مسلم ابن عقیل علیه السلام بحث دوم:

مسلم ابن عقیل علیه السلام بحث دوم:

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین...

اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن...

بحث ما بمناسبت روز پنجم شوال روز ورود مسلم ابن عقیل به کوفه بود اگرچه این بحث را در هشتم ماه ذی الحجه روز شهادت مسلم میتوان استفاده نمود.

ورود ابن زیاد لعنهالله علیه به کوفه

پس از ورود ابن زیاد به شهر و انتشار سخنان تهدیدآمیز وی، مسلم شبانه از خانه سالم بن مسیب به خانه هانی بن عروه نقل مکان کرد. از این پس کوفیان برای بیعت با مسلم به منزل هانی می رفتند. مسلم تصمیم گرفت بر ضدّ ابن زیاد قیام کند، ولی هانی گفت: تعجیل روا مدار (46) (47). مسلم بار دیگر به وسیله عابس بن ابی شبیب برای امام حسین علیه السلام نامه ای نوشت و گفت: فرستاده به اهل خود دروغ نمی گوید، هجده هزار (و به قولی 28 یا 30 هزار نفر) (48) نفر از مردم کوفه با من بیعت کرده اند، هر گاه نامه ام را دریافت کردی به سرعت حرکت کن، همه مردم با تو هستند و در دل هیچ رغبتی به خاندان معاویه ندارند (49). این نامه، 27 روز پیش از شهادت مسلم بن عقیل در اواخر ذی قعده (50) به دست امام حسین علیه السلام رسید. (51)

معقل، جاسوس ابن زیاد

ابن زیاد برای آنکه فعالیت های مسلم و یارانش را زیر نظر بگیرد، غلام خود معقل را به میان مردم فرستاد. معقل به مسجد کوفه رفت و با مسلم بن عوسجه که از یاران نزدیک مسلم بن عقیل بود آشنا شد و با راهنمایی او به دیدارش نایل آمد و رفته رفته در جمع دوستان و نزدیکان پذیرفته شد. معقل مبلغ سه هزار درهم نیز به ابوثمامه صائدی که کار جمع آوری اموال و خرید سلاح را بر عهده داشت تحویل داد تا در آن کار صرف گردد. وی گزارش فعالیت های مسلم را پیوسته به اطلاع ابن زیاد می رساند. (52) (53)

انصراف مسلم از قتل ابن زیاد

ابن زیاد همچنین به شریک بن اعور که در منزل هانی در بستر بیماری افتاده بود پیغام داد که به زودی به عیادتش خواهد آمد. در پی آن شریک ، مسلم بن عقیل را تشویق کرد تا ابن زیاد را در خانه هانی به قتل برساند؛ و برای این منظور طرحی را تدارک دید. او از مسلم خواست خود را در پشت پرده ای پنهان سازد و هنگامی که ابن زیاد سرگرم گفت و گو باشد، با اشاره شریک به وی حمله کند و او را از پای در آورد.

پس از ورود ابن زیاد به خانه هانی، شریک با او سرگرم گفت و گو شد. اندکی بعد برای اجرای نقشه خود آب طلبید ولی حرکتی از مسلم مشاهده نکرد. او چند مرتبه دیگر خواسته خود را تکرار کرد و این شعر را خواند: ما تنتظرون بسلمی ان تحیوها؟ در انتظار چیستید که به سلمی درود نمی گویید؟

ولی مسلم این بار نیز دعوت او را اجابت نکرد. ابن زیاد از هانی پرسید: آیا او هذیان می گوید؟ هانی پاسخ داد: آری این رفتار او از صبح شروع شده است. آنگاه ابن زیاد با اشاره غلامش، مهران، که موضوع را دریافته بود مجلس را ترک گفت. پس از رفتن ابن زیاد، شریک به مسلم اعتراض کرد و گفت: چه چیز تو را از کشتن باز داشت. مسلم گفت:نخست آنکه هانی راضی نبود این کار در خانه او صورت گیرد؛ و دوم آنکه سخن پیامبر صلی الله علیه وآله را به یاد آوردم که فرمود: مؤمن غافلگیرانه نمی کشد". (54) (55) (56)

و نیز گزارش شده که هانی بن عروه پیشنهاد قتل ابن زیاد را به مسلم داد. (57)

قیام مسلم بن عقیل

وقتی ابن زیاد به قصر خود بازگشت مالک بن یربوع تمیص نزد وی آمد و نامه ای را که از عبدالله بن یقطر گرفته بود نشان داد. نامه از مسلم برای امام حسین علیه السلام فرستاده شده بود. مسلم در این نامه، بیعت مردم کوفه با امام علیه السلام را به اطلاع آن حضرت رسانده از ایشان خواسته بود تا در سفر به کوفه شتاب ورزد.

