امام رضا(ع) فرمودند: «در دنيا هيچ نعمتی حقيقي نيست.» وقتي سؤال شد، پس معناي آيه «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيمِ»[1] چيست؟ حضرت(ع) فرمودند: «منظور از نعيم، ما هستیم.» اين نعمت حقيقي است و اگر كسي وظايف و تكاليف خودش را نسبت به اين نعمت انجام داد، اين نعمت او را به نعيم ابد و درجات بهشت مي رساند.
ولایت خدای متعال، راه وصول به نعمت هاي حقيقي است و همه نعمت هاي حقيقي، شئون اين نعمت هستند و از طريق اين نعمت، بندگان به خدا مي رسند و ما كه در دار دنيا آمديم، براي این است كه به این تكليف عمل کنیم. به بیان دیگر، نسبت به نعمت ولايتي كه خداي متعال بر ما نازل كرده، شاكر و قدردان باشیم و تكاليف خودمان را نسبت به آن انجام دهيم و اگر كسي تكاليف خودش را نسبت به اين نعمت انجام داد، نسبت به دیگر نعمت های الهی هم تكاليفش را انجام داده است. از این رو، سؤال در این باره، يعني نعمت ولايت اولياي معصوم(ع) است.
همه تلاش ما باید در جهت شناخت تكاليف و به انجام رساندن آن ها باشد؛ چرا كه همه درجات به این وسیله حاصل مي شود و آن التزام عملی هم در سایه التزام به این اصل اعتقادی است و آن هايي كه اين اصل را با فرع اشتباه كردند، هر چه تلاش كنند به جايي نمي رسند، چون اين تکلیف، اصل است و تكاليف ديگر، از شئون اين تكليف هستند. كما اين كه نماز، روزه، زكات، حج و دیگر تكاليف، همه از شئون توحيدند، ولی هیچ یک در عرض توحيد نيستند.
يكي از تكاليفي كه در اين تعبير نوراني از زیارت جامعه کبیره، نسبت به ساحت معصومين(ع) اشاره شده است، این است كه، «من بار علم شما را تحمل مي كنم و حامل علم شما هستم»، چنان که امر ولايت از امور مشکل است و از اموري به شمار می آید كه تحملش سنگين است و جز عده خاصی، کسی نمي تواند تحمل كند. از اين رو، در باب ولايت ائمه(ع) گفته شده است: « إِنَّ حَدِيثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَب»[2] در روايات متعددی در باب علوم ائمه(ع) این تعبیر آمده که علم ما دشوار است. بنابراين، تحمل آن، ظرفيت و مراقبه ای خاص مي طلبد.
معنای اين علم و تحمل آن چيست و چه كساني مي توانند اين علم را برتابند؟ درباره اين مطالب، در روايات نوراني معصومين(ع)، سخنان مفصلي وجود دارد. البته بزرگان در شرح این عبارات و در غير اين مورد، به بسط اين گونه از روايات پرداخته اند.
نكته اول درباره علم اين است كه حقيقت علم، نورانيتي است كه خداي متعال به قلب مؤمن سرازیر مي كند تا اين كه مؤمن، مقصد را دیده و به سوی آن حركت كند. اين حقيقت علم است. از این رو، حقيقت علم، ابزار بندگي و راه عبادت است و نورانيتي به شمار می آید كه انسان را به عبادت خداي متعال هدايت مي كند. از این رهگذر، درجات عبادت و نورانيت علم برای او فراهم مي شود.
شايد معنای اين تعبير نوراني همان باشد كه از امام صادق(ع) نقل شده است. عنوان بصري به حضرت(ع) عرض كرد: «من زحمت راه را تحمل كردم و این جا آمدم تا از علوم شما بهره مند شوم.» حضرت(ع) به او فرمودند:
«الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ»[3]
«حقیقت علم نورانيتي است كه در قلب كسي پدید مي آید كه خداي متعال، قصد هدايت او را دارد.»
اين نور، علم است. بعد حضرت(ع) فرمودند:
«فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ»[4]
«اگر طالب اين علم هستي، بايد حقيقت عبوديت را در نفس خودت محقق كني.»
