خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2 : روانشناسى اجتماعى مردم كوفه

خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2 : روانشناسى اجتماعى مردم كوفه

موضوع خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2

متن خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2

2 روانشناسى اجتماعى مردم كوفه

متن خطبه 97 نهج البلاغه بخش 2

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً

ترجمه مرحوم فیض

اى اهل كوفه از (رفتار) شما بسه چيز (كه در شما هست) و دو چيز (كه اصلًا در شما يافت نمى شود) بغمّ و اندوه مبتلى شده ام (امّا آن سه چيز كه در شما هست اوّل:) با اينكه گوش داريد، كر هستيد، و (دوّم:) با اينكه گوياييد، گنگيد، و (سوّم:) با اينكه چشم داريد، كوريد (حقّ را نمى شنويد و نمى گوئيد و نمى بينيد، با اينكه داراى گوش و زبان و چشم هستيد، و امّا آن دو چيز كه در شما نيست، اوّل:) هنگام جنگ (و ورود در كارزار) در راستى و ثبات قدم چون مردان آزاده نيستيد (از ترس و نااميدى خود را برابر دشمن مانند عبد و غلام نشان داده دليلى بر راستى و آزادگى نداريد) و (دوّم:) در بلاء و سختى برادران حقيقى مورد اطمينان نيستيد، دستهاى شما خاك آلوده باد (بفقر و پريشانى مبتلى بوده خير نبينيد) اى كسانيكه مانند شترهايى هستيد كه ساربانشان از آنها دور شده، اگر از سمتى گرد آيند از سمت ديگر پراكنده گردند (پس پراكندگى شما از اطراف من طورى است كه) سوگند بخدا گمان دارم كه اگر جنگ سخت شود و آتش زد و خورد شعله گيرد، از پسر ابى طالب جدا و پراكنده خواهيد شد مانند جدا شدن زن (هنگام زائيدن) از بچه در شكم خود (بعد از پراكندگى، جمع كردن شما ممكن نيست، چنانكه بر گشتن بچه به شكم مادر محال است) و (چگونه از اطرافم پراكنده شده دورى مى نماييد، و گفتارم را اطاعت و پيروى نمى كنيد، در حالتى كه) من از جانب پروردگارم (بر راستى و درستى خود) حجّت و گواه دارم، و بدستور پيغمبر خويش در راه راست سير ميكنم (از طرف آن حضرت بخلافت منصوب گرديده ام) و به رويّه واضح و آشكار (آنچه كه دين مقدّس اسلام دستور داده) رفتار مى نمايم (و) راه حقّ را (از روى بينائى در ميان راههاى نا درست) پيدا نموده در آن مى روم.

ترجمه مرحوم شهیدی

مردم كوفه،

گرفتار شما شده ام كه سه چيز داريد و دو چيز نداريد:

كرانيد با گوشهاى شنوا،

گنگانيد با زبانهاى گويا،

كورانيد با چشمهاى بينا،

نه آزادگانيد در روز جنگ

و نه به هنگام بلا برادران يكرنگ.

تهى دست مانيد.

اى همانند شتران بى ساربان

كه اگر از سويى فراهمشان كنند، از ديگر سوى بپراكنند.

به خدا، مى بينم

اگر جنگ سخت شود و آتش آن فروزان،

و نبرد گرم گردد و گرمى آن سوزان،

پسر ابو طالب را واگذاريد و چون زن- كه وقت زادن- ميان ران خود گشايد، هر يك به سويى رو آريد،

و من بر پى آن نشانها مى روم كه پروردگارم نهاده،

و آن راه را مى پويم كه رسول خدا گشاده.

راه راست حقّ را گام به گام مى پيمايم و آن را از كوره راه باطل جدا مى نمايم.

ترجمه مرحوم خویی

اى أهل كوفه مبتلا شدم من از شما بسه خصلت و دو خصلت أما سه خصلت اينست كه: هستيد كران صاحب گوشها، گنگان صاحب گفتار، كوران صاحب چشمها، أمّا دو خصلت اينست كه: نيستيد آزادگان راست در وقت ملاقات شجاعان و نه برادران محل وثوق و اطمينان هنگام ابتلاءات زمان، خاك آلود باد دستهاى شما اى أمثال شتران در حالتى كه غايب باشد از ايشان شتربانان ايشان كه هر وقت جمع كرده شوند از طرفي پراكنده شوند از طرف ديگر، قسم بخدا گوئيا مى بينم شما را در آنچه ظن و خيال ميكنم اين كه اگر شدّت بيابد جنگ و سخت شود حرارت كارزار بتحقيق كه منكشف شويد از پسر أبي طالب همچه منكشف شد زن از زائيدن خود، و بدرستى كه من بر حجّت و بيّنه هستم از جانب پروردگار خود، و بر جادّه مستقيمه هستم از جانب پيغمبر خود، و بدرستى كه من بر راه روشن مى باشم كه پيدا ميكنم آن راه را پيدا كردنى.

