نامه 27 نهج البلاغه : نامه به فرماندار مصر

نامه 27 نهج البلاغه : نامه به فرماندار مصر

متن اصلی نامه 27 نهج البلاغه

عنوان نامه 27 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی نامه 27 نهج البلاغه

(27) و من عهد له عليه السلام إلى محمد بن أبي بكر- رضي الله عنه- حين قلده مصر

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ«» لَهُمْ وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ إِنَّ اللَّهَ«» تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ الْكَبِيرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ وَ اعْلَمُوا- عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ الْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلَ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا يُنْقَصُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ وَ خَطْبٍ جَلِيلٍ بِخَيْرٍ لَا يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً أَوْ شَرٍّ لَا يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ«» الْمَوْتِ إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ وَ الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُمْ«» فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ وَ لَا تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ«» فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ«» دِينِكَ وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ وَ لَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُوَقَّتِ لَهَا وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ

وَ مِنْ هَذَا الْعَهْدِ

فَإِنَّهُ لَا سَوَاءٌ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ- صلى الله عليه واله- إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ وَ لَكِنِّي أَخَافُ«» عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ

عنوان نامه 27 نهج البلاغه

نامه به فرماندار مصر

ترجمه مرحوم فیض

27- از عهد و پيمانهاى آن حضرت عليه السّلام است بمحمّد ابن ابى بكر كه خدا از او خوشنود بوده پاداشش را بدهد

قسمت اول نامه

(اين مرد جليل القدر، عظيم المنزله از خواصّ ياران امام عليه السّلام بوده كه در سال حجّة الوداع سال دهم هجرت بدنيا آمده و در سال سى و هشت هجرىّ در زمان خلافت امير المؤمنين عليه السّلام در مصر بقتل رسيده، چنانكه شمّه اى از داستان او در شرح سخن شصت و هفتم نوشته شد) هنگاميكه حكومت مصر را باو واگزار فرموده (و در اين عهد نامه او را به عدالت و برابرى بين مردم امر كرده پرهيزكارى و سختى مرگ و عذاب رستخيز را يادآورى نموده، و در آخر او را به مخالفت هواى نفس و مواظبت نماز اندرز مى دهد): 1 بالت را براى ايشان (اهل مصر) بخوابان (با همگان فروتن باش) و پهلويت را برايشان هموار دار (كارى كن كه همه كس از رفتارت سود برد) و بآنان گشاده رو باش (با زير دستان ترش روئى مكن) و آنها را بنگريستن زير چشمى و خيره شدن در رو يكنواخت بدار (مساوات و برابرى را مراعات كرده بين خرد و بزرگ تفاوت مگزار و ثروتمندان و بزرگان را بر زير دستان و مستمندان امتياز نداده با همه يكسان باش) تا بزرگان بظلم و ستم تو (دورى از درستكارى) به سودشان طمع ننمايند (نسبت به زير دستان ستم روا ندارند) و ناتوانان از عدل و درستكارى تو نوميد نگردند، 2 زيرا خداى تعالى، اى گروه بندگان او (در روز رستخيز) از كردار كوچك و بزرگ و آشكار و پنهان شما پرسش مى نمايد، پس اگر عذاب كند (شما را به آتش بسوزاند) شما (از هر كس بخود) ستمكار تريد (چون معصيت و نافرمانيتان سبب آن گرديده) و اگر ببخشد بسيار كريم و بزرگوار است. 3 و اى بندگان خدا بدانيد، پرهيزكاران (سود) دنياى گذرنده و (سود) آخرت آينده را بردند، پس با اهل دنيا در (سود) دنياشان شريك شدند، و اهل دنيا در (سود) آخرت آنها شريك نگشتند، در دنيا در بهترين منزل جا گرفتند، و نيكوترين خوردنى را خوردند (چون دنيا پرستان براى سكنى رنج نبرده و براى خوردن بسختى نيافتادند، به اين جهت هر جا سكنى گرفتند بهترين جا و هر چه خوردند نيكوترين خوردنى بود) پس از دنيا بهره اى بردند كه خوشگذران بردند، و كامى گرفتند كه گردنكشان گرفتند (از راه حلال دارائى و نعمت يافته بدستور خدا و رسول صرف و آخرت خود را آباد كردند، و كمال لذّت و خوشى دنيا را بدست آوردند) 4 پس از دنيا (بآخرت) رفتند با توشه اى كه (آنان را بمقصد) مى رساند و با سوداگرى كه سود (نيكبختى) دارد: به خوشى پارسائى دنيا در دنياشان رسيدند، و يقين داشتند كه فردا در آخرت در جوار خداوند هستند (رحمت حقّ تعالى بآنان مى رسد، بطورى) كه خواستشان ناپذيرفته نمى گردد، و بهره شان از خوشى و آسايش كم نمى شود، 5 پس اى بندگان خدا (از پرهيزكاران پيروى نموده به دنياى نابود شدنى دل نبنديد، و) از مرگ و نزديك بودن آن بترسيد، و ساز و برگ آنرا آماده داريد (كارى كنيد كه چون مرگ رسد دل واپس نباشيد) زيرا مرگ با امر بزرگ خطرناك مى آيد (براى نيكوكاران) خير و نيكوئى مى آورد كه هرگز با آن بدى نيست، يا (براى بد كرداران) شرّ و بدى در بردارد كه هرگز با آن خوبى نمى باشد پس چه كسى نزديكتر است ببهشت از كسيكه كار بهشت كند، و كى نزديكتر است به دوزخ از آنكه كار دوزخ نمايد 6 و شما رانده هاى مرگ هستيد، اگر بايستيد شما را مى گيرد، و اگر از آن بگريزيد شما را مى يابد (چنانكه در قرآن كريم س 4 ى 78 مى فرمايد: أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ يعنى هر جا بوده مرگ شما را دريابد اگر چه در قلعه ها و حصارهاى بلند استوار باشيد) و مرگ از سايه شما بشما همراه تر است (آنى از شما جدا نشود) مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده (از آن رهائى نمى يابيد) و دنيا از پى شما پيچيده ميشود (مانند بساطى است كه پس از گذشتن شخص آنرا مى پيچند)

7 پس (اين همه بكار آخرت بى اعتناء نبوده) بترسيد از آتشى كه گودى و گرمى آن بى اندازه، و عذاب و گرفتارى آن تازه است (چنانكه در قرآن كريم س 4 ى 56 مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ، إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً يعنى آنانكه به نشانه هاى ما «پيغمبر اكرم و قرآن كريم» نگرويدند بزودى آنان را در آتشى اندازيم كه چون پوستهاشان سوخته شود آنها را تبديل به پوستهاى ديگر نماييم تا آنكه عذاب و بدبختى را بچشند، بتحقيق خداوند «بعذاب ايشان» توانا و دانا است) سرائى است (دوزخ) كه در آن رحمت و مهربانى نيست، و درخواست پذيرفته نمى گردد، و غمّ و اندوه برطرف نمى شود (چنانكه در قرآن كريم س 43 ى 74 مى فرمايد: إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ ى 75 لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ى 76 وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ ى 77 وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ، قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ يعنى گناهكاران در عذاب و گرفتارى دوزخ جاويدند، عذاب از ايشان سست و كم نگردد و آنها در آن عذاب و سختى «از رحمت خدا» نوميدند، و ما «با عذاب» بآنها ستم نكرديم و لكن آنان بخود ستم كردند «كه در دنيا بر خلاف دستور خدا و رسول كه موجب نيكبختى آخرت بود رفتار نمودند» و زمامدار و نگهبان دوزخ را بخوانند كه از پروردگار خود بخواه تا بر ما حكم فرمايد «ما را بميراند تا از اين عذاب برهيم» مى گويد شما «در اينجا» خواهيد ماند «نه مى ميريد و نه رهائى خواهيد يافت» 8 و (اكنون) اگر توانائى داريد كه هم خوف و ترستان از خدا بسيار و هم گمان و اميدتان باو نيك باشد بين ترس و اميد را جمع كنيد (حتما كارى كنيد كه هم بترسيد و هم اميدوار باشيد، نه ترستان بيشتر و نه اميدتان برتر باشد) زيرا گمان نيك و اميد بنده به پروردگارش بمقدار ترس او است از پروردگارش، و نيك بين ترين مردم بخدا ترسناكترين ايشان است از او (هر چند گمان بنده بخدا نيكوتر شود ترسش بيشتر گشته بر خلاف رضايش كارى انجام ندهد كه مبادا از او برنجد، ابن ابى الحديد در اينجا از امام چهارم علىّ بن الحسين عليه السّلام نقل مى نمايد كه فرموده: اگر خداى عزّ و جلّ كتابى بفرستد كه در آن ثبت باشد كه مردى را عذاب ميكند، گمان دارم آن مرد من باشم، يا يك مرد را مى آمرزد، اميدوارم من باشم، و اگر بناچار مرا عذاب خواهد نمود باز هم كوشش خود را خواهم افزود تا مبادا چون بخود باز گردم نفسم مرا سرزنش دهد). 9 و اى محمّد ابن ابى بكر بدان من ترا بر بزرگترين لشگرهايم اهل مصر فرمانروا گردانيدم، پس سزاوارى كه با نفس خويش مخالفت نموده از دين و كيشت دفاع كنى هر چند از روزگار برايت نمانده باشد مگر ساعتى، 10 و خدا را بخشم نياور با خوشنود ساختن يكى از آفريده هايش، زيرا عوض آنچه در غير خدا است در نزد او هست، و عوض آنچه در خدا است در غير او نيست (اگر خدا راضى باشد از ديگرى چه بيم، و اگر او راضى نباشد از غيرش چه اميد). 11 نماز را در وقتى كه براى آن تعيين گشته بجا آور و از جهت بيكارى آنرا پيش از وقت بجا نياور، و بجهت كار داشتن آنرا از وقتش مگذران، و بدان هر چيز از عملت پيرو نماز تو است (اگر نماز را نيكو بجا آوردى كارهاى ديگر را نيكو كنى، و هرگاه آنرا ضائع ساختى غير آنرا تباه تر گردانى).

و قسمتى دوم از اين عهد نامه است (در بر حذر داشتن او و اهل مصر از منافقين و مردم دو رو)

(بايد زبان و دل شما يكى بوده دور و نباشيد، و از گمراه كنندگان پيروى ننمائيد) 12 زيرا پيشواى رستگارى (امام عليه السّلام) و پيشواى تبهكارى (معاويه) و دوست پيغمبر و دشمن پيغمبر يكسان نيست (پس گول نخورده اين هر دو پيشوا را بيك چشم ننگريسته مانند پيشواى گمراهى دو روئى را شعار خويش قرار ندهيد. امام عليه السّلام معاويه و مانند او را پيشوا خوانده، چنانكه خداوند نيز مانند او را پيشوايان ضلالت و گمراهى خوانده، در قرآن كريم س 28 ى 41 مى فرمايد: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ، وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ يعنى ما ايشان را پيشوايان گمراهى گذاشتيم كه مردم را بسوى آتش مى خوانند، و روز رستخيز كسى ايشان را يارى نخواهد نمود «از عذاب رهائى نمى دهد» و ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: اينكه امام عليه السّلام معاويه را دشمن پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله دانسته، منظور دشمنى او در روزهاى جنگ با قريش نبوده، بلكه مقصود آنست كه معاويه اكنون هم دشمن پيغمبر است بدليل فرمايش پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله: و عدوّك عدوّى، و عدوّى عدوّ اللَّه يعنى دشمن تو دشمن من است، و دشمن من دشمن خدا است) و رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- بمن فرمود: من بر امّتم از مؤمن و مشرك نمى ترسم: زيرا مؤمن را خدا بسبب ايمانش (از گمراه كردن) باز مى دارد (پس از او بر مسلمانان زيانى نيست) و مشرك را خدا بسبب شركش (كه مسلمانان گوش به سخنش نداده پيرويش نمى نمايند) ذليل و خوار مى گرداند، و لكن من بر شما مى ترسم از هر دو روئى در دل و داناى به زبان (آنكه دوروئى را در دل پنهان كرده احكام شريعت را به زبان مى آورد): مى گويد آنچه را كه شما مى پسنديد، و بجا مى آورد آنچه را كه ناشايسته مى دانيد (آرى بايد از منافق و دورو ترسيد، و دفعش را از خدا خواست، چنانكه امام عليه السّلام در خطبه يك صد و هشتاد و پنجم روش آنان را شرح داده).

( . ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ج5، ص 887-893)

ترجمه مرحوم شهیدی

27 و از عهدنامه آن حضرت است به محمد پسر ابو بكر، چون او را حكومت مصر داد

با آنان فروتن باش و نرمخو، و هموار و گشاده رو، و به يك چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگرى و خواه خيره شوى به آنان، تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأيوس نگردند، كه خداى تعالى مى پرسد از شما بندگان، از خرد و درشت كارهاتان و از آشكار آن و نهان. پس اگر عذاب كند، شما ستمكارتر، و اگر ببخشد، او بزرگوارتر. و بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگاران- مردند و- بر دنياى گذرا و آخرت ديرپا را بردند. با مردم دنيا در دنياشان شريك گشتند، و مردم دنيا در آخرت آنان شركت نداشتند. در دنيا زيستند هرچه نيكوتر و نعمت دنيا را خوردند هر چه بهتر. پس، از دنيا چون ناز پروردگان نصيب بردند، و چون سركشان نعمت آن را خوردند. سپس از اين جهان رخت بربستند با توشه اى كه به مقصدشان رساند، و سودايى كه سودشان را فراهم گرداند. در دنيا طعم لذت زهد چشيدند، و يقين كردند كه فردا در آخرت همسايه خدا گردند. دست دعاى آنان برنتابد و بهره شان از لذت كاهش نيابد. پس بندگان خدا، از مرگ و نزديكى آن بترسيد و برگ آن را آماده سازيد، كه مرگ، كارى بزرگ را پيش مى آرد و حادثه اى سترگ را همراه دارد: خيرى كه هرگز شرّى با آن نيست، يا شرّى كه هميشه از خير تهى است. پس به بهشت چه كسى نزديكتر از آن كه براى بهشت در كار است، و به دوزخ چه كسى نزديكتر از آن كه كار دوزخ را عهده دار است شما- همچون- شكاريها هستيد كه مرگ- از جايهاتان- رانده است، اگر بايستيد شما را بربايد و اگر بگريزيد، به سر وقتتان آيد، و پيوسته تر از سايه تان در پى شما آيد. مرگ به پيشانيهاتان چسبيده است و دنيا در پس شما در پيچيده. پس، از آتشى بترسيد كه ژرفاى آن دور تك است، و گرماى آن بى اندازه و عذاب آن تازه. سرايى كه در آن رحمتى نباشد و فريادى شنوده نگردد و نه بند اندوهى گشوده، و اگر توانستيد كه هم از خدا سخت بترسيد و هم بدو گمان نيكو بريد، اين دو را با هم فراهم آوريد، كه بنده گمان نيك به پروردگار خود بدان اندازه برد كه از او بترسد، و نيكو گمان تر مردمان به خدا كسى است كه ترس وى از خدا بيشتر باشد. و بدان اى محمد، پسر ابو بكر كه من تو را بر مردم مصر والى گردانيدم، مردمى كه در نظرم بزرگترين سپاهيان منند. پس تو را بايد كه با نفس خويش به پيكار در آيى و دين خود را حمايت نمايى، هرچند كه در روزگار بيش از ساعتى نپايى، و خدا را به خاطر خشنودى هيچيك از آفريدگانش به خشم مياور، كه خشنودى خدا جاى نشين ديگر چيزهاست، و چيزى نيست- كه توان گفت- جاى نشين رضاى خداست. نماز را در وقت معين آن به جاى آر، و به خاطر آسوده بودن از كار پيش از رسيدن وقت آن را بر پاى مدار، و آن را واپس مينداز به خاطر پرداختن به كار، و بدان كه هر چيز از كار كه به جاى آرى، پيرو نماز توست كه بر پا مى دارى.

و از اين عهدنامه است

همانا امامى كه به رستگارى خواند، چون امامى نيست كه به گمراهى راند، و آن كه دوست پيامبر است كجا در رتبه دشمن پيامبر است. رسول خدا مى فرمود: من بر امتّم نه از مؤمن هراسانم و نه از مشرك ترسان، چه مرد با ايمان را خدا به خاطر ايمان وى باز مى دارد، و مشرك را به خاطر شرك او از پاى در مى آرد. ليكن من بر شما از مرد دورويى مى ترسم كه- به حكم شرع- داناست. او چيزى را مى گويد كه آن را نيكو مى شماريد و كارى مى كند كه آن را ناپسند مى داريد.

( . ترجمه نهج البلاغه مرحوم شهیدی، ص 289-291)

شرح ابن میثم

27- و من عهد له عليه السّلام إلى محمد بن أبى بكر، رضى اللّه عنه حين قلده مصر

القسم الأول

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ- وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ- حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ- وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ- عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ الْكَبِيرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ- فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ الْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ- فَشَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلُ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ- سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ- فَحَظُوا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ- ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ- أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ- لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا يَنْقُصُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ- فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ- وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ- فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ وَ خَطْبٍ جَلِيلٍ- بِخَيْرٍ لَا يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً- أَوْ شَرٍّ لَا يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً- فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ- إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ- وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ- الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ وَ الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُمْ- فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ- دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ- وَ لَا تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اللَّهِ- وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا- فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ- عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ- وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ- وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ- أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ- فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ- وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ- وَ لَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ- فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ- وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ- صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا- وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ- وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ- وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ

اللغة

أقول: قلّده الأمر: جعله في عنقه كالقلادة. و اللفظ مستعار. و حظى من كذا: أي صار له منه حظوة و هى المنزلة و الحظّ الوافر. و الجبّار: البالغ في التكبّر. و الطرداء: جمع طريد و هو ما يطرد من صيد. و الخلف: العوض.

المعنى

و هذا الفصل من العهد ملتقط من كلام طويل و مداره على امور: الأوّل: وصيّته محمّدا- رضى اللّه عنه- بمكارم الأخلاق في حقّ رعيّته، و ذكر أوامر: أحدها: أمره بخفض الجناح. قيل: و أصله أنّ الطائر يمدّ جناحيه و يخفضهما ليجمع فراخه تحتها إيهاما للشفقّة عليها. فاستعمل كناية عن التواضع الكائن عن الرحمة و الشفقّة كما قال تعالى وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ«» و قد بيّنا أنّ التواضع ملكة تحت فضيلة العفّة. الثاني: أمره بإلانة جانبه كناية عن الرفق في الأقوال و الأفعال و عدم الغلظة عليهم و الجفاوة في حقّهم في كلّ الأحوال. و هو قريب من التواضع، و من لوازمه. الثالث: أمره أن يبسط لهم وجهه و هو كناية عن لقائهم بالبشاشة و الطلاقة من غير تقطيب و عبوس. و هو من لوازم التواضع أيضا. الرابع: أن يواسى بينهم في النظرة و اللحظة و هى أخفّ من النظرة، و هو كناية عن الاستقصاء في العدل بينهم في جليل الامور و حقيرها و قليلها و كثيرها. و قوله: حتّى لا يطمع. إلى قوله: عليهم. بيان وجه الحكمة في أمره بالمساواة بينهم في اللحظة و النظرة على حقارتهما.

فإن قلت: فلم خصّص العظماء بالطمع في الحيف و الضعفاء باليأس من العدل.

قلت: لأنّ العادة أنّ الولاة و الأمراء إنّما يخصّصون بالنظرة و الإقبال بالبشاشة الأغنياء و العظماء دون الضعفاء و ذلك التخصيص مستلزم لطمعهم أن يحاف لهم، و الإعراض عن الضعفاء مستلزم لليأس من العدل في حقّهم. و الضمير في قوله: عليهم. يرجع إلى العظماء. الثاني: الوعيد للعباد بسؤال اللّه لهم عن صغير أعمالهم و كبيرها و ظاهرها و مستورها، و الإعلام بأنّهم مظنّة عذابه لبدأهم بمعصيته و البادى أظلم. قال الراوندى- رحمه اللّه- : المراد بأظلم الظالم. قلت: و يحتمل أن يكون قد سمىّ ما يجازيهم به من العدل ظلما مجازا لمشابهة الظلم في الكميّة و الصورة كما سمىّ في القصاص اعتداء في قوله فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ«» ثمّ نسب إليه فعلهم فصدق إذن أفعل التفضيل باعتبار كونهم بدءوا بالمعصية و كذلك الإعلام بأنّه تعالى مظنّة الكرم بالعفو عنهم.

الثالث: إعلامهم بما ينبغي لهم من استعمال الدنيا و التنبيه على كيفيّة استعمالها الواجب بوصف حال المتّقين فيها ليقتدوا بحالهم و هي ما أخبر عنه بقوله: ذهبوا بعاجل الدنيا. إلى قوله: و لا ينقص لهم نصيب من لذّة، و خلاصة حالهم المذكورة أنّهم أكثر فايدة من أهل الدنيا. إذ حصلوا من اللذّة في دنياهم على أفضل ما حصل لأهلها من لذّاتهم بها مع زيادة الفوز الأكبر في الآخرة بما وعد فيها المتّقون، و اعلم أنّ الّذي يشير إليه من عاجل الدنيا في حق المتّقين الّذين شاركوا أهلها فيها و حظوا به منها ممّا حظى به المترفون و أخذه الجبابرة المتكبّرون هو ما حصلوا عليه من لذّات الدنيا المباحة لهم بقدر ضرورتهم و حاجتهم كما روى عنه في صفتهم بلفظ آخر: شاركوا أهل الدنيا في دنياهم و لم يشاركهم أهل الدنيا في آخرتهم أباحهم في الدنيا ما كفاهم و به أغناهم قال اللّه عزّ اسمه قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ«» الآية سكنوا من الدنيا بأفضل ما سكنت و أكلوها بأفضل ما اكلت شاركوا أهل الدنيا في دنياهم فأكلوا معهم من طيّبات ما يأكلون و شربوا من طيّبات ما يشربون و لبسوا من أفضل ما يلبسون و تزوّجوا من أفضل ما يتزوّجون و ركبوا من أفضل ما يركبون أصابوا لذّة الدنيا مع أهل الدنيا و هم فيها جيران اللّه يتمنّون عليه فيعطيهم ما يتمنّون لا يردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيبا من لذّة. فأمّا وجه كونهم أكلوها على أفضل ما اكلت و سكنوها بأفضل ما سكنت فلأنّهم استعملوها على الوجه الّذي ينبغي لهم و قد امروا باستعمالها عليه. و ظاهر أنّ ذلك الوجه أفضل الوجوه، و أمّا أنّهم شاركوا أهل الدنيا في طيّباتها فظاهر، بل نقول: إنّ لذّتهم بما استعملوا منها أتمّ و أكمل، و ذلك أنّ كلّ ما استعملوه منها من مأكول و مشروب و منكوح و مركوب إنّما كان عند الحاجة و الضرورة إليه، و قد علمت أنّ الحاجة إلى الشي ء كلّما كانت أشدّ و أقوى كانت اللذّة به عند حصوله أتمّ و أعلى و ذلك من الامور الوجدانيّة. فثبت إذن أنّهم حظوا منها بما حظى به المترفون و أخذوا منها أخذة الجبابرة المتكبّرين مع ما فضّلوا به من الحصول على آجل الآخرة الّذي لم يشاركهم أهل الدنيا فيه كقوله تعالى وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ«» و أمّا الزاد المبلّغ لهم إلى ساحل العزّة و حضرة الجلال فهو التقوى الّذى اتّصفوا به كما قال تعالي وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «» و قد علمت معنى كونه زادا غير مرّة. و استعار للتقوى و الطاعة لفظ المتجر باعتبار كون الغاية المقصودة منها استعاضة ثواب اللّه المشبه للثمن، و رشّح بذكر المربح: أى المكسب للربح، و ذلك باعتبار زيادة فضل ثواب اللّه في الآخرة على ما بذله العبد من نفسه من العمل. و قوله: أصابوا لذّة زهد الدنيا. إشارة إلى بعض ما يزود به من اللذّات في الدنيا و هو لذّة الزهد. إذ كان لهم بطرح الدنيا عن أعناق نفوسهم و وصولهم بسببه إلى ما وصلوا إليه من الكمالات العالية ابتهاجات عظيمة أجلّ و أعلى ممّا يعده المترفون و المتكبّرون لذّة و خيرا.

و هم الّذين يحقّ لهم أن يتكبّروا على المتكبّرين. إذ كان الكمال الّذي به تكبّر المتكبّرون أمرا خاليا ضعيفا بالقياس إلى الكمال الحقّ الّذي حصل عليه هؤلاء. و قوله: و تيقّنوا أنّهم جيران اللّه غدا. أى يوم القيامة، و هو إشارة إلى جهة فرحهم بجوار اللّه و التذاذهم به المضاف إلى ما أصابوه من لذّة زهد الدنيا و تلك الجهة هى ما حصلوا عليه من اليقين باللّه و الوصول التامّ إليه بعد مفارقة الأبدان، و ذلك معنى جواره. و قوله: لا تردّ لهم دعوة. إشارة إلى بعض فضائلهم الّتي انفردوا بها أيضا المتفرّعة على كمال نفوسهم و كرامتهم عند اللّه اللازمة عن لزوم طاعته و هو كونهم مجابى الدعوة مع ما شاركوا غيرهم فيه من تمام اللذّة في الدنيا و انفردوا به من تمامها في الآخرة.

الرابع: تحذيرهم من الموت و قربه و تنبيههم على غايته من ذلك التحذير و هو أن يعدّوا له عدّته الّتي يلقى بها و لا يكون كثير ضرر و قد علمت أنّه التقوى و العمل الصالح، و أكّد الأمر بإعداد عدّته بالتنبيه على عظم ما يأتي به من الأمر و الخطب الجليل، و أشار إلى أنّ ذلك الأمر قد يكون خيرا خالصا دائما و قد يكون شرّا خالصا دائما لتشتدّ الرغبة و تقوى في إكمال العدّة المستلزمة لتحصيل ذلك الخير و لدفع ذلك الشرّ. ثمّ نبّه على أنّ ذلك الخير الّذى يأتي به الموت هو الجنّة و ذلك الشرّ هو النار و أنّ المقرّب إلى كلّ منهما و المستلزم للحصول عليه هو العمل له بقوله: فمن أقرب. إلى قوله: عاملها. ثمّ نبّه بقوله: و أنتم.

إلى قوله: خلقكم. على أنّ هذا الأمر المستعقب لإحدى هاتين الغايتين العظيمتين و هو الموت لا بدّ من لقائه ليتأكّد الأمر عليهم بالاستعداد له. و استعار لهم لفظ الطرداء ملاحظة لشبههم بما يطرد من صيد و نحوه و لشبههه بالفارس المجدّ في الطلب الّذي لا بدّ من إدراكه الطريدة، و ظاهر أنّه ألزم لكلّ امرء من ظلّه. إذ كان ظلّ المرء قد ينفكّ عنه حيث لا ضوء و الموت أمر لازم لا بدّ منه. و قوله: و الموت معقود بنواصيكم. كناية عن لزومه و كونه لا بدّ منه من اقتضاء: أى مشدود و مربوط بنواصيكم و ذلك الربط إشارة إلى حكم القضاء الإلهى به و كونه ضروريّا للحيوان، و إنّما خصّ الناصية لأنّها أعزّ ما في الإنسان و أشرف، و اللازم لها أملك له و أقدر على ضبطه. و نحوه قوله تعالى يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ«» و استعار لفظ الطىّ لتقضّى أحوال الدنيا و أيّامها الّتي يقطعها الإنسان وقتا فوقتا ملاحظة لشبه أحوالها بما يطوى من بساط و نحوه، و ظاهر أنّ ذلك الطىّ من خلفهم خلفا خياليّا بالنسبة إلى ما يستقبلونه من أحوالها بوجوه هممهم. ثمّ لمّا كرّر ذكر الموت و أكّد لزومه بطىّ الدنيا رجع إلى التحذير من غايته و هى النار و وصفها بأوصافها ليشتدّ الحذر منها و هى بعد قعرها. و ممّا ينبّه عليه ما روى أنّ النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سمع هدّة فقال لأصحابه: هذا حجر القى من شفير جهنّم فهو يهوى فيها منذ سبعين خريفا و الآن حين وصل إلى قعرها. و كان ذلك إشارة إلى منافق مات في ذلك الوقت و عمره سبعون سنة، و قد أشرنا إلى ذلك من قبل.

و شدّة حرّها كقوله تعالى قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا«» و حدّة عذابها كقوله تعالى كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ«» و كونه ليست بدار رحمة و لا يسمع لها دعوة كقوله تعالى رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها«» الآية. إلى قوله تُكَلِّمُونِ و كونها لا تفرّج فيها كربة كقوله تعالى فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ و قوله وَ نادَوْا يا مالِكُ إلى قوله ماكِثُونَ«». الخامس: قوله: و ان استطعتم. إلى قوله: بينهما. أمر لهم بالجمع من شدّة الخوف من اللّه و حسن ظنّ به و هما بابان عظيمان من أبواب الجنّة كما علمته فيما سلف. ثمّ أشار إلى أنّهما متلازمان بقوله: فإنّ العبد. إلى قوله: خوفا للّه: أى أنّ مقدار حسن ظنّ العبد بربّه مطابق و ملازم لمقدار خوفه منه و إنّ زيادته مع زيادته و نقصانه مع نقصانه.

و اعلم أنّه عليه السّلام لم يجعل أحدهما علّة للآخر بل هما معلولا علّة واحدة مساويا بها و هى معرفة اللّه. ثمّ لمّا كانت معرفة اللّه تعالى مقولة بحسب الشدّة و الضعف كان حسن الظنّ به و رجاؤه و شدّة الخوف منه أيضا ممّا يشتدّ و يضعف بحسب قوّة المعرفة و ضعفها إلّا أنّ كلّ واحد منها يستند إلى ضعف من المعرفة و اعتبار خاصّ يكون هو مبدء القريب أمّا في حسن الظنّ و الرجاء فأن يلحظ العبد من ربّه و يعتبر جميع أسباب نعمه على خلقه حتّى إذا علم لطايفها في حقّهم ممّا هو ضروريّ لهم كآلات الغذاء، و ما لهم إليه حاجة كالأظفار، و ما هو زينة كتقويس الحاجبين و اختلاف ألوان العينين، و بالجملة ما ليس بضرورىّ علم أنّ العناية الإلهيّة إذا لم يقصر في أمثال هذه الدقايق حتّى لم يرض لعباده أن يفوتهم الموائد و المزايا في الزينة و الحاجة كيف يرضى بسياقتهم إلى الهلاك الأبدىّ بل إذا أراد اعتبارا في هذا الباب علم أنّه تعالى هيّأ لأكثر الخلق أسباب السعادة في الدنيا حتّى كان الغالب على أكثرهم الخير و السلامة سنّة اللّه الّتي قد خلت في عباده و علم أنّ الغالب في أمر الآخرة ذلك أيضا لأنّ مدبّر الدنيا و الاخرة واحد و هو اللطيف بعباده و هو الغفور الرحيم، و حينئذ تكون الملاحظات و الاعتبارات مستلزمة لحسن الظنّ و باعثة على الرجاء. و من هذه الاعتبارات النظر في حكمة الشريعة و سببها و مصالح الدنيا، و وجه الرحمة على العباد بها، و بالجملة أن يعتبر صفات الرحمة و اللطف. و أمّا في الخوف فأقوى أسبابه أن يعرف اللّه تعالى و صفات جلاله و عظمته و تعاليه و سطوته و استغناه، و أنّه لو أهلك العالمين لم يبال و لم يمنعه مانع، و كذلك ساير اعتبارات الصفات الّتي يقتضى العنف و إيقاع المكاره كالسخط و الغضب، و لذلك قال تعالى إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ«» و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أنا أخوفكم للّه.

