حکمت 99 نهج البلاغه : روش برخورد با دنيا

حکمت 99 نهج البلاغه : روش برخورد با دنيا

متن اصلی حکمت 99 نهج البلاغه

موضوع حکمت 99 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

متن اصلی حکمت 99 نهج البلاغه

99 وَ قَدْ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ

موضوع حکمت 99 نهج البلاغه

روش برخورد با دنيا

(اخلاقى)

ترجمه مرحوم فیض

99- و جامه كهنه وصله دارى بر تن امام (عليه السّلام) ديدند پس در باره آن با آن حضرت گفتگو شد (پرسيدند چرا چنين جامه اى پوشيده اى) آن بزرگوار (در باره جامه كهنه) فرمود: 1- با آن دل متواضع و نفس امّاره رام ميشود، و مؤمنين از آن پيروى ميكنند (با كهنه جامه فروتنى پيشه گرفته و به خواهشهاى نفس بى اعتنا ميشود بخلاف جامه نو و نيكو كه شخص را خودبين مى سازد و از حقّ غافل شده در گناه مى افتد).

( ترجمه وشرح نهج البلاغه(فيض الاسلام)، ج 6 ص 1132 و 1133)

ترجمه مرحوم شهیدی

103 [و او را ديدند با جامه اى كهنه و پينه زده. سبب پرسيدند فرمود:] دل را خاشع كن و نفس را خوار، و مؤمنان بدان اقتدا كنند- در كردار- .

( ترجمه مرحوم شهیدی، ص 377)

شرح ابن میثم

94- و رئى عليه إزار خلق مرقوع فقيل له فى ذلك، فقال:

وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ- فَقَالَ يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ- وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ

المعنى

ذكر في لبس ذلك الخلق ثلاثة مقاصد: خشوع القلب: خضوع النفس العاقلة و انكسارها عن الفقر، و ذلّة النفس انكسار للنفس الأمّارة بالسؤ عنه، و اقتداء المؤمنين بذلك للقصدين الأوّلين.

( شرح ابن میثم، ج 5 ص 292)

ترجمه شرح ابن میثم

94- جامه كهنه وصله دارى را بر تن امام (ع) ديدند، در اين باره با حضرت گفتگو كردند، حضرت فرمود:

يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ- وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ

ترجمه

«با آن، دل، فروتن و نفس آرام مى گردد و مؤمنان از آن سرمشق مى گيرند».

شرح

امام (ع) در مورد پوشيدن آن لباس كهنه سه مطلب را بيان داشته است: فروتنى دل و رام شدن نفس امّاره و به وسيله فقر درهم شكستن نفس. و ذلّت نفس همان درهم شكستن نفس امّاره است و پيروى مؤمنان هم به همان دو منظور اوّل است.

( ترجمه شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 5 ص 495)

شرح مرحوم مغنیه

102- و رؤي عليه إزار خلق مرقوع فقيل له في ذلك فقال: يخشع له القلب، و تذلّ به النّفس، و يقتدي به المؤمنون(يخشع له القلب، و تذل به النفس) الضمير في «له» يعود الى الإزار المرقوع. و سبق في آخر الخطبة 158 قول الإمام: «لقد رقعت مدرعتي هذه حتى استحييت من راقعها». و تكلمنا عن هذه المدرعة في شرح الخطبة المذكورة بعنوان «مدرعة علي تنص عليه» و لو تساوى الناس في العيش ما كان للفقر و الزهد من موضوع و لا معنى، و لوجب حذف هذه الكلمة و ما رادفها من قواميس اللغة، أما و قد وجد الفقر فلا بد و ان تلحقه آثاره و لوازمه، و منها حسرات المحروم و آلامه، و تعاظم المترف و طغيانه.. و الإمام قادر على لبس الجديد و أكل الطيبات دون أن يطغى و يتعالى، بل يستحيل في ذلك في حقه، و لكنه، و هو الإمام المعصوم يقدّر نفسه بضعفة الناس كيلا يهيج بالفقير فقره فيهلك، كما قال في الخطبة 206. و قوله هنا: «يخشع له القلب، و تذل به النفس» تقريع و توبيخ لمن يطغيه الغنى و يبطره.

( فی ضلال نهج البلاغه، ج 4 ص 277)

شرح شیخ عباس قمی

شرح منهاج البراعة خویی

الثامنة و التسعون من حكمه عليه السّلام

(98) و قال عليه السّلام و قد رئى عليه إزار خلق مرفوع، فقيل له في ذلك، فقال: يخشع له القلب، و تذلّ به النّفس، و يقتدي به المؤمنون.