شرح ابن میثم

یَا أَهْلَ الْكُوفَةِ- مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ- صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ- وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ- وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ- لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ- وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ- يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا- كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ جَانِبٍ آخَرَ- وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ- أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ-  قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ- انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا- وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي- وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- أَلْقُطُهُ لَقْطاً

اللغة

منى: ابتلى. و تربت: أصابت التراب دون الخير. و أخال: أحسب. و الوغى: الحرب و أصله من الأصوات. و حمس: اشتدّ.

المعنى

ثمّ أردف ذلك ببيان ما ابتلى به منهم، و أشار إلى خمس خصال، و إنّما قال بثلاث و اثنتين لتناسب الثلاث و كون الثنتين من نوع آخر فالثلاث: الصمم مع كونهم ذوى أسماع و البكم مع كونهم ذوى كلام و العمى مع كونهم ذوى أبصار، و جمعه لهذه الثلاث مع أضدادها هو سبب التعجّب منهم و التوبيخ لهم و أراد بها عدم انتفاعهم في مصالحهم الدينيّة و نظام امور دولتهم بآلة السمع و اللسان و العين فإنّ من لم يفده سمعه و بصره عبرة و من لم يكن كلامه فيما لا يعنيه كان كفاقد هذه الآلات في عدم الانتفاع بها بل كان فاقدها أحسن حالا منه لأنّ وجودها إذا لم يفد منفعة أكسب مضرّة قد أمنها عادمها، و أمّا الثنتان فكونهم لا أحرار صدق عند اللقاء: أى أنّهم عند اللقاء لا تصدق حريّتهم و لا تبقى نجدتهم من مخالطة الجبن و التخاذل و الفرار إذا الحرّ هو الخالص من شوب الرذائل و المطاعن، ثمّ كونهم غير أخوان ثقة عند البلاء: أى ليسوا ممّن يوثق باخوّتهم في الابتلاء بالنوازل، ثمّ عاد إلى الدعاء عليهم على وجه التضجّر منهم و تشبيههم بالنعم فقوله: تربت أيديكم دعاء بعدم إصابة الخير. و قوله: يا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلما جمعت من جانب تفرّقت من جانب. ذكر للتشبيه و المشبّه به، و وجه الشبه أردفه بذكر رذيلة يظنّها منهم بإماراتها و هى تفرّقهم عنه على تقديره اشتباك الحرب، و شبّه انفراجهم عنه بانفراج المرأة عن قبلها ليرجعوا إلى الأنفة، و تسليم المرأة لقبلها و انفراجها عنه إمّا وقت الولادة أو وقت الطعان

ثمّ عاد إلى ذكر فضيلته ليستثبت قلوبهم و يتألّفها و البيّنة الّتى هو عليها من ربّه آيات اللّه و براهينه الواضحة على وجوده و الثقة بما هو عليه من سلوك سبيله و هو كقوله تعالى قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي و المنهاج من نبيّه طريقه و سنّته، و الطريق الواضح الّذى هو عليه سبيل اللّه و شريعة دينه، و التقاطه له لقطا تتّبعه و تميّزه على طريق الضلال بالسلوك له

ترجمه شرح ابن میثم

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ- مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ- صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ- وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ- وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ- لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ- وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ- تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ- يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا- كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ- وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ- أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ- قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ- انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا- وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي- وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ- أَلْقُطُهُ لَقْطاً

لغات

منى: مبتلا شد تربت: بى دليلى خاك آلود شد اخال: گمان دارم، مى پندارم وغى: جنگ، اصل اين واژه براى سر و صدا وضع شده است.

حمس: شدت يافت

ترجمه

اى مردم كوفه من از جهت سه چيز كه در شما وجود دارد و دو چيز كه در شما نيست به غصّه گرفتار شده ام.

