سخنران استاد میرباقری
بتی که شیطان در انسان زنده می کند، بت نفس انسان است که به شکل های مختلف است و در جوامع مختلف و در طول تاریخ و متناسب با سطح رشدشان، فرق دارد. بت هایی که شیطان درست می کرده و می تراشیده، متناسب با رشد اجتماعی است که در تاریخ پیدا شده است. هیچ گاه شیطان نمی آید یک بت سنگی بتراشد و به مردم بگوید مقابل این بت سجده کنید. ادوار مختلف تاریخ قابل طبقه بندی و هر کدام با دیگری متفاوت است. شیطان در ادوار مختلف یکسان عمل نمی کند، اما کارش مشخص است. «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ». [1]
خواسته شیطان
شیطان می خواهد مردم را از ولایت الهیه برگرداند. اگر زیر بار ولایت الهیه نروند، ولایت خودش قطعی است. شیطان می خواهد مردم را به اعراض از ولایت الهیه دعوت کند. همین که مردم از ولایت الهیه اعراض کردند، سلطه پیدا می کند. خداوند می فرماید: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ». [2] بر کسانی که زیر بار شیطان می روند، دعوت پیدا می کند. «إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي». [3]
کار ابلیس این است که جامعه و فرد را در برابر ولی خدا قرار دهد. می گوید خودت، قوم خودت، قبیله خودت، عقل و فهم خودت. بیشترین بتی که در دوره معاصر و در دوره امتحان فرهنگی و عقلی، بشر با آن مواجه است، عقلانیت خودش است. عقلانیت انسان را در مقابل ولی خدا قرار می دهد. می گوید: چرا دین؟ تو خودت می فهمی. عقلانیت بزرگ ترین بتی است که ابلیس در این عصر آن را علم کرده است. این همان چیزی است که در صدر اسلام، جامعه به آن مبتلا شد. گفتند خودمان برای خودمان تصمیم می گیریم. چرا پیامبر خدا تصمیم بگیرد؟ چرا خدا تصمیم بگیرد؟ باطن حرف همین است. ظاهر حرف این است که مردم، اجماع و یک خلیفه معین کردند. باطن حرف این است که العیاذبالله خداوندا تو چه کاره ای؟ خودمان فکر می کنیم و با هم تصمیم می گیریم. چیزی غیر از این نیست. این به معنای انکار عقل نیست. بحث این است که عقل چیزی است که ما را به تسلیم بودن در مقابل ولی خدا دعوت می کند. آن که ما را به اعراض از ولایت الهیه دعوت می کند، عقل نیست، جهالت است. آن چه امروز بشر غربی دارد و او را به اعراض از دین دعوت می کند و به سمت انسان محوری و نفس محوری پیش می برد، همان نکرای معاویه است.
عقل در عرض ولی که عقل نیست، نکراست. سلمان و مالک اشتر و حبیب بن مظاهر عاقل است، نه ابن زیاد، نه یزید، نه عمر سعد. آنها که عاقل نیستند. آدم های معمولی نیستند، سیّاسند. معاویه که یک آدم معمولی نیست. او توانسته سال ها بر دنیای اسلام حکومت کند. به آن وسعت و گستردگی که داشته، اما این نکراست و عقل نیست.
عقل انسان را به سمت ولی و ولایت الهیه دعوت می کند. آن چه موجب شد به دست مسلمین در دنیای اسلام این فاجعه اتفاق بیفتد، انحراف در امر ولایت الهی است. وقتی جامعه از مسیر ولایت الهیه منحرف شد و زیر بار ولایت الهیه نرفت، دیگران را بر مسند ولی خدا، و نفس خود را بر مسند ولایت الهیه نشاند. هیچ عبادت دیگری، مشکل معنوی این جامعه را حل نمی کند. لذا این جامعه با این که اهل نماز و روزه و زکات و خمس بود، اما در حال سقوط بود. تا این که کارش به جایی رسید که فاجعه عاشورا شکل گرفت. اگر جامعه ای محور ولایت و حکومت و مدیریت و رهبری خودش را بر مدار دنیا و نفس قرار داد، این ولایت، باطل است و باطل را احیا و زنده می کند.
کفر برای فرهنگ باطل، بسترسازی می کند، نه اینکه جبر فیزیکی درست کند. بستری درست می کند که در آن به دنیا پرداخته شود. به تحریکات حسی می پردازد و با آن اخلاق را درست می کند. اول عمل و رفتار را شکل می دهد و به دنبالش فرهنگ و اخلاق را عوض می کند. نقطه اول، اقامه بسترسازی برای عمل است. به تدریج یک قدم جلو می رود. فرهنگ درست می کند و برای تغییر اخلاق بستر می سازد. معروف، منکر می شود، و منکر معروف. شما به جامعه اروپا بروید و از حجاب صحبت کنید. می گویند حجاب کهنه است. شما متحجرید. عاطفه پیشرفته، عاطفه متناسب با تکنولوژی است.
