فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآني(1)

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآني(1)

گفتمان قرآن, چنان كه ديده مى شود گفتمان مردانه است به اين معنى كه هم موضوع سخن و هم روى سخن با مردان است. البته اين بدان معنى نيست كه خداوند هرگز از زنان يا با زنان سخن نگفته است, چرا كه در موارد ديگرى هم از زنان سخن گفته (از جمله مريم, مادر موسى, همسر نوح, همسر لوط, همسر فرعون) و هم با زنان (مانند آيات 30 تا 34 سوره احزاب كه خداوند به طور مستقيم همسران پيامبر اكرم(ص) را مورد خطاب و طرف سخن قرار مى دهد) بلكه مقصود اين است كه معمول در وحى الهى, توجه به مردان و مسائل مربوط به آنان است, گرچه درمواردى استثنا وجود دارد. چنان كه قاعده اين است كه سخن درباره مردان بالغ و عاقل است, اما گاه درباره كودكان و يتيمان نيز سخن مى گويد.

در تأييد ادعاى يادشده مى توان از سوره نور ياد كرد كه به جز آيه 30 ـ 31 در تمام آيات روى سخن با مردان مؤمن است, چنان كه نشانه هاى كلامى قبل و بعد هر آيه نشان مى دهد, اما همين كه مى خواهد حكم ويژه زنان را بيان كند ناگهان لحن خطاب تبديل به غيبت مى شود:

(و القواعد من النساء اللاتى لايرجون نكاحاً فليس عليهنّ جناح أن يضعن ثيابهنّ غير متبرّجات بزينة و أن يستعففن خير لهنّ و الله سميع عليم) نور/60

اين نشان مى دهد كه زنان در حال سخن گفتن از رويارويى و خطاب مستقيم كنار گذاشته شده اند و روى سخن با مردان است. در حالى كه در هيچ جاى قرآن ديده نمى شود كه خطاب به زن حكمى را بيان كند و بعد راجع به مردان, خطاب تبديل به غيبت شود.

همين گونه در زمينه خواسته ها و اميال, وقتى به پاداشهاى اخروى نگاه مى كنيم آنجا كه قرآن از نعمتهاى بهشت به تفصيل سخن مى گويد, تقريباً در تمام موارد از چيزهايى نام مى برد كه مطابق با خواسته ها و تمايلات مردان است و تنها براى آنان جاذبه دارد:

(فيهنّ قاصرات الطرف لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ… كأنّهن الياقوت و المرجان) رحمن/56 ـ 58

در آن [باغها دلبرانى] فروهشته نگاه هستند كه دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است… گويى كه آنها ياقوت و مرجانند.

(فيهنّ خيرات حسان… حور مقصورات فى الخيام… لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لا جانّ…) رحمن/70 ـ 74

در آنجا [زنانى] نيك خوى و نيكو رويند… حورانى پرده نشين در [دل خيمه ها]… دست هيچ انس و جنى پيش از ايشان به آنها نرسيده است.

(و فرش مرفوعة. إنّا أنشاناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عربا أتراباً) واقعه/34 ـ 37

و همخوابگانى بالابلند. ما آنان را پديد آورديم پديد آوردنى! و ايشان را دوشيزه گردانيده ايم; شوى دوست همسال.

(إنّ للمتقين مفازاً. حدائق و أعناباً. و كواعب أتراباً) نبأ/31 ـ 33

مسلماً پرهيزگاران را رستگارى است: باغچه ها و تاكستانها و دخترانى همسال با سينه هاى برجسته.

اين تعبيرات نشانگر آن است كه در پاداشهاى اخروى نيز به خواسته ها و اميال مردان بيشتر توجه شده و زنان ناديده گرفته شده اند.

فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآنى 

حال با توجه به اين واقعيت و همچنين اين حقيقت كه تبعيض از سوى خداوند روا نيست, يعنى معقول نيست كه زن و مرد از شرايط برابر برخوردار باشند, اما خداوند جانب مردان را گرفته باشد, اين پرسش قابل طرح است كه چرا گفتمان قرآن مردانه است؟ چرا قرآن همواره با مردان و درباره مردان سخن مى گويد; آيا زن شايسته سخن گفتن نيست يا مسائل و موضوعات مربوط به زن و همچنين خواسته ها و تمايلات او مهم نمى باشد كه قرآن هميشه از او روبر مى گرداند و همچون سوم شخص با او برخورد مى كند؟ يا زن شايسته است و خواسته هاى او اهميت دارد, اما علت ديگرى باعث مى شود كه با زن كمتر سخن گفته شود و به زن كمتر پرداخته شود؟ كه اگر چنين است آن علت يا عامل چيست؟

حقيقت اين است كه همان موارد اندكى كه خداوند با زنان سخن مى گويد, خود دليل بر اين است كه زن شايسته سخن گفتن خداوند و طرف خطاب قرار گرفتن او هست, چنان كه پرداختن به برخى زنان مثل مريم يا همسر فرعون يا ملكه سبا بويژه با نگاه تحسين و تكريم, شاهد اين مطلب است كه نگاه خداوند به زن نگاه منفى نيست; يعنى به او به عنوان موجود پست و حقير نمى نگرد, بلكه گاه حتى به عنوان الگو و سرمشق براى مردان معرفى مى شود:

(ضرب الله مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون إذ قالت ربّ ابن لى عندك بيتاً فى الجنّة و نجّنى من فرعون و عمله و نجّنى من القوم الظالمين. و مريم ابنة عمران التى أحصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدّقت بكلمات ربّها و كتبه و كانت من القانتين) تحريم/11ـ12

چنان كه آيات متعددى كه بر ارزش صالحان و عمل صالح و پاداش اخروى آنان به صورت كلى تأكيد دارد, مانند:

(فاستجاب لهم ربّهم أنّى لاأضيع عمل عامل منكم من ذكر أو أنثى)آل عمران/195

(و من يعمل من الصالحات من ذكر أو أنثى و هو مؤمن فأولئك يدخلون الجنّة و لايظلمون نقيراً)نساء/124

نشان مى دهد كه خواسته ها و تمايلات زنان نيز همچون مردان مورد توجه و عنايت خداوند است.

پس اين احتمال كه زن شايستگى مرد را ندارد و خداوند از او رو برگردانده و به او توجه ندارد, سخنى بى ارزش است و نمى تواند فلسفه مردانه بودن گفتمان قرآن باشد, ناگزير بايد علت و فلسفه ديگرى جست; علتى كه با همه آيات وحى سازگار باشد. در اين نوشتار مى كوشيم اين علت يا فلسفه را بيابيم و تبيين كنيم. پيش از آن كه به احتمالات يا نظريات مطرح شده در اين زمينه بپردازيم به چند نكته به عنوان مدخل بحث اشاره مى كنيم.

1. آنچه ما را وا مى دارد تا گفتمان قرآن را گفتمان مردانه قلمداد كنيم, مذكر آمدن كلمات و واژه هاست كه به طور عمده در چهار مقوله قرار دارد:

يك. فعل ها (آمنوا, كفروا, قال, يعلمون و… )

دو. صفات (المتقين, الطائفين, القائمين, التائبون, الطيّبين و… )

سه. موصول ها (الذى, الذين… )

چهار. ضماير و اشارات (هو, هما, هم, انت, انتم… )

قاعده اوليه در اين كلمات اين است كه بيانگر جنس مذكر باشد و به گروه مردان يا به تعبير بهتر جنس نر اشاره كند, مگر آن كه نشانه قطعى بر فراگيرى نسبت به مذكر و مؤنث باشد.)سيوطى, الاتقان فى علوم القرآن, 3ـ4/58(البته در كنار اينها, واژه هايى نيز هست كه به لحاظ مفهومى عموميت و شمول نسبت به جنس مذكر و مؤنث دارد و هر دو گروه را در بر مى گيرد; مانند برخى موصولات (من, ما) يا واژه هايى مثل: الناس, الانسان; كه دراين گونه واژه ها جنسيت نقشى در مفهوم ندارد.

