یا لطیف
سخنران: حجت الاسلام سید محمد انجوی نژاد
موضوع: شناخت خود
از دو هفته قبل بحثي رو شروع كرديم با عنوان نگاه به خود ، و گفتيم با توجه به نزديك بودن ايام اعتكاف انشاءالله اين بحثها زمينه اي باشه براي اينكه اعتكافمون رو بهتر برگزار كنيم . براي تكميل اون بحث ، در اين جلسه قصد داريم بحث شناخت خود رو خدمتتون بيان كنيم . قبل از اينكه بريم و ميهمان خدا بشيم ، حداقل لازمه كه كليات خودشناسي رو در ذهنمون و عملمون پياده كرده باشيم و انشاءالله اين آمادگي رو داشته باشيم كه بهترين اعتكاف عمرمون رو برگزار كنيم .
در بحث شناخت خود اولين نكته اي كه بايد بهش دقت كنيم اينه : هميشه اين موضوع رو در نظر داشته باشيم كه ما رو بزرگي آفريد و اين بزرگ ، بندگانش رو هم بزرگ آفريده . ( خالق و آفريدگار ما بسيار بزرگ است و چون بسيار بزرگ است ، مصنوعات و مخلوقاتش هم بسيار بزرگ هستند ) وقتي انسان يك حرف , يك اثر هنري و يك مخلوق رو مي خواد نگاه كنه اول به متكلم اون ، هنرمندي كه اون اثر رو خلق كرده و به خالق اون نگاه مي كنه . به كسي كه عمل از او صادر شده و به علت قضيه نگاه مي كنه . طبيعي است كه اگر خالق بزرگ باشه ، مخلوق هم بزرگ خواهد بود .
بعضي وقتها من و شما انسانهايي رو مي بينيم كه وقتي به زندگي و افكارشون ، به خلق و خو و علائق شون ، به آرزوهاشون نگاه مي كنيم ، متوجه مي شيم كه چيزي فراتر از زندگي يك حيوان نيست ، و در حد يك حيوان ، زندگي مي كنن . تعجب مي كنيم كه چرا اين قدر خودش رو محدود كرده و چرا خودش رو هدر مي ده ؟ اين انسان دو پا كه مثل همه انسانها دست و پا و چشم و ابرو و زبان داره ، مثل بقيه مي تونه حرف بزنه ، مثل بقيه مي تونه از انگشتان و از زبانش استفاده كنه ، حسرت مي خوريم كه چرا اين قدر خودش رو محدود كرده ، ولو اينكه اين شخص ميلياردها دلار هم ثروت داشته باشه ، از نظر ما زياد فرقي نمي كنه ، اما وقتي انساني رو مي بينيم كه در وجودش يك سري اخلاق خوب خدايي وجود داره حتي اگر از مظاهر دنيايي هيچي هم نداشته باشه ، به شوق و شعف مي يايم و چشمهامون از خوشحالي و شعف برق مي زنه ، چون ما توقعمون اينه كه مصنوع خدا ، اخلاق صالح داشته باشه . توقعمون اينه كه وقتي به خليفه الله نگاه مي كنيم ، ما رو به خدا برسونه ، يه نشونه هايي از خدا رو در وجودش ببينيم . بايد وقتي انسان رو مي بينيم ياد خدا بيفتيم . وقتي انسان ، خصايص و اخلاق الهي رو در وجودش قوي مي كنه ، از حيوانيت فرار مي كنه و به سمت خدا مي ره . چون همه خوبي ها و قدرتها از خداست . حتي قدرتهاي حيواني هم از خداست . لذا هميشه اين رو در نظر داشته باشيم كه “ ما را بزرگي آفريده و بزرگ آفريده . ”
قبل از هر چيز بدونيم كه اعتكاف و ميهمان خدا شدن به اين معنا نيست كه اونجا مي ريم براي اينكه گناهانمون رو بشوئيم . به محضي كه نيت كني ، ثبت نام كني و قدمت رو توي مهموني خداوند تبارك و تعالي بذاري ، گناهي براي شسته شدن ، نمي مونه ، قائده كار اينه .
چيزي كه خيلي مهمه اينه كه بتونيم خُلق و خوي الهي پيدا كنيم ، وقتي كسي ما رو ببينه ياد خدا بيفته . وقتي كسي صحبت كردن ما رو مي شنوه به ياد خدا بيفته . وقتي كسي نگاه كردن ما رو مي بينه به ياد خدا بيفته . وقتي كسي زندگي ما رو مي بينه احساس كنه كه در دنيا بويي از خداوند وجود داره . چطور وقتي اولياء خدا رو مي بينيم همين حالت در ما زنده مي شه . مي خوايم بريم كه انشاءالله جزء اولياء خدا بشيم . الان براتون باز مي كنم كه چيز زياد مهمي نگفتم . چيز عجيب غريبي نگفتم . مي خوايم بريم كه جزء اولياء خدا بشويم ! انشاءالله .
