خطبه نهج البلاغه بخش 2 : خداشناسى

خطبه نهج البلاغه بخش 2 : خداشناسى

موضوع خطبه نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه نهج البلاغه بخش 2

ياد آخرت

متن خطبه نهج البلاغه بخش 2

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُوَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لَا حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

ترجمه مرحوم فیض

اى بندگان خدا شما را به پرهيزكارى و طاعت خدا سفارش مى نمايم، زيرا تقوى مهار است (كه دارنده را به سعادت مى كشاند) و به ستونى مى ماند (كه نظم كارها را نگاه مى دارد) پس به بندهاى استوار آن بياويزيد، و بحقائق آن دست اندازيد تا شما را بمواضع آسايش و آسودگى و جاهاى فراخ و حصارهاى محفوظ و منزلهاى ارجمند برساند (ببهشت جاويد كه هيچ گونه سختى و گرفتارى در آنجا نيست ببرد) در روزى كه (بر اثر هول و وحشت) ديده ها باز مانده برهم گذارده نمى شود و به اطراف نمى تواند نظر اندازد، و همه جا تاريك، و گلّه هاى شترهاى آبستن ده ماهه كه زائيدن آنها نزديك است بى صاحب ماند (از بسيارى سختى و گرفتارى هر كس به نجات و رهائى خويش مشغول است و از نفيس ترين اموال چشم مى پوشاند) و دميده ميشود در صور (اسرافيل) پس هر جانى از تن بيرون رفته و هر زبانى لال مى گردد (مرگ همه را فرا مى گيرد) و كوههاى بلند و سنگهاى محكم و استوار خود گشته از هم مى ريزند، و سنگ سخت آنها چون سر آب درخشان در نظر مى آيد، و قرار و سكون آنها در زمين هموار (بى نشيب و فراز) باشد (آبادى و نشانه هاى باقى نمى ماند) پس (در آنروز) نه شفيعى است كه شفاعت كند (عفو و بخشش از گناه درخواست نمايد) و نه خويشى كه سختى را دفع گرداند، و نه عذر و بهانه اى سود بخشد (خلاصه پناهى نيست جز تقوى و پرهيزكارى.)

ترجمه مرحوم شهیدی

بندگان خدا شما را سفارش مى كنم به ترس از خدا. ترس از خدا مهارى است- كه شما را به راه سعادت در آرد، و در طريق- بندگى برپا دارد. پس خود را با رشته هاى استوار آن نگاه داريد، و به حقيقتهاى آن چنگ در آريد، تا شما را به زندگى خوشى كه نهان است رساند، و به اقامتگاههاى فراخ كشاند، و به پناهگاههاى استوار، و منزلگاههاى پر عزّت و اعتبار در روزى كه ديده ها بازمانده است و همه جا تار، و رمه هاى اشتر بى نگاهدار، و در صور دمند و هر جانى برآيد از تن و هر زبانى لال شود از گفتن. و كوههاى سركشيده درهم شود و با زمين هموار، و درهم شكند سنگهاى سخت و استوار. چنانكه سنگ سخت آن سرابى را ماند لرزان، و سنگستانها زمين هموار، نه پستى و نه بلندى در آن. پس نه شفيعى كه شفاعت كند، نه دوستى كه بلا بگرداند، و نه پوزش خواستن سود دهد.

ترجمه مرحوم خویی

وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بتقوى و پرهيزكارى خدا پس بدرستى كه آن تقوى افساريست مانع از دخول هلاكتها، و قوام دين شما با اوست، پس بچسبيد بريسمانهاى محكم او، و چنك بزنيد بحقيقتهاى آن يعنى اعتقادات حقه يقينيه كه راجع مى سازد شما را بمكان هاى راحت و وطنهاى با وسعت و حصارهاى محكم و منزلهاى عزت در روزى كه شاخص مى شود در آن ديدها، و تاريك مى شود بسبب شدت آن روز اطراف عالم، و معطل و بى صاحب مى ماند در آن روز شتران كم شير كه از مدت حمل او ده ماه گذشته باشد و نزديك بزائيدن شود.

و دميده شود در صور اسرافيل پس مضمحل و هلاك مى شود هر قلب، و لال مى شود هر زبان، و ذليل مى شود كوههاى بلند بالا و سنگهاى سخت محكم پس مى گردد سنگهاى صلب آنها مثل سراب متحرّك، و قرارگاههاى آنها زمين خالى هموار بى بلند و پست، پس نباشد شفيعى كه شفاعت نمايد، و نه خويشى كه دفع عذاب كند و نه عذرى كه منفعت بخشد.

شرح ابن میثم

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ وَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لَا حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

اللغه

المعقل: الملجأ. و الصروم: جمع صرم و صرمة و هي القطعة من الإبل نحو الثلاثين. و العشار: النوق أتى عليها بعد طروق الفحل عشرة أشهر. و الشمّ الشوامخ: الجبال العالية. و معهدها: ما كان مسكونا منها. و قاعا: خاليا. و السملق: الصفصف المستوى ليس بعضه أرفع من بعض.