و بحسب اشتداد المعرفة بتلك الاعتبارات يكون حال الخوف و احتراق القلب ثمّ يفيض أثر ذلك على البدن فيحصل التحوّل و الصغار و الغشية و الرعقة و الرعدة على الجوارح فيكفّها عن المعاصى و يقيّدها بالطاعات استدراكا لما فرّط منه في الصفات فيفيد قمع الشهوات و تكدير اللذّات، و لاحتراق القلب بالخوف يحصل له ذبول و ذلّة يفارقه معها كثير من الرذائل كالكبر و الحسد و الحقد و البخل و غيرها. ثمّ إنّ الجمع بينهما يستلزم كثيرا من الفضائل، و ذلك أنّ معرفة اللّه تعالى و اليقين به إذ حصل هيّج الخوف من عقابه و الرجاء لثوابه بالضرورة، و هما يفيدان الصبر إذ حفّت الجنّة بالمكاره فلا صبر على تحمّلها إلّا بقوّة الرضا، و حفّت النار بالشهوات فلا صبر على قمعها إلّا بقوّة الخوف. و لذلك قال علىّ عليه السّلام: من اشتاق إلى الجنّة سلّى عن الشهوات، و من أشفق من النار رجع عن المحرّمات. ثمّ يؤدّى مقام الصبر إلى مقام المجاهدة و التجرّد لذكر اللّه و دوام الفكر فيه و هى مؤدّية إلى كمال المعرفة المؤدّى إلى الانس المؤدّى إلى المحبّة المستلزمة لمقام الرضا و التوكّل. إذ من ضرورة المحبّة الرضا بفعل المحبوب و الثقة بعنايته. و لمّا ثبت أنّهما معلولا علّة واحدة ثبت أنّهما متلازمان و ليسا بمتضادّين و إن ظنّ ذلك في ظاهر الأمر بل ربّما غلب أحدهما على الآخر بحسب غلبة أسبابه فيشتغل القلب به و يغفل عن الآخر فيظنّ أنّه يعانده و ينافيه، و لذلك أتى عليه السّلام هنا بإن المقتضية للشكّ في استطاعتهم للجمع بينهما ثمّ نبّهه على إحسانه إليه بتوليته أعظم أجناده ليتبنى عن التذكير بتلك النعمة ما يريد أن يوصيه به.

السادس: نبّهه على ما ينبغي له و هو أولى به و ذلك أن يخالف على نفسه الأمّارة فيما تأمر به من السوء و الفحشاء و ساير مناهى اللّه إلى ما يحكم به العقل و الشرع من طاعته و أن ينافخ عن دينه و يجاهد شياطين الإنس و الجنّ عنه و لو لم يكن له من الدهر إلّا ساعة فينبغى أن لا يشغلها إلّا بالمجاهدة عن دينه و أن لا يسخط اللّه برضا أحد من خلقه: أى لمتابعة أحد من خلق اللّه فيما يسخط اللّه. و قوله: فإنّ في اللّه. إلى قوله: في غيره. احتجاج على وجوب مراعات رضاه تعالى دون غيره بقياس ضمير من الأوّل المذكور في قوّة صغرى. و تقدير الكبرى: و كلّما كان في اللّه خلف عن غيره و ليس في غيره خلف منه فالواجب اتّباع رضاه و أن لا يسخط برضا غيره. ثمّ أمره أن يصلّى الصلاة لوقتها الموقّت لها: أى المعيّن. و اللام للتخصيص و التعليل و أن لا يقدّمها على وقتها لفراغه في ذلك الوقت و لا يؤخّرها عن وقتها لشغله عنها بغيرها فإنّها أهمّ من كلّ شغل و أولى. ثمّ أعلمه أنّ كلّ شي ء من الأعمال الصالحة تبع للصلاة. و المراد أنّ الإنسان إذا حافظ على صلاته و أتى بوظائفها في أوقاتها يوشك أن يكون على غيرها أولى بالمحافظة و إذا تساهل فيها فهو في غيرها أكثر تساهلا، و ذلك أنّها عمود الدين و أفضل العبادات كما روى عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد سئل عن أفضل الأعمال فقال: الصلاة لأوّل وقتها، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أوّل ما يحاسب به العبد الصلاة فمن تمّت صلاته سهل عليه غيرها من العبادات و من نقصت صلاته فإنّه يحاسب عليها و على غيرها. و اعلم أنّه ذكر أمر الصلاة في هذا العهد بكلام طويل هدّه السيّد- رحمه اللّه- و فيه بيان حال الصلاة و لواحقها و أوّله أنّه قال: و انظر إلى صلاتك كيف هى فإنّك إمام لقومك إن تتمّها أو تخفّفها. فليس من إمام يصلّى بقوم يكون في صلاتهم نقصان إلّا كان عليه و لا ينقص من صلاتهم شي ء و إن تتمّها بحفظ فيها يكن لك مثل اجورهم و لا ينقص به ذلك من اجورهم شيئا. و انظر إلى الوضوء فإنّه من تمام الصلاة تمضمض ثلاثا و استنشق ثلاثا، و اغسل وجهك، ثمّ يدك اليمنى، ثمّ اليسرى، ثمّ امسح رأسك و رجليك فإنّى رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يصنع ذلك.

و اعلم أنّ الوضوء نصف الإيمان. ثمّ ارتقب وقت الصلاة فصلّها لوقتها و لا تعجّل بها قبله لفراغ و لا تؤخّرها عنه لشغل فإنّ رجلا سأل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن أوقات الصلاة فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أتانى جبرئيل فأرانى وقت صلاة الظهر حين زالت الشمس و كانت على حاجبه الإيمن، ثمّ أرانى وقت العصر و كان ظلّ كلّ شي ء مثله، ثمّ صلّى المغرب حين غربت الشمس، ثمّ صلّى العشاء الأخيرة حين غابت الشمس، ثمّ صلّى الصبح فأغلس بها و النجوم مشتبكة. فصلّ بهذه الأوقات و الزم السنّة المعروفة و الطريق الواضح. ثمّ انظر ركوعك و سجودك فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان أتمّ الناس صلاتهم و أخفّهم عملا فيها، و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك تبع لصلاتك فمن ضيّع الصلاة فإنّه لغيرها أضيع. أسأل اللّه الّذي يرى و لا يرى و هو بالمنظر الأعلى أن يجعلنا و إيّاك ممّن يحبّ أن يرضى حتّى يعيننا و إيّاك على شكره و ذكره و حسن عبادته و أداء حقّه و على كلّ شي ء اختار لنا في ديننا و دنيانا و آخرتنا.

القسم الثاني و من هذا العهد ايضا

فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى- وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ- وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً- أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ- وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ- وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ- عَالِمِ اللِّسَانِ- يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ أقول: هذا الفصل متّصل بقوله: و آخرتنا من فصل الصلاة، و أوّله: و أنتم يا أهل مصر فليصدق قولكم فعلكم و سرّكم علانيتكم. و لا تخالف ألسنتكم قلوبكم إنّه لا يستوى. إلى قوله: تنكرون. ثمّ يتّصل به يا محمّد بن أبي بكر اعلم أنّ أفضل العفّة الورع في دين اللّه و العمل بطاعته و إنّى اوصيك بتقوى اللّه في سرّ أمرك و علانيتك و على أىّ حال كنت عليه: الدنيا دار بلاء و دار فناء، و الآخرة دار الجزاء و دار البقاء. فاعمل لما يبقى و اعدل عمّا يفنى، و لا تنس نصيبك من الدنيا: إنّى اوصيك بسبع هى جوامع الإسلام: اخش اللّه عزّ و جلّ في الناس و لا تخش الناس في اللّه، و خير العلم ما صدّقه العمل، و لا تقض في أمر واحد بقضائين مختلفين فيختلف أمرك و تزوغ عن الحقّ و أحبّ لعامّة رعيّتك ما تحبّ لنفسك و أهل بيتك و أكره لهم ما تكره لنفسك و أهل بيتك فإنّ ذلك أوجب للحجّة و أصلح للرعيّة، و خض الغمرات إلى الحقّ و لا تخف في اللّه لومة لائم و انصح المرء إذا استشارك و اجعل نفسك اسوة لقريب المسلمين و بعيدهم جعل اللّه مودّتنا في الدين و خلّتنا إيّاكم و خلّة المتّقين و أبقى لكم حتّى يجعلنا بها إخوانا على سرر متقابلين.

أحسنوا أهل مصر موازرة أميركم و أثبتوا على طاعتكم تردوا حوض نبيّكم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أعاننا اللّه و إيّاكم على ما يرضيه. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. و القمع: القهر و الاذلال. و اعلم أنّه لما أمرهم بترك النفاق و موافقة الفعل الجميل نلقول الجميل استدرجهم إلى ذلك و جذبهم إليه بالفرق بينه و بين غيره من الأئمّة فأشار بإمام الهدى و ولىّ النبىّ إلى نفسه. و بإمام الردى و بعدوّ النبىّ إلى معاوية، و أسند الخبر المشهور إلى النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و أراد بمنافق الجنان عالم اللسان معاوية و أصحابه كلّ ذلك ليفيئوا إلى طاعته عليه السّلام و ينفروا عن خصمه. و أمّا سرّ الخبر فظاهر أنّ المؤمن لإيمانه لا يخاف منه على المسلمين، و أمّا المشرك فإنّ اللّه يقمعه و يذلّه بشركه ما دام مشركا متظاهرا بالشرك لظهور الإسلام و غلبة المسلين و اتّفاقهم على مجانبته و معاداته و عدم الإصغاء إلى ما يقول، و إنّما يخاف عليهم المنافق الّذي من شأنه إسرار الكفر و إظهار الإسلام و تعلّم أحكامه و مخالطة أهله فهو يقول بلسانه ما يقولون و يفعل ما ينكرون، و وجه المخافة منه أنّ مخالطته لأهل الإسلام مع إظهاره له يكون سببا لاصغائهم إليه و مجالستهم له و الاغترار بما يدّعيه من إصداقه.

و صدق علمه اللسانىّ و قدرته على الشبه المضلّة و تنميقها بالأقوال المزّوقة يكون سببا لانفعال كثير من عوامّ المسلمين و فتنتهم عن الدين. و قوله: إنّ أفضل العفّة الورع.

فالورع هو لزوم الأعمال الجميلة و هو ملكة تحت فضيلة العفّة، و ظاهر أنّها جماع الفضايل الّتي تحت العفّة فيكون أفضل من كلّ منها.

و قوله: و اخش اللّه في الناس.

أى خف منه فيما تفعله بهم من شرّ تعصّيه به.

و قوله: و لا تخش الناس في اللّه.

أى لا تخف أحدا منهم و لا تراقبه فيما يفعله من طاعة اللّه فتعدل عن طاعته لخوفك منهم. و باللّه التوفيق.

( . شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج4، ص 419-431)

ترجمه شرح ابن میثم

27- عهدنامه امام (ع) به محمد بن ابى بكر آن گاه كه وى را مامور ولايت مصر كرد:

قسمت اوّل عهدنامه

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ- وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ- حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ- وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ- عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ الْكَبِيرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ- فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ الْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ- فَشَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلُ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ- سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ- فَحَظُوا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ- ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ- أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ- لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا يَنْقُصُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ- فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ- وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ- فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ وَ خَطْبٍ جَلِيلٍ- بِخَيْرٍ لَا يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً- أَوْ شَرٍّ لَا يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً- فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ- إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ- وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ- الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ وَ الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُمْ- فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ- دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ- وَ لَا تُسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اللَّهِ- وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا- فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ- عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ- وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ- وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ- أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ- وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ- وَ لَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ- فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ- وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ- صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا- وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ- وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ- وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ

لغات

قّلّده الامر: آن كار را مانند قلّاده بر گردن او قرار داد، از باب استعاره مى باشد.

حظّ: فراوان، حظّى من كذا، آن گاه كه بهره اى افزون و منزلتى، نصيبش شود.

جبّار: بسيار تكبر كننده.

طرداء: جمع طريد: شكارى كه تعقيب مى شود.

خلف: عوض.

ترجمه

«بالت را براى اهل مصر بگستر و كنارت را براى آنان همواردار و بر ايشان گشاده رو باش و در نگريستن بر آنها از نظر زير چشمى و نگاه كردن كامل، يكنواختى را رعايت كن تا اين كه بزرگان به منظور سود بردن خود به حمايت بى دليل تو طمع نكنند و ضعيفان از عدل و دادگرى تو بر آنها نوميد نشوند، زيرا خداى تعالى از شما بندگانش در مورد اعمالتان چه كوچك و چه بزرگ و چه ظاهر و چه پنهان سؤال خواهد كرد، پس اگر كيفر كند، شما ستمكاريد و اگر گذشت كند او بخشنده تر است.

اى بندگان خدا، بدانيد كه پرهيزكاران (سود) دنياى زودگذر و آخرت آينده را بردند، پس با اهل دنيا در دنياى آنها شركت داشتند، اما اهل دنيا در آخرت با آنان شريك نبودند. در دنيا با بهترين وضع ساكن بودند، و از بهترين خوراكيهايش استفاده كردند، از دنيا همان بهره اى را بردند كه سرمايه داران بردند و چيزى را گرفتند كه جباران و متكبران گرفتند، و سپس با توشه اى رساننده و تجارتى سودآور از دنيا رفتند، در دنياى خود لذت زهد را چشيدند و يقين كردند كه فردا در آخرت همسايگان خدا هستند، دعايشان ردّ نمى شود و از بهره لذت آنان چيزى كم نمى آيد، پس اى بندگان خدا از مرگ و نزديك شدن آن بر حذر باشيد، و ساز و برگ آن را آماده داريد، زيرا كه با امرى بزرگ و خطرناك مى آيد، خير و نيكى را مى آورد كه هرگز با آن بدى نيست و يا شرّ و بدى را مى آورد كه هرگز با آن خيرى نيست، پس چه كسى به بهشت نزديكتر از كسى است كه كار بهشت را انجام مى دهد و كيست نزديكتر به دوزخ از كسى كه كار دوزخ مى كند و شما رانده شدگان مرگ هستيد كه اگر بايستيد شما را مى گيرد و اگر از آن بگريزيد شما را در مى يابد، و او از سايه با شما همراهتر است، مرگ به موهاى پيشانى شما بسته شده و دنيا از پى شما درهم پيچيده مى شود، پس بترسيد از آتشى كه گوديش طولانى و گرميش سخت و عقوبتش تازه به تازه است خانه اى است كه در آن رحمت نيست و خواهشى در آن پذيرفته نمى شود و غم و اندوهى بر طرف نمى شود. و اگر بتوانيد خوف و ترستان را از خدا زياد كنيد و اميدتان را به او نيك كنيد بين ترس و اميد را جمع كنيد، زيرا بنده كامل خدا كسى است كه حسن ظنش به خدا به اندازه ترسش از وى باشد، و نيك بين ترين مردم به خدا، ترسناكترين ايشان از اوست.

آگاه باش اى محمد بن ابى بكر، كه من تو را بر بزرگترين متصرفات خودم: مصر، فرمانروايى دادم، پس بر تو لازم است كه مخالفت با نفس كرده، از دين و آيينت دفاع كنى هر چند بجز يك ساعت از روزگار برايت باقى نمانده باشد، و به منظور خشنودى هيچ كس از آفريدگان، خدا را به خشم نياور، زيرا هر چه كه در نزد غير خداست عوضش نزد خود او مى باشد، ولى عوض آنچه نزد خداست نزد غير او نمى باشد.

نماز را در وقتى كه مشخص شده است بجاى آور، و به دليل بى كارى آن را پيش از وقت انجام مده و به علت كار داشتن آن را از وقتش مگذران، و بدان كه هر يكى از كارهايت تابع نمازت مى باشد.»

شرح

اين فصل از عهدنامه امام برگزيده از كلماتى طولانى، و اصول مطالب آن شش امر است: 1- امر اول محمد بن ابى بكر را به مكارم اخلاق در باره رعايا سفارش كرده و در اين زمينه چند دستور صادر فرموده است: الف- او را امر به خفض جناح فرموده است. در توضيح اين عبارت بعضى گفته اند اساس مطلب آن است كه پرنده، گاهى به منظور اظهار محبت و مهربانى نسبت به جوجگان خود آنها را دور و برش جمع كرده و بالهايش را پهن كرده پايين مى آورد تا آنان را زير پر خود جاى دهد، و امام (ع) اين تعبير را كنايه از تواضع و فروتنى آورده است كه منشأ آن ترحّم و دلجويى و مهربانى مى باشد، چنان كه خداوند به پيغمبرش درس تواضع مى دهد و مى فرمايد: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ«»»، و ما در گذشته توضيح داديم كه تواضع ملكه اى است كه از شاخه هاى فضيلت عفت مى باشد.

ب- دستور ديگر: او را امر مى كند كه پهلوى خود را براى مردم نرم كند، و اين كنايه از رفق و نرمى در گفتار و كردار و خشونت نداشتن نسبت به آنان مى باشد كه در تمام احوال در مورد حق و حقوق آنها جفا نكند و اين معنا هم از لوازم تواضع و نزديك به آن است.

ج- به او دستور مى دهد كه روى خود را براى مردم بگشايد و اين كنايه از آن است كه برخوردش با آنها با خوشرويى و صورت باز و بشّاش باشد نه با صورت درهم كشيده و أخم كرده و اين نيز از لوازم تواضع مى باشد.

د- چهارمين سفارشى كه به محمد بن ابى بكر فرموده آن است كه در طرز نگاه كردن به مردم ميان افراد فرق نگذارد چنان نباشد كه به يكى درست و كامل نگاه كند و به ديگرى زير چشمى بنگرد و اين دستور كنايه از آن است كه در تمام امور چه كوچك و چه بزرگ، چه اندك و چه بسيار، كمال عدالت را رعايت كند.

حتى لا يطمع... عليهم،

در اين عبارت حضرت بيان مى فرمايد كه دليل دستور دادن به محمد بن ابى بكر، كه حتى در نگاه كردن كه امر بسيار حقيرى است ميان مردم يكسان رفتار كند، آن است كه زورمداران به ظلم و ستم او اميدوار و ناتوانان از عدالتش نااميد نشوند.

حال اگر سؤال شود كه چرا امام با اين فرض زورمداران را اميدوار نسبت به ظلم دانسته و ضعيفان را مأيوس از عدل پاسخ آن است كه معمولا امرا و فرمانروايان نظر خود را متوجه سرمايه داران و زورمداران مى كنند نه به ناتوانان و بينوايان و اين رو آوردن، ثروتمندان را بر آن مى دارد كه اميدوار شوند ستمگرى و ظلم زمامداران به سود آنان تمام شود، و بى توجهى نسبت به ناتوانان و دورى از مستمندان سبب مى شود كه آنان از اجراى عدالت در حق خود نااميد شوند.

ضمير در عليهم، از سخنان امام (ع) به كلمه عظماء برمى گردد.

2- امر دوم از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه بندگان خدا را بيم داده است از آن كه خداوند از كردارهاى كوچك و بزرگ و آشكار و نهانشان سؤال خواهد كرد و اعلام مى دارد بر اين كه چون آنان ابتدا به معصيت و گناه مى كنند و اصولا شروع كننده ستمكارتر است (البادى اظلم) پس استحقاق عذاب دارند.

قطب راوندى رحمة اللَّه عليه در شرح خود بر نهج البلاغه ذكر كرده است كه مراد به صفت تفضيلى اظلم در متن سخن امام، ظالم به معناى اسم فاعل است اما من احتمال مى دهم كه حضرت، عذاب گناهكاران را كه عادلانه و به عنوان نامه 27 نهج البلاغه كيفر كردار خود مى چشند، ظلم و ستم ناميده است به اين دليل كه در مقدار و صورت ظاهر مانند عمل ستمكارانه آنان است، چنان كه قرآن در زمينه قصاص، كيفر تجاوز را، تجاوز ناميده «فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ«»» و سپس عمل آنها را كه گناه و ظلم است به خدا نسبت داده و خود آنان را ستمكارتر خوانده زيرا كه ايشان معصيت و ظلم را آغاز كرده اند بنا بر اين، افعل تفضيل به معناى خود صدق مى كند و نيازى به اين كه آن را به معناى اسم فاعل بگيريم نيست، و همچنين است اعلام به اين كه از خداوند انتظار بخشش و كرم در باره آنها مى شود به اين اعتبار است كه خداوند آنان را مورد عفو خود قرار دهد.

3- به بندگان خدا مى آموزد كه چگونه از دنيا به مقدار واجب و لازم بهره گيرند و حالت پرهيزكاران را بيان مى دارد تا به آنها اقتدا كنند:

ذهبوا بعاجل الدنيا... و لا ينقض لهم نصيب من لذة،

خلاصه آنچه در شرح حال اهل تقوا بيان فرموده آن است كه آنها از تمام اهل دنيا استفاده بيشترى از دنيا برده اند زيرا لذتى كه آنان از دنيا برده اند بالاتر و برتر از لذتهاى ساير اهل دنيا مى باشد. علاوه بر آنچه در آخرت از فوز عظيم كه نصيب آنان مى شود به اين دليل كه خدا به پرهيزكاران چنين وعده داده است.

بدان، آنچه كه حضرت از دنياى زودگذر در حق پرهيزكاران به آن اشاره فرمود: كه با اهل دنيا در آن شركت داشتند و از آن لذتى بالاتر بردند كه رفاه طلبان و ستمگران متكبر مى برند، اشاره است به اين كه لذتهاى مورد استفاده اهل تقوا لذتهاى مباح و به اندازه نياز است و معلوم است كه چنين بهره گيرى به درجاتى بالاتر از لذتهاى فراوان نامشروع مى باشد، و در جاى ديگر به بيان ديگر توضيح مى دهد: كه پرهيزكاران با اهل دنيا در دنيايشان شريكند اما اهل دنيا با آنان در آخرتشان شركت ندارند. خداوند از دنيا به اندازه كفايت براى آنها مباح و مجاز و ايشان را به آن سبب بى نياز و قانع كرده است چنان كه در قرآن مى فرمايد: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ«»». پرهيزكاران در دنيا بهترين جاها را براى سكونت برگزيدند و بهترين استفاده از خوراكيها بردند، با مردم دنيا، در دنيايشان شريك بودند، پس با آنها از خوراكيهاى پاكيزه كه مى خورند خوردند و از نوشيدنيهاى گوارا كه آنها مى آشامند، نوشيدند، و از بهترين جامه ها كه آنان مى پوشند پوشيدند و از بهترين همسرانى كه آنها مى گيرند، گرفتند و بهترين مركب هاى سوارى را همانند آنان سوار شدند، با اهل دنيا از لذتش بهره گرفتند، و ايشان در دنيا همسايگان خدايند، آنچه از او تمنا مى كنند به آنان عطا مى كند نه دعايشان رد مى شود و نه سهمى از لذتشان كاستى مى يابد.

اين كه فرمود در دنيا بهترين خوراكيها را خوردند و در بهترين مسكنها سكونت كردند، به اين سبب است كه اين امور را بر وجه شايسته و مباح كه به آن امر شده بودند به كار مى بردند و بديهى است كه اين بهترين وجه است.

و اما اين امر كه آنان با اهل دنيا، در برخوردارى از طيبات شريك بودند گر چه امرى است روشن و آشكار ولى ما در توضيح آن مى گوييم: لذّتى كه اهل تقوا از آنچه در دنياست مى بردند كاملترين لذت بود، زيرا هر بهره اى كه از دنيا مى بردند و هر چه كه مصرف كردند، خواه خوراكى و آشاميدنى و يا انتخاب همسر و مركب باشد، تمام اينها را هنگام نياز و به اندازه ضرورت انتخاب مى كردند، و چنان كه مى دانى هر اندازه كه احتياج و نياز به امرى بيشتر و شديدتر باشد لذت استفاده از آن قويتر و زيادتر خواهد بود، و اين خود، از امور وجدانى مى باشد. بنا بر اين واضح است كه اهل تقوا از دنيا همان بهره اى را بردند كه افراد مرفّه و خوشگذران مى برند و همان را به دست آوردند كه ستمكاران متكبر به دست آوردند علاوه بر آنچه كه در آخرت نصيب آنان مى شود كه اهل دنيا از آن بى بهره اند چون آنها تنها هدفشان دنياست و خداوند مى فرمايد: «مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا«»».

منظور از توشه اى كه پرهيزكاران را به ساحل عزّت و پيشگاه عظمت و جلال مى رساند، و همان تقوايى است كه با خود داشته و به آن متّصف بوده اند، چنان كه حق تعالى مى فرمايد: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى «»» و در بحثهاى گذشته بارها يادآورى شده است كه چگونه تقوا توشه راه است. امام در اين فصل از سخنان خود واژه متجر را براى تقوا و طاعت استعاره آورده، زيرا نهايت مقصود اين است كه در مقابل اين كارها ثواب الهى را كسب كنند كه حكم قيمت و بها دارد و به وسيله كلمه مربح«» كه به معناى سودآور است استعاره مذكور را ترشيح فرموده است، به اين دليل كه ثواب خدا در آخرت به مراتبى از اعمالى كه انسان انجام مى دهد و از خود مايه مى گذارد بالاتر و بيشتر است.

اصابوا الذّة زهد الدنيا،

اين عبارت اشاره به لذتى است كه اهل تقوا از زهد در دنيا احساس مى كنند كه بزرگترين لذّت و سبب ايجاد شادمانى عظيمى است زيرا هنگامى كه اهل زهد و تقوا قلاده محبت دنيا را از گردن روح خود بيرون آورده و دور انداختند و به كمالهاى عاليه نفسانى و معنوى رسيدند آن چنان بهجت و سرورى براى آنها حاصل مى شود كه بسيار پر ارزشتر و با عظمت تر از شاديها و لذتهاى پيدا شده براى متكبران و جباران مى باشد، اين جاست كه سزاوار است پرهيزكاران و زاهدان بر متكبران ستمگر تكبّر و فخر و مباهات كنند، زيرا كمالى كه اهل دنيا به آن مى نازند در مقايسه با مقامات معنوى و لذايذى كه اينها احساس مى كنند بى ارزش و تو خالى مى باشد.

و تيقّنوا أنّهم جيران اللَّه غدا،

دليل ديگر بر فرحناكى و شادمانى پرهيزكاران در دنيا آن است كه يقين دارند فردا در جوار قرب خدا هستند. اين عبارت اشاره به لذت و خوشى ديگرى است كه اهل تقوا علاوه بر لذتهايى كه در دنيا بر اثر زهد بر ايشان دست مى دهد، لذت مى برند و شادمانند، زيرا يقين دارند كه بلافاصله پس از جدايى روحشان از بدن در جوار رحمت الهى حضور به هم مى رسانند و اين يقين آنان را در دنيا شادمان و مسرور مى كند.

لا تردّلهم دعوة،

يكى از فضيلتهاى اهل تقوا كه ويژه ايشان است استجابت دعا مى باشد، كه چون پيوسته در عبادت و اطاعت خدا هستند، روحشان كمال يافته و در پيشگاه حق تعالى كرامت و شرافت كسب كرده اند به مقامى دست يافته اند كه دعايشان ردّ نمى شود، البته اين خصوصيت علاوه بر آن است كه در لذتهاى دنيا با غير خود شريك و در خوشيهاى كاملتر آخرت از ديگران ممتازند.

4- اصل چهارم از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه امام (ع) بندگان خدا را از مرگ و نزديك بودنش به آنها بر حذر مى دارد، و آنان را آگاه مى كند كه هدفش از اين هشدار آماده كردن ايشان براى مرگ و فراهم كردن توشه لازم به منظور برخورد با آن مى باشد تا از خسران و زيان غفلت و بى خبرى دور باشند و توشه اين راه هم چنان كه دانستى، پرهيزكارى و عمل صالح است و دستور آمادگى براى مرگ را به اين مطلب تاكيد فرموده است كه مرگ براى هر كس آينده اى انديشناك و پيش آمدى مهم با خود به ارمغان مى آورد، و بيان فرموده است كه آن پيشامد، ممكن است امرى خير و شايسته و نعمتى خالص و پيوسته، و يا شرّ و زيانبار باشد، تا اين كه رغبت و تمايل انسان را نسبت به تقوا و پرهيزكارى و مهيا كردن اسباب خير و دفع شرور تحمّل شده بعد از مرگ را شدت دهد، و سپس بيان داشته است به اين كه خيرى كه مرگ به ارمغان مى آورد نعمت بهشت است، و مراد از شر، آتش مى باشد و آنچه باعث نزديكى به هر كدام از آنها مى شود عمل انسانى است و بعد به منظور اين كه آمادگى براى مرگ را بيشتر تاكيد كند مى فرمايد مرگ امرى حتمى است و گريزى از ملاقات آن نيست و براى انسانها كه مرگ به سرعت در تعقيبشان است كلمه طرداء را استعاره آورده تا نشان دهد كه آنها چون شكار، و مرگ مانند سواركارى كوشا در جستجوى آنان مى باشد و مرگ با انسان از سايه به صاحبش همراهتر و نزديكتر است زيرا سايه گاهى كه آفتاب و روشنايى نباشد از صاحب سايه جدا مى شود اما مرگ هرگز از آدمى دست بردار نيست.

و الموت معقود بنواصيكم،

مرگ به موهاى اطراف پيشانى شما وابسته و گره خورده است، اين عبارت نيز كنايه از ملازمت و پيوسته همراه بودن انسان است و اشاره به آن است كه مرگ براى هر موجود زنده اى امرى حتمى و حكم و قضاى الهى مى باشد، و اين كه خصوص ناصيه را مورد ذكر قرار داده به اين دليل است كه به سبب موقعيت، عزيزترين و شريفترين عضو انسان است و هر كس بر آن تسلط يابد بهتر مى تواند انسان را در تصرف خود در آورد و بر او قدرت پيدا كند و خداوند در قرآن نيز به اين مطلب اشاره فرموده «يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ فَيُؤْخَذُ«»» و كلمه «طىّ» در نورديدن را براى دنيا و لحظه هاى آن استعاره آورده است كه پيوسته آن را مى گذارند و از آن عبور مى كنند و آن را تشبيه به فرش و غير آن، كرده است كه پس از گذشتن از روى آن درهم پيچيده و جمع مى شود و اين كه فرموده است از پشت سر شما در نورديده مى شود منظور امرى ذهنى و تصورى است نسبت به آنچه در آينده و پس از مرگ به وسيله اعمالشان با آن روبرو مى شوند، نه امرى حسّى و مادّى.

