اميرالمؤمنين(عليه السلام) اين درياى علم، بينش، بصيرت و اين تماشاگر واقعى حقايق عالَم و وجود مباركى كه با همه ذاتش، عاشق بيدار كردن و هدايت انسان بوده، فرمودند: براى اهل تقوا سه نشانه است: نشانه اول: «اخلاص العمل» اهل تقوا خودشان را كارگر خدا مى دانند و در كارى كه براى خدا مى كنند، همه چشم ها آن ها را ببيند يا نبيند، براى آن ها مساوى است.
ايجاد اين حالت، كار خيلى مشكلى است كه ما به اين نقطه برسيم تا در كار پاك، خير، عبادت و خدمت به خدا و خلق خدا، براى ما مساوى باشد كه مردم عالَم ما را ببينند، يا نبينند، تعريف كنند يا تكذيب.
البته چون انسان غريزه فخرفروشى دارد، كه در قرآن نيز مطرح است «اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ » [1] اين حالتى طبيعى است كه در كارهاى مثبتى كه مى كنيم، دوست داريم بنمايانيم، بگوييم و افتخار كنيم.اما وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) به يكى از شاگردان خود ياد دادند كه چگونه اين طبيعت فخرفروشى را به طرف پروردگار جهت بدهد.
مضمون بيان حضرت اين است كه: ايرادى ندارد خود را بنمايانيد و اين نماياندن را دوست داشته باشيد، اما به يك نفر بنمايانيد و توجه يك نفر را جلب كنيد كه او از همه برتر و بزرگتر است و آن هم خداى متعال است. «1» اهل نماز در نمازهاى يوميه مى گويند: «الله اكبر» يعنى «اكبر من كلّ شى ء»[2]چيزى كه در قديم مى گفتند: «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست» «2» چرا عمل خود را به نود نفر مى نمايانيم؟ به كسى بنمايانيم كه گويا به «كلّ شى ء» نمايانده ايم. خدا نيز مخفى نمى كند، هر چند عمل پاك اهل تقوا در پنهان انجام گرفته باشد، اما چون به خدا نمايانده است، خدا نيز اگر مصلحت او باشد، آن را برملا مى كند.
كتاب «خصال» شيخ صدوق، يك دوره معارف الهى، مسائل تربيتى، خانوادگى، معاشرتى، قيامتى، دينى و دنيايى را جمع آورى كرده است. در باب «خصال پنج گانه» روايتى را از حضرت رضا(عليه السلام) نقل مى كند كه البته روايت مفصل است، اما مختصرش اين است كه حضرت مى فرمايد:شبى يكى از انبياى الهى در خواب به او امر كردند: فردا كه از خانه بيرون رفتى، به اولين چيزى كه برخوردى، آن را بخور، به دومين چيزى كه برخوردى پنهانش كن و خاك روى آن بريز، به سومين چيزى كه برخوردى آن را پناه بده، به چهارمين چيزى كه برخوردى، نااميدش نكن و به پنجمين چيزى كه برخوردى، از آن فرار كن.
آن پيغمبر از خواب بيدار مى شود، به بيابان مى رود، به اولين چيزى كه برمى خورد، كوه سياه بسيار بزرگى را مى بيند كه اين اولى را خدا گفته بود: بخور. پيغمبر مى داند كه خدا هيچ تكليفى كه در طاقت انسان نيست، به انسان ارائه نمى كند، گفت: خدا گفته بخور، بايد بروم و اين كوه را بخورم. به طرف كوه راه افتاد، اما هر چه نزديك تر مى شد، كوه كوچك تر مى شد، تا اينكه وقتى رسيد، به صورت يك لقمه غذا درآمد و او برداشت و خورد. ديد كه عجب خوشمزه است.
به دومين چيزى كه رسيد، ديد تشت طلا است. ولى گفت: خدا به من گفته است، آن را پنهان كن! نشست و چاله اى كند و تشت را در چاله انداخت و روى آن خاك ريخت و رفت، پشت سرش را نگاه كرد، ديد آن تشت، از خاك بيرون افتاده است. گفت: خدا گفته بود پنهان كن، اما نگفت كه دوبار، پس نبايد ديگر آن را پنهان كنم؛ چون من امر را اطاعت كردم.سومين چيز، ديد پرنده اى حالت اضطراب دارد و دارد به طرفش مى آيد، آستين پيراهن خود را باز كرد، پرنده درون آستينش رفت و آرام شد.
چهارمين چيزى كه برخورد كرد، يك باز شكارى بود كه به پيغمبر گفت: چيزى به من بده تا بخورم، او نيز غذايى به او داد و او خورد و رفت.پنجمين چيز، جنازه گنديده اى بود كه بوى بد داشت. خدا گفته بود: از آن فرار كن. او نيز فرار كرد و شب به خانه آمد و خوابيد و در خواب ديد كه پروردگار فرمود:اما آن كوهى كه به تو گفتم بخور، آن حالت عصبانيت و خشم است كه اگر خودت را حفظ كنى و كارى نكنى، كم كم فروكش مى كند و به صورت لقمه «گذشت» در مى آيد كه شيرين مى شود.
پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) مى فرمايد:در حال عصبانيت، حال خود را تغيير دهيد، مثلاً اگر ايستاده ايد، بنشينيد و بعد آب به صورت خود بزنيد و ياد عذاب خدا بيافتيد. اگر اين سه كار را در عصبانيت بكنيد، اين لقمه عفو مى شود كه در آن لذتى است كه در انتقام نيست. اما دومين چيزى كه ديدى، تشت طلايى بود كه گفتم پنهان كن. آن تشت طلا را كه پنهان كردى، عبارت است از اعمال خوبى كه به دور از چشم مردم انجام دادى ولى من بالاخره آن را نزد همه ظاهر مى كنم.
براى خدا عبادت كردى و فقط به او نشان دادى، كمترين آن اين است كه تو را در قيامت، در مقابل چشم اولين و آخرين انسان به همراه پرونده ات مى آورم و مى گويم: نگاه كنيد، به اندازه كل اولين و آخرين آبروى تو بالا مى رود. اعمالت را به همه نشان مى دهم.عجله نكنيد كه كار خوب را به ديگران نشان بدهيد. به خود من نشان بده.مى خواهى خودنمايى كنى، به من خودنمايى كن. من بهترين تعريف ها را از تو مى كنم و بهترين بارك الله را به تو مى گويم.اهل تقوا نشان دهنده عمل هستند، آن ها نيز طبيعت فخر و مباهات را دارند و از كار خوب نيز شاد مى شوند.
امام محمدباقر(عليه السلام) مى فرمايد: «الذين اذا احسنوا استبشروا»[3] كار خوبى كه مى كنند، شاد مى شوند. هيچ وقت اهل تقوا از كار خوب خسته نمى شوند. كار خوب، شادى مى آورد و آدم خسته نمى شود. اگر در پنهان انجام بدهد، خدا نزد خود نگه نمى دارد و آن را آشكار مى كند، چه در دنيا و چه در آخرت. پس چرا عمل را به خود خدا نشان نمى دهيد؟ «اخلاص العمل» يكى از اخلاق ها و نشانه هاى اهل تقوا است.
اما نشانه ديگر اهل تقوا؛ «قصر الامل» است. آن ها نيز آرزو دارند؛ چون انسان بدون آرزو، انسان نيست. اهل تقوا نيز آرزو دارند.استادى درس مى داد. صدايى از بيرون، درس او را به هم زد. يك نفر داد مى كشيد: اى مردم! من الاغم را گم كرده ام، هركس پيدا كرده بگويد، ما به او جايزه مى دهيم. استاد انسان زيركى بود، به شاگردان خود رو كرد، گفت: چه كسى از صداى خوب و قيافه زيبا بدش مى آيد؟ يكى از شاگردان دستش را بلند كرد و گفت:استاد! من. استاد گفت: كسى بيرون برود و به آن مرد بگويد كه الاغش پيدا شده و اينجا است.
انسان كه نبايد از خوبى ها بدش بيايد. دل نيز نبايد بى آرزو باشد، ولى آرزوها بايد معقول، منطقى و قابل پياده شدن باشد.در چند قسمت دعاى كميل بحث آرزوى مثبت شده است. در اواخر دعا، اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: «و رجائى عفوك» [4]؛ خدايا! اميدى كه قلب مرا پر كرده است، اميد به عفو تو است.اين شدنى است كه انسان دل به خدا ببندد و بگويد: تو كريم و رحيم و غفورى، و من محدود، فقير و اسير هواى نفسم. چند سال اشتباه كردم، اما آمدم. با اميد به عفو تو آمدم كه همين اميد به عفو تو، باعث آمرزش گناهان من است. لازم نيست كه شخص اميدوار بنشيند، گريه كند، بر سر خود بزند و صيغه توبه را بخواند، بلكه همين كه حقيقتاً به پروردگار مى گويد: «و رجائى عفوك» [5] خدا نيز مى گويد: «عفوتُك» اگر تو به عفو من اميد دارى، من نيز از تو گذشت مى كنم؛ چون خدا، خدايى نيست كه اميد مثبت كسى را نااميد كند. خدا بخيل نيست كه بگويد: من نمى توانم تو را ببخشم.