المعنى

و إذ قدّم تنزيه الحقّ سبحانه عمّا لا ينبغي له، و وصفه بما ينبغي له شرع في الوصيّة بتقواه. ثمّ في التنبيه على فضائلها، و استعار لفظ الزمام لها باعتبار كونها قائدة للعبد إلى طريق الحقّ مانعة له عن الجور إلى طرف الباطل كالزمام للناقة، و أراد بكونها قواما كونها مقيمة للعبد في سلوك سبيل اللّه أيضا إقامة للمصدر مقام اسم الفاعل. و قوله: فتمسّكوا بوثائقها. أى بما به يوثق منها و هو سائر أنواع العبادات الّتي هي أجزاؤها، و التمسّك بها يقود إلى لزومها و المواظبة عليها. و اعتصموا بحقائقها: أى بالخالص منها دون المشوب بالرياء و النفاق فإنّ الالتجاء إلى خالصها هو المخلص من عذاب اللّه. و قوله: تؤل بكم. انجزم تؤل لكونه جواب الأمر بالتمسّك و الاعتصام. و أكنان الدعة مواطن الراحة من الآلام الحسّيّة و العقليّة. و هي غرفات الجنّة و منازلها و هي أوطان السعة أيضا من ضيق الأبدان و ضنك بيوت النيران، و هي معاقل الحرز المانعة من عذاب اللّه. و هي منازل العزّ في جوار اللّه. و قوله: في يوم. متعلّق بتؤل، و اليوم يوم القيامة و سائر ما عدّده من صفات ذلك اليوم ممّا نطق به الكتاب الكريم كقوله تعالى «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ»«» و قوله «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ»«» و قوله «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»«» و قوله «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً»«» الآية و قوله «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»«» و قوله «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ»«» فهذه بعض أهوال القيامة المحسوسة، و أمّا المعقولة فقال بعض السالكين: إنّ الإنسان إذا حضرته الوفاة شخص بصر عقله إلى ما انكشف له من الأطوار الاخرويّة، و أظلمت عليه أقطار الدنيا، و غاب منها ما كان يشاهده، و تعطّلت عنه عشاره، و ناداه داعى الأجل إلى الآخرة فزهقت نفسه، و أجابت الداعى، و بكمت لهجته، و ذلّت شوامخ الجبال و رواسخها في نظره لعظمة اللّه عند مشاهدة كبريائه فتصير لا نسبة لها في نظره إلى ما شاهد من عظيم ملكوته فكأنّها اضمحلّت و غابت و صارت في نظره كالسراب المترقرق الّذى لا أصل له بعد ما كان يراها عليه من العلوّ و العظمة، و كذلك ينقطع نظره عن عالم الأجسام و الجسمانيّات عند التوجّه إلى عالم الملكوت، و كذلك يرى ما كان معهودا منها كالقاع الصفصف المستوى تحت سلطان اللّه و قهره، و حينئذ تنقطع عن الشفيع الشافع و الصديق الدافع و العذر النافع. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ وَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لَا حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

لغات

معقل: پناهگاه عشار: ماده شتران آبستن ده ماهه قاع: خالى معهدها: قسمتهايى از آن كه مسكون است صروم: جمع صرم و صرمة، رمه اى از شتر حدود سى نفر شمّ الشوامخ: كوههاى بلند سملق: زمين صاف و هموار

ترجمه

اى بندگان خدا شما را به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كنم، زيرا تقوا زمام انسان، و قوام سعادت اوست، پس به رشته هاى محكم آن چنگ زنيد و به حقايق آن تمسّك جوييد، تا شما را به سر منزل رفاه و آسايش و جايگاههاى پر وسعت و فراخ و دژهاى ايمنى و سراهاى عزّت و ارجمندى برساند، در روزى كه چشمها يكسره خيره مى شود، و همه جا را تاريكى فرا مى گيرد، و رمه هاى شتران آبستن ده ماهه (بهترين مال و منال) فراموش مى گردد، و در صور دميده مى شود، در اين هنگام هر جانى از كالبد خود بيرون مى رود، و هر زبانى لال مى گردد و كوههاى سر برافراشته پست و سنگهاى محكم خرد و نرم مى شود، زمينهاى سخت همچون سرابى لرزان، و جاهاى مسكون صاف و هموار و بى نام و نشان مى گردد، پس نه شفيعى وجود دارد كه شفاعت كند، و نه خويشى هست كه سختى را دور گرداند، و نه پوزش سود مى بخشد.»

شرح

امام (ع) پس از آن كه خداوند را از آنچه سزاوار او نيست تنزيه، و به آنچه شايسته اوست توصيف مى كند به تقوا و پرهيزگارى سفارش مى كند و به بيان فضيلتها و آثار نيكوى آن مى پردازد، واژه زمام را براى تقوا استعاره فرموده است.

زيرا پرهيزگارى مانند زمامى كه بر ناقه است انسان را به راه حقّ مى كشاند و او را از گرايش به سوى باطل باز مى دارد، و مراد از اين كه تقوا قوام است اين است كه بنده را سالك راه خدا مى گرداند و او را در اين راه مقيم و پايبند مى سازد، و در اين جا قوام كه مصدر است جانشين مقيم كه اسم فاعل است شده است.

فرموده است: فتمسّكوا بوثائقها.

يعنى به رشته هاى محكم آن چنگ زنيد، و اينها همان عبادتهايى است كه از اجزاى تقوا به شمار است و تمسّك به آنها عبارت از مداومت و مواظبت بر اين اعمال است، معناى و اعتصموا بحقائقها اين است كه اين عبادتها را براى خداوند.

خالص گردانيد و از شايبه ريا و نفاق پاكيزه سازيد، زيرا خلوص در عبادت تنها طريقه رستگارى و راه رهايى از عذاب الهى است.

فرموده است: تؤل بكم.

فعل تؤل مجزوم است زيرا در جواب فعل تمسّكوا و اعتصموا آمده است، منظور از أكنان الدّعة جاهايى است كه از آلام حسّى و عقلى خالى و بر كنار باشد و اين محلّها همان غرفه هاى بهشت و منازل آن است و مراد از أوطان السّعة نيز همينهاست، زيرا با در نظر گرفتن تنگناى قفس تن، و خانه هاى تنگ آتشين، غرفه هاى بهشت منزلگاههايى پر وسعت و فراخ، و پناهگاههايى امن و استوار از عذاب، و سراهاى آبرو و عزّت در جوار رحمت پروردگار است.

فرموده است: في يوم.

جار و مجرور مذكور متعلّق به تؤل مى باشد، و منظور از آن روز رستاخيز است، صفاتى را كه آن حضرت براى اين روز بيان كرده همانهايى است كه خداوند در قرآن كريم ذكر، و فرموده است: «إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ»«» و «وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ»«» و «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»«» و «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها...»«» و «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ»«» و «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ»«» اينها برخى از احوال هولناك روز قيامت محسوس است، امّا در باره قيامت معقول گروهى از سالكان گفته اند: هنگامى كه انسان را مرگ فرا مى رسد ديده دل را به سوى آنچه از اوضاع و احوال آخرت براى او منكشف مى شود باز و خيره مى كند، در اين موقع همه جاى دنيا در نظر او تاريك، و آنچه را پيش از اين مى ديده از چشم او ناپديد مى گردد، و مال و منال يا شتران آبستن ده ماهه اش فراموش مى شود، در اين هنگام كه منادى مرگ او را به سوى ديار آخرت مى خواند جان از تنش بيرون مى رود، و اين دعوت را اجابت مى گويد، و پس از اين زبانش از كار مى افتد، و به سبب مشاهده جمال عظمت حقّ و جلال كبريايى او، كوههاى استوار سر بر افراشته در نظرش پست، و در برابر ملكوت قدرت او آن چنان نابرابر و ناچيز مى گردد كه گويا همه آن كوههاى بلند و با عظمت از ميان رفته و ناپديد شده، و به صورت سرابى كه مى درخشد و حقيقتى ندارد در آمده اند، همچنين به سبب توجّه به عالم ملكوت نظرش از جهان اجسام و جسمانيّات بريده مى شود و آنچه را از اين معموره به خاطر داشته به فرمان الهى و قهر و قدرت او همچون بيابانى صاف و هموار گشته است، در اين موقع است كه دست انسان از رسيدن به شفيعى كه از او شفاعت كند، و دوستى كه به دفاع از او پردازد كوتاه است، و هيچ عذرى هم سودمند و پذيرفته نيست، و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

أوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فإنّها الزّمام و القوام. فتمسّكوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها تؤول بكم إلى أكنان الدّعة، و أوطان السّعة، و معاقل الحرز و منازل العزّ في يوم تشخص فيه الأبصار، و تظلم له الأقطار. و يعطّل فيه صروم العشار. و ينفخ في الصّور. فتزهق كلّ مهجة، و تبكم كلّ لهجة. و تدكّ الشّمّ الشّوامخ، و الصّمّ الرّواسخ. فيصير صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا. فلا شفيع يشفع و لا حميم يدفع، و لا معذرة تنفع.

اللغه

الزمام: المقود. و القوام- بفتح القاف- الاعتدال، و بكسرها العماد و النظام، و بضمها الداء. و الدعة- بتشديد الدال مع الفتح- السكينة و الراحة و سعة العيش. و صروم: قطع من الإبل. و العشار: نوع من النوق. و الشم: جمع أشم. و الشوامخ: جمع شامخ، و المعنى واحد أي عال و رفيع. و الصم: جمع أصم أي الصلب، و مثله الصلد، و لكنه أملس. و سملقا: مستويا.

المعنی

(فإنها الزمام و القوام). تقود التقوى الى كل خير، و هي العماد الذي يرتكز عليه نظام الحياة (فتمسكوا بوثائقها إلخ). من أخذ بالتقوى فقد فاز دنيا و آخرة. و تقدم الكلام عن ذلك بالتفصيل في الخطبة 189 فقرة «التقوى» (في يوم تشخص إلخ).. يشير الى يوم القيامة و أهواله. و تقدم في الخطبة 107 (فلا شفيع إلخ).. و لا شي ء يجدي يوم الدين إلا التقوى، و لا يقل معها عمل، و كيف يقل ما يقبل كما قال الإمام.

و بعد، فإن الإيمان باللّه يدخل في مفهومه الإيمان بعدله، و لا يستقيم مع العدل الإلهي أن يستوي البر و الفاجر، و نفلت المسي ء من العقاب، و يحرم المحسن من الثواب «أَ فَمَنْ كانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كانَ فاسِقاً لا يَسْتَوُونَ- 18 السجدة». 

شرح منهاج البراعة خویی

أوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه، فإنّها الزّمام و القوام، فتمسّكوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها، تؤل بكم إلى أكنان الدّعة، و أوطان السّعة، و معاقل الحرز، و منازل العزّ، في يوم تشخص فيه الأبصار، و تظلم له الأقطار، و تعطّل فيه صروم العشار، و ينفخ في الصّور فتزهق كلّ مهجة، و تبكم كلّ لهجة، و تذلّ الشّمّ الشّوامخ، و الصّمّ الرّواسخ، فيصير صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا، فلا شفيع يشفع، و لا حميم يدفع، و لا معذرة تنفع.

اللغة

(الاكنان) جمع كن و هو السّتر يستر من الحرّ و البرد قال تعالى مِنَ الْجِبالِ أَكْناناً و (المعاقل) جمع معقل و هو الملجأ. و (الصّروم) إمّا جمع صرمة بالكسر القطعة من الابل ما بين العشرة إلى الأربعين و القطعة من السّحاب و تجمع على صرم مثل سدرة و سدر و إمّا جمع صرم و هى الطّائفة المجتمعة من القوم ينزلون بابلهم ناحية من الماء و يجمع على أصرام مثل حمل و أحمال، أو جمع صرماء و هى النّاقة القليلة اللّبن، و تجمع على صرم وزان قفل و الأخير أظهر. و (العشار) من الابل النّوق أتى عليها من يوم ارسل الفحل فيها عشرة شهر فزال عنها اسم المخاض و لا يزال ذلك اسمها حتّى تضع، و الواحدة عشراء، و قال الفيروز آبادى و العشراء من النّوق الّتى مضى لحملها عشرة أشهر أو ثمانية أو هى كالنّفساء من النساء و الجمع عشراوات و عشار، أو العشار اسم يقع على النّوق حتّى تنتج بعضها و بعضها ينتظر نتاجها. (و الشمّ) جمع اشم يقول جبل اشم أى فيه شمم و ارتفاع و رجل اشم أى بأنفه ارتفاع قال في القاموس و (رقرقان) السّراب بالضم ما ترقرق منه أى تحرّك و الرّقراقة التي كان الماء يجرى فى وجهها و (القاع) الأرض السهلة المطمئنة قد انفرجت عنها الجبال و الاكام و (السملق) الصفصف و هى المستوى من الأرض.

الاعراب

قوله: تؤل، بالجزم لوقوعه في جواب الأمر كما في نسخة الشارح المعتزلي، و في أكثر النسخ بالرفع و الظاهر أنه على الاستيناف البياني، و قوله: في يوم تشخص، متعلّق بقوله تؤل، و الفاء في قوله: فتزهق، و قوله: فيصير، و قوله: فلا شفيع، كلّها فصيحة.

المعنى

و لما فرغ من تمجيد الحقّ المتعال بما هو أهله و تنزيهه عن صفات النقص و الافتقار أردفه بالايصاء بما لا يزال يوصى به فقال: (اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فانها الزّمام) للانسان المانع له عن تقحّم المهالك الجاذب إلى أقوم المسالك و الصارف له عن الرّدى إلى الهدى و عن الجحيم إلى النعيم كما أنّ الزّمام للخيل مانع لها عن اقتحام الهلكات و تورّط الورطات (و) هي أيضا (القوام) أى قوام الدّين و نظام وظايف الشرع المبين.