پس از آن كه بطور مكرّر از مرگ و حتميت وقوعش ياد كرد، و با ذكر درهم پيچيده شدن دنيا، مطلب را مؤكد كرد، اكنون، انسان را به ياد پى آمد مرگ كه آتش و عذاب است مى اندازد و با توصيف كردنش به عميق بودن و گودى قعر آن، آدمى را بهوش مى دارد كه هر چه بيشتر از آن حساب ببرد. از مواردى كه اين معنا را براى انسان متصور مى كند و به ذهن مى آورد، روايتى است كه يك وقت پيامبر اكرم صداى مهيب و وحشتناكى را شنيد، به يارانش كه حاضر بودند رو كرد و فرمود: اين صداى افتادن سنگى بود كه در هفتاد سال پيش از لبه جهنم سرازير شده و هم اكنون به قعر آن رسيد و صدايش شنيده شد، و اين داستان در باره شخص منافقى بود كه در اين هنگام مرد و عمرش هفتاد سال بود، و در گذشته نيز به آن اشاره كرده ايم كه در مورد شدت حرارت آتش جهنم در قرآن چنين آمد. «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ«»» و در باره سوزش عذابش مى فرمايد: «كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ«»» و راجع به اين كه دوزخ جاى رحمت نيست و هيچ درخواستى شنيده نمى شود، قرآن چنين حكايت مى كند: «رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها... وَ لا تُكَلِّمُونِ«»». و اين كه در دوزخ گشايشى براى هيچ اندوهى حاصل نمى شود مى فرمايد «إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ» و نيز آيه بعد: «وَ نادَوْا يا مالِكُ... ماكِثُونَ«»»

5- و ان استطعتم... بينهما،

يكى ديگر از اصول مطالب اين عهدنامه آن است كه بندگان خدا را امر مى كند به اين كه در عين شدت خوف و بيمى كه از خدا دارند حسن ظنّ هم به او داشته باشند و به عبارت ديگر ميان خوف و رجا باشند كه دو تا از درهاى بزرگ بهشت مى باشند، چنان كه در گذشته بيان شد، و در عبارت بعد اشاره مى كند به اين كه اين دو متلازم با يكديگر هستند و اين كه حسن ظن و اميدوارى بنده واقعى نسبت به پروردگارش به اندازه خوف و بيمش از وى مى باشد و كم و زيادشان به يك نسبت است، بايد توجه كرد كه امام (ع) هيچ كدام از اين دو را علت ديگرى ندانسته است بلكه هر دو معلول يك علّتند كه معرفت و شناخت حق تعالى مى باشد، و به دليل اين كه معرفت خداوند، پذيراى شدت و ضعف است گمان نيك و اميدوارى و خوف و ترس از خداوند هم كه از آن سرچشمه مى گيرد قابل شدت و ضعف مى باشد، و تقويت هر يك از اين امور نيازمند به معرفتى خاص و اعتبارى ويژه مى باشد كه مبدأ قريب آن به حساب مى آيد. در تقويت حسن ظن و ايجاد اميدوارى بر بنده لازم است بيانديشد كه چگونه خداوند تمام اسباب نعمت را براى بندگان فراهم كرده و حتى ريزه كاريهاى خلقت و لطيفه هاى نعمت را رعايت فرموده، آنچه در زندگى ضرورى و لازم است و مردم به آن نيازمنداند، از قبيل آلات غذاخورى و ناخنها كه اسباب زينت و زيبايى انسان مى باشد، از قبيل كمانى قرار دادن دو ابرو و اختلاف رنگهاى سفيد و سياه در چشم و جز اينها از امور غير ضرورى، اين جاست كه انسان متوجه مى شود كه هر گاه عنايت الهى در چنين ريزه كاريها كوتاهى نكرده و راضى نشده است به اين كه در امور تغذيه و اسباب زينت و تمام ما يحتاج آنها بى توجهى شود، پس چگونه راضى خواهد شد كه آنها را به هلاكت ابدى دچار فرمايد بلكه هر گاه به دقت نظر كند خواهد دانست كه حق تعالى براى بيشتر مردم اسباب سعادت و خوشبختى دنيايشان را فراهم كرده است و خير و سلامت بر غير آن غلبه دارد و اين سنت الهى است كه پيوسته ميان بندگانش برقرار بوده، و حتى در ارتباط با آخرت نيز جنبه خير و سعادت بر شر و ضلالت ارجحيت دارد، زيرا مدبّر دنيا و آخرت يكى است و او غفور و رحيم است و نسبت به بندگانش با لطف و مهربانى مى باشد، و توجه به اين امور موجب حسن ظن به خدا و اميدوارى زياد به لطف و عنايت وى مى شود.

ديگر از چيزهايى كه باعث اين بيدارى و حسن ظن انسان به خدا مى شود، انديشيدن در مصالحى است كه از ناحيه شريعت نصيب بندگان فرموده و لطف و رحمت خود را بر جمله آفريدگان ارزانى داشته است، اما در ناحيه خوف، مهمترين سببهايش آن است كه خدا را بشناسد و بر صفات جلال و عظمت و تعالى و هيبت و بى نيازى او معرفت و شناخت داشته باشد، و بداند كه اگر بخواهد تمام جهانيان را به هلاكت برساند، وى را باكى نيست و هيچ قدرتى نمى تواند او را از اين كار منع كند، و همچنين ساير صفات ذات اقدس او كه دلالت بر ايجاد عذاب و زجر مى كند از قبيل سخط و غضب كه اگر چنين بصيرتى در آدمى پيدا شود، خوف و بيمش افزونى مى يابد، چنان كه در قرآن مى فرمايد: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ«»» و پيامبر فرمود: انا اخوفكم للَّه، من ترسم نسبت به خداوند از همه شما بيشتر است، و هر چه معرفت به اين امور بيشتر باشد حالت خوف و سوختن دل به همان نسبت افزايش مى يابد و سپس اين حالت درونى به ظاهر و بدن سرايت مى كند و حالش دگرگون مى شود و ذلّت و بى حسّى به او دست مى دهد، و ناله دل و لرزش جسمانى بر او مسلط مى شود، و او را از معاصى باز مى دارد و به جبران نيكيها و صفتهاى خوب كه قبلا از او فوت شده او را به عبادات و كارهاى نيك مقيد مى كند و به اين سبب اميال شهوانى در او سركوب شده و لذتها و خوشيهايش بى رونق مى شود، و با سوز دل به علت خوف، او را چنان خوارى و ذلتى دست مى دهد كه بسيارى از صفات ناپسند از او دور مى شود از قبيل كبر، حسد، كينه و بخل و بقيه رذايل.

اما جمع ميان خوف و رجاء باعث ايجاد فضايل بسيارى در انسان مى شود، زيرا هر گاه معرفت و يقين به حق تعالى حاصل شود، خوف از عذاب و اميد به ثواب در وى به هيجان مى آيد و نيز اين دو در وجود انسان صبر و بردبارى مى آفرينند، و صبر بر تحمل ناملايمات كه موجب دخول در بهشت است تحقق نمى يابد مگر در صورتى كه نيروى رضاى به قضاى حق در آدمى تقويت يابد، و نيز صبر بر ريشه كن كردن شهوات و لذتها كه وجودشان باعث داخل شدن در آتش دوزخ است، ميسّر نمى شود بجز در صورتى كه نيروى خوف از خدا در وى شدت يابد.

به اين دليل امام على (ع) مى فرمايد: من اشتاق الى الجنه سلىّ عن الشهوات و من اشفق من النار رجع عن المحرمات: آن كه مشتاق بهشت است خود را از شهوتها بيرون كشد و هر كس از آتش بترسد از انجام دادن كارهاى حرام منصرف شود. مقام صبر علاوه بر اين فايده، روح انسان را به مرتبه مجاهده نفسانى ترقى مى دهد و او را آماده ذكر خدا و تفكر در وجود اقدس او، مى كند و اين امر سبب كمال معرفت و انس با خدا مى شود، انسى كه محبت آفرين است و علت پيدايش مقام رضا و توكل به خداوند مى باشد، زيرا رضايت و خشنودى دوست در كارى كه محبوبش انجام مى دهد، از لوازم ضرورى محبت است.

حال كه معلوم شد كه خوف و رجا هر دو معلول يك علت هستند كه همان معرفت و يقين به وجود خداوند است پس اين دو متلازم يكديگرند نه متضادّ، گر چه از ظاهر امر گاهى ممكن است گمان شود كه ميانشان تضاد است بويژه هنگامى كه يكى از آنها به واسطه غلبه اسبابش بر ديگرى غالب آيد و دل به آن مشغول و از ديگرى غافل شود، قهرا چنين تصور مى شود كه امر غالب، منافى و ضد امر مغلوب است به اين دليل امام (ع) در عبارت بالا: و ان استطعتم، و ما بعدش اشاره به اين مطلب فرمود كه آنچه براى مردم، راجع به خوف و حسن ظنّ به خداوند مورد شك و ترديد است، قدرت بر جمع ميان اين دو است. سپس محمد بن ابى بكر را هشدار مى دهد كه با اعطاى فرمانروايى بزرگترين متصرفات و اقليمها به وى، نسبت به او احسان بزرگى را انجام داده است، تا با يادآورى اين احسان بتواند آنچه از سفارشها و وصيتها كه مى خواهد بر پايه آن استوار كند.

6- آخرين اصل از مطالب اين عهدنامه آن است كه او را توجه داده است به چيزى كه سزاوار اوست و شايسته است كه آن را انجام دهد و آن مخالفت با نفس اماره است كه وى را به كارهاى زشت و فحشا و بقيه منهيات الهى وادار مى كند به عبادت و اطاعت خداوند رو بياورد كه عقل و شرع به آن حكم مى كنند و از دين خود دفاع كند و شياطين جن و انس را از آن دور كند و اگر از عمرش بجز يك ساعت باقى نمانده باشد سزاوار است آن مدت را به دفاع از دينش بسر برد.

مطلب ديگر اين كه به خاطر خشنودى هيچ يك از آفريدگان، خدا را به خشم و غضب در نياورد يعنى هيچ كس را در گناه كه موجب سخط خداوند است اطاعت و پيروى نكند.

فانّ فى اللَّه... فى غيره،

در اين عبارت استدلال شده است بر اين كه فقط مراعات رضايت و خشنودى حق تعالى واجب است نه غير او، و جمله متن در حكم مقدمه نخست از قياس مضمر شكل اول مى باشد و تقدير كبرايش اين است: هر گاه چنين است كه خداوند جانشين هر چيزى غير از خود او مى باشد و هيچ چيز جاى خدا را نمى گيرد پس واجب است خشنودى او رعايت شود نه اين كه به خاطر جلب رضايت غير او، خشم و غضب وى انتخاب شود.

در آخر به نماينده خود امر مى فرمايد كه نماز را در وقت معينش انجام دهد و چنان نباشد كه اگر قبل از وقت نماز بى كار باشد و فراغت داشته باشد آن را همان پيش از وقت انجام دهد و يا اگر هنگام نماز رسيد و گرفتارى برايش پيش آمد، نماز را به بعد از وقت موكول كند زيرا نماز از هر كار و شغلى مهمتر و ارزشمندتر است و بعد وى را آگاه كرده است كه هر عملى از اعمال نيك تابع و پيرو نماز است يعنى وقتى كه انسان رعايت نماز خود را بكند و هر كار آن را بموقع انجام دهد ناگزير كارهاى ديگر را هم بموقع و درست عمل مى كند، ولى هر گاه در نماز رعايت اين امور را نكند در غير آن بيشتر سهل انگارى خواهد كرد، به دليل اين كه نماز پايه استوار دين و بالاترين عبادتهاست چنان كه از پيامبر اكرم روايت شده است كه وقتى از آن حضرت در باره برترين اعمال سؤال شد فرمود: انجام دادن نماز در اول وقت، و فرمود اول چيزى كه بنده در قيامت نسبت به آن مورد محاسبه قرار مى گيرد نماز است و كسى كه نمازش درست و كامل باشد حساب ساير عبادات بر او آسان خواهد بود، اما كسى كه نمازش نادرست باشد هم در باره نماز و هم بقيه اعمال مورد محاسبه و مؤاخذه قرار مى گيرد.

«قابل ذكر است كه امام (ع) در اين عهدنامه در باره نماز و ملحقاتش سخن طولانى داشته است كه مرحوم سيد رضى آن را ناتمام گذاشته و به همين مقدار كه در متن ذكر شد اكتفا كرده است ولى ما در اين شرح بقيه آن را براى مزيد فايده ذكر مى كنيم: به نمازت بنگر كه چگونه است، تو پيشواى جامعه ات مى باشى اگر آن را كامل انجام دهى يا سبك بشمارى مسئوليتش با توست. هر پيشوا كه در جامعه اى نماز اقامه كند و در نماز آنها نقص و كمبودى پيدا شود گناهش به گردن اوست، و بر آنان نقصى نيست اما اگر در تكميل و حفظ شرايطش كوشش كنى و نماز آنها درست بر قرار شود به تو نيز مثل پاداش ايشان داده شود و حال آن كه از پاداش آنها هم چيزى كاسته نشود. به وضو گرفتن نيز كه از شرايط درستى نماز است توجه كن: سه مرتبه آب را در دهان بگردان، و سه مرتبه استنشاق كن، صورتت را بشوى، و سپس دست راست و بعد از آن دست چپت را بشوى، و در آخر سر و دو پايت را مسح كن، زيرا من رسول خدا را ديدم كه چنين انجام مى داد، و بدان كه وضو نصف ايمان است. در باره اوقات نماز نيز دقّت كن و آن را در موقعش بجاى آور مبادا وقت بى كارى و فراغت تعجيل كنى و قبل از وقت نماز بخوانى و يا چون ببينى كه در وقت معيّن نماز، كار و گرفتارى دارى آن را از وقتش تأخير اندازى، چرا كه مردى در باره اوقات نماز از پيغمبر خدا سؤال كرد حضرت فرمود: جبرئيل نزد من آمد و وقت نماز ظهر را به من نماياند در حالى كه خورشيد از نصف النهار گذشته و بر ابروى راست او قرار گرفته بود و بعد وقت نماز عصر را موقعى به من نشان داد كه سايه هر چيز به اندازه خودش بود و نماز مغرب را وقتى انجام داد كه آفتاب غروب كرد و نماز عشا را در هنگامى كه خورشيد پنهان شده بود و نماز صبح را در سپيده دم هنگامى كه ستارگان درهم و مخلوط بودند بجاى آورد، پس تو نيز در اين اوقات نماز را بپاى دار، و اين روش نيك و راه روشن را ترك مكن، و سپس ركوع و سجود را با دقت انجام ده كه رسول خدا نماز را از همه مردم كاملتر و عملا با نشاطتر و آسانتر مى خواند، و بدان كه هر يكى از اعمالت پيرو نماز توست، پس هر كس نماز خود را تباه كند كارهاى ديگرش را بيشتر تباه مى كند.

از خدايى كه همه چيز را مى بيند و خود، ديده نمى شود و در بلندترين ديدگاهها قرار دارد مى خواهم كه ما، و تو را از كسانى قرار دهد كه دوست مى دارد و از آنان راضى و خشنود است و نيز ما و تو را يارى فرمايد كه وى را سپاسگزار بوده و پيوسته به يادش باشيم به خوبى عبادتش كنيم و حقش را ادا كنيم و نيز از او خواهانم كه ما و تو را نسبت به هر چه براى دين و دنيا و آخرتمان برگزيده كمك و يارى فرمايد».

قسمت دوّم عهدنامه است:

فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى- وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ- وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً- أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ- وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ- وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ- عَالِمِ اللِّسَانِ- يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ

لغت

قمع: شكست دادن و خوار كردن

ترجمه

«زيرا پيشواى رستگارى و تبهكارى و دوست پيغمبر و دشمن وى يكسان نيستند، رسول خدا به من فرمود: من برامتم از مؤمن و مشرك نمى ترسم زيرا مؤمن را خداوند به دليل ايمانش از خلافكاريها باز مى دارد، و مشرك را به سبب شركش ذليل و خوار مى كند اما از منافق بر شما مى ترسم كه در دل، دورو، و از جهت زبان داناست مى گويد آنچه را كه شما مى پسنديد و انجام مى دهد كارى كه شما نمى پسنديد.»

شرح

اين قسمت از سخنان امام (ع) دنباله كلام آن حضرت بعد از جمله و آخرتناست كه متن آن در آخر شرح فصل قبل گذشت ترجمه شد و چنين آغاز مى شود «پس شما اى اهل مصر بايد چنان باشيد كه عملتان گفتارتان را تصديق كند و آشكارتان روشن كننده ضمير و نهانتان باشد و زبانهايتان با دلهاتان مخالفت نكند، زيرا كه پيشواى رستگارى و تباهكارى... تا آخر اين فصل كه ترجمه اش گذشت، و سپس مى فرمايد: اى محمد بن ابى بكر، بدان كه برترين پاكدامنى، پرهيزكارى در دين خدا و عمل به دستورهاى اوست، و من تو را سفارش مى كنم كه در نهان و آشكار و در هر حال كه هستى تقواى الهى را پيشه خود قرار ده، و بدان كه دنيا سراى گرفتارى و سرانجامش نيستى و آخرت محل پاداش و خانه باقى و دائمى است، پس براى آخرت كه جاويد است بكوش و از عمل براى دنيا كه فناپذير است روگردان باش، و بهره خود را از دنيا از ياد مبر، اكنون تو را به هفت امر كه تمام اسلام را در بر مى گيرد توصيه مى كنم: 1- در ميان مردم از خدا بيم داشته باش، اما در امر خدا از مردم بيم مدار.

2- بهترين دانش آن است كه كردار آن را تصديق كند (توام با عمل باشد).

3- در يك موضوع دو حكم مختلف صادر مكن زيرا وضعت دگرگون مى شود و از حق منحرف مى شوى.

4- براى عموم افراد جامعه ات، دوست بدار آنچه براى خود و خانواده ات دوست مى دارى، و براى آنان نپسند آنچه براى خود و خانواده ات نمى پسندى، زيرا كه اين حالت بهترين دليل بر حق است، و كار رعيت و مردم را بهتر اصلاح مى كند.

5- به منظور رسيدن به حق خود را در درياى گرفتاريها و سختيها فرو ببر و در راه خدا از سرزنش ملامت كنندگان مترس.

6- هر كس با تو مشورت كرد او را به راه خير دلالت كن.

7- خود را الگوى مسلمانان نزديك و دور قرار ده، اميد است خداوند ما را در راه دين دوستان يكديگر و محبت ما و شما را محبت اهل تقوا قرار دهد و شما را ثابت قدم بدارد تا با دوستى با همديگر برادروار بر تختهاى عزّت قرار گيريم.

اى اهل مصر، فرمانروايتان را به خوبى كمك كنيد و پيوسته وى را اطاعت كنيد تا در بهشت به حضور پيغمبرتان برسيد، خداوند ما و شما را بر آنچه رضاى اوست يارى فرمايد، درود و رحمت و بركتهاى الهى بر شما باد.

پس از آن كه امام (ع) بندگان خدا را دستور دادند كه نفاق و دو رويى نداشته باشند و كردار و رفتارشان همانند سخنانشان خوب و زيبا باشد، با فرق گذاشتن ميان خود و ديگر پيشوايان، شنوندگان خود را به اين مرحله نزديك و متمايل و مجذوب كرد.

منظور از پيشواى رستگار و دوست پيامبر، خودش و مراد از پيشواى تبهكار و دشمن پيغمبر معاويه است و خبر مشهور را به رسول خدا نسبت داد و از قول آن حضرت نقل كرده است و منظورش از منافق كوردل و دانشمند به زبان، معاويه و يارانش مى باشد، و تمام اين بيانات براى آن است كه مردم را به پيروى از خودش تشويق كند و از كمك و يارى كردن به دشمنش منصرف كند، و اما معناى روايت، امرى است روشن كه مؤمن چون ايمان دارد، از او بيمى بر مسلمانان نيست مشرك را هم كه خداوند به خاطر شركش تا وقتى كه متظاهر به شرك باشد با پيشرفت اسلام و غلبه مسلمانان خوار و ريشه كن مى كند و با اتفاق مسلمين بر دورى كردن از او، و دشمنى با وى و گوش ندادن به هر چه او مى گويد، منزوى و خوار و زبونش مى كند، تنها كسى كه بر مسلمانان بيم آن مى رود، منافق است كه كفر را پنهان مى دارد و تظاهر به اسلام مى كند، احكام اسلام را مى آموزد و با مسلمانان نشست و برخاست مى كند و آنچه آنان مى گويند، مى گويد، اما كردار و اعمالش بر خلاف اسلام و مسلمين است، مسلمانان بايد از او هراسناك باشند به دليل اين كه مسلمان نمايى و آميزش او با ايشان باعث مى شود كه به حرفهايش گوش دهند و با او همنشين شوند و مفتون ادعاهايش شوند و او را راستگو پندارند بديهى است كه زبان آورى و توانايى كه بر ايجاد شبهه و گمراه كردن دارد، و مى تواند مقاصد شوم خود را با كلمات زيبا بيارايد، موجب آن مى شود كه بسيارى از مسلمانان تحت تأثير قرار گيرند و منحرف شوند.

انّ افضل العفّه الورع،

ورع ملكه و خصوصيتى است جامع تمام كارهاى نيك و از فروع صفت عفت مى باشد، و چون همه فضايل در آن جمع است پس از همه آنها برتر و بالاتر است.

و اخش اللَّه فى الناس:

از خدا بترس در باره ظلمى كه نسبت به مردم روا، دارى و از اين راه معصيت خدا را انجام دهى.

و لا تخشى الناس فى اللَّه،

در هر عملى كه رضاى خدا در آن است و تو مى خواهى انجام دهى از هيچ كس بيم مدار، تا مبادا وحشت و هراست از مردم، سبب شود كه دست از عبادت و اطاعت حق تعالى بردارى. به اميد توفيق از خداوند.

( . ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج4، ص 724-744)

شرح مرحوم مغنیه

الرسالة - 26-

الى محمد بن أبي بكر.. فقرة 1- 2:

فاخفض لهم جناحك، و ألن لهم جانبك، و ابسط لهم وجهك، و آس بينهم في اللّحظة و النّظرة حتّى لا يطمع العظماء في حيفك لهم و لا ييأس الضّعفاء من عدلك بهم، فإنّ اللّه تعالى يسائلكم معشر عباده عن الصّغيرة من أعمالكم و الكبيرة، و الظّاهرة و المستورة، فإن يعذّب فأنتم أظلم، و إن يعف فهو أكرم. و اعلموا عباد اللّه أنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الدّنيا و آجل الآخرة، فشاركوا أهل الدّنيا في دنياهم، و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم. سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت، و أكلوها بأفضل ما أكلت، فحظوا من الدّنيا بما حظي به المترفون، و أخذوا منها ما أخذه الجبابرة المتكبّرون. ثمّ انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ و المتجر الرّابح.

أصابوا لذّة زهد الدّنيا في دنياهم، و تيقّنوا أنّهم جيران اللّه غدا في آخرتهم. لا تردّ لهم دعوة، و لا ينقص لهم نصيب من لذّة.

اللغة:

آس: من المؤاساة بمعنى المساواة. و حاف عليه: جار عليه، و حاف له: جار على الغير من أجله، كمن يبني لأولاده من أموال الأرامل و الأيتام. و حظوا: نالوا.

الإعراب:

آس فعل أمر، و معشر عباده أي يا معشر عباده، و ما سكنت «ما» مصدرية أي سكناها، و بما حظي أي بمثل الذي حظي، و مثله ما أخذه.

المعنى:

قال الشريف الرضي و غيره: حين قلّد الإمام محمد بن أبي بكر الولاية كتب اليه: (فاخفض لهم جناحك- الى النظرة). روي أن رجلا نادى رسول اللّه (ص): يا سيدنا و ابن سيدنا و خيرنا و ابن خيرنا. فقال: لا يستهوينكم الشيطان.. أنا محمد بن عبد اللّه.. عبده و رسوله.. و اللّه ما أحب أن ترفعوني فوق منزلتي. و كان أصحابه اذا رأوه قادما عليهم لم يقوموا له، لأنهم يعرفون كراهيته لقيامهم.. و كان يكره أن يمشي أصحابه وراءه، و اذا فعل ذلك أحدهم أخذ بيده و دفعه الى جانبه. و عن كتاب «الوفا بأحوال المصطفى» لعبد الرحمن بن الجوزي ان النبي (ص): «كان يحب لأمته أن تنتقد، و أن تطالب بحقها، و أن تعترض، و أن تبدي رأيها فيما ينفعها و ما يريبها من سلوك الأمراء». (حتى لا يطمع العظماء إلخ).. انهم تماما كالشيطان، من جعل له سبيلا الى نفسه قاده الى الهاوية. و في الحديث: «المعدة بيت الداء، و الحمية رأس الشفاء» و يصح هنا القياس، و عليه فلك أن تقول: الضعف و الهزيمة أمام الطغاة بيت الداء، و قوة الإصرار على الصمود في حربهم و مجابهتهم رأس الشفاء (و لا ييأس الضعفاء من عدلك). الضعفاء هم المقياس الصحيح لعدل الحاكم و جوره، فإن خافوا على أنفسهم من شر الأقوياء كان معنى هذا ان الحاكم ظلوم لا يهمه من أمر الرعية إلا السيطرة و الاستعلاء، و إلا السلب و النهب، و اذا أمن الضعفاء من شر الأقوياء فمعنى ذلك ان الحاكم يشعر بتبعات الحكم الملقاة على عاتقه، و انه للّه و للعدل، لا لأهوائه و أبنائه. (إن المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا) حيث تمتعوا بنسائها على كتاب اللّه و سنّة نبيه، و أكلوا من طيباتها بكد اليمين و عرق الجبين، و أيضا سعدوا و ابتهجوا بمناظر الطبيعة، و عاطفة الأبوة و البنوة، و بلذة العلم و المعرفة، و راحة الضمير و الحديث الى الأصدقاء، و رجاء الثواب و الرضا من اللّه، و ما الى ذلك من نعمه تعالى التي لا تعد و لا تحصى، و تقدم في الخطبة 112 قول الإمام: و ما أحل لكم أكثر مما حرم عليكم (و آجل الآخرة) و أيضا فاز المتقون بجنة عرضها السموات و الأرض. (فشاركوا أهل الدنيا إلخ).. في الملذات التي أشرنا اليها، و جمعوا بينها و بين الجنة. أما الطغاة العتاة فتمتعوا قليلا، ثم الى عذاب الجحيم. و تقدم مرات انه لا صراع و لا اصطدام بين طيبات الدنيا و جنات الآخرة، و انما التضاد و الصراع بين الحرام و مرضاة اللّه و ثوابه. قال رسول اللّه (ص) لقوم حرموا الطيبات على أنفسهم: «إنما أنا أعلمكم باللّه، و أخشاكم له، و لكني أقوم و أنام، و أصوم و أفطر، و أتزوج النساء، و من رغب عني فليس مني».

الصبر مصدر السعادة:

(سكنوا الدنيا بأفضل إلخ).. المتقون سكنوا في بيوت متواضعة، و سكن المترفون قصورا شامخة، و لكن الكوخ مع الأمانة و التقوى خير ألف مرة من القصر المنيف مع الخيانة و الفساد، و نفس الشي ء يقال في المآكل و الملابس (فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون إلخ).. من حيث سد الحاجات و استمرار الحياة، لا من حيث المظاهر الفارغة، و زادوا عليهم براحة الضمير و صفاء النفس و الاطمئنان الى المصير. سمع امبراطور الصين القديم عن أسرة صينية فقيرة، و لكنها أسعد أهل الصين إطلاقا.. عاشت عشرات السنين تحت سقف واحد بلا إزعاج، و ما يكدر صفو الحياة. فبعث الأمبراطور رسوله يسأل رب الأسرة العجوز عن سر هذه السعادة. فبعث اليه العجوز برسالة طولها متران، و حين فتحها الأمبراطور وجدها منقوشة بكلمة واحدة من أولها الى آخرها، و هي كلمة الصبر. (أصابوا لذة زهد الدنيا) المراد بلذة الزهد هنا الرضا بالميسور. و سئل الحكيم الصيني بوذا عن السعادة فقال: القناعة. و سئل عن أكثر شي ء إيلاما للنفس فقال: تأنيب الضمير. و من صفات رسول اللّه (ص) انه كان في طعامه لا يرد موجودا، و لا يتكلف مفقودا (انهم جيران اللّه) أي ان المتقين قريبون من رحمة اللّه و كرامته (و لا ترد لهم دعوة) في طلب العفو و حسن المآب (و لا ينتقص لهم نصيب من لذة) نالوا من الدنيا ما فيه الكفاية و لهم في الآخرة أجر عظيم.

لا تسخط الخالق برضا المخلوق.. فقرة 3- 6:

فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه، و أعدّوا له عدّته، فإنّه يأتي بأمر عظيم و خطب جليل، بخير لا يكون معه شرّ أبدا، أو شرّ لا يكون معه خير أبدا. فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها و من أقرب إلى النّار من عاملها. و أنتم طرداء الموت إن أقمتم له أخذكم. و إن فررتم منه أدرككم، و هو ألزم لكم من ظلّكم. الموت معقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم. فاحذروا نارا قعرها بعيد، و حرّها شديد، و عذابها جديد. دار ليس فيها رحمة، و لا تسمع فيها دعوة، و لا تفرّج فيها كربة. و إن استطعتم أن يشتدّ خوفكم من اللّه و أن يحسن ظنكم به فاجمعوا بينهما، فإنّ العبد إنّما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه، و إنّ أحسن النّاس ظنّا باللّه أشدّهم خوفا للّه. و اعلم يا محمّد بن أبي بكر أنّي قد ولّيتك أعظم أجنادي في نفسي أهل مصر، فأنت محقوق أن تخالف على نفسك، و أن تنافح عن دينك و لو لم يكن لك إلّا ساعة من الدّهر، و لا تسخط اللّه برضا أحد من خلقه فإنّ في اللّه خلفا من غيره و ليس من اللّه خلف في غيره. صلّ الصّلاة لوقتها الموقّت لها، و لا تعجّل وقتها لفراغ، و لا تؤخّرها عن وقتها لاشتغال. و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك تبع لصلاتك. فإنّه لا سواء إمام الهدى و إمام الرّدى، و وليّ النّبيّ و عدوّ النّبيّ. و لقد قال لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. إنّي لا أخاف على أمّتي مؤمنا و لا مشركا. أمّا المؤمن فيمنعه اللّه بإيمانه، و أمّا المشرك فيقمعه اللّه بشركه، و لكنّي أخاف عليكم كلّ منافق الجنان عالم اللّسان، يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون.

اللغة:

طرداء: جمع طريد أو مطارد. و محقوق: مطالب بالحق. و تنافح: تدافع.

و يقمعه: يقهره. و الجنان- بفتح الجيم- القلب.

الإعراب:

دار أي هي دار، و ظنا تمييز. و مثله خوفا، و أهل مصر بدل من أعظم اجنادي، و المصدر من تخالف مجرور بالباء المحذوفة.

المعنى:

(فاحذروا عباد اللّه الموت إلخ).. استعدوا له و اعملوا لما وراءه من حساب و جزاء. و تقدم الكلام عن الموت مرات و مرات.. بالإضافة الى وضوح الكلام هنا و صراحته (بخير لا يكون معه شر أبدا، أو شر لا يكون معه خير أبدا).

يدل هذا بظاهره ان الانسان يعامل غدا كمسي ء بحت لا يثاب على حسنة أبدا أيا كان نوعها، أو كمحسن محض لا يعاقب على سيئة أبدا مهما تكن، و لا ثالث خلط عملا صالحا، و آخر سيئا.. و ليس من شك ان هذا يتنافى مع العدالة الإلهية، و مع الكثير من النصوص القرآنية التي قالت بوضوح: «إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها- 40 النساء». «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ- 60 الرحمن» و هل تكون الحسنة عند اللّه سيئة أو هباء.

