دسته بندی مردم

خداوند متعال، در سوره انعام، موقعیت دو دسته از مردم را بررسی کرده است: يك، كساني كه خداي متعال آن ها را به حيات و نور رسانده است و دوم، كساني كه به حيات و نور نرسيدند و در تاريكي ها ماندند.

خداوند متعال سؤال مي فرمايد كه آيا اين دو دسته و طايفه يكسان هستند؟ «أَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ».[1] آيا كسي كه مرده بود و حيات نداشت و ما به او حيات عطا كرديم و براي او نوري قرار داديم كه زندگي او در بين مردم، در اين نور و با اين نور باشد، مثل كسي است كه از تاريكي ها خارج نشده و مانند انساني است كه در تاريكي مانده و از تاريكي بيرون نيامده است؟

البته پيداست که اين دو گروه، يكسان نيستند؛ چون کسی كه به حيات رسيده، از آثار و بركات حيات برخوردار است، و با انسان مرده، متفاوت است و کسی كه به نور مي رسد و از آثار و بركات نور برخوردار است، از شك، حيرت، اضطراب، دغدغه خاطر و سردرگمي نجات پيدا كرده است. ترديدي نيست كه اين دو گروه، یعنی انساني كه در تاريكي است و انساني كه در نور است، يكسان نيستند.

راه رسیدن به حیات نورانی

چرا عده اي در اين تاريكي مي مانند و به نور راه پيدا نمي كنند و حتی دنبال نور هم نمي گردند؟ خداوند یکتا در قرآن کریم می فرماید: «كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُون»؛[2] چون تزيين و اغوايي توسط شيطان ایجاد شده که آن ها را فرا گرفته است و تحت ولايت شيطان قرار گرفته اند. بنابراین، نور با ظلمت و حيات هم با مرگ يكي نیست. خدای متعال در اين آيه مباركه، به انسان هایی می پردازد که به حيات و زندگي و نور راه یافتند و از مرگ و مردگي نجات پيدا كردند.

ماهیت حیات و نور

مفسران دو گونه حيات و نور را معنا كردند. برخی گفتند: مقصود از حيات بعد از نور، حيات ايماني و نور ايمان است؛ يعني نوعي مجاز و استعاره در اين كلام به کار رفته است. خداي متعال، هدايت به ايمان را هدايت به نور و زنده كردن، معرفي و از آن به حيات تعبير كرده است.

مرحوم علامه طباطبايي(ره) مي فرمايد: در ابتدا و براي فهم عموم، مطلب همين گونه است؛ چون در نگاه عموم مردم، زندگي يكی بيشتر نيست و آن همان حیات است که همه مردم، به صورت يكسان و يكنواخت از آن برخوردارند. هم چنان که كافر حيات دارد، مؤمن نیز حيات دارد و حياتشان يكسان است. در نگاه عمومي، بین حيات مؤمن و كافر فرقي نيست و هر دو زنده هستند؛ چون هر دو از نور عالم دنيا برخوردارند. بنابراين، اين تفاوتي بين مؤمن و كافر نيست كه واقعاً يكي زنده باشد و دیگری مرده باشد، بلکه تفاوتشان در ايمان است. از این رو، بايد بگوييم که اين تعبير، تعبيری مجازي است و نوعي استعاره در آن به کار رفته، چرا که ايمان به جاي حيات و نور به كار رفته و معرفي شده است.

حیات طیبه اولیای الهی

مرحوم علامه طباطبايي بر این باورند كه دو گونه حيات وجود دارد: يكی، حيات حسي، حيواني و طبيعي که همه انسان ها ممكن است داشته باشند و دیگری حياتي مأورائي. اين حيات، در مأوراي اين زندگي وجود دارد كه البته آثار حيات و زندگي را هم دارد؛ چون وقتي انسان به آن حيات رسيد، از آثار ديگري برخوردار مي شود.

به عبارت دیگر، این حیات، حيات طيبه اي است كه مخصوص اولياي خداست که وقتي به آن منزلت و مرتبه از حيات راه پيدا مي كنند، ديگر مرگ سراغ آن ها نمي آيد و اين مرگ ظاهری، انتقال حيات را از آن ها نمي گيرد. آن ها احساس ناامني و اضطراب ندارند و همواره غرق در لذت و سرور و بهجت قرب خداي متعال و محبت او هستند. اين حقيقت ، حياتي است كه خداي متعال به عده خاصي عطا كرده است، در حالی که عده ای از آن محروم هستند.

