کلید واژه ها: صلوات, عاقبت بخیری, توکل, سید محمد علی باب, آخوند کاشی رحمه الله , حضور قلب, ازدواج پیامبر صلی الله... , وصایای خدیجه علیهاالسلام .
اسامی معصومین: پیامبر صلی الله... , امام سجاد علیه السلام , امام صادق علیه السلام .
سخنران استاد فرحزاد
- سلسله موی دوسـت حلقه دام بلاست هرکه دراین حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست
- گربرودجان مادرطلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوسـت تر از جان ماست
- گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریـغ دیدن او یک نظـر صـد چو مـنش خون بهاست
- مالک مولک وجود حاکم رد و قبول هر چـه کـند جور نیسـت ور تو بنـالی جفاست
- هرچه به جوررقیق یابه جفای حبیب عـهـد فــرامـوش کــنـد مـدعـی بـی وفـاسـت
از روایات استفاده می شود کسی که اهل جهنم باشد خداوند متعال توفیق ذکر صلوات و مداومت بر صلوات را از او خواهد گرفت. چون کسی که یک عمر بر پیامبر دورد بفرستد و دعا کند روایات ضمانت کرده اند که او اهل بهشت است. اگر مقدر بوده است که جهنمی باشد توفیق را هم از او می گیرند.
مخصوص بودن طبع شعری حافظ
حافظ علاوه بر این که شاعر و عالم و دانشمند بود از کودکی قرآن را حفظ بود. بزرگی می گفت می توانم برای همه غزل های حافظ آیه یا روایت بیاورم. مرحوم میرزا احمد چلویی در تهران کبابی داشت. در بالای سرش نوشته بود که پول دستی و نسیه داده می شود حتی به شما، به خیلی ها اطعام می داد. خیلی آدم دلسوز و خیرخواهی بود و به اهل بیت علاقه داشت. یکی از آقایان می گفت: میرزا احمد توسلی به امام حسین علیه السلام پیدا می کند به آقا می گوید آقا به من طبع شعر حافظ را بدهید. (حافظ جدا در غزل حرف اول می زند. واقعا اشعارش حکیمانه هستند. شور و حرارت دارند.) امام حسینمی فرماید این عطاء مخصوص حافظ می باشد.
- یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخورکلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
بعضی شعرهایش که خیلی اوج دارند.
- غـلام نـرگـس مـسـت تـو تـاجدارانـند خـراب باده لـعـل تو هـوشـیـارانند
- تودستگیرشوای خضرپی خجسته که من پیاده می روم و همرهان سوارانند
مرحوم شهید مطهری یک کتاب راجب حافظ دارد و در مورد همین بیت حافظ چه قدر شرح داده است.
- خلاص حـافظ از آن زلـف تابـدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند
آن هایی که با خدا و اهل بیت پیوند دارند اهل نجات و رستگاری هستند. یکی از بیت هایی که خیلی عجیب است.
- باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
- تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهـرو گـر صـد هنردارد توکل بایدش
از خدا عاقبت بخیری بخواهیم که پایان کار خیلی مهم است. «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ» (الأعراف: 128).
- حکم مستوری و مستی همه بر خاتمه است کس نداست که آخر به چه حالت برود
ثبات قدم و عاقبت بخیری خیلی مهم است. آدم تاریخ را نگاه می کند پشتش می لرزد. به هر چیزی بخواهیم تکیه کنیم مثلا بگوییم پدرم فلانی است غذای حلال خورده ام باز نمی شود. مگر پسر نوح غذای حرام نمی خورد. قابیل پسر حضرت آدم غذای حرام می خورد که برادرش را کشت. حضرت آدم آن موقعی که فرزنددار شد خیلی از این گناهان امروزی نبود، ماهواره نبود، عکس ها و فیلم های مبتذل نبود. حضرت آدم غذای حلال داد. پیامبر بود قطعا در تربیت فرزندش هم کوتاهی نکرد ولی خدا اگر کسی را به خودش واگذار کند پسر حضرت آدم هم که باشد ممکن است برادرش را بکشد. مگر پسرهای حضرت یعقوب پسر پیامبر نبودند که برادرشان را در چاه انداختند. به هیچ چیزی بغیر خدا نمی شود تکیه کرد. نه به عبادت، نه تقواء، نه اصالت خانواد گی و نه رزق حلال و نه به هیچ چیز دیگری.
