درس ها، عبرت ها و پندهایی در ماجراي ولادت وجود مبارک امام دوازدهم هست که توجّه به آن درس ها، پندهاو عبرت ها، مي تواند برای هر انسان خواستار کرامت، فضیلت و سعادت مفید باشد.روايتگر قسمتي از اين ماجرا و كسي كه در آن نقش مهمي ايفا مي كند، مرد معتبری است به نام بُشْر بن سلیمآن که عالم بزرگ، محدث خبیر و انسان مطمئن که بزرگان دین ما از او به عنوان صدوق یاد کرده اند، در هزار و چند سال قبل، در عصر غیبت صغری و در کتاب پر قیمت «الغیبه»، اين روايت را از او نقل فرموده است.
بشر بن سلیمان، از فرزندان ابوایوب انصاری است؛ اين انسان بزرگوار در زماني كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از مکه به مدینه هجرت کرد و در قریه قبا پیاده شد و چند روزي را منتظر ورود اهل بیتشان و امیرمؤمنان(علیه السلام) شد، در آن چند روز، ابوايوب این مسجد با عظمت قبا را با بنّایی و زحمات خود به پا کرد، مسجدي كه خداوند متعال در سوره مبارکه توبه، این آیه را درباره آن نازل کرد: «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ»[1]مسجدی که از روز اول پایه، ریشه و اساسش بر تقوا بناگذاری شده، سزاوار است که در چنین مسجدی به عبادت برخیزید. در این مسجد، مردانی برای عبادت می آیند که عاشق طهارت همه جانبه هستند و خداوند هم عاشق مردم پاک است.
آن چند روزی که رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) در روستاي قبا به سر می برد، افراد زیادی از مردم مدینه به محضر حضرت مشرّف می شدند و درخواست می کردند كه به محض اینکه حضرت به مدینه آمد، به خانه آن ها نزول اجلال کند. پیغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جواب مردم را نمی داد که من به خانه شما می آیم یا نمی آیم. تا اينكه روزی که پيغمبر وارد مدینه شد، فرمود: راه را بر شتر من باز بگذارید. اين شتر در هر خانه ای که زانو زد، من به آن خانه وارد می شوم. شتر پیغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) كنار درب خانه ابوایوب انصاری زانو به زمین زد. در ابتدای ورود پیغمبر بزرگوار اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) به مدینه، آنجا برای حضرت، محل زندگی، عبادت، مناجات و تبلیغ دین شد. اين نشان می دهد که خانه پاک و صاحبخانه پاک، مورد توجّه خدا، پیغمبر و امام معصوم است؛ چنانكه وقتی حضرت رضا(علیه السلام) وارد نیشابور شد، در آن روزگاري که شهر نیشابور شهر فوق العاده آبادی بود، هر يك از مردم نیشابور اصرار داشتند که حضرت به خانه آن ها بیاید؛ ولی ايشان مانند جد بزرگوارش، پیغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم)، به مردم فرمود كه مَرکب من را آزاد بگذارید تا كنار درب هر خانه ای که زانو زد، تا زمانی که من در نیشابورم، محل اقامتم در همان خانه باشد. مردم هم راه را برای مَرکب حضرت باز گذاشتند، و مَرکب آمد در یک محله قدیمی فقیر نشین نیشابور و كنار درب منزل پیرزني زانو زد. تا زمانی که امام در نیشابور اقامت داشت، در خانه همین پیرزن بود. مرد یا زن، و فقير یا غني، برای خدا، انبیا و ائمه مطرح نیست. آنچه در پیشگاه مقدس پروردگار ارزش دارد، همین پاکی و طهارتی است که در قرآن کریم مطرح است؛ پاکی دل، پاکی اخلاق، پاکی عمل و پاکی مال.