سه چيزى كه در شما هست عبارتند از: 1- گوش داريد و كريد 2- حرف مى زنيد و لاليد 3- چشم داريد و كوريد دو چيزى كه در شما نيست عبارت از: 1- آزاد مرد نبوده و خوش برخورد نيستيد 2- در گرفتارى برادران موثّق نبوده مورد اعتماد و اطمينان نمى باشيد.

خيرى به شما نرسد، دستهايتان خاك آلود باد، همواره به فقر و ذلت گرفتار باشيد«».

شما مردم كوفه شبيه شترانى هستيد كه چوپان نداشته باشند و از هر سو كه جمع شوند از ديگر سو متفرّق گردند.

بخدا سوگند، گويا شما را مى نگرم، و گمان نزديك به يقين دارم، هنگامى كه تنور جنگ تفتيده گردد و آتش زد و خورد شراره بجهاند، از اطراف پسر ابى طالب همچون زنى كه از فرزندش جدا شود، پراكنده مى گرديد. ولى من به حق بودن خودم اطمينان داشته، و از جانب پروردگارم دليلى گويا دارم و بر مسير پيامبر كه طريقى واضح و روشن است حركت مى كنم. من براه خدا و شريعت رفته، حق را از طريق ضلالت و گمراهى جدا مى سازم. (من و خانواده پيامبر شما همواره براه حق رفته و مى رويم)

شرح

سپس امام (ع) خود را گرفتار پنج خصلت از پيروان خود مى داند. سه صفتى كه در آنها وجود دارد و متناسب با يكديگرند و دو صفتى كه در آنها نيست سه صفت موجود در آنها بدين قرار است: با اين كه گوش دارند كرند. با اين كه حرف مى زنند گنگند و با اين كه چشم دارند كورند. جمع اين اوصاف با ضدّشان (يعنى در عين شنوائى كر بودن و در عين حرف زدن گنگ بودن و در عين چشم داشتن كور بودن) موجب تعجّب گرديده و بيان توبيخ آنهاست. مقصود اين است كه در مصالح دين و نظام امور دولتشان بر شنوايى و گويايى و بينايى آنها نفعى مترتّب نيست. آن كه از شنوايى و بينائى خود سودى نبرده و عبرت نگيرد و آن كه گفتارش مفيد فايده اى نباشد، مانند كسى است، كه اين احساسات را نداشته باشد. بلكه حال اين افراد بدتر است، زيرا شنوايى، گويايى و بينايى هرگاه مفيد فايده نباشند، به نسبت آن كه اين ابزار را ندارد مضرّ خواهند بود (گاهى موجب خلافكارى مى شوند و انسان به كيفر گناه آنها گرفتار مى آيد).

امّا دو صفتى كه در آن مردم وجود نداشت، يكى آن كه هنگام ملاقات و بر خورد، صداقت در آزادگى نداشتند، يعنى بدليل آميزه اى كه از ترس، خوارى و فرار در ذات خويش داشتند بهنگام برخورد و ملاقات، آزادگى و حريّت، بزرگوارى و صداقت از آنها بروز نمى كرد زيرا شخص آزادمنش از زشتى رذيلت و كارهايى كه موجب طعن و ملامت شود وارسته است.

صفت دوّمى كه در ذاتشان ديده نمى شد. به هنگام بروز بلا برادران مورد اعتمادى نبودند، يعنى برادرانى، كه بگاه گرفتارى و نزول حوادث بتوان بدانها اعتماد كرد.

سپس امام (ع) با اظهار دلتنگى بر عليه آنها در شكل نعمت خواهى دعا مى كند و مى فرمايد: «دستهايتان خاك آلود باد» كنايه از اين است كه هيچ خيرى به آنها نرسد.

قوله عليه السلام: يا اشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرقّت من جانب آخر.

در عبارت فوق تشبيهى را به كار برده و مردم كوفه را به گلّه شترى كه ساربان نداشته و از هر سو متفرّق اند مانند كرده است، وجه شباهت بيان رذيلتى است كه امام (ع) در وجود آنها سراغ داشت. نشانه اين رذيلت تفرقه و پراكندگى بود كه بهنگام جنگ پيروان حضرت دچار آن بودند.

سپس جدايى و نامأنوسى آن مردم را به جدا شدن زن از بچّه اش در هنگام ولادت تشبيه كرده است، تا بيان اين مطلب بغيرتشان برخورد كند.