(فتمسكوا بوثائقها) أى بعريها الوثيقة و حبالها المحكمة من الطاعات و القربات التي هي جزؤها.

(و اعتصموا بحقايقها) أى باصولها الثابتة الموافقة للواقع و المطابقة لغرض الشارع.

و أشار إلى ثمرة التمسك و الاعتصام بها بقوله (تؤل بكم) أى ترجعكم و تقودكم (إلى أكنان الدّعة) و مواطن الرّاحة متكئين فيها على الأرائك لا يرون فيها شمسا و لا زمهريرا، و دانية عليهم ظلالها و ذللت قطوفها تذليلا.

(و أوطان السعة) أى جنة عرضها السموات و الأرض مع عيش سعيد و أكل رغيد، فالدّاخل فيها في عيشة راضية في جنة عالية قطوفها دانية كلوا و اشربوا هنيئا بما أسلفتم في الأيام الخالية.

(و معاقل الحرز) المانعة من عذاب النار و من غضب الجبار و ظلّ ذى ثلاث شعب لا ظليل و لا يغنى من اللّهب.

(و منازل العزّ) أى حظاير القدس و مجالس الانس مع النبيّين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين من السادة الأبرار و القادة الأخيار في جنات تجرى من تحتها الأنهار، و إذا رأيت ثمّ رأيت نعيما و ملكا كبيرا عاليهم ثياب سندس خضر و استبرق و حلّوا أساور من فضّة و سقيهم ربّهم شرابا طهورا، إنّ هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا و لما أوصى بالتقوى و أمر بالتمسك و الاعتصام بها و رغّب فيها بالتنبيه على مالها من المنفعة العظيمة و هى إرجاعها إلى جنّة النعيم أكّد ذلك الترغيب بانجائها من الهول العظيم و أشار إلى ذلك بقوله.

(في يوم) أى اعتصموا بالتقوى تؤل بكم إلى مساكن الأمن و العزّ و السعة و الراحة في يوم القيامة و ما أعظم شدايدها و أهوالها، و قد زلزلت الأرض فيها زلزالها و أخرجت الارض أثقالها و قال الانسان ما لها.

(تشخص فيه الأبصار و تظلم له الأقطار) أما شخوص الأبصار في ذلك اليوم فهو نصّ الكتاب الكريم قال تعالى فى سورة إبراهيم وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ. مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُؤُسِهِمْ لا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ.

قال الطبرسيّ: معناه إنما يؤخّر عقابهم إلى يوم القيامة و هو اليوم الذي تكون الابصار فيه شاخصة عن مواضعها لا تغمض لهول ما ترى في ذلك اليوم و لا تطرف، و قيل تشخص أبصارهم إلى إجابة الدّاعي حين يدعوهم، و قيل: تبقى أبصارهم مفتوحة لا تنطبق للتحير و الرّعب.

مهطعين أى مسرعين، و قيل: يريد دائمى النظر إلى ما يرون لا يطرفون.

مقنعى رؤسهم، أى رافعى رؤوسهم إلى السماء حتى لا يرى الرّجل مكان قدمه من شدّة رفع الرّأس، و ذلك من هول يوم القيامة.

لا يرتدّ إليهم طرفهم، أى لا يرجع إليهم أعينهم و لا يطبقونها و لا يغمضونها، و إنما هو نظر دائم.

و أما ظلمة الاقطار فقد اشير إليها و إلى ما تقدّم أيضا في قوله تعالى فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ.

في الصّافي عن القمّي قال: يبرق البصر فلا يقدر أن يطرف و قرء بفتح الرّاء و هو لغة، أو من البريق من شدّة شخوصه، و خسف القمر ذهب ضوءه و نوره، و جمع الشّمس و القمر قال الطبرسيّ: أى جمع بينهما في ذهاب ضوئهما بالخسوف ليتكامل ظلام الأرض على أهلها حتّى يراهما كلّ أحد بغير نور و ضياء.

و في الصّافي من الاحتجاج عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّه سئل عن قوله «يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» و قيل له: فأين النّاس يومئذ فقال: في الظلمة دون المحشر.

(و تعطل فيه صروم العشار) قد مرّ تفسيرهما في بيان اللّغة، و قد صرّح بتعطيلها و اشير إلى ظلمة الأقطار كليهما في قوله تعالى إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ. وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ قال أمين الاسلام الطبرسيّ: أخبر اللّه سبحانه عن القيامة و شدائدها فقال: إذا الشّمس كوّرت، أى ذهب ضوءها و نورها فاظلمت و اضمحلّت، و إذا النّجوم انكدرت، أى تساقطت و تناثرت، و إذا الجبال سيّرت، عن وجه الأرض فصارت هباء منبثّا، و إذا العشار عطلت، أى النّوق الحوامل الّتي أتت عليها عشرة أشهر، و هو أنفس مال عند العرب تركت هملا بلا راع، هذا.

و لمّا ذكر جملة من أوصاف يوم القيامة و أهاويلها تحذيرا منها أردفها بذكر نفخ الصّور الذى هو من أشراط الساعة و علاماتها الدّالة على قربها تهويلا به أيضا فقال: (و ينفخ في الصّور) و قد مضى شرح وصفه و تفصيل كيفيّة النفخ فيه في شرح الفصل الثّالث من الخطبة الثّانية و الثمانين بما لا مزيد عليه.

و أراد به النّفعة الاولى كما يدلّ عليه قوله: (فتزهق كلّ مهجة و تبكم كلّ لهجة) أى تضمحلّ و تهلك كلّ قلب و تخرس كلّ لسان، و هو كناية عن هلاك العموم، و قد اشير إليه في قوله تعالى وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ.

و يدلّ عليه أيضا قوله (و تذلّ الشّم الشّوامخ) أى الجبال الرّاسيات الشّامخات العاليات (و الصّم الرّواسخ) أى الثابتات المحكمات الرّاسيات و أراد بذلّتها دكّ بعضها بعضا من هيبة جلاله عزّ و جلّ و مخوف سلطنته.