نور و ظلمت هر كدام آثاری دارند؛ چون انسان در نور با انسان در ظلمت متفاوت است. نور حقيقتي است در باطن و ملكوت عالم که ملكوت عالم به سبب آن روشن مي شود و اگر كسي اهل مشاهده ملكوت و نور باشد، خواهد فهمید که حقيقتاً نور و ظلمتي وجود دارد. حقيقت نور و ظلمت، همان نور و ظلمتي است كه در ملكوت عالم است. آن چه در عالم حس است، آن را با چشم ظاهر مي بينيم. اما عده اي از حيات و نور ديگري برخوردارند که برای همه قابل رؤیت نمی باشد .

حیات نورانی در روایات

روايات اهل بيت(ع) اين معنا را به خوبی تبیین و محدثين و محققين، باب هايي را باز كردند كه به روايات مربوط به روح و ارواح انساني پرداختند. مرحوم كليني، در کتاب كافي شريف و كتاب ايمان و كفر و كتاب الحجه، درباره ارواحي بحث كردند كه در انسان هاست.

ايشان در كتاب الحجه، دو باب را كنار هم گشودند، يك باب درباره ارواح انبيا و مؤمنين است و باب ديگر، مخصوص روحي است كه نبي اكرم و ائمه هداه معصومين(ع) مؤيد به آن روح هستند و خداي متعال آن ها را با اين روح، تأييد و تقويت فرموده که به یکی از اين روايات، اشاره می شود.

سابقون

از جابر بن يزيد جوفي -كه از خواص امام صادق(ع) و اصحاب خاص حضرت است و اين حديث نوراني را در ذيل اين آيات مباركه سوره واقعه نقل مي كنند- روایت شده كه خداي متعال در سوره واقعه، مردم را به سه گروه تقسیم مي كند: «السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ، أَصحْابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصحْابُ المْشْمَةِ».[3] اين سه دسته اصحاب يمين و شمال و سابقون هستند كه سابقون، اهل سبقت در ايمان و عمل اند.

حضرت در توضيح اين آيات فرمودند كه سابقون، انبيا و اوصيای آن ها هستند که خداي متعال در انبياء و اوصياء پنج روح قرار داده است، سپس حضرت اين ارواح را برشمردند و فرمودند: يكي از اين روح هايي كه خداي متعال در انبياء و اوصياء نهاده و مختص آن هاست و در ديگران نيست، روح القدس است. در روايات ديگري، آثار روح القدس و شئون آن بيان شده است.

روح القدس

امام در خانه نشسته و به حسب ظاهر، حجاب ها و پرده ها وجود دارد و درها بسته و موانع موجود است، ولی حضرت به همه جا مشرف و عالم هستند که این به خاطر روح القدسي است كه خداي متعال برای امام قرار داده است. اين همان روحی است كه محيط است. وقتي اين روح در وجود امام قرار مي گيرد، امام به همه عالم، و به ظاهر و باطن آن مشرف مي شود.

در روايت دیگری آمده که ارواح ديگر، دچار خواب و غفلت و سهو هستند، چرا که گاهي اشتباه مي كنند، ولي روح القدس هيچ گاه از خدا غافل نمي شود و حالت غفلت به او دست نمي دهد، زیرا همواره ذاکر است. هم چنین هيچ گاه به خواب نمي رود. حضرت فرمودند: من وقتي مي خوابم، خواب نيستم، چون قلب من بيدار است و اين روح، روحي نيست كه خسته شود و به خواب رود و از خداي متعال غافل شود يا مشغول لهو و لعب باشد، بلکه همواره مشغول خداي متعال و بندگي و انجام وظايف عبوديت است. در بعضي روايات از روحي بحث شده كه نبي اكرم(ص) مؤيد به آن هستند. اين روح حضرت را تأييد مي كند، سپس فرمودند: اين روحي كه حضرت مؤيد به آن بودند، ديگر بالا نرفته و بعد به ما (ائمه) رسیده است. هر چه ائمه مي دانند و ما مي دانيم، به واسطه اين روح است.