ما در وجودمون يك عزت الهي داريم . بعضي از عزيزان ، از عبادتهاي خودشون راضي نيستند . دائماً در پيشگاه خداوند احساس شرمندگي مي كنند . دائماً سر نفس شون قُر مي زنند كه : “ نشد ! باز هم خراب كردي ! ” مي دونيد براي چيه ؟ چون اين عزت الهي ، كه در وجود ماست ، ما رو به كم ، قانع نمي كنه . اين عزت طوريه كه حتي بدترين ما ، به كم قانع نخواهيم شد .
توي مسائل مادي ، يه مثال بزنم : فقيره ، ژنده پوشه ، ژوليده است ، يه دونه هزار تومني بردار بنداز جلوش ، قبول نمي كنه ، مي گه من عزتم اجازه نمي ده پولي رو كه اين جوري بيندازي جلوام قبول كنم . اين چيزيه كه در وجود ما هست و ما رو به ماديات كم و معنويات كم قانع نمي كنه . قدر اين عزت رو بايد بدونيم ، اين يه صفت خدائيست . خداوند هم فرمود : “ مومنين ! به كم قانع نباشيد . ” بايد قدر عزت خودمون رو بدونيم . عزت ما مال خداست . اگر در معنويات و حتي در ماديات ، از دست خودت دلخوري و دائم دنبال ايني كه خودت رو ترقي بدي اين خيلي خوبه . انسان نبايد به كم قانع باشه .
از امام صادق (ع) سوال كردند : “ آقا ! اگر حال خوشي در شبهاي قدر پيدا كرديم ، بايد از خدا چي بخوايم ؟ ” فرمودند : “ عافيت دنيا و آخرت . ”
اين خيلي مهمه . “ عافيت دنيا و آخرت ” . از خدا كه چيزي كم نمي شه ، چه يك ريال از خدا بخواي ، چه تمام جهان رو بخواي ، براي خدا زياد فرق نمي كنه ، منتظره ببينه تو چي مي خواي . پس با اين زمينه مي خوايم بريم پيش خدا و بگيم : خدايا ! مي خوام جزء اولياء تو بشم . ”
ما اگر در وجود خودمون دقت كنيم يك سري زواياي حُسن رو پيدا مي كنيم كه اگر اين زوايا تقويت بشه مي تونه بقيه عيبهاي ما رو پوشش بده . اينها در همه افراد يك شكل نيست . مثلاً يه كسي ممكنه دستش خيلي باز باشه و از نظر مادي اهل احسان باشه ، اگر همين رو تقويت كنه ، بقيه عيبها رو پوشش مي ده . گناهان رو مي ريزه و انسان رو به سمت خدا مي بره ، هر كدوم از ما با يك چيزي پرواز مي كنيم . اين عبارت “ الطرقْ الي الله بعدد انفاس خلائق ” به اين معنا نيست كه راهها فرق داره ، به اين معناست كه براي رسيدن به صراط مستقيم از همين راه هم مي تونيم . بايد از ابزارهاي مختلف استفاده كنيم ، تا به صراط مستقيم برسيم . يكي ممكنه انسان جوانمردي باشه ، روي كسي رو زمين نيندازه ، بايد اين صفتش رو بزرگ كنه . يكي ممكنه انساني باشه كه اهل اشك باشه ، مي گن : طرف اشكش تو آستينشه ، مرده اما اشكش تو آستينشه . بايد اين صفت رو تقويت كنه ، يكي از نماز خيلي خوشش مي ياد ، بايد نمازش رو تقويت كنه ، يكي وقتي روزه مي گيره خيلي حال خوبي داره ، بايد روزه اش رو تقويت كنه . يكي وقتي به مردم كمك مي كنه ، دستگيري مومنين و مومنات مي كنه ، خيلي حالت خوبي بهش دست مي ده ، بايد اين صفت رو تقويت كنه ، يكي وقتي كه به سمت معصومين مي ره و توسل مي كنه خيلي حالت خوبي بهش دست مي ده ، بايد اين صفت رو تقويت كنه به اين معنا كه سعي كنه در كنارش بقيه رو هم داشته باشه ، اگر بقيه رو نداشته باشه فايده نداره . بايد روي اين صفتها بيشتر سرمايه گذاري كنه . نه اينكه بگيم همه رو ول كنه فقط همين رو بگيره . وقتي شما مثلاً يه ضبط صوت مي خري ، مي گي آقا ماركش چيه ؟ مي گه sony ، مي گي : اين sony بازار مشتركه ؟ تايوانيه ؟ چينيه يا ژاپني ؟ مي گه : ژاپنيه . مي گي : ها اين اصله !