ذوق داری، حسن سابقه داری، ریشه خانواده گی داری، قرآن را حفظی ولی باز باید امیدت فقط به خدا باشد. بلعم باعورا اسم اعظم داشت مستجاب الدعوه بود. می گفت خدایا باران بفرست باران می آمد. هر چیزی که از خدا می خواست مستجاب بود. بلعم باعورا مستجاب الدعوه بود. ولی به مستجاب الدعوه بودن و علم و اسم اعظم داشتن و هیچ چیز دیگری نمی توان تکیه کرد. شیطان شش هزار سال عبادت داشت ولی عبادتش او را نجات نداد. به عبادتش تکیه کرد گفت من خیلی خوب تر هستم. خیلی عبادت کردم. و این غرور و تکیه بر عبتداتش او سرنگون کرد. آیت الله بهجت از قول میزای قمی نقل فرموده که اگر خدا به خاطر این نماز و روزها و عبادات ما را عذاب نکند خیلی لطف کرده است. نمی خواهیم پاداش بدهد بلکه فقط به خاطر این عبادات هایمان عذاب نکند. امام سجاد علیه السلام در دعای ابوحمزه می فرماید: «لَسْتُ أَتَّكِلُ فِي النَّجَاةِ مِنْ عِقَابِكَ عَلَى أَعْمَالِنَا بَلْ بِفَضْلِكَ عَلَيْنَا» (شیخ عباس قمی/ مفاتيح الجنان/ ج1/ ص: 186). من برای نجات از عقوبت به عملم تکیه نمی کنم بلکه همه اش فضل و حفظ توست.
سید محمد علی باب کسی بود که می رفت در پشت بام فیضیه زیر آفتاب زیارت عاشوراء می خواند. و اگر پیش نماز می شد همه به او اقتداء می کردند. ولی همین سید علی محمد باب که این قدر با تقوی بود انگلیسی ها رویش کار کردند تا عامل استعمار و بنیان گذار مسلک بابیت و بهاییت شد. همین خبیث در جوانیش که هنوز این سر و صداها نبود وقتی در درس آخوند کاشی شرکت می کرد آخوند کاشی می گفت: این حرام زاده را از مسجد بیرون کنید. همه طلبه ها هاج و واج می شدند. فرض کنید که یک سیدی که همه ما به او اقتداء می کنیم آن وقت آیت اللهی بگوید این حرام زاده را از مسجد بیرون بیندازید. می آمد پشت ستون می نشست که آخوند کاشی او را نبیند ولی آخوند تا رو منبر می نشست می گفت باز این حرام زاده آمده است. بعد از سی، چهل سال صداش در آمد که این آقا از آدم های استعمار است. و مسلک و دین من درآوردی درست کرد و میلیون ها نفر را منحرف کرد.
آخوند کاشی استاد مرحوم بروجردی بود و سابقا از لات های چاقوکش کاشان بود. از خدا عاقبت بخیری بخواهیم. کسی یک عمر عبادت می کند و به جهنم می رود کسی هم چاقو کش بوده می آید آیت الله می شود. آخوند کاشی این قدر در کاشان چاقو زده بود که لات های کاشان نقشه می کشند بریزند تکه تکه اش کنند. خبر به آخوند می رسد و او شبانه از کاشان فرار می کند و به اصفهان می رود. و در جریانی که برایش اتفاق می افتد منقلب می شود و می آید طلبه می شود. آقای کاشی را که غسل می دادند جای چاقوها در بدنش پیدا بودند.
آخوند کاشی آن قدر در معنویات بالا بود که طلبه ای می گوید سحر بلند شدم دیدم تمام در و دیوارها «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج2/ ص: 522). می گویند. می بیند از یک اتاقی نور بیرون می زند و از طرف آن نور صدای این ذکرها می آید. می آید می بیند اتاق آیت الله کاشی است و آخوند این ذکرها را می گوید و تمام در و دیوارها هم با آخوند هم صدا شدند. فردا می آید به آخوند می گوید من همچین چیزی دیدم. آخوند می گوید این که موجودات ذکر می گویند مهم نیست مهم این است که شما چه طور شنیدی. مهم این است که تو چه طور به این مقام رسیدی. کم کسی به این مقام می رسد.
- ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خاموشیم
خادم آخوند نقل می کند که من یک بار برای آقا آبگوشتی درست کردم. پایم به چراغ خورد آبگوشت ریخت. آخوند در حال نماز بود. چون یکی دو ساعت نماز واجبش طول می کشید من رفتم دوباره گوشت خریدم و آبگوشتم را بار کردم. نماز آخوند که تمام شد گفت نهار را بیاور. جریان را برایش گفتم، گفت خدا شاهد است که من نفهمیدم. این شبیه این است که تیر از پایش در آوردند و نفهمیده، (البته او امام بود.)