اللغة

(خلق) ج: أخلاق و خلقان: البالى للمذكّر و المؤنث (رقع) رقعا الثوب أصلحه بالرقاع- المنجد.

الاعراب

فقيل له في ذلك، الفاء للسببية.

المعنى

الظاهر أنّ لبسه عليه السّلام للازار المرقوع، كان في أيام حكومته و زعامته الظاهريّة، و في هذا العصر توسّع على المسلمين العيش، و حازوا أموالا و غنائم كثيرة من الرّوم و الفرس، و اعتادوا لبس الثياب الفاخرة و التجمّل بالزينة الظاهرة و خصوصا الأمراء منهم و أصحاب السّلطنة، و لما رئي عليه هذا الازار الخلق المرقوع وقع في محلّ العجب و عدّ إهانة بمقام المتصدّى له فأجاب عليه السّلام بأنّه رياضة للنفس، و تسلية للمؤمنين، و ينبغي أن أكون اسوة لأهل الايمان في لبس الخلقان، لينكسر تسويل الشيطان.

الترجمة

بر تن آن حضرت روپوش كهنه و وصله دارى ديده شد و در اين باره با وى سخنى گفته شد، حضرتش در پاسخ فرمود: پوشيدن اين لباس كهنه دل را خاشع مى سازد، و نفس أماره را خوار ميكند و مؤمنان از آن سرمشق مى گيرند.

  • ديده شد اندر بر مولاى دين پيشواى بر حق أهل يقين
  • يك رداى كهنه پر پينه اىپر ز وصله جامه ديرينه اى
  • گفته شد با وي در اين باره سخن گفت مولا زيور است اندر بدن
  • دل كند خاشع كند نفسم ذليلتا نغرّد بر من اين رزمنده پيل
  • مؤمنان را شايد از آن پيروى گر كه در راهند همراه علي

( منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه(الخوئی) ج 21 ص152و153)

شرح لاهیجی

(124) و قال (- ع- ) و قد روى عليه ازار خلق مرقوع فقيل له فى ذلك فقال يخشع له القلب و تذلّ به النّفس و يقتدى به المؤمن يعنى و گفت (- ع- ) و حال آن كه ديده شده بود بر بدن آن حضرت زيرا جامه كهنه وصله و پينه زده شده پس گفته شد مر آن حضرت را در باره حكمت ان پس گفت كه با خشوع و فروتن مى گردد از جهة ان دل و خار مى شود بسبب ان نفس امّاره و پيروى ميكند بان مؤمن

( شرح نهج البلاغه (لاهیجی) ص 301)

شرح ابن ابی الحدید

99 وَ قَالَ ع: وَ قَدْ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ- فَقَالَ يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ- وَ يَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ قد تقدم القول في هذا الباب- و ذكرنا أن الحكماء و العارفين فيه على قسمين- منهم من آثر لبس الأدنى على الأعلى- و منهم من عكس الحال- و كان عمر بن الخطاب من أصحاب المذهب الأول- و كذلك أمير المؤمنين- و هو شعار عيسى ابن مريم ع كان يلبس الصوف و غليظ الثياب- و كان رسول الله ص يلبس النوعين جميعا- و أكثر لبسه كان الجيد من الثياب مثل أبراد اليمن- و ما شاكل ذلك- و كانت ملحفته مورسة حتى أنها لتردع على جلده- كما جاء في الحديث- . و رئي محمد بن الحنفية ع- واقفا بعرفات على برذون أصفر- و عليه مطرف خز أصفر- و

جاء فرقد السبخي إلى الحسن و على الحسن مطرف خز- فجعل ينظر إليه و على فرقد ثياب صوف- فقال الحسن ما بالك تنظر إلي و علي ثياب أهل الجنة- و عليك ثياب أهل النار- إن أحدكم ليجعل الزهد في ثيابه و الكبر في صدره- فلهو أشد عجبا بصوفه من صاحب المطرف

