عقل و احساس

عقل و احساس
 

عقل و احساس

یا لطیف

سخنرانی حجة الاسلام سید محمد انجوی نژاد

موضوع : عقل و احساس ( قسمت اول )

در طول تاریخ اخلاق و عرفان بحث های زیادی در مورد مناظره ی بین عقل و احساس [ یا عقل و عشق ] انجام شده است. عده ای قائل بر این بودند که فقط عقلانیت بر جامعه و بر انسان حاکم باشد. عده ای می گفتند راه رسیدن به انسانیت انسان و حتی خدا، راه احساس، خدا، فطرت و عشق است.

باید آمیزه ای از این دو باشد تا انسان به سرفرازی در زندگی شخصی و اجتماعی برسد.

عقل :

در آیات و روایات داریم : کلُّ ما حَکَم به العقل ، حَکَم به الشرع . هرچیزی که عقل می گوید، شرع هم همان را می گوید. یعنی تمام احکام الهی بر مبنای عقل است. این عقل دو قسمت است : یک قسمت عقل نسبی و قسمت دیگر عقل مطلق است.

عقل مطلق یعنی عقل الهی. هرچه که شرع گفته است، عقلانی است. یعنی هرآنچه که خداوند فرموده، عقلانی است و خلاف عقل نیست. این، عقل مطلق یا عقل کامل است.

اما عقل نسبی، عقلی است که ما داریم و در طول زندگی دائم در حال پیشرفت و پسرفت است. نمی توانیم بگوییم هرچه که خداوند فرموده، با عقل یک بچه جور در می آید ، یا با عقل یک روحانی جور در می آید. عقل یک چیز نسبی است. شما امروز عاقل تر از ده سال پیش خودت هستی. ده سال دیگر عاقل تر از الان خواهی بود. بنابراین نمی توان گفت هرچه که خداوند فرموده، باید با عقل من جور در بیاید ! خیر، می گوییم هرچه که خداوند گفته کاملاً عقلانی است ؛ عقل مطلق. عقل های ما نسبی است و ما در طول زمان و در طول رشد عقل، آرام آرام به صحت و عقلانی بودن حرف های خداوند پی می بریم. این زمان ممکن است هزاران سال طول بکشد. مثلاً 1400 سال پیش برخی از حرف های خداوند برای بشر عقلانی نبود. برای اینکه عقلشان به نسبت آن زمان خیلی کم بود. الان عقل بشر برخی از آن ها را درک می کند و به صحت آن ها پی برده است. و برخی دیگر نیز شاید در طی سال های آینده برای بشر عقلانی شود. در طول تاریخ، عقل ما رشد می کند. این که کسی بگوید - چون شرع، عقلانی است، پس من هرچه را که عقلم می پسندد، قبول می کنم - شرع را حذف می کند. اگر قرار بر این باشد ، دیگر شرع را برای چه می خواهی ؟! با عقل خودت جلو برو !!

بشر در راه کامل کردن عقل نسبی خودش در مسیر عقل مطلق است، ولی هیچ گاه به آن عقل الهی نمی رسد؛ چون عقل خداست.

احساس یا شعور دل :

برخی آن را عشق یا عاطفه یا فطرت می نامند. در این مورد هم یک احساس نسبی داریم و یک احساس مطلق.

مثلا می گویند به دلم افتاده این اتفاق می افتد. این یقینی نیست، نسبی است. معلوم نیست درست به دل شما افتاده باشد ! بنابراین احساس هم نسبی است. انسان می تواند از احساس هم استفاده ی نسبی کند.

آفات عقل :

1. مطلق پنداری

شخص فکر کند که عقل نسبی اش کامل است. در مطلق پنداری، همیشه فقط به حرف عقل خودش گوش می کند؛ و نه به هیچ حرف دیگری.

ممکن است تصور کند عقل آنقدر کارآیی اش بالاست، که او دیگر به هیچ چیز نیاز ندارد. نه نیاز به مشورت، نه بحث و مطالعه ، و نه نیاز به عشق و عاطفه ! خیلی از کسانی که عاقلانه وارد زندگی می شوند، به این دلیل که تصور می کنند عقل زندگی هایشان را تا آخر پیش می برد، همان اوایل کار به زمین می خورند. علمای اخلاق می گویند در زندگی اول تفاهم قلبی لازم است، بعد تفاهم عقلی.