محدث قمی نقل کرده که مرحوم سید بن طاووس می گوید آخوند کاشی مشغول نماز بود. آن قدر حضور قلب داشت که ماری به پای ایشان پیچید اما ایشان اصلا حالشان تغییر نکرد، مار تا دور کمرش و گردنش هم آمد ولی ایشان توجهی نکردند. ولی مگس و پشه حواس ما را پرت می کند. ما نمی فهمیم ولی ایشان می داند که این مار مامور خداست. خدا می خواهد او را امتحان کند. در حالات امام سجاد علیه السلام هست که شیطان به صورت مار در آمد و در نماز پای حضرت را نیش زد. حضرت هیچ توجهی نکرد بر گشت و رفت. خطاب رسید تو زینت عبادت کننده ها هستی.
آخوند کاشی یک موقع می بیند که مردم خیلی از نعمت ها را پایمال می کنند. شب ها با خدا صحبت می کرد و جواب هم می گرفت. یک شب گفت خدایا یک کم مردم را گوش مالی بده خیلی ناشکری می کنند. نعمت ها را پایمال می کنند. شاگردش می گوید چند روز دیگر قحطی شروع شد. مردم همان نان های خشک را می گرفتند آب می زدند و می خوردند.
کسی آخوند کاشی را در خواب دید آخوند به ایشان گفت چون ازدواج نکردم مقام من پایین است.(آخوند کاشی تا آخر عمرشان ازدواج نکرد.) آن هایی که ازدواج نمی کنند بدانند که ناقصند. پیامبر صلی الله... فرموده اگر کسی از سنت ازدواج روی بگرداند از من نیست. «النِّكَاحُ سُنَّتِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي » (تاج الدین شعیری/ جامع الأخبار/ ص: 101). ولی اگر کسی ازدواج کرده نصف دینش را حفظ کرده است. «فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْآخَرِ» (شیخ کلینی/ الكافي/ ج5/ ص: 328).
ازدواج روزی را زیاد می کند مگر این که استثناء باشد. طلبه جوانی آمد با عالمی مشورت کرد که پدر و مادرم به من می گویند بیا ازدواج کن ولی من بعد از دفاع مقدس آرزوی شهادت به دلم مانده، به نظر شما بروم در لبنان شهید بشوم بهتر است یا زن بگیرم. عالم گفت به نظر من برو ازدواج کن. چون آن جا یک بار گلوله می خوری و شهید می شوی اما اگر زن بگیری روزی چند بار شهید می شوی. روایت داریم که طلب حلال از جنگیدن در راه خدا بالاتر است. چون در میدان جنگ شهید و یا جانباز می شوی اما در بازار آشفته دنیا باید ربا نخوری، ندهی، بد قولی نکنی، مشتری هایت را یک جور ببینی، به نامحرم نگاه نکنی. گاهی اداره یک خانواده از صد بار جنگیدن سخت تر است.
حضرت خدیجه علیها السلام خیلی ثروتمند بودند. هشتاد هزار تا شتر یعنی هشتاد هزار تا ماشین غیر از طلا و نقره و ملک و املاک و زمین تجاری داشتند. خیلی از اشراف صف بسته بودند به خواستگاریش می آمدند ولی ایشان با پیامبری که هنوز آن زمان پیامبر نبود و بیست و پنج سالش بود. یتیم بود و خانه و سرمایه نداشت، پست و مقام ظاهری نداشت ازدواج کرد. شب ازدواج حتی حضرت خانه اجاره ای هم نداشت که عروسش را ببرد. شب ازدواج حضرت خدیجه زانو زد گفت آقاجان خانه، خانه شماست. اموال، اموال شماست من هم کنیز شما هستم. (خانم خیلی متواضع بودند. ما همه مدیون زحمت های ایشان هستیم.) پیامبر به این خانم خیلی علاقه داشتند. می گفت خدیجه این قدر پیش خدا عزیزی که خدای متعال روزی چند بار برای تو به ملائکه مباحات می کند.
شما کجا سراغ دارید آقایی بعد از گذشت چندین سال بنشیند مثل ابر بهار برای خانمش گریه کند. پیامبر بعد از چند سال برای حضرت خدیجه گریه می کرد بعضی از همسرای پیامبر می گفتند یا رسول الله ما هستیم ما جوانیم ولی او مسن بود که با شما ازدواج کرد. پیامبر می فرمودند دیگر مثل خدیجه کی پیدا می شود. مردم من را تکذیب کردند او به من ایمان آورد. (اول بانویی بود که ایمان آورد. روز مبعث گفت پیامبر من جلوترها به شما ایمان آوردم الآن اظهار می کنم.) مردم مکه من را رها کردند او به من کمک کرد.