الجواب: قال سبحانه في الآية 24 من سورة الصافات: «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ».

و قال في الآية 39 من سورة الرحمن: «فَيَوْمَئِذٍ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ». و قد وفق المفسرون و جمعوا بين الآيتين بأن في القيامة مواقف يجرى في بعضها الحساب و السؤال، و في بعضها لا سؤال و لا حساب.. و على هذا يحمل كلام الإمام، أو يجوز أن يحمل عليه، و يقال هكذا: من أحسن و أساء في عمله اليوم يعامل غدا في بعض المواقف بالحسنى فقط، و في موقف يعامل كمسي ء فقط.. و في النهاية هو الى الجنة إن تغلبت الحسنات، أو الى النار إن تغلبت السيئات.

(فمن أقرب الى الجنة إلخ).. قد تأتي الآفات على ما تزرع، و الزلازل على ما تبني، و يذهب جهدك مع الريح، و قد تخسر في تجارتك و يذهب رأس المال بعضه أو كله، أما طاعتك للّه فإنها تؤدي بك حتما الى جنته، و أيضا معصيتك له تقودك الى ناره لا محالة إنجازا لوعده تعالى، و قضاء لأمره إلا أن يشاء، و لا يشاء إلا لحكمة.

(و الدنيا تطوى من خلفكم) لأنكم تطوون الليل و النهار (و ان استطعتم إلخ).. أن تجمعوا بين الخوف من اللّه الذي يزجركم عن الحرام، و يدعوكم الى التخلي عن العيوب و التوبة من الذنوب، أن تجمعوا بين ذلك و بين الرجاء و الأمل بثوابه الذي يبعثكم على الصالحات و السباق الى الخيرات (فاجمعوا بينهما) و من وفّق الى الجمع فقد فاز.

(فإن العبد انما يكون حسن ظنه إلخ).. المراد بحسن الظن هنا الثقة بثواب اللّه على طاعته، و المعنى ان الخوف من عذاب اللّه على السيئة بلا رجاء الثواب منه على الحسنة، و رجاء الثواب منه على الحسنة بلا خوف من عذابه على السيئة كلاهما لا ينسجم مع العدالة الإلهية التي تجزي كل نفس بما تسعى، و لا يستوي لديها المحسن و المسي ء.. و لذا جعل الإمام رجاء الثواب ملازما للخوف من العقاب وجودا و عدما و شدة و ضعفا، لأن مصدرهما واحد، و هو العلم بعدالته تعالى.

لا تدع الالحاح على اللّه:

و قال الإمام زين العابدين حفيد الإمام أمير المؤمنين: «لو أنزل اللّه عز و جل كتابا انه معذّب رجلا واحدا لخفت أن اكونه، أو انه راحم رجلا واحدا لرجوت أن اكونه، او انه معذبي لا محالة ما ازددت إلا اجتهادا، لئلا ارجع الى نفسي بلائمة». و معنى هذا انه لا يقنط أبدا من رحمة اللّه حتى و لو قضى و قدر أن يعذبه لا محالة.. سلام اللّه عليك يا مولاي لقد خففت عني- و اللّه- و جرّأتني أن ألح و ألح على اللّه ملتمسا قراه.. لا أحول و لن أزول عن بابه و ان نهرني، و أقول له بوقاحة و صلافة: أبدا لن أنصرف، و الى أين و الخير كله بيدك، و ما جدواك منه، و أنا اليه أحوج و لا ينقصك عطاء.. فهات و لا أمل في سواك.

و تقدم الكلام عن فلسفة الخوف و الرجاء في شرح الخطبة 158. (و اعلم يا محمد بن أبي بكر أني قد وليتك أعظم أجنادي في نفسي أهل مصر).

المراد بالأجناد هنا الأقاليم و الأطراف، و يدل كلام الإمام أنه كان يجب أهل مصر، و لعل السبب لهذا الحب ثورة المصريين على عاملهم الطاغية عبد اللّه بن أبي السّرح الذي أفسد بين المصريين و الخليفة الثالث عثمان (فأنت محقوق أن تخالف على نفسك). المراد بالنفس هنا الهوى، و المعنى انك مطالب أو جدير بك أن تقمع هواك، أو لا تستجيب لدعوته على الأقل. و بكلام أعم ان في كل واحد منّا عدوا لا يراه يوسوس و يلبّس، و علينا أن نزجره و لا نستمع اليه و إلا سيطر و تحكم.

(و ان تنافح عن دينك) و لا تدع لشياطين الإنس و الجن عليك سبيلا (و لو لم يكن إلا ساعة من الدهر) بحيث لا تبقى بعدها ثانية، فاغتنم هذه الساعة في إصلاح دينك و نفسك.

باعوا دينهم للشيطان:

(و لا تسخط اللّه برضا أحد من خلقه إلخ).. لأنه لا شي ء يغني عن مرضاته تعالى. و هل يبيع المؤمن باللّه دينه للشيطان بثمن. أجل، لقد فعلها علانية الكثير من المنتسبين الى الأديان و المذاهب في هذا الزمان، و عقدوا المؤتمرات «الدينية» بوحي من الاستعمار و الصهيونية، و أصدر بعض هذه المؤتمرات قرارا ببراءة اليهود من دم السيد المسيح خلافا لنص كتابهم، الإنجيل، و بعضها أصدر قرارا بالفرق بين اليهودية و الصهيونية، و في المؤتمرين «عمائم» مع العلم بأن توراة اليهود الحاضرة تنص صراحة على انهم شعب اللّه المختار دون سائر الشعوب، و إن اللّه قد أحل لهم أن يسخّروا كل الآدميين تماما كما يسخرون الحيوان الأعجم.. فإله اسرائيل كما تتحدث عنه التوراة و التلمود و كتب اليهود ليس هو اللّه الذي تفهمه البشرية، و إنما هو إله خاص لا يعنيه من أمر العالم شي ء سوى اليهود وحدهم.. و هذه هي الصهيونية بالذات.. و الذي يستوقف النظر حقا ان ما من مؤتمر ديني- حتى الاسلامي- أشار بكلمة واحدة الى أمريكا حليفة الصهيونية، و قائدة الاستعمار الجديد.

و هذه ظاهرة تبدو على تحركات الكثير من المنتسبين الى الدين، و ليست سرا، و اني لأشعر بالمسئولية عن حربهم، و لكن أين وسائل القمع و الردع.

(صلّ الصلاة إلخ).. تقدم الحديث عنها في الخطبة 197 (فإنه لا سواء أمام الهدى و أمام الردى إلخ).. قال الشارحون: أراد الإمام بإمام الهدى و ولي النبي نفسه، و بإمام الردى و عدو اللّه و المنافق معاوية. و قال ابن أبي الحديد: «معاوية عدو اللّه و النبي، لأنه عدو لعلي، و ثبت عن رسول اللّه انه قال لعلي: وليّك وليّي و ولي اللّه، و عدوك عدوي و عدو اللّه». و قال ميثم: هذا الخبر مشهور. و علينا نحن أن نشير الى مصدر هذا الحديث و ما في معناه. و قد جاء في كتاب «الخصائص» للنسائي ص 4 طبعة 1348 ه. بمطبعة التقدم بمصر، و «ذخائر العقبى ص 65، و «أسد الغابة» لابن الأثير ج 2 ص 154 طبعة سنة 1285 ه.

بمطبعة الوهبية بمصر، و كتب أخرى كثيرة ذكرها صاحب كتاب «فضائل الخمسة من الصحاح الستة».

( . فی ضلال نهج البلاغه، ج3، ص 454-462)

شرح منهاج البراعة خویی

و من عهد له عليه الصلاة و السلام الى محمد بن أبى بكر حين قلده مصر- و هو المختار السابع و العشرون من كتبه عليه السّلام و وصاياه و عهوده و رسائله

فاخفض لهم جناحك، و ألن لهم جانبك، و ابسط لهم وجهك و آس بينهم في اللّحظة و النّظرة حتّى لا يطمع العظماء في حيفك، و لا ييأس الضّعفاء من عدلك عليهم. و إنّ اللّه تعالى يسائلكم معشر عباده عن الصّغيرة من أعمالكم و الكبيرة، و الظّاهرة و المستورة فإن يعذّب فأنتم أظلم، فإن يعف فهو أكرم. و اعلموا عباد اللّه أنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الدّنيا و آجل الاخرة فشاركوا أهل الدّنيا في دنياهم و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم. سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت، و أكلوها بأفضل ما أكلت، فحظوا من الدّنيا بما حظى به المترفون، و أخذوا منها ما أخذه الجبابرة المتكبّرون ثمّ انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ و المتجر المربح، أصابوا لذّة زهد الدّنيا في دنياهم، و تيقّنوا أنّهم جيران اللّه غدا في آخرتهم. لا تردّ لهم دعوة، و لا ينقص لهم نصيب من لذّة، فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه، و أعدّوا له عدّته فإنّه يأتي بأمر عظيم و خطب جليل بخير لا يكون معه شرّ أبدا، أو شرّ لا يكون معه خير أبدا فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها و من أقرب إلى النّار من عاملها و أنتم طرداء الموت إن أقمتم له أخذكم و إن فررتم منه أدرككم و هو ألزم لكم من ظلّكم، الموت معقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم، فاحذروا نارا قعرها بعيد و حرّها شديد و عذابها جديد. دار ليس فيها رحمة، و لا تسمع فيها دعوة، و لا تفرّج فيها كربة، و إن استطعتم أن يشتدّ خوفكم من اللّه و أن يحسن ظنّكم به فاجمعوا بينهما فإنّ العبد إنّما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه، و إنّ أحسن النّاس ظنّا باللّه أشدّهم خوفا للّه. و اعلم يا محمّد بن أبي بكر، قد ولّيتك أعظم أجنادي في نفسي أهل مصر فأنت محقوق أن تخالف على نفسك و أن تنافح عن دينك و لو لم تكن لك إلّا ساعة من دهرك فلا تسخط اللّه برضا أحد من خلقه، فإنّ في اللّه خلفا من غيره و ليس من اللّه خلف في غيره.

صلّ الصّلاة لوقتها الموقّت لها، و لا تعجّل وقتها لفراغ، و لا تؤخّرها عن وقتها لاشتغال، و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك تبع لصلاتك. من هذا العهد: فإنّه لا سواء إمام الهدى و إمام الرّدى، و وليّ النّبيّ و عدوّ النّبيّ و لقد قال لي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله: إنّى لا أخاف على امّتي مؤمنا و لا مشركا، أمّا المؤمن فيمنعه اللّه بإيمانه، و أمّا المشرك فيقمعه اللّه بشركه، و لكنّي أخاف عليكم كلّ منافق الجنان عالم اللّسان يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون.

ذكر ماخذ العهد و مصادره

قد روي هذا العهد في كتب الفريقين بأسانيد عديدة و طرق كثيرة على صور متقاربة أو متفاوتة: منهم أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد بن سعد«» بن هلال بن عاصم بن سعد بن مسعود الثقفي الكوفي صاحب مصنّفات كثيرة، المتوفّى سنة ثلاث و ثمانين و مائتين في كتاب الغارات.

و منهم أبو جعفر محمّد بن جرير الطبري المتوفّى سنة عشر و ثلاثمائة في كتابه في تاريخ الرسل و الملوك (ص 3246 ج 6 من طبع ليدن).

و منهم الشيخ الجليل أبو محمّد الحسن بن عليّ بن شعبة الحرّاني المتوفّى 332 ه ق في تحف العقول (ص 40 من الطبع على الحجر. و ص 171 من الطبع الجديد).

و منهم الشيخ الأجلّ أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان بن عبد السلام البغدادي الملقّب بالمفيد المتوفّى سنة 413 ه ق، في أوّل المجلس الحادي و الثلاثين من أماليه (ص 151 من طبع النجف).

و منهم شيخ الطائفة الاماميّة أبو جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ الطوسي المتوفّى 460 ه ق في آخر الجزء الأوّل من أماليه (ص 16 من طبع طهران، و ص 24 ج 1 من طبع النجف).

و منهم أبو جعفر محمّد بن أبي القاسم محمّد بن علي الطبري الاملي المعروف بعماد الدّين الطبري من علماء الامامية في القرن السادس في كتابه بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ص 52 ج 1 من طبع النجف) و في كتابه في الزهد و التقوى.

و أتى بما في الغارات الفاضل الشارح المعتزلي في أوائل الجزء السادس من شرحه على المختار 66 من خطب النهج (ص 295 ج 1 من الطبع على الحجر).

و العلّامة المجلسي في المجلّد الثامن من البحار (ص 643 من الطبع الكمباني).

و نقل بعض صور هذا العهد المنقول من الطبري و أبي إسحاق الثقفي الفاضل أحمد زكي صفوت في جمهرة رسائل العرب (ص 532 إلى 542 ج 1 من طبع مصر).

و نقل طائفة من كتاب الغارات في كيفية شهادت محمّد بن أبي بكر و نبذة من مطالب اخرى الفاضل المقدم الميرزه حبيب اللّه الخوئى في شرح المختار المذكور آنفا إلّا أنه جعله المختار 67 و لم يأت من صور هذا العهد إلّا واحدا منها فراجع إلى (ص 112 من ج 6 من الطبع الجديد).

و قال بعد نقله: أقول: و لأمير المؤمنين عليه السّلام كتاب آخر مبسوط إلى محمّد و أهل مصر و رواه إبراهيم- يعنى أبا إسحاق إبراهيم صاحب كتاب الغارات- نرويه إن شاء اللّه في باب الكتب إن ساعدنا التوفيق و المجال انتهى.

أقول: و لكنه رضوان اللّه عليه قد قضى نحبه و قد بلغ شرحه إلى أواخر خطب النهج، كما تقدّم كلامنا في ذلك في أوّل تكملة المنهاج، و نحن نرويه ههنا إن شاء اللّه تعالى بصوره جميعا نيابة عن الخوئى رحمه اللّه و نسئل اللّه تعالى أن يجعل سعيه مشكورا، و يوفّقنا بإتمام شرح الكتاب إنّه المفيض الوهّاب.

صورة العهد على رواية أبى اسحاق فى كتاب الغارات

أمّا صورة العهد على رواية أبي إسحاق إبراهيم في كتاب الغارات قال: و كان عهد عليّ إلى محمّد بن أبي بكر رحمه اللّه الّذي قرئ بمصر: هذا ما عهد عبد اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى محمّد بن أبي بكر حين ولّاه مصر: أمره بتقوى اللّه في السرّ و العلانية و خوف اللّه تعالى في المغيب و المشهد.

و أمره باللّين على المسلم، و الغلظ على الفاجر، و بالعدل على أهل الذمّة و بالانصاف للمظلوم، و بالشدّة على الظالم، و بالعفو عن النّاس، و بالاحسان ما استطاع، و اللّه يجزى المحسنين.

و أمره أن يدعو من قبله إلى الطاعة و الجماعة، فانّ لهم في ذلك من العاقبة و عظم المثوبة ما لا يقدر قدره و لا يعرف كنهه.

و أمره أن يجبى خراج الأرض على ما كانت تجبى عليه من قبل لا ينتقص و لا يبتدع ثمّ يقسمه بين أهله كما كانوا يقسمونه عليه من قبل، و إن تكن لهم حاجة يواسي بينهم في مجلسه و وجهه ليكون القريب و البعيد عنده على سواء.

و أمره أن يحكم بين النّاس بالحقّ، و أن يقوم بالقسطاس، و لا يتّبع الهوى و لا يخاف في اللّه لومة لائم فانّ اللّه مع من اتّقاه و آثر طاعته على من سواه.

و كتب عبد اللّه بن أبي رافع مولى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله لغرّة شهر رمضان سنة ستّ و ثلاثين.

قال أبو إسحاق إبراهيم: ثمّ قام محمّد بن أبي بكر خطيبا فحمد اللّه و أثنى عليه و قال: أمّا بعد فالحمد للّه الّذي هدانا و إيّاكم لما اختلف فيه من الحقّ، و بصرنا و إيّاكم كثيرا ممّا عمي عنه الجاهلون. ألا و إنّ أمير المؤمنين و لانّي اموركم و عهد إليّ بما سمعتم و أوصاني بكثير منه مشافهة و لن آلوكم جهدا ما استطعت و ما توفيقي إلّا باللّه عليه توكلت و إليه انيب، فان يكن ما ترون من آثاري و أعمالي طاعة للّه و تقوى فاحمدوا اللّه على ما كان من ذلك فانه هو الهادي إليه، و إن رأيتم من ذلك عملا بغير الحقّ فارفعوه إليّ و عاتبوني عليه فاني بذلك أسعد و أنتم بذلك جديرون، وفّقنا اللّه و إيّاكم لصالح العمل.

صورة ما كتب أمير المؤمنين على عليه السّلام الى أهل مصر لما بعث محمد بن أبى بكر اليهم يخاطبهم به و محمدا أيضا فيه على رواية أبى اسحاق فى كتاب الغارات أيضا

و قال أبو إسحاق إبراهيم في كتاب الغارات أيضا: و حدّثنى يحيى بن صالح عن مالك، عن خالد الأسدي، عن الحسن بن إبراهيم، عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن عليه السّلام قال: كتب عليّ عليه السّلام إلى أهل مصر لمّا بعث محمّد بن أبي بكر إليهم كتابا يخاطبهم به و يخاطب محمّدا أيضا فيه: أمّا بعد فإنّى اوصيكم بتقوى اللّه في سرّ أمركم و علانيته، و على أىّ حال كنتم عليها. و ليعلم المرء منكم أنّ الدنيا دار بلاء و فناء، و الاخرة دار جزاء و بقاء، فمن استطاع أن يؤثر ما بقي على ما يفنى فليفعل فإنّ الاخرة تبقى و الدّنيا تفنى، رزقنا اللّه و إيّاكم بصرا لما بصّرنا و فهما لما فهّمنا حتّى لا نقصّر عمّا أمرنا، و لا نتعدّى إلى ما نهانا.

و اعلم يا محمّد أنّك و إن كنت محتاجا إلى نصيبك من الدّنيا إلّا أنّك إلى نصيبك من الاخرة أحوج، فإن عرض لك أمران أحدهما للاخرة و الاخر للدّنيا فابدأ بأمر الاخرة. و لتعظم رغبتك في الخير، و لتحسن فيه نيّتك فإنّ اللّه عزّ و جلّ يعطي العبد على قدر نيّته، و إذا أحبّ الخير و أهله و لم يعمله كان إن شاء اللّه كمن عمله، فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال حين رجع من تبوك: إنّ بالمدينة لأقواما ما سرتم من مسير و لا هبطتم من واد إلّا كانوا معكم ما حبسهم إلّا المرض يقول: كانت لهم نيّة.

ثمّ اعلم يا محمّد إنّى وليّتك أعظم أجنادي أهل مصر، و ولّيتك ما ولّيتك من أمر الناس فأنت محقوق أن تخاف فيه على نفسك و تحذر فيه على دينك و لو كان ساعة من نهار، فإن استطعت أن لا تسخط ربّك لرضى أحد من خلقه فافعل فإنّ في اللّه خلفا من غيره و ليس في شي ء غيره خلف منه، فاشتدّ على الظّالم، و لن لأهل الخير و قرّبهم إليك و اجعلهم بطانتك و إخوانك و السّلام.

كتاب أمير المؤمنين على (ع) الى محمد بن أبى بكر و أهل مصر على صورة اخرى منقولة من كتاب الغارات أيضا

قال أبو إسحاق إبراهيم: حدّثني يحيى بن صالح عن مالك بن خالد، عن الحسن بن إبراهيم، عن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن عليه السّلام قال: كتب عليّ عليه السّلام إلى محمّد و أهل مصر: أمّا بعد: فانّي أوصيكم بتقوى اللّه و العمل بما أنتم عنه مسؤلون فأنتم به رهن و إليه صائرون، فانّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»، و قال: و يحذّركم اللّه نفسه و إلى اللّه المصير، و قال: فو ربّك لنسئلنّهم أجمعين عمّا كانوا يعملون، فاعلموا عباد اللّه أنّ اللّه سائلكم عن الصغير من أعمالكم و الكبير فان يعذّب فنحن الظّالمون و إن يغفر و يرحم فهو أرحم الرّاحمين.

و اعلموا أنّ أقرب ما يكون العبد إلى الرحمة و المغفرة حين ما يعمل بطاعة اللّه و منا صحته في التوبة، فعليكم بتقوى اللّه عزّ و جلّ فإنها تجمع من الخير ما لا يجمع غيرها، و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها: خير الدّنيا و خير الاخرة، يقول سبحانه: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ».

و اعلموا عباد اللّه أنّ المؤمنين المتّقين قد ذهبوا بعاجل الخير و آجله شركوا أهل الدّنيا في دنياهم و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم يقول اللّه عزّ و جلّ: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ». سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت و أكلوها بأفضل ما أكلت، شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم، يأكلون من أفضل ما يأكلون، و يشربون من أفضل ما يشربون، و يلبسون من أفضل ما يلبسون و يسكنون من أفضل ما يسكنون، أصابوا لذّة أهل الدّنيا مع أهل الدّنيا مع أنّهم غدا من جيران اللّه عزّ و جلّ يتمنّون عليه، لا يردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم لذة، أما في هذا ما يشتاق إليه من كان له عقل.

و اعلموا عباد اللّه أنّكم إن اتّقيتم ربّكم، و حفظتم نبيّكم في أهل بيته فقد عبدتموه بأفضل ما عبد، و ذكرتموه بأفضل ما ذكر، و شكرتموه بأفضل ما شكر و أخذتم بأفضل الصبر، و جاهدتم بأفضل الجهاد، و إن كان غيركم أطول صلاة منكم، و أكثر صياما إذا كنتم أتقى للّه و أنصح لأولياء اللّه من آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و أخشع.

و احذروا عباد اللّه الموت و نزوله، و خذوا له فإنه يدخله بأمر عظيم: خير لا يكون معه شرّ أبدا، و شرّ لا يكون معه خير أبدا، ليس أحد من النّاس تفارق روحه جسده حتّى يعلم إلى أىّ المنزلتين يصير: إلى الجنّة أم إلى النّار أعدوّ هو للّه أم ولىّ له فان كان وليا فتحت له أبواب الجنّة، و شرع له طريقها، و نظر إلى ما أعدّ اللّه عزّ و جلّ لأوليائه فيها، فرغ من كل شغل، و وضع عنه كلّ ثقل و إن كان عدوّا فتحت له أبواب النّار و سهّل له طريقها و نظر إلى ما أعدّ اللّه لأهلها، و استقبل كلّ مكروه، و فارق كلّ سرور، قال تعالى: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فادخلوا أبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوي المتكبّرين.

و اعلموا عباد اللّه أنّ الموت ليس فيه فوت فاحذروه و أعدّوا له عدّته فانّكم طرداء للموت إن أقمتم أخذكم، و إن هربتم أدرككم، و هو ألزم لكم من ظلّكم، معقود بنواصيكم، و الدّنيا تطوى من خلفكم، فأكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم إليه أنفسكم من الشهوات فانّه كفى بالموت واعظا قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله: أكثروا ذكر الموت فانه هادم اللّذات.

و اعلموا عباد اللّه أنّ ما بعد الموت أشدّ من الموت لمن لم يغفر اللّه له و يرحمه، و احذروا القبر و ضمّته، و ضيقه و ظلمته فانّه الّذي يتكلّم كلّ يوم: أنا بيت التراب، و أنا بيت الغربة، و أنا بيت الدّود، و القبر روضة من رياض الجنّة أو حفرة من حفر النّار، إنّ المسلم إذا مات قالت الأرض: مرحبا و أهلا قد كنت ممّن احبّ أن تمشي على ظهري، فاذا وليتك فستعلم كيف صنعي بك فيتّسع له مدّ بصره، و إذا دفن الكافر قالت له الأرض: لا مرحبا و لا أهلا قد كنت ممّن ابغض أن تمشى على ظهري، فإذا وليتك فستعلم كيف صنعي بك، فتنضمّ عليه حتى تلتقى أضلاعه.

و اعلموا أنّ المعيشة الضّنك الّتي قال سبحانه: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ»، هي عذاب القبر فانّه يسلّط على الكافر في قبره حيّات عظام تنهش لحمه حتّى يبعث لو أنّ تنّينا منها نفخ في الأرض ما أنبتت الزرع أبدا.

و اعلموا عباد اللّه أنّ أجسادكم الرقيقة النّاعمة الّتي يكفيها اليسير من العقاب ضعيفة عن هذا، فإن استطعتم أن ترحموا أنفسكم و أجسادكم مما لا طاقة لكم به و لا صبر عليه فتعملوا بما أحبّ اللّه سبحانه، و تتركوا ما كره فافعلوا، و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه.

و اعلموا عباد اللّه أنّ ما بعد القبر أشدّ من القبر يوم يشيب فيه الصغير، و يسكر فيه الكبير و تذهل كلّ مرضعة عمّا أرضعت، و احذروا يوما عبوسا قمطريرا كان شرّه مستطيرا، أما إنّ شرّ ذلك اليوم و فزعه استطار حتّى فزعت منه الملائكة الّذين ليست لهم ذنوب و السبع الشداد و الجبال الأوتاد و الأرضون المهاد و انشقّت السماء فهى يومئذ واهية و تغيّرت فكانت وردة كالدّهان، و كانت الجبال سرابا بعد ما كانت صمّا صلابا، يقول اللّه سبحانه: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ»، فكيف بمن يعصيه بالسمع و البصر و اللّسان و اليد و الفرج و البطن إن لم يغفر اللَّه و يرحم و اعلموا عباد اللّه أنّ ما بعد ذلك اليوم أشدّ و أدهى، نار قعرها بعيد، و حرّها شديد، و عذابها جديد، و مقامعها حديد، و شرابها صديد، لا يفتر عذابها، و لا يموت ساكنها، دار ليست للّه سبحانه فيها رحمة، و لا تسمع فيها دعوة و مع هذا رحمة اللّه الّتي وسعت كلّ شي ء لا تعجز عن العباد، و جنّة عرضها كعرض السماوات و الأرض، خير لا يكون بعده شرّ أبدا، و شهوة لا تنفد أبدا، و لذّة لا تفنى أبدا، و مجمع لا يتفرّق أبدا، قوم قد جاوروا الرحمن، و قام بين أيديهم الغلمان، بصحاف من ذهب فيها الفاكهة و الريحان، و أنّ أهل الجنّة يزورون الجبّار سبحانه في كلّ جمعة فيكون أقربهم منه على منابر من نور، و الّذين يلونهم على منابر من ياقوت، و الّذين يلونهم على منابر من مسك فبيناهم كذلك ينظرون اللّه جلّ جلاله و ينظر اللّه في وجوههم إذ أقبلت سحابة تغشاهم فتمطر عليهم من النعمة و اللذّة و السرور و البهجة ما لا يعلمه إلّا اللّه سبحانه، و مع هذا ما هو أفضل منه رضوان اللّه الأكبر، أما إنّا لو لم نخوّف إلّا ببعض ما خوّفنا به لكنّا محقوقين أن يشتدّ خوفنا ممّا لا طاقة لنا به، و لا صبر لقوّتنا عليه، و أن يشتدّ شوقنا إلى ما لا غنى لنا عنه، و ما لا بدّ لنا منه، فإن استطعتم عباد اللّه أن يشتدّ خوفكم من ربّكم فافعلوا فإنّ العبد إنّما تكون طاعته على قدر خوفه، و إنّ أحسن النّاس للّه طاعة أشدّهم له خوفا.

و انظر يا محمّد صلاتك كيف تصلّيها فانّما أنت إمام ينبغي لك أن تتمّها، و أن تخفّفها و أن تصلّيها لوقتها فانّه ليس من إمام يصلّي بقوم فيكون في صلاته و صلاتهم نقص إلّا كان إثم ذلك عليه و لا ينقص من صلاتهم شيئا.

و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك يتبع صلاتك فمن ضيّع الصّلاة فهو لغيرها أشدّ تضييعا، و وضوءك من تمام الصلاة فأت به على وجهه فالوضوء نصف الإيمان أسأل اللّه الّذي يرى و لا يرى و هو بالمنظر الأعلى أن يجعلنا و إيّاك من المتّقين الّذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون.

فإن استطعتم يا أهل مصر أن تصدّق أقوالكم أفعالكم و أن يتوافق سرّكم و علانيتكم، و لا تخالف ألسنتكم قلوبكم فافعلوا عصمنا اللّه و إيّاكم بالهدى، و سلك بنا و بكم المحجّة الوسطى.

و إيّاكم و دعوة الكذاب ابن هند، و تأمّلوا، و اعلموا أنّه لا سوى إمام الهدى و إمام الرّدى، و وصيّ النّبي و عدوّ النّبي، جعلنا اللّه و إيّاكم ممّن يحبّ و يرضى، و لقد سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: إنّي لا أخاف على امّتي مؤمنا و لا مشركا: أمّا المؤمن فيمنعه اللّه بايمانه، و أمّا المشرك فيحرمنّه اللّه بشركه و لكنّي أخاف عليهم كلّ منافق اللسان يقول ما يعرفون و يفعل ما ينكرون.

و اعلم يا محمّد أنّ أفضل الفقه الورع في دين اللّه و العمل بطاعته فعليك بتقوى اللّه في سرّ أمرك و علانيتك، و اوصيك بسبع هنّ جوامع الإسلام: اخش اللّه و لا تخش الناس في اللّه، و خير القول ما صدّقه العمل، و لا تقض في أمر واحد بقضائين مختلفين فيتناقض أمرك و تزيغ عن الحقّ، و أحبّ لعامّة رعيّتك ما تحبّه لنفسك و اكره لهم ما تكره لنفسك، و اصلح أحوال رعيّتك، و خض الغمرات إلى الحقّ و لا تخف لومة لائم، و انصح لمن استشارك، و اجعل نفسك اسوة لقريب المسلمين و بعيدهم. جعل اللّه خلّتنا و ديننا خلّة المتّقين و ودّ المخلصين، و جمع بيننا و بينكم في دار الرّضوان إخوانا على سرر متقابلين إن شاء اللّه.

قال أبو إسحاق إبراهيم: فحدّثنى عبد اللّه بن محمّد بن عثمان عن عليّ بن محمّد ابن أبي سيف عن أصحابه أنّ عليا عليه السّلام لما كتب إلى محمّد بن أبي بكر هذا الكتاب كان ينظر فيه و يتأدّب به فلمّا ظهر عليه عمرو بن العاص و قتله أخذ كتبه أجمع فبعث بها إلى معاوية فكان معاوية ينظر في هذا الكتاب و يتعجّب منه، فقال الوليد ابن عقبة و هو عند معاوية و قد رأى إعجابه به: مر بهذه الأحاديث أن تحرق، فقال معاوية: مه فإنّه لا رأى لك، فقال الوليد أ فمن الرأى أن يعلم النّاس أنّ أحاديث أبي تراب عندك تتعلّم منها قال معاوية: ويحك أ تأمرني أن أحرق علما مثل هذا و اللّه ما سمعت بعلم هو أجمع منه و لا أحكم، فقال الوليد إن كنت تعجب من علمه و قضائه فعلام تقاتله فقال: لو لا إنّ أبا تراب قتل عثمان ثمّ أفتانا لأخذنا عنه. ثمّ سكت هنيئة ثمّ نظر إلى جلسائه فقال: إنّا لا نقول إنّ هذه من كتب عليّ بن أبي طالب و لكن نقول: هذه من كتب أبي بكر الصّدّيق كانت عند ابنه محمّد فنحن ننظر فيها و نأخذ منها. قال: فلم تزل تلك الكتب في خزائن بني اميّة حتّى ولى عمر بن عبد العزيز، فهو الذي أظهر أنّها من أحاديث عليّ بن أبي طالب.

