کلید واژه ها: صلوات- ساده زیستی- انجام واجبات- اخلاق در خانه- عفو- خوش اخلاقی- بهترین همسران- باب الحوائج.
- به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازاوستعاشقم برهمه عـالم که هـمه عالـم ازاوست
- بحلاوت بخورم زهـر که شـاهد ساقی استبه ارادت بـبـرم دردکه درمان هم ازاوست
- غـم و شـادی بـر عـارف چـه تفـاوت داردسـاقیا بـاده بـده شــادی آن که غم اوست
- به غنیمت شمرای دوست دم عیـسی صبحتا دل مرده مگر زنده کند که این دم از اوست
ذکر صلوات، باعث نورانیت قبر و جایگاه انسان و نورانیت انسان در بهشت و قیامت می شود و هر کس، روز قیامت نورانی باشد در آتش جهنم نمی افتد. امام معصوم می فرماید: «فَأَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ ص صَلَاةً وَاحِدَةً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ أَلْفَ صَلَاةٍ فِي أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَمَنْ لَمْ يَرْغَبْ فِي هَذَا فَهُوَ جَاهِلٌ مَغْرُورٌ قَدْ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ»[1]؛ کسانی که صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند خدای متعال با هزار صف از ملائکه برایش صلوات می فرستند و کسانی که نسبت به صلوات بی اهمیت باشند خدا و پیامبر و اهل بیتش از آن ها بیزارند.
مهمانی هایتان را بی تکلف برپا کنید، تکلّف و سخت گیری چرا؟ قدیمی ها سرشان به متکا نرسیده، غش می کردند. راحت می خوابیدند و این قدر قسط و قرض نداشتند؛ برای این که تشریفات و تکلف ها و چشم و هم چشمی ها نبود. امیرالمومنین علیه السلام در جواب کسی که به مهمانی دعوتش کرد، فرمود: به سه شرط می آیم: به خودت زحمت ندهی؛ از این ور و آن ور وسایل تهیه نکنی؛ چیزی به خانواده ات تحمیل نکنی. بعضی ها خیلی به خانواده اشان اجبار می کنند. حضرت امیر فرمودند: «فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَكْرَهْتُهَا عَلَى أَمْرٍ»[2]؛ یکبار هم به حضرت زهراء اجبار و اکراه نکردم. اگر زن و شوهر باهم همدل باشند زندگی ها شیرین می شود.
جایز نیست پدر و مادر، بچه ا شان را به زور برای نمازی که واجب است بیدار کنند. واجبش جایز نیست که اکراه بشود چه برسد که در کارهای دیگر اکراه بکنند. با آتش بخواهی بهشت درست کنی می شود؟ این که بهشت نمی شود، جهنم است. آیه قرآن داریم که خودتان را و خانوادههایتان را از آتش جهنم حفظ کنید. شخصی محضر پیامبر آمد و عرض کرد: آقا، ما بیچاره شدیم. حضرت فرمودند: چرا؟ گفت: خدا می فرماید «هم خودت را و هم خانواده ات را از آتش جهنم نجات بده»، من خودم نماز می خوانم، اگر خانواده و بچه هایم نخوانند چه کار کنم؟ حضرت فرمودند: شما فقط وظیفه داری که آن ها را موعظه و نصیحت کنی. به قول امروزی ها، فرهنگ نماز را به آن ها ارائه بکن، اگر نخواندند دیگر به گردن خودشان است.
