واژگان کلیدی : شیطان، بنی امیه، زن و فرزند، جهل.
خدای مهربان در قرآن کریم دشمنان انسان را معرفی نموده، اهدافشان را بیان کرده، پرده از دعوتشان برداشته و راه مبارزه با آنها را نیز نشان داده است. البته آیات قرآن بیشتر به سه دشمن نظر دارند: شیطان، هوای نفس و زن و فرزند.
شیطان که از ریشة «شطن» گرفته شده، در قرآن مفهوم عامّی دارد؛ بدین معنا که خدای متعال از هر موجودی که سرکش، طغیان گر و دور از حق باشد، به شیطان تعبیر کرده است. چنین موجودی در هر زمینه ای، از حق به دور بوده و در هیچ حالی آرام نیست؛ یعنی به گمراه بودن خویش قانع نیست و با کوشش فراوان در پی گمراهی و وسوسة دیگر بندگان خداست. هدف او این است که بندگان خدا را از او جدا کند و از سعادت دنیا و آخرت محرومشان سازد. او این کار را خوش می دارد و از آن لذّت می برد؛ این صفت عامّ همة شیاطین است.
اسامی این شیاطین نیز مختلف است. اسم نخستین آنها که نامرئی است، «ابلیس» می باشد. در مقابل، فرعون و نمرود و یزید و معاویه و... در زمرة شیاطین مرئی هستند که نسبت به پروردگار، سرکش و طاغی اند و هدفشان از این دشمنی اغوای آدمیان در هر زمان و مکانی است تا در صراط مستقیم نمانند و گمراه شوند؛ چرا که خود را نیازمند نیرو و هوادار می بینند.
روزگاری خاندان بنی امیّه شامل زنی به نام هند، شوهرش ابوسفیان و دو فرزند به نام معاویه و یزید بن معاویه بود.
ریشه و اصل بنی امیّه همین چهار نفر بودند که قدرت اغواگریشان زیاد بود؛ البته از میان آنان معاویه قوی تر از بقیه بود.
عدّه ای که تاریخ اسلام را از دیدگاه مادّی بررسی می کنند، گاه به این نکته اشاره می کنند که معاویه از امیرمؤمنان یا امام حسن مجتبی علیهما السلام سیاستمدارتر، مدیرتر و موفّق تر بوده است؛ برای این نتیجه گیری نیز میان سال های حکومت معاویه و این بزرگواران قیاس می کنند و معاویه را عاقل تر و زرنگ تر توصیف می کنند. از ظاهر برخی روایات پیداست که این سؤال در میان مردمان همان دوران نیز وجود داشته است؛ لذا امیرمؤمنان صلوات الله علیه در یک جمله پاسخ این اشکال را داده و در نهج البلاغه فرموده اند: « لو لا الدين و التقى لكنت أدهى العرب »[1] اگر به دین، قیامت و اخلاق اعتقاد نداشتم، در میان عرب مزوّرتر، مکّارتر و حیله گرتر از من پیدا نمی شد.
در روایت دیگری امام صادق علیه السلام به صراحت، رفتار معاویه را حاصل شیطنت او می دانند؛ « قُلْتُ لَهُ مَا الْعَقْلُ قَالَ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ قَالَ قُلْتُ فَالَّذِي كَانَ فِي مُعَاوِيَةَ فَقَالَ تِلْكَ النَّكْرَاءُ تِلْكَ الشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْل »[2] یکی از اصحاب امام صادق صلوات الله علیه می گوید: از ایشان پرسیدم که عقل چیست؟ فرمود: عقل چیزی است که با آن خدا بندگی شود و بهشت به دست آید. پرسیدم: پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن زرنگی در امور باطل و شیطنت بود که شبیه به عقل است، ولی عقل نیست.
همة اولیای خدا از جمله امیرمؤمنان صلوات الله علیه نیز این زرنگی را داشتند؛ امّا تقوا اجازة استفاده از آن را نمی داد؛ در حالی که معاویه، چون نه دین را قبول داشت و نه قیامت را، از آن سود می برد.
آری، آن زن و شوهر و پس از آنان فرزندانشان با وسوسه ها و اغواگری ها مردم را فریفتند و عدّه ای را پشتیبان خود ساختند؛ به طوری که روزی جغرافیای اسلام و همة کسانی که در این جغرافیا زیست می کردند، مطیع معاویه شده بودند.