تشبيه در مورد تسليم شدن زن به ولادت فرزند و جدا شدن از او بيان كننده زمان ولادت و يا ملامت و طعنى است كه براى افراد آورده مى شود.

امام (ع) پس از اين توبيخ به بيان فضيلت خود پرداخته، تا دلهاى پيروان خود را قوّت بخشيده و ميان آنها الفت برقرار كند، و بيّنه روشنى كه امام (ع) از جانب خداوند بر عليه آنها عرضه مى كرد، آيات كريمه قرآن و ادلّه واضحى بود كه بر معرفت وجود حق تعالى و اعتماد كاملى كه بر پيمودن راه خداوند داشت، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي«». مقصود از «منهاج» پيامبر (ص) طريقه و سنت پيغمبر (ص) مى باشد و راه روشنى الهى، كه امام سالك آن بوده است شريعت و ديانت رسول گرامى اسلام است منظور از اين جمله امام (ع) «القطه لقطا» بررسى و تميز دادن راه حق از طريق ضلالت و گمراهى، و سلوك بر مسير حقيقت مى باشد، كه حضرت همواره مراقب آن بوده است.

شرح مرحوم مغنیه

يا أهل الكوفة منيت بكم بثلاث و اثنتين: صمّ ذوو أسماع، و بكم ذوو كلام، و عمي ذوو أبصار. لا أحرار صدق عند اللّقاء و لا إخوان ثقة عند البلاء، تربت أيديكم.

يا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر. و اللّه لكأنّي بكم فيما إخال أن لو حمس الوغى و حمي الضّراب و قد انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج المرأة عن قبلها. و إنّي لعلى بيّنة من ربّي، و منهاج من نبيّي. و إنّي لعلى الطّريق الواضح ألقطه لقطا.

اللغة:

منيت: ابتليت. و تربت افتقرت.

إخال: أظن. و الحمس: الاشتداد. و الوغى: الحرب. و القبل- بضم القاف- ضد الدبر. و المنهاج و المنهج: الطريق الواضح.

الإعراب:

صم خبر لمبتدأ محذوف أي أنتم صم.

أشباه الإبل منادى مضاف، و لذا وجب النصب، و بكم خبر كأني، و ان لو «ان» مخففة، و اسمها محذوف أي انه، و المصدر المنسبك مفعول ثان لأخالكم لأن «خال» من أخوات ظن

المعنى:

(يا أهل الكوفة منيت منكم بثلاث و اثنتين). أما الثلاثة فأولاها (صم ذوو أسماع). و الثانية (بكم ذوو كلام). و الثالثة (عمي ذوو أبصار). كل شي ء لا يؤدي الى الغاية التي من أجلها وجد فهو كالعدم من هذه الحيثية، و من أهم غايات اللسان ان ينطق بالحق، و العين ان ترى دلائله، و الأذن أن تسمعه، و تنتفع بسماعه، فإذا لم تنتفع العين بما رأت، و الأذن بما سمعت كانا كالعدم، و كذا اللسان اذا خرس عن الحق.

أما الاثنتان فأولاهما (لا أحرار صدق عند اللقاء). و الثانية (و لا اخوان ثقة عند البلاء). لستم بشي ء اذا جد الجد لا في الحرب، و لا في غيرها من الملمات، و الويل لمن استنجد بكم (تربت أيديكم) أي لا رأيتم خيرا. قال ابن أبي الحديد: إنما قال بثلاث و اثنتين، و لم يقل بخمس، لأن الثلاث ايجابية و الاثنتين سلبية، فأحب أن يفرق بين النفي و الإثبات.

(يا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها كلما جمعت من جانب تفرقت من آخر).

للراعي وظيفة، و هي ان يجمع الإبل و غيرها من الأنعام في مرعى واحد بحيث تكون بكاملها منه بمرأى، فإذا شتّ واحد منها عن القطيع ارجعه اليه.. فإن غاب الراعي تفرق القطيع أيدي سبأ، و صار نهبا لكل طامع و جائع.. و هذه هي بالذات حال أصحاب الإمام (ع) لأن تمردهم على أمره جعلهم كالإبل بلا راع، و الرعية بلا أمير، يطمع فيهم القريب و البعيد، و القوي و الضعيف، و تقدم مثله في الخطبة 33.