2. از مجموعه تعبيرات و واژه هاى مذكر در قرآن, دو مورد را بايد از حوزه بحث اين نوشتار بيرون بدانيم; يكى آنجا كه آوردن تعبير مذكر, حكايت گر جنسيت نيست, بلكه تنها امرى قراردادى است; مانند واژه هايى كه درمورد خداوند يا فرشتگان به كار مى رود و يا اينكه جنبه لفظى كلمه مورد نظر است; مثل:

(و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن أقرب إليه من حبل الوريد)ق/16

كه ضماير مذكر (نفسه) و (اليه) بخاطر مذكر بودن لفظ (انسان) آمده است. يا: (ذلك الكتاب لاريب فيه)(بقره/2) كه تذكير ضمير (فيه) نظر به رعايت جنبه لفظ (الكتاب) دارد و يا (و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه و أنتم تنظرون)(آل عمران/143) كه ضماير مربوط به (الموت) براى رعايت لفظ, مذكر آمده است. و همين طور در مورد صفاتى كه به خاطر رعايت جنبه لفظى موصوف, مذكر مى آيد; مثل: (إنّكم لفى قول مختلف)(ذاريات/8) كه صفت (مختلف) به لحاظ مذكر لفظى بودن واژه (قول) مذكر آمده است.

دومين مورد كه بايد از حوزه بحث حاضر بيرون شمرده شود آنجا است كه شأن نزول يك آيه يا يك مجموعه از آيات, مرد يا مردان بوده است. در چنين موردى طبيعى است كه آيات نازل شده با خطاب و لحن مذكر سخن خواهد گفت و روش ديگرى جز اين, معقول نيست. اين مورد نيز مانند مورد پيشين ربطى به ادعاى اين نوشتار يعنى مردانه بودن گفتمان قرآن ندارد. زيرا مقصود از ادعاى يادشده مواردى است كه سخن گفتن با مردان يا درباره مردان يك پديده اختيارى بوده و مى توانسته با زنان يا درباره زنان باشد.

به دو مورد يادشده خطابات خداوند به پيامبر را نيز بايد بيفزاييم كه اين موقعيت نيز امر طبيعى و قهرى است و احتمال آن كه مذكر آمدن تعبيرات به منظور ارزش دهى باشد نمى رود.

3. بيشتر آيات قرآن همچون شيوه سخن گفتن انسانها, داراى يك جمله اصلى و چند جمله فرعى مى باشند كه از نظر معنى يا ارجاع ضماير و اشارات تابع جمله اصلى هستند, در چنين وضعيتى بين نهاد جمله اصلى و گزاره هاى جملات فرعى رابطه دوسويه توضيحى و تبيينى وجود دارد; ازيك سو ابهام گزاره ها از نظر ارجاع يا ارتباط, با نهاد جمله اصلى از بين مى رود, و از سوى ديگر ابهام در گستره مفهوم و مقصود از نهاد, با نوع گزاره ها زدوده مى شود. البته پايه و اساس دراين توضيح دوسويه, تناسب يا پيوند منطقى بين نهاد و ماهيت گزاره هاست. به عنوان مثال وقتى مى خوانيم: (يا ايها الذين آمنوا إذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم الى المرافق و امسحوا برؤوسكم… و إن كنتم جنباً فاطّهّروا)(مائده/6) نمى دانيم كه مقصود از (الذين آمنوا) تنها مردان مؤمن است يا زنان را نيز در بر مى گيرد. اما وقتى كه جمله بعدى, يعنى (و إن كنتم مرضى أو على سفر أو جاء أحد منكم من الغائط أو لامستم النساء فلم تجدوا ماءً فتيمّموا) را مى بينيم, به لحاظ تركيب (لامستم النساء) مى فهميم كه نهاد گزاره اصلى از نظر مفهومى تنها مردان را شامل مى شود.

