تفاوت زن و مرد در ادارك از منظر قرآن

تفاوت زن و مرد در ادارك از منظر قرآن

براي اثبات تفاوت ادراكي زن و مرد، به آيه (أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِين) (زخرف: 18) (آيا كسي را شريك خدا قرار مي دهند كه در زر و زيور پرورش يافته و در مجادله بيانش روشن نيست)استدلال شده است.اين يكي ازآياتي است كه درباره ميل و علاقه شديد زن به زينت مورد استدلال و بحث واقع شده.

علّامه طباطبائي در تفسير اين آيه، مي نويسد: خداوند متعال اين دو صفت (پرورش در زينت و عدم توانايي بر استدلال و محاجّه) را براي زن ذكر كرده; زيرا جنس زن طبيعتاً از احساسات و عواطف سرشاري برخوردار و نيروي تعقّل او در قياس با مرد ضعيف تر است و جنس مرد به عكس اين است. از روشن ترين نشانه هاي عواطف سرشار زن، ميل و گرايش او به زيور و زينت و عدم توانايي و ضعف او در مقام بيان دليل و حجّت است كه مبتني بر نيروي عقلاني است.(سيد محمّدحسين طباطبائي، پيشين، ج 18، ص 90.)

وي از اين آيه وابستگي زياد زن به زيور و زينت را استفاده مي كند و همين را نشانه فزوني عواطف و احساسات در زنان مي داند. او ويژگي اصلي زنان را برخورداري از عواطف و احساسات سرشار و ضعف تعقّل در مقايسه با مرد دانسته و بر اين باور است كه دو صفت در زنان مظهر اين ويژگي هستند: نخست علاقه شديد به زيور و زينت كه از جمله (أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ)استفاده مي شود و دوم عدم توانايي بر بيان مقصود خويش در استدلال و برهان كه جمله (وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِين) بر آن دلالت دارد. وي علت ويژگي دوم را چنين بيان مي كند: «استدلال و برهان نيازمند نيروي عقلاني زياد است كه زنان در مقايسه با مردان، در اين امر ضعيف ترند.»

زن نمي تواند مكنونات خويش ر ا در منازعه ها و مجادله ها بيان و اظهار كند. نه اينكه زن توان احتجاج ندارد يا نيروي استدلالش كم است، بلكه زن منطق و استدلال را به كار مي گيرد، اما قدرت اظهار ندارد. آنچه باعث مي شود زنان نتوانند مكنونات خود را در مقام استدلال و محاجّه بيان كنند و مانع حرف زدن آن ها مي شود، شدت احساسات و عواطف آنان است. احساسات و عواطف شديد زن از ادامه سخن گفتن وي مانع مي شوند. زن با شروع به سخن در مجادله، شديداً دچار احساس شده، گريه مي كند يا سخن در گلويش مي ماند و توان بيان آن را ندارد. بنابراين، با اين تفسير و معنا هماهنگي خوبي بين جمله صدر (أَوَ مَن يُنَشَّأُ فِي الْحِلْيَةِ) و جمله ذيل (وَ هُوَ فِي الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِين) برقرار مي شود. در اين صورت، معناي آيه اين است كه شما كساني را شريك خداوند مي پنداريد كه از احساسات و عواطف زيادي برخوردارند و قادر بر بيان مكنونات و مطالب خويش نيستند. اگر «خصام» به معناي «پيكار» باشد، معنا چنين مي شود كه شما كساني را شريك خدا قرار مي دهيد كه داراي احساسات و عواطف شديد هستند، در جنگ و كشمكش هم نمي توانند شركت كنند; چرا كه عاطفه و احساسات زياد با كشتن و دعوا كردن، كه لازمه نزاع است، سازگار نيست.

در نتيجه مي توان گفت:

الف. زنان عواطف و احساسات بيشتري در مقايسه با مردان دارند.

ب. در نزاع هاي لفظي و فيزيكي ضعيف هستند كه اين از عواطف و احساسات بيشتر آنان ناشي شده است.

2. براي استدلال به فزوني درك عقلاني مردان، بسياري از مفسّران به آيه (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَي النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْض وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ)(نساء: 34)، كه بيانگر نقش مديريتي مرد در خانواده است، تمسّك كرده اند. با توجه به اينكه انجام نقش مديريتي در خانواده نيازمند نگرشي منطقي و خردمندانه به قضايا در امور زندگي است، گذاشتن چنين مسئوليتي در كانون خانواده بر عهده مرد، از رجحان نوع مردان در برخورداري از اين نگرش حكايت مي كند.