اگر شما آن جا بروید و از اخلاق انبیا بحث کنید. می گویند این اخلاق کهنه است و قدرت اداره جامعه امروزی بشر را ندارد. ما نیاز به اخلاق مدرن داریم. نیاز به عاطفه مدرن داریم. از زهدی بحث کنید که انبیا گفته اند. می گویند این اخلاق کهنه است و شما باید بشر را به دنیا تحریص کنید. جوهر توسعه حرص به دنیاست. انرژیی که در دستگاه تجدد دمیده و به توسعه تبدیل می شود، حرص به دنیاست. باید حرص به دنیا را در کوره جامعه بدمید.
اگر جامعه ای در امر ولایت الهیه، خودمدار شد و نفس خود را پرستید، زمام امورش به دست اولیایی خواهد بود که تسلیم فرمان و ولایت الهیه نیستند. طبیعی است که آنها معنویت را در جامعه ایجاد نمی کنند. آنها روح گرایش به دنیا و دنیاپرستی را ولو در قالب اسلام احیا می کنند و تدریجاً این قالب ها را هم می شکنند. شما جامعه زمان یزید را با جامعه زمان اولی و دومی و سومی مقایسه کنید. این پوسته ها شکسته شده، حتی پوسته ها هم در حال حذف شدن است. اگر انسان ولایت خود را به خدا و اولیای خدا نسپرد و گفت: من، خدای متعال او را به خودش واگذار می کند. «وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ».[4]
آن هایی که به ولایت الهیه ایمان بیاورند، خدا ولایتشان را به عهده می گیرد و کسانی که ولایت باطل را می پذیرند، خدای متعال ولایتشان را رها می کند، نه این که بی ولی بمانند. اولیای آن ها شیطان خواهد بود. طبیعی است که روح دنیا پرستی، چنین جامعه ای را به جایی می رساند که این فاجعه ها می تواند در آن اتفاق بیفتد.
فاجعه ای است که در دنیای اسلام و به دست خود مسلمانان در سال 61 هجری اتفاق افتاد، از بیرون دنیای اسلام نبود. این جنایت و فاجعه، به دست کسانی اتفاق افتاد که بسیاری از آن ها مدعی محبت اهل بیت بودند. سؤال این است چرا کسانی که رو به قبله نماز می خواندند و گرد کعبه می چرخیدند و مدعی اسلام و تبعیت از نبی مکرم (ص) و مودت و محبت اهل بیت بودند، تا این حد سقوط کردند و دست به چنین جنایتی زدند و دستشان به خون سید الشهدا(ع) آلوده شد. عجیب تر اینکه احیاناً آنها در همان روز هم نماز صبح شان را خوانده بودند و بعد از نماز صبح وارد جنگ با سید الشهدا شدند و بعد هم که کار جنگ را تمام کردند، مشغول نماز خواندن شدند. چرا این فاجعه در متن دنیای اسلام اتفاق افتاد؟ می گویند و همه می دانیم که معنویت در دنیای اسلام و جامعه اسلامی از بین رفته بود. آنچه از اسلام مانده بود، چیزی جز یک پوشش نبود، اما در اعماق جامعه هرچه می کاویدی، چیزی از خدا، گرایش به حق، به عالم غیب، به بیشتر از دنیا، گرایش به معنویت و اولیای خدا وجود نداشت. جامعه ای که این فاجعه در آن اتفاق بیفتد، یعنی روح معنویت در او مرده و مردم او بیش از دنیا و غرائز خودشان را نفهمند. چنین جامعه ای برای رسیدن به دنیا و مطامع خودش، برای از دست ندادن دنیای خودش، و به دست آوردن چیزی که به او طمع دارد و از دست ندادن چیزی که در اختیار دارد و خوف از دست دادن آنچه دارد و به دست آوردن آنچه ندارد، دست به هرکاری می زند، از جمله ریختن خون ولی خدا. وقتی در دنیای اسلام، مسلمانان رو به دنیا آوردند و برایشان لذایذ و مطامع دنیا، اصل، و چرب و شیرین دنیا برای آنها مطرح شد، چنین جامعه ای سقوط می کند و برای از دست ندادن دنیای خود و به دست آوردن دنیا های بیشتر، دست به چنین کاری می زند.