(و اللّه لكأني- الى- قبلها). لم يكن الإمام واثقا بالكثير من أصحابه بالنظر لسيرتهم معه.. حتى كان يظن أو يعتقد انهم يتركونه وحيدا في الميدان إذا تجددت الحرب بينه و بين معاوية، أو يسلمونه الى عدوه، و تقدم الكلام عن ذلك في الخطبة 33 (و اني لعلى بينة من ربي، و منهاج من نبيي) أعتمد على كتاب اللّه و سنّة نبيه فيما أقول و أفعل، و تقدم مع الشرح قوله في الخطبة 4: ما شككت في الحق مذ أريته (و اني على الطريق الواضح ألقطه لقطا). أي ان الإمام يستخرج الهدى من بين الأضاليل، و يميز الحق عن الأباطيل.

شرح منهاج البراعة خویی

يا أهل الكوفة منيت منكم بثلاث و إثنتين، صمّ ذوو أسماع، و بكم ذوو كلام، و عمي ذوو أبصار، لا أحرار صدق عند اللّقاء، و لا إخوان ثقة عند البلاء، تربت أيديكم، يا أشباه الإبل غاب عنها رعاتها، كلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر، و اللّه لكأنّي بكم فيما أخال أن لو حمس الوغى، و حمي الضّراب، قد انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج المرأة عن قبلها، و إنّي لعلى بيّنة من ربّي، و منهاج من نبيّي، و إنّي لعلى الطّريق الواضح، ألقطه لقطا.

اللغة

(تربت) أيديكم كلمة يدعابها على الانسان قال في القاموس: ترب كثرت را به و صار في يده التّراب و لزق بالتراب و خسر و افتقر تربا و متربا و يداه لا أصاب خيرا، و عن النّهاية هذه الكلمة جارية على ألسن العرب لا يريدون بها الدّعاء على المخاطب و لا وقوع الأمر بها كما يقولون: قاتل اللّه و قيل: معناه للّه درّك، قال: و كثيرا يرد للعرب ألفاظ ظاهرها الذمّ و إنما يريدون بها المدح كقولهم لا أب لك و لا أمّ لك و لا أرض لك و نحو ذلك و (خال) الشي ء يخاله أى ظنّه و تقول خلت اخال بكسر الهمزة و بالفتح لغة بني أسد كما في أكثر النسخ و (حمس) كفرح اشتدّ و (حمى) كرضى اشتدّ حرّه و (القطه لقطا) في أكثر النسخ بالقاف المثناة و الطاء المهملة من الالتقاط و في بعضها الفظه لفظا بالفاء و الظاء المعجمة أى ابينه بيانا

الاعراب

جملة كلّما جمعت بدل بعض من جملة غاب عنها آه على حدّ قوله سبحانه أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ.

المعنى

ثمّ نبّه على ما ابتلى به منهم فقال (يا أهل الكوفة منيت منكم بثلاث و اثنتين) أي ابتليت منكم بخمس خصال و إنّما لم يجمع الخمس لكون الثلاث من جنس و الاثنتين من آخر، أو لكون الثلاث ايجابية و الاثنتين سلبية.

أمّا الثلاث الأول فهو أنّكم (صمّ ذوو أسماع و بكم ذوو كلام و عمى ذوو أبصار) توصيفهم بها مع أضدادها وارد في مقام التعجّب و معرض التوبيخ حيث إنّ المقصود بخلق هذه الجوارح و الآلات في الانسان انتفاعه بها و صرفه لها في المصالح الدينيّة و الدّنيوية لينتظم بها أمر معاشه و معاده و إذا لم تنتفع بها كان واجدها و فاقدها سواء، و أحرى أن يلحق بالبهائم و الأنعام بل هو أضلّ سبيلا.

و أما الثنتان الباقيتان فنبّه عليهما بقوله (لا أحرار صدق عند اللّقاء) أى لا يرى منكم عند الحرب و لقاء الأبطال ما يصدق حريّتكم من البأس و النّجدة و الشّجاعة، بل يشاهد منكم صفات العبد من التخاذل و دنائة الهمة و بقوله (و لا إخوان ثقة عند البلاء) أى لستم ممّن توثق باخوّتكم عند الابتلاء بالنوازل (تربت أيديكم) دعا بعدم إصابة الخير (يا أشباه الابل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرّقت من آخر) شبّههم عليه السّلام بالابل الموصوفة و عقّبه بذكر وجه الشبه و هو فقد الانتظام بفقدان الراعي الناظم و أشار به إلى عصيانهم له و كونهم مطلقى العنان بمنزلة من لا أمير لهم.