هر کسی که پوشیده به این چهار پاکی و به این چهار طهارت باشد، نظر پروردگار، نظر انبیا، نظر ائمه طاهرین به اوست، هر چند پیغمبر و يا امام غایب باشند، ولی آن شخص و آن خانه، مورد توجّه معنوی پیغمبر و امام است؛ به عبارت بهتر می شود گفت که این شخص و خانه او، محل طلوع نور پیغمبر و امام است؛ قلب او، محل طلوع امام است؛ خانه او محل طلوع نور امام است؛ این خانه همان خانه ای است که در روایات بسیار مهم ما وارد شده كه شب ها اين خانه ها برای ملائکه آسمان ها مي درخشند، به مانند پرنورترین ستاره اي كه برای مردم روی زمین، می درخشد[2]، و این نور همان نور پاکی و نور طهارت است. طهارت خانه، منوط به طهارت مال و طهارت مواد خانه، از حرام است، و طهارت انسان، منوط به طهارت قلب، اخلاق و عمل او از زشتی های مربوط به قلب، اخلاق و عمل است.
«وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» این طهارت، عامل محبوبیت است. در سوره بقره در آيه دويست و بيست و دو، همین معنا را داریم: «إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»
این بشر بن سلیمان، از فرزندان چنین انسان پاکی است که هم خودش مورد نظر پیغمبر بود و هم خانه اش؛ یعنی خانه اش هم با طهارت بود. این طهارت آثارش را در نسل انسان هم ظاهر می کند، و امام باقر(علیه السلام) می فرماید: «كَسْبُ الْحَرَامِ يَبِينُ فِي الذُّرِّيَّه»[3] كسب حرام در نسل انسان هم خودش را آشکار و ظاهر می کند.
بشر بن سلیم آنکه پاکی را از جدش ابوایوب انصاری به ارث برده، در اين روايت می گوید: من در خانه بودم كه درب را زدند. خودم دم درب آمدم و آن را باز کردم. دیدم خادم وجود مبارک حضرت هادی، امام علی نقی، امام دهم(علیه السلام) است. او به من گفت: بشر! حضرت هادی(علیه السلام) شما را خواسته است. گفتم: سمعاً و طاعاً. آدم پاک، مطیع منابع فیض است و آدم ناپاک، از منابع فیض اطاعت ندارد. ناپاکی که موجب مي شود او اطاعت نداشته باشد، کبر و خود بینی او است. حجاب تکبّر و استکبار نمی گذارد که انسان به اطاعت از خدا، انبیا و ائمه طاهرین برخیزد:«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَه اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»[4] کبر، آلودگی است؛ کبر ناپاکی است و مانع از اطاعت از خدا، انبیا و ائمه طاهرین مي باشد.
بشر در ادامه مي گويد: به محض اینکه خادم به من اعلام کرد، وجود مبارک امام هادی(علیه السلام) شما را می خواهد، من دوان دوان رفتم كه به حضور حضرت برسم. خدمت حضرت نشستم و امام به من فرمود: محبت خانواده ما در قلوب شما و پدران شما بوده است. عجیب است که حضرت فرمود كه این محبت را فرزندان این خانواده، از پدرانشان به ارث برده اند. معلوم می شود که معنویات هم به ارث برده می شود. اگر من معنویت داشته باشم، آن معنويت تا حدی به فرزندان من به ارث می رسد. اگر من فاقد معنویت باشم، فرزندان من هم از من ارث معنوی نمی برند، مگر اینکه خداوند متعال به علتی عنایتی به من فرماید و قلبم ظرف معنویت بشود. حالا ممكن است یا در برخورد با استاد الهی، یا در برخورد با یک دوست الهی، یا در برخورد با یک کتاب، و یا در برخورد با یک حادثه که شاید هم به چشم نیاید، براي ما چنين اتفاقي بيافتد. ما درباره حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) همین معنای ارث را در زیارت وارث می خوانیم:«السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَه اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوسى كَلِيمِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عِيسى رُوحِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ فاطِمَه الزَّهْراء»
به راستي، امام حسین(عليه السلام) چه چيزي از انبیاي گذشته ارث برده؟ حضرت اباعبدالله الحسین (عليه السلام) تمام معنویات انبیاي خدا را به ارث برده است. این ارث، ارث مالی نیست. همان طوري كه پروردگار عالم در قرآن می فرماید: این قرآن ارث من است، و بعد هم بيان «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا»[5] مي كند كه چه کسانی اين قرآن را به ارث می برند ما این قرآن مجید را به ارث دادیم به کسانی كه بنده انتخاب شده ما بودند. کسی که قرآن را از خدا به ارث ببرد، به کجا می رسد؟ به مقام قرب و مقام لقا.