مردم کوفه نامه نوشتند و بعد با مسلم بن عقیل بیعت کردند، ولی وقتی ابن زیاد آمد و کار را سخت گرفت، همان هایی که بیعت کرده بودند، وقتی تهدید شدند مسلم بن عقیل را تنها گذاشتند. کار به جایی رسید که سر از پیکر او جدا شد و بدنش در کوچه و خیابان های کوفه، به گردش آمد. اینها همان هایی بودند، که اعلام وفاداری کرده بودند، ولی وقتی دنیای شان به خطر افتاد و تهدید و تطمیع شدند، سیدالشهدا (ع) را تنها گذاشتند و در مقابل او صف آرایی کردند. تا جامعه دنیا زده، جامعه آلوده به دنیا، جامعه ای که اصل برای او دست یابی به مطامع دنیایی است، طبیعی است که نمی تواند با ولی خدا کنار بیاید. اگر او را مزاحم راه خود دید، او را از سر راه برمی دارد. این ماجرای روشنی است. کسانی به ولی خدا رو می آورند که بیش از دنیا را می خواهند و خوف و طمعشان رشد کرده و به رفعت می اندیشند و نه طمعی در دنیا دارند و نه از دست دادن دنیا برای آنها وحشتناک است. این انسان ها فزون خواه هستند که رو به اولیای خدا می آورند، اما سؤال اساسی این است، چرا جامعه اسلامی به این سرعت با این فاجعه از دست دادن معنویت و بحران معنویت روبه رو شد که دلیل عمده این است که خدای متعال جامعه را امتحان و به یک فتنه مبتلا کرده که این کار خود خدای متعال است و باید این اتفاق بیفتد. خدای متعال جامعه اسلامی را رها نمی کند.
خداوند می فرماید: «ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ».[5]
خدای متعال مؤمنین را در این وضعیت رها نمی کند که صف ها در هم آمیخته باشد و اهل صدق و نفاق در یک صف باشند. آشوب های سنگین اجتماعی کوره های تجزیه جوامع اند که در آن جامعه ها تجزیه و صفوف ممتاز می شوند که این کار خود خدای متعال است.
خدای متعال می فرماید: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً».[6] برای هر پیامبری شیاطین انس و جن قرار دادیم که حرف های پر زرق و برق را بین خود رد و بدل می کنند. بعد به پیامبرش می فرماید: این اختصاص به شما ندارد. «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ».[7] اگر پروردگار تو می خواست این دشمنان نمی توانستند فتنه انگیزی کنند. بنابراین آنها را با دروغشان، با فتنه و افترای شان رها کن. خدایا چرا برای انبیا دشمن قرار دادی؟ «وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ».[8] برای اینکه عده ای ایمان به آخرت نمی آورند. محبت آخرت در جان آنها نمی نشیند و اشتیاق به آخرت در دل آنها شکل نمی گیرد. آنهایی که بیش از دنیا را نمی خواهند، اشتیاقی به بیش از دنیا ندارند و دل به این حرف های پر زرق و برق بدهند، دل و جان بسپارند.
خداوند بالاترین مرز خضوع و تواضع را از ملائکه مقرب خودش که از عالم انوارند تا ابلیس می خواهد. این امتحان به ولایت الهیه است و جز این هم نیست. خداوند می فرماید: «فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ».[9] اگر کسی در این امتحان رفوزه شد، هیچ ارزشی در درگاه خدای متعال ندارد. روح این استکبار، استکبار بر خدای متعال است.
سجده نکردن بر آدم استکبار بر خداست. کبریایی خدا را قبول ندارد که بر خلیفه او سجده نمی کند. این شأن جز خلافت ندارد. «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً».[10] خلیفه خداست. مقام خلافت الهیه را هم دارد. اگر هم سجده نکرد، او را رجم می کنند. به سابقه او نگاه نمی کنند. همه عبادت های گذشته محو و همه زحمت های گذشته نابود می شود. این همان چیزی است که جامعه اسلامی به آن مبتلا شد. خدا این بار به دنیای اسلام دستور داد که ولایت او را بپذیرید و خضوع کنید و بزرگی او را بپذیرید. «عَلِيٌّ ع هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيم». [11] او راه عبودیت است. برخی زیر بار نرفتند و استکبار کردند. همه رجم شدند. «ارْتَدَّ النَّاسُ بَعْدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلَاثَةَ».[12] همه سابقه ها پایمال شد. همه زحمت های قبلی و شرکت در جنگ ها و مجاهدات قبلی از بین رفت.
