«و تعاونوا علی البرّ و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و اتقوا الله إنّ الله شدید العقاب».[1]
می دانیم که عقلاً و شرعاً مساعدت کردنِ غیر در عمل ناروا و معصیت و اینکه انسان، اسباب معصیت را برای دیگری فراهم کند، حرام است.
نسبت بین اثم و عدوان، نسبت عموم و خصوص است و آیه شریفه، خاص را بعد از عام ذکر کرده است؛ یعنی عدوان هم اثم است. اثم یعنی اسائه؛ اسائه یک وقت تجاوز به غیر است و یک وقت اسائه به نفس است؛ یعنی یک وقت انسان به خودش بد می کند و یک وقت به دیگری بد می کند. مثلاً کسی که شُرب خمر می کند یا روزه می خورد، به خودش بد می کند و این ها اسائه به نفس است. اما کسی که سرقت می کند، اسائه به غیر می کند؛ البته اسائه به نفس هم کرده است؛ چون معصیتش چند بُعدی است. لذا عدوان که به معنی ظلم به غیر و اسائه به غیر است، از مصادیق اثم است و اسائه می باشد. همچنین عکس این را هم می شود گفت. یعنی بگوییم اصلاً مطلقِ عمل ناروا از دیدگاه شرع، ظلم است و عدوان؛ یعنی عدوان، گاهی ظلم به نفس و گاهی ظلم به غیر است. بنابراین هم «اسائه» به نفس و غیر داریم و هم «ظلم» به نفس و غیر.
در روایات هم این مطلب را داریم که برای نمونه روایتی را می خوانم. نقل شده است «كَتَبَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي ذَرٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَا أَبَا ذَرٍّ أَطْرِفْنِي بِشَيْ ءٍ مِنَ الْعِلْم»[2] شخصی نامه ای نوشت به ابوذر و گفت: تحفه ای از علومی که داری به من بده؛ «فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَنَّ الْعِلْمَ كَثِيرٌ» ابوذر در جواب نوشت علم زیاد است؛ «وَ لَكِنْ إِنْ قَدَرْتَ أَنْ لَا تُسِي ءَ إِلَى مَنْ تُحِبُّهُ فَافْعَل»، علم بسیار است؛ ولی اگر می توانی، به کسی که او را دوست داری بد نکن. ظاهراً وقتی این جواب به دست آن شخص می رسد، می رود سراغ ابوذر و می گوید: این چه حرفی است که می گویی بد نکن به کسی که دوستش داری؟! «فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ وَ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً يُسِي ءُ إِلَى مَنْ يُحِبُّه؟!» مگر تو کسی را دیده ای که شخصی را دوست داشته باشد و به او بد کند؟! آدم کسی را که دوست دارد به او خوبی می کند نه بدی.
ابوذر گفت: بله! «نَعَمْ، نَفْسُكَ أَحَبُّ الْأَنْفُسِ إِلَيْك»، قبول داری که جان تو پیش تو محبوب ترین جان ها است؟ یعنی ابوذر مسأله «حبّ به ذات» را مطرح می کند که انسان مفطور به این فطرت است و فلاسفه هم همین را می گویند.[3]«فَإِذَا أَنْتَ عَصَيْتَ اللَّهَ فَقَدْ أَسَأْتَ إِلَيْهَا»، وقتی رفتی سراغ گناه، این همان موقعی است که داری به خودت بد می کنی. این همان است که من گفتم که اثم، اسائه به نفس است.