عين همين بيان را در موارد ديگر نيز با اندكى دقت مى توان داشت; وقتى حضرت شعيب خطاب به قومش مى فرمايد: (يا قوم اعبدوا الله ما لكم من إله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم)(اعراف/85) نمى دانيم كه مخاطب حضرت شعيب مردان بوده اند يا مردان و زنان, اما وقتى جمله بعد را مى بينيم: (فأوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا الناس أشياءهم و لاتفسدوا فى الأرض بعد إصلاحها) يا آيه بعد را مى بينيم: (و لاتقعدوا بكلّ صراط توعدون و تصدّون عن سبيل الله… ) با توجه به پيوستگى معنوى آيات, از يك سو مى فهميم كه نهاد همه گزاره هاى يادشده همان (قوم) در جمله اصلى است, پس تمـام گزاره ها به او بر مى گردد, و از سوى ديگر گزاره (إوفوا الكيل… )و (ولاتقعدوا بكلّ صراط) مى رساند كه مخاطبان مستقيم حضرت شعيب مردان قوم بوده اند, زيرا ايشان بودند كه خريد و فروش مى كردند ياعمليات ايذائى براى مؤمنـان ايجاد مى كردند.

اين توضيح و تبيين دوسويه بر پايه پيوند معنوى و تناسب منطقى و عرفى جملات و گزاره ها كه در زبان شناسى امروز به ابهام زدايى بر مبناى بافت زبانى يا هم بافت از آن ياد مى شود,)جورج بول, نگاهى به زبان (يك بررسى زبان شناختى), ترجمه نسرين حيدرى,146.(مى تواند در سطح كلان و فراتر از يك واژه يعنى در سطح جريان شناسى نيز كاربرد داشته باشد; مثلاً اگر بخواهيم بدانيم بنى اسرائيل كه در قرآن از ايشان اين همه سخن رفته و گفتار و رفتارشان گزارش شده است مردان شان مقصودند يا زنان شان; بزرگان شان منظور هستند يا كودكان شان; مى توانيم با تحليل گفتار و رفتارهاى آنان تعيين كنيم كه كدام يك مورد نظر هستند, و همين طور در مورد مشركان عصر پيامبراكرم و يا منافقان و …. كه دراين زمينه به گونه تطبيقى سخن خواهيم گفت.

4. بحث حاضر يك بحث تنها زبانى است كه به چگونگى سخن گفتن خداوند با انسان نظر دارد, و نه بحث كلامى يا اخلاقى بر پايه اينكه آيا ارزشها و كمالات, ويژه مردان است يا فراتر از زنان و مردان. شكى نيست كه محتواى آيات; چه در زمينه باورها و چه در زمينه ارزشها,چنان كه بعضى ها فرموده اند)جوادى آملى,عبدالله, زن درآينه جلال وجمال,تهران, مركزنشرفرهنگى رجاء, 69(اختصاص به مردان ندارد, اما سخن در اين است كه چرا اين معارف و ارزشهاى همگانى در خطاب به مردان القا شده است و در مواردى جانب مردان مورد توجه قرار گرفته است؟

نظريات و ديدگاه ها

در پاسخ به اين پرسش كه چرا گفتمان قرآن مردانه است, ديدگاه هاى چندى وجود دارد يا مى تواند داشته باشد كه برخى از آنها جنبه زبان شناختى دارد و برخى ديگر جنبه انسان شناختى يا جامعه شناختى.