و قد اشير إلى ذلك في قوله تعالى فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ.. وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُكَّتا دَكَّةً واحِدَةً. فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ. قال السيّد المحدّث الجزائرى: إنّ النفخة الاولى الّتي هى للهلاك تأتى النّاس بغتة و هم في أسواقهم و طلب معايشهم، فاذا سمعوا صوت الصّور تقطعت قلوبهم و أكبادهم من شدّته فيموتوا دفعة واحدة، فيبقى الجبّار جلّ جلاله فيأمر عاصفة فتقطع الجبال من أماكنها و تلقيها في البحار، و تفور مياه البحار و كلّما في الأرض و تسطح الأرض كلّها للحساب، فلا يبقى جبل و لا شجر و لا بحر و لا وهدة و لا تلعة، فتكون أرضا بيضاء حتّى أنّه روي لو وضعت بيضة في المشرق رأيت في المغرب.

و إلى ذلك أشار بقوله (فيصير صلدها سرابا رقرقا) أى يصير صلبها مثل السّراب المترقرق المتحرّك.

(و معهدها قاعا سملقا) أى ما كان منها معهدا للنّاس و منزلا لهم أرضا خالية صفصفا مستوية ليس للجبل فيها أثر.

و قد اشير إلى هذين في قوله تعالى وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً و في قوله وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا و قوله يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ كانَتِ الْجِبالُ كَثِيباً مَهِيلًا و قد مضى تفسير هذه الايات و جملة ممّا ينفع في هذا المقام في شرح الفصل الثالث من الخطبة المأة و الثامنة، هذا.

و لمّا ذكر جملة من أهوال يوم القيامة و أفزاعها و شدائدها رتّب على ذلك قوله (فلا شفيع يشفع و لا حميم يدفع و لا معذرة تنفع) تنبيها بذلك على أنه لا ملجأ من أهاويلها و لا منجا ترغيبا به على ملازمة التقوى الّتي هى الغرض الأصلى من سوق هذا الفصل و النتيجة لتمهيد تلك المقدّمات لأنّها المعاذ و الملاذ و الملجاء و المنجا من هذه الأهاويل القائدة للاخذ بها و الملازم عليها إلى أكنان الدّعة و أوطان السّعة و غرفات الجنان و منازل الرّضوان كما قال تعالى وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ و قد اشير إلى عدم الشفيع و الحميم في قوله تعالى في سورة الشعرا يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ. إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ. وَ بُرِّزَتِ. الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ إلى قوله حكاية عن الغاوين فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ. وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ قال أمين الاسلام الطبرسيّ: أى لا ينفع المال و البنون أحدا إذ لا يتهيّأ لذى مال أن يفتدى من شدائد ذلك اليوم به، و لا يتحمّل من صاحب البنين بنوه شيئا من معاصيه إلّا من أتى اللّه بقلب سليم من الشّرك و الشكّ.

و روى عن الصادق عليه السّلام أنه قال: هو القلب الذى سلم من حبّ الدّنيا، و يؤيّده قول النبي صلّى اللّه عليه و آله: حبّ الدّنيا رأس كلّ خطيئة.

و ازلفت الجنّة للمتقين أى قربت لهم ليدخلوها، و برّزت الجحيم للغاوين.

أى أظهرت و كشف الغطاء عنها للضالين عن طريق الحقّ و الصواب.

ثمّ أظهر الغاوون الحسرة فقالوا: فما لنا من شافعين يشفعون لنا و يسألون فى أمرنا، و لا صديق حميم أى ذى قرابة يهمّه أمرنا أى ما لنا شفيع من الأباعد و لا صديق من الأقارب، و ذلك حين يشفع الملائكة و النّبيون و المؤمنون.

و اشير إلى عدم نفع المعذرة فى سورة الرّوم بقوله «فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ» أى لا ينفع الظالمين اعتذارهم لعدم تمكنهم من الاعتذار، و لو اعتذروا لم يقبل عذرهم و لا يطلب منهم الاعتاب و الرّجوع إلى الحقّ، و فى سورة المؤمن «يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» أى ان اعتذروا من كفرهم لم يقبل منهم و إن تابوا لم ينفعهم التّوبة.

قال الطبرسىّ: و انما نفى أن ينفعهم المعذرة فى الاخرة مع كونها نافعة فى دار الدّنيا، لأنّ الاخرة دار الالجاء إلى العمل و الملجأ غير محمود على العمل الذى الجأ اليه، و لهم اللعنة و البعد من الرّحمة، و لهم سوء الدّار جهنّم و بئس القرار، نعوذ باللّه من غضب الجبار.

بشارة

اعلم أنّ ظاهر قوله: فلا شفيع يشفع و لا حميم يدفع، عموم انتفاء الانتفاع بالشفيع و الحميم يوم القيامة على ما هو مقتضى القاعدة الاصولية المقرّرة من إفادة النّكرة في سياق النفى للعموم، لكن الأدلة القاطعة من الكتاب و السّنة قد قامت على التخصيص أمّا القرابة فقد ورد في الأخبار الكثيرة المستفيضة أنّ كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة إلّا سبب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و نسبه.

و أمّا الشفاعة فلا خلاف بين علماء الاسلام بل صار من ضرورىّ دين سيّد الأنام أنّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يشفع يوم القيامة لامّته بل لساير الامم أيضا.

و إنّما الخلاف في أنّ الشّفاعة هل هى لطلب مزيد الأجر و جلب زيادة المنفعة فمختصّة بالمؤمنين المطيعين المستحقّين للثّواب فقط، أو لدفع مضرّة العقوبة أيضا فتعمّ المجرمين المستحقّين للعقاب.

فأكثر العامّة على عدم اختصاصها بأحد الفريقين، و ذهب الخوارج و الوعيديّة من المعتزلة إلى اختصاصها بالفرقة الاولى.

و الذى ذهبت إليه أصحابنا الاماميّة رضوان اللّه عليهم من دون خلاف بينهم هو عدم الاختصاص، و قالوا: إنّه تنال الشفاعة للمذنبين من الشيعة و لو كان من أهل الكباير و الذى دلت عليه أخبارهم أيضا عدم اختصاص الشفيع برسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بل الأئمّة الهداة من ذرّيته و كذا ابنته الصّديقة الكبرى سلام اللّه عليها و عليهم تترى أيضا شفعاء دار البقاء بل المستفاد من بعض الأخبار أنّ علماء الشّيعة و الصالحين منهم أيضا يشفعون.