باید بچه هایمان را نماز دوست بار بیاوریم نه این که از ترس پدر بخوانند و وقتی پدر در خانه نبود اصلا سرش به مهر نرود. باید جذبه و زیبایی نماز را جا بیندازیم که اگر پدر و مادر هم نبودند، بچه ها نماز بخوانند و الا تحمیل کردن فایده ای ندارد. در مسائل دیگر هم نباید اجبار کرد. بعضی شوهر ها به خانم هایشان سخت می گیرند که تو حتما باید خانه پدر و مادرم بیایی، حق نداری به خانه پدر و مادرت بروی. این ها حرف بدی است یک مقدار آزاد بگذاریم، جایی که پیامبر و خدا نهی نکردند ما چرا نهی کنیم؛ مثلا خانم می خواهد به پدر و مادرش سر بزند، به فامیل های نزدیکش سر بزند و حق شوهر را هم ضایع نمی کند، لازم نیست سخت گیری کنید. سخت گیری، کدورت و ناراحتی ایجاد می کند. حاج آقای دولابی می فرمودند: یکی از رفقای ما در تهران، حدود چهل سال است که ازدواج کرده است و در طول این چهل سال، یک بار هم سر هم داد نزدند، یک بار هم قهر نکردند و از همدیگر ناراحت نشده اند. هر کاری که بکنند با توافق همدیگر می کنند.
رمز موفقیت خیلی از بزرگان ما، داشتن همسر خوب است. خانواده خوب می تواند فضا را آرام کند و ایمان مرد را قوی کند و مرد را به خوبی ها دعوت کند. زهیر که یکی از یاران امام حسین بود اول مخالف امام حسین و طرفدارعثمان بود؛ می گفت: عثمان، مظلوم کشته شد و باید انتقامش را گرفت. زهیر با یارانش غذا می خوردند که فرستاده امام حسین آمد و گفت: امام حسین کارتان دارد. لقمه همین طور در دستش ماند، نمی خواست دعوت امام حسین را اجابت کند. همسرش نهیبی به او زد و گفت: مرد، خجالت نمی کشی؟! فرزند پیامبر خدا دنبالت فرستاده است، برو ببین چه می گوید. زهیر بلند شد و پیش امام رفت. امام چند کلمه ای با او صحبت کرد و زهیر صد و هشتاد درجه عوض شد. آمد خیمه اش را جمع کرد و آورد کنار خیمه امام حسین زد و گفت: من حسینی شدم. به خانمش هم گفت: تو را به فامیل هایت می سپارم که به قبیله ات ببرند این راه خطر ناک است. خانمش گفت: اشکال ندارد من هم افتخار می کنم که به این راه بروی ولی خواهش می کنم روز قیامت پیش جد حسین، من را فراموش نکنی و شفاعتم کنی.
امام حسین علیه السلام ، شب عاشوراء فرمودند: بیعت را برداشتم هر کس می خواهد برود. زهیر بلند شد و گفت: یابن رسول الله، من بهشت نمی خواهم. اگر دنیا عمرش جاودانه باشد حاضرم هزار بار کشته بشوم و باز زنده بشوم و یاری شما بکنم. همه وجودم عشق شماست. یعنی دنبال بهشت و ثواب هم نیست. خانمش کلید این تحول را زد. خیلی از خیراتی که نصیب خیلی از مردها شده، به برکت همسران و والدینشان است.
مرحوم آخوند کاشی شخصیت بزرگواری بود که دویست تا مجتهد پای درسش می آمدند و یکی از شاگردانش آیة الله بروجردی بودند. آخوند کاشی با خدا نجوا می کرد و جواب می گرفت. یک بار به خدا می گوید: ای خدا چه می شد که در صدر اسلام بودم و کمک حضرت زهراء سلام الله علیها می کردم، کمک امیرالمومنین علیه السلام می کردم. خادم مدرسه صدر از قول آخوند کاشی نقل کرده که خطاب شد: آخوند کاشی، اگر تو هم آن موقع بودی آن وری بودی؛ یعنی رفوزه می شدی. روایت داریم که همه از ولایت برگشتند الا سه نفر یا هفت نفر، از سه نفر کمتر و از هفت نفر بیشتر نگفتند.
