش رفتیم. آنجا چایی و غذای سنتی می داد. رفتیم یک کم باهاش نشستیم و دیدیم نه واقعا اهل حال است. خلاصه ما رفتیم باهاش انس گرفتیم. خیلی علاقه به اهل بیت داشت. گفتیم: یک خاطره ای داستانی بفرمایید: به همان لهجه محلی خودش گفت: اسم پدرم کریم بود. و زندگی مان هم از ماهی گیری تو این دریا تامین می شد. پدرم چند تا اولاد داشت. یک بار ماه رمضانی بود و پدر من هم روزه می گرفت. ماهی می گرفتیم و تو بندر انزلی یک ماهی فروشی بود کریم سماک که طرف حساب ما بود. پدرم ماهی ها را به آن می داد. خرج خانواده ما از این ماهی فروشی تامین می شد. یک روز ماه رمضان بود، با پدرم رفتیم تو دریا تور انداختیم تا غروب ماهی گیرمان نیامد. روز دوم رفتیم تور انداختیم، روز دوم هم خبری نشد. حالا ماه رمضان است، ضعف هم ما را گرفته، من هم هستم. خیلی نبود. روز سوم هم تا غروب خبری نشد. کریم سماک که طرف ما بود، آنم هم مشتری ها می امدند ماهی می خواستند، آن هم بخشی از ماهی هایش را ما تامین می کردیم. دید دو روز ما نیامدیم، نگران شد. آفتاب داشت غروب می کرد. یعنی آخرهای روز بود. موقع افطار می شد. یک وقت از دور دیدم یک چیزی می آید. نزدیک آمد دیدیم کریم سماک است. دو تا ظرف غذا برامان آورده بود. موقع افطار پلو درست کرده بود. خیلی خوشحال شدم. ظرف پلو را خوردم. یکی دیگر را تا دادم به پدرم، خیلی ناراحت شد. این ظرف را گرفت، تودریا پرت کرد. گفت: ای خدای کریم، کار این کریم، به این جا رسیده که تو دریا سه روز او را الاف کردی، بعد هم از طریق کریم سماک روزی من را بدهی. تو نمی توانی روزی من رابدهی؟ من را می خواهی وابسته به شخص بکنی؟ می خواهی من بت پرست بشوم. فردا بگویم که خدای کریم کار ما را درست نمی کند، یک کریم ماهی فروش است از این به بعد امیدم به او باشد. خدایا من غذای کریم ماهی فروش را نمی خواهم. از تو می خواهم. خیلی ناراحت شد شروع کرد گریه کردند. این علی سبیل دست می زد به عمامه من می گفت: حاج آقا به جدت قسم ماهی رو دریا موج می زد. به اندزه هفت سال ما ماهی صید کردیم. هر چی ماهی می گرفتیم تمام نمی شد. متوجهی چی می گویم؟ اگر کسی به خدا پیوند بزند خدا مایوسش نمی کند. پیرمرد هشتاد ساله علی سبیل می گفت: فلانی به جدت قسم من همه فضا و همه عالم را پر از خدا می بینم. به قول امام عالم محضر خداست.

مسلک و رویه عاشقان واقعی

مرحوم آقای بهاءالدینی می فرمود: یک کسی بود تو قم پول و پله خیلی به هم زده بود. شب که می شد بچه هایش را از اتاق بیرون می کرد، این پول ها را کف اتاق پهن می کرد، بعد روی این ها جفتک می زد غلتک می زد. خیلی کیف می کرد. می گفت الهی که من بمیروم و شما بمانید.

منشا تحول آقا ابوالاحسن هاشمی حرف یک کبوتر باز بود. ایشان می گوید: در همسایگی ما یک کبوتر باز قهاری بود. خیلی عاشق کبوترها بود. وقتی که این کبوترها بالا می رفت کیف می کرد. خلاصه چند بار همسایه ها شکایت کردند، شهربانی آمدند کبوترهایش را مصادره کردند. خودش هم زندان کردند. از زندان که در می آمد، می رفت اول کبوتر می خرید. آقا ابوالحسن می فرماید: ما همسایه اش بودیم. گفتم فلانی تو خجالت نمی کشی که این قدر کبوتر بازی مکنی؟ گفت: تو با چی عشق می کنی؟ گفتم: من با امام حسین سلام الله علیه عشق می کنم با حضرت علی سلام الله علیه عشق می کنم. گفت: برو حقه باز، حقه نزن. برای حضرت علی سلام الله علیه چند باز زندان رفتی؟ چند تا سیلی خوردی؟ لاف می زنی، خالی نبند. برو خجالت بکش. گفت: از حرف آن آتشی در من به وجود آورد. چند روز گریه می کردم. تو خانواده ما اصلا واعظ و روحانی نبود. بار سفر را بستم پدر و مادر و همه را رها کردم، نجف رفتم. آنجا ماندم به من عنایت های زیادی کردند.

یک کسی آمد خدمت استادش عرض کرد: آقا من خیلی دلم می خواهد خدمت امام زمان سلام الله علیه برسم. شاگرد ساده ای بود. استادش گفت: عیب ندارد از این به بعد غذای شور و آب شور بخور. این آدم ساده ای بود. رفت غذای شور با آب شور خورد. دو سه روز بعد برگشت، گفت: آقا من امام زمان سلام الله علیه را اصلا خواب هم ندیدم. گفت: چی خواب می بینی؟ گفت: سرم رو متکا می رسد، خواب آب را می بینم. گفت: تو الآن عاشق آب شدی، عاشق امام زمان شو درد بیاید دوایش می آید.