ديدگاه نخست

ييك احتمال اين است كه گفته شود واژه ها و كلمات مذكر در آيات, از نظر مفهوم, فراگيرتر از مذكر و مؤنث هستند و مصداق هاى هر دو گروه را در بر مى گيرند. به تعبير ديگر مذكر و مؤنث بودن مصاديق, نقش تعيين كننده و نهايى در شكل واژه ها ندارد; واژه مذكر, شامل مؤنث مى شود و بر عكس, مانند برخى موصولات (من, ما) و برخى صيغه هاى جمع مكسّر كه جنسيت در اصل مفهوم شان جنسيت نهفته نيست.

نادرستى اين احتمال آشكار است; زيرا اولاً لغوبودن نشانه هاى مذكر و مؤنث در زبان عربى را در پى دارد و باعث مى شود كه وضع اين نشانه ها امرى بيهوده باشد, حال آن كه چنين نيست. و ثانياً اگر چنين احتمالى درست باشد بايد واژه هاى مؤنث نيز به جاى مذكر به كار روند, در حالى كه چنين كاربردى نه درباره مذكر تنها و نه مذكر و مؤنث با هم, در زبان عربى معمول نيست.

ديدگاه دوم

نظريه ديگر دراين زمينه كه نظريه اى معروف و مطرح است, اين است كه واژه ها چه مذكر و چه مؤنث, هر يك مفهوم خاص خود را دارد, مذكر حكايت از جنس نرينه مى كند و مؤنث حكايت از جنس مادينه, اما درمقام كاربرد, آن گاه كه از جمع مختلط از زن و مرد حكايت يا خطاب مى شود, جانب مردان تغليب و ترجيح داده شده و واژه مذكر به كار مى رود.

(برخى از آيات ظاهراً فقط مردان را مورد خطاب قرار مى دهد, اين امر از باب تغليب; يعنى غلبه در بيان و سخن است, مانند آيات اول سوره مؤمنون كه صفات افراد مؤمن را بدين گونه بيان مى كند: (قد أفلح المؤمنون… ) گرچه اين جملات تماماً مذكر هستند, ولى بين مذكر و مؤنث مشترك مى باشند.)) وكيلى, الهه, نگرش تطبيقى زن در آينه قرآن, زردشت, يهود و مسيحيت, تهران, سازمان تبليغات اسلامى, 81.(

اين نظريه چند ويژگى دارد; يكى اينكه بر اساس اين نظريه مفهوم واژه تغيير نمى كند, بلكه در مقصود و منظور آن تعميم داده مى شود. ديگر اينكه اين نظريه تنها كاربرد واژه هاى مذكر را در جمع مختلط يا اجتماع زن و مرد توجيه مى كند. سوم اينكه بر مبناى اين نظريه كاربرد واژه هاى مذكر براى مؤنث, مجاز است و نه حقيقت; زيرا تغليب نوعى مجاز شمرده مى شود; چنان كه زركشى در البرهان مى نويسد:

(جميع باب التغليب من المجاز, لانّ اللفظ لم يستعمل فيما وضع له, ألاترى أنّ القانتين موضوع للذكور الموصوفين بهذا الوصف, فاطلاقه على الذكور و الاناث على غير ما وضع له, و قس على هذا جميع الأمثلة السابقة.))زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.(

راجع به اينكه فلسفه تغليب چيست دو برداشت وجود دارد:

بعضى گفته اند كه طبيعت زبان عربى مرد محور است. پس تغليب مذكر بر مؤنث, در حقيقت ويژگى و مقتضاى ذاتى زبان عربى است.)ابوزيد, نصرحامد, دوائر الخوف قرائة فى خطاب المرأة, بيروت, المركز الثقافى العربى, 30ـ31.(

برخى ديگر بر اين باورند كه تغليب در گفتار, پديده مربوط به محاوره است, يعنى هرگاه زبان, زبان محاوره بود تغليب در آن صورت مى گيرد, نه آن كه طبيعت زبان اقتضاى چنين چيزى را داشته باشد. و چون قرآن زبانش, زبان محاوره است, به طور طبيعى در زبان قرآن نيز تغليب وجود دارد.