و قال ابراهيم: فلمّا بلغ عليا عليه السّلام أنّ ذلك الكتاب صار إلى معاوية اشتدّ عليه حزنا.

و قال: حدّثنى بكر بن بكار عن قيس بن الرّبيع، عن ميسرة بن حبيب، عن عمرو بن مرة، عن عبد اللّه بن مسلمة قال: صلّى بنا عليّ عليه السّلام فلمّا انصرف قال:

  • لقد عثرت عثرة لا أعتذر سوف أكيس بعدها و أستمر

و أجمع الأمر الشتيت المنتشر

فقلنا: ما بالك يا أمير المؤمنين فقال: إنى استعملت محمّد بن أبي بكر على مصر فكتب إلىّ أنّه لا علم لي بالسنّة فكتبت إليه كتابا فيه أدب و سنّة فقتل و اخذ الكتاب.

قلت: قد نقلت هذا العهد الشريف المحكم المتين الذي هو نسيج وحده في المعارف الحقّة لا سيّما في المعاد من كتاب الغارات المنقول في شرح الفاضل المعتزلي و لكن من نسخة مخطوطة مصحّحة مشكوكة عتيقة قد أنعمنا اللّه تعالى بها و هي من كتب مكتبتنا، و بين ما نقلناه منها و بين ما طبع من نسخ شرح الفاضل المذكور تفاوة في عدّة مواضع يتغير المعنى بها و لعلّنا نأتي بها أو ببعض ما يهتمّ و يعتنى به في شرح العهد إنشاء اللّه تعالى.

صورة العهد على ما فى تاريخ الطبرى

و أما صورة العهد على ما ضبطه أبو جعفر الطبري في التاريخ فإنه قريب ممّا نقلناه من كتاب الغارات أوّلا و ليس في نقله كثير فائدة قال: قال هشام عن أبي مخنف قال: حدّثنى الحارث بن كعب الوالبيّ عن أبيه قال: كنت مع محمّد بن أبي بكر حين قدم مصر فلمّا قدم قرأ عليهم عهده: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم هذا ما عهد عبد اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى محمّد بن أبي بكر حين ولّاه مصر أمره بتقوى اللّه- إلخ.

و لم ينقل أبو جعفر الطبري وصيّته عليه السّلام المبسوطة لأهل مصر و محمّد و إنّما اكتفى بنقل العهد الذي كتبه إلى محمّد فقط.

صورة العهد على ما فى تحف ابن شعبة

و أمّا أبو محمّد الحسن بن عليّ بن الحسين بن شعبة الحرّانى- ره- فانه أتى بالعهد الّذي كتبه إلى محمّد، و ما كتبه إلى أهل مصر و محمّد جميعا، و لمّا كان الأوّل قريبا أيضا ممّا في كتاب الغارات و تاريخ الطبري أعرضنا عن نقله أيضا لقلّة الجدوى في ذلك، و أمّا ما كتبه عليه السّلام إلى أهل مصر و محمّد فهذه صورته: ثمّ كتب إلى أهل مصر بعد مسيره ما اختصرناه: من عبد اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى محمّد بن أبي بكر و أهل مصر: سلام عليكم.

أمّا بعد فقد وصل إلىّ كتابك و فهمت ما سألت عنه، و أعجبنى اهتمامك بما لا بدّ لك منه و ما لا يصلح المسلمين غيره، و ظننت أنّ الّذي أخرج ذلك منك نيّة صالحة و رأى غير مدخول.

أمّا بعد فعليك بتقوى اللّه في مقامك و مقعدك و سرّك و علانيتك، و إذا أنت قضيت بين النّاس فاخفض لهم جناحك، و ليّن لهم جانبك، و ابسط لهم وجهك و آس بينهم في اللحظ و النظر حتّى لا يطمع العظماء في حيفك لهم و لا ييأس الضعفاء من عدلك عليهم، و أن تسأل المدّعي البيّنة و على المدّعى عليه اليمين، و من صالح أخاه على صلح فأجز صلحه إلّا أن يكون صلحا يحرّم حلالا أو يحلّل حراما.

و آثر الفقهاء و أهل الصّدق و الوفاء و الحياء و الورع على أهل الفجور و الكذب و الغدر، و ليكن الصالحون الأبرار إخوانك، و الفاجرون الغادرون أعداءك فانّ أحبّ اخوانى إلىّ أكثرهم للّه ذكرا و أشدّهم منه خوفا و أنا أرجو أن تكون منهم إن شاء اللّه.

و إنّى اوصيكم بتقوى اللّه فيما أنتم عنه مسئولون و عمّا أنتم إليه صائرون فإنّ اللّه قال في كتابه: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ». و قال: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ». و قال: فو ربّك لنسألنّهم أجمعين عمّا كانوا يعملون، فعليكم بتقوى اللّه فانّها تجمع من الخير ما لا يجمع غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدّنيا و خير الاخرة قال اللّه تعالى: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ».

اعلموا عباد اللّه أنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الخير و آجله، شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم و لم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم، قال اللّه عزّ و جلّ: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»، الاية. سكنوا الدّنيا بأحسن ما سكنت و أكلوها بأحسن ما أكلت.

و اعلموا عباد اللّه أنّكم إذا لقيتم اللّه و حفظتم نبيّكم في أهله فقد عبدتموه بأفضل عبادته، و ذكرتموه بأفضل ما ذكر، و شكرتموه بأفضل ما شكر، و قد أخذتم بأفضل الصبر و الشكر، و اجتهدتم بأفضل الاجتهاد و إن كان غيركم أطول منكم صلاة و أكثر منكم صياما و صدقة إذ كنتم أنتم أوفى للّه و أنصح لأولياء اللّه و من هو ولىّ الأمر من آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

و احذروا عباد اللّه الموت و قربه و كربه و سكراته، و أعدّوا له عدّته فإنّه يأتي بأمر عظيم: بخير لا يكون معه شرّ و بشرّ لا يكون معه خير أبدا، فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها و أقرب إلى النّار من أهلها فأكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم إليه أنفسكم فإنّى سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: أكثروا ذكرها دم اللّذات، و اعلموا أنّ ما بعد الموت لمن لم يغفر اللّه له و يرحمه أشدّ من الموت.

و اعلم يا محمّد إنّنى وليّتك أعظم أجنادى في نفسى أهل مصر و أنت محقوق أن تخاف على نفسك و أن تحذر فيه على دينك و ان لم تكن إلّا ساعة من النهار، فان استطعت أن لا تسخط ربّك برضى أحد من خلقه فافعل فإنّ في اللّه خلفا من غيره و لا في شي ء خلف من اللّه، اشدد على الظالم و خذ على يديه، و لن لأهل الخير و قرّبهم منك و اجعلهم بطانتك و إخوانك.

ثمّ انظر صلاتك كيف هي فإنّك إمام و ليس من إمام يصلّى بقوم فيكون في صلاتهم تقصير إلّا كان عليه أو زارهم و لا ينتقص من صلاتهم شي ء و لا يتمّمها إلّا كان له مثل اجورهم و لا ينتقص من اجورهم شي ء. و انظر الوضوء فإنّه تمام الصّلاة و لا صلاة لمن لا وضوء له. و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك تابع لصلاتك، و اعلم أنّه من ضيّع الصّلاة فإنّه لغير الصّلاة من شرائع الإسلام أضيع.

و إن استطعم يا أهل مصر أن يصدّق قولكم فعلكم و سرّكم علانيتكم، و لا تخالف ألسنتكم أفعالكم فافعلوا، و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّي لا أخاف على امّتى مؤمنا و لا مشركا أمّا المؤمن فيمنعه اللّه بإيمانه، و أمّا المشرك فيخزيه اللّه و يقمعه بشركه، و لكنّي أخاف عليكم كلّ منافق حلو اللسان يقول ما تعرفون، و يفعل ما تنكرون ليس به خفاء، و قد قال النّبي صلّى اللّه عليه و آله: من سرّته حسناته و ساءته سيّئاته فذلك المؤمن حقّا، و كان يقول صلّى اللّه عليه و آله: خصلتان لا يجتمعان في منافق: حسن سمت و فقه في سنّة.

و اعلم يا محمّد بن أبي بكر أنّ أفضل الفقه الورع في دين اللّه، و العمل بطاعة اللّه أعاننا اللّه و إيّاك على شكره و ذكره و أداء حقّه و العمل بطاعته إنّه سميع قريب.

و اعلم أنّ الدّنيا دار بلاء و فناء و الاخرة دار بقاء و جزاء فإن استطعت أن تؤثر«» ما يبقى على ما يفنى فافعل رزقنا اللّه بصر ما بصّرنا و فهم ما فهّمنا حتّى لا نقصّر عمّا أمرنا و لا نتعدّى إلى ما نهينا عنه فانّه لا بدّ لك من نصيبك من الدّنيا، و أنت إلى نصيبك من الاخرة أحوج، فان عرض لك أمران: أحدهما للاخرة و الاخر للدّنيا، فابدأ بأمر الاخرة، و إن استطعت أن تعظم رغبتك في الخير و تحسن فيه نيّتك فافعل فإنّ اللّه يعطى العبد على قدر نيّته إذا أحبّ الخير و أهله، و إن لم يفعله كان إن شاء اللّه كمن فعله.

ثمّ إنّي اوصيك بتقوى اللّه، ثمّ بسبع خصال هنّ جوامع الاسلام: تخشى اللّه و لا تخشى النّاس في اللّه فانّ خير القول ما صدّقه الفعل، و لا تقض في أمر واحد بقضائين فيختلف عليك أمرك و تزلّ عن الحقّ، و أحبّ لعامّة رعيّتك ما تحبّ لنفسك و أهل بيتك، و ألزم الحجّة عند اللّه و اصلح رعيّتك، و خض الغمرات إلى الحقّ و لا تخف في اللّه لومة لائم، و أقم وجهك و انصح للمرء المسلم إذا استشارك، و اجعل نفسك اسوة لقريب المسلمين و بعيدهم، و أمر بالمعروف و انه عن المنكر و اصبر على ما أصابك إنّ ذلك من عزم الامور و السّلام عليك و رحمة اللّه و بركاته.

صورة العهد على ما فى نسختى الشيخين المفيد و الطوسى قدس سرهما

أمّا صورة العهد على ما في أمالي الشّيخ المفيد، و ما في أمالي الشّيخ الطوسى رفع اللّه درجتهما فانّ إحداهما قريبة من الاخرى بل الطوسي- ره- رواه من الشّيخ المفيد بسند ينتهى إلى أبي إسحاق الهمداني و بهذا السند رواه المفيد أيضا في أماليه من غير اختلاف، إلّا أنّا نجعل ما في أمالي الطوسي أصلا و ذلك لأنا ننقله من نسخة مخطوطة مصحّحة عتيقة محفوظة في مكتبتنا استنسخت من أصل كتب في سنة 618 و قوبلت عليه و قد نقل في آخرها عبارة خاتمة الأصل هكذا: تمّ كتاب الأمالي و هو ثمانية عشر جزءا آخر نهار الجمعة ثاني شوال سنة ثمان عشر و ستمائة و الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين و سلّم تسليما، كتبه عليّ بن أبي محمّد بن أحمد بن منصور بن أحمد بن إدريس العجليّ الحلّيّ حامدا للّه تعالى و مصلّيا على رسوله محمّد و آله الطّاهرين.

فدونك صورة العهد على رواية الطوسي من ذلك الأصل قال: حدّثنا الشيخ المفيد أبو علي الحسن بن محمّد بن الحسن الطوسي رحمه اللّه تعالى بمشهد مولانا أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب صلوات اللّه عليه، قال: حدّثنا الشّيخ السعيد الوالد أبو جعفر محمّد بن الحسن بن عليّ الطوسي رحمه اللّه في شهر ربيع الأوّل من سنة خمس و خمسين و أربعمائة، قال: حدّثنا أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان رحمه اللّه«» قال: أخبرني أبو الحسن علىّ بن محمّد بن حبيش الكاتب، قال: أخبرني الحسن بن عليّ الزّعفراني، قال: أخبرني أبو إسحاق إبراهيم بن محمّد الثقفي، قال: حدّثنا عبد اللّه بن محمّد بن عثمان، قال: حدّثنا عليّ بن محمّد بن أبي سعيد عن فضيل بن الجعد عن أبي إسحاق الهمداني (و فى أمالي المفيد: المجلس الحادي و الثلاثون مجلس يوم الاثنين السادس عشر من شهر رمضان سنة تسع و أربعمائة ممّا سمعته أنا و أبو الفوارس حدّثنا الشّيخ الجليل المفيد أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان أيّد اللّه تمكينه قال: أخبرني أبو الحسن علي بن محمّد بن محمّد بن حبيش الكاتب- و هكذا بالاسناد المقدّم حتّى ينتهى إلى أبى إسحاق الهمداني) قال: لمّا ولّى أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب محمّد بن أبي بكر مصر و أعمالها، كتب له كتابا و أمره أن يقرأه على أهل مصر و ليعمل بما وصّاه به فكان الكتاب: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم من عبد اللّه أمير المؤمنين عليّ بن أبي طالب إلى أهل مصر و محمّد بن أبي بكر: سلام عليكم فاني أحمد إليكم اللّه الّذي لا إله إلّا هو، أمّا بعد فانّي اوصيكم بتقوى اللّه فيما أنتم عنه مسئولون و إليه تصيرون فانّ اللّه تعالى يقول: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ»، و يقول: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»، و يقول: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ».

و اعلموا عباد اللّه أنّ اللّه عزّ و جلّ سائلكم عن الصغير من أعمالكم و الكبير فان يعذّب فنحن أظلم، و إن يعف فهو أرحم الرّاحمين (و قد سقط في أمالي المفيد المطبوع في النجف شطر من الحديث).

يا عباد اللّه إنّ أقرب ما يكون العبد إلى المغفرة و الرحمة حين يعمل للّه بطاعته و بنصحه في التوبة. عليكم بتقوى اللّه فانها تجمع الخير و لا خير غيرها و يدرك بها من الخير ما لا يدرك بغيرها من خير الدنيا و الاخرة قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ».

اعلموا يا عباد اللّه أنّ المؤمن يعمل لثلاث من الثواب [لثلاث ] أمّا الخير فانّ اللّه يثيبه بعمله في دنياه، قال اللّه سبحانه لإبراهيم: «وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ»، فمن عمل للّه تعالى أعطاه أجره في الدّنيا و الاخرة و كفاه المهمّ فيهما، و قد قال اللّه تعالى: «يا عِبادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ إِنَّما يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ، فما أعطاهم اللَّه في الدّنيا لم يحاسبهم به في الاخرة»، قال اللّه تعالى: «لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ، و الحسنى هي الجنّة، و الزيادة هي الدّنيا، و إنّ اللّه تعالى يكفّر بكلّ حسنة سيئة»، قال اللّه عزّ و جلّ: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ»، حتّى إذا كان يوم القيامة حسبت لهم حسناتهم ثمّ أعطاهم بكلّ واحدة عشرة أمثالها إلى سبعمائة ضعف، قال اللّه عزّ و جلّ: «جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً»، و قال: اولئك لهم جزاء الضّعف بما عملوا و هم في الغرفات آمنون، فارغبوا [فارعنوا- كما في النسخة المصحّحة من الأمالي ] في هذا رحمكم اللّه و اعملوا له و تحاضّوا عليه.

و اعلموا يا عباد اللّه أنّ المتّقين حازوا عاجل الخير و آجله، شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم و لهم يشاركهم أهل الدّنيا في آخرتهم أباحهم فى الدّنيا ما كفاهم به و أغناهم، قال اللّه عزّ اسمه: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»، سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت، و أكلوها بأفضل ما أكلت، شاركوا أهل الدّنيا في دنياهم فأكلوا معهم من طيّبات ما يأكلون، و شربوا من طيّبات ما يشربون، و لبسوا من أفضل ما يلبسون، و سكنوا من أفضل ما يسكنون، و تزوّجوا من أفضل ما يتزوّجون، و ركبوا من أفضل ما يركبون، أصابوا لذّة الدّنيا مع أهل الدّنيا و هم غدا جيران اللّه يتمنّون عليه فيعطيهم ما يتمنّون، لا يردّ لهم دعوة، و لا ينقص لهم نصيب من اللّذة، فإلى هذا يا عباد اللّه يشتاق إليه من كان له عقل و يعمل له تقوى اللّه [في المطبوعة بتقوى اللّه ] و لا حول و لا قوّة إلّا باللّه.

يا عباد اللّه إن اتّقيتم و حفظتم نبيّكم في أهل بيته فقد عبدتموه بأفضل ما عبد و ذكرتموه بأفضل ما ذكر، و شكرتموه بأفضل ما شكر، و أخذتم بأفضل الصّبر و الشّكر، و اجتهدتم أفضل الاجتهاد، و إن كان غيركم أطول منكم صلاة و أكثر منكم صياما فأنتم أتقى للّه منه و أنصح لاولى الأمر.

احذروا يا عباد اللّه الموت و سكرته فأعدّوا له عدّته فإنّه يفجاكم بأمر عظيم: بخير لا يكون معه شرّ أبدا، أو بشرّ لا يكون معه خير أبدا، فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها، و من أقرب إلى النّار من عاملها انه ليس أحد من النّاس تفارق روحه جسده حتّى يعلم إلى أيّ المنزلتين يصير إلى الجنّة أم النّار أعدوّ هو للّه أو وليّ فإن كان وليّا للّه فتحت له أبواب الجنّة، و شرعت له طرقها و رأى ما أعدّ اللّه له فيها ففرغ من كلّ شغل، و وضع عنه كلّ ثقل، و إن كان عدوّا للّه فتحت له أبواب النّار، و شرع له طرقها، و نظر إلى ما أعدّ اللّه له فيها فاستقبل كلّ مكروه، و ترك كلّ سرور، كلّ هذا يكون عند الموت و عنده يكون بيقين، قال اللّه تعالى: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»، و يقول: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما كُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلى إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ». فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ».

عباد اللّه إنّ الموت ليس منه فوت، فاحذروا قبل وقوعه، و أعدّوا له عدّة [عدّته- خ ل ] فإنكم طرداء الموت إن أقمتم له أخذكم، و إن فررتم منه أدرككم، و هو ألزم لكم من ظلّكم، الموت معقود بنواصيكم، و الدّنيا تطوى خلفكم، فأكثروا ذكر الموت عند ما تنازعكم إليه أنفسكم من الشّهوات، و كفى بالموت واعظا، و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كثيرا ما يوصى أصحابه بذكر الموت فيقول: أكثروا ذكر الموت فانه هادم اللذّات حائل بينكم و بين الشهوات.

يا عباد اللّه ما بعد الموت لمن لا يغفر له أشدّ من الموت، القبر فاحذروا ضيقه و ضنكه و ظلمته و غربته، إنّ القبر يقول كلّ يوم: أنا بيت الغربة، أنا بيت التراب أنا بيت الوحشة، أنا بيت الدّود و الهوام. و القبر روضة من رياض الجنّة، أو حفرة من حفر النّار، إنّ العبد المؤمن إذا دفن قالت له الأرض: مرحبا و أهلا قد كنت من أحبّ أن تمشي على ظهري فاذا وليتك فستعلم كيف صنيعي بك فيتّسع له مدّ البصر، و إنّ الكافر إذا دفن قالت له الأرض: لا مرحبا بك و لا أهلا لقد كنت من أبغض من يمشي على ظهري فاذا وليتك فستعلم كيف صنيعي بك فتضمّه حتّى تلتقى أضلاعه، و أنّ المعيشة الضنك الّتي حذّر اللّه منها عدوّه عذاب القبر انه يسلّط على الكافر في قبره تسعة و تسعين تنينا فينهشن لحمه و يكسرن عظمه و يتردّدن عليه كذلك إلى يوم البعث، لو أنّ تنينا منها نفخ في الأرض لم تنبت زرعا [زرعا أبدا- خ ل ].

يا عباد اللّه إنّ أنفسكم الضعيفة، و أجسادكم الناعمة الرقيقة الّتي يكفيها اليسير تضعف عن هذا، فإن استطعتم أن تجزعوا لأجسادكم و أنفسكم ممّا لا طاقة لكم و لا صبر لكم عليه فاعملوا بما أحبّ اللّه و اتركوا ما كره اللّه.

يا عباد اللّه إنّ بعد البعث ما هو أشدّ من القبر يوم يشيب فيه الصغير و يسكر فيه الكبير و يسقط فيه الجنين و تذهل كلّ مرضعة عمّا أرضعت، يوم عبوس قمطرير يوم كان شرّه مستطيرا، إنّ فزع ذلك اليوم ليرهّب الملائكة الذين لا ذنب لهم و ترعد منه السبع الشداد، و الجبال الأوتاد، و الأرض المهاد، و تنشقّ السماء فهى يومئذ واهية و تتغير فكأنّها وردة كالدّهان، و تكون الجبال سرابا مهيلا بعد ما كانت صمّا صلابا، و ينفخ في الصور فيفزع من في السموات و من في الأرض إلّا من شاء اللّه، فكيف من عصى بالسمع و البصر و اللسان و اليد و الرّجل و الفرج و البطن إن لم يغفر اللّه له و يرحمه من ذلك اليوم، لأنّه يصير إلى غيره: إلى نار قعرها بعيد و حرّها شديد و شرابها صديد و عذابها جديد، و مقامعها حديد لا يفتر عذابها و لا يموت ساكنها، دار ليس فيها رحمة و لا يسمع لأهلها دعوة.

و اعلموا يا عباد اللّه أنّ مع هذا رحمة اللّه الّتي لا تعجز العباد: جنّة عرضها كعرض السماء و الأرض اعدّت للمتّقين لا يكون معها شرّ أبدا، لذّاتها لا تملّ و مجتمعها لا يتفرّق، سكّانها قد جاوروا الرّحمن، و قام بين أيديهم الغلمان بصحاف من الذّهب فيها الفاكهة و الريحان.

ثمّ اعلم يا محمّد بن أبي بكر أنّى قد ولّيتك أعظم أجنادي في نفسى أهل مصر فاذا ولّيتك ما ولّيتك من أمر الدّنيا فأنت حقيق أن تخاف فيه على نفسك، و أن تحذر فيه على دينك، فإن استطعت ألّا تسخط ربّك برضى أحد من خلقه فافعل فإنّ في اللّه عزّ و جلّ خلفا من غيره و ليس في شي ء سواه خلف منه. اشتدّ على الظالم و خذ عليه، و لن لأهل الخير و قرّبهم و اجعلهم بطائنك و أقرانك.

و انظر إلى صلاتك كيف هي فانك إمام لقومك أن تتمّها و لا تخفّفها فليس من إمام يصلّى لقوم يكون في صلاتهم نقصان إلّا كان عليه لا ينقص من صلاتهم شي ء و تمّمها و تحفّظ فيها يكن لك مثل اجورهم و لا ينقص ذلك من أجرهم شيئا.

و انظر إلى الوضوء فإنّه من تمام الصّلاة: تمضمض ثلاث مرات، و استنشق ثلاثا، و اغسل وجهك ثمّ يدك اليمنى ثمّ اليسرى ثمّ امسح رأسك و رجليك فإنّى رأيت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يصنع ذلك، و اعلم أنّ الوضوء نصف الإيمان.

ثمّ ارتقب وقت الصّلاة فصلّها لوقتها و لا تعجل بها قبله لفراغ و لا تؤخّرها عنه لشغل فإنّ رجلا سأل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله عن أوقات الصّلاة فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: أتانى جبرئيل عليه السّلام فأرانى وقت الصّلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن، ثمّ أرانى وقت العصر فكان ظلّ كلّ شي ء مثله، ثمّ صلّى المغرب حين غربت الشمس، ثمّ صلى العشاء الاخرة حين غاب الشفق، ثمّ صلّى الصبح فأغلس بها و النّجوم مشتبكة فصلّ لهذه الأوقات، و الزم السنّة المعروفة و الطريق الواضح.

ثمّ انظر ركوعك و سجودك فإنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كان أتمّ الناس صلاة و أخفّهم عملا فيها.

و اعلم أنّ كلّ شي ء من عملك تبع لصلاتك فمن ضيّع الصّلاة فانّه لغيرها أضيع.

أسأل اللّه الّذي يرى و لا يرى و هو بالمنظر الأعلى أن يجعلنا (في امالى المفيد: على أن يعيننا) و إيّاك على شكره و ذكره و حسن عبادته و أداء حقّه و على كلّ شي ء اختار لنا في دنيانا و ديننا و آخرتنا.

و أنتم يا أهل مصر فليصدّق قولكم فعلكم و سرّكم علانيتكم و لا يخالف ألسنتكم قلوبكم. و اعلموا أنه لا يستوى إمام الهدى و إمام الرّدى، و وصىّ النّبي عليه السّلام و عدوّه، إنّى لا أخاف عليكم مؤمنا و لا مشركا أمّا المؤمن فيمنعه اللّه بإيمانه، و أمّا المشرك فيحجزه اللّه عنكم بشركه و لكنّى أخاف عليكم المنافق يقول ما تعرفون و يعمل بما تنكرون.

يا محمّد بن أبي بكر اعلم أنّ أفضل الفقه الورع في دين اللّه، و العمل بطاعته، و أنّى اوصيك بتقوى اللّه في سرّ أمرك و علانيتك و على أىّ حال كنت عليه، الدّنيا دار بلاء و دار فناء، و الاخرة دار الجزاء و دار البقاء، فاعمل لما يبقى و اعدل عمّا يفنى، لا تنس نصيبك من الدّنيا.

اوصيك بسبع هنّ جوامع الإسلام: تخشى اللّه عزّ و جلّ و لا تخش النّاس في اللّه و خير القول ما صدّقه العمل، و لا تقض في أمر واحد بقضائين مختلفين فيختلف أمرك و تزيغ عن الحقّ، و أحبّ لعامّة رعيتك ما تحبّ لنفسك و أهل بيتك و اكره لهم ما تكره لنفسك و أهل بيتك فإنّ ذلك أوجب للحجّة و أصلح للرعيّة و خض الغمرات إلى الحقّ و لا تخف في اللّه لومة لائم، و انصح المرأ إذا استشارك، و اجعل نفسك (لنفسك خ ل) اسوة لقريب المسلمين و بعيدهم. جعل اللّه مودّتنا في الدّين، و حلّنا و إيّاكم حلّة المتقين«» و ابقى لكم طاعتكم حتّى يجعلنا و إيّاكم بها اخوانا على سرر متقابلين.

أحسنوا أهل مصر موازرة محمّد أميركم، و اثبتوا على طاعتكم تردوا حوض نبيّكم صلّى اللّه عليه و آله. أعاننا اللّه و إيّاكم على ما يرضيه. و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.

قلت: صورة العهد على رواية الشيخين تصدّق ما نقلناه آنفا عن كتاب الغارات أكثر تصديق من أنّ محمّد بن أبي بكر كتب إلى أمير المؤمنين عليه السّلام أنه لا علم لي بالسنّة فكتب عليه السّلام إليه كتابا فيه أدب و سنّة، و إلّا لم يكن في رواية أبي إسحاق إبراهيم في كتاب الغارات كلام في السنّة إلّا قوله عليه السّلام في جباية الخراج و الصّلاة و الوضوء مجملا.

و كذلك يصدّقه ما رواه ابن شعبة في التحف حيث قال الأمير عليه السّلام: أمّا بعد فقد وصل إلىّ كتابك و فهمت ما سألت عنه و أعجبنى بما لا بدّ لك منه- إلخ.

صورة العهد على رواية أبى جعفر محمد بن أبى القاسم الطبرى فى كتابه بشارة المصطفى لشيعة المرتضى

و أمّا صورة العهد على رواية عماد الدّين الطبري في كتابه بشارة المصطفى لشيعة المرتضى فهى أيضا توافق صورته على رواية الشيخين قدّس أسرارهم قال: أخبرنا الشيخ الإمام أبو محمّد الحسن بن الحسين بن بابويه قرأته عليه بالرّى سنة عشرة و خمسمائة قال: حدّثنا السعيد أبو جعفر محمّد بن الحسن الطوسي قال: حدّثنا الشّيخ المفيد أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد- إلى آخر السّند المذكور آنفا من أمالى الطوسى- و نقل العهد إلي قوله عليه السّلام: فأنتم أتقى للّه عزّ و جلّ منه و أنصح لاولى الأمر، ثمّ قال: قال محمّد بن أبي القاسم: الحديث طويل لكنّى أخذته إلى هاهنا لأنّ غرضى كان في هذه الألفاظ الأخيرة فإنّها بشارة حسنة لمن خاف و اتّقى و تولّى أهل المصطفى و الخبر بكماله أوردته في كتاب الزهد و التقوى. انتهى كلامه- ره- .

اللغة

(فاخفض) أى ألن لهم جانبك. و الجناح هاهنا هو الجنب أى كن ليّن الجانب لرعيّتك و لا تغلظ عليهم قال اللّه تعالى: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ». (رهن) بضمّ الراء و الهاء جمع رهن (و ابسط لهم وجهك) أى كن طلق الوجه لهم. (آس) أمر من المواساة يقال آساه بماله مواساة أى أناله منه و جعله فيهم اسوة. و لا يقال واساه بل هو لغة ردّية كما في القاموس. و يقال آسيت بين القوم إذا أصلحت و آسيت بينهم اى جعلت بعضهم اسوة بعض، و المراد من المواساة ههنا المساواة أى سوّ بينهم و تقديره اجعل بعضهم اسوة بعض. (المترفون) المنعمون الترفة بالضمّ: النعمة، و أترفته النعمة أطغته (الحيف): الجور. (فحظوا) الحظوة بالضمّ و الكسر و الحظة كعدة: المكانة و الحظّ من الرزق و الفعل من باب علم. قال محمّد بن بشير (الحماسة 436 من شرح المرزوقي):

  • أخلق بذي الصبر أن يحظى بحاجتهو مد من القرع للأبواب أن يلجا

أى أن يظفر بطلبته.

(المشهد): المحضر، خلاف المغيب. (أن يجبى) اى أن يجمع من الجباية. القسطاس بالضمّ و الكسر الميزان، أو أقوم الموازين، أو هو ميزان العدل أيّ ميزان كان كالقسطاس أو رومي معرّب.

(آثر) أى اختار. (يتمنّون عليه) التمنّى تشهّى حصول الأمر المرغوب فيه.

(شرع له) أى فتح له.

(مثوى) أى مقام و منزل. (طرداء) جمع طريد أى مطرود، و الطريدة ما طردت من صيد أو غيره، و طردته نفيته عنّى.

(هادم اللذّات) الهدم بالدال المهملة نقض البناء، و قد ضبطه بعضهم بالذال المعجمة من الهذم بمعنى القطع. و في أساس البلاغة للزمخشري: هذمه أسرع قطعه.

و سيف مخذم و مهذم و هذام.

(ضمّته) الضمّ قبض الشي ء إلى الشي ء و قد ضمّه فانضمّ إليه و معنى ضمّة القبر بالفارسيّة فشارش قبر.

