بسم الله الرحمن الرحيم

حضرت يوسف طليعه دار عفت وپاكي

مقدمه

مهار نمودن خود و تنظيم رفتارها ، افكار و هيجان ها ، از اركان بنيادين موفّقيت بشر ، چه در بُعدشخصى و چه در بُعد اجتماعى است ؛ چرا كه بدون آن نمى توان به اهداف والاى انسانى دست يافت . مهار كردن و تنظيم ، از يك ديدگاه به دو بخش بيرونى و درونى تقسيم مى شود و بهترين و مؤثّرترين نوع آن ، مهار كردن و تنظيم درونى است . انسان به نيرويى درونى نياز دارد تا افكار ، احساسات و رفتار او را مهار كند و به آنها نظم دهد . اين مفهوم ، در ادبيات دينى ، ذيل عنوان «تقوا» مطرح مى شود . تقوا ، عنوانى كلّى ، جامع و فراگير است كه همه عوامل مهار كردن و تنظيم خود را شامل مى شود . در فرهنگ دينى ، مجموعه اى از عوامل مهاركننده و نظم دهنده وجود دارند كه هر كدام ، ويژگى خاصّ خود را دارند و به نوعى اين كنترل را اِعمال مى كنند .

حياء مهمترين عامل تقوی

يكى از مهم ترين عوامل خودنظم دهى كه دين معرّفى مى كند ، «حيا»ست . از ديدگاه اسلام ، حيا در نظام تربيتى انسان از جايگاه والايى برخوردار است ،به نحوي كه در حديثي از امير المومنين (عليه السلام )داريم كه فرموده اند :«الحياء سبب الي كل جميل »[1]يعني عفت ورزي راه رسيدن به تمامي زيباييها است ويا در حديث ديگري مي فرمايند :«احسن ملابس الدين الحيا ء»[2]يعني نيكوترين لباس بر اندام دين حيا مي باشد، لذا دميدن روح عفت وحيا در جامعه خود به تنهايي مي تواند حجابي بر اندام جامعه شده و اورا از بسياري از آسيبهاي وارده مصون دارد و براي نيل به اين مقصودعلاوه بر رشد زمينه ها و رفع موانع بايد به ذكر اسوه ها والگوهاي رفتاري در زمينه عفت و پاكدامني هم اشاره شود تا طالبين راه حياء ، او را دور از دست رس ندانسته بلكه مطالعه زندگي آن اسوه ها شور واشتياقي براي نيل به آن مقصود در درونشان به وجود آورد. بدين منظور در اين مقاله بر آن شديم كه با نمونه اي از پرچم دار عفت و پاكدامني آشنا بشويم و با الگو گرفتن از ايشان ما هم توانسته باشيم اين صفت عاليّه انساني را در زندگي خود جاري ساخته واز آثار زيباي دنيوي و اخروي آن بهره مند شده باشيم انشاالله.

چكيده

يكي از نمونه هاي بسيار بارز در مساله عفاف كه قرآن عنايت ويژه اي نسبت به آن نشان داده و سوره اي كامل را در شان آن شخصيت بزرگوار اختصاص داده ،حضرت يوسف عليه السلام مي باشد كه قرآن در قالب ،داستاني شيرين وتربيتي به ذكر دوران زندگي اين پيامبر عظيم الشان پرداخته ومحتوايي عفيف را در قالبي لطيف بيان نموده است ، ما نيز به قدر وسع مقاله ، به ذكر گوشه هايي از اين داستان عبرت آميز با عنايت به آيات وارده مي پردازيم .

كليد واژه ها

حياء ، عفت ورزي ، پاكدامني ،عفاف

اهميت بحث مصداقي از اسوه ها والگوها

يكي از روشهاي مناسب و مؤثر در تربيت وتهذيب انسانها كه قرآن كريم هم عنايت ويژه اي نسبت به آن نشان داده اين است كه بعد از دستور به فضائل و كمالات معنوي، به بيان اسوه ونمونه پرداخته شود و الگوها وسر مشق هايي در همه زمينه ها براي مؤمنين معرفي بشود ،چرا كه مثالهاي ملموس واز جنس خود انسانها براي آنها بيان كردن بدين معنا است كه ملبس شدن به اين جلباب رفتاري امري نا ممكن نبوده است ؛ بدين جهت قرآن كريم در بسياري از موارد در معرفي هر يك از صفات بارز اخلاقي، آن صفت را به همراه مصداق انساني آن بيان كرده است براي نمونه درمعرفي هر يك از صفات «شاكر بودن »[3] و«صابر بودن»[4]و«راضي بودن »[5]و«متقي بودن»[6]و«مخلص بودن»[7]به ترتيب به معرفي حضرت نوح وايوب واسماعيل و يحيي وموسي (عليهم السلام)پرداخته است .