- . و قال ابن السماك لأصحاب الصوف- إن كان لباسكم هذا موافقا لسرائركم- فلقد أحببتم أن يطلع الناس عليها- و لئن كان مخالفا لها لقد هلكتم- . و كان عمر بن عبد العزيز- على قاعدة عمر بن الخطاب في ملبوسه- و كان قبل الخلافة يلبس الثياب المثمنة جدا- كان يقول لقد خفت أن يعجز ما قسم الله لي- من الرزق عما أريده من الكسوة- و ما لبست ثوبا جديدا قط- إلا و خيل لي حين يراه الناس أنه سمل أو بال- فلما ولي الخلافة ترك ذلك كله- . و روى سعيد بن سويد قال- صلى بنا عمر بن عبد العزيز الجمعة- ثم جلس و عليه قميص مرقوع الجيب من بين يديه و من خلفه- فقال له رجل إن الله أعطاك يا أمير المؤمنين- فلو لبست فنكس مليا ثم رفع رأسه فقال- إن أفضل القصد ما كان عند الجدة- و أفضل العفو ما كان عند المقدرة- . و روى عاصم بن معدلة- كنت أرى عمر بن عبد العزيز قبل الخلافة- فأعجب من حسن لونه و جودة ثيابه و بزته- ثم دخلت عليه بعد أن ولي- و إذا هو قد احترق و اسود و لصق جلده بعظمه- حتى ليس بين الجلد و العظم لحم- و إذا عليه قلنسوة بيضاء- قد اجتمع قطنها و يعلم أنها قد غسلت- و عليه سحق أنبجانية قد خرج سداها- و هو على شاذكونة- قد لصقت بالأرض تحت الشاذكونة عباءة- قطوانية من مشاقة الصوف- و عنده رجل يتكلم فرفع صوته- فقال له عمر اخفض قليلا من صوتك- فإنما يكفي الرجل من الكلام قدر ما يسمع صاحبه- . و روى عبيد بن يعقوب- أن عمر بن عبد العزيز كان يلبس الفرو الغليظ من الثياب- و كان سراجه على ثلاث قصبات فوقهن طين

( شرح نهج البلاغة(ابن أبي الحديد)، ج 18 ، صفحه ى 262-263)

شرح نهج البلاغه منظوم

[101] و قال عليه السّلام

و قد رئى عليه إزار خلق مرقوع، فقيل له فى ذلك، فقال: يخشع له القلب، و تذلّ به النّفس، و يقتدى به المؤمنون.

ترجمه

بر بدن آن حضرت زيرجامه كهنه و پينه زده ديده شد، علّت پوشيدن آن پرسيده شد فرمودند: اين جامه ايست كه دل بدان نرم و خاشع و نفس امّاره بدان خوار و مؤمنين از آن پيروى مى كنند.

نظم

  • بپا و پيكر محبوب بارىبوقتى ديده شد كهنه ازارى
  • كه با آن از ملامت پاك رستهبچندين جاى از آن پينه بسته
  • يكى بر جسم شاه آن جامه را ديدسبب از پوشش آن باز پرسيد
  • كه آن كس كه بكشور پادشاه استبپايش كهنه جامه از چه راه است
  • شهش فرمود با اين جامه خاشعدل است و نفس سركش خوار و خاضع
  • بسى اندر بها اين كهنه از نوبه است و مؤمنين ز اين راه پيرو
  • براه زهد و دين هر كس كه كوشدكهن جامه بتن بايد بپوشد
  • لباس زبر جامه زاهدين است نشان عاشق صادق همين است
  • اگر مجنون بخاك كوى ليلابخواهد غلطد از راه تولّا
  • بتن بايد و را پشمين پلاسى پر از پينه بر اندامش لباسى
  • لباس مسكنت پوشانده بر تنشده بر فرق شاهان پشت پازن
  • اگر پيراهنش از پشم و از مو است هزاران ره به از ديباى نيكو است
  • بسا ديدم فقير گرد آلودكه از غوقاى گيتى جانش آسود
  • دو كهنه جامه از گيتى گزيده ز عزّ و ناز دامان دركشيده
  • زده خرگه برون ز آفاق و انفسشده سلطان اقليم تقدّس
  • فشانده بال و پر از تيه ناسوت شده سيمرغ اوج قصر لاهوت

( شرح نهج البلاغه منظوم، ج 9 ص119و120)

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت سوم)

از خود تا خدا (قسمت سوم)

امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
از خود تا خدا (قسمت اول)

از خود تا خدا (قسمت اول)

براي ارتباط با خداوند مراقب باش . ارتباطت با خداوند يه ارتباطي باشه كه خودت خجالت نكشي . بعضي وقتها خدا به بنده ها ايراد مي گيره ، مي گه : بندة من ! خودت رو مسخره كردي ؟! مثلاً مي گه : چي شده ؟ خدا مي گه : ما هر وقت تو رو ديديم اومدي در خونة ما قيافه ات مثل گداها بوده ، ” بده در راه خدا ! ” من مگه گدا خونه باز كردم ؟! من تو رو براي معارف عاليه خلق كردم .
Powered by TayaCMS