معلوم می شود محبت و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) و پیغمبر عظیم الشأن اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) ارثي معنوی است که بر پدران و مادران واجب شرعی و اخلاقی مي باشد كه این محبت و مودت را به فرزندانشان منتقل کنند. آن ها بايد بكوشند كه فقط خانه به ارث نگذارند؛ فقط مال و پول به ارث نگذارند. بالاترین ارثي که از یک پدر یا مادر برای فرزندانش می تواند بماند، مودت و محبت پیغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بیت(علیهم السلام) است. این وظیفه پدران و مادران است که فرزندانشان را با این مجالس آشنا کنند؛ با قرآن کریم آشنا کنند؛ گاهی خودشان بنشینند و با فرزندانشان درباره اين كه پیغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بیت(علیهم السلام)، کشتی نجات در دنیا و آخرت هستند، صحبت کنند تا به تدریج این مودت و محبت به ارث داده بشود و دل، جان، مشاعر و سینه فرزندان از شربت بی نظیر مودت و محبت اهل بیت(علیهم السلام)پر شود. این سخن را امام هادی(علیه السلام) به بشر بن سلیمان فرمود که شما از گذشتگانتان مودت و محبت ما را گرفتید و انتخاب کردید و به شما رسید و شما از آن ها به ارث بردید. بعد حضرت فرمود: شما که دارای مودت و محبت نسبت به ما هستید؛ مورد اطمینان ما اهل بیت(علیهم السلام) هستید.
این مقام، مقام خیلی برزگي است که در این دنیا با این همه جاذبه های مادی، امام معصوم به انساني اطمینان کند و بگوید من نسبت به اسرارم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به اموالی که سهم امام است، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به شیعیانم، به تو مطمئن هستم؛ نسبت به دنیا و آخرت مردم، به تو اعتماد دارم؛ یعنی یک شیعه بايد تا حدّ اين جاه و مقام پر بکشد. آنان انسان را با مال، با جان، با قیافه، با حوادث اجتماعی و با پدیده ها و مسايل خانوادگی امتحان هم می کنند و به این راحتی کسی مورد اعتماد امام واقع نمی شود. انسان باید از کوران امتحانات و ابتلائات سالم بيرون بیاید و خودش را به پیغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه(علیهم السلام)نشان بدهد که عیب قابل توجّهی در من نیست تا ائمه(علیهم السلام)به انسان اعتماد کنند تا از پس پرده غیبت، به خاطر اعتمادشان، مقامي معنوی را در اختیار انسان بگذارند.
بعد امام هادی(علیه السلام) فرمود: بشر! از میان همه دوستان، برای سِرّی ناگفته، تو را انتخاب کردم؛ چون من مي دانم، تو اين خبر و این سِر را به احدی نمي گویی. بشر مي گويد: عرض کردم، تسلیم هستم. بعد حضرت قلم مبارکش را برداشت و به خط ترکی رومی، روم شرقی كه همین منطقه ترکیه و دامنه جبال آرارات بود، به زبان و به خط آن ها، نامه ای را نوشت و آن را در بسته تحویل من داد و دویست و بیست درهم هم پول به من داد که پول قابل توجّهی بود و سپس به من فرمود: فردا از سامرا به جانب بغداد حرکت می کنی و وسط روز، در گذرگاه رود فرات می ایستی. آنجا، وکیلان خریدی از طرف بنی عباس و جوانان پولدار اعراب کنار معبر ایستاده اند و کشتی ها، و بلم ها و زورق هایی، به آنجا می آیند و پهلو می گیرند و وکلای خرید بنی عباس و جوانان عرب برای خرید کنیز می آیند؛ چون در آن بلم ها و در آن کشتي ها کنیزان اسیري هست كه مسلمانان آن ها