شاخصه ترين مصداق در موضوع حياء و عفاف را كه قرآن به معرفي آن پرداخته و به صورت مبسوط در طول يك سوره از سوره هاي قرآن در مورد آن بحث كرده زندگي بسيار جالب وپر ماجرا و عبرت آموز حضرت يوسف (عليه السلام ) مي باشد، كه در اين مقاله به لطف خداوند متعال به آن مي پردازيم .

آيات مختص به جريان امتحان حضرت يوسف(عليه السلام) در موضوع عفت ورزي

در سوره يوسف بعد از بيان داستان جان سوز دوران كودكي حضرت يوسف (عليه السلام)وقتي به دوران نوجواني آن حضرت مي رسد با عبارت «ولمّا بلغ اشدّه ...»[8] به دوران بلوغ او اشاره كرده و وارد طرح مساله ابتلاي او به امتحان سخت «حياء ورزي » ميشود ، لذا بيان اين جريانات از آيه بيست ودوم شروع وبه آيه سي وچهارم سوره يوسف ختم مي شود.

بيان داستان

عشق سوزان همسر عزيز مصر

چهره زيبا و ملكوتى حضرت يوسف(عليه السلام)، نه تنها عزيز مصر را مجذوب كرده بود، بلكه همسر عزيز مصر نيز به طرز شديدي دلبسته يوسف شده بودواز طرفي غوطه ور بودن در يك زندگى پر تجمل اشرافى و نداشتن هيچگونه گرفتارى در زندگى داخلى و بى بند و بارى شديد حاكم بر دربار مصر اين زن را كه از ايمان و تقوى نيز بهره اى نداشت در امواج وسوسه هاى شيطانى فرو برد، آن چنان كه سرانجام تصميم گرفت مكنون دل خويش را با يوسف در ميان بگذارد و از او تقاضاى كامجويى كند.

او از تمام وسائل و روشها براى رسيدن به مقصد خود در اين راه استفاده كرد، و با خواهش و تمنا، كوشيد در دل او اثر كند آن چنان كه قرآن مى گويد:" آن زن كه يوسف در خانه او بود پى در پى از او تمناى كامجويى كرد"(وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ)[9].

جمله" راودته" از ماده" مراوده" در اصل به معنى جستجوى مرتع و چراگاه است و همچنين به ميل سرمه دان كه آهسته سرمه را با آن به چشم مى كشند،گفته مى شود، و سپس به هر كارى كه با مدارا و ملايمت طلب شود، اطلاق شده است. اين تعبير اشاره به اين است كه همسر عزيز براى رسيدن به منظور خود به اصطلاح از طريق مسالمت آميز و خالى از هر گونه تهديد با نهايت ملايمت و اظهار محبت از يوسف دعوت كرد. [10]

سر انجام آخرين راهى كه به نظرش رسيد اين بود يك روز او را تنها در خلوتگاه خويش بدام اندازد، تمام وسائل تحريك او را فراهم نمايد، جالبترين لباسها، بهترين آرايشها، خوشبوترين عطرها را بكار برد، و صحنه را آن چنان بيارايد كه يوسف نيرومند را به زانو در آورد.

قرآن مى گويد:" او تمام درها را محكم بست و گفت: بيا كه من در اختيار توام"!! (وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ)[11].

در اين هنگام كه يوسف همه جريانها را به سوى لغزش و گناه مشاهده كرد، و هيچ راهى از نظر ظاهر براى او باقى نمانده بود، در پاسخ زليخا به اين جمله قناعت كرد و گفت:" پناه مى برم به خدا" (قالَ مَعاذَ اللَّهِ).آري اتكال بر خداوند واو را ناظر بر اعمال خود ديدن تنها راه نجات از چنين مهلكه هايي مي باشد آنچنانكه در روايتي از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است كه :«هر كه در خلوت ،زمينه گناه برايش فراهم شود وخداوند متعال را مراقب خود بداند و از فرشتگان نگهبان حيا كند ، خداوند همه گناهان او را مي آمرزد هر چند به اندازه گناهان جن وانس باشد »[12]

يوسف نيزبه اين ترتيب خواسته نامشروع همسر عزيز را با قاطعيت رد كرد، و به او فهماند كه هرگز در برابر او تسليم نخواهد شد، و در ضمن اين واقعيت را به او و به همه كس فهماند كه در چنين شرائط سخت و بحرانى براى رهايى از چنگال وسوسه هاى شيطان و آنها كه خلق و خوى شيطانى دارند، تنها راه نجات، پناه بردن به خداست.