(فاذا ولّيتك) أى ملكتك، من ولى الشي ء بكسر العين في الماضي و المضارع ولاية و ولاية بكسر الواو و فتحها إذا قام به و ملك أمره.

(أجناد) جمع الجند بمعنى العسكر. (محقوق) أى حقيق و جدير.

(تنافح) نافحت عنه أى خاصمت عنه، و جاهدت و ذبت و دافعت، و يقال: نافحه إذا كافحه و دافعه.

(تنهش) نهشه كمنعه نهسه و لسعه و عضّه و بالفارسية: گزيد او را.

(قمطريرا) أى شديدا. (مقامعها) جمع المقمعة أي العمود. (الصديد) ما يخرج من جوف أهل النّار من القيح و الدّم.

(صحاف) جمع صحفة من أعظم القصاع، و يقال بالفارسيّة: كاسه بزرگ.

(و الّذين يلونهم) أي يكونون بعدهم. (المحجّة): الطريقة. (اسوة) بحركات الهمزة و سكون السين أي قدوة يقتدى القريب و البعيد بها.

(يقمعه) أي يقهره و يذلّله. (خض الغمرات) أمر من الخوض أي ادخل الشدائد. (خلّتنا) الخلّة الصّفة، و أمّا على نسخة أمالي الطوسي: و حلّنا و إيّاكم حلّة المتّقين فظاهر.

الاعراب

(عن الصّغيرة) متعلّق بقوله يسائلكم، (معشر عباده) منادى مضاف وقع في البين. (حين ما يعمل بطاعة اللّه) ما مصدرية و منا صحته معطوف على المصدر.

كلمة ما في قوله: (بأفضل ما سكنت) و في أخواته مصدرية أى استعملوها على الوجه الّذي ينبغي. و الباء في قوله (بالزاد المبلغ) بمعنى مع (من آل محمّد) بيان لأولياء اللّه. (ما كنّا نعمل من سوء) كلمة ما: نافية أو استفهاميّة. (رحمة اللّه الّتي وسعت كلّ شي ء لا تعجز عن العباد) قيل: رحمة اللّه مبتداء و الّتي خبرها و لا تعجز خبر بعد خبر، و لكن الظاهر من تنسيق الكلام أنّ الّتي صفة لها و لا تعجز خبر لها (و لا ينقص من صلاتهم شيئا) نقص لازم و متعدّ. (تصدّق أقوالكم أفعالكم) أقوالكم مفعول به مقدّم على الفاعل أعني أفعالكم.

المعنى

هذا العهد الشريف يحتوي في أمر المعاد ما لا يحتويها غيره من خطبه و وصاياه و عهوده كما يظهر ذلك لك بالتأمّل في سائر كلامه عليه السّلام، حتّى أنّ العهد الّذي كتبه إلى مالك رضوان اللّه عليه و هو أطول عهوده، و أنّ الكتاب الّذي كتبه إلى ابنه الحسن المجتبى عليه السّلام و هو أطول كتبه و وصاياه و من جلائلها لا يشتملان على معارف و حقائق في المعاد، توجد في هذا العهد القويم، و إن كان نبذة من كتابه إلى الحسن عليه السّلام في ذلك و لكنّها لا يقاس إلى ما في هذا العهد من دقائق و رقائق في المعاد، و أمّا العهد الّذي كتبه إلى المالك فهو و إن كان من محاسن كتبه عليه السّلام و لكنّه برنامج الوظائف الاجتماعيّة و المدنيّة.

و بالجملة كتابه عليه السّلام هذا إلى محمّد بن أبي بكر يفتح أبوابا إلى معرفة ذلك المطلب الأسنى و المقصود الأسنى أعنى المعاد و أحوال الناس فيه، و شرحه على التفصيل ينجرّ إلى إطناب، و لذا نعرض عنه و نكتفي بشرحه الإجمالي و نشير إلى طائفة من معاني أقواله عليه السّلام و الأخبار الاخرى في المقام على ما يقتضيه الحال و تفصيله يطلب من كتابنا المسمى بالقيامة فنقول مستعينا بمن له الاخرة و الاولى: قوله عليه السّلام: (فاخفض لهم جناحك- إلخ) أمره أن لا يغلظ على الرعيّة و أن يكون ليّن الجانب لهم، و خفض الجناح كناية عن التواضع و اللّين و الانقياد و التسليم، كما ترى من دأب الطير إذا تواضع أحدها الاخر يخفض جناحه عنده.

و روى الكليني قدّس سرّه في الكافي باسناده عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله قال: من سلك طريقا يطلب فيه علما سلك اللّه به طريقا إلى الجنّة و أنّ الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضى به- الخبر، و في سورة الاسرى من القرآن الكريم: «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً»، و قال عزّ من قائل خطابا لرسوله صلّى اللّه عليه و آله: «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ».

و روى الشّيخ الجليل حسن بن زين الدّين الشّهيد الثاني في أوائل كتاب معالم الدّين في الاصول مسندا عن الأصبغ بن نباتة عن أمير المؤمنين عليّ عليه السّلام قال: تعلّموا العلم فانّ تعلّمه حسنة- إلى أن قال عليه السّلام: و ترغب الملائكة في خلّتهم يمسحونهم بأجنحتهم في صلاتهم لأنّ العلم حياة القلب و نور الأبصار من الهدى- الخبر.

و لا يخفى عليك أنّ الجناح في قوله عليه السّلام: فاخفض لهم جناحك، لا يحمل على معناه المطابقى الحقيقي، و كذا في الايتين المذكورتين و كأنّ المراد من أجنحة الملائكة أيضا كناية عن تواضعهم لبغاة العلم في الخبر الأوّل، و بمعنى لطيف أدقّ و أشمخ من هذا فى الخبر الثاني حيث قال عليه السّلام: يمسحونهم بأجنحتهم في صلاتهم و معلوم أنّ مسح الجناح المؤلّف من العظم و اللّحم و الريش و غيرها بالمصلّى لا يزيد في كماله و تقرّ به إلى اللّه فالمسح بالأجنحة في الخبر محمول على ارتباط سرّ المصلّى العالم إلى عالم القدس، و لمّا كانت المعاني تنزلت من مقامها من غير خلوّها عن مرتبتها كاسية بلباس ألفاظ هذه النشأة، فلا بدّ للبصير أن تجعل الألفاظ روازن إلى رؤية معانيها الأوّليّة، قال ثقة المحدّثين الشّيخ الصّدوق رضوان اللّه عليه في رسالته في الاعتقادات: اعتقادنا في اللّوح و القلم أنّهما ملكان، و قال المعلّم الثاني أبو نصر الفارابي قدّس سرّه في الفصوص: فليتدبّر فى قوله تعالى في أوّل سورة الفاطر: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ».

و أفاد المتألّه السبزواري قدّس سرّه في بيان الاية المباركة في شرحه على الفصل الرابع و الثمانين من الدّعاء المعروف بالجوشن الكبير بقوله: و لا نبالي بأن يكون لرقائقهم المثاليّة و أشباحهم الصوريّة أجنحة و لهم طيران و سير كما أنّ لكلّ حقيقة من حقائقهم المعنويّة حقيقة الجناح من جناح القوّة العلّامة و جناح القوّة العمّالة و حقيقة الطيران و السير من الدرك و الفعل كما سمّى بعضهم القوى المدركة من النّفس النّاطقة بالطّيارة و المحرّكة بالسيّارة، و قال في هامش الكتاب في بيان قوله: بأن يكون لرقائقهم المثالية- إلخ- لأنّ لكلّ معنى صورة و لكلّ حقيقة رقيقة كما أنّ لسني الرخا صورة هي البقرات السمان و لسني القحط صورة هي البقرات العجاف و قس عليه و التعبير كالتأويل.

قوله عليه السّلام: (و آس بينهم- إلخ) ثمّ أمره بالمساواة معهم حتّى في اللّحظة و النظرة لئلّا يطمع العظماء في حيفه مع الرّعية و لا ييأس الضعفاء من عدله عليهم و قد مضى كلامنا في العدل و المساواة في شرح الكتاب الثالث أعني كتابه عليه السّلام لشريح القاضي لمّا اشترى دارا بثمانين دينارا.

ثمّ علل أمره بالمساواة و العدل حتّى في اللّحظة و النّظرة بقوله: (فإنّ اللّه يسائلكم- إلخ) كى لا يظنّ أنّ عدم التسوية في اللّحظة و النّظرة ممّا لا يعتنى به و لا يحاسب عليه (فإن يعذّبهم اللّه فهم أظلم و إن يعفو فهو أكرم) و الأفعل ههنا ليس أفعل التفضيل بل هو أفعل الوصف نظير قوله تعالى: «ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ» أى ليس بظالم، و ذلك لأنّ صدور الظلم كثيره و قليله منه تعالى قبيح عقلا، فمن ارتكب المعاصي فهو ظالم لنفسه و إن تاب عنها إليه تعالى و زكّى نفسه من درنها فقد أفلح و عفا اللّه عنه و هذا كرم ناله من اللّه تعالى، فإنّ اللّه أمر بالخير و نهى عن الشرّ.

قوله عليه السّلام: (و اعلموا عباد اللّه- إلخ) وصف المتّقين ترغيبا لعباد اللّه إلى التّقوى، و إنما قال: (إنّهم سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت و أكلوها بأفضل ما اكلت) لأنّ مكسبهم كان على وجه حلال و طريق صواب فملبسهم و مأكلهم و مشربهم كلّها قد تهيّأت على ذلك الوجه و لم يكن لهم فيها وزر و لا وبال و المترفون و الجبابرة المتكبّرون، لم يأخذوا من دنياهم إلّا على قدر ما يحتاج الانسان أن يعيش و تركوا ما زاد منها على حسرة هي أشدّ من نار جهنّم ألما:

  • اين بدر مى رود از باغ بصد حسرت و داغو آن چه دارد كه بحسرت بگذارد آنرا

على أنه قد لزمهم أوزارها من مظالم العباد و غيرها، قال تعالى: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ»- الاية (آل عمران 181) و في الخبر عن الباقر عليه السّلام: الّذي يمنع الزكاة يحوّل اللّه تعالى ماله يوم القيامة شجاعا من نار له ريمتان فتطوّقه ثمّ يقال له الزمه كما لزمك في الدّنيا و هو قوله اللّه تعالى: «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ» الاية (مادة نور من سفينة البحار) ثمّ تأمّل أيها البصير في قوله عليه السّلام يحوّل اللّه تعالى ماله يوم القيامة شجاعا من نار، ثمّ في قوله عليه السّلام يقال له: الزمه كما لزمك في الدّنيا فإنّ هذا الخبر يفتح لك بابا من المعرفة في أحوال الناس يوم القيامة.

و بالجملة إنّ المتقين شاركوهم في دنياهم و انقلبوا عنها مع ما كسبوا و قدّموا لأنفسهم من الزاد المبلغ و المتجر المربح و لم يشاركهم أهل الدّنيا في تلك النعمة العظمى و العطيّة الكبرى.

قال عزّ من قائل: «الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ» (البقرة 198). و قال أمير المؤمنين عليه السّلام في الخطبة 180 أوّلها روى عن نوف البكالى إلخ: و ازمع الترحال عباد اللّه الأخيار و باعوا قليلا من الدّنيا لا يبقى بكثير من الاخرة لا يفنى.

ثمّ ينبغي لك النظر حقّه في قوله عليه السّلام (و تيقّنوا أنهم جيران اللّه غدا في آخرتهم لا تردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذّة) حيث أخبر عليه السّلام عن المتّقين بأنّ صفة اليقين الكريمة بلغتهم إلى تلك الدّرجة الرفيعة في آخرتهم و من بلغ إلى تلك الرتبة المنيعة لا تردّ له دعوة و ليست لذّة ينقص لهم نصيبها و ذلك لأنّ الموقنين داوموا الحضور عنده تعالى في هذه النشأة الدنياوية و ليس الشهود الحقيقي إلّا واحدا و البيت واحد و ربّ البيت واحد بل ليس في الدار غيره ديّار بل أينما تولّوا فثمّ وجه اللّه بل هو الأوّل و الاخر و الظاهر و الباطن و الدّنيا مزرعة الاخرة و نعم ما قال كعبة العاشقين سيّد الشهداء أبو عبد اللّه الحسين روحى له الفداء في دعاء العرفة، نعم.

  • بأبه اقتدى عدىّ في الكرمو من يشابه أبه فما ظلم

حيث قال عليه السّلام: و أنت الّذي أزلت الأغيار عن قلوب أحبائك حتّى لم يحبّوا سواك و لم يلجئوا إلى غيرك أنت المونس لهم حيث أوحشتهم العوالم، و أنت الّذي هديتهم حيث استبانت لهم المعالم، ما ذا وجد من فقدك، و ما الّذي فقد من وجدك.

قوله عليه السّلام: (فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه- إلخ) المراد من الحذر عن الموت الحذر عن الأهوال الّتي يراها غير المؤمن عند الموت فكأنه عليه السّلام أمرهم أن يجعلوا الموت نصب أعينهم فإنّ من جعله نصب عينه زهّده في الدّنيا و رغّبه في الاخرة و حثّه إلى إعداد عدّته، و من كلام سيّد الساجدين عليه السّلام في الدّعاء الأربعين من الصحيفة: و انصب الموت بين أيدينا نصبا و لا تجعل ذكرنا له غبّا.

ثمّ علّل الأمر بالحذر بقوله (فانّه) أى الموت (يأتي بأمر عظيم و خطب جليل).

روى الكليني في الكافي باسناده عن عبد اللّه بن سنان عمّن سمع أبا جعفر عليه السّلام يقول لمّا حضرت الحسن عليه السّلام الوفاة بكى فقيل له: يا ابن رسول اللّه تبكى و مكانك من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الّذي أنت به و قد قال فيك ما قال و قد حججت عشرين حجّة ماشيا و قد قاسمت مالك ثلاث مرات حتّى النعل بالنّعل فقال عليه السّلام: إنما أبكى لخصلتين: لهول المطّلع، و فراق الأحبّة (الوافي في باب ما جاء في الحسن بن علىّ عليهما السّلام ص 174 ج 2).

قوله عليه السّلام: (بخير لا يكون معه شرّ أبدا أو شرّ لا يكون معه خير أبدا) معنى الجملة الاولى ظاهر و انما الكلام في معنى الثانية لأنّ أخبار البرزخ دالّة على أنّ أقواما معذبون في البرزخ و ينقطع منهم العذاب بعد البرزخ فقد روى الكليني قدّس سرّه في الكافي باسناده عن عبد الرّحمن بن عبّاد عن عمر بن يزيد قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: إنّى سمعت و أنت تقول: كلّ شيعتنا في الجنّة على ما كان منهم قال: صدقتك كلّهم و اللّه في الجنّة قال: قلت: جعلت فداك إنّ الذّنوب كثيرة كبار فقال: أمّا في القيامة فكلّكم في الجنّة بشفاعة النبيّ المطاع أو وصىّ النبي و لكنّى و اللّه أتخوّف عليكم في البرزخ قلت: و ما البرزخ قال: القبر منذحين موته إلى يوم القيامة (الوافي ص 94 ج 13).

و الظاهر أنه عليه السّلام أراد بكلامه هذا عاقبة امور الناس في الاخرة لأنّ ما يستفاد من ضمّ الايات القرآنيّة و تصديق بعضها بعضا و تفسير بعضها بعضا أنّ مال النّاس في الاخرة إلى أمرين أعنى أنهم ينقسمون آخر الأمر إلى فريقين فريق في الجنّة و فريق في النّار. قال عزّ من قائل: «يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ. وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» (آل عمران 108).

و قال تعالى: «يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ. فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ. وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ» (هود 106- 109). و قال تعالى: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ» (الشورى 8). و اللّه تعالى أعلم بكلام أوليائه.

قوله عليه السّلام: (فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها، و من أقرب إلى النار من عاملها) تحت هذا الكلام أيضا سرّ لمن كان له قلب لأنّه عليه السّلام قال: فمن أقرب إلى الجنّة من عامل الجنّة و كذا من أقرب إلى النار من عامل النار فمن عمل الحسنات فهو عامل الجنّة، و من ارتكب السيئات فهو عامل النار و لم يقل عليه السّلام فمن أقرب إلى الجنّة ممّن عمل ما يجرّه إلى الجنّة، أو من أقرب إلى النار ممّن عمل ما يدخله النار و نحوهما من العبارات. فمن عمل الحسنات فهو عامل جنّته، و من عمل السيئات فهو عامل ناره فتبصّر.

و قال تعالى: «كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ» (البقرة 168).

و قال تعالى: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً» (آل عمران: 30) و قال تعالى: «وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (يس: 54) لم يقل بما كنتم أو ممّا كنتم و نحوهما فتدبّر.

قوله عليه السّلام: (فاحذروا نارا قعرها بعيد و حرّها شديد و عذابها جديد) أمّا كونها بعيد القعر فلأنّها من دار الاخرة و قال عزّ من قائل: «وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (العنكبوت 65) فنارها حيّة بحياتها الذّاتية لها فاذا أضفت كلامه هذا إلى قوله عليه السّلام: و من أقرب إلى النار إلى عاملها ينتج أنها ليست من عالم الخلق بل هو من عالم الأمر و كلّ ما في عالم الأمر غير متصفة بصفات الخلق الناقصة المحدودة جدّا المستحيلة المتبدّلة آنا فانا فظهر معنى كونها بعيد القعر لمن وقف على ما اشرنا إليها موجزة.

و قال بعض الأعاظم: و من أعجب ما روينا عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله أنه كان قاعدا مع أصحابه في المسجد فسمعوا هدّة عظيمة فارتاعوا فقال صلّى اللّه عليه و آله: أ تعرفون ما هذه الهدّة قالوا: اللّه و رسوله أعلم. قال: حجر ألقى من أعلى جهنّم منذ سبعين سنة الان وصل إلى قعرها، فكان وصوله إلى قعرها و سقوطه فيها هذه الهدّة، فما فرغ من كلامه عليه السّلام إلّا و الصّراخ في دار منافق من المنافقين قد مات و كان عمره سبعين سنة فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: اللّه أكبر فعلم علماء الصحابة أنّ هذا الحجر هو ذلك المنافق، و أنّه منذ خلقه اللّه يهوى في جهنّم و بلغ عمره سبعين سنة فلما مات حصل في قعرها، قال اللّه تعالى: «إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»، فكان سمعتهم تلك الهدّة الّتي أسمعهم اللّه ليعتبروا فانظر ما أعجب كلام النبوّة و ما ألطف تعريفه و ما أغرب كلامه، انتهى كلامه.

و أما كونها شديد الحرّ فلأنّ النّار ما دامت في كسوة المادّة الدّنيا ويّة لم يظهر سلطان أثرها و تعوقها المادّة عن ذلك و كأنّها مغمورة تحت رماد فاذا خلصت منها و خرجت عن غلافها تؤثّر أثرها التّام.

و أمّا أنّ عذابها جديد فكأنّ أمير المؤمنين روحي له الفداء يشير بقوله هذا إلى قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً» (النساء 57) و البحث في المقام ينجر إلى الاطناب و يطلب في كتابنا القيامة.

قوله عليه السّلام: (دار ليس فيها رحمة و لا تسمع فيها دعوة و لا تفرّج فيها كربة) قال عزّ من قائل: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (255، البقرة) فتدبّر أيّها العاقل في قول اللّه تعالى و قول خليفته و انظر إلى ما أنت فيه و ليس المحشور إلّا أنت و لا يمكن سلبك و انتزاعك منك و لا يمكنك الفرار من نفسك فما عملته فهو جزاؤك قال اللّه المتعال: «إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

قوله عليه السّلام: (إمام الهدى) يعنى به نفسه (و إمام الرّدى) هو معاوية، و كذلك (ولىّ النّبي) هو عليّ عليه السّلام (و عدوّ النبيّ) هو عدوّ اللّه معاوية، و أمّا قوله (فإنه لا سواء) فذلك لأنّ بعد الحقّ ليس إلّا الضلال كما قال عزّ من قائل: و ما ذا بعد الحقّ إلّا الضلال، و لا يخفى عليك أنه لا يستوى النور و الظلمة و لا العلم و الجهل و لا الظلّ و لا الحرور و لا الحىّ و الميّت، و لا الحقّ و الباطل، و لا عليّ و معاوية.

قوله عليه السّلام (كلّ منافق الجنان) يعنى به عدوّا النبيّ و إمام الرّدى فهو شرّ من المشرك الّذي يقمعه اللّه بشركه.

الترجمة

اين فرمانى است كه أمير عليه السّلام به محمّد بن أبي بكر در وقتى كه از قبل وى والى مصر بود نوشت: با مردم فروتن و نرم و گشاده روى باش، و در لحاظ و نظر با همه يكسان تا بزرگان در تو طمع ستم نكنند، و ناتوانان ازدادت نااميد نشوند چه خداى بزرگ از كار بزرگ و كوچك و پوشيده و آشكار شما مى پرسد پس اگر شكنجه دهد بستم ما است و اگر ببخشد بكرم او است.

اى بندگان خدا بدانيد كه پرهيزكاران هم دنيا دارند و هم آخرت را چه انباز أهل دنيا در دنيايشان بودند و اهل دنيا با آنان در آخرتشان انباز نيستند.

در دنيا به بهترين وجه زيست كردند و بهترين غذا خوردند و بهره كه خوش گذرانان داشتند نيز داشتند، و آنچه كه گردنكشان خودبين از دنيا گرفتند نيز گرفتند، سپس از آن كوچ كردند با توشه رسا و بازرگانى سودمند. مزه ترك دنيا را چشيدند، و بمقام يقين همجوارى خدا در آخرت رسيدند. خواسته شان رد نمى شود و بهره لذّتشان كم نمى گردد، پس اى بندگان خدا از مرگ و زود فرا رسيدنش بترسيد و زاد و توشه راه گرد آوريد زيرا مرگ امر بزرگى در پيش دارد كه آن تا ابد يا خير بدون شرّ است، يا شرّ بدون خير چه كسى به بهشت به سازنده آن نزديكتر است و چه كسى باتش بفراهم كننده آن. بدانيد كه شما رانده مرگيد اگر بايستيد بگيرد و اگر بگريزيد برسد از سايه شما بشما وابسته تر است. مرگ به پيشانى تان گره زده است و دنيا طومار عمرتان را در مى نوردد پس بترسيد از آتشى كه ته آن دور است و سوزندگيش سخت و شكنجه هاى آن پى در پى. سرايى كه در آن رحمت نيست، و گوش بگفتار كسى داده نمى شود و اندوهى گشوده نمى شود اگر مى توانيد هم سخت از خدا بترسيد و هم نيك بدو خوش گمان باشيد كه خوش گمانى بنده بخدايش باندازه ترسش از او است، آن كس خوش گمان تر است كه ترس او بيشتر است.

بدان اى محمّد بن أبي بكر كه ترا بر بزرگترين سپاهيانم در نظرم يعنى مردم مصر ولايت دادم لذا برايت سزاوار اين است كه از خود روگردان باشى و دينت را نگهبان اگر چه ساعتى بيش از عمرت نمانده باشد پس خدا را بخرسند داشتن آفريده اش بخشم ميار چه عوض از خدا توان يافت و از غير او نى.

نماز را به وقتش بخوان نه درگاه فراغ پيش از وقت، و نه در صورت اشتغال پس از آن، و بدان هر كارت پيرو نماز تست.

و برخى از اين عهد اين است:

زيرا پيشواى راهنما (علي عليه السّلام)، و پيشرو نابودى و گمراهى (معاويه) و دوست پيمبر و دشمن وى يكسان نيستند. پيمبر به من گفت كه نه از امت مؤمنم بيمناكم و نه از مشرك، زيرا خدا مؤمن را بايمانش نگه دارد و مشرك را بشركش خوار كند، ولى ترسم بر شما از منافق است كه بگفتارش آشنائيد و بكردارش بيگانه.

( . منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج19، ص 58-92)

شرح لاهیجی

الكتاب 25

و من عهد له (- ع- ) الى محمّد بن ابى بكر حين قلّده مصر يعنى و از وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است بسوى محمّد پسر ابى بكر در هنگامى كه قلّاده گردن او كرده بود حكومت مصر را فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و اس بينهم فى اللّحظة و النّظرة حتّى لا يطمع العظماء فى حيفك لهم و لا ييأس الضّعفآء من عدلك و انّ اللّه يسئلكم معشر عباده عن الصّغيرة من اعمالكم و الكبيرة و الظّاهرة و المستورة فان يعذّب فانتم اظلم و ان يعف فهو اكرم يعنى بينداز از براى ايشان پرتو را يعنى با ايشان بتواضع رفتار كن و نرم كن از براى ايشان پهلوى تو را كه منتفع بشوند از پهلوى تو و گشاده دار از براى ايشان صورت ترا يعنى ترش روئى مكن با ايشان و بمواساة و سازگارى رفتار كن در ميان ايشان يعنى بر نهج زىّ هر يك با هر يك التفات كن در ملاحظه كردن حال همه و نگاه كردن بسوى همه تا اين كه طمع نكند بزرگان در ميل كردن تو از عدالت از براى ايشان و مأيوس نكردند ضعيفان از عدالت كردن تو از براى ايشان و بتحقيق كه خدا سؤال ميكند از شما اى گروه بندگان خدا از كوچك اعمال شما و از بزرگ ان و از كردهاى آشكار شما و پنهان شما پس اگر عذاب ميكند پس شما ظلم كننده تريد بر نفسهاى خود از هر كس كه مستحقّ عذاب شده ايد و اگر عفو ميكند و در مى گذرد پس او كرم كننده تر است از هر كس بنفس شما و اعلموا عباد اللّه انّ المتقين ذهبوا بعاجل الدّنيا و اجل الأخرة فشاركوا اهل الدّنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدّنيا فى اخرتهم سكنوا الدّنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت فحظّوا من الدّنيا بما حظى به المترفون و اخذوا منها ما اخذت الجبابرة المتكبّرون ثمّ انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ و المتجر الرّابح اصابوا لذّة زهد الدّنيا فى دنياهم و تيقّنوا انّهم جيران اللّه غدا فى اخرتهم لا تردّ لهم دعوة و لا ينقص لهم نصيب من لذّة يعنى بدانيد اى بندگان خدا كه بتحقيق كه متّقيان و پرهيزكاران رفتند با منفعت امروز دنيا و با منفعت فرداء اخرت پس شريك شدند اهل دنيا را در منفعت دنياء ايشان و شريك نگشتند ايشان را اهل دنيا در منفعت اخرت ايشان ساكن شدند در دنيا ببهتر سكناء دنيا و خوردند دنيا را ببهتر خوردن دنيا زيرا كه منفعت دنيا زراعت كردن از براى اخرتست و غرض از ارتكاب بافعال دنيا بالتّمام تحصيل منافع و لذّات اخرتست و شكّى نيست كه متّقيان بر وجه اتمّ و اكمل محظوظ شده اند از دنيا و بلبّ و لبابش رسيده اند و از زراعت دنيا اخرت خود را اباد گردانيده اند و از اين جهت كمال لذّت از قناعت خود برده اند چنانچه تجاوز از قناعت مى كردند مكره و منافر طبع ايشان و لذّت نمى بردند بر خلاف اهل دنيا پس خورسند و نيكبخت گشتند از دنيا بچيزى كه خورسند شدند بان وسعت داشته گان در نعمت دنيا و گرفتند از دنيا آن چيزى را كه گرفتند ستمكاران متكبّران از سرور و خوش وقتى

و لذّت دنيا پس برگشتند از دنيا بسوى اخرت با توشه رساننده بمقصد و مقصود ايشان كه بهشت باشد و با تجارت رنج و منفعت دارنده رسيدند بلذّت ترك از دنيا در بودن دنياء خود و يقين كردند كه بتحقيق ايشان در جوار مرحمت خدا باشند در فرداء اخرت در حالتى كه ردّ كرده نمى شود از براى ايشان دعا كردنى و گم كرده نمى شود نصيب و رسد ايشان از روى لذّت بردن فاحذروا عباد اللّه الموت و قربه و اعدّوا له عدّته فانّه يأتي بامر عظيم و خطب جليل بخير لا يكون معه شرّ ابدا او شرّ لا يكون معه خير ابدا فمن اقرب الى الجنّة من عاملها و من اقرب الى النّار من عاملها و انّكم طرداء الموت ان اقمتم له اخذكم و ان فررتم منه ادرككم و هو الزم لكم من ظلّكم الموت معقود بنواصيكم و الدّنيا تطوى من خلفكم و احذروا نارا قعرها بعيد و حرّها شديد و عذابها جديد دار ليس فيها رحمة و لا تسمع فيها دعوة و لا تفرّج فيها كربة و ان استطعتم ان يشتدّ خوفكم من اللّه و ان يحسن ظنّكم به فاجمعوا بينهما فانّ العبد انّما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه و انّ احسن النّاس ظنّا باللّه اشدّهم خوفا للّه يعنى پس بترسيد اى بندگان خدا از مردن و نزديك بودن او و مهيّا و اماده گرديد از براى مردن اماده شدنى كه لايق بان باشد پس بتحقيق كه ميايد مرگ بكار بزرگ قدرى و بشغل بزرگ مرتبه با خير و نيكى كه نباشد با او شرّى