حاج آقای دولابی می فرمودند: به دیدن آقا سید حسین تهرانی شاگرد مرحوم علامه طباطبایی رفتم. زمانی که خانم علامه فوت کرده بود، مرحوم آقا سید حسین تهرانی به علامه طباطبایی نامه نوشتند و فوت خانمش را تسلیت گفتند. مرحوم علامه هم جواب تسلیت ایشان را داده بود. حاج آقای دولابی می فرمود: آقا سید حسین تهرانی، نامه را برایم می خواند که علامه نوشته بود «شما نمی دانید که چه خانمی را از دست دادم، خانمی که نتیجه کارهایم مدیون زحمات اوست. خانمم، خیلی به من محبت می کرد، اگر حس می کرد که میخواهم بیرون بروم از مهمانی و کارهایش صرف نظر می کرد که من به کارم برسم. اگر در خانه مشغول مطالعه بودم، نیم ساعت به نیم ساعت، یک چایی برایم می آورد. حواسش بود که راحتی مرا فراهم کند تا حواس جمع نوشتن و مطالع باشد. یک بار هم مرا ناراحت نکرد و برخلاف نظر من عمل نکرد.
روایت داریم از کسانی که گردن انسان حق دارند غیر از پیامبر و امام، والدین و شوهر هستند. مادر روی سر انسان و همسر در سینه و دل انسان جای دارد، باید به آن ها احترام و محبت کرد. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمودند: اگر سجده کردن به غیر خدا جایز بود امر میکردم که خانم ها، شوهرهایشان را سجده کنند. یعنی این قدر خودشان را در مقابل شوهرهایشان کوچک کنند. پیامبر فرمودند: اگر مردی مشکلاتی داشته باشد و همسرش با مشکلات او بسازد (شوهری مشکل اقتصادی یا روحی دارد یا برخوردش تند است) خدای متعال ثواب حضرت آسیه را برایش ثبت می کند[3].
پیامبراکرم صلی الله... فرمودند: خانمی که سه تا کار بکند با حضرت زهراء محشور می شود؛ 1- خانمی که با بد اخلاقی شوهرش بسازد. بداخلاقی از بدترین گناهان کبیره است، آدم بداخلاق اعمالش قبول نیست، توبه اش قبول نیست، چه مرد باشد و چه زن، همه ثواب هایش آتش می گیرند. خوش اخلاقی هم تمام گناهان را ذوب می کند همان طور که خورشید یخ را ذوب می کند. پیامبراکرم صلی الله... فرمودند: من ضمانت می کنم که آدم خوش اخلاق اهل بهشت است. امام صادق علیه السلام فرمودند: «فَإِنَّ حُسْنَ الْخُلُقِ فِي الْجَنَّةِ لَا مَحَالَةَ وَ إِيَّاكُمْ وَ سُوءَ الْخُلُقِ فَإِنَّ سُوءَ الْخُلُقِ فِي النَّارِ لَا مَحَالَة»[4]؛ زمامی از رحمت خدا به آدم خوش اخلاق بسته شده و آن زمام دست فرشته ای است که او را به بهشت می برد. «سُوءُ الْخُلُقِ زِمَامٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ فِي أَنْفِ صَاحِبِهِ وَ الزِّمَامُ بِيَدِ الشَّيْطَانِ يَجُرُّهُ إِلَى الشَّرِّ وَ الشَّرُّ يَجُرُّهُ إِلَى النَّارِ»[5]؛ و متقابلا زمامی در دست شیطان است که به گردن آدم بداخلاق انداخته است و او را به طرف آتش می کشد. مدام ذکر گفتن لازم نیست با اخلاق باش، عفو کن، با گذشت باش تا کارت درست شود.
اصحاب از پیامبر پرسیدند: «يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ»[6]؛ چه چیزانفاق کنیم؟ خدای متعال در جواب این سوال می فرماید: «قُلِ الْعَفْوَ»[7]؛ بگو عفو انفاق کنید. انفاق فقط مال نیست رفتارمان انسانی باشد، اخلاقمان انسانی باشد. حالا خانم یا آقا خسته بوده یک حرفی زده، یک جایی حرف شما را گوش نداده یا همکاری نکرده، گذشت داشته باش. در روایت داریم که مومن، کینه ای و عقده ای نیست. بعضی ها خیلی بد کینه ای هستند، که فلان جا فلان کار را کردی من باید انتقام بگیرم.