را با پول می خرند. شما آنجا مواظب باش. مرد کنیز فروشي به نام عمر بن یزید با بلم می آید و پهلو می گیرد. در میان کنیزان او، کنیزي است که دو لباس حریر بر تن اوست و یک رو انداز را هم بر خود انداخته. هر کسی می آید او را بخرد، اين كنيز قبول نمی کند. به هر قیمتی که می خواهند او را بخرند، او قبول نمی کند. کسی آمد كه او را به قیمت سیصد دینار طلا بخرد، اين كنيز به او گفت: اگر ثروت تو به اندازه ثروت سلیمان باشد و حشمتت هم به عظمت حضرت سلیمان برسد، من نخواهم گذاشت که عمر بن یزید من را به تو بفروشد. من باید خودم خریدارم را پیدا کنم. یک امتیاز این کنیز، آن است که نمی گذارد، خریداري به او دست بزند، مثلاً بین کنیزان دست بر روی شانه اش بگذارد و بگوید: من این کنیز را می خواهم. اگر کسی حتي به یک قدمی اش برسد، او فریاد می زند. اين فریاد، به خاطر عفت، پاکی و طهارتش است؛ یعنی برای پاکی فریاد مي زند؛ برای این که خطر می خواهد به عفت و ناموسِ مملکتي نزدیک بشود. در چنين موقعيتي بايد همه داد بزنند؛ آن هم فریادی که خطر را براند و دور کند و سیطره خطر را بشکند؛ یعنی نگذارید دست نامحرمي به ناموس مسلمان ها برسد و حتي لباسش را لمس کند.
اين كنيز نمی گذارد، نه کسی به او نزدیک شود، و نه كسي به لباسش دست بزند، و نه كسي هم او را بخرد. هرگاه چنين شود، او فریاد می زند و از خود دفاع می کند. این ها علايم این کنیز است.
بشر بن سلیمان می گوید: من نامه و پول را برداشتم و همان روزی که وجود مبارک حضرت هادی امام علی النقی (علیه السلام) فرمود، رفتم تا به کنار معبر فرات رسیدم. تمام جریاناتی که امام برایم تعریف کرده بودند، من به چشم خود دیدم. امام دفتر آفرینش و مصداق این آیه قرآن است: «وَ كُل شَيْ ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»[6]. «امام مبین»، غیر از امام معصوم چه كسي است؟ همه چیز را خداوند در وجود امام معصوم شماره کرده است؛ امام به تنهایی کتاب آفرینش است، کتاب نفسی پروردگار. طبق قرآن، ما سه کتاب در این عالم داریم: کتاب تکوین، کتاب تشریع و کتاب نفسی. در وجود امام هم خطوط کتاب تشریع ثبت است و هم خطوط کتاب تکوین. وگرنه او امام نبود؛ پیشوا نبود؛ واجب الاطاعه نبود؛ بلكه او مثل بقیه، فردي معمولی بود. دیدم که این کنیز دارد تمام برنامه هایی را که امام هادی(عليه السلام) فرموده بود، اجرا می کند. عمر بن یزید گفت: خانم! تکلیف من چیست؟ شما که همه مشتری ها را داري رد می کنی؟ گفت: من به انتخاب خودم باید مشتری انتخاب کنم. اگر من را به غير چنين کسي بفروشی، آن خریدار ضرر می کند؛ چون من خودم را می کشم و هلاک می کنم؛ یعنی به قیمت جانت هم که شده، جایی که نباید قرار بگیری، قرار نگیر.
ابن زیاد به ابن میثم پیشنهاد بیزاری از امیرمؤمنان (عليه السلام) را داد. ابن ميثم گفت: جایگاه بیزاری، جای من نیست. ابن زياد گفت: می دهم بر سر همان داري كه تو را بر آن به صليب كشيده ام، دست و پایت را قطع کنند. گفت: دست ها و پاهايم را قطع کن، اما جایی که داری من را به آن دعوت می کنی، جای من نیست؛ جایگاه انسان، ایمان است؛ کرامت است؛ عفت است؛ سداد است؛ درستی است؛ سلامت است؛ من را به آنجایی دعوت می کنی كه جای من نیست. هر چند به قیمت جانم تمام بشود، به چنين جايي نمی آیم و چنين پيشنهادي را به دعوت تو قبول نمی کنم.