(اگر تعبيرات قرآنى به صورت مذكر آمده است, بر اساس فرهنگ محاوره مى باشد, نه بر اساس ادبيات كتابى.))جوادى آملى, عبد الله, زن در آينه جلال و جمال,80.(

اين نظريه به رغم آن كه نظريه شناخته شده و نسبتاً پذيرفته شده اى در حوزه زبان قرآن است, اما با سه مشكل اساسى روياروست.

ييكى اينكه اين نظريه به پرسش (چرا گفتمان قرآن مردانه است؟) دقيقاً پاسخ نمى گويد, بلكه پرسش را يك گام عقب تر مى برد و اين سؤال را مطرح مى كند كه چرا طبيعت زبان عربى مرد محور شده است؟ يا چرا در زبان محاوره جانب مرد بر زن غلبه داده مى شود؟ بديهى است كه تغليب در زبان عربى يا در محاوره پديده اى بدون علت نيست. پاسخ به پرسش فوق در گرو كشف اين علت خواهد بود.

ديگر اينكه اين نظريه بر فرض آن كه درست باشد تنها بخشى از مشكل را حل مى كند كه عبارت است از سخن گفتن با مردان; اما محورهاى ديگر مانند سخن گفتن درباره مردان كه در گزارشهاى تاريخى قرآن مطرح است يا توجه به خواسته ها و اميال مردان در پاداشهاى اخروى با اين نظريه قابل توجيه نيست; زيرا در اين موارد روى سخن با مردان نيست تا فرضيه تغليب مطرح گردد.

بعضى, از ايراد اخير اين گونه پاسخ داده اند كه در پاداشهاى اخروى قرآن از تعبير (ازواج) يا (حورالعين) استفاده كرده است و اين تعبير هم براى مردان كاربرد دارد و هم براى زنان, پس هم مردان بهشتى داراى همسرند و هم زنان بهشتى داراى شوهر: (همان گونه كه مرد, زوج زن است, زن نيز زوج مرد است.))همان,99.(

ييكى از قرآن پژوهان نوانديش مى نويسد:

(همه اهل بهشت, از زن و مرد, همسرانى از حور عين دارند; يعنى حور عين نيز مذكر و مؤنث هستند. پس مردان, حور عين مؤنث و زنان, حور عين مذكر دارند و اين آيه كه (وارد بهشت مى شوند) براى زن و مرد است و (همسران تان) نيز خطاب به هر دو; پس زن وضعيتى همانند مرد دارد, و هرگاه سخن از بهشت است واژه همسران به كار مى رود, نه زنان يا زن, يا مرد يا مردان.))شحرور, محمد, الكتاب و القرآن قرائة معاصرة, بيروت, شركة المطبوعات للتوزيع و النشر, 232.(

اما با اين همه پاسخ يادشده ره به جايى نمى برد; زيرا گرچه كلماتى چون (ازواج) يا (حورالعين) از نظر مفهوم شامل مرد و زن مى شود, اما در آيات قبل و بعد ازاين واژه ها نشانه ها و شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد مقصود زنان هستند و نه مردان, مثلاً در سوره رحمن آمده است:

(حور مقصورات فى الخيام. فبأى آلاء ربّكما تكذبّان. لم يطمثهنّ إنس قبلهم و لاجانّ…)الرحمن/72 ـ 74

تعبير (لم يطمثهن) كه كنايه از دوشيزگى است دليل بر اين است كه مقصود از (حور) زنان است و نه مردان, و همين طور در سوره واقعه آمده است:

(و حور عين. كأمثال اللؤلؤ المكنون)واقعه/22 ـ 23

گذشته از آن كه توصيف به (مرواريد درون صدف) با زنان تناسب دارد تا مردان, از آنجا كه اين نعمت براى دسته (سابقون) بيان شده, و در مقابل براى (اصحاب اليمين) مى گويد:

(و فرش مرفوعة. إنّا أنشأناهنّ إنشاءً. فجعلناهنّ أبكاراً. عرباً أتراباً)واقعة/34 ـ 37

و اين تعبير صريح در مادينه بودن است, از قرينه مقابله مى فهميم كه منظور از (حورعين) در دسته نخست نيز زنان هستند و نه مردان.