کار به آنجا رسید که نیروهای مؤمن و الهی که در زمان معاویه جمعیّتی اندک داشتند، اگر به دست معاویه و یارانش نمی افتادند، زندگی پرمشقت و بسیار سختی داشتند و اگر به چنگ آنان می افتادند، مرگشان حتمی بود؛ زیرا معاویه بخشنامه ای به سراسر کشور اسلامی آن روز فرستاده بود و در آن به عمّالش تأکید کرده بود که اگر احتمال هم دادید مرد یا زنی به علی بن ابی طالب گرایش دارد، سرش را از بدن جدا کنید.
سؤالی که در اینجا مطرح می باشد، این است که چگونه بنی امیه تا این اندازه قوی شدند و چنین حکومتی برپا کردند که صد سال بر دنیای اسلام مسلّط بود و بیت المال و ارتش اسلام را در دست داشت؟ پاسخ این است که این امر، حاصل وسوسه ها و اغواهای آنان و ایجاد فضای گمراهی در میان مردم بود؛ وگرنه در فضای روشنایی و نور، هیچ انسان مؤمنی به استخدام دشمن در نمی آید و از پلیدی تبعیت نمی کند.
امام موسی کاظم صلوات الله علیه در روایت زیبایی دربارة بی حیایی این خاندان ـ که مرادف با بی دینی و بی عقلی است ـ می فرمایند: « مَا بَقِيَ مِنْ أَمْثَالِ الْأَنْبِيَاءِ إِلَّا كَلِمَةٌ إِذَا لَمْ تَسْتَحْيِ فَاعْمَلْ مَا شِئْتَ وَ قَالَ أَمَا إِنَّهَا فِي بَنِي أُمَيَّة »[3] از تعالیم انبیای پیشین کلمه ای بیش باقی نمانده و آن این است که هرگاه از خدا حیا نکردی، هر چه خواستی بکن! و این خصلت در بنی امیّه نهادینه شده است.
هنوز کفن امیرالمؤمنین سلام الله علیه خشک نشده بود که معاویه لعنة الله عليه فرماندهان سپاه امام مجتبی علیه السلام و هر کسی را که احتمال می داد جانشین آنان گردد، تطمیع کرد و به زر و سیم خرید. آنگاه به امام مجتبی علیه السلام گستاخانه پیغام داد که جنگ را ادامه نده؛ زیرا توان رویارویی با من را نداری. برای اثبات مدّعایش نیز خورجینی پر از نامه برای حضرت فرستاد و گفت: این نامه های اطرافیان، دوستان و فرماندهان لشکر توست که به من نوشته اند: اگر تو بخواهی، حسن بن علی را با دست بسته تحویل تو می دهیم!
به راستی چه می شود که امام معصوم علیه السلام در زمان خودش و در میان آنان که او را می شناسند، غریب می شود و دین غریب می ماند؟ به طور حتم، سبب این است که مردم در پی شیطان می افتند و گمراه می شوند؛ امّا آیا این گمراهی در نهایت به نفع مردم است؟ برای مثال، آیا ژاندارمی که به دستور رضاخان چادر از سر زنان کشید و در عوض از رضاشاه عنوان و ثروت گرفت، سود کرد؟ آیا آن ثروت و شهرت در مقابل وعدة خدای متعال به خلود ابدی در دوزخ می ارزید؟ مگر ثروت ابولهب برای او سودی داشت که ثروت این ژاندارم برایش سودی داشته باشد ؟ « بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ * ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ *»[4] نابود باد قدرت ابولهب و نابود باد خودش. ثروتش و آنچه از امكانات به دست آورد، چيزى [از عذاب خدا را كه در دنيا عذاب استيصال است] از او دفع نكرد.
مگر جز این است که روزی از راه می رسد که ثروت نمی تواند به داد انسان برسد و چیزی از عذاب خدا را برطرف کند؛
« إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ »[5] قطعاً كسانى كه كافر شدند، اگر همة آنچه در زمين است و همانند آن را نيز همراه خود داشته باشند تا آن را براى نجاتشان از عذاب روز قيامت فديه و عوض دهند، از آنان پذيرفته نخواهد شد و براى آنان عذابى دردناك است .