كنيز گفت: اگر من را به كسي كه من انتخاب نكردم بفروشی، من خود را هلاک می کنم. بشر مي گويد: من خودم جلو آمدم و به عمر بن یزید گفتم: من نامه اي دارم كه آن را يکی از بزرگان نوشته است؛ از اين كه امام به من فرموده بود، من به تو اطمینان دارم و می خواهم سری را به تو بگویم، مي دانستم كه نباید اسم امام را ببرم؛ چون مأمورین مخفی بنی عباس به دنبال این بودند که حداقل تا مي توانند جلوی به وجود آمدن امام دوازدهم را بگیرند، و حداکثر هم به دنبال اين بودند که اگر ایشان به وجود آمد، با پی جویی او را نابود کنند. خیلی باید آدم مورد اعتماد امام معصوم باشد که سِرّ را فاش نکند. بشر گفت: این نامه را یکی از بزرگان نوشته و اخلاق، رفتار، کردار و وضع خود را در این نامه توضیح داده است. اگر اجازه می دهی، من این نامه را به این کنیز هم بدهم كه بخواند تا با خواندن اوصاف صاحب نامه، اگر دلش خواست، حاضر شود به او فروخته شود. عمر نامه را گرفت و به آن كنيز داد. کنیز نامه را باز کرد.
-
گوش مي خواهد نداي آشنا
آشنا داند صدای آشنا[7]
كنيز کلمه به کلمه نامه را در زیر چادر عصمت و عفت نگاه کرد و مثل ابر بهار اشک ریخت، و بعد به عمر بن یزید گفت: من را به صاحب همین نامه بفروش.بشر مي گويد: وارد قیمت شدیم تا بالاخره هر دو نفرمان بر سر قيمت دویست و بیست درهم توافق کردیم، و به همان دویست و بیست درهمي که وجود مبارک حضرت هادی (عليه السلام) به من مرحمت کرده بود، کنیز را به من فروخت.
برادران مؤمن و شیعه! اعتماد تا کجا؟ که امام هادی (عليه السلام) به یک مرد غریبه تنها بگوید، به بغداد برو و کنیز جواني را بخر و او را براي من به سامرا بیاور؛ چون امام می داند که این مرد، نه نگاه به این کنیز می کند، و نه سخن اضافه اي با او می زند؛ یعنی یک شیعه باید نسبت به یک زن بیگانه و غریبه، اینگونه باشد، نه اهل نگاه، و نه اهل سخن گفتن اضافه. این خواسته امام است؛ خواسته پیغمبر است «قُل للْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ.....وَ قُل للْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ»[8] ؛خواسته پروردگار است
نسبت به این وضع موجود كه ما داريم، خدا و پیغمبر و ائمه راضی نیستند. نسبت به این برخوردهای محرم با نامحرم، نسبت به این وضع پارک ها، نسبت به این وضع فرودگاه ها، نسبت به این وضع اتوبوس ها، نسبت به این وضع تاکسی ها و نسبت به این وضع مغازه ها که در آن ها رعایت محرم و نامحرمی نمی شود، و نسبت به این وضع ناهنجار كه گروهی از زنان و دختران با مو و روی باز و گاهی هم با بدن باز و با نمایش زینت هاي شان، در جامعه ظاهر مي شوند. خدا، انبیا و ائمه راضی نیستند؛ چرا که این برنامه ها مبدأ تولید انواع گناهان و مفاسد است و سبب در هم شکسته شدن پایه های اساسی خانواده و جامعه، و ازدیاد طلاق و کثرت گناه مي گردد.