اين علم را به بنده ها مي دهند تا به کمک آن، بنده خدا باشند و آن هايي كه دنبال شيطنت هستند، به این علوم راه پيدا نمي كنند، بلکه ابزار شيطنت در عالم دنيا، متناسب با مصلحت الهي در اختيارشان قرار مي گيرد. شيطان در دنيا شيطنت مي كند و ابزار شيطنت را هم در اختیار دارد، ولی اين ابزار شيطنت، علم نيست.
از این رو، در حديث «عقل و جهل» است كه وقتی حضرت(ع)، لشکر عقل و جهل را مي شمارند، علم را از لشکر و جنود عقل و جهل را از جنود شيطان بر می شمرند. بنابراین، آن چه از لشکريان جهل است، در مقابل این علم است. از این رو، علم ابزاري، علمی است كه انسان از آن در راه معصيت خدا، در طغيان و سركشي، در نفس پرستي خود استفاده مي كند و جزء علم نيست؛ چون علم، حقيقت و نورانيتي است كه راه بندگي خداي متعال و عبادت و بندگي است. به همین دلیل است که اين علم را تنها به كسي مي دهند كه دنبال بندگي خدا باشد و در قدم اول عبوديت و استعانت را در قلب خودش محقق كند. وقتي اين قدم را برداشت، آن گاه خداي متعال اين بنده را به سوي خودش، هدايت و ابزار بندگي را به او اعطا مي كند.
علم، نورانيت قلب و راه هدايت است که انسان به وسيله آن به درجات بندگي و به قرب آستان الهي مي رسد. در آيات قرآن هم اين حقيقت با تعابير مختلفي بيان شده است. برای نمونه خداوند در قرآن می فرماید:
«فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ»[5]
«اگر خداي متعال بخواهد بنده اي را هدايت كند، به او شرح صدر مي دهد.»
بزرگانی همچون مرحوم علامه طباطبايي(ره) شرح صدر را اين گونه معنا كرده اند: اول به او بسط مي دهد تا سينه و صدر او گشاده شود. اگر بسط وجود نداشت و قلب بسته و تنگ باشد، جايي براي معارف نخواهد بود. آن گاه معارف را بر قلب او نازل مي كند و سپس به او توفيق مي دهد كه نسبت به اين معارف تسليم باشد.
خداي متعال حقيقتش را به اولياي معصوم عطا كرده است. اين گونه نيست كه همه انسان ها راهي به سوي اين علم داشته باشند. حقيقت اين علم، به انساني عطا می شود كه صاحب عبوديت مطلقه است و اسرار بندگي خداي متعال را مي تواند تحمل كند. به تعبير ديگر، بندگي در عالم به وسيله نبي اكرم(ص) واقع مي شود و هيچ انساني مستقل از آن ها نمي تواند بندگي كند.
اين توهمی بیش نیست كه كسي خيال كند بندگي يعني خضوع و تواضع و سجده. خدای متعال، حقيقت بندگي را به معصومین(ع) عطا كرده و تنها تحت شفاعت آن هاست كه ديگران، بندگي خداي متعال را انجام می دهند. در روایت داریم:
«بنا عُبِدَ اللَّهُ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ»[6]
گاهی اين سخن در روايات مختلف و با تعابير دیگري هم بيان شده است. برای نمونه در روايتی از معصوم است که حضرت(ع) فرمودند: «خداي متعال انوار ما را بر گردش آفريد. سپس ملائكه را آفريد و به ملائكه فرمود: تسبيح خدا را بگوييد. آن ها گفتند ما نمي توانيم خدا را تسبيح كنيم. به ما فرمود و ما خدا را تسبيح كرديم تا ملائكه الهي از ما تسبيح خدا را ياد گرفتند.»
