«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم شهر الرمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان»
[1]؛ و اما عرض مي كنم كه «نهج البلاغه» كتابي است كه سيد رضي كه از بزرگان علماي شيعه است، ايشان اين كتاب را از بين خطبه ها و نامه ها و سخنان كوتاه يا سخناني كه شبيه خطبه است انتخاب كرده است. يعني نهج البلاغه برگزيده اي است از سخنان امام اميرالمؤمنين (ع) نه اينكه حضرت هر چه فرموده است اين است؛ نه ممكن است انسان بررسي بكند خطبه هاي نهج البلاغه هايي كه يك بيستم خطبه هاي حضرت باشند بلكه بله حالا كمتر سيد انتخاب كرد و يك كار بسيار زيبايي كرد كه كاري كرد كه نهج البلاغه اين سخنان اميرالمؤمنين (ع) در دنيا به خانه ها رفته است تنها كه ايران نيست تنها بلاد اسلامي نيست الآن شما ملاحظه كنيد شايد در مصر دهها مرتبه نهج البلاغه تا حالا چاپ شده است با اينكه آنها اهل تسنن هستند به زبانهاي ديگر ترجمه شده است و بالاخره اين اثر در خانه ها رفته است.
بله عرض مي كنم حضورتان كه نهج البلاغه را مي گويند در اصطلاح علما برادر قرآن، يعني اين را بدانيد كه قرآن يك معجزه است، نهج البلاغه هم معجزه است هيچ شكي در آن نيست. مي دانيد چرا چون گوينده اش متصل به غيب بوده است. در نهج البلاغه فراوان اتصال به غيب وجود دارد نسبت به قرآن، در نهج البلاغه فراوان اشاره است به اسرار خلقت و مسائل زيادي كه امروز دانشمندان كشف كرده اند، چون نمي خواهم بحثم بحث مادي باشد راجع به آنها اشاره نمي كنم. حركت زمين در نهج البلاغه است. تازه بنده از يك جاهايي منابعي به دست آوردم كه نهج البلاغه هم مثل قرآن يك باطن خاصي هم دارد كه آن ديگر خيلي مشكل است. خلاصه مي خواهم بگويم كه از هر نظر نهج البلاغه شبيه قرآن است حتي از اين نظر عرض مي شود كه خيلي از بزرگان علما عنايت داشتند به نهج البلاغه و شرح زياد نوشته شده است. از سني، از شيعه، بزرگترين شرحي كه در شيعه نوشته شده است تا آنجا كه بنده مي دانم شرح مرحوم حاج ذهبي الله خوئي است. حاج ذهبي الله خوئي از علماي معاصر ناصرالدين شاه بوده است. ايشان البته به يك روايت كه عمرش وفا نكرده است همه را بنويسد، به روايت دیگر مي گويند نوشته بوده است گم شده است. مي دانيد كه پيشكسوت در شرح نهج البلاغه باز هم علماي شيعه بودند حرم حضرت فاطمه معصومه (س) كه مشرف مي شويد يك قبري است در صحن بزرگ با سنگ طوسي رنگ درست شده است و از بقية قبرها بلندتر است. آن قبر مرحوم قطب راوندي رضوان الله عليه است. اولين شرح نهج البلاغه صاحب آن قبر نوشته است.
اما شروح مختصر خيلي نوشته شده است كه مشهورترين شرح مختصر در تسنن، شرح شيخ محمد عبده مصري است. اين عبده يك مقدمة عجيبي دارد ، اين مقدمه اينقدر زيباست كه در مصر يك طبيبي بوده است اسمش را شنيده باشيد به نام منصلكي اين منصلكي يكي از طبار علماي عرب بوده است. ايشان مي گردد كه نسلهاي منتخب را پيدا كند از جمله رسيد مقدمة عبده را در نهج البلاغه به عنوان يك نثر زيباي عربي معرفي كرده بود. ديدم پس من آني نيست كه در عجم اينطور فكر مي كنم جدا زيبا است. قضيه اين است كه عبده مثل اينكه يك اشتباهي به او رسيده بود با غم و غصه و ناراحتي خانه نشين شده بود. داستان اين است مي گويد كه خانه نشين شدم و گفت غصه ها از هر طرف به من هجوم آورد، اما مي گويد كه به عمرم نهج البلاغه اصلا نديده بودم. ديگر مردانه اعتراف مي كند. خيلي خوب است آدم اعتراف بكند كه من نهج البلاغه اصلا نديده بودم. مي گويد با آن غم و غصه ها در يك جايي قرار گرفته بودم كه چند جلد آنجا كتاب بود مي گويد بي اختيار دستم رفت به سوي يك كتاب خيلي زيبا ، مي گويد تصادفاً دستم رو به اين كتاب رفت. نمي دانستم اين چه هست بدون اينكه زحمتي بكشم دستم رفت روي اين كتاب توجه كرديد خب چه پيدا كردند. مي گويد وقتي باز كردم ديدم كلام اميرالمؤمنين است