البته عرض کردم که اسائه به غیر، اسائه به نفس هم هست. یعنی آنجایی که شخص به حقوق مشروع دیگران تجاوز می کند، اسائه به نفس هم می کند. از آن طرف، در مورد ظلم و عدوان از دیدگاه شرع این جور است که ظلم هم بر دو گونه است: ظلم به نفس و ظلم به غیر. یعنی آنجایی که انسان مرتکب گناه می شود، حتی اگر تجاوز به حق مشروع دیگری هم نکرده باشد، باز هم ظلم است و عدوان؛ چون به خودش بد کرده و به حقوق انسانی خودش تجاوز کرده است. امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «ظَلَمَ نفسَه مَن عَصَی اللهَ و أطاعَ الشََََََّیطانَ»،[4] کسی که عصیان خدا و اطاعت از شیطان می کند، به خودش ظلم کرده است؛ یا در روایت دیگری می فرماید: «مَن أهمَلَ العَملَ بطاعةِ اللهِ ظَلَمَ نفسَه»،[5]
کسی که واجب را ترک می کند و اهمال می کند، در اطاعت الهی، به خودش ظلم می کند.[6]
تهیه مقدمات و اسباب اثم و اسائه برای دیگران، هم عقلاً قبیح است و هم شرعاً حرام است. تقریری از امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) نقل شده که یکی از احکام مستقل عقل فردی که عقل به قبح و زشتی آن حکم می کند و همه آن را ادراک می کنند این است که انسان، دیگری را بر یک عمل ناروایی که ناروایی آن پذیرفته شده، کمک کند. حتی در یک منطقه بی دین هم عقل حکم به قبح چنین اعانه ای می کند. در منطقه کسانی که مولویت الله تعالی را و عبودیت خود را پذیرفته اند، اگر دیگری را کمک کند در عملی که می داند حرام است و مقدمات عملی را که مبغوض خداست برای او فراهم کند، عقل حکم به قبح آن می کند.
در حکم عقلی هیچ فرقی نمی کند که شخص مُعین، یعنی کسی که تهیه اسباب برای کار زشت دیگری می کند، قصد داشته باشد و دوست داشته باشد که آن عمل مبغوض، انجام شود یا نه؛ فرقی نمی کند. حتی اگر هم بدش بیاید ولی بداند که او می خواهد آن عمل مبغوض را انجام دهد و با این حال به او کمک کند، باز هم عقل حکم به قبح اعانه او می کند. مثل اینکه پدری پولی را در اختیار فرزندش قرار می دهد و می داند که او می خواهد با آن پول قمار کند (یعنی کار حرامی که مبغوض خدا است ) و خیلی هم از این کارِ فرزندش ناراحت است، ولی پول را می دهد؛ یا مثل کسی که اسلحه و چاقو و نردبان را می فروشد و می داند که خریدار می خواهد آدم کشی یا دزدی کند و خیلی هم از این کار بدش می آید. چنین کسی با صرف نظر از احکام دین، حتی در قوانین عرفیِ جزایی هم مجرم شناخته می شود و اینکه بگوید: بدم می آمد، فایده ای ندارد.
صورت بعدی، بستر باز کردن برای سوء استفاده دیگران است. به این معنی که اگر انسان قصد نداشته باشد که کمک کند به فعلی که مبغوض مولا و به اصطلاح اثم است و می داند که طرف مقابل هم الآن در ذهنش این نیست که برود و گناهی انجام دهد و به تعبیر علمی «اراده فعلیه» نسبت به اثم و اسائه ندارد، اما این را می داند که اگر به او کمک کند، یا اسباب را در اختیارش قرار دهد و میدان را برایش باز کند، او به این فکر می افتد که گناه کند. اینجا هم عقل می گوید: اعانه و فراهم کردن مقدمات قبیح است.
مثلاً تا پول به او نداده ای نمی رود دنبال خلاف کاری؛ الآن هم اصلاً در فکر خلاف کاری نیست و اراده فعلیه نسبت به اثم ندارد؛ اما وقتی امکانات را در اختیارش گذاشتی و بستر را برایش باز کردی و شرایط را فراهم کردی به فکر گناه می افتد؛ از نظر علمی به این می گویند: «تجدید اراده». امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرمایند این با آنجایی که اراده فعلیه نسبت به اثم داشت هیچ فرقی نمی کند و عقل اینجا هم حکم به قبح می کند و این هم مثل همان گناه است.
صورت دیگر، جایی است که فراهم نکردن اسباب و مقدمات و در اختیار قرار ندادن امکانات گناه، هیچ اثری در عدم وقوع آن فعلِ حرام نداشته باشد. یعنی آن فعلِ حرام را از هر راهی که بتواند انجام می دهد و کمک نکردن من هم هیچ تأثیری در عدم ارتکاب حرام ندارد.