بنابراین، حقيقت عبادت، سرّ عبادت، تسبيح و تنزيه كردن، تكبير الهي و... مواردی است كه به تعليم نیاز دارد و اگر خداي متعال، آن ها را آموزش ندهد، كسي نمي تواند اسرار بندگي را بياموزد. خدای متعال نخست اين اسرار را به معصومین(ع) عطا کرد و تعليم داد و دیگران آن را از ایشان آموختند. بنابراين، اسرار عبادت به وسيله آن ها به ديگران تعليم و به شفاعت آن ها، اين عبادات واقع، و به شفاعت آن ها، پذیرفته می شود. اين گونه نيست كه اگر كسي بخواهد بنده خداي متعال باشد، خداي متعال، مستقیم رموز و راه و رسم بندگي را به او عطا كند، بلكه همه بندگي ها، در پرتو بندگي نبي اكرم(ص) است. از همین راه، ديگران به شفاعت اين بندگي مي رسند و از راه تعليم معصومین(ع)، رموز بندگي را ياد مي گيرند. حقيقت بندگي هم چيزي جز تسليم انسان به اولياي معصوم(ع) نيست تا اینکه بتواند به وسيله معصومين(ع) عبادت خدا را به جای آورد.
خداي متعال به ما قوايي مانند چشم، زبان و گوش داده که ما به وسيله اين ها او را عبادت كنيم و آنها در تسخیر ما هستند. اگر این قوا در اختيار عبد مؤمنی قرار گيرد، آن روح مؤمن است كه عبادت مي كند. اين قوا به وسيله عبادت او، عبادت خدا را انجام مي دهند؛ چون انوار عبادت و طاعت و بندگي، به روح اختصاص دارد كه در جسم هم جاري مي شود و بهترين منزلت بندگي يك جسم، آن است كه جسم در اختيار مؤمن قرار گيرد و تسليم خدا باشد و تحمل كند تا اینکه مؤمن عبادت خدا را به جای آورد. اگر در این حالت، جسم تحمل كرد، به وسيله این عبادت، مؤمن به نورانيت و رشد مي رسد و بالاترين درجات بندگي ما هم اين است كه به شأن و مقامي برسيم كه تسليم اولياي معصوم(ع) شويم و همه حول و قوه خودمان را به ایشان واگذار كنيم تا اراده و ولايت آن ها در وجود ما جاري شود.
ما به وسيله عبادت آن هاست که خداي متعال را عبادت مي كنيم. زمانی معصيت واقع مي شود كه ما از محيط ولايت آن ها خارج شويم. اگر از محيط ولايت آن ها خارج شديم و خواستيم با حول و قوه خودمان و مستقل از سرپرستي خداي متعال عبادت كنيم، اين همان مرحله ای است كه عبادت ما، شيطنت و معصيت به شمار می آید.
كار شيطان اين بود؛ چون مي خواست در عبادت خداي متعال، مستقلاً عمل كند که اين گونه عبادت، استكبار است. وقتي به او گفتند سجده كن، گفت: خدايا خودت را سجده مي كنم، ولي وليّ و خليفه ات را نه. خضوع در مقابل تو دارم، ولي نه از طريق خضوع در مقابل خليفه.
بنابراين، سجده ملائكه هم سجده مستقل نبود. يعني، اين گونه نبود كه ملائكه دعوت شده باشند تا در برابر آدم سجده كنند. همان گونه كه در مقابل خدا سجده مي كنند؛ چراكه اين دعوت به شرك است، بلکه سجده آن ها برای تواضع و خضوع بود. از این رو، این سجده عين توحيد بود، نه اين كه با توحيد فاصله داشته باشد. شيطان این گونه عبادت و بندگي خداي متعال را نمي پسنديد؛ چون مي خواست به طور مستقيم بندگي كند و راه مستقيمی برای آن بیابد.
در عالم يك راه بيشتر نیست که همان راه بندگي و توجه به اولياي معصوم و عباد الهي است. در روایت می خوانیم: « بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»[7] ایشان کساني هستند كه عبادت و بندگي حقيقي به وسيله آن ها واقع مي شود. بندگي ديگران از طريق توجه به بندگي آن هاست كه انسان حول و قوه خودش را تحت ولايت و سرپرستي آن ها قرار بدهد. در واقع با این کار، حول و قوه آن ها در او جاري مي شود. اگر همه عالم هم در اختيارشان باشد، تنها خدا را عبادت مي كنند و چيزی را در مسير غير بندگي خدا قرار نمي دهند. بنابراين، اگر عالم در اختيار آن ها قرار گیرد، كم ترين تخلفي نمی كنند و اگر بنده اي تمام قواي خودش را به اولياي معصوم بسپرد و فرمان و اراده آن ها بر قواي او جاري شود، چيزي جز اراده خداي متعال را جاري نمی کند و نورانيت عبادت معصومين(ع) است كه در وجود او جاري می شود.