اين مثال رو براي چي زدم ؟ براي اينكه بگم : در وجود ما انسانها هم يه سري صفات هست ، كه اصله و خدائيه و يه سري صفات هم هست كه نه ، اينها بازار مشتركيه ، يعني ما خودمون ايجاد كرديم و فكر مي كنيم كه خدائيه . بايد خوب دقت كنيم ، و سعي كنيم اينها رو بشناسيم و حذف كنيم . مثلاً شما يه عمل مستحب رو خيلي دوست داري . اينقدر براش سرمايه گذاري مي كني كه واجبت فوت مي شه . اينقدر مثلاً رو سينه زدنت تأكيد مي كني كه يادت مي ره نمازت چقدر مهمه . اين سينه زدن بازار مشتركيه ، خدائي نيست . اين عمل اون چيزي نيست كه تو رو به تعالي مي رسونه . مراقب باشيم ! در وجود ما برخي از خوبيها اصل نيست . اگر ديدي مستحبي باعث شد كه واجبت رو فراموش كني مراقب باش . اگر احياناً اينجا گريه كن و سينه زن خوبي هستي و در جاي ديگه يه واجباتي از تو ترك مي شه ، مثلاً در خونه مادرت يا پدرت از تو ناراضي هستند ، بدون اينها همه بازار مشتركيه , اصل نيست . بايد مراقب باشي . اگر انساني هستي كه تا ميگن : “ حسين ! ” مثل اسپند از جا مي پري ، اما يادت مي ره كه : “ كل يوم عاشورا ” و در جامعه ات سر سوزن تأثيري نداري ، بدون اين حسين گفتنت اصل نيست . در جامعه ات چه تأثيري داري ؟ درسِت خوبه ؟ انسان كاري اي هستي ؟ يا نه ، يه آدمي هستي كه صبح تا شب بيكاري ؟ اگه اين جور باشه بدون كه اين حسين گفتنت اصل نيست ، بازار مشتركيه ، اين رو بايد مراقب باشيم .
اگر مستحبات شما رو ارضاء كنه و فكر كني كه ديگه معنوياتت كامل شده و ديگه سراغ وظايف و واجبات نري ، بدون كه باختي !
ببين تو چقدر مهمي ؟ چقدر وجود ما مهمه كه اميرالمومنين (ع) فرمودند : “ من عرف نفسه فقد عرف ربه ” . اگر تو خودت رو بشناسي ( زواياي تاريكت رو روشن كني و به خصلتهاي خودت پي ببري ) خدايت رو شناختي .
ببين ! اصلاً نگفت به آسمون نگاه كن ، يا برو كتاب بخون , دلايل اثبات خداوند رو بخون ، نه , گفت به خودت نگاه كن , خدايت رو مي شناسي . چي در وجود تو هست ؟ بعضي وقتها آدم يه انسانهايي رو مي بينه ، جدي به خودش مي گه : آيا اين خبر داره كه “ من عرف نفسه فقد عرف ربه ” ؟ و آيا روي خودش كار كرده ؟ خودش رو مي شناسه ؟ خبر داره كه چقدر مهمه ؟ چقدر زواياي ناشناخته و عجيب غريب داره ؟ خبر داره كه نه 100 سال و 200 سال ، اگر فقط چهل روز خودش رو نگه داره ، مي تونه تا معراج صعود كنه ؟ اين جدي خبر داره و داره اينطوري زندگي مي كنه و اينقدر وقت مي گذرونه ؟!