آرام شدم. ديدم اين آرامبخش من است و اين چاره اي است كه غصه هاي من خالي بشود دقت مي كنيد چقدر زيبا است! وقتي ديدم آرام شدم گفتم بروم يك قدري مطالعه كنم مي گويد بعضي صفحاتش را نگاه كردم و بعضي جمله هايش را تأمل كردم چه شد مي گوييم يك دفعه ي ديگر من در اين اتاق نشستم و اين كتاب مرا به يك عالمي فرستاد چه عالمي! گاهي يك عالم ملكوت برايم مجسم شد. گاهي يك چيزي مجسم شد يك وقت احساس كردم كه يك صداهايي مي شنود و بالاخره مي گويد تا يكدفعه يك صحنه اي برايم مجسم شد. اينجا را دقت كنيد ظرافت اين شخص و نفوذ كلام اميرالمؤمنين در قلب اين سني مي گويد :« و كان يخيّر إليّ همچون برايم مجسم شد كه و كان يخيّر إليّ من محربني شبد آراء السنّ ألّ لذيب معاره ألّ لسلام دوله و للحساء سوله أنّ حابله إلي الغالب هو الامام علي و ابي طالب»؛ مي گويد وقتي كه من برايم مجسم شد كه در عالم بيان و قلم هم دولتي است از فصاحت، براي خودش دولتي دارد. بيان دولتي دارد و در اين عالم هم جنگها در گرفته مي شود. جنگ فقط جنگ ظاهر نيست در عالم قلم در عالم بيان جنگها گرفته مي شود شبيه خوانها زده مي شود مي گويد خيال كردم ديدم در تمام جهان در جنگهايي كه در عالم بيان و قلم در گرفته است يك نفر هست پرچم پيروزي را به دوش مي كشد و آن خود اميرالمؤمنين (ع) است و بر تمام جهان از اين نظر غالب است اميرالمؤمين (ع).
علي كل حال گروهي از دانشمندان هستند كه اين خطبه را قاصله مي نامند. قاصله با قاف و صاد است. براي قاصله يادم مي آيد هفت تا تاحالا تفسير كردند ، يكي از معانیش قتل است، قاتله چون كه اين خطبه صفت تكبر را در انسانها مي كشد گفتند قاصله؛ يعني قاتله. يك معنايش محدره است قاصله يعني محدره، تحقير كننده چون اينجا شيطان را حضرت خيلي تحقير و سرزنش كرده است. يك معنايش گفتند كه به معناي رفع كردن است، اگر كسي مثلا عطش داشته باشد آب بخورد آب قاصله عطش مي شود. مي گويند چون اين موعظه هاي حضرت خيلي دقيق است، انسانها را سيراب مي كند. خلاصه مشهورترين معنايش معناي محدره است، يادتان باشد القاصله يعنی محدره كه شيطان در اين خطبه خيلي تحقير شده است. بله عرض كنم حضورتان كه مي گويد كه اين خطبه متلزّم است مذمّت ابليس ملعون را كه تكبر كرد و سجده بر آدم را ترك كرد. شيطان اول كسي است كه عصبيت را آشكار كرد كه عصبيت را ان شاء الله خواهيم گفت در خود خطبه حضرت اشاره فرموده است و اول كسي است كه تابع حميت شده است .حميت يعني اينكه آدم وسواس داشته باشد خودش را بزرگ بداند به اين مي گويند حميت. مي گويد اين خطبه متلزم است برحذر ساختن مردم را از اينكه دنبال شيطان يك وقت نروند، اين تا اينجا كلام سيد رضي بوده است عنايت فرموديد، از اينجا به بعد وارد فهم خطبه مي شويم بسم الله سبحان مي فرمايد:«الحمد لله الذي لبس العزّ و الكبرياء و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمیً و حرماً علي غيره و اصطفاهما لجلاله جعل اللعنة علي ما نازعه فيهما من عباده»[2]؛ تمامش هم مخصوص پروردگاري است كه مي گويد لباس عزت و كبريا پوشيده است. خدا كه لباس نمي پوشد، بدانيد اينها تشبيه است كه ما ذهنمان به مطلب نزديك بشود و الا عزت وكبر مال خدا است. يكي از نامهاي خدا متكبر است درست است شما مي گوييم كه فلان كس متكبر است، مذمّت دارد انسان اگر متكبر باشد مي گويند بد است چرا خدا متكبر باشد عيب ندارد فرقش چه است؟ يكي از نامهاي خدا متكبر است اما ما مي گوييم فلان كس متكبر است ما هم بدمان مي آيد چرا اينطور شده است. ببينيد باب تفعل چندين معنا دارد، يك وقت باب تفعل معنايش تلبس است، خدا متكبر است يعني كبريا حقيقي مال خدا است توجه كرديد. بعضي از انسانها متكبر هستند چون انسان كبريا ندارد خودش را به تكلف مي خواهد به بزرگهايش تبديل كند. براي همين است كه براي انسان بد است، پس در خدا مي شود تلبس در انسان مي شود تكلف.