فرا خوانده شدن مسلم به دار الاماره

در پی آن ابن زیاد گروهی را به دنبال هانی بن عروه فرستاد و او را به دار الاماره فرا خواند و چون آمد، خطاب به وی گفت:مسلم را در خانه خود پناه داده برای او سلاح و مردان جنگی جمع می کنی و گمان داری که کارهای تو بر ما مخفی می ماند. (58) هانی بن عروه گفت: خانواده ات را بردار و به شام برو و در آنجا زندگی کن، زیرا شایسته تر از تو و یزید به اینجا آمده است. ابن زیاد از پاسخ هانی سخت برآشفت و او را مورد ضرب و جرح قرار داد و به زندان افکند.

عکس العمل مسلم بعد از دستگیری هانی

خبر دستگیری هانی بن عروه، مسلم را بر آن داشت تا کسانی را که با وی بیعت کرده بودند فرا بخواند و بر ضدّ ابن زیاد قیام کند. (59) بدین منظور به عبدالله بن خازم فرمان داد تا در میان شیعیان شعار "یا منصور امت" (60) را سر دهد. به دنبال آن چهار هزار نفر از هیجده هزار بیعت کننده با مسلم، گرد هم آمدند. مسلم بن عقیل ، عبیدالله بن عمرو کندی را بر قبیله کنده و ربیعه، ابوثمامه صائدی را بر تمیم و همدان و عباس بن جعده جدلی را بر گروه مدینه گمارد و خود نیز در قلب سپاه قرار گرفت. پرچم سبز در دست مختار و پرچم سرخ به دست عبدالله بن نوفل بود. (61) بزرگان و افراد مسلح پیشاپیش حرکت می کردند. سپس در حالی که شعار "یا منصور امت" سر می دادند به سمت دار الاماره به راه افتادند. خبر حرکت مسلم به ابن زیاد رسید. او که در مسجد کوفه مشغول سخنرانی بود و مردم را به اطاعت از یزید و پرهیز از تفرقه افکنی فرا می خواند، با شنیدن این خبر به سرعت خود را به دار الاماره رساند و فرمان داد تا درها را ببندند. (62) در داخل قصر سی نفر سرباز (63) و بیست نفر از بزرگان کوفه و خانواده ابن زیاد حضور داشتند.

محاصره دار الاماره توسط سپاهیان مسلم

سپاهیان مسلم پس از گذشتن از مسجد (64)، دار الاماره را به محاصره خود در آوردند. ابن زیاد همراه گروهی به بالای قصر رفتند. مردم با دیدن آن ها به سویشان سنگ پراندند و به عبیدالله و پدرش، زیاد، ناسزا گفتند. (65)

واکنش ابن زیاد بعد از محاصره

ابن زیاد به کثیر بن شهاب حارثی فرمان داد تا همراه پیروان مذحجی خود از "باب الرومیین" خارج شود، و به میان مردم برود و آنان را از گرد مسلم پراکنده سازد و از جنگ بترساند و از کیفر حاکم بر حذر دارد. همچنین به محمد بن اشعث فرمان داد تا همراه پیروان کندی و حضرموتی خود از قصر خارج شود و پرچم امان بر افرازد و مردم را به سوی آن فرا بخواند. وقتی ابن اشعث به نزدیکی خانه های بنی عماره رسید، مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن شرع شبامی را به سوی او فرستاد. (66) (67) (68)

ابن اشعث چون جمعیت زیادی را در برابر خود مشاهده کرد عقب نشینی کرد. (69) ولی همراه با کثیر بن شهاب، قعقاع بن شور ذهلی و شبث بن ربعی ، مردم را از پیوستن به مسلم بر حذر داشت. به دنبال آن گروه زیادی از مردم به آنان پیوستند و داخل قصر شدند. کثیر بن شهاب از ابن زیاد خواست تا به جنگ مسلم بروند ولی او نپذیرفت.