و بدى هرگز كه بهشت باشد و يا بدى كه نباشد با او نيكى هرگز كه جهنّم باشد پس كيست نزديكتر بسوى بهشت از عمل كنندگان از براى او و كيست نزديكتر بسوى اتش از عمل كنندگان از براى ان شما رانده شدگان از براى مرگيد اگر بايستيد مى گيرد شما را و اگر فرار كنيد از او در مى يابد شما را و ان ملازم تر است مر شما را از سايه شما و منفكّ از شما نشود مردن بسته شده است بموهاى پيشانى شما و دنيا در پيچيده شده است از پشت سر شما و بترسيد اتشى را كه دورتكست و بسيار گرمست و عذاب او تازه است سرائى است كه نيست در او رحمتى محض غضب است و شنيده و قبول نمى شود در ان التماسى و وابرده نمى شود در ان اندوهى و اگر قدرت داشته باشد باين كه شدّت كند ترس شما از خدا و باين كه نيكو باشد گمان شما بخدا پس جمع گردانيد ميان هر دو پس بتحقيق كه بنده نمى باشد حسن ظنّ او بپروردگار او مگر بقدر خوف او از پروردگار او و بتحقيق كه نيكوترين مردمان از روى گمان بخدا ترس دارنده ترين ايشانست بخدا يا محمّد بن ابى بكر انّى قد ولّيتك اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر فانت محقوق ان تخالف على نفسك و ان تنافخ عن دينك و لو لم يكن لك الّا ساعة من الدّهر فلا تسخط اللّه برضى احد من خلقه فانّ فى اللّه خلفا من غيره و ليس من اللّه خلف فى غيره صلّ الصّلوة لوقتها الموقّت و لا تعجّل وقتها لفراغ و لا تؤخّرها عن وقتها لاشتغال و اعلم انّ كلّ شي ء من عملك تبع لصلواتك يعنى اى محمّد پسر ابى بكر بتحقيق كه من گردانيدم تو را والى و صاحب اختيار بزرگترين سپاههاى من در پيش نفس من كه اهل مصر باشند پس تو سزاوار شده باين كه مخالفت كنى بر هواء نفس تو و باين كه مدافعه و مقاتله كنى از جهة دين تو و اگر چه نبوده باشد از براى تو مگر يك ساعت از زمانه پس بخشم مينداز خدا را بسبب راضى داشتن احدى از مخلوقات او پس بتحقيق كه رضاء خدا جانشين از براى رضاء غير هست و كفايت رضاء غير را ميكند و نيست از براى رضاء خدا جانشينى در غير خدا و رضاء احدى كفايت رضاء خدا را نتواند كرد بگذار نماز را در وقت معيّن از براى نماز و پيش مينداز وقت نماز را از جهت فراغت از نماز و اشتغال بغير نماز و تأخير مينداز نماز را از وقتش از جهة مشغول شدن بغير نماز و بدان بتحقيق كه هر چيزى از عبادت تو تابع مر نماز تو است در قبول شدن يعنى اگر نماز تو مقبولست پس ساير عبادات تو نيز مقبولست زيرا كه اخلاص در نماز مستلزم ملكه در اخلاص است پس همه عبادات باخلاص مقبول خواهد بود و اگر نماز تو مقبول نشد بسبب عدم اخلاص تو پس ساير عبادات تو نيز مقبول نخواهد بود بتقريب نبودن اخلاص در انها بطريق اولى و منه يعنى بعضى از ان عهد است فانّه لا سواء امام الهدى و امام الرّدى و ولىّ النّبىّ و عدوّ النّبىّ و لقد قال لى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله انّى لا اخاف على امّتى مؤمنا و لا مشركا امّا المؤمن فيمنعه اللّه بايمانه و امّا المشرك فيقعه اللّه بشركه و لكنّى اخاف عليكم كلّ منافق الجنان عالم اللّسان يقول ما تعرفون و يفعل ما تنكرون يعنى پس بتحقيق كه نيست مساوى در پيش خدا امام و پيشوا هدايت كننده و پيشوا هلاك كننده و دوستدار پيغمبر (- ص- ) و دشمن پيغمبر و هر اينه گفته است از براى من رسول خدا (- ص- ) كه من بتحقيق نمى ترسم بر امّت من نه مؤمن را و نه مشرك را امّا مؤمن را پس منع ميكند او را خدا از عذاب بسبب ايمانش و امّا مشركرا پس مقهور و ذليل مى سازد او را خدا بسبب مشرك بودنش و لكن من مى ترسم بر شما هر منافق دل را كه عالم باشد بحسب زبان و حقّ بر زبان او جارى باشد و در دل منكر حقّ باشد مى گويد چيزى را كه در نزد شما معروف و مستحسن است و ميكند چيزى را كه در نزد شما منكر و قبيح است

( . شرح نهج البلاغه لاهیجی، ص 245-247)

شرح ابن ابی الحدید

27 و من عهد له ع إلى محمد بن أبي بكر رضي الله عنه- حين قلده مصر

فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَكَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَكَ- وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَكَ وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ- حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ- وَ لَا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ- فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُسَائِلُكُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ- عَنِ الصَّغِيرَةِ مِنْ أَعْمَالِكُمْ وَ الْكَبِيرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَةِ- فَإِنْ يُعَذِّبْ فَأَنْتُمْ أَظْلَمُ وَ إِنْ يَعْفُ فَهُوَ أَكْرَمُ- وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ- أَنَّ الْمُتَّقِينَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْيَا وَ آجِلِ الآْخِرَةِ- فَشَارَكُوا أَهْلَ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ لَمْ يُشَارِكْهُمْ أَهْلُ الدُّنْيَا فِي آخِرَتِهِمْ- سَكَنُوا الدُّنْيَا بِأَفْضَلِ مَا سُكِنَتْ وَ أَكَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُكِلَتْ- فَحَظُوا مِنَ الدُّنْيَا بِمَا حَظِيَ بِهِ الْمُتْرَفُونَ- وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَكَبِّرُونَ- ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ- أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْيَا فِي دُنْيَاهُمْ- وَ تَيَقَّنُوا أَنَّهُمْ جِيرَانُ اللَّهِ غَداً فِي آخِرَتِهِمْ- لَا تُرَدُّ لَهُمْ دَعْوَةٌ وَ لَا يَنْقُفُ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنْ لَذَّةٍ- فَاحْذَرُوا عِبَادَ اللَّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ- وَ أَعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ- فَإِنَّهُ يَأْتِي بِأَمْرٍ عَظِيمٍ وَ خَطْبٍ جَلِيلٍ- بِخَيْرٍ لَا يَكُونُ مَعَهُ شَرٌّ أَبَداً- أَوْ شَرٍّ لَا يَكُونُ مَعَهُ خَيْرٌ أَبَداً- فَمَنْ أَقْرَبُ إِلَى الْجَنَّةِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ مَنْ أَقْرَبُ إِلَى النَّارِ مِنْ عَامِلِهَا- وَ أَنْتُمْ طُرَدَاءُ الْمَوْتِ- إِنْ أَقَمْتُمْ لَهُ أَخَذَكُمْ وَ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنْهُ أَدْرَكَكُمْ- وَ هُوَ أَلْزَمُ لَكُمْ مِنْ ظِلِّكُمْ- الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِيكُمْ وَ الدُّنْيَا تُطْوَى مِنْ خَلْفِكُمْ- فَاحْذَرُوا نَاراً قَعْرُهَا بَعِيدٌ وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ- دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ- وَ لَا تَسْمَعُ فِيهَا دَعْوَةٌ وَ لَا تُفَرَّجُ فِيهَا كُرْبَةٌ- وَ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ يَشْتَدَّ خَوْفُكُمْ مِنَ اللَّهِ- وَ أَنْ يَحْسُنَ ظَنُّكُمْ بِهِ فَاجْمَعُوا بَيْنَهُمَا- فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا يَكُونُ حُسْنُ ظَنِّهِ بِرَبِّهِ- عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ- وَ إِنَّ أَحْسَنَ النَّاسِ ظَنّاً بِاللَّهِ أَشَدُّهُمْ خَوْفاً لِلَّهِ- وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ- أَنِّي قَدْ وَلَّيْتُكَ أَعْظَمَ أَجْنَادِي فِي نَفْسِي أَهْلَ مِصْرَ- فَأَنْتَ مَحْقُوقٌ أَنْ تُخَالِفَ عَلَى نَفْسِكَ- وَ أَنْ تُنَافِحَ عَنْ دِينِكَ- وَ لَوْ لَمْ يَكُنْ لَكَ إِلَّا سَاعَةٌ مِنَ الدَّهْرِ- وَ لَا تُسْخِطِ اللَّهَ بِرِضَا أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ- فَإِنَّ فِي اللَّهِ خَلَفاً مِنْ غَيْرِهِ- وَ لَيْسَ مِنَ اللَّهِ خَلَفٌ فِي غَيْرِهِ- صَلِّ الصَّلَاةَ لِوَقْتِهَا الْمُؤَقَّتِ لَهَا- وَ لَا تُعَجِّلْ وَقْتَهَا لِفَرَاغٍ- وَ لَا تُؤَخِّرْهَا عَنْ وَقْتِهَا لِاشْتِغَالٍ- وَ اعْلَمْ أَنَّ كُلَّ شَيْ ءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلَاتِكَ آس بينهم اجعلهم أسوة- لا تفضل بعضهم على بعض في اللحظة و النظرة- و نبه بذلك على وجوب أن يجعلهم أسوة في جميع ما عدا ذلك- من العطاء و الإنعام و التقريب- كقوله تعالى فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ- .

قوله حتى لا يطمع العظماء في حيفك لهم- الضمير في لهم راجع إلى الرعية لا إلى العظماء- و قد كان سبق ذكرهم في أول الخطبة- أي إذا سلكت هذا المسلك لم يطمع العظماء- في أن تحيف على الرعية و تظلمهم و تدفع أموالهم إليهم- فإن ولاة الجور هكذا يفعلون- يأخذون مال هذا فيعطونه هذا- و يجوز أن يرجع الضمير إلى العظماء- أي حتى لا يطمع العظماء في جورك- في القسم الذي إنما تفعله لهم و لأجلهم- فإن ولاة الجور يطمع العظماء فيهم- أن يحيفوا في القسمة في الفي ء- و يخالفوا ما حده الله تعالى فيها- حفظا لقلوبهم و استمالة لهم- و هذا التفسير أليق بالخطابة- لأن الضمير في عليهم في الفقرة الثالثة- عائد إلى الضعفاء- فيجب أن يكون الضمير في لهم في الفقرة الثانية- عائدا إلى العظماء- . قوله فإن يعذب فأنتم أظلم- أفعل هاهنا بمعنى الصفة لا بمعنى التفضيل- و إنما يراد فأنتم الظالمون- كقوله تعالى وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ- و كقولهم الله أكبر- . ثم ذكر حال الزهاد- فقال أخذوا من الدنيا بنصيب قوي و جعلت لهم الآخرة- و يروى- أن الفضيل بن عياض كان هو و رفيق له في بعض الصحاري- فأكلا كسرة يابسة- و اغترفا بأيديهما ماء من بعض الغدران- و قام الفضيل فحط رجليه في الماء- فوجد برده فالتذ به و بالحال التي هو فيها- فقال لرفيقه لو علم الملوك و أبناء الملوك ما نحن فيه- من العيش و اللذة لحسدونا- . و روي و المتجر المربح- فالرابح فاعل من ربح ربحا- يقال بيع رابح أي يربح فيه- و المربح اسم فاعل قد عدي ماضيه بالهمزة- كقولك قام و أقمته- . قوله جيران الله غدا في آخرتهم- ظاهر اللفظ غير مراد- لأن البارئ تعالى ليس في مكان و جهة ليكونوا جيرانه- و لكن لما كان الجار يكرم جاره سماهم جيران الله- لإكرامه إياهم- و أيضا فإن الجنة إذا كانت في السماء- و العرش هو السماء العليا- كان في الكلام محذوف مقدر- أي جيران عرش الله غدا- . قوله فإنه يأتي بأمر عظيم و خطب جليل- بخير لا يكون معه شر أبدا و شر لا يكون معه خير أبدا- نص صريح في مذهب أصحابنا في الوعيد- و أن من دخل النار من جميع المكلفين فليس بخارج- لأنه لو خرج منها لكان الموت قد جاءه بشر معه خير- و قد نفى نفيا عاما- أن يكون مع الشر المعقب للموت خير البتة- . قوله من عاملها أي من العامل لها- . قوله طرداء الموت جمع طريد- أي يطردكم عن أوطانكم و يخرجكم منها- لا بد من ذلك- إن أقمتم أخذكم و إن هربتم أدرككم- . و قال الراوندي طرداء هاهنا جمع طريدة- و هي ما طردت من الصيد أو الوسيقة- و ليس بصحيح- لأن فعيلة بالتأنيث لا تجمع على فعلاء- و قال النحويون إن قوله تعالى وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ- جاء على خليف لا على خليفة- و أنشدوا لأوس بن حجر بيتا استعملها جميعا فيه- و هو

  • إن من القوم موجودا خليفتهو ما خليف أبي ليلى بموجود

- . قوله ألزم لكم من ظلكم- لأن الظل لا تصح مفارقته لذي الظل ما دام في الشمس- و هذا من الأمثال المشهورة- . قوله معقود بنواصيكم أي ملازم لكم- كالشي ء المعقود بناصية الإنسان أين ذهب ذهب منه- . و قال الراوندي أي الموت غالب عليكم- قال تعالى فَيُؤْخَذُ بِالنَّواصِي وَ الْأَقْدامِ- فإن الإنسان إذا أخذ بناصيته لا يمكنه الخلاص- و ليس بصحيح لأنه لم يقل أخذ بنواصيكم- . قوله و الدنيا تطوى من خلفكم- من كلام بعض الحكماء- الموت و الناس كسطور في صحيفة- يقرؤها قارئ و يطوي ما يقرأ- فكلما ظهر سطر خفي سطر- . ثم أمره ع- بأن يجمع بين حسن الظن بالله و بين الخوف منه- و هذا مقام جليل لا يصل إليه إلا كل ضامر مهزول- و قد تقدم كلامنا فيه- و

قال علي بن الحسين ع لو أنزل الله عز و جل كتابا أنه معذب رجلا واحدا- لرجوت أن أكونه- و أنه راحم رجلا واحدا لرجوت أن أكونه- أو أنه معذبي لا محالة ما ازددت إلا اجتهادا- لئلا أرجع إلى نفسي بلائمة

- . ثم قال وليتك أعظم أجنادي- يقال للأقاليم و الأطراف أجناد- تقول ولي جند الشام و ولي جند الأردن- و ولي جند مصر- . قوله فأنت محقوق- كقولك حقيق و جدير و خليق- قال الشاعر

  • و إني لمحقوق بألا يطولنينداه إذا طاولته بالقصائد

- . و تنافح تجالد نافحت بالسيف أي خاصمت به- . قوله و لو لم يكن إلا ساعة من النهار- المراد تأكيد الوصاة عليه أن يخالف على نفسه- و ألا يتبع هواها و أن يخاصم عن دينه- و أن ذلك لازم له و واجب عليه- و يلزم أن يفعله دائما- فإن لم يستطع فليفعله و لو ساعة من النهار- و ينبغي أن يكون هذا التقييد مصروفا إلى المنافحة عن الدين- لأن الخصام في الدين قد يمنعه عنه مانع- فأما أمره إياه أن يخالف على نفسه- فلا يجوز صرف التقييد إليه- لأنه يشعر بأنه مفسوح له أن يتبع هوى نفسه في بعض الحالات- و ذلك غير جائز- بخلاف المخاصمة و النضال عن المعتقد- . قال و لا تسخط الله برضا أحد من خلقه- فإن في الله خلفا من غيره- و ليس من الله خلف في غيره- أخذه الحسن البصري- فقال لعمر بن هبيرة أمير العراق إن الله مانعك من يزيد- و لم يمنعك يزيد من الله يعني يزيد بن عبد الملك- . ثم أمره بأن يصلي الصلاة لوقتها أي في وقتها- و نهاه أن يحمله الفراغ من الشغل على أن يعجلها قبل وقتها- فإنها تكون غير مقبولة- أو أن يحمله الشغل على تأخيرها عن وقتها فيأثم- . و من كلام هشام بن عقبة أخي ذي الرمة- و كان من عقلاء الرجال- قال المبرد في الكامل- حدثني العباس بن الفرج الرياشي بإسناده- قال هشام لرجل أراد سفرا- اعلم أن لكل رفقة كلبا يشركهم في فضل الزاد- و يهر دونهم- فإن قدرت ألا تكون كلب الرفقة فافعل- و إياك و تأخير الصلاة عن وقتها- فإنك مصليها لا محالة- فصلها و هي تقبل منك- . قوله و اعلم أن كل شي ء من عملك تبع لصلاتك- فيه شبه من

قول رسول الله ص الصلاة عماد الإيمان- و من تركها فقد هدم الإيمان

و قال ص أول ما يحاسب به العبد صلاته- فإن سهل عليه كان ما بعده أسهل- و إن اشتد عليه كان ما بعده أشد

- . و مثل قوله و لا تسخط الله برضا أحد من خلقه- ما رواه المبرد في الكامل عن عائشة قالت- من أرضى الله بإسخاط الناس كفاه الله ما بينه و بين الناس- و من أرضى الناس بإسخاط الله وكله الله إلى الناس- . و مثل هذا ما رواه المبرد أيضا قال- لما ولي الحسن بن زيد بن الحسن المدينة- قال لابن هرمة إني لست كمن باع لك دينه- رجاء مدحك أو خوف ذمك- فقد رزقني الله عز و جل بولادة نبيه ص الممادح- و جنبني المقابح- و إن من حقه علي ألا أغضي على تقصير في حق الله- و أنا أقسم بالله- لئن أتيت بك سكران لأضربنك حدا للخمر و حدا للسكر- و لأزيدن لموضع حرمتك بي- فليكن تركك لها لله عز و جل تعن عليه- و لا تدعها للناس فتوكل إليهم- فقال ابن هرمة

  • نهاني ابن الرسول عن المدامو أدبني بآداب الكرام
  • و قال لي اصطبر عنها و دعهالخوف الله لا خوف الأنام
  • و كيف تصبري عنها و حبيلها حب تمكن في عظامي
  • أرى طيب الحلال علي خبثاو طيب النفس في خبث الحرام

: وَ مِنْ هَذَا الْعَهْدِ- فَإِنَّهُ لَا سَوَاءَ إِمَامُ الْهُدَى وَ إِمَامُ الرَّدَى- وَ وَلِيُّ النَّبِيِّ وَ عَدُوُّ النَّبِيِّ- وَ لَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ ص- إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَ لَا مُشْرِكاً- أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ- وَ أَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ- وَ لَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ- عَالِمِ اللِّسَانِ- يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَ يَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ الإشارة بإمام الهدى إليه نفسه- و بإمام الردى إلى معاوية- و سماه إماما كما سمى الله تعالى أهل الضلال أئمة- فقال وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ- ثم وصفه بصفة أخرى و هو أنه عدو النبي ص- ليس يعني بذلك أنه كان عدوا أيام حرب النبي ص لقريش- بل يريد أنه الآن عدو النبي ص-

لقوله ص له ع و عدوك عدوي و عدوي عدو الله- و أول الخبر وليك وليي و وليي ولي الله

- و تمامه مشهور- و لأن دلائل النفاق كانت ظاهرة عليه- من فلتات لسانه و من أفعاله- و قد قال أصحابنا في هذا المعنى أشياء كثيرة- فلتطلب من كتبهم- خصوصا من كتب شيخنا أبي عبد الله- و من كتب الشيخين أبي جعفر الإسكافي- و أبي القاسم البلخي- و قد ذكرنا بعض ذلك فيما تقدم- . ثم قال ع إن رسول الله ص قال- إني لا أخاف على أمتي مؤمنا و لا مشركا- أي و لا مشركا يظهر الشرك- قال لأن المؤمن يمنعه الله بإيمانه أن يضل الناس- و المشرك مظهر الشرك يقمعه الله بإظهار شركه و يخذله- و يصرف قلوب الناس عن اتباعه- لأنهم ينفرون منه لإظهاره كلمة الكفر- فلا تطمئن قلوبهم إليه- و لا تسكن نفوسهم إلى مقالته- و لكني أخاف على أمتي المنافق- الذي يسر الكفر و الضلال- و يظهر الإيمان و الأفعال الصالحة- و يكون مع ذلك ذا لسن و فصاحة- يقول بلسانه ما تعرفون صوابه- و يفعل سرا ما تنكرونه لو اطلعتم عليه- و ذاك أن من هذه صفته تسكن نفوس الناس إليه- لأن الإنسان إنما يحكم بالظاهر فيقلده الناس- فيضلهم و يوقعهم في المفاسد

كتاب المعتضد بالله

و من الكتب المستحسنة الكتاب الذي كتبه المعتضد بالله- أبو العباس أحمد بن الموفق- أبي أحمد طلحة بن المتوكل على الله- في سنة أربع و ثمانين و مائتين- و وزيره حينئذ عبيد الله بن سليمان- و أنا أذكره مختصرا- من تاريخ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري- . قال أبو جعفر و في هذه السنة عزم المعتضد- على لعن معاوية بن أبي سفيان على المنابر- و أمر بإنشاء كتاب يقرأ على الناس- فخوفه عبيد الله بن سليمان اضطراب العامة- و أنه لا يأمن أن تكون فتنة فلم يلتفت إليه- فكان أول شي ء بدأ به المعتضد من ذلك- التقدم إلى العامة بلزوم أعمالهم- و ترك الاجتماع و العصبية- و الشهادات عند السلطان إلا أن يسألوا- و منع القصاص عن القعود على الطرقات- و أنشأ هذا الكتاب- و عملت به نسخ قرئت بالجانبين من مدينة السلام- في الأرباع و المحال و الأسواق يوم الأربعاء- لست بقين من جمادى الأولى من هذه السنة- ثم منع يوم الجمعة لأربع بقين منه- و منع القصاص من القعود في الجانبين- و منع أهل الحلق من القعود في المسجدين- و نودي في المسجد الجامع بنهي الناس عن الاجتماع و غيره- و بمنع القصاص و أهل الحلق من القعود- و نودي إن الذمة قد برئت ممن اجتمع من الناس- في مناظرة أو جدال- و تقدم إلى الشراب الذين يسقون الماء في الجامعين- ألا يترحموا على معاوية و لا يذكروه بخير- و كانت عادتهم جارية بالترحم عليه- و تحدث الناس- أن الكتاب الذي قد أمر المعتضد بإنشائه بلعن معاوية- يقرأ بعد صلاة الجمعة على المنبر- فلما صلى الناس بادروا إلى المقصورة- ليسمعوا قراءة الكتاب- فلم يقرأ و قيل إن عبيد الله بن سليمان صرفه عن قراءته- و أنه أحضر يوسف بن يعقوب القاضي- و أمره أن يعمل الحيلة في إبطال ما عزم المعتضد عليه- فمضى يوسف فكلم المعتضد في ذلك- و قال له إني أخاف أن تضطرب العامة- و يكون منها عند سماعها هذا الكتاب حركة فقال إن تحركت العامة أو نطقت- وضعت السيف فيها- فقال يا أمير المؤمنين- فما تصنع بالطالبيين الذين يخرجون في كل ناحية- و يميل إليهم خلق كثير لقربتهم من رسول الله ص- و ما في هذا الكتاب من إطرائهم أو كما قال- و إذا سمع الناس هذا كانوا إليهم أميل- و كانوا هم أبسط ألسنة و أثبت حجة منهم اليوم- فأمسك المعتضد فلم يرد إليه جوابا- و لم يأمر بعد ذلك في الكتاب بشي ء- و كان من جملة الكتاب- بعد أن قدم حمد الله و الثناء عليه- و الصلاة على رسول الله ص- أما بعد- فقد انتهى إلى أمير المؤمنين ما عليه جماعة العامة- من شبهة قد دخلتهم في أديانهم- و فساد قد لحقهم في معتقدهم- و عصبية قد غلبت عليها أهواؤهم- و نطقت بها ألسنتهم على غير معرفة و لا روية- قد قلدوا فيها قادة الضلالة بلا بينة و لا بصيرة- و خالفوا السنن المتبعة إلى الأهواء المبتدعة- قال الله تعالى- وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ- إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ- خروجا عن الجماعة و مسارعة إلى الفتنة- و إيثارا للفرقة و تشتيتا للكلمة- و إظهارا لموالاة من قطع الله عنه الموالاة- و بتر منه العصمة و أخرجه من الملة- و أوجب عليه اللعنة و تعظيما لمن صغر الله حقه- و أوهن أمره و أضعف ركنه- من بني أمية الشجرة الملعونة- و مخالفة لمن استنقذهم الله به من الهلكة- و أسبغ عليهم به النعمة من أهل بيت البركة و الرحمة- وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ- وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ- . فأعظم أمير المؤمنين ما انتهى إليه من ذلك- و رأى ترك إنكاره حرجا عليه في الدين- و فسادا لمن قلده الله أمره من المسلمين- و إهمالا لما أوجبه الله عليه من تقويم المخالفين- و تبصير الجاهلين و إقامة الحجة على الشاكين- و بسط اليد على المعاندين- و أمير المؤمنين يخبركم معاشر المسلمين- أن الله جل ثناؤه لما ابتعث محمدا ص بدينه- و أمره أن يصدع بأمره- بدأ بأهله و عشيرته فدعاهم إلى ربه- و أنذرهم و بشرهم- و نصح لهم و أرشدهم فكان من استجاب له- و صدق قوله- و اتبع أمره نفير يسير من بني أبيه- من بين مؤمن بما أتى به من ربه- و ناصر لكلمته و إن لم يتبع دينه إعزازا له و إشفاقا عليه- فمؤمنهم مجاهد ببصيرته- و كافرهم مجاهد بنصرته و حميته- يدفعون من نابذه و يقهرون من عازه و عانده- و يتوثقون له ممن كانفه و عاضده- و يبايعون من سمح بنصرته- و يتجسسون أخبار أعدائه- و يكيدون له بظهر الغيب كما يكيدون له برأي العين- حتى بلغ المدى و حان وقت الاهتداء- فدخلوا في دين الله و طاعته و تصديق رسوله- و الإيمان به بأثبت بصيرة- و أحسن هدى و رغبة- فجعلهم الله أهل بيت الرحمة و أهل بيت الذين- أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا- معدن الحكمة و ورثة النبوة- و موضع الخلافة- أوجب الله لهم الفضيلة و ألزم العباد لهم الطاعة- . و كان ممن عانده و كذبه و حاربه من عشيرته- العدد الكثير و السواد الأعظم- يتلقونه بالضرر و التثريب- و يقصدونه بالأذى و التخويف و ينابذونه بالعداوة- و ينصبون له المحاربة و يصدون من قصده- و ينالون بالتعذيب من اتبعه- و كان أشدهم في ذلك عداوة و أعظمهم له مخالفة- أولهم في كل حرب و مناصبة- و رأسهم في كل إجلاب و فتنة- لا يرفع على الإسلام راية- إلا كان صاحبها و قائدها و رئيسها أبا سفيان بن حرب- صاحب أحد و الخندق و غيرهما- و أشياعه من بني أمية الملعونين في كتاب الله- ثم الملعونين على لسان رسول الله ص في مواطن عدة- لسابق علم الله فيهم- و ماضي حكمه في أمرهم و كفرهم و نفاقهم- فلم يزل لعنه الله يحارب مجاهدا- و يدافع مكايدا و يجلب منابذا- حتى قهره السيف و علا أمر الله و هم كارهون- فتعوذ بالإسلام غير منطو عليه- و أسر الكفر غير مقلع عنه- فقبله و قبل ولده على علم منه بحاله و حالهم- ثم أنزل الله تعالى كتابا فيما أنزله على رسوله- يذكر فيه شأنهم- و هو قوله تعالى وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ- و لا خلاف بين أحد- في أنه تعالى و تبارك أراد بها بني أمية- . و مما ورد من ذلك في السنة و رواه ثقات الأمة-

قول رسول الله ص فيه و قد رآه مقبلا على حمار و معاوية يقوده و يزيد يسوقه- لعن الله الراكب و القائد و السائق

- . و منه ما روته الرواة عنه من قوله يوم بيعة عثمان- تلقفوها يا بني عبد شمس تلقف الكرة- فو الله ما من جنة و لا نار- و هذا كفر صراح يلحقه اللعنة من الله- كما لحقت الذين كفروا من بني إسرائيل- على لسان داود و عيسى ابن مريم- ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون- . و منه ما يروى من وقوفه على ثنية أحد من بعد ذهاب بصره- و قوله لقائده هاهنا رمينا محمدا و قتلنا أصحابه- . و منها الكلمة التي قالها للعباس قبل الفتح- و قد عرضت عليه الجنود- لقد أصبح ملك ابن أخيك عظيما- فقال له العباس ويحك إنه ليس بملك إنها النبوة- . و منها قوله يوم الفتح- و قد رأى بلالا على ظهر الكعبة يؤذن- و يقول أشهد أن محمدا رسول الله- لقد أسعد الله عتبة بن ربيعة إذ لم يشهد هذا المشهد- . و منه الرؤيا التي رآها رسول الله ص فوجم لها- قالوا فما رئي بعدها ضاحكا- رأى نفرا من بني أمية ينزون على منبره نزوة القردة- . و منها طرد رسول الله ص الحكم بن أبي العاص- لمحاكاته إياه في مشيته- و ألحقه الله بدعوة رسول الله ص آفة باقية- حين التفت إليه فرآه يتخلج يحكيه- فقال كن كما أنت فبقي على ذلك سائر عمره- . هذا إلى ما كان من مروان ابنه- في افتتاحه أول فتنة كانت في الإسلام- و احتقابه كل حرام سفك فيها أو أريق بعدها- . و منها ما أنزل الله تعالى على نبيه ص- لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ- قالوا ملك بني أمية- . و منها

أن رسول الله ص دعا معاوية ليكتب بين يديه- فدافع بأمره و اعتل بطعامه- فقال ص لا أشبع الله بطنه

- فبقي لا يشبع- و هو يقول و الله ما أترك الطعام شبعا و لكن إعياء- . و منها

أن رسول الله ص قال يطلع من هذا الفج رجل من أمتي يحشر على غير ملتي

- فطلع معاوية- . و منها

أن رسول الله ص قال إذا رأيتم معاوية على منبري فاقتلوه

- . و منها

الحديث المشهور المرفوع أنه ص قال إن معاوية في تابوت من نار- في أسفل درك من جهنم ينادي يا حنان يا منان- فيقال له آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ- وَ كُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

- . و منها افتراؤه بالمحاربة لأفضل المسلمين في الإسلام مكانا- و أقدمهم إليه سبقا- و أحسنهم فيه أثرا و ذكرا علي بن أبي طالب- ينازعه حقه بباطله و يجاهد أنصاره بضلاله أعوانه- و يحاول ما لم يزل هو و أبوه يحاولانه- من إطفاء نور الله و جحود دينه- وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ- وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ- و يستهوي أهل الجهالة- و يموه لأهل الغباوة بمكره- و بغيه اللذين قدم رسول الله ص الخبر عنهما-

فقال لعمار بن ياسر تقتلك الفئة الباغية

- تدعوهم إلى الجنة و يدعونك إلى النار- مؤثرا للعاجلة كافرا بالآجلة- خارجا من ربقة الإسلام- مستحلا للدم الحرام حتى سفك في فتنته- و على سبيل غوايته و ضلالته- ما لا يحصى عدده من أخيار المسلمين- الذابين عن دين الله و الناصرين لحقه- مجاهدا في عداوة الله- مجتهدا في أن يعصى الله فلا يطاع- و تبطل أحكامه فلا تقام- و يخالف دينه فلا بد- و أن تعلو كلمة الضلال و ترتفع دعوة الباطل- و كلمة الله هي العليا و دينه المنصور- و حكمه النافذ و أمره الغالب- و كيد من عاداه و حاده المغلوب الداحض- حتى احتمل أوزار تلك الحروب و ما تبعها- و تطوق تلك الدماء و ما سفك بعدها- و سن سنن الفساد التي عليه إثمها و إثم من عمل بها- و أباح المحارم لمن ارتكبها و منع الحقوق أهلها- و غرته الآمال و استدرجه الإمهال- و كان مما أوجب الله عليه به اللعنة- قتله من قتل صبرا من خيار الصحابة و التابعين- و أهل الفضل و الدين- مثل عمرو بن الحمق الخزاعي و حجر بن عدي الكندي- فيمن قتل من أمثالهم- على أن تكون له العزة و الملك و الغلبة- ثم ادعاؤه زياد بن سمية أخا- و نسبته إياه إلى أبيه- و الله تعالى يقول ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ و رسول الله ص يقول ملعون من ادعى إلى غير أبيه أو انتمى إلى غير مواليه

و قال الولد للفراش و للعاهر الحجر

- فخالف حكم الله تعالى و رسوله جهارا- و جعل الولد لغير الفراش و الحجر لغير العاهر- فأحل بهذه الدعوة من محارم الله و رسوله- في أم حبيبة أم المؤمنين- و في غيرها من النساء من شعور و وجوه قد حرمها الله- و أثبت بها من قربى قد أبعدها الله- ما لم يدخل الدين خلل مثله- و لم ينل الإسلام تبديل يشبهه- . و من ذلك إيثاره لخلافة الله على عباده ابنه يزيد- السكير الخمير صاحب الديكة و الفهود و القردة- و أخذ البيعة له على خيار المسلمين بالقهر و السطوة- و التوعد و الإخافة و التهديد و الرهبة- و هو يعلم سفهه و يطلع على رهقه و خبثه- و يعاين سكراته و فعلاته و فجوره و كفره- فلما تمكن قاتله الله فيما تمكن منه- طلب بثارات المشركين و طوائلهم عند المسلمين- فأوقع بأهل المدينة في وقعة الحرة- الوقعة التي لم يكن في الإسلام أشنع منها و لا أفحش- فشفى عند نفسه غليله- و ظن أنه قد انتقم من أولياء الله و بلغ الثأر لأعداء الله- فقال مجاهرا بكفره و مظهرا لشركه-

  • ليت أشياخي ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل

- . قول من لا يرجع إلى الله و لا إلى دينه- و لا إلى رسوله و لا إلى كتابه- و لا يؤمن بالله و بما جاء من عنده- . ثم أغلظ ما انتهك- و أعظم ما اجترم سفكه دم الحسين بن علي ع- مع موقعه من رسول الله ص- و مكانه و منزلته من الدين و الفضل- و الشهادة له و لأخيه بسيادة شباب أهل الجنة- اجتراء على الله و كفرا بدينه- و عداوة لرسوله و مجاهرة لعترته و استهانة لحرمته- كأنما يقتل منه و من أهل بيته- قوما من كفره الترك و الديلم- و لا يخاف من الله نقمة و لا يراقب منه سطوة- فبتر الله عمره أخبث أصله و فرعه و سلبه ما تحت يده- و أعد له من عذابه و عقوبته ما استحقه من الله بمعصيته- . هذا إلى ما كان من بني مروان من تبديل كتاب الله- و تعطيل أحكام الله و اتخاذ مال الله بينهم دولا- و هدم بيت الله و استحلالهم حرمه- و نصبهم المجانيق عليه و رميهم بالنيران إياه- لا يألون له إحراقا و إخرابا- و لما حرم الله منه استباحة و انتهاكا- و لمن لجأ إليه قتلا و تنكيلا- و لمن أمنه الله به إخفاقة و تشريدا- حتى إذا حقت عليهم كلمة العذاب- و استحقوا من الله الانتقام- و ملئوا الأرض بالجور و العدوان- و عموا عباد بلاد الله بالظلم و الاقتسار- و حلت عليهم السخطة- و نزلت بهم من الله السطوة- أتاح الله لهم من عترة نبيه و أهل وراثته- و من استخلصه منهم لخلافته- مثل ما أتاح من أسلافهم المؤمنين- و آبائهم المجاهدين لأوائلهم الكافرين- فسفك الله به دماءهم و دماء آبائهم مرتدين- كما سفك بآبائهم مشركين- و قطع الله دابر الذين ظلموا- و الحمد لله رب العالمين- .