بعضي وقتها ماها با ديدهاي مادي كه نگاه مي كنيم ، عقلانيتمون بيشتر مي شه , مي گه : “ آقا ! فلاني عجب آدم احمقيه ! ” مي گي چرا ؟ مي گه : “ آقا ! رفته بيست ميليون تومن پول رو ، توي بانك خوابونده , بهش گفتم : بيچاره ! تو كه تو بانك خوابوندي , تو حساب بغليش مي ذاشتي كه سودم روش بياد . مي دوني چقدر سود داره ؟! ”
با يه تاسفي هم اينو مي گه . آدم فكر مي كنه كاش اين بنده خدا به خودش هم يه نگاهي مي كرد . يكي نيست بهش بگه : تو مي دوني اين چيزهايي كه در مخزن خودت خوابوندي و ازش استفاده نمي كني ، اگه به كار بگيري و خودشون رو نشون بدن چه خواهي كرد ؟! “ من عرف نفسه فقد عرف ربه ” غصه مي خوره يارو چرا بيست ميليونش رو خوابونده . تو مي دوني وجود خودت چند صد ميليارد دلار و حالا بيشتر ، ارزش داره ؟ مي دوني يه دونه سلول مغزت چقدر ارزش داره ؟ چرا ازش كار نمي كشي ؟
آقا ! همه اون مقامات و مراتبي كه براي اولياء خدا خونديد يا شنيديد ، و اونهايي كه ما اينجا گفتيم كه مثلاً فلاني اينطوري بود و همه شما گفتيد : “ به به ! خوش بحالش ! خوش به سعادتش ! يا مثلاً اشكي هم ريختيد , اينها همه يعني اينكه شما هم مي توني چنين كاري رو انجام بدي . اون كاريهايي رو كه تو نمي توني ، برات نگفتند . مقامات اوليا خدا كه فقط همين هايي كه شما شنيديد نيست , كارهاي ديگه هم كردند , اگه مي بيني خداوند اين اجازه رو داده كه برخي از خوبيهاي اونها نشر داده بشه ، براي اينه كه مي دونه تو مي توني به اون درجه ها برسي . مطمئن باشيد همه مقامات اولياءالله رو شماها نمي دونيد . اوني كه تو مي دوني و فكر مي كني كامل مي شناسيش ، چيزهايي هست كه مي دونند تو مي توني بهش برسي . اگر نمي تونستي ، به گوشت هم نمي رسيد . خيلي زواياي ناگفته و خاطرات نهفته و پنهان دارند كه اونها رو ما نشنيديم و نخواهيم شنيد . اينها رو گذاشتند براي خود شخص باشه . اينهايي كه شما شنيديد يعني : “ شما هم مي توانيد . ” همه ما مي تونيم ولي خدا بشيم . چرا اينقدر تا مي گن : “ فلاني ولي خداست . ” آه مي كشي . مي گي من جوونم , كجا به اون مقام مي رسم ؟ مگه جوون نمي تونه ولي خدا بشه ؟ توي همين دوره و زمونه عده زيادي از جوانان ما ولي خدا هستند . يه نمونه اش يه جوون 25 ، 26 ساله هست كه وقتي نوزده ساله بود ، 4 نفر از بزرگترين علماي ما تأكيد مي كردند كه اين جوان ، همه چيز رو مي بينه !! و به همه چيز اطلاع داره . چرا فكر مي كنيد ولي خدا حتماً بايد 90 سالش باشه ؟ مي شه , فقط كافيه اراده كنيم .
حالا مي خوام يه داستان براتون تعريف كنم :
در زمانهاي قديم پادشاهي بود كه يه پسري داشت ، اين پسر در ناز و نعمت زياد بزرگ شده بود . از طرفي پادشاه احساس مي كرد كه داره پير و ناتوان مي شه و ممكنه از دنيا بره و حكومت و سلطنت و پادشاهي به اين پسر برسه . پسر هم كه تا اون زمان در ناز و نعمت زندگي كرده بود ، هيچ آشنايي با جنگ و مسؤوليت و نحوة حكومت داري نداشت . فقط مشغول لاابالي گري و خوش گذراني بود . پادشاه يه تدبيري انديشيد , به خادمان و نوكران دستور داد كه اين پسر رو بيهوش كنند و به يه بيابون و كويري ببرند ، چشمهاش رو ببندند و همونجا رهاش كنند . و از دور مواظبش باشند تا خودش با سختي ها بجنگه و جون خودش رو نجات بده و بعد كه ساخته شد به كاخ سلطنتي برگرده . اينو بردن و همون كارهايي كه شاه خواسته بود كردند ، كوير و بيابوني كه خادم ها انتخاب كرده بودند نزديك يه آبادي بود ، وقتي پسر به هوش اومد ، ديد وسط كويره ، رفت و وارد آبادي شد . اونجا هم شروع كرد به دستور دادن و امر و نهي كردن . تمام كساني رو كه مي ديد بهشون دستور مي داد كه : “ آهاي تو ! بيا اينجا ببينم , فلان كار رو بكن . ” آهاي ! غذا بيار , تو آب بيار , تو جاي خواب بينداز , مردم گفتند : بابا ! اين ديوونه است , سنگش زدند و خواستند از ده بيرونش كنن ، يه عارف جليل القدري توي اون آبادي بود ، به پسر گفت : “ بيا بريم منزل خودمون ! ” به مردم هم گفت : “ اين ديوانه نيست ، شاهزاده است . شاهزاده نمي تونه در اين قريه زندگي كنه , شاهزاده آرزوهاش و اون چيزهايي كه مد نظرش هست با اين قريه نمي سازه . اين بايد بره شهر و توي كاخ زندگي كنه , مراقب و نوكر داشته باشه ، اين تقصير خودش نيست . چرا بهش مي گيد ديوانه !؟
چرا اين داستان رو گفتم ؟ مي خوام بگم : بابا ! ماها ، مرغ باغ ملكوتيم , اين كه ماها دنبال قدرت بي نهايت , عمر بي نهايت , ثروت بينهايت , قدرتهاي مافوق بشري هستيم ، يعني اينكه واقعاً مي تونيم به اينها برسيم , ماها شاهزاده ايم , در اين دنياي كوير اگر داريم اينقدر بلند پروازيِ مادي و معنوي مي كنيم ، داريم راست مي گيم . ماها مي تونيم به اين چيزها برسيم . بي خود تو سر خودمون نزنيم كه : آقا يعني چي ؟ مگه مي شه ماها جز اوليا الله بشيم ؟ مگه الكيه ؟! بله آقا مي شه ، ماها مي تونيم . بله ، خيلي هم الكيه . ما كه شديم !! نه بي شوخي ، خيلي ساده است . من نشدم ولي انشاءالله مي شم . البته90 سال ديگه ! خُب شما كه نمي ذاريد , بس كه حرف مي زنم و وقت عمل كردن ندارم .
پس هميشه اين نكته رو به خاطر داشته باشيد كه : “ ما شاهزاده ايم . ما رو خداوند خلق كرده ، ما زائيده قدرتهاي عجيبي هستيم . اگر در اعماق ذهنت ميل به قدرت بي نهايت و تعالي بي نهايت و قدرتهاي مافوق بشري داري بدون كه درست فكر مي كني . چرا سركوبش مي كني ؟! برو دنبالش . تمام كائنات براي توي بشر ساخته شده !
ابر و باد و مه وخورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
غفلت رو دور كنيد . ما مي تونيم بالا بريم , همه ما مي تونيم . مخصوصاً جوون ترهايي كه اونقدر فشار مسئوليت اجتماعي و سياسي و حكومتي و خانوادگي رو سرشون نيست و اوقات بيكاريشون الي ماشاالله زياده .
پس اين نكات رو بايد در نظر داشته باشيم . ما مال اين دنيا نيستيم بيخود داريم دور خودمون مي چرخيم .
شايد يكي پيدا بشه كه بگه : خُب آقا ! تو از كجا مي دوني كه اين توانايي در من وجود داره ؟ چي مي گي شما ؟! من اينقدر گناه كردم كه ديگه قلبم سياه و تاريك شده . از كجا بفهمم كه هنوز قابليت پرورش استعدادهاي معنوي خودم رو دارم ؟ الان بهت مي گم : يه راه براي آزمايش كردن خودمون داريم . گفتم بحث امروز شناخت خود , هست ، مي خوام ببينم من الآن كجا هستم ؟ آيا من كه مثلاً سنم زياده و گناهان زيادي دارم مي تونم به اون تعالي برسم ؟ مي فرمايند : اگر مي خواي بدوني كه آيا هنوز قابليت تعالي و رشد و پاك شدن و ولي خدا شدن رو داري يا نه . به صندوقچه جانت نگاه كن . در صندوقچه جانت اگر علاقه و محبت به خوبان هست و خوبان رو دوست داري . اگر از اين جمع ها خوشت مي ياد , اگر يك ولي خدا رو ببيني شعف در دلت به وجود مي ياد , اگر علاقه داري به درجه ولايت خداوند برسي , بدون كه لياقت و قابليتش رو هم داري .
بعضي ها رو ديديد ؟ اصلاً ولي خدا رو كه مي بينه منزجر مي شه , مي گه : اَه , رياكارها , حقه بازها , و . . . ؟ اين جمله ها الان در جامعه ما زياده . رياكارها , فريبكارها , دروغ گوها ! به خود من تا حالا چند بار گفتند , بعضي ها هم اصلاً ولي خدا رو كه مي بينن ، خوشحال مي شن ، تا ولي خدا رو مي بينه ، احساس شور و شعف مي كنه . اگر وقتي يك جوان پاكي رو مي بيني خوشحال مي شي , عكس حضرت امام (ره) رو كه مي بيني ، خوشحال مي شي , مقام معظم رهبري رو كه مي بيني خوشحال مي شي , مراجع رو مي بيني خوشحال مي شي , اگر خوبان رو دوست داري و خوبي ها رو دوست داري , نمي ياي بگي كه آقا اين پاكي ديگه چي چيه ؟ ول كن آقا دو روز دنيا خوش باش ! بدون كه قابليت و لياقت رسيدن به اون درجه تعالي رو هم داري .
پس اگر هنوز خوب ها و خوبي ها رو دوست داري ، نتيجه آزمايش مثبته . يعني مي تونيد در كلاس تعالي بالا بريد , يعني مي تونيد ولي خدا بشيد .