(و اللّه لكأني) أبصر (بكم فيما أخال) و أظنّ بظهور الامارات و المخايل التي توجب الظن (أن لو حمس الوغا) و عظم الحرب (و حمى الضراب) و اشتدّ حرّ الطّعان (قد) تفرّقتم و (انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج المرأة عن قبلها) قال الشّارح المعتزلي: أى وقت الولادة، و قال البحراني: شبّه انفراجهم عنه بانفراج المرأة عن قبلها ليرجعوا إلى الانفة و تسليم المرأة قبلها و انفراجها عنه إما وقت الولادة أو وقت الطعان «انتهى» و قيل: تسليم المرأة لقبلها و انفراجها عنه وقت الولادة أو وقت الطعان و التشبيه في العجز و الدّنائة و الغرض إرجاع القوم إلى الانفة و الحميّة و تنبيههم على الخطاء في تفرّجهم و عدم انقيادهم له عليه السّلام.

أقول: و جميع ما قالوه كما ترى مما ينفرّ عنه الذوق السّليم و يأباه الطبع المستقيم لا سيّما التأويل بوقت الطّعان أقبح سماجة و لعلّ الأظهر أن يجعل الانفراج عن القبل كناية عن الانفراج عن الولادة أو مجازا مرسلا بعلاقة كون القبل محلّ الولادة و يكون المراد بالتشبيه الاشارة إلى شدّة محبّتهم في الانفراج و منتهى رغبتهم في التفرّق عنه فانّ المرأة في حال المخاض على غاية الشدّة و الاضطراب لا شي ء أحبّ اليها من الطلق و الانفراج فاذا طلقت استراحت و رجعت إليها نفسها و سكن وجعها، و الغرض بذلك توبيخهم و لو مهم و تشبيه حالتهم عند حضور الجهاد و اشتغال نائرة الحرب بحالة المرأة التي أخذها المخاض و وجع الولادة، و حسن هذا المعنى مما لا يخفى على أولى الأذهان السليمة و الأفهام المستقيمة، هذا.

و يحتمل بعيدا أن يكون أصل الرواية عن قبلها بفتحتين و إن كان النسخ لا يساعده، في القاموس و القبل محركة ضرب من الخرز يؤخّذ بها«»، أو شي ء من عاج مستدير يتلأ لؤ يعلّق في صدر المرأة.

ثمّ عاد عليه السّلام في ذكر مناقبه الجميلة المحركة لهم الى اتّباعه و متابعته فقال عليه السّلام (و إنّي لعلى بيّنة) و حجّة واضحة (من ربّي) و هي الآيات الباهرة و الأدلة الزّاهرة المفيدة لمعرفته و توحيده سبحانه (و منهاج) و جادّة مستقيمة (من نبيّي) و هى السّنة النّبويّة و الطريقة المصطفويّة على صاحبها أفضل الصّلاة و السّلام و التحية (و انّي لعلى الطريق الواضح) و هو طريق الدّين و نهج الشّرع المبين (ألقطه) من بين الطرق الضلال (لقطا) و لعلّ في التعبير بلفظ اللقطة إشارة إلى غلبة طرق الضلال و كثرتها و تنبيها على أنّ سالك طريق الهدى يحتاج إلى الجدّ و الاجتهاد و الاهتمام حتّى يميّزه من بينها و يلتقطه من ههنا و ههنا، فانّ سالك طريقة مكتنفة بالشوك و القتاد من جانبيها يحتاج إلى أن يلتقط المنهج التقاطا.