عبادت هيچ مخلوقي در عالم، مستقل از عبادت آن ها نیست. این از شئون عبادت آن هاست که از طريق ولايت آن ها، عبادت خداي متعال محقق مي شود. چنان كه معرفت نیز همين گونه است، چون معرفت از رموز عبادت است و اين تنها از آن طریق اعطا مي شود. اين گونه نيست كه به كسي به طور مستقل معرفتي بدهند و نورانيت علمي به او عطا شود. كما اين كه، اين مطلب در روايات فراواني آمده است. از جمله روايت معروف اميرالمؤمنين(ع) است که حضرت در ضمن اين روايت، تعبير نوراني دارند که در کتاب كافي آمده است:
«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ الْعِبَادَ نَفْسَهُ»[8]
«اگر خداي متعال مي خواست، می توانست خودش را به بندگان مستقيم معرفي کند»، نه اين كه نمي توانست اين كار را انجام دهد، ولی خودش اين طور خواست.
در روایت داریم:
«جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِيلَهُ وَ الْوَجْهَ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ»[9]
«خداي متعال ما را سبيل و صراط و باب و وجه قرار داده و ما تنها راه هستيم.» راه هاي فرعي هم به ما ختم مي شود و ما ابواب الهي هستيم؛ باب هايي كه به سوي بندگان باز مي شود. بندگان از اين راه ها به سوي خدا مي روند که همه با عنايت ما صورت می گیرد.
خداوند می فرماید:
«كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ»[10]
«همه چيز هالك است، مگر وجه خداي متعال.»
منظور از وجه چيست؟ در روايات به معانی از این «وجه» اشاره شده است. يكي از معاني وجه اين است که وجه، عملي است كه متوجه خداست. اگر انسان حول و قوه اش متوجه خدا و براي خدا باشد، آن عمل وجه الله است.
بنابراين، هر اراده اي كه متوجه خداي متعال باشد، صبغه وجه اللهي پيدا مي كند. در روايت ديگري هم همين معنا با تعبير ديگری بيان شده که وجه الله، طريقي است كه مردم از طريق آن متوجه خدا مي شوند که همان دين خداست؛ چرا که دين، حقيقتي در عالم است كه خداي متعال آن را نازل كرده است تا از این طریق مردم را به خود متوجه سازد. حال اگر در مسير خداي متعال بودند، در مسير وجه الهي و متوجه حضرت حق اند و اگر از مسير دين خارج شدند، آن گاه ایشان از طريق توجه به خداي متعال خارج گشتند و هر چه از وجودشان در مسير دين نيست، فاني است و تنها آن مقدار از وجود انسان مي ماند كه در مسير دين خدا قرار گيرد. در روايت ديگری، یکی از معصومین(ع) می فرماید: «وجه الله و دين خدا، ما هستيم.» باطن دين، چيزي جز ولايت آن ها نيست. باطن نماز و زكات و حج، ولايت آن هاست که این مطلب با تعابير مختلفي بيان شده است.
بنابراين، باطن دين كه وجه الله است، همان ولايت امام معصوم(ع) است. به تعبير ديگر، آن ها وجودشان متوجه و مجذوب خداي متعال است و با تمام وجود، غرق در جذبه ها و محبت هاي الهي و به سمت خداي متعال در حال حركت هستند و وجود آن ها، طريق توجه ديگران است. لذا، اين جاذبه، همه را به سمت خداي متعال مي كشد و اگر جاذبه اي عالم را به سمت خداي متعال ببرد، این همان جاذبه اي است كه ناشي از محبت نبي اكرم(ص) به خداي متعال است.