خلاصه آنكه مفسّران زيادي جمله (بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْض)را، كه بر وجود تفاوت بين زن و مرد دلالت مي كند، بر همين نكته حمل نموده اند. با تكيه بر تحليل حكم مديريت مردان در خانواده، مي توان گفت: از ديدگاه قرآن، بين زن و مرد نوعي تفاوت ادراكي وجود دارد.

در تبيين منشأ اين اختلاف، برخي اصرار دارند كه اين تفاوت از ضعف و كاستي در قدرت ادراكي زنان ناشي مي شود و برخي عوامل ديگري را در آن مؤثر مي دانند.

آيت الله مصباح اين تبيين را مي پذيرند كه تسلّط بر خود، ضبط و مهار عواطف و احساسات، شرط اول تفكر صحيح و سنجش و داوري درست است و زن در اين زمينه آسيب پذيرتر و ناتوان تر است; زيرا شدت عاطفه در زنان مانعي جدّي از نگرش عقلاني به مسئله است، اما مرد چون عواطف ضعيف تري دارد، با سهولت بيشتري مي تواند بر خود تسلّط يابد و با فرو نشاندن گرد و غباري كه عواطف و احساسات برمي انگيزند، به روشني و وضوح واقعيات را ببيند و از سر واقع بيني حكم و داوري كند. به تعبير ديگر، تفكر واقع بينانه و ژرف نگرانه و درست فقط در فضاي خالي از عواطف و احساسات روي مي نمايد. بنابراين، پيش از هر كار، بايد اين عوامل مزاحم را از صحنه خارج كرد. در زن، اين طرد و اخراج با دشواري بسيار صورت مي پذيرد و در مرد، با صعوبت كمتر. اينكه قدرت تعقّل در مرد بيشتر است ناشي از قوّت خود مرد نيست، بلكه معلول صفت دشمنان تعقّل در اوست.(محمّدتقي مصباح، معارف قرآن، بخش حقوق، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1378، ص 92و93.)

در واقع، مي توان گفت: قدرت تعقّل در هر دو جنس وجود دارد، ولي در مرد به لحاظ اينكه مانع كمتر مي باشد، اقتضاي تعقّل بيشتر است. مطالب به دست آمده در علوم جديد نيز اين توجيه را تأييد مي كنند. اين علوم عوامل متعددي را در تفاوت ادراك مؤثر مي دانند. از جمله اين عوامل، علاقه و رغبت هاي شخص ادراك كننده است.(استيفن پي رابينز، مديريت رفتار سازماني، ج 1، ص 203 و 204.)

گرايش قوي تر زنان به امور عاطفي و احساس سبب مي شود از ميان محرّك هاي گوناگون، كه در برابرشان ايجاد مي شود و پديده ادراك در واقع پاسخ گويي به آن محرّك هاست، به محرّكي پاسخ گويند كه تناسب و سنخيت بيشتري با روح حساس و عاطفي شان دارد. در نتيجه، عاطفي بودن جنس مؤنث موجب مي گردد كانون توجه وي به امور مناسب و همسو با عواطف جلب گردد، در حالي كه مردان كمتر عاطفي اند و تأثيرگذاري اين عامل در آنان ضعيف تر است. تأثير اين تفاوت، گوناگوني ادراك مرد و زن را در پي دارد.

بررسي تفاوت زن و مرد در روان شناسي

حال كه پذيرفتيم تفاوت زن و مرد ناشي از تفاوت در حقيقت و سرشت آن ها نيست و از يك گوهر انساني مشترك برخوردارند، تفاوت هاي متعدد زن و مرد در ابعاد گوناگون جسماني، عاطفي و شناختي چگونه توجيه مي شوند؟ اين تفاوت ها مورد باور و تأكيد همه دانشمندان در رشته هاي گوناگون و از جمله روان شناسان مي باشند. حتي اين تفاوت ها را در تك تك سلوهاي بدني زن و مرد جاري و ساري مي دانند; مثلا، الكسيس كارل، فيزيولوژيست و پزشك مشهور، مي گويد: «اختلاف زن و مرد تنها به شكل ظاهري آن ها نيست، بلكه عميق تر است، كه از تأثير مواد مترشّحه غدد تناسلي در خون ناشي مي شود، به طوري كه تك تك سلول هاي بدن، به ويژه سلول هاي سيستم عصبي زن و مرد، نشانه جنسي بر روي خود دارند.»(الكسيس كارل، انسان موجود ناشناخته، ترجمه پ، ص 100.)