أيها الناس إن الله إنما أمر ليطاع- و مثل ليتمثل و حكم ليفعل- قال الله سبحانه و تعالى إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكافِرِينَ- وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيراً- و قال أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ- . فالعنوا أيها الناس من لعنه الله و رسوله- و فارقوا من لا تنالون القربة من الله إلا بمفارقته- اللهم العن أبا سفيان بن حرب بن أمية- و معاوية بن أبي سفيان و يزيد بن معاوية- و مروان بن الحكم و ولده و ولد ولده- اللهم العن أئمة الكفر و قادة الضلال- و أعداء الدين و مجاهدي الرسول- و معطلي الأحكام و مبدلي الكتاب- و منتهكي الدم الحرام- اللهم إنا نبرأ إليك من موالاة أعدائك- و من الإغماض لأهل معصيتك- كما قلت لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ- يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ- . أيها الناس اعرفوا الحق تعرفوا أهله- و تأملوا سبل الضلالة تعرفوا سابلها- فقفوا عند ما وقفكم الله عليه- و انفذوا كما أمركم الله به- و أمير المؤمنين يستعصم بالله لكم- و يسأله توفيقكم و يرغب إليه في هدايتكم- و الله حسبه و عليه توكله- و لا قوة إلا بالله العلي العظيم- . قلت هكذا ذكر الطبري الكتاب- و عندي أنه الخطبة- لأن كل ما يخطب به فهو خطبة و ليس بكتاب- و الكتاب ما يكتب إلى عامل أو أمير و نحوهما- و قد يقرأ الكتاب على المنبر فيكون كالخطبة- و لكن ليس بخطبة و لكنه كتاب قرئ على الناس- . و لعل هذا الكلام كان قد أنشئ ليكون كتابا- و يكتب به إلى الآفاق- و يؤمروا بقراءته على الناس- و ذلك بعد قراءته على أهل بغداد- و الذي يؤكد كونه كتابا و ينصر ما قاله الطبري- إن في آخره كتب عبيد الله بن سليمان في سنة أربع و ثمانين و مائتين- و هذا لا يكون في الخطب بل في الكتب- و لكن الطبري لم يذكر أنه أمر بأن يكتب إلى الآفاق- و لا قال وقع العزم على ذلك- و لم يذكر إلا وقوع العزم على أن يقرأ في الجوامع ببغداد

( . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج15، ص 163-180)

شرح نهج البلاغه منظوم

(27) و من عهد لّه عليه السّلام (إلى محمّد ابن أبى بكر- رضى اللَّه عنه- حين قلّده مصر:)

القسم الأول

فاخفض لهم جناحك، و ألن لّهم جانبك، و ابسط لهم وجهك، واس بينهم في اللّحظة و النّظرة، حتّى لا يطمع العظماء في حيفك لهم، و لا ييأس الضّعفاء من عدلك عليهم، فإنّ اللَّه تعالى يسائلكم معشر عباده عن الصّغيرة من أعمالكم و الكبيرة، و الظّاهرة و المستورة، فإن يعذّب فأنتم أظلم، و إن يّعف فهو أكرم.

و اعلموا- عباد اللَّه- أنّ المتّقين ذهبوا بعاجل الدّنيا واجل الأخرة، فشاركوا أهل الدّنيا في دنياهم، و لم يشاركهم أهل الدّنيا في اخرتهم، سكنوا الدّنيا بأفضل ما سكنت، و أكلوها بأفضل ما أكلت فحظوا من الدّنيا بما حظى به المترفون، و أخذوا منها ما أخذه الجبابرة المتكبّرون، ثمّ انقلبوا عنها بالزّاد المبلّغ، و المتجر الرّابح: أصابوا لذّة زهد الدّنيا في دنياهم، و تيقّنوا أنّهم جيران اللَّه غدا في اخرتهم، لا تردّ لهم دعوة، وّ لا ينقص لهم نصيب مّن لذّة، فاحذروا عباد اللَّه الموت و قربه، و أعدّوا له عدّته، فإنّه يأتي بأمر عظيم، و خطب جليل: بخير لّا يكون معه شرّ أبدا، أو شرّ لّا يكون معه خير أبدا، فمن أقرب إلى الجنّة من عاملها، و من أقرب إلى النّار من عاملها و أنتم طرداء الموت، إن أقمتم له أخذكم، و إن فررتم منه أدرككم و هو ألزم لكم مّن ظلّكم الموت معقود بنواصيكم، و الدّنيا تطوى من خلفكم، فاحذروا نارا قعرها بعيد، وّ حرّها شديد، وّ عذابها جديد: دار لّيس فيها رحمة، وّ لا تسمع فيها دعوة، وّ و لا تفرّج فيها كربة، و إن استطعتم أن يّشتدّ خوفكم من اللَّه، و أن يّحسن ظنّكم به، فاجمعوا بينهما، فإنّ العبد إنّما يكون حسن ظنّه بربّه على قدر خوفه من ربّه، و إنّ أحسن النّاس ظنّا باللّه أشدّهم خوفا لّلّه.

و اعلم، يا محمّد ابن أبى بكر، أنّى قد ولّيتك أعظم أجنادى في نفسى أهل مصر، فأنت محقوق أن تخالف على نفسك، و أن تنافح عن دينك، و لو لم يكن لّك إلّا ساعة مّن الدّهر، و لا تسخط اللَّه برضا أحد مّن خلقه، فإنّ في اللَّه خلفا مّن غيره، و ليس من اللَّه خلف في غيره.

صلّ الصّلاة لوقتها الموقّت لها، و لا تعجّل وقتها لفراغ، وّ لا تؤخّرها عن وّقتها لاشتغال، وّ اعلم أنّ كلّ شي ء مّن عملك تبع لّصلاتك.

ترجمه

از وصيّت آن حضرت عليه السّلام است، به محمّد ابن ابى بكر هنگامى كه قلّاده (و منشور فرماندارى) مصر را بگردن وى مى افكندند.

(ابا القاسم محمّد ابن ابى بكر يكى از رؤساء شيعيان و حواريان و دلباختگان حضرت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه ميباشد، كه در دامان مهر و عطوفت آن حضرت پرورش يافته و در اغلب مواقف به تيغ زبان، و زبان تيغ از يارى آن حضرت دريغ نگفته است، جوانى بود زاهد، ناسك، شجاع، در سال حجّة الوداع متولّد، و در ماه صفر سال 38 هجرى در سنّ 28 سالگى در مصر بدست معاوية ابن خديج كندى با لب تشنه كشته شد جسدش را پس از قتلش در جوف حمارى مرده نهاده آتش در زدند، گفته اند هنگامى كه اين خبر بامّ حبيبه دختر ابى سفيان رسيد گوسپندى بريان كرده نزد عايشه فرستاده و گفت برادر ترا اين طور بريان كرديم و عايشه از آن پس تا زنده بود ديگر بريانى نخورد، مادر محمّد اسماء بنت عميس وقتى شنيد پسرش را بآن طرز فجيع كشته اند از فرط اندوه خون از پستانهايش بيرون زد، و باندازه قتل او در حضرت أمير المؤمنين (ع) مؤثّر افتاد كه آثار حزن در چهره مباركشان نمايان گرديد، عرض كردند يا امير المؤمنين در مصيبت محمّد سخت اندوهناكيد فرمودند چرا نباشم، محمّد پسر من بود از صلب ابى بكر، و اين معنى در سخن 34 صفحه 67 جلد دوّم اين كتاب مرقوم افتاد، امّ فروه عيال حضرت باقر عليه السّلام دختر قاسم پسر محمّد است، محدّث قمى رحمة اللَّه عليه در جلد دوّم سفينة البحار صفحه 313 گويد: برخى از فضلاء نوشته اند وقتى ابو بكر محمّد را از دوستى امير المؤمنين (ع) نهى كرد محمّد اين اشعار را در پاسخ نوشته بدو فرستاد.

  • يا أبانا قد وجدنا ما صلحخاب من أنت أبوه و افتضح
  • إنّما أخرجنى منك الّذىأخرج الدّرّ من الماء الملح
  • أنسيت العهد في خمّ و ماقاله المبعوث فيه و شرح
  • فيك وصّى أحمد في يومهاأم لمن أبواب خيبر قد فتح
  • و عليك الخزى من ربّ السّماء كلّما ناح همام و صدح
  • يا بنى الزّهراء أنتم عدّتىو بكم في الحشر ميزانى رجح
  • و إذا صحّ ولائى لكم لا أبالى أىّ كلب قد نبح

گويد اى پدر ما آنچه نكو بود يافتيم، بدبخت و رسوا كسى است كه تو پدرش باشى، جز اين نيست كه مرا از تو بيرون آورد كسى كه، گوهر را از آب شور بيرون مى آورد، چرا تو پيمان روز غدير و آنچه را كه پيغمبر (ص ع) در باره على (ع) فرمود و شرح داد فراموش كرده، آيا پيغمبر در آن روز تو را بخلافت تعيين كرده و وصيّت فرمود يا كسى كه درهاى قلعه خيبر را برگشود از جانب پروردگار آسمان خوارى بر تو رسد ما دام كه كبوتر حمامه مى نالد و هو هو مى زند اى فرزندان زهراء شمائيد تكيه گاه من و در فرداى محشر ميزانم به شما سنگين است.

هنگامى كه دوستى من در شما محكم افتاد ديگرم باكى نيست هر سگى هر اندازه نباح و زوزه خواهد گو بكن.

ناگفته نماند كه عهدنامه كه مسطور مى گردد پس از كشته شدن محمّد بدست معاويّه افتاد او در آن عهدنامه بنظر اعجاب و تحسين مى نگريست، وليد ابن عقبه وقتى خوش آمدن او را ديد گفت بگوى تا اين احاديث را بسوزانند، معاويّه گفت اين رأى بصواب نيست، وليد گفت آيا اين رأى صواب است كه تو در سخنان ابى تراب بنگرى و آنها را بكار بندى معاويّه گفت واى بر تو آيا ميگوئى من چنين دستوراتى را بسوزانم سوگند با خداى من علمى نيكوتر و جامعتر از اين نديده و نشنيدم، آن گاه بحاضرين گفت مگوئيد، اين از كتب علىّ ابن ابى طالب است، بلكه گوئيد از كتب ابى بكر است كه در نزد پسرش محمّد بوده، و اين عهدنامه در خزانه بنى اميّه دست بدست گردش مى گرد، تا عمر ابن عبد العزيز انتشار داد كه آن از نامه هاى أمير المؤمنين است، و آن عهدنامه اينست كه حضرت عليه السّلام به محمّد فرمودند).

(اى فرماندار مصر تو بسوى كشورى روانى كه در آن فراعنه و گردن كشان بسيارى حكومت كرده اند، تو بايد بعكس آنان رفتار كرده، و اگر دلهاى آنان را مسخّر خويش مى خواهى) پس در باره آنان فروتن و نرم رفتار و گشاده رو و سازگار باش (و از كبر و نخوت بپرهيز) در ملاحظه كردن و نظاره نمودن بامور رعيّت التفات داشته باش، تا بزرگان در بازگشت از عدالت در تو طمع نيفكنند و زير دستان از دادگريت نوميد نگردند، شما بندگان خداى بايد (اين نكته را) بدانيد كه خدا از كوچك و بزرگ، و پيدا و نهان كارهايتان خواهد پرسيد، پس اگر (شما را ستمكار و جفا گسترديد و) عذاب كرد، بدانيد شما ستمكارتريد، و اگر (به لطف و كرمش) بخشيد و گذشت كه گذرنده تر است.

بندگان خداى، اين را بدانيد، كه پرهيزگاران با سود اين جهان و نفع آن جهان از جهان بيرون شتافتند (چون دنيا مزرعه آخرت است اينجا تخم نيكى و تقوى كاشتند و آنجا درودند، و در واقع از دو جهان منتفع گرديدند) در سود از دنيا با اهل دنيا شركت جستند، لكن اهل دنيا با آنان در سود آخرت شركت نجستند، در دنيا با بهترين ماندنى مانده و (منافع) آنرا به نيكوترين خوردنى خوردند (در پرتو قناعت و بى اعتنائى بدنيا بهره وافرى كه عبارت از نصيب آخرت است از آن برگرفتند، و خرسند و نيكبخت شدند، از جهان بچيزى كه اهل وسعت و ريخت و پاش دنيا از آن محظوظ گرديدند (و با همه دست تنگى و نادارى) از آن برگرفتند، همان را كه جبابره و گردن كشان از آن برگرفتند، آن گاه از آن جهان رخت بربستند با توشه (بمقصد) رساننده، و بازرگانئى سود دهنده در جهان بودند، و بلذّت دورى از جهان رسيدند، و براستى باورشان آمد كه در فرداى آخرت همسايگان خداى خواهند بود (در بهشتى كه) نه دعائى از ايشان ردّ مى شود، و نه در نصيب و بهره آنان نقص و كاهشى رخ مى دهد.

بندگان خداى، از مرگ و نزديكى آن بترسيد (كه ناگاه چنگال در شما بند خواهد كرد) و بآماده گئى كه سزاوار و شايسته آنست آماده باشيد، كه او با كارى بزرگ و امرى سهمناك شما را فرو خواهد گرفت، با خيرى كه هيچگاه شرّى در آن نيست، و يا با شرّى كه هيچگاه خيرى در آن نيست (شما همين كه دچار حلقه هاى پولادين مرگ گرديديد، اگر در دنيا نيكوكار بوده ايد هماره در نيكى، و اگر بدكار بوده ايد هميشه گرفتار زشتى و آتش خواهيد بود) پس كو آن رادمردى كه از كردار نيك خود بسوى بهشت نزديك شود، و كيست آن (بدبختى) كه از كار زشتش بسوى دوزخ شتابد، مردم شما رانده شدگان مرگيد، اگر بايستيد شما را دريابد، و اگر بگريزيد شما را بگيرد و (بدانيد كه) مرگ از سايه بشما نزديكتر، و با موهاى پيشانيتان پيوند خورده و گره زده شده است، دنيا از پشت سرتان بهم درپيچيده شده (و شما را طومار كرده است، بنا بر اين تا در اين جهان وقتى باقى است كارى كنيد) و بترسيد از آتشى كه ته آن گود و دور و سوزشش تند و شديد، و عذاب و اندوهش هر زمان تازه و جديد است، سرائى كه در آن رحمتى نيست و التماسى پذيرفته نشود، و گره اندوهى در آن گشاده نگردد (زيرا آنجا غضب محض و محض غضب و خشم پروردگار است و بس) و شما اگر توانائى آنرا داشته باشيد كه ترس و بيم خويش را در اين جهان از پروردگارتان فزون سازيد، و گمانتان را در باره (رحمت) او نيكوتر نمائيد، پس (چنين كنيد) اين دو را يكجا گرد آوريد، چرا كه بنده گمان نيكش در باره پروردگارش باندازه ترسش از او ميباشد، و نيكوترين افراد در باره خداى ترسنده ترين اشخاص از او است.

اى پسر ابى بكر، اى محمّد (اين را بدان كه از پس پايگاه تو نزد من گرامى و ارجمند است لذا) من در پيش خويش تو را بر بزرگترين سپاهيانم كه عبارت از مصريان باشند فرمانروائى دادم، و هم تو را سزد كه در راه دينت با خويشتن بخلاف و پيكار برخيزى (و از هوا و هوسهايت پيروى ننمائى) و لو اين كه تو از روزگار جز ساعتى را درنيابى (اى پسر ابى بكر) نكند كه تو خداى را براى خوشنودى يكى از آفريدگانش بخشم آورى (و رضاى مخلوق را بر سخط خالق رجحان نهى) زيرا رضاى خدا جانشين از رضاى غير خدا است، لكن رضاى غير خدا جانشين از رضاى خدا نيست (خوشنودى خدا كفايت از خوشنودى بندگان ميكند، ولى عكسش ممكن نيست بنا بر اين بكوش همواره خداى را از خويش خوشنوددارى) نماز را به هنگامى كه از براى آن معيّن شده است بگذار، و اگر از كارهاى ديگر فارغ بودى آن را پيش مينداز، و براى اشتغال و سرگرمى بكارهاى ديگر پسش ميفكن (نه آنرا پيش از ظهر مثلا بخوان، و نه بهنگام ظهر بگوى اوّل كارم را صورت مى دهم و بعد نماز را مى خوانم، انسان نمازگذار بايد خوب نمازش را باوقات معيّنه بخواند تا اگر هم نواقصى دارد خداوند با نماز نيكانش قبول فرمايد) و بدانكه هر يك از اعمال و كردار تو پيرو نمازت مى باشند (اگر در قيامت نمازت قبول شد كارهاى ديگرت و لو اين كه چندان نيكو نباشند قبول، و اگر نماز را قبول نكردند كارهاى ديگر را با همه خوبى نخواهند پذيرفت).

نظم

  • محمّد زاده بو بكر و اسماء بدى از دوستان شاه بطحاء
  • بپاى شرع و دين در پايدارىبمير مؤمنان بود از حوارى
  • بچرخ دين چو مهرى پر ضياء بود كنار شه ورا نشو و نما بود
  • ز فرط علم و زهد و هوش و فرهنگبباب خويش بد در جنگ و در ننگ
  • از او در كودكى دامان رهانده بباب شهر دانش خود رسانده
  • شنيدستم يكى روزى ز ايّامبدينگونه پدر را داد پيغام
  • كه من راه نجات خويش جستم ز تو پيوند را رشته گسستم
  • هر آن فرزند كو چون تو پدر داشتز رسوائى دو دست از غم بسر داشت
  • مرا از تو نمود آن كس پديدار كز آب شور آرد درّ شهوار
  • صدف هستى تو و من گوهر استمگهروار آن صدف بشكسته رستم
  • منم مغز و توئى ماننده پوست برون از پوست گر شد مغز نيكو است
  • خلاصه خسرو دينش ز ايمانبملك مصر چون مى داد فرمان
  • بلاغت را لبش چون غنچه بشگفت سفارشها بدو كرد و چنين گفت
  • بسوى كشورى كاكنون روانىبخود ديده است پيش از تو شهانى
  • بسى فرعونهاى پر تكبّر كه از باد هوا بد مغزشان پر
  • بجور و كين تمامى راه برداررعايا را ستم كردند و آزار
  • تو مى خواهى گر آن دلها مسخّر كنى از نيك مرديها مكش شر
  • رخ از كبر و درشتيها بتابانبدلجوئيّشان پهلو بخوابان
  • فروتن باش و نرم از سازگارى كه اين كارت دهد در كار يارى
  • بكار مردمان نيكو نظر كنز راه مهر در دلها گذر كن
  • بزرگان را بخود راه طمع بند ز خويش آن كوچكان نوميد مپسند
  • هم اينان را بعدل و داد ده راههم آنان را ز سرشان دست كوتاه
  • هلا اى بندگان پيدا و پنهان هويدا كارتان شد نزد يزدان
  • سر پلتان نگه دارد بپرسشكند در نامه هاتان سخت كاوش
  • اگر بيند شماها را ستمگر فزايد بر ستمكاران بكيفر
  • اگر خورشيد الطافش درخشدگناه و جرمتان از مهر بخشد
  • و گر از عدل جا بر تخت گيرد سزاى كارتان را سخت گيرد
  • بدين هر دو بود ذاتش سزاواركه گه قهّار هست و گاه غفّار
  • بدوزخ گر بسوزاند كريم است بجنّت ور كه بنشاند رحيم است
  • هلا از اين جهان پرهيزكارانبرون رفتند با سود فراوان
  • نكو كشتى در اين مزرع نمودند عمل را دانه در آنجا درودند
  • باهل اين جهان گشتند انبازبآنان در منافع يار و دمساز
  • و ليكن ز اهل اين دنياى فانى بآنان كس نشد در همعنائى
  • بخوشتر ماندنى در دهر ماندندخوشى را كام دل نيكو ستاندند
  • ز نعمتهاى گيتى بهره بردند نخورده حظّ از آن با زهد مردند
  • ز عيش و نوش آن سرخوش گذشتندقدم در نعمت و در ناز هشتند
  • همانطورى كه اهل كيف و لذّت از آن بردند حظّ از فرط نعمت
  • چو ترك نعمت و لذّات گفتندهمان لذّت ز دهر آنان گرفتند
  • از اين ده پاى تا وا پس كشيدند بزاد و توشه بر مقصد رسيدند
  • در اين بازار خوش كرده تجارتگرفته سود و افكنده خسارت
  • شده زين زال شوهر كش كمى دور كشيده رخت اندر مشكوى حور
  • چو روز حشر را كردند باورشده همسايه اندر جنب داور
  • بناز و نعمت و آرامش دل بقصرى با صفا بنموده منزل
  • نه ردّى در دعاشان هست و خواهشنه اندر خطّشان نقص است و كاهش
  • همه پاكيزه دل دور از ملال اند همه مهمان ببزم ذو الجلال اند
  • چو گرگ مرگ چنگالش بود تيزخدا را بندگان بايست پرهيز
  • براى آن نكو آماده باشيد ز دل زنگ تعلّقها تراشيد
  • اجل را از شما نى بيم و باك استفرو بگرفتنش بس سهمناك است
  • بجولان سويتان چون رخش تازد بدامنتان چو خواها چنگ يازد
  • هر آن كس را كه مى سازد گرفتاربرون از اين دو حالت نيستش كار
  • يكى خيرى كه در آن هيچ شرّ نيست يكى شرّى كه از خيرش اثر نيست
  • يكى را جاى در قصر بهشتىدهد و آن ديگرى در نار و زشتى
  • نه آن آيد برون از ناز و نعمت نه اين جانش رهد از نار و نقمت
  • هلا اكنون كجا آن راد مرد استكه رخسارش ز رنج عشق زرد است
  • هم از كار خوش و شايسته و نيك بهشتش را شود مقرون و نزديك
  • دگر آنكه كجا هست آن نگون بختكز اين جا جانب آتش كشد رخت
  • شما را مرگ اى ياران براند بسوى گورتان هر دم كشاند
  • اگر خواهيد از چنگش گريزيدچنانتان افكند كه برنخيزيد
  • شما را از سمومش سست پايه است روان دنبالتان مانند سايه است
  • بموى جبهه تان گوئى كه پيوندزده است و مى نخواهد بردّ آن بند
  • ز پشت سر جهانتان نيز طومار نموده است و بهم پيچد بيكبار
  • هم اين يك نامه خواهد در نورددهم آن ناگاهتان نزديك گردد
  • لذا باقى شما تا در جهانيد بسوى آخرت رخشى جهانيد
  • از آن آتش كه قعرش گود و دور استبترسيد آنكه ترسيدن ضرور است
  • شرار و سوزشش تند و شديد است غمش هر دم جديد و بر مزيد است
  • يكى جائى كه در آن مهر و رحمتنباشد هست افزون قهر و زحمت
  • نگردد عقده از قلب كس باز دعاها با اجابت نيست دمساز
  • فروزان آتشى از غيظ و خشم استخدا از مهر و رأفت بسته چشم است
  • ز فرج زانيان چركى روان است بكام عاصيان آبى گران است
  • از آن گنديده آب آتش فروزدز چهره گوشت و ستخوان بسوزد
  • شما باشيد اگر اينجا توانا فزون ترسيد از يزدان اعلا
  • بدل داريد از وى بيم و كيفرگمان در باره مهرش نكوتر
  • بحقّ حق گمان هر كه پاك است دل او بيشتر زو بيمناك است
  • به قلبش جان يزدان سترك استبنزدش جرم اگر كوچك بزرگ است
  • الا اى زاده پاك ابى بكر كه قلبت هست پاك از هر غش و مكر
  • ز تقوى من تو را چون دوست دارمبدستت مصريان را مى سپارم
  • ببايد رخت خويش آنجا كشانى به جيش دين نمائى حكمرانى
  • تو را زيبد كه اندر جنگ و چالششوى با نفس و بدهى گوشمالش
  • ز گيتى جز دمى گر در نيابى سوى حق بايد آن يكدم شتابى
  • در دين را بروى دل گشائىهوس را از درون بيرون نمائى
  • بتخت مصر چون شد جايگاهت فراهم شد بساط و پايگاهت
  • مشو بازيچه بر اميال اعوانز سرها خوش بتابان دست آنان
  • پى خوشنودى سرهنگ و افسر بخشم از خويش يزدان را مياور
  • رضاى خلق بر خلّاق مگزينگزينى گر كه باشد نقص در دين
  • اگر يك بنده از تو نيست خوشنود خدا ليك از تو خوشنود و رضا بود
  • چو ايزد از تو باشد در رضايترضاى بنده را باشد كفايت
  • ولى بالعكس عكس آن روا نيست رضاى بنده كافى از خدا نيست
  • خدا از بنده چون خوشنود و راضى استچه غم گر بنده راضى از شما نيست
  • كنون كوشش بكن و اندر همه كار خداى خود ز خود راضى نگه دار
  • نماز خويش را وقتى معيّنبكن بگذر ز پيش و پس فكندن
  • به پيش از وقت اگر فارغ ز كارى نمازت را نمى بايد گذارى
  • نشايد نيز از وقت مقرّرنمائى كاهلى دارى مؤخّر
  • نه در پس بايدش افكند و نى پيش ببايد خواندنش در موقع خويش
  • نكو حقش ادا بايست كردنرعايت جمله آدابش نمودن
  • كه در فردا نمازت گر قبول است همه اعمال تو دور از نكول است
  • و گر آن شد ز عيب و نقص مردودندارد كارهاى نيكويت سود
  • بدل گردد همه نيكى بزشتى شود در قعر دوزخ آن بهشتى

القسم الثاني و من هذا العهد:

فإنّه لا سواء إمام الهدى و إمام الرّدى، و ولىّ النّبيّ و عدوّ النّبيّ، و لقد قال لى رسول اللَّه- صلّى اللَّه عليه و آله- : إنّى لا أخاف على أمّتى مؤمنا وّ لا مشركا: أمّا المؤمن فيمنعه اللَّه بايمانه، و أمّا المشرك فيقمعه اللَّه بشركه، و لكنّى أخاف عليكم كلّ منافق الجنان، عالم اللّسان: يقول ما تعرفون، و يفعل ما تنكرون.

ترجمه

پاره از اين پيمان است اى محمّد بدان براستى كه پيشواى راهنما، و پيشواى هلاك كننده، و از ره بيرون برنده مردمان و دوست پيغمبر، با دشمن آن حضرت در نزد خداوند تعالى يكسان نيند بين من كه در تمام مواقف حاضر بوده، و در مهالك و معارك براى خوشنودى خداوند سخت جانم را بمخاطرات افكنده، و زنگ غم را از خاطر پيغمبر زدوده ام، با معاويه كه در تمام احوال مزاحم رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله بوده، و علنا با آن حضرت دشمنى كرده و ميكند، فرق بسيار است، معاويه مردگى است دغلباز و دو رو، و ايمانش از روى اجبار و دروغ و منشاء تمام فتنه ها و مردى منافق است اين سخن محقّق است كه روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بمن فرمود كه يا على من بر امّتم نه از مؤمن خالص و نه از مشرك معلوم الحال مى ترسم چرا كه مؤمن را خداى بواسطه ايمانش از خرابكارى و فتنه نگهداريش ميكند، و مشرك را هم بسبب شركش قلع و قمعش مى فرمايد چون او كفر و شركش را ظاهر مى سازد، دلها از وى گريزان و كسى گوش به سخنش نمى دهد، و مردم در بندهاى مكر و فريبش نمى افتند و لكن من بر شما از هر منافقى بيم دارم كه دل وارونه دارد و بدروغ ايمان را هويدا مى سازد، و بسيار افتد كه چنين كسى فصيح و عالم در زبان و سخن گوئى است بظاهر بدانگونه سخن مى گويد كه نيكى آن را مى شناسيد، و در باطن كارى ميكند كه شما منكر آنيد از چنين كس سخت بپرهيزيد كه دين و دنياى شما را دستخوش اميال فاسده خويش مى سازد.

نظم

  • شنو اين نكته از من اى محمّد وز آن دل دار مستحكم چنان سدّ

( . شرح نهج البلاغه منظوم، ج7، ص 104-118)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

No image

نامه 45 نهج البلاغه : نامه به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره

نامه 45 نهج البلاغه "به عثمان ابن حنيف انصارىّ حاکم بصره" می باشد.
No image

نامه 28 نهج البلاغه : پاسخ به نامه معاویه

نامه 28 نهج البلاغه به موضوع " پاسخ به نامه معاویه" می پردازد.
No image

نامه 41 نهج البلاغه : نکوهش یکی از فرمانداران

نامه 41 نهج البلاغه به "نکوهش یکی از فرمانداران" اشاره می کند.
Powered by TayaCMS