در روايتی راوی از امام سؤال كرد: ائمه (ع) اين معارف را از كجا مي دانند و ريشه حقايقي كه در اختيار امام است، به كجا بر مي گردد؟ آيا ایشان از كسي یا كتابي ياد مي گيرند؟ حضرت در پاسخ فرمودند: مطلب عظيم تر از اين حرف هاست. اين مطالب به واسطه روحی است كه در امام دميده مي شود و به همین دلیل است كه همه حقايق، معارف و اسراري كه امام (ع) به آن ها واقف است، به او مي رسد.

آيا روحي که برای نبي اكرم(ص) و ائمه معصومين(ع) است، همان روحي است كه در همه انبيا و اوصيا وجود دارد؟ بعضي فرمودند: نه، اين روح ديگري است، غير از روح مختص به نبي اكرم(ص) و ائمه(ع) در گفتار برخی بزرگان و پژوهشگران و در شرحشان از زيارت وارث، به این نکته اشاره شده که روح القدس، همان روح است. منتهی اين روح مراتبي دارد که مرتبه كاملش، فقط در وجود مقدس نبي اكرم(ص) و ائمه معصومین(ع) است. خداوند یکتا در قرآن می فرماید: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ».[4]

ارواح متعدد در وجود انبیا

در روايات وسايل الدرجات و كافي می خوانیم كه چهار روح ديگر در مؤمنين و انبيا هست كه از اين روح هايي كه در مؤمنين دميده مي شود، به تعابير مختلفي ياد شده است. جابر بن يزيد جوفي، درباره ارواح امام(ع) نقل مي كند که حضرت فرمود: «الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[5] يكي از ارواحي كه در انبياء و اوصيا ء دميده مي شود که در مؤمنين و اصحاب ميمنه هم مرتبه اي از اين روح هست، روح القوه است.

به واسطه اين روح، مؤمن و اولياء و و اوصياء توانايی بندگي خداي متعال را مي یابند، چرا که آن ها واقعاً در بندگي فوق العاده هستند. كسي نمي تواند کیفیت بندگي شان را تصور كند. حتی وقتي انسان مؤمنين كامل را مي بيند، متوجه توانایی آن ها در بندگی شان می شود، چون از هر زاويه اي كه می نگریم، توانایی به خصوص آن ها را می بینیم.

روح القوه

خداي متعال، به پيغمبري در دوره پيري، فرزند مي دهد. اين فرزند، علاوه بر اینکه فرزند مؤمن و صالحی است، خودش هم جزء پیامبران و از اجداد رسول الله(ص) است. خداي متعال به حضرت ابراهیم(ع) دستور مي دهد بايد اين فرزند را ببري و با دست خودت سر ببري و قرباني اش كني!

بدون اينكه ابراهیم(ع) شك و ترديدي به خود راه دهد كه اين چه تكليفي است و به چه دليلي آدمی بي گناه را بايد سر بريد، به خواست الهی تن می دهد. امثال ما هزار سؤال در ذهنمان سبز می شود و بعد وحي را انكار مي كنيم و مي گوييم، اين ها خيال است، در حالی که اين پيغمبر بزرگ خدا، بدون ترديد، چاقو روي حلقوم فرزندش مي گذارد.

خداي متعال در این باره مي فرمايد: «يَا إِبْرَاهِيمُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا».[6] آنچه در رؤياي صادقه به تو دستور داديم و وحي كرديم و تصديق كردي، با كمال صدق انجام دادي. البته او به جاي اين كه خوشحال شود، از خودش گلايه دارد و خودش را بررسي مي كند و به خداي متعال عرضه مي دارد: خدايا! من کدام كارم را خوب انجام ندادم كه تو به من توفيق ندادي تا فرزندم را قرباني كنم و در راه تو، به ثواب بزرگ ترين ابتلائات و مصيبت ها برسم؟