اگر شما اين محبت را برداريد، رشته اتصال عالم به خدا و حركت عالم به سوي خداي متعال قطع مي شود؛ چون همه عالم بر اساس محبت ايشان، به سمت خداي متعال حركت مي كند. تشبيهی که می خواهم به آن اشاره کنم، خیلی مناسب نيست، ولي از جهتي هم گوياست. ما در ميدان جاذبه كره زمين و منظومه شمسي هستيم. اين جاذبه همان نیرویی است كه ما را حركت مي دهد. اگر شما اين جاذبه را قطع كنيد، حركت ما هم به سمت آن مقصد قطع مي شود.
بنابراین، همه عالم با جاذبه و محبت نبي اكرم(ص) به سوي خداي متعال حركت مي كند. پس عبادتي كه عين محبت خداي متعال است، عبادت از سر حبّ است، حتی بالاتر از حبّ هم به شمار می آید. محبت به خداي متعال، محبت دو موجود در عرض یکدیگر نيست؛ چراکه اين محبت، طغيان شيطنت است. بلکه محبت خالصی است که اگر انسان دنبال چنين محبتي باشد، این محبت از شئون بندگي عبد نسبت به خداي متعال ناشی میشود، نه محبت موجودی مستقل نسبت به موجودی دیگر. اين نوع محبت، عالم را به سوي خداي متعال جذب مي كند.
همه عالم براي نبي اكرم(ص) و عبادت خدا خلق شدند و طريق قرب مخلوقات هم کیفیت عبادت آن حضرت(ع) است و با سپردن خود و کیفیت عبادت حضرت، به مقام عبوديت و بندگي متناسب با شأن خودشان برسند. اگر بخواهيم با قوايي كه خداي متعال براي ما آفريده، بنده او باشيم، وقتی آن قوا در اختيار ما قرار مي گيرند که نحوه استفاده از آن را از معصومین(ع) یاد بگیریم. آن وقت ما به مقام بندگي، به كمال خودمان و به نورانيتي می رسیم كه بايد برسیم. حتي قوايي كه خداي متعال در بيرون از جسم ما مسخر ما قرار داده نیز همين گونه هستند. اگر ارواح ما جذب نور نبي اكرم(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نشوند و به وسيله عبادت آن ها به سمت خداوند حركت نكنند، راهي به سوي خداي متعال وجود نخواهد داشت.
حضرت(ع) فرمودند: «ارواح مؤمنين از مرتبه جسم ما، يعني از علييّن آفريده شده اند و به همین علت، ارواح شيعيان به سمت ما متمايل است؛ چون روح امام در روح مؤمن جاري است. در روایت داریم که:«أَرْوَاحُكُمْفِي الْأَرْوَاحِ»[11]به وسيله آن روح است كه آن ها عبادت و بندگي خداي متعال را به جا مي آورند؛ چون به حيات بندگي و مرحله ای از درك بندگي خداي متعال مي رسند. پس نكته ديگر اين است كه بندگي خداي متعال و رموز بندگي او، مستقيماً به كسي عطا نمي شود و این رموز به كساني عطا می شود كه مقام عبوديت مطلقه را داشته و عالم براي عبادت آن ها آفريده شده است. پس هر كس به ميزاني كه مي خواهد ولايت آن ها را تحمل و بندگي خداي متعال را بكند، به همان ميزان هم اسرار و رموز عبادت به آن ها عطا مي شود.
حقيقت قلوب به اولياي معصوم عطا شده و این مرتبه اي از علم است که احدي نمي تواند آن را تحمل كند؛ چرا که قدرت داشتن آن علم را ندارد. مكلف به آن تكاليف هم نيست و آن تكاليف فقط مربوط به خود آن هاست؛ چون ديگران نمي توانند آن تكليف را انجام دهند. نه این که آن علم را به او مي دهند، چرا که مراتبي كه ديگران ممكن است به آن برسند، متناسب با بندگي شان و به ميزاني است كه مي خواهند بندگي خداي متعال را انجام دهند که به همان ميزان اين علوم و معارف به ایشان اعطا مي شود تا به وسيله آن علوم، اطاعت و بندگي خدا را به جای آورند.