سپس اضافه كرد: از همه چيز گذشته من چگونه مى توانم تسليم چنين خواسته اى بشوم، در حالى كه در خانه عزيز مصر زندگى مى كنم و در كنار سفره او هستم و او مقام مرا گرامى داشته است.[13](إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوايَ)[14].

آيا اين ظلم و ستم و خيانت آشكار نيست؟" مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد" (إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ)[15].

پيام آيه

  1. 1. گناهان بزرگ، با نرمش و مراوده شروع مى شود. «راوَدَتْهُ» 2. قدرت شهوت به اندازه اى است كه همسر پادشاه را نيز اسيرِ برده خودمى كندَ«وراوَدَتْهُ الَّتِي»

    2. پسران جوان را در خانه هايى كه زنان نامحرم هستند، تنها نگذاريد. زيرا احتمال دارد باب مراوده باز شود. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِها»

    3. مسائل مربوط به مفاسد اخلاقى را سربسته و مؤدّبانه مطرح كنيد. «راوَدَتْهُ ... غَلَّقَتِ»

    4. حضور مرد و زن نامحرم در يك محيط در بسته، زمينه را براى گناه فراهم مى كند. «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ لَكَ»

    5. زشتى زنا، در طول تاريخ مورد پذيرش بوده است و به همين دليل، زليخا همه ى درها را محكم بست. «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ»

    6. همه ى درها بسته، امّا درِ پناهندگى خدا باز است. «غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ ... مَعاذَ اللَّهِ»

    7. توجّه به خدا، عامل بازدارنده از گناه و لغزش است. «مَعاذَ اللَّهِ

    8. اگر رئيس يا بزرگ ما دستور گناه داد، نبايد از او اطاعت كنيم. «هَيْتَ لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ»

    9. به هنگام خطرِ گناه بايد به خدا پناه برد. «قالَ مَعاذَ اللَّهِ»

    10. در كاخ حكومتى نيز مى توان پاك، عفيف، صادق و امين بود. «قالَ مَعاذَ اللَّهِ»

    11. خطر غريزه ى جنسى به قدرى است كه براى نجات از آن بايد خدا به فرياد برسد. «مَعاذَ اللَّهِ»

    12. ياد عاقبت گناه، مانع از ارتكاب آن است.«لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ»[16]

برهان پروردگار پشتوانه مخلصين

چنان كه بيان شدهمسر زيباى عزيز مصر، از تمام وسايل و روشها، براى رسيدن به مقصد خود استفاده كرد; وسايلى كه تنها بخشى از آنها براى تحريك يك جوان مجرّد هم سن و سال حضرت يوسف(عليه السلام) كافى بود; ولى حضرت يوسف(عليه السلام) در برابر امواج شديد شهوت ايستادگى نمود و خود را به كشتى لطف پروردگار سپرد كه اگر نمىسپرد، غرق شده بود، همان گونه كه در آيه مىفرمايد: «آن زن قصد كامجويى را از او (حضرت يوسف(عليه السلام)) كرد و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمىديد ـ قصد وى مىنمود، اين چنين كرديم. (و يوسف را در برابر اين طوفان شديد تنها نگذاشتيم) تا بدى و فحشا را از او دور سازيم; زيرا او از بندگان مخلص ما بود وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَولا اَن رَءَا بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكِ لِنَصْرِفَ عَنْهُالسُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ اِنَّهُ مِن عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ».[17]

منظور از برهان پروردگار چيست؟

برهان" در اصل مصدر" بره" به معنى سفيد شدن است، و سپس به هر گونه دليل محكم و نيرومند كه موجب روشنايى مقصود شود، برهان گفته شده است، بنا بر اين برهان پروردگار كه باعث نجات يوسف شد، يك نوع دليل روشن الهى بوده است كه مفسران در باره آن احتمالات زيادى داده اند، از جمله:

علم و ايمان و تربيت انسانى و صفات برجسته

آگاهى او نسبت به حكم تحريم زنا

مقام نبوت و معصوم بودن از گناه

نوع امداد و كمك الهى كه بخاطر اعمال نيكش در اين لحظه حساس به سراغ اوآمد.