شرح لاهیجی

يا اهل الكوفة منيت بكم بثلاث و اثنتين صمّ ذوو اسماع و بكم ذوو كلام و عمى ذوو ابصار و لا احرار صدق عند اللّقاء ولا اخوان ثقة عند البلاء يعنى اى اهل كوفه مبتلا شدم بشما بسبب سه خصلت شما و دو خصلت شما كر باشيد از شنيدن حقّ با صاحب گوش بودن و گنگ باشيد از گفتار حقّ با صاحب گفتار بودن و كور باشيد از ديدن حقّ با صاحب چشم بودن نيستيد مردان ازاده راستگو در نزد ملاقات اصدقاء و نيستيد برادران با وثوق و اعتماد در نزد فتنه و فساد تربت ايديكم يا اشباه الابل غاب عنها رعاتها كلّما جمعت من جانب تفرّقت من اخر يعنى خاك آلوده باد دستهاى شما يعنى دائم فقير باشيد اى مانند شترانى كه سار بانش از انها دور باشد هر وقت كه از طرفى مجتمع شوند متفرّق شوند از طرف ديگر و اللّه لكانّى بكم فيما اخال ان لو حمس الوعى و حمى الضّراب قد انفرجتم عن ابن ابي طالب انفراج المرأة عن قبلها يعنى سوگند بخدا كه مى بينم شما را در گمان خودم كه اگر شدّت كرد حرب و گرم شد جنگ شمشير كه منفرج و منفصل و جدا گشته اند از پسر ابي طالب مثل جداشدن زن از مقابله و پيش روى حرب و جنگ و انّى لعلى بيّنة من ربّى و منهاج من نبيّى و انّى لعلى الطّريق الواضح القطه لقطا يعنى و بتحقيق كه من بر بيّنه و برهانم در حقيقت خودم از جانب پروردگارم و بر راه راستم از جانب پيغمبرم (صلی الله علیه وآله) و بتحقيق كه من ثابتم بر راه آشكار مى روم انراه را برفتار درستى

شرح ابن ابی الحدید

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ مُنِيتُ مِنْكُمْ بِثَلَاثٍ وَ اثْنَتَيْنِ صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاعٍ وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلَامٍ وَ عُمْيٌ ذَوُو أَبْصَارٍ لَا أَحْرَارُ صِدْقٍ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ لَا إِخْوَانُ ثِقَةٍ عِنْدَ الْبَلَاءِ تَرِبَتْ أَيْدِيكُمْ يَا أَشْبَاهَ الْإِبِلِ غَابَ عَنْهَا رُعَاتُهَا كُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ تَفَرَّقَتْ مِنْ آخَرَ وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي بِكُمْ فِيمَا إِخَالُكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَى وَ حَمِيَ الضِّرَابُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ انْفِرَاجَ الْمَرْأَةِ عَنْ قُبُلِهَا وَ إِنِّي لَعَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ مِنْهَاجٍ مِنْ نَبِيِّي وَ إِنِّي لَعَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ أَلْقُطُهُ لَقْطاً

ثم ذكر ع أنه مني أي بلي منهم بثلاث و اثنتين إنما لم يقل بخمس لأن الثلاث إيجابية و الاثنتين سلبية فأحب أن يفرق بين الإثبات و النفي . و يروى لا أحرار صدق عند اللقاء جمع صادق و لا إخوان ثقة عند البلاء أي موثوق بهم . تربت أيديكم كلمة يدعى على الإنسان بها أي لا أصبتم خيرا و أصل ترب أصابه التراب فكأنه يدعو عليه بأن يفتقر حتى يلتصق بالتراب . قوله فما إخالكم أي فما أظنكم و الأفصح كسر الألف و هو السماع و بنو أسد يفتحونها و هو القياس . قوله ألو أصله أن لو ثم أدغمت النون في الألف فصارت كلمة واحدة . و حمس الوغى بكسر الميم اشتد و عظم فهو حمس و أحمس بين الحمس و الحماسة . و الوغى في الأصل الأصوات و الجلبة و سميت الحرب نفسها وغى لما فيها من ذلك . و قوله انفراج المرأة عن قبلها أي وقت الولادة . قوله ألقطه لقطا يريد أن الضلال غالب على الهدى فأنا ألتقط طريق الهدى من بين طريق الضلال لقطا من هاهنا و هاهنا كما يسلك الإنسان طريقا دقيقة قد اكتنفها الشوك و العوسج من جانبيهما كليهما فهو يلتقط النهج التقاطا

شرح نهج البلاغه منظوم

يا أهل الكوفة منيت منكم بثلاث وّ اثنتين: صمّ ذوو أسماع، وّ بكم ذوو كلام، وّ عمى ذوو أبصار: لّا أحرار صدق عند اللّقآء، و لا إخوان ثقة عند البلاء، تربت أيديكم يا أشباه الأبل غاب عنها رعاتها، كلّما جمعت من جانب تفرّقت من جانب آخر، و اللّه لكأنّى بكم فيما إخال أن لّو حمس الوغى، و حمى الضّراب، قد انفرجتم عن ابن أبي طالب انفراج المرأة عن قبلها، و إنّى لعلى بيّنة من رّبّى، و منهاج مّن نبيّى، و إنّى لعلى الطّريق الواضح ألقطه لقطا