بشر مي گويد: به آن كنيز گفتم: خانم! شما صاحب اين نامه را شناختید که حاضر شدید به او فروخته شوید؟ گفت: مگر هنوز ايمانت كامل نيست و در دلت نسبت به معرفت به فرزندان انبیا اشكال داري. من کنیز نیستم و پادشاه زاده هستم. اسم من ملیکا است و دختر یشوآ فرزند سلطان روم شرقی هستم، و مادرم از فرزندان حواريني است كه به شمعون بن صفا، وصي حضرت عيسي (عليه السلام)، منتسب هستند. داستان من داستان ساده ای نیست. بشر بن سلیمان! امام زمان تو را بی علت به دنبال بردن من نفرستاده است. من حکایت بسیار عجیبی دارام که آن را برایت نقل می کنم، و آن را نقل کرد تا اين نقل بماند و به ما برسد و ما هم از این داستان پندها، عبرت ها و درس ها بگیریم: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَه لاُِولِي الْأَلْبَابِ»[9] جاهلان از این حکایت ها درس نمی گیرند و تنهاعاقلانند كه از آن ها درس می گیرند.
خانم ماجرا را چنين نقل كرد: پدربزرگم که سلطان روم بود، من را كه سیزده سالم بود وخیلی هم برايش عزیز بودم و نوه مورد علاقه اش بودم، صدا زد و گفت: دخترم! مي خواهم زمینه ازدواج تو را با برادرزاده ام فراهم کنم. پدربزرگم قصر را زینت کرد و تخت مهمی را گذاشت و مي خواست پسر برادرش را بر بالای آن بنشاند. از سیصد نفر از علماي مسیحی، هفتصد نفر از بزرگان قوم و چهارهزار نفر از اشراف، اعیان و سرشناسان پایتخت هم براي اين بر تخت نشستن برادرزاده اش دعوت كرد و بعد او را آوردند و بر روی تخت نشاندند. همين كه او بر آن تخت نشست، پایه های تخت از هم در رفت و سرنگون شد و پسر برادرش افتاد. کشیشان و رهبانان مسیحی به پدربزرگم گفتند: ما فکر می کنیم در این برنامه نحوستی باشد. پس ما را آزاد کن كه برویم. پدربزرگم مخالفت كرد و دوباره پایه هاي تخت را برپا کردند و تخت را آماده نمودند. همين كه پسر برادرش را بر روی تخت گذاشتند، همه صليب هایی که منحرفان مسیحی ساخته و کنار آن تخت چیده بودند، ریختند و دوباره پایه های تخت از هم جدا شد و پسر برادرش هم افتاد. مجلس را جمع کردند. همه از این اوضاع متعجّب بودند. پدر بزرگم خیلی متأثر و ناراحت به درون دربار رفت.شب شد و من خوابم برد. در عالم خواب، جد مادری ام، شمعون بن صفا را دیدم که با انساني الهی به نام محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)، پیغمبر با عظمت اسلام، رو به رو شده است. او به جد مادری من گفت: من آمد ه ام از این دختر که از نسل تو است، برای فرزندم خواستگاری کنم. بعد فرزندش را نشان داد و اسمش را برد و گفت: او امام حسن عسکری (عليه السلام) است. عیسی بن مریم(عليه السلام) به شمعون بن صفا، جد مادری ام گفت: به این وصلت رضایت بده که عزت و شرف خانوادگی تو در این وصلت است.من در اين جا بر روی کلمه اي اصرار کنم و رد بشوم: با خانواده ای ازدواج بکنید که باعث عزت و شرف شما باشد.
در آن عالم رؤیا، عیسی مسیح(عليه السلام) به شمعون بن صفا گفت: این ازدواج را بپذیر که این پیوند مایه عزت و شرف است. پیغمبر پول کلانی را که نمی خواست مهر کند و کاخ هم که نمی خواست به عروس و داماد بدهد. مسیح(عليه السلام) كه عزت و شرف را در پاکی ها می ديد: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِب عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»[10] گفت: قبول دارم. پیغمبر به مسیح (عليه السلام) فرمود: من خودم عقد این پسر و دختر را می خوانم، و سپس خطبه عقد را خواند و من از خواب بیدار شدم. از آن وقت من غرق در تعجّب هستم كه اين چه خوابی بوده؟ من از ترس كشته شدن، بيم داشتم كه ماجراي خوابم را براي پدر و پدربزرگم بگويم و در خودم آن را پنهان نمودم.