نكته بعد اينكه : ممكنه بعضي ها بگن : “ آقا ! ما دوست داريم كه به اون تعالي برسيم ، اما نمي تونيم . ما آدم بشو نيستيم ! چند بار امتحان كرديم , نشده . چند بار رفتيم و برگشتيم . از جاي قبلي مون هم پائين تر اومديم . چند بار با خود شما اين ور و اون ور رفتيم ، شب قدر اومديم , توبه كرديم , اما با شكست مواجه شديم . ما فكر نمي كنيم به اين درجه برسيم . ”
يكي از عرفاي جليل القدر مي فرمايند : زياد از خودتون به خدا و يا پيش مردم گله نكنيد كه : ما آدم بشو نيستيم ، باز خراب كرديم , ما دائم توبه مي شكنيم , ما اصلاح نمي شيم . زياد گله گذاري و شكايت نكنيد . چرا ؟ چون اين گله گذاري و شكايتي كه مي كنيد ، اگر دشمنان شما ببينند , مي گن : اينها اينقدر اعتقادشون به مولاشون كمه كه اصلاً باور ندارن كه اين مولا مي تونه اينها رو خوب كنه . پس معلوم مي شه مولاشون هم مولاي خوبي نيست . عجب مولايي دارند ! اگر مولاشون خوب بود اينقدر نااميد نمي شدن . ”
با زبون خيلي عاميانه تر بيايم صحبت كنيم , بيايم بگيم : “ خدايا ! درسته بارها رفتم و برگشتم ، بارها توبه شكستم , بارها خودمو امتحان كردم و مردود شدم . اينها همه اش به خاطر اين بوده كه فكر مي كردم خودم حريف خودم هستم . غافل از اينكه اينجا هم باز تويي كه بايد كمك كني . اگر توبه مي كنم ، و مي تونم روي اين توبه بمونم به اين دليل هست كه تو اين قدرت رو به من مي دي . من اگر بدون كمك تو ، توبه كنم ، توبه ام ماندگار نيست . از روي احساساته . بعد از 5 دقيقه , 10 دقيقه , 1 ساعت دوباره خراب مي كنم . ”
يه سوال مي كنم : اگر ما در اعتكاف شركت مي كنيم و يا يك روز روزه مي گيريم ، هدف مون چيه ؟ آيا پايان اعتكاف جايزه مادي به ما مي دن ؟ هدف ما اينه : مي خوايم با اين كار ، خدايي كه دوستش داريم رو بيشتر احساس كنيم تا بيشتر دوستش بداريم .
بعد بيايم به خدا بگيم : “ خدايا ! ما تا نبينيم ، نمي تونيم خوب عشق بازي كنيم . خدايا ! تا تو در پشت پرده ها و حجابها هستي و تو رو احساس نكنيم ، عشق بازي براي ما لذتي نداه . و چون لذت نداره ما نمي تونيم در اين مقام زياد بمونيم . ” به خدا بگيم : “ خدايا ! در اين سه روزي كه مي خوام مهمونت بشم و الحمدلله همة زمينه هاي گناه از بين مي ره ، من آماده آماده هستم كه سه شبانه روز پاكِ پاكِ پاك ، در درگاهت بشينم , خدايا ! بيا اين لذت ديدن و احساس كردنت رو به كام دل من بنشون . ”
اين چيزي هست كه بايد از خدا بخوايم , خيلي عاميانه و خودموني , بگيم : “ خدايا ! مگه ما چي مي خوايم ؟ مگه براي دنيا مي خوايم اعتكاف كنيم ؟ من و همة اون جوونهايي كه توي اعتكاف شركت مي كنيم ، با عشق مي يايم . مي خوايم اين سه روز از دنيا ببُريم ، هيچ منتي هم نيست , عشق مي كنيم ، اگر ثبت نام مي كنيم علاقه داريم , نه اينكه بخوايم سه روز خودمون رو نگه داريم . نه ، من اگر بيرونم كنن ، بگن : جاي تو توي اعتكاف نيست ، اين سه روز دق مي كنم . من علاقه دارم , باز هم براي نفسم دارم مي يام , براي نفس مطمئنه ام . اون نفسي كه به دردم مي خوره , اون نفسي كه داره باهام راه مي ياد , اون نفسي كه من رو كمك مي كنه . من براي اين دارم مي يام . تو كمكم كن ! جلوي غريبه ها هم هيچ گله اي نمي كنم . براي اينكه اگر من دست خالي از در خونه تو برگردم براي تو زشته . من نمي خوام آبروي تو در خطر باشه . شايد اينها درك نكنند كه تو مصلحتت چيه ؟ ”