پیامبر صلی الله علیه واله می فرماید: مومنی بیشتر از سه روز قهرش را ادامه بدهد از اسلام بیرون رفته است. در روایت دیگری در امالی صدوق داریم که اگر بیشتر از سه روز طول بکشد آتش جهنم به این ها نزدیک تر است. آقایی که متدین و مذهبی هم بود، می گفت: حاج آقا، من نمی دانستم و الان یک سال است که با پدر خانمم قهر هستم.
روایت دیگری داریم که روز قیامت در صحرای محشر از طرف خدای متعال صدا می آید: کجایند آن هایی که به خدا حق دارند؟ آیا کسی می تواند گردن خدا حقی داشته باشد؟ هر چه داریم از خداست، حول و قوه ا مان هم از خداست، توفیقمان هم از خداست؛ یعنی هیچ کسی حتی پیامبرها از خدا طلبکار نیستند و خدا هم به کسی بدهکار نیست. فرشته ها می آیند صدا می زنند که کجا هستند کسانی که به خدا حق دارند، بیایند خداوند می خواهد به آنها لطف بکند و راحت وارد بهشت بکند؟ سوال می کنند چه کسانی بر خدا حق دارند؟ ندا می رسد: «العافون عن الناس»[8]؛ آن هایی که در دنیا، اهل عفو و گذشت بودند. به خاطر خدا، گذشت کنید، در گذشت لذتی است که حتما در انتقام نیست. امام سجاد علیه السلام می فرماید: در عمرم جرئه ای با حلاوت تر و شیرین تر از آنچه در عفو و گذشت است نیاشامیدم.
آیة اللهی می گفت: در یکی از خیابان های قم می رفتم، شخصی به ما رسید و گفت: شما نمی فهمید، این چیه به سرتان گذاشتید؟ شما چنین هستید، چنان هستید... گفت: الحمدلله، خدا لطف کرده بود که حواسم بود، حلم و صبرو بردباریم را حفظ کردم. آن شخص ادامه داد که شما نادان هستی، نفهم هستی، جاهل هستی. این آقای مجتهد می گوید: این آقا هی گفت و عقدههایش را خالی کرد بعد از این که حرف هایش را تمام کرد، گفتم: از کی تا حالا چشمانت باز شده و حقیقت را می بینی؟ من واقعا نادان و جاهلم، خیلی حرف های قشنگی می زنی. وقتی این طوری پاسخش را دادم این شخص هم خجالت کشید و شرمنده شد. یعنی با حلم و صبرت، می توانی آتش های طرف مقابلت را خاموش کنی، مبادا شما هم آتش های او بیشتر کنید. خدای متعال می فرماید: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ»[9]؛ کسی که عفو کند و اصلاح کند اجرش با خداست، خدا قبول کرده و می گوید: این بر گردن من حق دارد.
پس کدامیک از زن ها با حضرت فاطمه محشور می شوند؟ 1-خانم هایی که با بداخلاقی مردهایشان بسازند. 2- خانم هایی که با نداری همسرشان بسازند. 3- وقتی خانمی دید که شوهرش نمی تواند مهرش را بدهد، ببخشد.
از حضرت زهراء علیهاالسلام سوال کردند که بهترین شوهرها کدام شوهرها هستند؟ حضرت جواب دادند: بهترین شوهرها کسانی هستند که شانه هایش نرم است؛ یعنی در خانه امر نمی کند کجا برویم، کجا نرویم. مومن، زندگیش را مطابق میل خانواده اش برنامه ریزی می کند ولی منافق به زور بر خانواده اش تحمیل می کند. مومن، مطابق میل خانواده اش غذا می خورد؛ یعنی (در غیرحرام) زندگی را مطابق میل آن ها می چرخاند. ولی منافق و کافر می گوید هر چه من می گویم و خودخواه است. حضرت زهراء می فرماید: بهترین شوهرها کسانی هستند که شانههایشان نرم است، سرشان پایین هست، داد و غال نمی کنند. بعضی از آقایان وقتی وارد خانه می شوند حکومت نظامی می شود.