  • گفتم مرا غم تو خوش تر ز شادمانی گفتا که در ره ما غـم نیز شادمــانی
  • ای درد توام درمان دربستر بیماری وی یاد توام مونس در گوشه تنهایی

اهمیت شب بیست و سوم ماه رمضان

عرب بادیه نشینی به پیامبر عرض کرد: آقا من در یک سال یک شب می توانم مدینه بیایم کدام شب رمضان بیایم؟ حضرت فرمودند: که شب بیست و سوم بیا. حضرت زهرا سلام الله علیها شب نوزدهم و بیست و یکم بچه ها را بیدار نگه نمی داشتند. اما شب بیست و سوم می فرمودند: روز بخوابید، شب هم آب به صورتشان می زدند که بیدارنگه شان دارد. امام ششم شب نوزدهم این کار را نکردند، اما شب بیست و سوم تو رخت خواب مریض بودند؛ فرمودند: بسترم به مسجد ببرید.

امام صادق سلام الله علیه فرمود: سوره روم و عنکبوت را کسی بخواند، بخدا قسم اهل بهشت است. و من استثنا نمی کنم، و کسی را هم استثنا نمی کنم. و گمان هم نمی کنم در این کلامم گناهی برا من باشد.

دهه آخر پیامبرخدا سلام الله علیه و آله رخت خوابشان را جمع می کردند تو مسجد دیگر می رفتند. در این دهه آخر به اندازه یک سال باتری هاتان را شارژ کنید.

ذکر مصیبت امیرالمومنین علیه السلام

امروز دیگر مردم کوفه، بلکه شیعه یتیم شده است. دیگر برای بچه های یتیم سرپرستی نیست. شخصیتی که نان و خرما به دوش خودش می گرفت، آن روایتی که می فرماید: حضرت امیر سلام الله علیه داشتن میرفتند، یک خانمی نفرین کرد، گفت: خدایا داد من را از علی سلام الله علیه بگیر. حضرت خیلی ناراحت شدند، فرمودند: مگر علی سلام الله علیه چی ظلمی به شما کرده؟ گفت: شوهر من در جبهه کشته شده، من چند تا بچه یتیم دارم، نمی تونم به این ها برسم. حضرت این قدر ناراحت شد، آمدند منزل یک مقداری آرد و خرما جمع کردند. قنبر می گوید: دیدم رو پشتش کول خودشان گذاشتند. گفتم: آقا من غلام شما هستم. فرمودند: من سزاوارترم من خودم باید اینها را حمل کنم. آمدند در خانه آن خانم، فرمودند: یا شما نان برای بچه ها درست کن، من بچه ها را نگه دارم. یا شما بچه ها را نگه دار، من نان درست کنم. عرض کرد: آقا من بهتر می توانم نان تهیه کنم. قنبر می گوید: حضرت چهار دست و پا راه می رفتند، این بچه های یتیم بخندند. شاد بشوند. عرض کردم که آقا این در شان شما نیست که این کار را بکنی. فرمودند: غم یتیمی گرد یتیمی برویشان نشسته، می خواهم دلشان شاد بشود. می خواهم خوشحال بشوند. یک همسایه ای آمد رد بشود، گفت: السلام علیک یا امیرالمومنین شما این جا چه کار می کنی؟ این خانم فهمید که این آقا علی سلام الله علیه است. فرمودند: اگر کوتاهی کردم من را حلال کند

روزهای آخر، حضرت زینب سلام الله علیها کنار بستر آقا امیرالمومنین سلام الله علیه نشسته بود. عرض کرد: بابا جان من یک سئوالی از شما دارم. بابا جان ام ایمن از جدم پیامبر سلام الله علیه و آله یک خبر هایی برای من نقل کرده است. که جدم فرمود: یک روزی من با حسینم کربلا خواهیم رفت، حوادثی در کربلا پیش آمد خواهد کرد. برادرم، عزیزانم شهید می شوند، ما را اسیر می کنند. می خواهم ببینم، این خبر راست است؟ آقا فرمود: حدیث همانی که گفته درست است. ولی یک روزی من می بینم همین کوفه شما را اسیر می کنند. مردهای نامحرم دور شما را گرفتند، نزدیک است شما را بربایند. اما بعضی قسمت هایش را شاید حضرت برایش نفرمودند: شاید هم حضرت زینب کبری سلام الله علیها طاقت شنیدن نداشت. اما یک روزی دم دروازه کوفه ببیند، مردم با انگشت به بالا اشاره می کنند. خدایا چه شده؟ یک وقت ببینند سر بریده ابا عبدالله... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ».


[1] . بحارالأنوار/مجلسی/27/136/باب 4- ثواب حبهم و نصرهم و ولايتهم ...ص:136

[2] . بحارالأنوار/مجلسی/66 /317/باب 37- صفات خيار العباد و أولياء ...ص:254

[3] . النساء : 18

[4] . الإنسان : 1

[5] . شرح نهج البلاغة/ ابن ابى الحديد معتزلى/17/114/فصل فيما جاء في الحذر من كيد العدو ...ص:109