جانم به قربانت اي حضرت مجتبي مصيبتت خيلي زياد است. آقا يك مصيبتي من از حضرت مجتبي بلد هستم كه فقط بيست و هشت صفر مي گويم در وقتهاي ديگر نمي گويم. اينقدر فقط بگويم كه يك جمع بندي كردم، مي گويم دوران جواني اش همراه با مظلوميت مادري مثل فاطمه زهرا را از دست داد، پدري مثل اميرالمؤمنين را از دست داد. بله فقط يك جمله بگويم من سفر اولم بود مشرف بودم به مدينه ي منوره شايد سال 51 بود می خواستم بروم بقيع زيارت كنم آن وقتها اينجوري بود كه صبح و عصر در بقيع را باز مي كردند مردم مي رفتند زيارت مي كردند.
آقا رفتم يك ادبي از اين شيعيان ديدم كه همان جا اشكم جاري شد. مي دانيد چه بود من گريه ام افتاد. ديدم كه هر كدام از اينها مي رسند به در قبرستان بقيع مي خواهند وارد بشوند كفشهايشان را در مي آورند يعني چه؟ يعني اينجا حرم است. دشمن آمده است خراب كرده، همينطور اشكشان را آب پاشي مي كردند. اين شيعيان راه مي رفتند آنكه عالم بزرگ مي گويد كه نقل معنا بكنم اين است مي گويد: اي صاحب بقيع نگاه نكن كه اينجا الآن فرش و چراغ ندارد مي دانيد اينجا كجا است، اينجا جايي است كه ستارگان پيغمبر در اينجا غروب كرده است. اينجا وجود نازنين حضرت مجتبي هست، اينجا وجود نازنين سيد الساجدين، باقرالعلوم، حضرت صادق.
اول انقلاب بود يادم مي آيد عده اي رفته بودند مدينه آنجا اجازه داده بودند يك پارچه اي روي اين قبرهاي نازنين بكشند يك كسي به من تلفن زد و گفت: آقا تلويزيون را باز كن زود منظره را ببين از خوشحالي به من زنگ زده بود تلويزيون را باز كردم ديدم يك پارچه ي سبز كشيدند روي اين چهار قبر بعد آقا گوشي گذاشتند گريه كردند به آن كس نگفتند. گفتم: مظلوميت به كجا رفتي ديگر كه براي يك پارچه اي كه انداخته ايم داريم خوشحالي مي كنيم. چقدر اينها مظلوم هستند خدايا كي مي شود در آن اطراف آن قبر نازنين اول گريه كنيم، يك قدري از آن خاكها بر اين فرقمان بماليم، به چشممان بماليم.
«صلوات الله عليكم يا اهل البيت النبوه».
حجه الاسلام و المسلمین فاطمی نیا