زيست شناسان بر اين عقيده‌اند كه زن و مرد تفاوت هاي بنيادي دارند. تفاوت هاي آن ها در درجه اول، ارثي مي باشند، نه محيطي. آن ها معتقدند: هر سلول بدن زن با هر سلول بدن مرد تفاوت دارد.(سيامك خدارحيمي و ديگران، روان شناسي زن، انتشارات مردمك، 1377، ص 4.)

الف. تفاوت هاي فيزيولوژيك

در زمينه تفاوت هاي تنكردي و جسماني زن و مرد، سخن بسيار است. پزشكان، فيزيولوژيست ها و زيست شناسان تحقيقات فراواني در اين زمنيه داشته و براي هر يك از دو جنس، مقياس ها و هنجارهاي معيّن و مشخصي به دست داده اند. در اين تمايزات و تفاوت ها، از دستگاه تناسلي و توليد مثل (كه اساسي ترين تفاوت جسماني بين زن و مرد است) گرفته تا طول عمر هر يك از دو جنس و دستگاه هاي عصبي، گوارشي، استخوان بندي و تنفس و خون مورد توجه و تحقيقات موشكافانه بسياري متخصصان اين رشته قرار گرفته اند. روان شناسان از جمله روان شناسان رشد با تكيه بر همين مباني و يافته هاي زيستي انسان و تفاوت ها و تمايزات زن و مرد، به تأثير اين تفاوت ها بر رفتار انسان و به تفسير تفاوت هاي رفتار عاطفي و شناختي زن و مرد پرداخته اند. در اينجا، فقط به نمونه هايي از گفته ها و يافته هاي فيزيولوژيست ها اشاره مي شود:

1. پيچيده تر بودن دستگاه تناسلي زن نسبت به مرد، تحوّلات هورموني و تغييرات آن در هر ماه در طول عمر زن، مسائلي همچون قاعدگي، آبستني، زايمان، شيردهي، يائسگي را پديد مي آورد و بر جسم و روان و كار و رفتار زن تأثير مي گذارد.(آسيموف آيزاك، اسرار مغز آدمي، ترجمه محمود بهزاد، تهران، علمي و فرهنگي، 1372، ص 118.)

2. هورمون ها، ميزان و نوع ترشّح آن ها در سوخت و ساز مواد مصرف شده توسط انسان، رشد اندام هاي گوناگون انسان، ايجاد حالت هاي هيجاني همانند پرخاشگري و حالت تهاجمي، مقاومت فرد در برابر ميكروب ها، فعاليت جنسي و ديگر ابعاد جسماني و نيز رفتاري و رواني هر يك از جنس زن و مرد تأثيرگذارند و تفاوت هاي بين زن و مرد را نمايان تر مي كنند.

3. بر اساس آمارها، طول عمر زنان 4، 7، 8 و 10 سال بيش از مردان است و به طور متوسط، آنان حدود 7 سال بيشتر از مردان زندگي مي كنند.(سيدهادي حسيني، كتاب زن، تهران، اميركبير، 1381، ص 107.)

4. در جهت شناخت فيزيولوژي زن و مرد، يافته ها و هنجارهاي طبيعي آزمايشگاهي قابل توجهي وجود دارند. اندازه متوسط برخي از ويژگي هاي خوني و هورموني در زن و مرد متفاوت است، به گونه اي كه مشاهده آنچه در بدن مرد طبيعي مي نمايد، در پلاسماي خون يا ادرار زن ـ مثلا ـ هشداردهنده است و مي تواند نشانه نوعي اختلال يا بيماري باشد.(همان، ص 126.)

5. از نظر مغز و اعصاب نيز بين مغز زن و مرد تفاوت هايي قابل توجه وجود دارند. درباره اين تفاوت ها به لحاظ سلولي، حجم و اندازه، تعامل با هورمون هاي بدن و كاركردها، بررسي هاي دقيق زيادي صورت گرفته اند.