پیرمرد صدساله ای که شب شهادت مرحوم مدرّس متصدّی غسل ایشان بود، برای من از وقایع آن شب تعریف می کرد. می گفت: من در شهر کاشمر مرده می شستم. آن شب کسی را از شهربانی دنبال من فرستادند که سید غریبی در کاشمر مرده و کسی را ندارد. بیا و غسلش بده! ساعت ده شبِ بیست و هفتم ماه رمضان بود . وقتی به غسّالخانه رفتم، دیدم پیرمرد سیّدی از دنیا رفته است. من هم ایشان را نمی شناختم. غسلش دادم و آنها نیز دفنش کردند. بعد، معلوم شد که آن سیّد غریب آیت الله مدرّس بوده است.
همین پیرمرد جزئیات قتل مرحوم مدرّس را این طور برایم تعریف کرد که یک ساعت مانده به افطار شب بیست و هفتم ماه رمضان، دو نفر از پاسبان ها به دیدار مرحوم مدرّس رفتند. بعد، چای درست کردند، در آن زهر ریختند و به او گفتند: این را بخور! ایشان گفت: هنوز افطار نشده است. گفتند: باید بخوری! و به زور چای را به خوردش دادند. امّا پس از ده دقیقه، وقتی دیدند سم بر ایشان اثر نکرد، عمّامه شان را برداشتند و به گردنش انداختند و آن قدر کشیدند تا از دنیا رفت.
رضاشاه هم برای تقدیر از این دو پاسبان به پول آن روزگار، بیست تومان برایشان فرستاد. به راستی آیا می ارزید فقیه بزرگواری را که بیش ار هفتاد سال از عمرش گذشته بود و در تبعید می زیست، به خاطر بیست تومان در ماه رمضان و در حال روزه به قتل برسانند؟
این ثمرة تبعیّت از وسوسة شیطان است که دشمن نخست انسان می باشد.
دشمن دوم انسان، هوای نفس است که مراد از آن، مجموعه خواسته های بی قید و شرط و آزاد آدمی است و سومین دشمن به فرمودة خدای متعال در سورة تغابن، بعضی از زن ها و فرزندان انسان هستند؛ « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ »[6] اى اهل ايمان! به راستى برخى از همسران و فرزندانتان [به علّت بازداشتن شما از اجراى فرمان هاى خدا و پيامبر] دشمن شمايند .
کلمه «إنّ» در آیه به معنی «یقین کنید و شک نکنید» است؛ یعنی شک نکنید که بعضی از زنان و فرزندان شما دشمنان شما هستند.
زن ها و فرزندانی که چشم دیدن دینداری پدران یا شوهرانشان را ندارند، دشمن آنها هستند. دشمنی شان هم آنجا آشکار می شود که در مقابل عبادت مرد و خدمت او به بندگان خدا موضع می گیرند و برای مثال می گویند: چرا به پدرت پول می دهی؟ برادرت اگر ورشکست شده به تو چه ربطی دارد؟ ساخت مسجد به تو چه ربطی دارد؟ چرا می خواهی چهار میلیون خرج رفتن به مکّه کنی؟ شنیده ایم از تو خواسته اند هزینة جهیزیة دو عروس فقیر را بدهی، چرا می خواهی حق ما را برداری و در حلق مشتی مفت خور بریزی؟ و .... این جزئی از دشمنی های آنان است.
با این حال، قرآن دربارة وظیفة مؤمنین در قبال دشمنی های زنان و فرزندانشان به صراحت می فرماید: « فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ »[7] از [عمل به خواسته هاى بى جاى] آ نان [كه مخالف احكام خداست] بپرهيزيد، و اگر [از آزار و رنجى كه به شما مى دهند] چشم پوشى كنيد و سرزنش كردن آنان را ترك نماييد و از آنان بگذريد [خدا هم شما را مورد الطاف بى كرانش قرار مى دهد؛] زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است .
پس وظیفة اوّل مؤمنین در قبال این دشمنان خانگی اطاعت نکردن از خواسته های آنان است. از سوی دیگر، خدای متعال انتظار دارد که مؤمنین با نهایت حسن خلق با این گروه برخورد کنند؛ برای همین در قرآن دستور می دهد که مؤمنان در باطن از یاوه گویی های آنها گذشت کنند، سر به سرشان نگذارند و آنان را ببخشند. وعدة خدای متعال این است که اگر با این دشمنان خانگی خوش برخورد باشیم، گناهان ما را بیامرزد و رحمتش را نصیب ما کند.