مثلاً کسی آمده است پیش من که نردبان بخرد تا برود دزدی، من هم نمی خواهم دزدی بشود؛ اما می دانم که اگر من این نردبان را نفروشم، این طور نیست که او دزدی نکند. مغازه های نردبان فروشی زیاد است؛ می رود از دیگری می خرد. حالا اگر من به او نردبان بفروشم، این فروختن من چه حکمی دارد؟ یا مثلاً پدر می داند که فرزندش با گرفتن پول می خواهد برود لودگی و گناه کند، اما می داند که اگر او پول را ندهد، مادر مخفیانه به او پول می دهد و بالأخره او کار خودش را می کند؛ حالا آیا این برای پدر مجوز می شود که به او پول بدهد؟
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید: اصلاً و ابداً این مجوز اعانه به اثم نمی شود و این صورت هم از مواردی است که عقل، حکم به قبح مساعدت می کند. نگو «من اگر نردبان نفروشم، دیگری می فروشد»؛ نگو«من اگر پول ندهم، مادرش می دهد»؛ ببین وظیفة تو چیست. تو نباید به اثم کمک کنی. بنابر این، تمام این صُوَر حرام است؛ چه «قصد توصل» داشته باشی که دیگری حرام را انجام دهد و چه قصد نداشته باشی ولی بدانی که حرام را انجام می دهد؛ چه او «اراده فعلیه» داشته باشد برای انجام حرام و چه اراده فعلیه نداشته باشد و مساعدت تو موجب فراهم شدن بستر برای تجدید اراده اش شود؛ چه مساعدت تو و تهیه اسباب توسط تو «مدخلیت» داشته باشد در ایجاد آن فعل حرام و چه مدخلیت نداشته باشد؛ تمام این چند صورت، حرام است.
یک تذکری بدهم راجع به این اصطلاح «تهیه اسباب» که گفتیم عقل هم حکم به قُبح آن می کند؛ برای انجام هر فعلی نسبت به فاعل آن دو چیز لازم است: یکی «مقتضی» و دیگری «عدم مانع»؛ مثلاً اگر آتش بخواهد فرش را بسوزاند، هم باید حرارت داشته باشد و هم باید فرش خیس نباشد؛ چون اگر خیس باشد نمی سوزد. لذا فقها می گویند تهیه اسباب برای معصیت اعم است از فراهم کردن مقتضی آن و رفع مانع کردن از ارتکاب آن.
مقتضی فراهم کردن برای معصیت، مثل اینکه به بچه ات پول بدهی که برود گناه کند؛ اما رفع مانع یعنی چه؟ اگر بچه خودش پول دارد اما از تو می ترسد و حساب می برد، اینجا تو مانعی؛ یعنی مقتضی موجود است ولی مانع بر سر راه معصیت وجود دارد. در اینجا همین که به بچه بگویی آزادی، هر کاری که می خواهی بکن، رفع مانع کردی؛ همین رفع مانع، بستر باز کردن برای ایجاد فعلی است که مبغوض مولاست و تو نباید این کار را بکنی. نه مقتضی معصیت را فراهم کن و نه رفع مانع کن؛ بلکه باید عکس این باشی. چون آنچه در باب امر به معروف و نهی از منکر داریم جلوگیری از منکر است. یعنی در آنجایی که مقتضیِ اثم موجود است، تو باید مانع شوی. تو نمی توانی بگویی من که قصدم این نبود که او این کار را بکند؛ تو که می دانستی او می خواهد مرتکب معصیت شود، نباید مانع را برطرف می کردی؛ تو مانع را برطرف کردی، مقتضی هم عمل می کند.
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرمایند پشتوانه این حکمِ حرمت، همین عقل فردی است و آنچه عقل درک می کند علت یا نکته تشریع است؛ چه بسا آنچه در آیه و روایات در باب نهی از تعاون به اثم و عدوان وارد شده همه اش به جهت همین علت یا نکته تشریع است. بعد ایشان چند مورد را مثال می زند:
اول، بحث معونه ظالمین است که ایشان می فرمایند این روایاتی که راجع به معونه ظالمین وارد شده[7] این طور نیست که مربوط باشد به «لاتعاونوا علی الاثم و العدوان»؛ نه خیر! این یک حکمِ مستقل عقلی است که اعانه ظالم قبیح است؛ یعنی حرمت معونه ظالمین مستند به حکم عقل است نه آیات و روایات؛ آیات و روایات وارد شده در این باب همگی ارشاد به همان حکم عقل هستند و شارع مقدس در این مورد یک حکم تأسیسی را بیان نفرموده است.