بله حمد مخصوص خدايي است كه متلبس شده است به عزت و كبريا و اين عزت و كبريا را براي خودش انتخاب كرده است و براي هيچ كس اختيار نكرده است. «و جعلهما حمیً»[3]؛ خدا اين عزت و كبريا صليب خودش قرار داده است مال خودش هست توجه كرديد. بعد مي فرمايد:« و جعل اللعنه علي من نازعه من عباده»[4]؛ و خدا لعنت را قرار داده است بر بندگاني كه در اين عزت و كبريا بخواهد با خدا بستيزند. شيطان چه گفت؟ خدا با آن عظمت گفت سجده كن به آدم. نه من نمي كنم. خدا فرمود برو تا روز قيامت لعنت من بر تو است. خدمت عزيزان عرض کنم اين در اول مي فرمايد: عز و كبريا مال خدا است. خدا لعنت كرده بر بندگاني اگر بخواهد به تكلف اين لباس را به تن خودش بكند. به هر حال تكبر آقا خيلي چيز عجيبي است اينجا اميرالمؤمنين (ع) از اينجا شروع كرده است كه ما متكبر نباشيم در منزل خودمان هستيم، حالا يك حرفي زديم مي بينيم كه عيال ما، دختر ما، پسر ما يك چيزي بهتر از اين گفته است نه همين گفته ام اين ديگر بي انصافي است. البته گفتند مؤمن بايد زيرك باشد، مؤمن نه افراط مي كند نه تفريط نمي خواهيم بگوييم كه يك مشت آدمهاي وارفته اي هستيم بيافتيم روي زمين هر كس هرچه گفت بگوييم تو درست مي گويي اينجور نه. فرمودند آنهايي كه كنار متكبر هستند فتكبر متكبرين تو هم متكبر باش خدا راضي نيست تو ذليل بشوي تو سلام بگويي يكی ديگر هم مثل قصة گوسفند سلامت را جواب ندهد. نمي خواهد سلام به او بدهي. خب يك قضيه اي برايتان از تكبر و تواضع بگويم. بله مرحوم آقاي قاضي فرموده بودند در تبريز دو تا مجتهد بودند دو تا عالم بزرگوار و نصفي از اهل تبريز، از اين يكي تقليد مي كردند نصف ديگر هم از آن يكي. يك عالم ربّاني گمنام هم در تبريز بوده است، اين مجتهد بلند مي شود مي رود پيش آن عالم ربّاني گمنام. پس چند نفر شدند تا حالا سه نفر دو تا مجتهد، يك عالم ربّاني گمنام هم اضافه شد يكي از مجتهدين مي رود پيش آن عالم ربّاني گمنام مي گويند آقا من به اين درجه از علم هم رسيده ام ولي تشنگي ام نيافتاده است چه كنم؟ مي خواهم بهتر از اين بفهمم. ايشان مي فرمايند: يك راهي است يك چيزي من مي گويم بايد عمل كني خيلي هست بعداً آدم به يك مجتهد دستور بدهد آقا اين را كه من مي گويم عمل كن ببين خيلي چيزها را مي فهمي. مي گويد: چه آن زمان كه ماشين نبوده است يك مشت حيوانات در شهر نگه داشته مي شده است. مثلا يك كاروانسرا بوده است، ميدان بوده است، هر چه بوده است حيوانات بودند مي فرمايد: آن عالم ربّاني به اين مجتهد مي گويد آقاجان شرطش اين است كه چهل روز هر چه پوست خربزه، پوست هندوانه مي بيني جمع كني بگذاري در يك ظرف ببري در فلان نقطة شهر جلوي حيوانات. اي داد بيداد يك مجتهد مقلد دارد، بابا آبرو دارد، بچه دارد آقا مي آيد مي بيند كه خب چه كار كنيم؟ به هر حال مي آيد مي بيند كه خب مردم مي بينند بد است چه كار كند يك نقشه اي مي كشد مي گويد اذان صبح نشده است عبا را مي كشم به سرم و عرض كنم حضورتان كه كسي نمي بيند هوا تاريك است آن موقع شب عبا را مي كشم به سرم اين كار را مي كنم مي گويد كه شب قبل از سحر مي رود بيرون هر چه پوست خربزه، پوست هندوانه جمع مي كند مي اندازد در زنبيل مي برد مي دهد به حيوانات چهل شب كه تمام مي شود مي رود پيش عالم ربّاني كه آقا امرتان را اطاعت كردم حالا آنچه كه مي خواستيد به من ياد بدهيد. مي فرمايند نشد زرنگي كردي