6. از نظر استخوان بندي نيز بين زن و مرد تفاوت هاي زيادي بيان شده اند، به گونه اي كه در پزشكي قانوني، از اين تفاوت ها به جنسيت فرد پي مي برند; مثلا، گفته اند: استخوان هاي جمجمه و لگن از نظر جنسيت، بيشترين تفاوت ها را دارند، به گونه اي كه از 90 درصد افراد، تنها با بررسي جمجمه و لگن، مي توان جنسيت آن ها را مشخص كرد.(گان كريستين، استخوان شناسي و مفصل شناسي، ترجمه صوفيا نقدي، انتشارات نخل، 1375، ص 4.)

7. همين سان، در ديگر ابعاد جسماني همچون دستگاه ادراري، قلب و ريه و ديگر اندام هاي انسان نيز به تفاوت هاي بين دو جنس تصريح شده و از سوي محققان و دانشمندان و بخصوص فيزيولوژيست ها تحقيقات و بررسي هايي صورت گرفته اند.

ب. تفاوت در توانايي هاي شناختي

روان شناسان وقتي از توانايي هاي ذهني و شناختي انسان سخن مي گويند، به سراغ مفهوم «هوش» و كاركردهاي آن مي روند و به آنچه در ظاهر ادراكات آدمي، حاصل سازواره بدن، به ويژه فعاليت مغز و قشر آن است، «هوش» مي گويند. هوش را مي توان بخشي از فعاليت هاي نفس آدمي دانست كه از مرحله احساس تا مرحله فعل نمود دارد. هوش قسمتي از شخصيت و عالم مشترك فكر، عقل، معلومات و دانستني هاست و در واكنش هاي طبيعي اعمال عادي و كارهاي ارادي نقش دارد. انسان هوشمند احساس، درك و حافظه برتري دارد و روابط بين اشيا را بهتر درمي يابد واكنش هاي وي بجا و متناسب هستند و در مقابل هيجانات، انفعالات و عواطف، دقيق تر، ظريف تر و مؤثرتر عمل مي كند.(جمعي از مؤلفان، شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصيلي، انتشارات دكتر فاطمي، 1361، ص 7.)

برخي هوش را تركيبي از استعداد عددي (روابط و مسائل رياضي)، آمادگي رواني ـ كلامي (حضور ذهن و كاربرد هر سخن در جاي خود)، درك معاني (نقلي، عقلي، فلسفي و علمي)، حافظه، استدلال، فهم روابط فضايي و سرعت ادراك دانسته اند. بعضي نيز تعاريف ديگري از آن ارائه داده اند.

هوش به دو نوع «نظري» و «عملي» تقسيم مي شود. «هوش نظري» براي شناخت روابط و واقعيت ها به كار مي رود و در ميان نوابغ و فلاسفه و هنرمندان به صورت نمايان ديده مي شود. «هوش عملي» شناخت محيط زندگي و سازگاري آن است.

رابطه هوش با جنسيت

از جمله مسائلي كه هميشه مورد توجه روان شناسان بوده، اين است كه آيا هوش با جنسيت ارتباط دارد؟ در صورت ارتباط، ميزان هوش در كدام يك از دو جنس بيشتر است؟ با آنكه تحقيقات كمّي و كيفي زيادي در اين باره صورت گرفته، ولي به لحاظ پيچيدگي موضوع، پاسخ قطعي حاصل نشده و نتيجه بررسي ها از حد فرضيه فراتر نرفته است. در زمينه رابطه بين هوش و جنسيت، سه نظريه وجود دارند:

1. عدم تفاوت هوش بين زن و مرد

در اين ديدگاه، ادعا شده كه بهره هوشي كلي زنان و مردان تا حد زيادي مشابه و يكسان است. از تفاوت اندك برتري هوشي پسران بر دختران نيز مي توان چشم پوشيد; زيرا اين تفاوت از شرايط محيطي و عوامل اجتماعي ناشي مي شود.(پيره روژه، روان شناسي اختلافي زن و مرد، ترجمه حسين سروري، انتشارات جانزاده، 1370، ص 107.)