در خیلی از مسائل عقل این احساس کاذب را به انسان می دهد که می تواند تمام مشکلات را حل کند.

2. تعمیم

فکر کند چیزی که عقل او برداشت می کند، همه هم همین را برداشت می کنند ! در صورتی که ممکن است برداشت دیگری، کاملاً متفاوت باشد. هرکسی سابقه ی ذهنی خاص خودش را دارد.

3. رکود

عقلی که از آن کار گرفته نمی شود ، عقلی که زیاد بقیه ی عقول را چک نمی کند ، نمی گردد ، عقلی که یک دایره ی بسته دور خودش تنیده و فکر می کند در این دایره بهترین تصمیم ها را می تواند برای زندگی شخصی و اجتماعی و عبادی اش بگیرد. این عقل مشکل پیدا می کند ؛ چون راکد می شود.

آیه ی شریفه ی قرآن می فرماید سیروا في الارض.

با افکار متفاوت در دنیا آشنا باشید. دیندارترین دینداران کسانی هستند که با دین ها آشنا هستند. مسلط هستند، عقل باز شده.

برخی تصور می کنند اگر عقل را باز کنند، جای ضروریات را می گیرد. اینطور نیست، هرچقدر به عقل فشار بیاوری، بازتر می شود. عقلی که فقط در یک زمینه ی خاص مهارت دارد و هیچ کار دیگری نمی تواند انجام دهد، عقل راکد است. یک کار را محکم بگیر و تا آخرش برو ولی در حاشیه جای خالی برای بقیه ی کارها هم هست ! آنقدر در مغز فایل های خالی هست که می توانی آن ها را پر کنی. چرا در این زمانه علّامه کم داریم ؟؟ چون مردم عقلشان را راکد کرده اند .. علامه یعنی کسی که از همه ی علوم بهره ای دارد و در یک علم هم متخصص است.

4. نیهیلیسم

انسانی که فقط بر عقلش تکیه می کند، اگر دل و احساسش را از او بگیری دچار پوچ گرایی می شود.

برای اینکه عقل یک دفعه آنقدر جلو می رود که به حیطه ی ممنوعه وارد می شود. از خط قرمزها رد می شود. در حیطه ی ممنوعه گیر می کند.

مثلاً به دنیای مجرد فکر می کند ؛ با عقل غیر مجرد ! این عقل برای این دنیاست، این دنیا را درک می کند. یا تفکری که حضرت امام فرمودند تفکر ممنوع. تفکر در ذات خدا؛ که مثلا خدا چه شکلی است ؟!!!

همانطور که کره ی چشم ما برای این دنیا خلق شده است و یک بُردی دارد، عقل هم یک بُردی دارد. از یک نقطه شروع و به یک نقطه ختم می شود ؛ مخصوص این دنیاست. قبل از این نقطه و بعد از آن را ما نمی توانیم درک کنیم.

بعد از ورود به حیطه ی ممنوعه پوچ گرا می شود. چون نمی تواند بفهمد. امام فرمودند فکر کردن روی این ها چه دردی از دردهای تو را درمان می کند ؟؟؟! فقط بر دردهای تو می افزاید ! بنابراین عقل را نباید در محیط ممنوع وارد کرد.

5. ریاضی فکر کردن

انسان عادت کند محاسبه ای زندگی کند و از عقلش حساب و کتاب ببرد. مخصوصاً نسبت به کلماتی مثل مُلک و ملکوت. دائماً ریاضی حساب می کند. عقل بعضی جاها بد مشاوره می دهد. اگر بخواهی ریاضی حساب کنی، باخته ای. برخی جاها ملکوت را فراموش می کند، به همه چیز مُلکی نگاه می کند. حتی به خود ملکوت !