طلب عافیت از خدا

استادی مي فرمود: شما از خدا بلا نخواهيد، بلکه عافيت بخواهيد كه اگر بلا خواستيد، ممکن است بلا بیاید و شما نتوانيد آن را تحمل كنيد و زير بار آن مي مانيد. آن ابراهيم خليل الله بود كه خدا آن امتحان سنگين را از او گرفت و بعد هم او را پذيرفت و فرمود: «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا».[7] با این حال حضرت ابراهیم(ع) از خودش گله کرد كه چه کاری كرده كه خداي متعال، توفيق اين عبادت را از او گرفته است. البته ماجرای این داستان مفصل است تا آنجا که خداي متعال فرمودند: تو كوتاهي نكردي، بلکه مسئله، مسئله ديگري است. بعد روضه سيدالشهدا(ع) را براي ايشان خواندند تا ايشان به ثواب اعظم مصائب برسند كه روايت آن در خصال مرحوم صدوق هست.

چگونه ممکن است وقتی به پیغمبری مي گويند سر فرزند رشيد خود را ببر، دستش نمي لرزد و شك نمی کند؟ چون روحي خاص در او دميده شده که شک نمی کند: «رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[8] مؤمنين هم همين گونه هستند؛ چون برخی امتحان هايي را كه این بندگان پس مي دهند، خداوند در آيات قرآن بيان كرده و برخی دیگر هم در روايات آمده که اصلاً نمي توان آن كار را انجام داد، چرا که گویا اين تكليف، انجام شدني نيست، مگر اينكه در آن ها روحي باشد. «فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ».[9]

مفهوم روح الشهوه

فرمود: در وجود مؤمنین روحی است که «فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ»[10] به واسطه اين روح، ميل به عبادت پيدا مي كنند و از عبادت لذت مي برند و اشتغال به بندگي دارند و از معصيت كراهت دارند و از این که معصيت كنند، رنج مي برند، نه اين كه معصيت در ذائقه آن ها شيرين باشد، اما اگر كسي فقط روحش همان روح المدرج بود به تعبير روايت، همين روحي كه با او مي جنبد، راه مي رود، مي خورد، غرايزش را تأمين مي كند، با این روح است که از گناه لذت مي برد و از عبادت لذت نمي برد.

آدم اگر با میل گناه کرد بدنبال آن از گناه لذت می برد. اين در مورد آدم هاي سطحی است. به تعبير قرآن، این ها آدم نيستند و به حيات نرسيدند؛ چون حیات آن ها، حيات حيواني است و لذايذشان هم سطحی است. اما بندگان خوب خدا به بندگی خدا علاقه مندند و از معصیت کراهت دارند.

حقیقت خوف و امید

و روح ديگري كه فرمودند در انبياء هست و در مؤمنين هم موجود است، روح الإيمان است. در روایت می خوانیم: «فَبِهِ خَافُوا اللَّه عزّوجلّ».[11]

بنابراین، انبياء و مؤمنین خوف در وجودشان هست. اين خوف بر اساس روايات، نوري بر قلب مؤمنين تابانده که در روايات باب خوف و رجا آمده است. البته خوف و اميد، نورهایی هستند که در قلب مؤمن می تابد و او را به سمت خدا هدايت مي كنند. در روایت هست که اگر این دو در يك ترازو و با یک دیگر وزن شود، هر دو نور يكسان اند؛ یعنی به همان اندازه كه مؤمن به خدا اميدوار است، خائف نیز است.

البته پيداست که اين خوف از ظلم خداي متعال نيست، بلکه خوفي است كه در سایه معرفت نسبت به قهر، عدل، عظمت و درك صفات جلال حضرت حق، برای مؤمن حاصل می شود كه درجاتي نیز دارد که با درجات مؤمنين متناسب است و در اولياي اولوالعزم و چهارده معصوم هم لطيف ترين مرتبه اش بوده است.

ویژگی عبادت معصومین

ایشان همه عبادات را با تمام توان انجام مي دادند، اما با اين حال خوفي در وجودشان بوده و همواره نگران بودند مبادا عبادتشان، شايسته خداي متعال نباشد و خدا آن را نپذيرد. در هر صورت، اين ارواح، در همه افراد به صورت یکسان موجود نيست. يكي از آن ها در انبيا ء و اوصيا ست و سه تاي دیگر، در انبياء و مؤمنين وجود دارد.