إذا عرفت ذلك فلا بأس بايراد بعض الايات و الأخبار الواردة في هذا الباب فأقول: قال أمين الاسلام في مجمع البيان في تفسير قوله تعالى عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً معناه يقيمك ربك مقاما محمودا يحمدك فيه الأَوّلون و الاخرون، و هو مقام الشّفاعة تشرف فيه على جميع الخلايق تسأل فتعطى و تشفع فتشفع.

و قد أجمع المفسّرون على أنّ المقام المحمود هو مقام الشّفاعة، و هو المقام الذى يشفع فيه للنّاس، و هو المقام الذى يعطى فيه لواء الحمد فيوضع في كفّه و يجتمع تحته الأنبياء و الملائكة فيكون أوّل شافع و أوّل مشفّع.

و قال عليّ بن إبراهيم في تفسير هذه الاية: حدّثنى أبي عن الحسن بن محبوب عن سماعة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن شفاعة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة قال يلجم الناس يوم القيامة بالعرق فيقولون انطلقوا بنا إلى آدم عليه السّلام يشفع لنا، فيأتون آدم عليه السّلام، فيقولون اشفع لنا عند ربك فيقول: إنّ لى ذنبا و خطيئة فعليكم بنوح عليه السّلام، فيأتون نوحا فيردهم إلى من يليه، و يردّهم كلّ نبيّ إلى من يليه حتّى ينتهوا إلى عيسى عليه السّلام فيقول: عليكم بمحمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فيعرضون أنفسهم عليه و يسألونه فيقول: انطلقوا فينطلق بهم إلى باب الجنّة و يستقبل باب الرّحمن و يخرّ ساجدا فيمكث ما شاء اللّه فيقول اللّه: ارفع رأسك و اشفع تشفّع و سل تعط، و ذلك قول اللّه عزّ و جل عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً.

و روى عليّ بن إبراهيم أيضا عن أبيه عن محمّد بن أبي عمير عن معاوية و هشام عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لو قد قمت المقام المحمود لشفعت في أبي و امّى و عمّي و أخ كان لى في الجاهليّة.

و فى الصافى عن العياشي عن أحدهما عليهما السّلام في هذه الاية قال: هى الشّفاعة.

و فيه عن روضة الواعظين عن النّبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: هو المقام الذى أشفع لامّتي.

قال و قال صلّى اللّه عليه و آله إذا قمت المقام المحمود تشفّعت في أصحاب الكباير من امّتي فيشفعنى اللّه فيهم، و اللّه لا تشفعت فيمن أذى ذرّيتى و قال الطبرسيّ في قوله تعالى وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ إنّه لا تنفع الشّفاعة عند اللّه إلّا لمن رضيه اللّه و ارتضاه و أذن له في الشفاعة مثل الملائكة و الأنبياء و الأولياء، و يجوز أن يكون المعنى إلّا لمن أذن اللّه في أن يشفع له فيكون مثل قوله وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى و إنّما قال سبحانه ذلك، لأنّ الكفار كانوا يقولون نعبدهم ليقرّبونا إلى اللّه زلفى و هؤلاء شفعاؤنا عند اللّه، فحكم اللّه ببطلان اعتقاداتهم.

و فى تفسير علىّ بن إبراهيم في هذه الاية قال: لا يشفع أحد من أنبياء اللّه و رسله يوم القيامة حتّى يأذن اللّه له إلّا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فانّ اللّه قد أذن له الشّفاعة من قبل يوم القيامة و الشفاعة له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و للأئمة من ولده، ثمّ بعد ذلك للأنبياء صلوات اللّه عليهم و على محمّد و آله قال: حدّثنى أبي عن ابن أبى عمير عن معاوية بن عمّار عن أبي العبّاس المكبّر قال: دخل مولى لامرأة عليّ بن الحسين عليهما السّلام على أبي جعفر عليه السّلام يقال له أبو أيمن فقال: يا أبا جعفر تغترّون الناس و تقولون شفاعة محمّد شفاعة محمّد، فغضب أبو جعفر عليه السّلام حتّى تربد وجهه ثمّ قال: ويحك يا أبا أيمن أغرّك أن عفّ بطنك و فرجك أما لو قد رأيت أفزاع القيامة لقد احتجت إلى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و يلك فهل يشفع إلّا لمن وجبت له النّار، ثمّ قال: ما أحد من الأوّلين و الاخرين إلّا و هو محتاج إلى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة ثمّ قال أبو جعفر عليه السّلام: إنّ لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الشفاعة في امّته و لنا شفاعة في شيعتنا، و لشيعتنا شفاعة في أهاليهم، ثمّ قال عليه السّلام: و إنّ المؤمن ليشفع في مثل ربيعة و مضر، و إنّ المؤمن ليشفع حتّى لخادمه و يقول: يا ربّ حقّ خدمتى كان يقينى الحرّ و البرد.

و قال الطبرسيّ فى قوله عزّ و جلّ لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً أى لا يقدرون على الشفاعة فلا يشفعون و لا يشفع لهم حين يشفع أهل الايمان بعضهم لبعض، لأنّ تلك الشفاعة على وجهين: أحدهما أن يشفع للغير، و الاخر أن يستدعى الشفاعة من غيره لنفسه، فبيّن سبحانه أنّ هؤلاء الكفار لا تنفذ شفاعتهم لغيرهم و لا شفاعة لهم لغيرهم، ثمّ استثنى سبحانه فقال: إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً، أى لا يملك الشفاعة إلّا هؤلاء، و قيل: لا يشفع إلّا لهؤلاء و العهد هو الايمان و الاقرار بوحدانيّة اللّه تعالى و تصديق أنبيائه، و قيل: هو شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أن يتبرّء إلى اللّه من الحول و القوّة و لا يرجو إلّا اللّه.

و فى الصافى من الكافي عن الصادق عليه السّلام إلّا من دان اللّه بولاية أمير المؤمنين و الأئمّة عليهم السّلام من بعده فهو العهد عند اللّه.