ترجمه

اى اهل كوفه من از شما از سه (چيزى كه در شما هست) و دو (چيزى كه اصلا در شما نيست) بغصّه گرفتار شده ام (سه چيزى كه در شما هست آنست كه) گوش داريد و كريد، گوياييد و لاليد، چشم داريد و كوريد (دو چيزى كه در شما نيست آنست كه) نه آزاده مردان خوش برخورديد، و نه در گرفتارى برادران موثّق مورد اطمينانيد (اى) خاك آلود باد دستهاى شما (انشاء اللّه هميشه فقير باشيد) اى كسانى كه مانند شتران ساربان گم كرده مى باشيد، كه هر وقت از طرفى جمع شوند از سمتى ديگر پراكنده گردند، بخدا قسم گويا شما را مى نگرم و گمان (نزديك بيقين دارم كه هنگامى كه تنور جنگ گرم گردد، و آتش زد و خورد شراره بجهاند، شما از گرد پسر ابو طالب جدا شده ايد جدا شدن زن از پيش بچّه نوزاد خود (همانطورى كه ممكن نيست بچّه ديگر در شكم زن در آيد، جمع كردن شما امكان پذير نيست، ولى من بحقيقت خودم مطمئنّ) و از جانب پروردگارم گواهى داشته، و از طرف پيغمبر براى روشن و طريق آشكار رفته، و از روش او پيروى مى نمايم

نظم

  • الا اى مردم نا اهل كوفهكه بادا خشكتان شاخ و شكوفه
  • سه خصلت با دو خوى نابهنجارشما را هست و من در آن گرفتار
  • بظاهر گوشتان باشد ولى كرهمه لاليد هستيد ار سخنور
  • دريده چشمها داريد و كوريدبدل يعنى بدور از علم و نوريد
  • گه ديدار نى ز أحرار صادقنه در محنت ز أخوان موافق
  • وثوق و اعتمادى بر شما نيست بدا حال كسى كاندر شما زيست
  • الا اى مردم اى اشباه اشترز خاك فقر بادا دستتان پر
  • چو اشترها كه شد غايب شبانشان جدا گرديده اند از ساربانشان
  • بجائى گرد آيند ار زهر سوىكنند آسيمه سر سوى دگر روى
  • شما را دأب و ديدن اين چنين است دلم از دستتان زار و غمين است
  • بحق سوگند در حقّ شماهاگمان من بدور است از خطاها
  • همى بينم كه چون تيز آتش جنگشود شمشير و دست از خون شود رنگ
  • تمامى چون زنان از دشت و ميدانشويد از پور بو طالب گريزان
  • مرا محكم و ليكن پاى دين است دلم روشن ز انوار يقين است
  • براه حقّ و پيغمبر روانمز راه كج بدور و بر كرانم
  • طريقى را كه هموار است و واضح همى پويم كه بس صاف است و لايح

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

خطبه 236 نهج البلاغه : ياد مشكلات هجرت

خطبه 236 نهج البلاغه موضوع "ياد مشكلات هجرت" را مطرح می کند.
No image

خطبه 237 نهج البلاغه : سفارش به نيكوكارى

خطبه 237 نهج البلاغه موضوع "سفارش به نيكوكارى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 : وصف شاميان

خطبه 238 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "وصف شاميان" را مطرح می کند.
No image

خطبه 240 نهج البلاغه : نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان

خطبه 240 نهج البلاغه موضوع "نكوهش از موضع گيرى‏ هاى نارواى عثمان" را بررسی می کند.
No image

خطبه 241 نهج البلاغه : تشويق براى جهاد

خطبه 241 نهج البلاغه به موضوع "تشويق براى جهاد" می پردازد.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 : وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره

خطبه 109 نهج البلاغه بخش 6 موضوع "وصف رستاخيز و زنده شدن دوباره" را بیان می کند.
No image

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 : وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)

خطبه 108 نهج البلاغه بخش 2 موضوع "وصف پيامبر اسلام (صلى‏ الله ‏عليه ‏وآله ‏وسلم)" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS