کلید واژه ها: صلوات, عاقبت بخیری, شیطان, زبیر, امید به خدا.
سخنران استاد فرحزاد
صلوات هم ذکر و هم دعاست. دعا می کنیم خدایا بر پیامبر و آلش رحمت نازل کن و این دعا مستجاب می شود. روایت داریم بدون صلوات هیچ دعایی مستجاب نمی شود. کسی که مداومت بر صلوات بکند عاقبت به خیر می شود و کسی که جهنمی باشد توفیق مداومت بر صلوات از او گرفته می شود. پیامبر موقع مردن به داد صلوات فرستنده می رسد و روز قیامت شفاعتش می کند. جوانی پدرش را اذیت کرد پدرش نفرین کرد و جوان فلج شد. جوان به امیرالمومنین متوسل شد حضرت دعای مشلول به او یاد داد جوان هم این دعا را خواند پیامبر را در خواب دید و پیامبر دست به پایش کشید و خوب شد. به قول حافظ
حکم مستوری و مستی همه اش بر خاتمه است کس ندانست که آخر به چه حالت برود
آن لحظة آخر که شیطان و شیاطین جمع می شوند این یک ذره دین و ایمانی که داریم از ما بگیرند. آیت الله مرعشی نجفی فرمودند: من ایمانم را هر روز به دوازده امام می سپارم تا آن ها حفظ کنند و نگه دارند. بزرگواری فرمودند: اگر دست ولایت روی سرمان نباشد همه طلحه و زبیر از کار درمی آییم. دست ولایت یعنی دست امام زمان، دست مرحمت امیرالمومنین، دست لطف و عنایت امام حسین بالاسر ما نباشد ما آن وری می شویم. خدا در قرآن می فرماید: به ریسمان من چنگ بزنید. حبل الله در روایات هم به قرآن و هم به اهل بیت «نَحْنُ حَبْلُ اللَّهِ» (مجلسی/ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 24/8 ص : 82). تعبیر شده است. در نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام می فرماید: «ما زال الزبير منا أهل البيت» (عبدالحمیدابن ابى الحديد معتزل/ شرح نهج البلاغة/ ج2/ ص:166). زبیر از ما اهل بیت بود تا این که پسرش عبدالله زبیر بزرگ شد و پدر را گمراه کرد.
این حرف که بعضی ها می گویند اول خدا و دوم مثلا مادر، همسر، بچه هایم... غلط است. باید بگوییم اول خدا، وسط خدا، آخر هم خداست. آن ها را کی باید حفظ کند؟ آن ها را هم به خدا بسپار «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ» (الحديد: 3 ). حضرت یعقوب بچه اش را به کی سپرد؟ به برادرهای یوسف سپرد. و همین برادرها یوسف را در چاه انداختند.
یک نفر دوستی داشت دید دوستش خیلی ناله و زاری می کند یقه چاک می کند، گفت: خاک بر سرت، دوستش گفت: چرا خاک بر سرم؟ گفت: چرا رفتی رفیق مردنی گرفتی برو یک رفیق بگیر که نمی میرد همه جا همراهت است بیا با خدا رفیق بشو. همه این ها که برای ما سر و دست می شکنند در قبر هم می توانند بیایند به ما کمک کنند؟ تنها خداست که همه جا همراه ماست چرا رفیق مردنی می گیریم. چرا به مال و اشخاصی که رفتنی هستند دل می بندیم. چرا با این همه راهنمایی پیامبران و ائمه راه درست را انتخاب نمی کنیم؟ «هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (يس: 63 ). خدا می گوید من امید هر کس را که به غیر من امید بسته قطع می کنم. «لَأُقَطِّعَنَّ كُلَّ مُؤَمِّلٍ مِنَ النَّاسِ غَيْرِي بِالْيَأْسِ» (شیخ حر عاملی/ وسائل الشيعة/ ج15/ ص:214). مولانا می گوید:
- این جفای خلق با و در جهانگـر بـدانـی گـنج زر باشـد نهان
- خلق را از ان با تو بدخو کندتا تو را ناچار روح آن سو کند
مولانا می گوید می دانید چرا گاهی دوستان و نزدیکان ما رفیق های جون جونی ما یک دفعه با ما چپ می شوند؟ به خاطر این که تو به این ها دل بستی خدا می خواهد این دل ها را قطع بکند. تا به تو بفهماند که این ها به دردت نمی خورند خدا بدردت می خورد.
کسی می گفت: دخترم لال بود تربت قبر امام حسین را در آب حل کردم دادم به این دخترم خورد. این دختری که زبان نداشت شروع کرد گفت: یا الله، به برکت این تربت شفا یافت. امام حسین آن قدر پیش خدا عزیز است که این این تربت را شفاء دهنده قرار داده است. «انَّ اللّهَ عَوَّضَ الحسين علیه السلام مِنْ قَتْلِهِ ان جَعَلَ الْامامَةَ فى ذُريَّتِهِ وَالشِّفاءَ فى تُرْبَتِهِ و اجابَةَ الدّعاء عِنْدَ قَبْرِهِ » (جمعی ازنویسندگان/ زمينه هاى قيام امام حسين7/ (ج 2)/ ص : 165). ما مشرک نیستیم می گوییم خدا این کار را می کند. در علم کلام داریم که پیامبر باید صحیح و سالم باشد. پیامبر باید کور و کچل و لنگ و این ها نباشد. ولی این اتفاق ناگوار برای حضرت یعقوب پیش آمد موقتا چشمش نابینا شد بعد هم پیراهن حضرت را آوردند به چشمش مالید چشمانش خوب شد. خدا می گوید این پیراهن حضرت یوسف تبرک است. به چشم حضرت یعقوب بمالید بینا می شود والا شکی نیست ما هم می گوییم خدا شفاء دهنده است. ولی این وسیله است. چطور دکتر وسیله است. حضرت یعقوب یوسف را به برادرها سپرد ولی بنیامین را به خدا سپرد. یوسف را هم به خدا می سپرد چقدر خوب می شد. به خدا سپرد هم بنیامین و هم برادرش یوسف برگشت.
دزدی رفت از خانه ای دزدی کند وقتی وسایل را بلند کرد می خواست برود تنش خورد به در و تق صدا داد زن و شوهر خواب بودند از خواب پریدنددیدند دزد وسایل را جمع کرده دارد می برد. دزد هم دید که این ها الآن به 110 زنگ می زنند و همه رو جمع می کنند گفت: بروم خط و نشانی بکشم که صدایشان درنیاید. دید خانم مثل بید می لرزد گفت: خانم اسمت چیه؟ خانم گفت: اسمم فاطمه است. دزد گفت: خاطرت جمع باشد چون هم اسم خانم من هستی با تو هیچ کار ندارم. ولی به حساب شوهرت باید برسم تا دست از پا خطا نکند. به طرف شوهر آمد با غیظی گفت: اسمت چیه؟ مرد گفت: اسمم در شناسنامه عباس قلی است اما همه جا صدام فاطمه می زنند.