استادمون مي فرمودند : ماها بدن هامون الاغ مون هست ! عين عبارت ايشون اين بود : “ بدن ما الاغ ماست ” يعني چيزيه كه بايد سوارش بشيم , ازش استفاده كنيم ، براي اينكه به جايي كه مي خوايم برسيم . برخي از مردم ما , حالا برخي كه نه ، نصفي ، نصف هم نه ، بيشتر مردم ما . . . ( شما خودتون بين اين سه تا كلمه يكي رو انتخاب كنيد ! )بيشتر مردم ما الاغشون بر خودشون سوار هست ! مركبي دارند كه تا آخر عمرشون ، مركب بر اينها سوار هست . به خاطر بدنش ! همه كار مي كنه . از آخرتش ، از دنياش ، از آبروش , از اعتبارش , از نورانيتش , از عزتش , از شرافتش , از دينش , از ديانتش , از همه چيزش مي زنه و مي گذره كه اين الاغه (بدن ) راحت باشه . پس كي مي خواي سوار شي ؟ ما نيومديم اينجا كه اين الاغ سوار ما بشه . اومديم كه ما سوار اون بشيم . و به محض اينكه سوار شدي ، اين الاغ تبديل مي شه به يك مركب راهواري كه تو رو تا معراج مي بره . اما تا وقتي كه اين الاغ سوار تو هست خيلي هم كند راه مي ري . دنيا ثانيه به ثانيه داره مي گذره . به بدبختي هم مي گذره .
يكي ديگه از چيزهايي كه ما بايد ياد بگيريم اينه كه چگونه از بدنمون سواري بگيريم ؟ روزه اي كه مي گيريم , تهجد و شب زنده داري كه مي كني , ساعتهاي زيادي كه پاي اعمال مستحبي مي شيني , اينها به تو ياد مي ده كه چگونه بر مركب نفست سوار بشي و ازش سواري بگيري . تازه اينجا خواهي فهميد كه سواري دادن چقدر سخته و سوار شدن چه راحت و لذت بخشه .
و بعد آخرين نكته : كنترل حواس . روايت مي فرمايد : “ جهنم هفت در دارد و بهشت هشت در . ” حالا ببينيم هفت در جهنم چيه ؟ حواس پنج گانه ، غضب و شهوت . اين 7 در جهنم هست . 8 در بهشت ، همون هفت در به اضافه عقلانيت . كه وقتي اينها در مسير صحيح قرار بگيره . شخص در صراط مستقيم هست .
سعي كنيد كه ياد بگيريد از 5 تا حستون خوب و پاك استفاده كنيد . بايد تمرين كنيد . قرار نيست كه هيچ كدوم خط بخوره . فقط بايد ضمانت بگيري كه وقتي از اينها استفاده مي كني ، اولاً بهينه باشه , با بالاترين بهره وري و بازده و ثانياً با پاكي باشه . چه بسا كساني كه اعتكافها اومدند , محرم ها اومدند , جبهه ها رفتند , مجاهدتها كردند , اسارتها ديدند , خونها ازشون ريخته شد , جانبازي ها كردند . ولي وقتي به سمت عقلانيت اومدند ، توجه نكردند و هشت در بهشتشون تبديل شد به هفت در جهنم !
مثل آب خوردن گناه مي كنند ، بدون هيچ احساس گناهي . چرا مي گيم عقلانيت ؟ براي اينكه هيچ نگاهي به خود نكردند . نگاه به خود , شناخت خود , اين دو تا بحث بايد به هم گره بخوره . آقا تا يه لحظه خودت رو فراموش كني , بلافاصله خدا رو فراموش مي كني , مثل آب خوردن گناه مي كنه ! بهش مي گي : آقا ! چرا رفتي مشروف الكلي خوردي ؟ تو بچه مذهبيه , مسلمونِ شيعه , … چي شد كه اينقدر راحت چنين كاري كردي ؟ ميگه نمي دونم چي شد , مثل اينكه احساس نمي كردم گناه داره .
مي گم همينه ديگه چند وقته به خودت نگاه نكردي ؟ چند وقته خودت رو چك نكردي ؟ چند وقته اين بيماري هاي گناه آرام آرام توي تك تك سلولهات نشسته , تا جايي كه فردا اگه قتل هم كني ، احساس گناه نمي كني . از اين موردها زياد هست .