در امتحان سنگین عاشورا همه رفوزه شدند، جز معدودی. اگر انسان در مقابل ولایت الهیه بیاستد، این جامعه سقوط می کند و منحط می شود. دیگر هیچ عبادتی، مسئله معنویت را حل نمی کند، چون هر عبادتی با این استکبار، معصیت و کفر است. هیچ عبادتی نیز راه گشا نیست. هیچ عبادتی حیات معنوی را در انسان و جمع ایجاد نمی کند، چون عبادت نیست. اگر کسی اهل عبادت باشد، گناه کبیره را درک می کند. خداوند می فرماید: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً».[13] به پروردگارت قسم این چنین نیست. اینها ایمان نمی آورند، مگر اینکه تو را حکم قرار دهند و سپس هرچه حکم راندی، با تمام وجود بپذیرند.
ایمان یعنی تسلیم شدن در مقابل رسول و ولی خدا. امتحانی به نام عاشورا اتفاق افتاد و شیطان، جامعه اسلامی را به لغزش گاه برد و وقتی جامعه در این ورطه افتاد، دیگر هیچ چیز این انحطاط اجتماعی را جبران نکرد. سؤال این است که چگونه شیطان توانست آنهایی را که شمشیر در راه اسلام زده بودند، منحرف بکند؟
مشکل شیطان این بود که در مقابل امیرالمؤمنین و خلیفه خدا سجده نکرد، و گفت: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ».[14]سجده نکردم. سر راه بنی آدم هم می نشینیم و یک نفر را نمی گذارم از این راه بروم.
در روایات هست که «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ». مقصودش صراط امیرالمؤمنین بود. نمی گذارم مردم از این راه بروند. از هر راهی می خواهند بروند، چون راهی جز این راه نیست. امیرالمؤمنین فرمودند: اگر خدای متعال می خواست، هرکسی را مستقیم هدایت می کرد، ولی خدای متعال این طور نخواسته و ما را راه و باب خودش قرار داده و ما سبیل هستیم.
«وَ أَنِ اعْبُدُوني هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ».[15] آن طریق عبودیت و پذیرش ولایت الهیه است. «عَلِيٌّ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ».[16] شیطان می دانست و می فهمید و حریف خود را می شناخت. از اول تهدیدی که کرد، همین بود: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ». من سر این راه می نشینم. از هر راه دیگری می خواهند بروند.
اگر کسی تسلیم امیرالمؤمنین شد، در یک لحظه شب قدر رخ می دهد و اگر تسلیم امیرالمؤمنین نشد و یک عمر عبادت کرد، سودی ندارد. شیطان خوب این نکته را فهمید. خداوند می فرماید: «هَلِ الدِّينُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ».[17] روح ایمان، محبت و بغض است.
در روایت هست که ابلیس معاویه را برای نماز شب بیدار می کرد. یک بزرگی نقل می کرد: چرا شیطان معاویه را خواب کند؟ این باید بیدار باشد. چرا آن هایی که مقابل اهل بیت (ع) دکان باز کردند، شیطان خوابشان کند؟ کمکشان می کند. شب تا صبح بیدار می مانند، چله نشینی می کنند، ذکر می گویند و با همین توانایی هایشان مقابل امیرالمؤمنین و اهل بیت می ایستند. مگر خودش چگونه ایستاد؟ سال ها عبادت پشت سرش بود. ریاضت ها داشت که این جسارت ها را پیدا کرد. مگر هر کسی این طور جسارت می کند؟ مگر هر کسی می تواند این گونه مقابل خدا بایستد؟
[1] . الأعراف : 16 .
[2] . النحل : 100 .
[3] . إبراهيم : 22 .
[4] . البقرة : 257.
[5] . آل عمران : 179 .
[6] . الأنعام : 112 .
[7] . الأنعام : 112 .
[8] . الأنعام : 113 .
[9] . البقرة : 34 .
[10] . البقرة : 30 .
[11] . بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، مجلسی،ج 24، ص23، باب 24، أنهم عليهم السلام السبيل و الصراط و هم و شيعتهم المستقيمون عليها ...، ص 9.
[12]. همان ،ج34، ص274، [الباب الرابع و الثلاثون ] باب فيه ذکراصحاب النبی...، ص271.
[13] . النساء : 65 .
[14] . الأعراف : 16 .
[15] . يس : 61.
[16] . الكافي، شیخ کلینی، ج1، ص416، باب فيه نكت و نتف من التنزيل في الولایه...، ص412.
[17] . مستدرك الوسائل، محدث نوری، ج12، ص226، 14، باب وجوب الحب في الله و البغض فی الله...، ص217.