بنابراین کسانی که در خانة خود به چنین آزمایشی مبتلایند، باید تلاش کنند تا محیط خانه و اوقات زن و فرزندان خود را تلخ نکنند، در برابر این حرف ها صبور باشند و از عبادت خدا و خدمت به خلق ملول و خسته نشوند؛ زیرا مردم زیادند و پر توقّع و خدا یکی است و سریع الرضا.
در مقابل این دسته از خانواده ها، گروه دیگری از زنان و فرزندان هستند که بهترین دوستان انسان اند. این عدّه انسان های والا و باکرامتی هستند که خیر دنیا و آخرت آدمی را تأمین می کنند و تعدادشان در تاریخ بشر نیز کم نبوده است. بسیاری از مردان بزرگ، همسران والامقامی داشته اند؛ از جمله، معروف است که مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم علامة طباطبایی می فرمودند که موفّقیت خود را مدیون همسرانشان هستند. امّا بی شک، در تاریخ، هیچ زنی به والایی و کرامت فاطمة زهرا علیها السلام نیست.
در روایات آمده است که روزی امیرالمؤمنین علیه السلام پس از سه روز توقّف در صحرا و اشتغال به کار کشاورزی، به خانه بازگشتند و در منزل را زدند. وقتی فاطمة زهرا علیها السلام در را باز کرد، حضرت با دیدن چهرة همسرشان از سبب پریدگی رنگشان پرسیدند. فاطمة زهرا لبخندی زدند و با شرم و حیای بسیار گفتند: علی جان، در این سه روز که شما نبودید، من و حسن و حسین گرسنه خوابیدیم.
با شنیدن این سخن، حضرت از درب منزل بازگشتند و فرمودند: می روم تا به امید خدا غذایی تهیه کنم . در راه، حضرت به سلمان فارسی برخوردند و به او فرمودند: باغ آبادی دارم که می خواهم همین امروز آن را بفروشم. سلمان نيز گفت: کسی را پیدا می کنم.
از قضا، سلمان کسی را دید که در پی باغی برای خرید بود و به او گفت: باغ آبادی دارم که تمام درخت هایش را علی علیه السلام کاشته است، آن را می خری؟ مرد گفت: درختی که علی کاشته است را نخرم؟ دربارة قیمتش پرسید. سلمان گفت: می دانی که انصاف در علی موج می زند. این باغ اگر دست کسی دیگر بود، مثلاً چهل هزار دینار بر آن قیمت می گذاشت؛ ولی علی معتقد است که این باغ در حال حاضر دوازده هزار دینار بیشتر نمی ارزد. مرد گفت: خریدارم. بعد به همراه سلمان نزد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رفت.
حضرت پس از پایان کار، با خود حساب کردند که خانوادة من امروز و امشب برای ناهار و شامشان پول نیاز دارند؛ لذا بقیة این پول زیادی است. این بود که به مسجد رفتند و نماز را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا کردند. بعد از نماز، همة پول ها را جلوی در مسجد روی خاک ریختند و اعلام کردند: هر کس پولی نیاز دارد، بردارد! مردم گروه گروه آمدند و به قدر نیازشان از آن پول برداشتند و رفتند و در نهایت فقط خاک کوچه بر جا ماند.
بدین ترتیب، حضرت دوباره گرسنه و دست خالی به طرف خانه به راه افتادند. ایشان یقین داشت که همسرش برای مال دنیا با او دعوا نمی کند؛ لذا وقتی به منزل آمد، به همسر خویش گفت: باغ را فروختم و پولش را جلوی مسجد انفاق کردم. انگار محتاج تر از ما در میان مردم زیاد بود؛ زیرا همه را بردند!
حضرت زهرا صلوات الله علیها در مقابل این سخن حضرت با چشم اشکبار دست به دعا برداشت و گفت: خدایا، این دست را از علی نگیر!
افسوس بزرگ امّت اسلام برای همیشة تاریخ آن است که بعد از وفات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این معدن علم الهی که دانش های گوناگون سیل وار از جوانب وجودش سرازیر بود، بیل به دست و طناب به کمر، 25 سال خانه نشین شد و جز کشاورزی به کار دیگری نمی پرداخت.