مثلا فکر می کند هدف درس خواندن فقط و فقط مُلک است. نمره را که گرفت، دیگر کاری به درس ندارد ! کسی که به درس ملکوتی نگاه می کند، می شود ابوریحان بیرونی . که حتی تا چند لحظه قبل از مرگ هم به علمش اضافه می کند.

وقتی عقل انسان را مُلکی بار می آورد، تمام زندگی اش می شود حساب و کتاب. مدام در پی این است که فلان کار برای من چه سودی دارد. حتی برای لبخند زدنش حساب و کتاب می کند ! بسیاری از کسانی که در تاریخ زمین خوردند ، عقب رفتند و از صفحه ی مثبت روزگار حذف شدند، کسانی بودند که مُلکی حساب می کردند ، نه ملکوتی.

آفات احساس :

1. توجه بیش از حد به دل

می گوید به دلم افتاده است. در روایت داریم چیزی که به دل معصوم (ع) ، ولی خدا و پیامبر می افتد، الهی است. من و شما باید چک کنیم.

خیلی از شکست های عاطفی به این دلیل است که خیلی به دل تکیه می شود. خیلی زیاد روی دل حساب می کنیم. یکی از آفات همین است که آنقدر انسان روی احساسات حساب بکند که یادش برود عقل دارد. در مسائل شخصی، مسائل اجتماعی و مسائل الهی. مخصوصاً در مسائل الهی تأکید شده است که اگر چیزی به دلت افتاد، روی آن کار کنی. چون بعید نیست در اینجا شیطان وارد شده باشد تا این را به دل تو بیاندازد و تو را از مسیر اصلی خدا خارج کند.

2. تعصب

احساسات انسان را متعصب می کند. وقتی تعصب ایجاد می شود، انسان فرای از حق و باطل تصمیم گیری می کند. بر مبنای احساساتش تصمیم می گیرد. به همین دلیل خیلی توصیه می شود که احساسی نشوید؛ چون قضاوت ها فرامنطقی می شود.

3. یأس و نا امیدی

احساسات، در اثر شکست یأس و ناامیدی می آورد. و انسان مأیوس را دیگر نمی شود راه انداخت.

4. انزوا

احساسات باعث انزوا می شود. وقتی مثلاً یکی از پل ها خراب شد، آنقدر احساسات قوی است که دیگر راه ها و پل های مقابل را نمی بیند ، تمام توانایی هایش را فراموش می کند ، منزوی در گوشه ای می نشیند. به این فکر نمی کند که پل هایی که پشت سرش خراب شده ، یک هزارم پل های پیش رویش هم نیست !

5. شادی بیش از حد

قرآن می فرماید نه آنقدر شاد باشید و نه آنقدر ناراحت.

وقتی انسان فقط با احساساتش تصمیم می گیرد، ناراحتی و حتی شادی اش هم از کنترل خارج می شود.

6. توهم و رؤیا پردازی

احساسات به قدری قوی است و بال پروازش آنقدر زیاد است که انسان را به سمت رؤیاهای غیرقابل باوری می برد که اگر بعدها به آن ها نرسد ، برایش مشکلات روحی ایجاد می شود. احساسات باید با عقل همراه باشد. وگرنه احساسات رؤیایی رو برای انسان ایجاد می کند که در آن رؤیا انسان فکر می کند می تواند به قله برسد ، و وقتی نمی رسد به یأس و نا امیدی کشیده می شود.

گاهی احساسات به قدری قوی می شود که انسان در ارتباطات عبادی خودش، خدا را هم شأن خودش فرض می کند . مثلا با خدا قهر می کند !! احساسات کاری می کند که انسان در ارتباطات عبادی اش هم برمبنای احساسش تصمیم گیری کند. فکر کند که با دوست و هم سن اش صحبت می کند ! مثلا می گوید فلان چیز را خواستم و ندادی، من هم دیگر نماز نمی خوانم !!!

درمان

ترکیب عقل + احساس ، نیروی قدرتمندی در انسان ایجاد می کند و این نیرو او را تا جایی می برد که ملائکه هم نمی توانند به آن برسند.

بالاترین درجات احساس را در انبیاء و اولیاء می بینیم + بالاترین درجات عقلانیت.