و همچنين در مورد واژه (ازواج) در سوره آل عمران آمده است:

(قل أؤنبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربّهم جنّات تجرى من تحتها الأنهار خالدين فيها و أزواج مطهّرة و رضوان من الله… ) آل عمران/15

تعبير (بخير من ذلكم) نشان مى دهد كه نعمتهاى مطرح شده در آيه, با چيزهاى ديگرى مقايسه شده اند. وقتى به آيه پيش از آن نگاه مى كنيم مى خوانيم:

(زين للناس حبّ الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضة و الخيل المسوّمة و الأنعام و الحرث ذلك متاع الحيوة الدنيا…) آل عمران/14

از تعبير (من النساء) فهميده مى شود كه اولاً مراد از (الناس) مردان بوده اند, و ثانياً مقصود از (ازواج) در آيه بعد كه در برابر (نساء) دراين آيه قرار گرفته, زنان هستند و نه مردان.

پس پاسخ يادشده درست نيست, گرچه البته اين بدان معنى نيست كه در بهشت براى زنان خواسته ها شان ميسر نيست, چه اينكه آياتى وجود دارد كه به صورت كلى از فراهم بودن خواسته هاى بهشتيان سخن گفته است, بلكه هدف اثبات اين نكته بود كه مقصود از (ازواج) يا (حور عين) مردان نيستند, بلكه تنها زنان اند.

مشكل سومى كه اين نظريه با آن روبرو است اين است كه تغليب معمولاً نشانه شرافت جانب غالب بر جانب مغلوب است; مثل تغليب متكلم بر مخاطب, يا مخاطب بر غائب, يا عاقل بر غيرعاقل, يا اكثر بر اقل. زركشى مى گويد:

(الغالب من التغليب ان يراعى الأشرف, كما سبق, و لذا قالوا فى تثنية الاب و الام: ابوان, و فى تثنية المشرق و المغرب: المشرقين, لأن الشرق دالّ على الوجود, و الغرب دالّ على العدم, و الوجود لامحالة أشرف…))زركشى, البرهان فى علوم القرآن, بيروت, دار المعرفه, 3/379.(

پس آنها كه ديدگاه تغليب را در قرآن پذيرفته اند ناگزيرند اين نكته را نيز بپذيرند كه خداوند به طور ضمنى شرافت مرد بر زن را تأييد كرده است و به هر دو جنس يكسان نمى نگرد. و اين چيزى است كه گمان نمى رود كسى بپذيرد, چنان كه با آيات نيز سازگار نيست.

علاوه بر اشكالات يادشده ايرادهاى ديگرى نيز بر اين نظريه وارد مى شود كه در اينجا جهت اختصار تنها به دو مورد اشاره مى كنيم; يكى اينكه لازمه اين نظريه اين است كه بيشتر تعبيرات قرآن مجاز باشد; زيرا بيشتر كلمات و تعبيرات مذكر است, و از سوى ديگر تغليب نيز نوعى مجاز شمرده مى شود.

ديگر اينكه اين نظريه نمى تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه: اگر تغليب, ضرورى بوده است (يا از آن جهت كه خاصيت زبان عربى است يا از آن رو كه زبان قرآن, زبان محاوره است) پس چرا گاهى خداوند از تغليب بهره نمى گيرد و از زنان نيز به صورت تفصيلى و مبسوط نام مى برد, مانند:

(إن ّالمسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات و القانتين و القانتات و الصادقين و الصادقات و الصابرين و الصابرات و الخاشعين والخاشعات و المتصدّقين و المتصدّقات و الصائمين و الصائمات و الحافظين فروجهم و الحافظات…) احزاب/35

Powered by TayaCMS