روایت داریم ملعون است آن کسانی که دیگران بی خودی از او بترسند. در بعضی از خانواده ها وقتی شوهر از خانه بیرون می رود نفسشان جا می آید و می گویند: ان شاءالله برود و برنگردد. مادر شهیدی می گفت: حاج آقا، شوهر من بیرون از منزل، آن قدر خوب و مهربان است که همه می گویند مثل سلمان و ابوذر است. اگر بیرون بداخلاق باشد مشتری هایش پراکنده می شوند، خوشی هایش و محبتهایش را بیرون خرج می کند؛ اما وقتی وارد خانه می شود اگر شمر را می خواهی ببینی به خانه ما بیا ببین. این قدر هم خانمش را اذیت کرد که خانمش دق کرد و مرد. بداخلاقی از بدترین گناهان کبیره است که آدم را مبتلا به فشار قبر می کند.
حضرت زهراء فرمودند: شوهرهای خوب بیش از همه، خانم هایشان را اکرام و احترام می کنند، با محبت صدا می کنند و خوش اخلاق هستند. حاج آقای دولابی می فرمودند: دوستی در تهران دارم که چهل سال است که متاهل شده است و در این مدت یک بار هم در خانه اش اختلاف نبوده، هم دیگر را عصبانی نکردند، داد نزدند، قهر نکردند، همه کارهایشان را با توافق هم انجام می دهند. حاج آقای دولابی می گفت: در این دود و دم تهران وقتی خسته می شوم برای رفع خستگی می روم در خانه این ها استراحت می کنم، این قدر فضای خانه این ها آرام است که محل رفت و آمد ملائکه است. بارها پیش آمد که وقتی حاج آقا قم می آمدند بنده توفیق داشتم که ایشان را تهران ببرم. حاج آقا در تهران، دختر و نوه داشتند ولی می گفتند خانه فلانی برویم. می فرمودند: در این خانه صدای بلند نشنیدم. خیلی با ملایمت و گاهی با نفس باهم صحبت می کنند. کسی که اهل محبت و عشق است به او اشاره کنی می فهمد که چه می خواهی. ان شاءالله جو محبت و یگانگی و گذشت در خانه هایمان باشد.
در یکی از مساجد بروجرد، جشنی برای حضرت اباالفضل برپا می شود که یهودی ها و کلیمی های اصفهان شیرینی و نذورات می آورند و در آن مسجد پخش می کنند. یکی از رفقاء بروجردی می گفت: یک خانواده یهودی که بچه دار نمی شد نذر حضرت اباالفضل کرد و بعد از مدتی صاحب فرزندی شدند و به عشق حضرت اباالفضل اسم بچه اشان را «عباس» گذاشتند.
بی دست ماند و داد خدا دست خود به او آنان که منکرند بگو رو به رو کنند
امام سجاد علیه السلام فرمودند: خداوند متعال، در بهشت، به عمویم حضرت اباالفضل به جای دو تا دست، دو تا بال دادند و همه شهداء به حال او غبطه می خورند. یکی از دوستان تعریف می کرد: قبل از انقلاب هشت روزه کربلا می بردند، ما هم با چند نفر از رفقای قمی عازم کربلا شدیم. در بین همسفرانمان شخصی بود که چندین سال ازدواج کرده بود و بچه دار نمی شد، بعد از نذر و دعا و توسل، خدا به آنها فرزندی داد. این بچه را هم برای زیارت آورده بودند. در هتل استراحت می کردم که دیدم در اتاقم را محکم می زنند. در را باز کردم و دیدم همین رفیق قمی ماست. خیلی اضطراب داشت، گفت: آقا، من را دریاب، بچه من مرد. گفتم: این حرف ها چیست که داری می زنی؟! آمدم دیدم که بچه اش بیهوش است. گفتم: حتما حالش بد شده، بردار ببریمش دکتر، نگران نباش. این را بلند کردیم و پیش دکتر بردیم، دکتر معاینه اش کرد و یک نگاهی به ما کرد که من را مسخره کردید؟ باید مرده شورخانه ببرید، نه نبضش می زند و نه قلبش. اگر جواز دفن می خواهید برایتان صادر کنم. ما هم خیلی ناراحت شدیم این پدر هم داشت سکته می کرد، هنوز همسرش هم خبر نداشت که بچه این طور شده است. دیدم که این ها دل شکسته اند باید یک جایی ببرم که جوابش قطعی و صددرصد باشد. با این که ما در کاظمین بودیم به دوستم گفتم: ناراحت نباش این جا ما یک باب الحوائجی داریم که کسی را رد نمی کند می برمت کربلا، در خانه قمر بنی هاشم. از پله ها پایین آمدیم و یک تاکسی گرفتیم و گفتیم: ما را کربلا ببر. وقتی کربلا رسیدیم راننده، ما را کنار صحن آقا پیاده کرد. همسفر ما بچه اش را روی دست گرفته بود، داخل صحن که رفتیم وقتی چشمش به ضریح آقا افتاد، گفت: آقا جان، ما همین یک بچه را داریم عنایتی بفرمایید. همان طور که داشت می گفت و اشک می ریخت، عربی آمد و گفت: شما این طوری می خواهید از حضرت ابا الفضل حاجت بگیرید؟! بچه را به من بده. یک تشر زد و بچه را از ما گرفت، ما هم دنبالش رفتیم. کنار ضریح رفت و شروع کرد به داد زدن که: یا ابالفضل، جواب این مهمان ها را بده. چگونه این ها نا امید بشوند و برگردند. این بچه، مادر و فامیل دارد، برود و بگوید بچه امان در کربلا مرد. یا اباالفضل، این ها را نباید نا امید کنی، این قدر ناله می زنم تا جواب بگیرم. خدا شاهد است یک وقت دیدیم بچه عطسه زد و بلند شد. اشک شوق ریختیم و خوشحال شدیم. سوار تاکسی شدیم و برگشتیم. به راننده گفتم: پیش دکتر برویم، به ما خیلی بد و بیراه گفت. برویم به دکتر هم بگوییم که همچین چیزی اتفاق افتاده است. به مطب دکتر رسیدیم و وارد اتاق دکتر شدیم، وقتی بچه را دید، گفت: خدمت حضرت اباالفضل رفتید، خیلی از این مریض ها داشتم که خدمت حضرت اباالفضل رفتند و زنده شدند. خودش زودتر از ما گفت: «باب الحوائج» است.
آقایی کربلا رفته بود و زیاد به حرم امام حسین می رفت اما حرم حضرت اباالفضل کم می رفت. یک شب، حضرت زهراء را خواب دید، حضرت خیلی تحویلش نگرفتند. عرض کرد: بی بی جان، چرا به من محل نمی گذارید من زائر فرزندتان هستم؟ حضرت فرمودند: چرا به زیارت فرزند من نمی روی؟ عرض کردم: بی بی، خدا شاهد است که هر روز به زیارت فرزندت امام حسین می روم. حضرت فرمود: مگر اباالفضل فرزند من نیست؟ چرا به زیارت فرزندم امام حسین می روی اما به زیارت فرزندم اباالفضل نمی روی؟
وقتی حضرت اباالفضل در میان انبوه دشمن مانده بود، دست نداشت تا از خودش دفاع کند و با دشمن بجنگد، آب هم نداشت که به خیمه ها ببرد، این جا امید ابا الفضل نا امید شده بود. مشک آب روی زمین ریخته بود، حضرت اباالفضل مانده بود چه کند که نانجیبی عمودآهنی بر فرق و پیشانی حضرت زد. آقا یک وقت با صورت به زمین افتاد و صدا زد: برادر، برادرت را دریاب. ناله اباالفضل بلند شد و رنگ اباعبدالله دگرگون شد. امام حسین علیه السلام کنار نهر علقمه آمدند و دیدند برادر دست در بدن ندارد، تیری به چشم برادر خورده، مشک یک طرف و علم یک طرف افتاده است؛ صدا زد: الآن پشت من شکست و امیدم ناامید شد.
حجه الاسلام و المسلمین فرحزاد