از روايتى استفاده مى شود كه در آنجا بتى بود، كه معبود همسر عزيز محسوب مى شد، ناگهان چشم آن زن به بت افتاد، گويى احساس كرد با چشمانش خيره خيره به او نگاه مى كند و حركات خيانت آميزش را با خشم مى نگرد، برخاست و لباسى به روى بت افكند، مشاهده اين منظره طوفانى در دل يوسف پديد آورد،تكانى خورد و گفت: تو كه از يك بت بى عقل و شعور و فاقد حس و تشخيص، شرم دارى، چگونه ممكن است من از پروردگارم كه همه چيز را مى داند و از همه خفايا و خلوتگاهها با خبر است، شرم و حيا نكنم؟.اين احساس، توان و نيروى تازه اى به يوسف بخشيد و او را در مبارزه شديدى كه در اعماق جانش ميان غريزه و عقل بود كمك كرد، تا بتواند امواج سركش غريزه را عقب براند ،در عين حال هيچ مانعى ندارد كه تمام اين معانى يك جا منظور باشد زيرا در مفهوم عام" برهان" همه جمع است، و در آيات قرآن و روايات، كلمه" برهان" به بسيارى از معانى فوق اطلاق شده است.[18]

پيام ها

  1. اگر امداد الهى نباشد، پاى هر كسى مى لغزد. «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»
  2. در هر صحنه اى، امكان رؤيت برهان ربّ وجود دارد. «هَمَّتْ بِهِ ... رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»
  3. انبيا در غرايز مانند ساير انسان ها هستند، ولى به دليل ايمان به حضور خدا، گناه نمى كنند. «هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»
  4. مخلص شدن موجب محفوظ ماندن شخص از گناه مى گردد. «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ ... إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ»[19]

حمايت خداوند از يوسف توسط شهادتي معجزه آسا

گرچه حضرت يوسف (عليه السلام) با وجود عفت و پاكدامنى از سوى همسر عزيز مصر متهم به خيانتى شد كه ممكن بود به قيمت جان او تمام شود; ولى خداوندى كه وعده حمايت از مؤمنان پاكدامن را داده است توسط گواهى شاهدي( كه بنا به احتمالي كودك شيرخوارى كه در گهواره بود[20]وبنا به احتمالي يكي از مشاورين اعظم بود[21]) به صورت معجزهآسايى، او را نجات دادآن چنان كه در آيات 26 تا 29به شرح جريان پرداخته شده است كه ما به خاطر اختصار فقط به ذكر پيامهايي چند اكتفا مي كنيم ومطالعه تفصيلي جريان را به كتب تفسيري احاله مي دهيم.

پيامهايي از اين آيات:

  1. خداوند از راهى كه هيچ انتظارش نمى رود، افرادبا حياء را حمايت مى كند. «شَهِدَ شاهِدٌ مِن اَهْلِها»
  2. حقّ، پشت پرده نمى ماند و مجرم بي حياء روزى رسوا مى شود. «إِنَّهُ مِنْ كَيْدِكُنَّ»
  3. از مكر زنان ناپاك وبي حياء بترسيد كه حيله ى آنان خطرناك است. «إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ»
  4. عزيز مصر مى خواست مسئله مخفى بماند، ولى مردم دنيا در تمام قرن ها از ماجرا با خبر شدند، تا پاكى يوسف ثابت شود. «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا»

روابط لجام گسيخته جنسى وبي عفتي ، حتّى در بين غير متديّنين به اديان الهى، كارى ناپسند شمرده مى شده است. «اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ» [22]

تعجب زنان مصر از زيبايي وعظمت جمال يوسف

ادامه شرح زندگى پرماجراى حضرت يوسف(عليه السلام) و بيان مقام والاى عفّت و پارسايى او از آيات 30 به بعد كه ضمن اشاره به آزمون ديگرى كه مانند طوفانى سخت در برابر او پديدار شده بود،چنين است: «هنگامى كه آوازه عشق سوزان عزيز مصر به غلام كنعانيش حضرت يوسف(عليه السلام)، در شهر پيچيد و زنان مصر، زبان به ملامت و سرزنش او گشودند; او براى اثبات بىگناهى خود، مجلس ميهمانى عظيمى ترتيب داد و از زنان سرشناس مصر دعوت كرد و در يك لحظه حسّاس، حضرت يوسف (عليه السلام) را وادار كرد كه وارد آن مجلس شود.