و فيه من الجوامع عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أنه قال لأصحابه ذات يوم: أ يعجز أحدكم أن يتّخذ كلّ صباح و مساء عند اللّه عهدا قالوا: و كيف ذاك قال: يقول: اللّهمّ فاطر السّموات و الأرض عالم الغيب و الشّهادة إني أعهد إليك بأنّى أشهد أن لا إله إلّا أنت وحدك لا شريك لك و أنّ محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبدك و رسولك و أنّك إن تكلني إلى نفسى تقربنى من الشرّ و تباعدنى من الخير، و أنّى لا أثق إلّا برحمتك، فاجعل لى عندك عهدا توفينه يوم القيامة إنّك لا تخلف الميعاد، فاذا قال ذلك طبع عليه بطابع وضع تحت العرش، فاذا كان يوم القيامة نادى مناد أين الذين لهم عند اللّه عهد فيدخلون الجنّة.

و قال الطبرسيّ في قوله تعالى فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ في الخبر المأثور عن جابر بن عبد اللّه قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: إنّ الرّجل يقول في الجنّة ما فعل صديقى و صديقه في الجحيم، فيقول اللّه تعالى: أخرجوا له صديقه إلى الجنّة، فيقول من بقى في النّار: فما لنا من شافعين و لا صديق حميم.

و قال و روى العياشيّ عن حمران بن أعين عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: و اللّه لنشفعنّ لشيعتنا، و اللّه لنشفعنّ لشيعتنا، و اللّه لنشفعنّ لشيعتنا حتّى يقول النّاس: فما لنا من شافعين و لا صديق حميم فلو أنّ لنا كرّة فنكون من المؤمنين، و في رواية اخرى حتّى يقول عدوّنا.

و عن أبان بن تغلب قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: إنّ المؤمن ليشفع يوم القيامة لأهل بيته فيشفع فيهم حتّى يبقى خادمه فيقول و يرفع سبّا بتيه: يا ربّ خويدمى كان يقيني الحرّ و البرد، فيشفع فيه.

و فى الصافى من المحاسن عن الصادق عليه السّلام الشّافعون الأئمّة و الصّديق من المؤمنين، و اللّه لنشفعنّ من المذنبين في شيعتنا حتّى يقول أعداؤنا إذا رأوا ذلك: فما لنا من شافعين و لا صديق حميم.

و فيه من الكافي عن الباقر عليه السّلام و انّ الشّفاعة لمقبولة و لا تقبل في ناصب، و إنّ المؤمن ليشفع في جاره و ما له حسنة فيقول: يا ربّ جارى كان يكفّ عنّى الأذى فيشفع فيه فيقول اللّه تبارك و تعالى: أنا ربّك و أنا أحقّ من كافي عنك فيدخله اللّه الجنّة و ماله حسنة، و إنّ أدنى المؤمنين شفاعة ليشفع لثلاثين إنسانا فعند ذلك يقول أهل النار: فما لنا من شافعين و لا صديق حميم و لنقتصر بذلك في هذا المقام و نسأل اللّه سبحانه بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله الكرام عليهم السّلام أن يثبتنا على القول الثّابت في الحياة الدّنيا، و أن يخرجنا منها إلى الدّار الأخرى بموالاة أئمّة الهدى، و أن لا يحرمنا من شفاعتهم الكبرى يوم لا ينفع مال و لا بنون و لا يدفع صديق حميم إلّا من أتى اللّه بقلب سليم، إنّه الغفور الرحيم ذو الفضل العظيم.

شرح لاهیجی

اوصيكم عباد اللّه بتقوى اللّه فانّها الزّمام و القوام فتمسّكوا بوثائقها و اعتصموا بحقائقها تؤل بكم الى اكنان الدّعة و اوطان السّعة و معاقل الحرز و منازل العزّ فى يوم تشخص فيه الابصار و تظلم له الاقطار و يعطّل فيه صروم العشار و ينفخ فى الصّور فتزهق كلّ مهجة و تبكم كلّ لهجة و تذلّ الشّمّ الشّوامخ و الصّمّ الرّواسخ فيصير صلدها سرابا رقرقا و معهدها قاعا سملقا فلا شفيع يشفع و لا حميم تنفع و لا معذرة يدفع يعنى وصيّت ميكنم شما را بپرهيز كارى خدا پس بتحقيق كه پرهيزكارى خدا مهاريست كه مى كشاند شما را برضوان خدا و ستونى است كه نگاه مى دارد شما را از افتادن بجهنّم پس بچسبيد بريسمانهاى محكم تقوى كه احكام دينيّه باشد و چنگ در زنيد بحقايق تقوى كه اعتقادات حقّه يقينيّه باشد كه راجع مى سازد شما را بسوى مكانهاى راحت و ارام از مشقّتها و الام و بسوى وطنها و شهرهاى واسعه از تنگى طبايع و اوهام و بسوى حصارها و قلعهاى محافظت و اهتمام و منزلهاى عزّت و احترام در روزى كه برهم گذارده نمى شود ديدها و تاريك مى شود بعلّت ان روز اطراف عالم از غلغله رستخيز و معطّل و بى فائده و بى صاحب مى گردد در آن روز رمهاى شتران مادّه نزديك به زائيدن گران بها و دميده مى شود در صور اسرافيل پس بيرون مى رود هر روحى از بدن و لال مى شود هر زبانى و هموار و نرم مى گردند كوههاى بلند و سنگهاى سخت پس مى گردد سنگ صلب مثل سراب درخشنده و مى گردد جاى قرار انها زمين هموار بى بلند و پست پس نباشد شفيعى كه شفاعت كند و نه خويشى كه دافع عذاب باشد و نه عذرخواستنى كه سودمند باشد

شرح ابن ابی الحدید

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا الزِّمَامُ وَ الْقِوَامُ فَتَمَسَّكُوا بِوَثَائِقِهَا وَ اعْتَصِمُوا بِحَقَائِقِهَا تَؤُلْ بِكُمْ إِلَى أَكْنَانِ الدَّعَةِ وَ أَوْطَانِ السَّعَةِ وَ مَعَاقِلِ الْحِرْزِ وَ مَنَازِلِ الْعِزِّ فِي يَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ وَ تُظْلِمُ لَهُ الْأَقْطَارُ وَ تُعَطَّلُ فِيهِ صُرُومُ الْعِشَارِ وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ وَ تَبْكُمُ كُلُّ لَهْجَةٍ وَ تَذِلُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَاباً رَقْرَاقاً وَ مَعْهَدُهَا قَاعاً سَمْلَقاً فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ وَ لَا حَمِيمٌ يَنْفَعُ وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَدْفَعُ

ثم ذكر أن التقوى قوام الطاعات التي تقوم بها و زمام العبادات لأنها تمسك و تحصن  كزمام الناقة المانع لها من الخبط و الوثائق جمع وثيقة و هي ما يوثق به و حقائقها جمع حقيقة و هي الراية يقال فلان حامي الحقيقة قوله تؤل بالجزم لأنه جواب الأمر أي ترجع و الأكنان جمع كن و هو الستر و الدعة الراحة السعة الجدة و المعاقل جمع معقل و هو الملجأ و الحرز الحفظ و تشخص الأبصار تبقى مفتوحة لا تطرف و الأقطار الجوانب و الصروم جمع صرم و صرمة و هي القطعة من الإبل نحو الثلاثين و العشار النوق أتى عليها من يوم أرسل الفحل فيها عشرة أشهر فزال عنها اسم المخاض و لا يزال ذلك اسمها حتى تضع و الواحدة عشراء و هذا من قوله تعالى وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ أي تركت مسيبة مهملة لا يلتفت إليها أربابها و لا يحلبونها لاشتغالهم بأنفسهم و تزهق كل مهجة تهلك و تبكم كل لهجة أي تخرس رجل أبكم و بكيم و الماضي بكم بالكسر و الشم الشوامخ الجبال العالية و ذلها تدكدكها و هي أيضا الصم الرواسخ فيصير صلدها و هو الصلب الشديد انصلابه سرابا و هو ما يتراءى في النهار فيظن ماء و الرقراق الخفيف و معهدها ما جعل منها منزلا للناس قاعا أرضا خالية و السملق الصفصف المستوي ليس بعضه أرفع و بعضه أخفض

شرح نهج البلاغه منظوم

أوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه، فإنّها الزّمام و القوام، فتمسّكوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها، تؤل بكم إلى أكنان الدّعة، و أوطان السّعة، و معاقل الحرز، و منازل العزّ، فى يوم تشخص فيه الأبصار، و تظلم له الأقطار، و تعطّل فيه صروم العشار، و ينفخ فى الصّور، فتزهق كلّ مهجة، و تبكم كلّ لهجة، و تذلّ الشّم الشّوامخ، و الصّمّ الرّواسخ، فيصير صلدها سرابا رّقرقا، وّ معهدها قاعا سملقا، فلا شفيع يّشفع، و لا حميم يّدفع، و لا معذرة تنفع.

ترجمه

بندگان خداى من شما را بتقوى و پرهيز از خدا سفارش ميكنم، زيرا كه آن تقوى مهارى است (كه شخص را بسوى خوشنودى خدا مى كشاند) و ستونى است (كه انسان را در پناه خويش از آتش دوزخ نگه مى دارد) پس بريسمانهاى محكم تقوى و حقايق آن (كه احكام الهيّه است) چنگ در افكنيد، تا آنها شما را بسوى مركز راحتى و آرامش (يقين) و اوطان وسيعه (ايمان) و بدژهاى مستحكم محافظت (از شيطان) و منزلهاى ارجمندى (رحمتهاى يزدان) بكشانند (آنهم مى دانيد در چه روزى) در روزى كه ديده ها (از فرط اندوه) مبهوت و باز، و اطراف و اكناف (از شدّت ظلمت گناه) تيره و تار، و قطارهاى اشتران سنگين قيمت ده ماهه نزديك بزائيدن بى صاحب بمانند، روزى است كه در صور (اسرافيل) دميده شود، و جان از هر پيكرى بدر آيد، هر زبانى (در هر دهانى) لال و كوههاى زمخت و بلند و سخت مانند سراب درخشان نرم و هموار، و مركزشان زمينى صاف، و بدون پستى و بلندى گردد، در آن روز نه شفيعى شفاعت كند، و نه خويشاوندى حمايت نمايد، و نه پوزشى پذيرفته گردد.

نظم

  • شما را از خداوند تعالى سفارش ميكنم بر ترس و تقوى
  • براى آنكه اين تقوى مهاريستبشر از آن براه رستگاريست
  • ستونى هست از نور درخشان نگه دار است انسان را ز نيران
  • بود حبلى متين و سخت و محكمحقيقتهاى دين در آن فراهم
  • هر آن كس چنگ در اين بند افكندبدين بند او رهانده جان ز هر بند
  • دلش روشن ز انوار يقين استبتخت ايمنى مسند نشين است
  • قدم بگذاشت اندر شهر ايمان رهيد از چنگ مكر و غدر شيطان
  • مكانش گشت قصر سر بلندىبتن پوشيد برد ارجمندى
  • درون و دل ز تاريكى رهايندبرحمتها و رضوان خود رسايند
  • در آن روزى كه با اندوه بسياربكار خويشتن هر كس گرفتار
  • ز سختى ديدها مبهوت و خيره ز ظلمات گنه اطراف تيره
  • شترهائى كه در قيمت گرانندهمه بى صاحب و سائق بمانند
  • زمين گردد بسان مس گذاران فلك چون زيبق و سيماب لرزان
  • دمد با هيبت اسرافيل در صورز تن جانها كند با نفخه دور
  • زبانها در دهان از بيم لال است درونها تيره از گرد ملال است
  • هر آن صخره زمين را دل دريدههر آن قلّه بگردون سر كشيده
  • هر آن كوهى كه در پيكر جسيم است مهيب و سركش و سخت و عظيم است
  • همه گردند گرد و صاف و هموارروان چون ذرّه سوى چرخ دوّار
  • زمين نرم است و بى پست و بلندى قرين هر ارجمندى با نژندى
  • در آن ساعت نه كس را كس شفيع استبهم يكسان شريف اريا وضيع است
  • نه خويشى دست خويشاوند گيردگناهان را نه حق پوزش پذيرد
  • هلا اندر چنين حال و چنين روزرفيق و يار تقوى هست پيروز
  • برى ز اندوه و از غم متّقين اندبه مقصورات و حور العين مكين اند

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 2 به تشریح موضوع "فلسفه سكوت" می پردازد.
No image

خطبه 50 نهج البلاغه : علل پيدايش فتنه ‏ها

خطبه 50 نهج البلاغه موضوع "علل پيدايش فتنه ‏ها" را مطرح می کند.
No image

خطبه 202 نهج البلاغه : شكوه‏ ها از ستمكارى امّت

خطبه 202 نهج البلاغه موضوع "شكوه‏ ها از ستمكارى امّت" را بررسی می کند.
Powered by TayaCMS