من اينجور نگفته بودم. عبا را سرت مي كشي مي روي بيرون همه بلد هستند اين كار ها را من اين را نگفتم. آقا پس چه گفتيد گفته بود روز روشن بايد اين كار را بكني آقا مي آيد بيرون اين را البته آقاي قاضي گفته بود سندش معتبر است. به هر حال مي آيد فكر مي كند مي بيند كه خب مي ارزد اگر آدم يك كاري بكند كه يك چيزي بفهمد از اين عالم باطن هر كار بكند مي ارزد. حالا در حاشيه يك چيزي برايتان بگويم اين حاشيه است من يك استاد داشتم از علماء بود از بزرگان بود به احتمال قوي خدمت حضرت هم رسيده بود. خيلي بزرگوار بود اما دو سه بار در خلوت به من گفته بود كه والله اگر بدانم رضاي خدا در اين است كه از فردا يك طناب بخرم بروم بيرون باربري كنم اين كار را مي كنم. خلاصه آقا يك فكري مي كند مي بيند بابا استاد گفته است دري باز مي شود حالا كه يك دو تا مقلد هم آمدند از تو برگشتند عیبی ندارد. خلاصه مي آيد روز روشن سي و نه روز در ملأ عام اين شانه هايش را اينجوري مي كند، آقا فلاني هستند مجتهد خودمان است نه اعتنايي نمي كند روز چهلم يك پوست خربزه اي افتاده بوده است كه اتفاقاً آن عالمي هم بوده است رقيب اين در تبريز يك مجتهد ديگر آن رقيب هم با دار و دسته اش داشته مي آمده است و عجيب است كه آن روز آن روز چهلم كه بايد همه چي گرفته بشود پوست خربزه هم جلوي پاي آن دار و دسته ي آن عالم افتاده است اما مي رود خم كه مي شود بردارد مي بيند پرده ها رفت كنار همه چيز آشكار مي شود مي بيند مي رود پيش استاد تشكر مي كند مي گويد به امر شما ولي امروز كه خم شد روز چهلم اين پوست هندوانه را بردارم پرده ها رفت كنار آقا مي فرمايد صحبت پوست خربزه و اين حرفها نيست اما من ديدم تو يك خرده نخوت داري اين نخوتت تا از بين نمي رفت فهمت باز نمي شد مي خواستم اين برود توجه كرديد مي گويد من اين را جسارت كردم. فرمودند:« هر كس براي خدا تواضع كند خدا بلندش مي كند». اين نيست كه تواضع بكنيم ذليل مي شويم اما براي اين است كه متكبر بشويم تواضع آدم را بلند مي كند.
«السلام عليك يا ابا عبدالله السلام عليك ايها لامام المظلوم القريب»؛ بله عرض مي شود كه يكي از لشكريان حر مي گويد كه من از غافله عقب مانده بودم، آمدم رسيدم به اشتباه راهم از طرف خيمه هاي ابي عبدالله افتاد آمدم رد بشوم ديدم آقا نشسته است تا چشمش افتاد به من به اين عبارت يابن الأخ پسر برادر ببينيد با دشمن چطور حرف مي زد فرمود كه از چهره ي خودت پيدا است كه تشنه هستي، اسبت هم تشنه است. اين مشك آب بيا سيراب بخوريد سرباز حر مي گويد كه رفتم مشك آب را گرفتم كه از دهانة مشك آب بخورم، اما نمي دانم هيبت امام قريب به اين عبارات در دلم افتاد خلاصه يك جوري شدم كه منصرف شدم و دهانة مشك منحرف شد. ديدم نمي توانم آب بخورم آب دارد مي ريزد روي زمين نمي توانم با دهان خودم تطبيق بدهم مي گويد ديدم كه پاره ي تن فاطمه زهرا از جا بلند شد و مشك را خودش گرفت فرمود: راحت آب بخور. يا اباعبدالله آقا اين شيوة شما بوده است. مي گويد راحت آب بخور حالا بيننا و بين الله اين را در نظر بگيريد كه وقتي امام اينقدر رئوف باشد اينقدر مهربان باشد ما هم اميد راسخ داريم. «اللهم صلي علي محمد و ال محمد و لا حول و لا قوه الّا بالله العلي العظيم»[5].
حجه الاسلام فاطمی نیا
[1]. بقره: 185
[2]. نهج البلاغة (للصبحي صالح) / 285
[3]. همان
[4]. همان
[5]. الصحيفة السجادية / 18