بعد از این خواب، عشق ديدار حضرت عسکری(عليه السلام) تمام وجود مرا فراگرفت و من از خوردن و آشاميدن بازماندم و بدنم ضعيف شد و به شدت بيمار گشتم. در شهر هاي روم، پزشكي نبود، مگر اين كه پدربزرگم او را براي درمان من آورد، ولي آن ها از درمان من مأيوس شدند. روزی پدربزرگم به کنار تختخوابم آمد و گفت: عزیز دلم! تو هر چیزی بخواهی، من آن را برای تو فراهم می کنم. گفتم: پدر بزرگ! دلت می خواهد مسیح و مریم(عليهما السلام) به من نظری کنند و من را شفا دهند. گفت: آري، عزیزم! مریضی ات زندگی همه ما را به هم زده. گفتم: شما تعدادي اسیر مسلمان در زندان هایتان دارید، آن ها را آزاد کنید تا من شفا داده شوم؛ یعنی اگر می خواهید مریض هایتان معالجه شوند، غیر استفاده از دوا، کار خیر هم بکنید؛ گرفتاری را نجات بدهید؛ زیر بغل افتاده ای را بگیرید؛ مشکل یک مشکل دار را حل کنید، چنين كار هايي در علاج بیمار شما مؤثر است.
پدربزرگم كه به آزادي اسرا اقدام نمود، حالم خوب شد و كمي توانستم غذا بخورم. بعد از چهار شب، خواب ديگري ديدم. این بار دیدم كه دو خانم آمدند و در دو طرفم ايستادند. یکی از آن ها، مریم(عليها السلام)، مادر عیسی(عليه السلام)، بود و ديگري هم فاطمه زهرا(عليها السلام)، دختر پیغمبر اسلام. تا حضرت زهرا(عليها السلام) را شناختم، دامانش را گرفتم و گفتم: خانم! اگر من را برای پسرتان عقد کردید، پس پسرتان كجاست؟ چرا نسبت به من وفاداری نمی کنید و به من جفا می نماييد؟ فاطمه زهرا(عليها السلام) فرمودند: پسر من به تو چه جفایی کرده؟ گفتم: تنها یک شب من او را پیش پدرتان پیغمبر دیدم و تا حالا ديگر او را ندیده ام. این پسر کیست و چرا به خواستگاری من نمی آید؟ فاطمه زهرا(عليها السلام) به من فرمود: اين امر علت دارد. پرسيدم: علتش چیست؟ ايشان فرمود، علتش این است که تو مشرک هستی و در آيین غلطی به سر مي بري. هر چشمی که نمی تواند امام عسکری(عليه السلام) را ببیند. گفتم: چکار کنم تا او را ببینم؟ حضرت فرمود: شهادتین را بگو و از آلودگی شرک و آلودگی آيین غلط مسیحیت پاک شو.
-
غسل در اشک زدم کاهل طریقت گويند
پاک شو اول و پس بر آن پاک انداز[11]
در خواب، من با تمام وجودم، به دست حضرت زهرا عليها السلام مسلمان شدم. بعد حضرت به من فرمود: از فردا شب به بعد، هر شب پسرم به تو سر می زند. دیگر، از فرداي آن شب، امام عسکری (عليه السلام) را در خواب مي دیدم. یک شب امام عسکری(عليه السلام) را خواب دیدم كه به من فرمود، ملیکا! به زودي بین پدربزرگت و مسلمان ها جنگی می شود، سه و چهار نفر از زنان دربار را انتخاب کن و بعد برو خود را به لشکر مسلمان ها نزدیک کن. مسلمان ها مي آيند تو را دستگیر می کنند و به بغداد می آورند. ما كسي را به بغداد می فرستیم تا تو را بیاورند. این داستان من بود.