بنابراین، انوار معرفت معصومين(ع) به كساني عطا مي شود كه ظرفشان، ظرف اطاعت و بندگي خداي متعال باشد و خود را آماده كرده باشند تا با اين علم، بندگي خداي متعال را به جا آورند.
شايد يكی از معاني تحمل علم همين مورد باشد؛ يعني مي تواند با اين علم، بنده خداي متعال باشد و ظرفيت اين عبادت و بندگي و به تعبيري ظرفيت اين امتحان را یافته و كسي كه ظرفيت يك امتحان را ندارد، علم آن را به او عطا نمي كنند. پس اگر ظرفيت را پيدا كرد، آن علم به او عطا و عنايت مي شود.
در بعضي روايات می خوانیم که مي فرمايند: علم و معارف ما به حدي سنگين است كه هيچ مرتبه اي از آن را هيچ ملكِ مقرب، پيغمبر و مؤمني نمي تواند تحمل كند و اسرار فقط مربوط به خود ماست و ديگران به آن مكلف نيستند؛ چون آن مرتبه از عبادت، مختص به ماست، ولي مراتبي از معارف هست كه انبياء و مؤمنين كامل و ملائكه به آن دسترسي پيدا مي كنند. هم چنین مراتبي از ولايت ما هست كه به كساني که بخواهيم، عطا مي شود؛ آن افراد کسانی هستند كه حامل اين علم اند و مي توانند اين علم را تحمل كنند و ظرف اين بندگي هستند و اگر ظرف اين بندگي باشند نورانيت، هدايت و انوار طاعت و بندگي به آن ها عطا مي شود.
در این باره روایتی به شرح ذیل آمده است:
«يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ عِنْدَنَا وَ اللَّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللَّهِ وَ عِلْماً مِنْ عِلْمِ اللَّهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَمِلُهُ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ اللَّهِ مَا كَلَّفَ اللَّهُ ذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا وَ لَا اسْتَعْبَدَ بِذَلِكَ أَحَداً غَيْرَنَا ...»[12]
ابابصير از امام صادق(ع) نقل مي كند كه حضرت(ع) به او فرمودند: «مرتبه اي از سرّ خدا در اختيار ماست كه هيچ ملكِ مقرب و نبي مرسل و بنده ممتحني نمي تواند آن را تحمل كند. خداي متعال هيچ كسي را مكلف به آن وظيفه نكرده و بار آن تكليف را فقط ما بر مي داريم. خداي متعال از كسي نخواسته كه عبادت و بندگي خودش را با آن درجه از علم به جا آورد، الّا از ما؛ چرا که اين علم ابزار بندگي ماست و تنها ما هستيم كه اين درجه از معرفت و علم به ما عطا شده و اين بندگي هم مختص ماست.»
تحمل علم ائمه(ع)، يعني تحمل نورانيتي كه به وسيله آن نورانيت، بندگي خداي متعال واقع مي شود. پرسش این جاست که معناي اين تحمل چيست و چه كساني مي توانند آن را تحمل كنند و چگونه بايد به اين تحمل رسيد؟
«السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِي حَلَّتْ بِفِنَائِكَ عَلَيْكُمْ مِنِّي جَمِيعاً سَلَامُ اللَّهِ أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيَارَتِكُ السَّلَامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ و علي اولاد الحسين وَ علي أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ»[13]
عزيز برادرم، هر كجا سفر كردم، سر مطهر تو همراه با سرهاي نوراني هاشميون، هم سفر من بود. همان طوري كه دستور داده بودي، تنها صبر كردم، ولي دو جا نتوانستم صبر كنم؛ يكي، جايي كه سرت را براي اولين بار در دروازه كوفه، بالاي نيزه ها ديدم. باورم نمی شد دشمن اين سر مطهر را به نيزه بزند و چنان سر را به چوبه محمل كوبيدم كه خون از كَجاوه ام جاري شد. دومين جا، وقتي بود که ديدم سر مقدست در تشت مقابل يزيد قرار گرفته و يزيد با خيزران، به لب و دندان نوراني تو جسارت مي كند. گريبان چاك كردم و فرياد زدم:
«وا محمدا».
حجةالاسلام والمسلمین میرباقری