گروهی نیز با اصرار زنان و کودکان و خانواده های خود از حضور در جنگ منصرف شدند. مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر از یاوران مسلم به وسیله عشیره خود در خانه مخفی گردیدند (70). عبیدالله بن عمرو بن عزیز الکندی و عبیدالله بن حارث بن نوفل و عبدالله علی بن یزید کلبی به دست حصین بن نمیر و کثیر بن شهاب دستگیر و زندانی شدند . (71)

پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم

شب هنگام سپاه چهار هزار نفری مسلم به سیصد نفر تقلیل یافت و پس از اقامه نماز تنها سی نفر در مسجد ماندند. مسلم بن عقیل از مسجد بیرون آمد در ابتدای کوچه ده نفر از کوفیان را همراه خود دید ولی با عبور از اولین خانه هیچ کس با وی نمانده بود (72) (73). قیام مسلم در کوفه در روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری واقع گردید. (74)

مسلم بن عقیل در منزل طوعه

مسلم به تنهایی و سوار بر اسب و در حالی که مجروح شده بود کوچه های کوفه را یکی پس از دیگری طی کرد بدون آنکه از پایان کار آگاه باشد. چون به محله بنی جبله رسید، بر در خانه ای ایستاده زنی به نام طوعه بیرون خانه در انتظار فرزندش نشسته بود. مسلم از وی تقاضای آب کرد. طوعه مقداری آب آورد و به مسلم داد. مسلم آب را نوشید و دوباره ایستاد. زن گفت ای برادر به خآن هات برو. مسلم سکوت کرد و چیزی نگفت. زن سخن خود را تکرار کرد ولی باز با سکوت مسلم مواجه گشت. طوعه گفت: سبحان الله برخیز و نزد خانواده ات باز گرد. مسلم گفت: من در این شهر خانه و خانواده ای ندارم. زن گفت: شاید تو مسلم هستی؟ گفت: "آری، من مسلم بن عقیل ام، آیا می توانی در حق من نیکی کنی؟ من از خانواده ای شریف هستم و احسان تو را جبران خواهم کرد، این مردم مرا تکذیب کردند و فریب دادند". زن او را به خانه برد و محل استراحت و شام برای وی مهیا ساخت ولی مسلم چیزی نخورد. (75) (76) از سوی دیگر ابن زیاد حصین بن تمیم را فرا خواند و به او فرمان داد تا سربازان خود را بر دروازه های شهر بگمارد و از خروج مسلم جلوگیری و خانه ها را بازرسی کند. همچنین برای دستگیری مسلم جایزه تعیین کرد. (77) (78) (79) (80)

پی نوشت:

  • ۴۶. الفتوح ج۵، ص۶۸-۶۹.
  • ۴۷. مناقب ج۳، ص۲۴۲.
  • ۴۸. تاریخ ابن الوردی ج۱، ص۱۶۳.
  • ۴۹. تاریخ الطبری ج۵، ص۳۷۵.
  • ۵۰. الامام الحسین و اصحابه، ص۱۱۵.
  • ۵۱. البدایة والنهایة ج۸، ص۱۷۰.
  • ۵۲. مناقب آل ابی طالب ج۳، ص۲۴۲.
  • ۵۳. الارشاد ج۲، ص۴۸.
  • ۵۴. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۱.
  • ۵۵. مناقب ج۳، ص۲۴۲-۲۴۳.
  • ۵۶. البدایة و النهایة ج۸، ص۱۶۴.
  • ۵۷. العقدالفرید ج۵، ص۱۲۷.
  • ۵۸. مناقب ج۳، ص۲۴۳.
  • ۵۹. مروج الذهب ج۳، ص۵۲.
  • ۶۰. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۵.
  • ۶۱. البدایة و النهایة ج۸، ص۱۶۶.
  • ۶۲. تاریخ طبری ج۴، ص۲۷۵.
  • ۶۳. الامامة والسیاسة ج۲، ص۳۳۸.
  • ۶۴. انصار مقتل الحسین علیه‌السلام، خوارزمی ج۱، ص۲۹۸.
  • ۶۵. الارشاد ج۲، ص۵۲.
  • ۶۶. تاریخ طبری ج۴، ص۲۷۶.
  • ۶۷. الارشاد ج۲، ص۵۲.
  • ۶۸. مناقب ج۳، ص۲۴۳.
  • ۶۹. الارشاد ج۲، ص۵۲.
  • ۷۰. اعیان الشیعه ج۴، ص۵۵۴.
  • ۷۱. تاریخ الکوفه، ص۳۰۲-۳۰۳.
  • ۷۲. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۷.
  • ۷۳. مناقب ج۳، ص۲۴۳.
  • ۷۴. مروج الذهب ج۳، ص۵۵.
  • ۷۵. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۷-۲۷۸.
  • ۷۶. مروج الذهب ج۳، ص۵۵.
  • ۷۷. تاریخ الطبری ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹.
  • ۷۸. مروج الذهب ج۳، ص۵۵.
  • ۷۹. مناقب ج۳، ص۲۴۴.
  • ۸۰. البدایة و النهایة ج۸، ص۱۶۶-۱۶۷.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

 