چنین زنانی بهترین دوست شوهران خویش اند و چنین شوهرانی بهترین یاران همسرانشان. با این حال، اگر خانمی بر خلاف سیرة آن بانوی باکرامت در مقابل دینداری شوهرش ایستاد و با انفاق و اعمال خیر او مخالفت کرد و حتّی فرزندان را نیز در این راه با خود همراه کرد، وظیفة مؤمن تنها چشم پوشی و گذشت از اوست تا پروردگار عالم غفران و رحمتش را نصیب او کند.
روایات اسلامی پر است از نکاتی بس مهم دربارة دشمنان انسان که گروهی از آنها به معرّفی دشمن ترین دشمنان او می پردازند که صعب ترین آنها ـ چنانکه در گفتار پیش به تفصیل بدان پرداخته شد ـ جهل است. امیرمؤمنان دربارة جهل می فرمایند: «الجهل ادوء الداء»[8] جهل بدترین بیماری هاست .
به تحقیق نیز، بیماری ای در این عالم بدتر و کشنده تر از نفهمی و جهل نیست. سعدی در بیت زیبایی به همین معنا اشاره می کند و می گوید:
-
داروی معرفت از پیر طریقت بستان
کآدمی را بَتَر از علّت نادانی نیست[9]
جهل سبب می شود که انسان واقعیت ها را وارونه بفهمد و فرق میان خوب و بد را نشناسد. در نتیجه با خدا، پیامبران الهی و بندگان صالح خدا دشمن باشد و به جنگ آنان برود؛ یعنی همان کاری که قریش با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم کردند .
بر اساس آیات قرآن، وقتی حضرت موسی به مرز وادی سینا رسید، شب شده بود و هوا نیز سرد بود. حضرت از شهر مدین عازم مصر بود و همسر و فرزندش هم با او بودند. در همین حال که حضرت در پی جایی برای ماندن بود یا کسی را می جست که از او راه را بپرسد، از دور نوری را دید؛ از این رو به همراهان خود گفت: « إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدى »[10] هنگامى كه آتشى ديد، پس به خانواده اش گفت: درنگ كنيد؛ بى ترديد من آتشى ديدم، [مى روم] شايد شعله اى از آن را برايتان بياورم يا نزد آتش [براى پيدا كردن راه] راهنمايى بيابم .
حضرت در پی آن نور به راه افتاد؛ ولی وقتی به نزدیک آن رسید، زیباترین صدای هستی را شنید که به او می فرمود: « إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى »[11] ای موسی، به يقين اين منم پروردگار تو، پس كفش خود را از پايت بيفكن؛ زيرا تو در وادى مقدّس طوى هستى.
امّا پیامبر اسلام، وقتی در شب معراج جبرئیل در مقام چهارم متوقّف شد، از علّت عدم همراهی او سؤال کرد، در پاسخ گفت که به اندازة بال مگسی نمی تواند نزدیک تر شود و اگر جلوتر برود، می سوزد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به احترام آن وادی خم شد تا نعلین خویش را از پای درآورد. در همین حال، خطاب رسید که به کفش خویش دست نزن و بگذار گرد و غبار کفشت در این حریم بماند!
این فاصله میان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت موسی بن عمران است و این احترامی است که خدای متعال برای آخرین فرستادة خویش قائل است؛ امّا انسان جاهلی که قدرت تمییز خوب از بد و ارزش از ضد ارزش را ندارد، در شهر مدینه و در کنار کوه احد سنگ را در فلاخن می گذارد و به سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پرتاب می کند و دندان و پیشانی حضرت را می شکند و از این کار احساس سرور می کند.
به راستی برای چه این مردم با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت می کردند و کمر همّت به قتل ایشان بسته بودند؟ سبب این رفتار را خود حضرت در میدان احد و پس از این واقعه بیان داشته اند. ایشان در حق این مردم دعا کردند و فرمودند: « اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِقَوْمِي إِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُون »[12] خدایا، قوم مرا ببخش؛ زیرا آنان نمی دانند چه می کنند.
جهل منشأ همة اشتباهات و بدترین بیماری هاست. بیماری ای که سبب می شود انسان کرامت الهی خویش را از دست بدهد و از اعلی علیین به اسفل ا لسا فلین سقوط کند .
حجة الإسلام انصاريان