هیچ وقت اجازه ندادند عقلشان مغلوب احساسات شود و هیچ گاه اجازه ندادند احساسشان مغلوب عقل شود ؛ همه جانبه نگری.

وقتی پیامبر و اولیاء خدا می خواستند تصمیمی بگیرند؛ از عقل و احساس که می خواستند استفاده کنند ، با همه مشورت می کردند، تمام نظرات را می شنیدند و بهترین تصمیم را اخذ می کردند.

کمک دوطرفه عقل و احساس

وقتی احساس لطمه می خورد، از عقل کمک می گیرد. عقل و احساس دائم به هم کمک می کنند.

احساس می گوید گرسنه می مانم، عقل می گوید خداوند رزاق است.

احساس می گوید تنها می مانم ، عقل می گوید خداوند مونس کل وحید است.

احساس می گوید کم می آورم، عقل می گوید خداوند قهار است.

عقل می گوید چه فایده ؟ احساس می گوید دنبال فایده نیستم، دلم به آرامش رسیده است !

عقل می گوید این کار ضرر دارد ، احساس می گوید ضررش ضرر ریاضی است، ضرر ملکوتی نیست.

نگاه منصفانه به دنیا

احساس گاهی اذیت می کند که : فرصت ها از دست رفت ! ، تو تلاشت را کردی و نتوانستی به این قله برسی ! ، .. در اینجا عقل می گوید دنیا محل رسیدن به فرصت ها نیست.

احساس می گوید نا آرام شدی! ، تشویش پیدا کردی ! ، ... عقل می گوید دنیا جای آرامش نیست.

عقل می گوید دنیا و زندگی را باختی ! ، احساس می گوید برای خدا کار کردم و کاری هم به دنیا ندارم ، به ملکوت توجه کردم.

این ها دائم به هم کمک می کنند. هر وقت دیدی عقل یا احساست یک طرفه می رود ، بدان در مسیر نا امیدی و شکست قرار داری.

معاد زیستی

ماحصل ترکیب عقل و احساس است. با میزان لازم و یکسان، انسان را به معاد زیستی وادار می کند.

اعتقاد به اینکه بالا و پایین دنیا با هم تفاوتی ندارد ؛ معاد زیست است. عقل + احساس انسان قدرتمندی به وجود می آورد که هیچ نیروی شیطانی نمی تواند او را آزار دهد.

حتی در جنگ هم که باشد ، برایش فرقی نمی کند چه اتفاقی بیفتد . برای معاد زندگی می کند و هیچ ناراحتی از هیچ اتفاقی در دنیا ندارد. و اتفاقاً این انسان از سایرین مثمرثمر تر است.

انسان معاد زیست حتی یک ثانیه از عمرش را نمی تواند از دست بدهد . چون احساس می کند می بازد. دائماً احساس می کند در زندگی اش مشتری دارد. به قول قرآن کریم : خیرُ التجارة .

گفتارش ، نوشتارش ، نگاهش ، لبخندش ، فریاد زدنش ، کوتاه آمدنش ، تواضعش ، تکبرش ، علم آموزی اش و .. همه بر مبنای معاد زیستی است.

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

کاریزمای مهدوی

کاریزمای مهدوی

در دین مبارک اسلام و در مکتب حقه ی شیعه، ما معتقد به این هستیم که منطق به تنهایی کارگزار نیست. در قرآن، خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید : لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك... اگر با محبت با مردم برخورد نمی کردی، مردم از اطرافت متفرق می شدند: کاریزمای قوی.
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب مخصوص زیارتی امام رضا (ع )

شب 25 ذی القعده ، شب مخصوص زیارتی آقا امام رضا (ع) . شب دحو الارض یعنی شبی که زمین آفریده شده و همچنین به روایتی شب شهادت آقا امام رضا (ع) هستیم و در کنار قبر برادر بزرگوار ایشون آقا احمد ابن موسی (ع) و ان شالله که خداوند زیارت امشب ما رو در کنار حرم آقا امام رضا (ع) قرار بده.
مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
Powered by TayaCMS