جدیدترین ها در این موضوع

مهمان خدا

مهمان خدا

ما هميشه خود را ميهمان خدا مي بينيم . ” هميشه ! يعني اينكه ماها هميشه و هميشه ، حداقل اون حالي رو كه در مهماني هاي با مردم داريم ، در زندگي مون نسبت به خدا داريم . ما دو راه داريم : راه اول اينكه : در اين زماني كه زنده هستيم و در اين كره زمين زندگي مي كنيم ، با وسواس و سختگيري به خودمون چه در مسائل مادي و چه مسائل معنوي ، با تكلف و ناراحتي و سختي يك زندگي سخت رو داشته باشيم و..
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت پنجم)

از خود تا خدا (قسمت پنجم)

خيلي ها اومدند در مورد خلقت ، چيزهايي گفتند ، يه عده گفتند :‌ هدف از خلقت اين هست كه ماها عبادت كنيم و به بهشت برسيم . يه عده گفتند : مثلاً خدا مي خواست نشون بده چقدر قويه ، چقدر قادره ، چقدر رحيمه ، چقدر كريمه ، يه محيطي فراهم كرد كه تو اين محيط اينها رو ثابت كنه ! اون روايتي كه مي گه : خداوند فرمود ” كُنْتُ كَنْزَاً مَخْفِيّاً ” من يه گنج مخفي بودم . مردم و ‌همه موجودات را خلق كردم براي اينكه بفهمند من چي هستم و كشف بشم . اون يه بحث جداگانه است .
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟

پر بازدیدترین ها

از خود تا خدا (قسمت ششم)

از خود تا خدا (قسمت ششم)

خواجه نصيرالدين توسي از كساني بود كه خيلي اعتقاد داشت بايد خدا رو از طريق عقل شناخت . هر كسي از راه مي رسيد ازش سؤال مي كرد : آقا ! من مي گم خدا نيست ، نظر تو چيه ؟ خيلي بحث مي كرد ، به يه بيابوني رسيد ديد يه پيرمرد خاركني بيل مي زنه ، هر بيلي كه مي زد مي گفت : يا الله . بهش گفت : ببخشيد پدرجان ! اگه يه كسي بگه : خدا نيست ، تو چكار مي كني ؟ گفته بود : كي گفته ؟! ـ حالا اگه يه نفر پيدا بشه و بگه خدا نيست ! گفت : همچين با اين بيل مي زنم تو سرش كه مُخش بياد تو دهنش !
از خود تا خدا (قسمت چهارم)

از خود تا خدا (قسمت چهارم)

ارزش مؤمن : بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم كه آيا اونهايي كه ايمان مي آورند و مخصوصاً‌ جوان تر هستند ، آيا مي توانند در سيلابهاي مختلف خودشون رو حفظ كنند ؟ و آيا واقعاً توقع بي جايي نيست كه ما فكر كنيم برادر و خواهر جوانمان با يكي دو ساعت پاي منبر نشستن ديگه اونقدر قوي بشه كه بتونه وارد يك جامعه خيلي خيلي فاسدي بشه كه اصلاً از همة در و ديوارش فساد مي باره ، و اينكه بتواند خودش را حفظ كند . آيا اين توقع زيادي نيست ، ارزشهايي كه با خون ، جنگ ، باروت ، بدبختي ، به دل ما نشسته ، جوانهاي امروز با چند تا منبر و سخنراني و خاطره به اينها برسند ؟
از خود تا خدا (قسمت نهم)

از خود تا خدا (قسمت نهم)

من دنيا رو به دلم نبستم ، هروقت هم دلم خواست رهاش مي كنم . پس رمز دل نبستن به دنيا اينه كه انسان وابسته نباشه .
از خود تا خدا (قسمت سوم)

از خود تا خدا (قسمت سوم)

امام حسين (ع) مي فرمايند : قبل از هر چيز تكليف خودتون رو مشخص كنيد . مردم بنده دنيا هستند .
از خود تا خدا (قسمت اول)

از خود تا خدا (قسمت اول)

براي ارتباط با خداوند مراقب باش . ارتباطت با خداوند يه ارتباطي باشه كه خودت خجالت نكشي . بعضي وقتها خدا به بنده ها ايراد مي گيره ، مي گه : بندة من ! خودت رو مسخره كردي ؟! مثلاً مي گه : چي شده ؟ خدا مي گه : ما هر وقت تو رو ديديم اومدي در خونة ما قيافه ات مثل گداها بوده ، ” بده در راه خدا ! ” من مگه گدا خونه باز كردم ؟! من تو رو براي معارف عاليه خلق كردم .
Powered by TayaCMS