در روايات، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) و ائمه طاهرين(عليهم السلام) فرمودند: از شب اول ماه رمضان تا شب آخر، به تعدادى كه خدا از بندگان خود بخشيده، در شب آخر به آن تعداد مى بخشد. اين كرم خدا است، پس چرا اميد نداشته باشيد؟ «إِنَّهُ لَايَاْيَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكفِرُونَ» [6] از رحمت خدا نااميد نمى شوند مگر مردمى كه كافر هستند.كتاب پرقيمتى است كه اسم خيلى زيبايى به نام «روضة المذنبين» دارد؛ يعنى باغ گناهكاران كه در قرن هفتم، يعنى هشتصد سال پيش نوشته شده است. اين داستان را اوائل آن كتاب ديدم:
شخصى شكارچى، از بيرون باغ، شكارى را روى درختى در باغ ديد، تيرش را به كمان گذاشت و نشانه گرفت و با هيجان كمان را كشيد و تير را رها كرد، اما اين تير منحرف شد و به جوانى در آن نزديك ها خورد و رگ گردنش را پاره كرد. جوان افتاد و مرد. پدر جوان در آن منطقه خان و مالك بود. چند نفر در اين باغ بودند و تا ديدند اين جوان افتاد، آن ها به سرعت بيرون ريختند و چند نفر را گرفتند. بالاخره بازپرسى، بازجويى، محاكمه، تا به يك نفر بدگمان شدند. او هر چه گفت كه كار من نبوده است، گفتند: نه، دروغ مى گويى، كار تو بوده است.
پدر آن جوان گفت: اين جوان همه زندگى من بود، من آرام نمى شوم مگر اينكه كنار همان درخت او را دار بزنيم و بكشيم.مردم جمع شدند. قاتل اصلى نيز بين جمعيت بود و ديد كه يك بى گناه را مى خواهند بكشند. صدا زد: طناب را نيندازيد. آمد، روبه رو روى پدر اين جوان ايستاد و گفت: من تير را انداختم، اما به خطا رفت، عمدى نبوده است. اين شخصى كه مى خواهيد به دار بكشيد، بى گناه است.پدر مقتول به اين جوان قاتل گفت: تو به چه سبب آمدى و خود را معرفى كردى؟ اگر نمى گفتى، ما به يقين اينكه اين فرزند ما را كشته است، او را به دار مى كشيديم و تمام مى شد.
گاهى خدا چه حرف هايى در دهان شخص مى گذارد، قاتل به پدر مقتول گفت: به اميد كرم تو خودم را معرفى كردم؛ چون ديدم دور از انصاف و مردانگى است كه شخصى ديگرى به جاى من كشته شود، اما بيايم و بگويم كه من قاتل هستم، به اين اميد كه تو كرم كنى و مرا ببخشى. پدر مقتول گفت: پولى به او بدهيد و او را بدرقه كنيد تا برود.به اميد كرم يك خان به گناه خود اعتراف كرد و او نيز او را بخشيد، ولى ما اميد نداشته باشيم؟ يعنى دل ما از اميد به خدا خالى باشد؟ دين را به ما اشتباه آموزش ندهند كه اگر اهل تقوا هستيد، بايد دل را از هر اميدى خالى كنيد. چه كسى چنين چيزى گفته است؟ يعنى دل را از محبت به پدر و مادر، همسر و فرزند و دوستان مؤمن خالى كنم؟ اين خلاف قرآن است. من وقتى محبتم براى خدا باشد، غيرى در كار نمى ماند، بلكه هر چيزى، خدايى مى شود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) چقدر زيبا مسأله اميد مثبت را مطرح كرده اند: «يا الهى و ربى و سيدى و مولاى لأىّ الامور اليك اشكو و لما منها اضجّ و أبكى لأليم العذاب و شدته أم لطول البلاء و مدته فلئن صيّرتنى للعقوبات مع اعدائك و جمعت بينى و بين اهل بلائك و فرّقت بينى و بين احبائك و اوليائك فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فيكف اصبر على فراقك وهبنى صبرت على حرّ نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك أم كيف اسكن فى النار و رجائى عفوك» «تَعاوَنوا عَلَی البِرِّ وَ التَّقوی» .[7] چگونه در قيامت به جهنم بروم و بمانم، حال اينكه همه اميد من، اين بوده كه تو از من گذشت كنى. هيچ وقت سابقه نداشته كه اميدها را سركوب و اميدوار را رد كنى. چند سطر بعد مى گويى: «و لا اخبرنا بفضلك عنك».[8] هيچ كسى به ما خبر نداده كه تويى كه كريم هستى، اميد كسى را نااميد كنى. اگر بود كه بايد به ما گفته باشند، اما هيچ كس نگفته است.
بعد چه اسامى زيبايى را مى آورد: «يا كريم يا رب»[9] يعنى چون تو كريم، ربّ و مالك من هستى، پس هرگز اميد مرا نااميد نمى كنى.امام سجاد(عليه السلام) به پروردگار عرضه مى دارند: تو كه فقط مرا ندارى، اما من فقط تو را دارم. من كه دو خدا ندارم تا به من بگويى: در خانه آن خدا برو. من فقط تو را دارم كه بگويم: مرا بيامرز.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
حجة الاسلام انصاریان
[1]. حدید/ آیه 20
[2]. الکافی (ط- الاسلامیه) ج 1 ص118
[3]. الکافی (ط- الاسلامیه) ج 2 ص240
[4]. مصباح المجتهد و سلاح المتعبد ج2 ص 847
[5]. همان
[6]. یوسف/ آیه 87
[7]. دعای کمیل
[8]. همان
[9]. همان