هنگامى كه آنها چشمشان به جمال دلآراى حضرت يوسف(عليه السلام) افتاد; زمام اختيار را از دست دادند و با كاردهايى كه براى خوردن ميوه در دست داشتند، بى اختيار دستهايشان را بريدند و همگى گفتند: اين جوان، يك انسان نيست كه يك فرشته زيبا و عجيب است!»وگويا اين بيت شعر زبان حال جملگي آنها بود كه:

(گرش بيني ودست از ترنج بشناسي روا بود كه ملامت كني زليخا را )[23]

در اين هنگام كه همسر عزيز مصر خودش را پيروز مىديد، رو به آنها كرد و گفت: «اين همان كسى است كه مرا به خاطر (عشق) به او سرزنش مي كرديد.(آرى!) من او را به خويشتن دعوت كردم و او خوددارى كرد. اگر آنچه را كه من دستور مىدهم، انجام ندهد; به زندان خواهد افتاد و به يقين خوار و ذليل خواهد شد; قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الّذى لُمْتُنَنَّى فِيهِ وَ لَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ»[24]

پيام ها:

  1. اخبار مربوط به خانواده مسئولان، زود شايع مى گردد، پس بايد مراقب رفتارهاى خود باشند. «قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ»
  2. بستن درها براى انجام بي عفتي نيز مانع رسوايى نمى شود. «قالَ نِسْوَةٌ ... امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ»
  3. بي حيائي هاي افراد خانواده به مرد و سرپرست خانواده منتسب مى شود. «امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُراوِدُ فَتاها»
  4. مجرم بي حياء گاه براى تنزيه خود، جرم را گسترش مى دهد و آن را عادّى جلوه مى دهد. «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ»
  5. حتي انسانهاي كم حياء هم به طور فطرى در برابر بزرگى و بزرگوارى، تواضع مى كند. «أَكْبَرْنَه»
  6. انسان بي حياء تا وقتى در معرض امتحان قرار نگرفته ادّعايى دارد امّا وقتي كه مورد آزمايش قرار گرفت، ناخودآگاه ماهيّت خود را نشان مى دهد. «فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ»

در مسير دو راهي

انتهاي آيه 32، قرآن چنين نقل مي كند كه همسر عزيز مصر يوسف را مجبور به انتخاب يكي از دو راه كرد يا تسليم در برابر خواهشهاي نفساني او ويا پذيرش خواري وذليلي در زندان و اين دوّمين امتحان سخت و سنگين حضرت يوسف(عليه السلام) بود. او بر سر دو راهى قرار داشت; يكى، تسليم شدن در برابر درخواست همسر عزيز مصر و به كام دل رسيدن و از هرگونه ناز و نعمت و محبت برخوردار شدن و ديگرى مقاومت كردن و به زندان افتادن و اعمال سخت آن را تحمّل نمودن.

او بدون لحظهاى ترديد، راه خود را انتخاب كرد و به درگاه خداوند متعال رو آورد و گفت: «پروردگارا! زندان (با آن همه مشكلات و رنجهايش) نزد من، محبوبتر است از آنچه اينها مرا به آن مىخوانند. اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، قلب من متمايل به آنها خواهد شد و از جاهلان خواهم بود; قَالَ رَبِّ السِّجْنُ اَحَبُّ اِلَىَّ مِمّا يَدْعُونَنى اِلَيهِ وَ اِلاَّ تَصْرِفْ عَنىّ كَيْدَهُنَّ أَصْبُ اِلَيْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الجَاهِلينَ».[25]

چون آخرين راه، همان زندان وحشتناك بود; حضرت يوسف(عليه السلام) به درگاه خداوند عرضه داشت: «من براى اطاعت فرمان تو و حفظ پاكى و تقوا و پارسايى و عفّت خويش، حاضرم روانه زندان وحشتناك گردم; اما آلوده خواست شوم آنها نشوم».

اين تهديدهمسر عزيز مصر جدّى بود و در نهايت عملى هم شده و حضرت يوسف(عليه السلام) به زندان افتاد; ولى روح بلندش از محيط ننگين و آلوده كاخ عزيز مصر رهايى يافت. در ادامه همين آيات آمده است كه خداوند، اين زندان وحشتناك را نردبان ترقّى حضرت يوسف(عليه السلام) قرار داد.