اومده با گريه به من مي گه : با ماشين به يه نفر زدم ، و فرار كردم . مي گم : آقا چرا فرار كردي ؟ مي گه : تقصير من نبود ، فرار كردم ، فكر نمي كردم بميره ، اما حالا شنيدم كه طرف مرده . مي گم : حالا چرا اومدي گريه مي كني ؟ اگه برده بوديش بيمارستان شايد نمي مرد . الان هم برو خودت رو معرفي كن , بايد اعدام بشي ! من كاري نمي تونم برات بكنم . گفتم : مي دوني چرا به اينجا رسيدي ؟ گفت : نه ! گفتم : من مي دونم , چند سال به خودت نگاه نكرده بودي ؟ خبر داشتي چقدر مريضي ؟ بايد يه دفعه بيفتي بميري ، تا متوجه بشي ؟ “ هو الذي خلق الموت و الحياه ليبلوكم ايُّكم احسن عملا ” خداوند مرگ و حيات رو خلق كرد براي اينكه ببينه كدوم يك از شما بهتر مي تونيد كار كنيد . اين مرگ و حيات به معناي اون مرگ و حياتي كه ما فكر مي كنيم نيست . مرگ در اينجا به معناي جهالته و حيات به معناي عقلانيت و خودنگري . مرگ به معناي فقر هست و حيات به معناي غناي معنوي .
آروم آروم داري ذخيره هات رو از دست مي دي ، دلت به اين خوشه كه مثلاً فلان كارها رو كردي , اما ديگه چيزي تو حسابت نمونده . فكر مي كني داري از جيب ميخوري . اما اين رو بدون كه چيزي نداري . تو داري از مسير منفي جلو مي ري . داري به قهقراي سقوط مي رسي . كي مي گه هنوز داري از جيب ميخوري ؟ كي مي گه هنوز معنوياتت ته نكشيده ؟ چرا به خودت نگاه نكردي ؟
به همين راحتي ، به خاطر اينكه انسان خودش رو نشناخته ، هشت در بهشت تبديل مي شه به هفت در جهنم ! خُب انشاءالله ما سه روز قصد داريم كه با خدا باشيم . من بارها گفتم كه بعد از جنگ تا همين امروز ، من ممكنه تك روزهاي خوبي از نظر معنوي توي زندگيم داشته باشم ، ولي سه روزهايي كه خيلي ازش راضي باشم ، از نظر اينكه همون خاطرات جبهه رو برام تداعي كنه ، نداشتم . مگر همين اعتكافهايي كه تا به حال داشتيم . مخصوصاً چون همه جوانند ، عجيب اون روزهاي جبهه رو برام تداعي مي كنه . صفهاي غذا , چشمهايي كه زمينه اي براي گناه كردن ندارن . زباني كه حتي اجازه نداره لغو بگه . لباسهاي ساده اي كه يه جور احرام هستند . بهترين لباس و ساده ترين و تميز ترين لباسها . ( برادرها سعي كنند با ابا باشند و خواهران با چادر نماز )
اعتكاف ، سه روز عشق بازي با خداوند تبارك و تعالي است و واقعاً خداوند اين انرژي رو به انسان مي ده كه بتونه برنامه هاي سنگين اعتكاف , احياءها , قرائت قرآن , نمازهاي جماعت , سخنراني ها و … رو به جا بياره .
تا بيكار مي شي مي ري سراغ قرآن و مفاتيح و اعمال اعتكاف . دائم اين آمادگي رو داري . به محض اينكه پات رو توي مسجد گذاشتي ، ميهمان خداوند شدي . همون دم در امام زمان (عج) ايستاده ، به تو خوش آمد مي گه و وقتي داري از اعتكاف برمي گردي مطمئن باش امام زمان (عج) از اين كه داري از اين محيط معنوي خارج مي شي ، دلگير مي شه و حتي گريه خواهد كرد .
خدا رو چه ديدي ، شايد همين جمعه آقامون اومد با هم اعتكاف گرفتيم . شايد هم توي اعتكاف بياد . اگر امام زمان (عج) تو اعتكاف شما جوونهايي كه توي اوج شهوت هستيد ، شركت نكنه ، پس كجا شركت كنه ؟ قبل از اعتكاف حتماً به حق الناسها يه نگاهي بكنيد , پدر و مادرتون حتماً بايد راضي باشن , اگر احياناً عزيزاني از شهرستان مي يان نذر كنند كه اين سه روز رو روزه بگيرن ، ولي نماز شكسته هست و بقيه اعمال مثل اعمال مسافره ولي اعتكاف محقق مي شه . اگر كسي نمي تونه روزه بگيره مي تونه اعتكاف شركت كنه . و حتي اگر كسي در ايام اعتكاف يه گرفتاري براش پيش بياد به شرط اينكه در حد چند ساعت باشه و كار حتماً ضروري باشه و براش ضرر مادي يا معنوي ايجاد بشه ، مي تونه باز هم با شرايطش بره و برگرده . انشاءالله همون شب اول احكام اعتكاف رو براتون توضيح مي ديم.