بشر مي گويد: وقتي خانم مليكا را به سامره آوردم و او به خانه حضرت هادی (عليه السلام) وارد شد، در اولین باري که در بیداری چشم این انسان والا به امام هادی(عليه السلام) می افتد، حضرت به او مي گويد: نرجس، و او را به اسم اصلی اش صدا مي زند. بعد از او مي خواهد بنشيند و به او مي گويد كه آيا دلت می خواهد در اولین برخوردت این مبلغ پول را به عنوان هدیه و چشم روشنی به تو بدهم، یا اينكه مژده اي را به تو بدهم. خوش به حال قلب هایی که از پول آزاد است. نرجس گفت: یابن رسول الله! پول نمی خواهم و مژده را مي خواهم. حضرت فرمود: به تو مژده می دهم که آن کسی که در عاقبت، تمام دنیا را پر از عدل و داد می کند، بعد از آني که پر از ظلم و جور شده، از تو به دنیا می آید. تو اینقدر پیش خدا ارزش پیدا کرده ای که ظرف وجود تو، شایستگي تربیت کردن پرچمدار عدل جهانی را دارد. او كه نتیجه همه انبیا و امامان است، از رَحِم تو به دنیا می آید. بعد حضرت فرمود: خواهر، حکیمه خاتون! بیا ایشان همان خانمی است که درباره او به تو می گفتم. او را ببر و حلال و حرام خدا را به او یاد بده. عبادت ها را به او یاد بده؛ یعنی اگر می خواهید ظرف وجودتان، شایستگی منابع فیض حق را پیدا کند، عبادت خدا كنيد و رعایت حلال و حرامش را بنماييد[12]
حكيمه خاتون یک روز آمد و به برادرش حضرت هادی (عليه السلام) گفت: این دختر همه تعالیم دین را یاد گرفته است و به زیبایی هم خدا را عبادت می کند. بعد حضرت فرزندش، امام حسن عسکری (عليه السلام) را صدا زد و به او فرمود: پسرم! این دختر، لایق آن شده که من او را برای تو عقد کنم. سپس او را براي امام عسکری(عليه السلام) عقد کرد. و پس از گذشت مدتی، حضرت نرجس(عليها السلام) به شوهرش، امام عسکری(عليه السلام) گفت: به من مژده شده بود كه من حامله می شوم، ولي چرا چنين نشدم؟ حضرت به او فرمود: شما الان حامله هستی، ولی حاملگی ات، مثل حاملگي مادر موسی است. این سرّ خداست كه در شکم تو مي باشد. این حجت خدا و بقیه الله است. هر چشمی نباید او را ببیند و هر گوشی نباید صدایش را بشنود تا شب پانزده شعبان که به منزله شب قدر است.
در شب پانزدهم امام عسکری فرمود: امانت خدا امشب بی درد به دنیا می آید ؛ یعنی با خدا، پیغمبر و امامان بسازید که همه دردها علاج است. بی درد به دنیا می آید. نیمه شب بود که حضرت حجت به دنیا آمد. مادرش می گوید: به محض اینکه حضرت از بدن من جدا شد، صدایش در آمد: اشهد ان لا اله الاالله و ان جدی رسول الله، و همين طور ادامه داد و شهادت داد به امیر مؤمنان، به حضرت مجتبی، به حضرت سیدالشهداء، به زین العابدین، به امام باقر، امام صادق، به موسی بن جعفر، به حضرت رضا، به حضرت جواد، به حضرت هادی و به پدر بزرگوارش و به عنوان امامان واجب الاطاعه به آنان سلام کرد. بعد امام عسکری(عليه السلام) گفت: او را پیش من بیاورید. در همان آغوش اول، امام به شانه فرزندش نگاه کرد و دید بر شانه اش اين آيه مهر خورده «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ»[13]
خدایا! ما را از شیعیان واقعی امام زمان قرار بده. خدایا! ما را مورد محبت امام عصر قرار بده. خدایا! به احترام امام زمان اسرائیل را نابود کن و مسلمان ها را پیروز فرما. امام شهدا را غریق رحمت فرما! دین ما، کشور ما، ملت بزرگوار ما و رهبر ما را از حوادث حفظ فرما و دختران و پسران ما را از شرّ فرهنگ غرب در امان و محفوظ بدار.
حجه الاسلام والمسلمین انصاریان