2. فقدان رشد عقلي در زنان

برخي در زمينه كاستي مغز و توان هوشي زن، به افراط گراييده و گفته اند. «زنان مغز ندارند; اگر سر كوچكشان را پر كنيم، از كار مي افتد. شناخت هاي فكري براي زن به بهاي از دست دادن ويژگي هاي زنانه ارزشمند پديد مي آيد. زنان با هوش نازا هستند و همه ناظران تأييد مي كنند كه زنان با هوش صفات و حالات مردانه دارند.»(سيدهادي حسيني، پيشين، ص 216.)

عدم رشد عقلي در برخي انديشه ها، از بزرگ ترين نقطه ضعف هاي شخصيت زن به حساب آمده است; امري كه به نااستواري و غيرقابل اعتماد بودن شخصيت وي مي انجامد و سبب مي شود دير يا زود نتواند معنويات و كمالاتي را كه به دست مي آورد، نگاه دارد و در اثر دخالت هاي عاطفي، عقل از مسير خودش انحراف يابد.(سيدهادي حسيني، پيشين، ص 216.)

از نظر دكتر پل زوليوس موبيئوس، ناتواني ذهني يا ضعف فكر زن نه فقط واقعيت، بلكه ضرورت است و نه تنها مواهب فكري زن از مرد كمتر است، بلكه آن ها را بسيار سريع تر از دست مي دهد. سر زن كوچك تر از سر مرد است و سر كوچك به طور طبيعي مغز كوچك را در خود جاي مي دهد. ضعف فكري او را از استدلال دور مي كند.(گري بنوات، زنان از ديد مردان، ترجمه محمّدجعفر پوينده، تهران، جام، 1377، ص 98.)

در نظر اگوست كنت، «مرد براي انديشيدن ساخته شده است و زن براي دوست داشتن.»(همان، ص 81.)

از نظر روسو، تقريباً تمام دخترها خواندن و نوشتن را با اكراه مي آموزند، اما كاربرد سوزن را هميشه داوطلبانه ياد مي گيرند. هيچ هنري را نه دوست دارند و نه ياد مي گيرند و هيچ نبوغي هم ندارند.(همان، ص 76.)

از ديدگاه پرودون، زن حد وسط ميان مرد و دنياي حيواني است و به خودي خود، علت وجودي ندارد. او زماني كه هوش خود را به كار گيرد، زشت و ديوانه مي شود.(سيد هادي حسيني، ،کتاب زن ، پيشين.)

پل بروكا مي گويد: نبايد از نظر دور داشت كه زن به طور متوسط، كم عقل تر و كم هوش تر از مرد است، و ممكن است درباره اين تفاوت مبالغه شده باشد، اما در هر حال تفاوتي واقعي است. بنابراين، مي توان فرض كرد كه كوچكي مغز زن در عين حال، تابع كهتري جسماني و كهتري فكري اوست.(سیدهادی حسینی ،کتاب زن ،ص 217.)

ژرژ ساند، كه خود زن است، زن را به طور ذاتي احمق مي داند، و لامند آن را مجسمه زنده حماقت به حساب مي آورد.(سیدهادی حسینی ،کتاب زن ،ص 217.)

ايپوليت تن مي گويد: اگر استدلال، انديشه و هوش را در اختيار زن بگذاريم مثل آن است كه چاقويي را به دست بچه بدهيم.(سیدهادی حسینی ،کتاب زن ،ص 217.)

3. تفاوت در توانمندي هاي هوشي

اين ديدگاه عامل جنسيت را در توانمندي هاي هوشي مؤثر مي داند و به امتيازات نسبي و برتر هريك از دو جنس در عوامل هوشي اشاره مي كند و آن ها را ناشي از عوامل زيستي و هورموني و مسائل وراثتي و امور طبيعي مانند ديگر تفاوت هاي موجود بين زن و مرد مي انگارد و ضمن آنكه محيط و عوامل اجتماعي و فرهنگي را در بروز استعدادها مؤثر مي شمارد، بر نقش مسائل فيزيولوژي، به ويژه هورموني، تأكيد ميورزد. در اين زمينه از نتايج برخي تحقيقات نيز كمك گرفته اند:

الف. جمجمه زنان و كودكان نازك تر از مردان است و حجمي حدود 10 درصد كمتر از جمجمه مردان دارد. اندازه مغز زنان كوچك تر و وزن آن سبك تر است. در عين حال، اگر از ارتباط بين اندازه مغز و هوش سؤال شود، با يافته هاي كنوني نمي توان پاسخ قطعي داد، هرچند گفته شده: ضريب همبستگي بين حجم مغز و بهره هوشي بين10تا30درصداست.(كالات جيمز، روان شناسي فيزيولوژيك، ترجمه اسماعيل بيابان گرد، انتشارات دانشگاه شاهد، ص 48.)