این خانمی که اول ثروتمند آن زمان بود سه سال در شعب ابوطالب گرسنگی شدید کشید و در اثر همین سختی ها از دنیا رفت. بعد از خدیجه حضرت ابوطالب هم از دنیا رفتند. پیامبر آن قدر محزون شدند که آن سال را سال حزن (عام الحزن) نامیدند. جبرئیل نازل شد که یا رسول الله دیگر در مکه یاور نداری. دوتا یاور داشتی که از دنیا رفتند. باید بارت را ببندی به مدینه هجرت کنی. و بعد از شش، هفت سال که پیامبر با کلی زحمت و فشار مکه را فتح کرد سران مکه که حالا مغلوب شده بودند هر کدام گفتند آقا به خانه ما بیا، اما پیامبر رفتند در قبرستان ابوطالب کنار قبر خانمشان خیمه زندند و سه روز به یاد این بانو و محبت ها و زحمت هایش آن جا ماندند. قلب پیامبر قلب خدایی است آن قلب را کسی تا خدایی نشود نمی تواند به خودش جلب کند.
حضرت خدیجه علیها السلام خیلی بانوی بزرگی بود. در روز وفاتش پیامبرخدا کنار بسترش نشستند تا وصیت های این خانم را گوش بدهند. خانم گفت وصیت اول من این است که یا رسول الله من را حلالم کن. من به شما کوتاهی کردم. پیامبر فرمودند شما نهایت گذشت و ایثار را کردید من از شما راضی هستم. خانم گفت: یا رسول الله یک دختر پنج ساله بعد از من می ماند بعد از من به فاطمه ام محبت بیشتر کن تا جای خالی مادرش را پر کند. پیامبر فرمودند چشم، خانم گفت: یا رسول الله خجالت می کشم وصیت سوم را به شما بگویم. به دخترم فاطمه می گویم او به شما بگوید. پیامبرخدا از اطاق بیرون رفتند خانم عرض کرد دخترم من از قبر می ترسم. (حضرت خدیجه ای که خدا به او مباحات می کند، پیامبر عاشقش است می گوید از قبر می ترسم. امام سجاد علیه السلام می گوید من برای تاریکی و تنگی قبرم گریه می کنم.) دخترم دوست دارم که پیامبر عبایی که موقع وحی به دوشش می انداخت را به بدن من بپیچد تا از سختی قبر در امان باشم ولی خجالت می کشم به پدرت بگویم. پیامبر وارد اتاق شد حضرت فاطمه عرض کرد باباجان مادرم خجالت می کشد از شما بخواهد آن عبایی که موقع وحی به دوشتان می انداختید کفنش قرار بدهی. حضرت فرمود این کار را خواهم کرد. موقعی که خانم از دنیا رفت حضرت بدن همسر عزیزشان را غسل دادند وقتی خواستند عبایشان را کفن قرار دهند جبرئیل نازل شد عرض کرد یا رسول الله خدا سلام می رساند می فرماید کسی که تمام اموالش را برای ما داده کفنش با ماست. جبرئیل کفنی از کفن های بهشت آورد و پیامبر بدن همسرش را با هم کفن بهشتی و هم با عبایش کفن کرد نماز خواند و در قبر گذاشت.
اما در خانه ای که سه نفر بیشتر زندگی نمی کرد. پیامبر و همسرش و فرزندش فاطمه زهراء بودند حالا ستون این خانه از دنیا رفته است. چه قدر این داغ بر پیامبر سخت بود. فاطمه پنج ساله دور پیامبر می چرخید گریه می کرد می گفت من از شما مادرم را می خواهم. مادرم کجاست. پیامبر منقلب شد نمی دانست جواب فاطمه را چه بدهد. جبرئیل نازل شد عرض کرد یا رسول الله خدای متعال می فرماید مقام مادرش خدیجه را در قصری از قصرهای بهشت کنار حضرت مریم و آسیه به فاطمه نشان بده تا قلبش آرام بشود. عرض کنیم یا رسول الله اگر فاطمه شما مادر از دست داد شما دلداریش دادی، جبرئیل و خدا تسلیش دادند. اما یک روز هم فاطمه شما بی پدر شد عوض این که بیایند تسلی بدهند آمدند در خانه اش را آتش زدند.
- چـه نیکو با تو هـم دردی نمودندکه با آتـش در بـیـتـت گـشـودند
- گمانم مرتضی شد کشته آن روز که بشنید ازتوآن فریاد جان سوز