پيام ها:

  1. عشق گناه آلودو بدون رعايت ظوابط حياء، سبب رسوايى مى شود. «لَقَدْ راوَدْتُهُ»
  2. بي حياء روزي خودش ،خودش رارسوا مي كند. كسى كه ديروز گفت: يوسف قصد سوء داشته «أَرادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً» امروز مى گويد: «لَقَدْ راوَدْتُهُ» من قصد كام گرفتن از او را داشتم
  3. گناهكاران (عاشقان) به دنبال هدف خويش هستند و از هر وسيله اى استفاده مى كنند. «وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ»
  4. هواى نفس به قدرى نيرومند است كه حتّى با رسوايى نيز به راه خود ادامه مى دهد. «راوَدَتْهُ ... وَ لَئِنْ لَمْ يَفْعَلْ ما آمُرُهُ»
  5. عاشقِ شكست خورده، دشمن مى شود. «قالَتْ ... لَيُسْجَنَنَّ وَ لَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ»
  6. روحيه كاخ نشينى، غيرت را مى ميراند. (با آنكه عزيز مصر خيانت همسر خود را فهميد و از او خواست كه توبه كند، ولى باز هم ميان او و يوسف فاصله نيانداخت.) .
  7. اولياى خدا، فشار زندگى شرافتمندانه را، از رفاه در گناه بهتر مى دانند. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ»
  8. هر آزادبودنى ارزش نيست و هر زندان بودنى عيب نيست. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ» .
  9. دعا و نيايش و استمداد از خداوند، يكى از راههاى مصون ماندن از گناه و انحرافات جنسى است. «رَبِّ...»
  10. هيچ كس بدون لطف خداوند، محفوظ نمى ماند. «وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي»
  11. يوسف درباره ى زندان كلمه ى محبوب تر را بكار مى برد و اين نشان مى دهد كه پاكى و عصمت در عمق جان يوسف نهادينه شده بود. «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ ... أَصْبُ إِلَيْهِنَّ»
  12. راضى كردن مردم به قيمت ناخشنودى خدا، جهل است. «أَكُنْ مِنَ الْجاهِلِينَ» [26]

سرانجام به خواست خداوند، او بر تخت قدرت عزيز مصر تكيه زد و با حفظ آبرو و تقوا، به همه چيز رسيد; در حالى كه همه آلودگان رسوا شده و كنار رفتند. اين پاداشى بود كه خداوند در دنيا به اين سلاله نيكان و پاكان عنايت كرد.

قرآن كريم در ادامه مىفرمايد: «پروردگار او، دعاى خالصانهاش را اجابت كرد و مكر و نقشههاى شوم آنها را از او برگردانيد; زيرا او شنوا و داناست; فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ العَليمُ».

خاتمه

از اين داستان زيبا وعبرت آموز نتايج جالبي به دست مي آيد از جمله اينكه ، آنچه حيا را بر مى انگيزد ، توجّه به اطّلاع خداوند از اعمال بشر و او را ناظر بر اعمال خود ديدن است ؛ وگرنه صرف دانستن حُسن كارهاى نيك و قُبح كارهاى زشت ، نمى تواند حيا را بر انگيزد . در صبر بر طاعت و صبر بر معصيت و تقوا و امثال اينها نيز فرد از حُسن طاعت و قبحِ معصيت ، آگاه است ؛ ولى اين آگاهى برانگيزنده نيست، بنا بر اين ، آنچه حيا را از ديگر صفات جدا مى كند ، توجّه به اين واقعيت است كه انسان ، در ديدِ خداوند است . لذا در روايتي كه ناظر بر مساله حيا مي باشند مشاهده مي شود كه دعوت به حيا به خاطراطلاع ورزي خداوند از امور بندگان است،آنچنان كه فرموده اند :«فاستحيوا اليوم ان يطلع اللّه علي شيئ من امركم»[27] يعني حيا بورزيداز اينكه خداوند مطلع بر اعمال شمااست . ويا روايتي از امام سجاد (عليه السلام ) كه مي فرمايد :« خف اللّه عز وجل لقدرته عليك واستحي منه لقربه منك »[28] يعني خوف از خداوند داشته باش به خاطر قدرتي كه بر تو دارد واز او حيا كن به خاطر تقرب واحاطه اي كه بر تو دارد .

معرفي منابع براي مطالعه بيشتر

اخلاق در قرآن ،آيت اللّه مكارم شيرازي

ميزان الحكمه،باب «الحياء»،محمدي ري شهري

داستانهايي از پوشش وحجاب ،علي مير خلف زاده