ب. بر اساس يك فرضيه، ميزان هوش بر اثر ساختمان سلولي و شيميايي مغز افراد متفاوت است. تحقيقات نيز نشان داده اند كه لايه خارجي مغز نقش مهمي را در هيجان آدمي بر عهده دارد و چون در اين پديده رواني، زن و مرد متفاوتند و هيجانات در زن نمود بيشتري نشان مي دهند، مي توان دريافت كه دو جنس از اين نظر، تفاوت هايي دارند. بدين سان، برخي از تفاوت هاي دروني مغز بين دو جنس آشكار مي شوند و اگر توجه شود ميزان هوش با چين خوردگي هاي سطح خارجي مغز مرتبط است و نقش جنسيتي را نمي توان در آن ناديده گرفت.(جمعي از مؤلفان، شناخت و سنجش هوش و استعداد تحصيلي، 1361، ص 15.)

ج. درباره توانايي ها و مهارت هاي كلامي

نيز باور غالب آن است كه دختران برتري اندكي بر پسران در اين زمينه دارند.پيره روژه، روان شناسي اختلافي زن و مرد، ترجمه حسين سروري، ص 50. در مرحله كودكي، دختران از پسران نسبت به تعداد يادگيري نخستين كلمات و ساختن جمله ها و اداي رسا و روشن آن ها، ميزان استفاده از كلمات، حفظ خزانه لغات، خواندن و خلّاقيت كلامي، نوشتن و هجّي كردن و نكات گرامري برتر به نظر مي رسند. آزمون هاي مربوط به كاربرد زبان و مهارت هاي كلامي اين مطلب را تأييد مي كنند.(سيدهادي حسيني، پيشين، ص 230.)

مخفي نماند گروهي نيز با توجه به تحقيقات اخير نظر داده اند كه تفاوت در توانايي هاي كلامي بين دختران و پسران در مقايسه با سه دهه گذشته كمتر شده است. از اين مطلب، مي توان نتيجه گرفت كه ممكن است اين تفاوت از عوامل محيطي و زمينه هاي فرهنگي ناشي شود.

اين نكته مهم نيز قابل توجه است كه برتري زنان در توانايي هاي كلامي از حد سيّالي كلام فراتر نمي رود و در درك كلامي و استدلال به آن (مانند قياس كردن) دختران بر پسران برتري ندارند. در آزمون هاي غيركلامي، تفاوت چشمگيري ميان دختر و پسر بروز مي يابد. اين تفاوت همواره (بجز آزمون رمزنويسي) به نفع پسرهاست.(سيامك خدارحيمي، روان شناسي زنان، انتشارات مردمك، 1377، ص 140.)

د. در تفاوت زن و مرد در هوش كلي، گفته شده: گرچه برخي نمره هوش بهر زنان و مردان را تا حد زيادي مشابه دانسته و گفته اند: شواهد مبني بر اينكه از نظر هوش كلي، يكي از دو جنس بر ديگري برتري داشته باشد، يافت نشده است و نابرابري هاي خاصي در بعضي از عوامل، يكديگر را خنثا و تعديل مي كنند، اما پيداست كه بعضي از استعدادهاي خاص در يكي از دو جنس قوي تر و رشد يافته تر از ديگري است.(پيره روژه، روان شناسي اختلاف زن و مرد، ص 104.)

«هوش كلي» همان عوامل هوش است كه از مجموعه آزمون هاي كلامي و غير كلامي به دست مي آيد و توانايي عددي، رواني، كلامي، حافظه، استدلال، درك روابط فضايي و سرعت ادراك را شامل مي شود.(ال. مان نرمال، اصول روان شناسي، ترجمه و اقتباس محمود ساعتچي، چ سيزدهم، تهران، اميركبير، 1375، ج 1، ص 261.)