روح دیگری هم هست كه هم در انبيا ء و هم در مؤمنين وجود دارد و هم در انسان هاي معمولي كه به واسطه اين روح، زندگي عادي و در سطح غريزه انسان شکل می گیرد. كساني كه فقط همين يك روح را دارند، مأوراي اين روح، ادراكي ندارند. البته آن هایی که به مراتب بالاتر دست یافتند، شأنشان با دیگران در همین روح مشترک هم متفاوت است. از این رو، خوردن، خوابیدن، راه رفتن و زندگی عادی شان نیز با زندگی آن ها متفاوت است.

ارواح ديگري در مؤمنين و انبياست كه مبدأ حيات طيبه و حيات پاك است، حياتي كه انسان با آن به بندگي خداي متعال مي پردازد و آلوده نمي شود. به تعبير قرآن و روايات نوراني اهل بيت(ع)، عده ای از انسان ها، در عين اينكه به حسب ظاهر زنده اند، ولي مرده اند که خداي متعال به تعابير مختلف اين مطلب را بيان مي كند و مي فرمايد: «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتی».[12] پيامبر ما! تو كه پيغمبر ما هستي و كلامت نافذترين كلمات است، نمي تواني مطلب را به گوش مرده ها برساني. مقصود از مرده ها، آن هايي نيستند كه از اين عالم به عالم ديگر منتقل شده اند بلکه کسانی هستند که روحشان مرده است .

ارتباط پیامبر اسلام با انبیاء گذشته

خداي متعال در قرآن مي فرمايد: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ».[13] پيامبر ما، از پيامبران قبلي سؤال كن. محققين آيه را اين گونه معنا كردند که مقصود اين نيست كه مجازي در كار باشد، بلکه پيامبر گرامي اسلام با انبيای گذشته در ارتباط بوده و با آن ها مكالمه داشتند و از آن ها سؤال مي كردند.

خدا در قرآن می فرماید: «وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ».[14] از پيامبراني كه پيش از تو فرستاديم، بپرس. به همين خاطر پيامبر مي فرمايد كه «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى».[15] مقصود آن هايي نيستند كه اهل قبورند، بلکه مقصود کسانی هستند كه به حيات طيبه راه پيدا نكردند و اين ها هستند كه كلام نبي اكرم(ص) به سمع آن ها نمي رسد. لذا بر وجود آن ها هم اثر نمي گذارد. بنابراين يك دسته هستند كه در همين دنيا مرده هستند و اميرالمؤمنين(ع) می فرمایند: «مَيِّتٌ بَيْنَ الْأَحْيَاء»،[16] مرده اي در بين زنده ها هستند.

از این رو، اين حيات طيبه، تنها به عده اي خاص، عنايت و عطا مي شود. بحث پر دامنه اي در قرآن و روايات، در باب اين حيات طيبه آمده که حقيقت، آثار و مبدأش به خوبی و روشنی بیان شده است.

نور ولیّ الله، نور حقیقی عالم

بر اساس آيات و روايات، غير از اين نوري كه در عالم حس است و ما آن را مشاهده مي كنيم، انوار ديگري نیز وجود دارد. حقيقت نور نیز همان است. اين نوری که می بینیم، نازله آن نور است. در كتاب توحيد صدوق و توحيد كافي و در ساير مجامع روایی هم مشابه اش هست.

انواری نیز در عالم موجود است كه حقيقتاً نور است، بلكه بسيار شديدتر و قوي تر از اين نور ظاهری است که عوالمي را روشن مي كند. اگر انسان اهل آن نور باشد، مي تواند اين عوالم را ببيند. از جمله عوالمي كه با آن نور روشن مي شود، ملكوت و باطن انسان است که با آن نور، نوراني مي شود. از این رو، اگر كسي اهل آن نور نبود، باطن خودش را هم نمي تواند ببيند و بشناسد، در حالی که کسانی اهل آن نور هستند، که به حقيقت و باطن خودشان معرفت پيدا مي كنند.

اين نور، نور ولي الله است و كسي كه نوراني به نور ولي خدا مي شود، اول ولي خدا را مي بيند، بعد در شعاع ولي خدا، نور خودش را مي بيند که آن همان نورالله است كه همه حقايق به کمک آن نور ديده مي شود و هر كس مي خواهد حقيقت خودش را ببيند، بايد به واسطه نورالله، نوراني شود.

حجة الاسلام و المسلمین میرباقری