پسران به طور نسبي در تجسّم فضايي، استعدادمكانيكي،استدلال هاي رياضي و منطقي بر دختران برتري دارند. برتري دختران نيز بر اساس گزارش ها در عوامل زيباشناسي (اشكال، رنگ ها، تصاوير)، توانايي هاي كلامي (تعريف كلمات) مهارت هاي يدي (دكمه كردن، نخ كردن) مورد تأييد است.(پيره روژه، روان شناسي اختلافي زن و مرد، ص 49.)

با توجه به اين اظهارنظرها و اين مطلب كه تفاوت هاي فردي در هوش آشكارند و اشخاص گوناگون بهره هاي هوشي متفاوت دارند، برخي در تصوّر و تصوير كردن قوي هستند و استعداد بعضي براي يادگيري زبان زياد است; همچنين دسته اي از افراد حافظه قوي دارند و مي توانند واقعيت هاي مرتبط به همه چيز را در نظر بگيرند. نيز هوش تحت تأثير عامل وراثت است و ژن هاي متعدد به ميزان زياد، آن را مشخص مي كنند. حتي گفته شده است: هورمون هاي فرد در آغاز، رشد هوش را آسان مي سازند و تجويز آندروژن ها به افرادي كه از نظر وراثت ماده اند، بهره هوشي آن ها را به ميزان قابل توجهي از بهره هوشي ميانگين افراد ماده طبيعي بالا مي برد. اين موضوع ما را به اين گفته ديويد وكسلر نزديك مي كند كه گفته است «يافته هاي ما نويد همان چيزي است كه شاعران و داستان نويسان غالباً ادعا كرده اند و مردم عامي مدت هاست معتقدند، و آن اين است كه مردها نه تنها رفتاري متفاوت با زنان دارند، بلكه به صورتي متفاوت مي انديشند.»(سيدهادي حسيني، كتاب زن، ص 235)

تفاوت توانايي هاي شناختي در طبقه بندي بلوم

به دليل آنكه توانايي هاي عقلي به مقدار زيادي با توانايي هاي شناختي مربوط مي شوند و زنان و مردان در توانايي هاي شناختي با يكديگر متفاوتند، براي تبيين، بجاست بيشتر اين موضوع با تأكيد بر طبقه بندي شناختي بلوم مورد توجه قرار گيرد.

بلوم اهداف تعليم و تربيت و يادگيري را به سه حيطه «شناختي»، «عاطفي» و «عملكردي» تقسيم كرد. حيطه شناختي را نيز به شش طبقه تقسيم نمود كه عبارتند از:

الف. دانش:

شامل يادآوري (بازخواني بازشناسي) امور جزئي و كلي كه اين سطح مربوط به حافظه است. تحقيقات نشان مي دهند كه زنان از حافظه قديمي قدرتمندي برخوردارند و حافظه آنان دقيق و سريع است. خانم ها تمام جزئيات و ظرايف را درك مي كنند و از هر 100 محرّك، 90 محرّك را دريافت مي كنند و به حافظه مي سپارند، در حالي كه تعداد محرّك هايي كه مردان دريافت مي كنند كمتر است. از اين رو، دختران در دروس حفظ كردني قوي تر و موفق تر از پسران هستند و پسران در دروس رياضي قوي ترند.

ب. فهم:

درك مطالب به گونه اي كه هدف اصلي مطلب موردنظر را بيابند و بفهمند، فهم است. از عوامل مؤثر در فهم بهتر، دانش، گذراندن تحصيلات دانشگاهي، سن و سال و موقعيت هاي طبيعي مناسب است. زنان در مقايسه با مردان، از نظر فهم سرعت كمتري دارند و شايد علت اينكه عمدتاً افراد برتر كنكور آقايان هستند، همين سرعت آنان در فهم است.

ج. به كاربستن:

نسبت به فهم سطحي، به كار بستن پيچيده تر است و فرد بايد در اين قسمت، مفاهيم انتزاعي را در در زمينه هاي عيني به كار برد. به دليل آنكه زنان تفكر انتزاعي گسترده تري نسبت به مردان دارند و اجراي اين تفكر بسيار ريز و جزئي است و مردان كليات هر موضوعي را درك مي كنند، مردان به وقت كمتري براي پردازش نياز دارند. به همين دليل، سرعت تصميم گير آن ها سريع تر است. به هر حال، مردان به خاطر سرعت در پردازش اطلاعات و درك كلي مطالب، از سرعت بيشتري در كاربرد (به كار بستن) برخوردار هستند، ولي سرعت زنان در اين زمينه كمتر و دقتشان بيشتر است.

د. تحليل يا تجزيه:

در اين مرحله، فرد يك مطلب را شكسته و به اجزاي كوچك يا عناصر تشكيل دهنده آن تقسيم مي كند. اين مرحله نياز به تمركز زياد دارد; زيرا هر جزئي بايد به نحوي منطقي با كل در ارتباط باشد. در مرحله «تجزيه و تحليل»، در نگاه اول به نظر مي رسد مردان از ديدگاه متمركز برخوردار بوده، قوي تر از زنان باشند; زيرا زنان جزئي نگرند، اما در فرايند تحليل، كارشناسان بر اين باورند كه مطالعه جزئيات بدون در نظر گرفتن رابطه آن ها با همديگر و با كل، موجب پريشاني فكر خواهد شد، در حالي كه مطالعه از كل به جزء قدرت تجزيه و تحليل را افزايش مي دهد. بنابراين، شايد بتوان گفت: در اين مورد زنان از مردان قوي ترند; زيرا زنان هوشياري با حواس باز دارند و مردان هوشياري با حواس متمركز و از اين رو، كمتر قادر به ايجاد تناسب اجزاي يك كل هستند.

هـ . تركيب:

عناصر و اجزاي يك كل يكپارچه را كنار هم گذاشتن و طرح جديدي توليد كردن تركيب است; همان فعاليت ذهني كه به آفرينندگي يا «خلّاقيت» معروف است. قدرت خلّاق زنان به طور قابل ملاحظه اي ضعيف تر و محدودتر از مردان است. توجه به محيط آموزشي و شيوه زندگي و فرهنگ حاكم بر جامعه در بروز خلّاقيت نقش دارند. خلّاقيت مردان بيش از زنان است و در اين زمينه، مردان استعداد ذاتي دارند. حتي در خلّاقيت هاي ادبي نيز مردان درخشان تر از زنان هستند.

و. ارزشيابي: اين، مرحله داوري نتيجه گيري و قضاوت است. به دليل آنكه زنان تفكر جزئي گرا دارند، در مرحله ارزشيابي موفقيت كمتري نسبت به مردان دارند. آن ها براي استنتاج به سرعت انتقال و اطلاعات نياز دارند، و چون در اين زمينه دچار نقص و مشكل هستند، در نتيجه گيري نيز با مشكل مواجه خواهند شد. زنان در جزئيات زندگي فرو مي روند و به آن ها بها مي دهند و كمتر به مرحله تفكر فيلسوفانه مي رسند.

نتيجه‌گيري

در يك جمع بندي كلي مي توان گفت: در ماهيت و سرشت وجودي تفاوتي بين زن و مرد وجود ندارد و هر دو از گوهر انساني مشتركي برخوردار هستند. همچنين زن و مرد در هدف غايي آفرينش، اشتراك دارند نه آنكه يك جنس محور اصلي هستي باشد و جنس ديگر فرعي و يا طفيلي و هيچ كدام مقدّمه وجود ديگري نيست. هرچند با استناد به برخي متون ديني مي توان گفت: زنان عواطف و احساسات بيشتري در مقايسه با مردان دارند و ثانياً، از آنجا كه نقش مديريت در خانواده نيازمند اِعمال و نگرش منطقي و خردمندانه نسبت به قضايا در زندگي است، گذاشتن مسئوليت مديريت خانواده به عهده مرد نشانه رجحان نوع مردان در برخورداري از اين نگرش است. و در نتيجه مي توان به نوعي تفاوت ادراكي بين زن و مرد قائل شد. و البته اين تفاوت ناشي از قوّت خود مرد نيست بلكه معلول صفت تعقل در اوست. به عبارت ديگر، در هر دو قدرت تعقل وجود دارد ولي در مرد مانع ها كمتر است و اقتضاي تعقل بيشتر است. در روان شناسي نيز اين تفاوت را مي توان با مراجعه به توانايي هاي شناختي كه بلوم مطرح كرده است مورد تأييد و تأكيد قرار داد.

Powered by TayaCMS