دوم، در باب مشروبات الکلی یا همان خمر روایات متعددی داریم که در بعضی از موارد تعبیر این است که «لَعَنَ رسولُ الله(صلّی اللهُ علیه وآله وسلّم)» و در بعضی از روایات آمده است که «لَعَنَ اللهُ تعالی»؛ در یک روایت می فرماید پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) ده دسته را در ارتباط با خَمر لعن کرده اند: «غارسها، حارسها، عاصرها، شاربها، ساقیها، حاملها، محمول الیه، بایعها، مشتریها و آکل ثمنها»؛[8] یعنی آن کسی که انگور می کارد برای اینکه مشروب شود، (ببینید که از کجا شروع کرده است بحث تهیه اسباب برای فعل حرام را) آن کسی که مراقبت از آن می کند، آن کسی که می فشارد و آب آن را می گیرد، کسی که می ریزد و می دهد دست دیگری، حامل آن مثل کسی که ماشین اجاره داده است که مشروب را حمل کند، خریدارش، مشتری اش و خلاصه همه و همه و حتی کسی که محلی را اجاره دهد و می داند که در آن محل فعل حرام می خواهد انجام شود،[9] همه این ها حکم حرمت را دارد.
سوم، مسئله بیع مغنّیات است که در گذشته متداول بوده است. یعنی کنیزکانی خوش صدا و خواننده بودند که آن ها را برای خوانندگی خرید و فروش می کردند؛ در روایات آمده است که ثمنش سُحت است و این خرید و فروش و معامله حرام است.
امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) می فرماید: اینکه شرع در این موارد، حکم به حرمت کرده است به جهت نکته یا علت تشریع است و شارع بر طبق عقل حکم کرده است. یعنی اگر بپذیری که این عمل مبغوض مولاست، تهیه مقدمات آن هم چه تو بخواهی و چه نخواهی، همین که علم داری، چه الآن انجام شود و چه بعداً، چه کسی جایگزین باشد و چه نباشد، همۀ این ها حرام است و همه و همه حکم عقل است؛ شرع هم بر اساس عقل حکم کرده و چیز اضافه ای نگفته است.
تو نمی توانی بگویی: «اگر من نفروشم دیگری می فروشد،»؛ «اگر من ندهم دیگری می دهد»؛ «جامعه خودش، خود به خود دارد به سوی بی دینی می رود»؛ اولاً این حرف دروغ است و ما قبول نداریم که جامعه دارد لائیک می شود. یک چنین چیزی نیست؛ ثانیاً علی فرض که چنین باشد، باید جلوی آن را گرفت. آنچه مبغوض مولاست، نباید در جامعه واقع شود. تو که علم داری که این مبغوض مولا دارد در جامعه واقع می شود، اگر اسلام و دین را قبول داری، وظیفه ات این است که جلوگیری کنی؛ نه اینکه بستر باز کنی و بگویی «آزادی، آزادی»! این مثل معروف است که به شمر گفتند: چرا امام حسین(علیه السلام) را کشتی؟ گفت: «اگر من نمی کشتم عمر سعد می کشت»؛ این شد مجوز برای کشتن امام حسین(علیه السلام)!
«و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان»؛ نباید اعانه به ظالم کرد؛ اعم از ظالم به نفس (اثم) یا ظالم به غیر (عدوان)؛ نه تنها جلوی اثم و عدوان را باید بگیری، بلکه از آن طرف باید بروی و کمک کنی به بِرّ و تقوی. این چیزی است که در معارف ما آمده است. روایت از امام صادق(علیه السلام) است که «مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَنْصُرُ أَخَاهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ إِلَّا نَصَرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة»،[10] هیچ مومنی نیست که برادر مؤمنش را یاری کند در طاعت و در ترک معصیت الاّ اینکه خدا یاری اش می کند در دنیا و آخرت. اگر خدا را قبول داریم و تکیه گاه ما همان است، این وعده ای است که او در قرآن داده است که اگر کسی دین مرا یاری کند من یاری اش می کنم.
از آن طرف هم حضرت می فرمایند: «وَ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَخْذُلُ أَخَاهُ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى نُصْرَتِهِ إِلَّا خَذَلَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»[11]؛ خذلان در اینجا به معنی همین است که بستر گناه و معصیت را برای او باز کنی؛ او خودش را دارد بدبخت می کند، تو هم بنشینی و تماشا کنی و بگویی خودش می کند؛ به من چه؟! و (نعوذ بالله ) منشاء این بی تفاوتی هم امور نفسانی باشد. مثلاً، پدر می گوید: اگر من پول ندهم، مادرش می دهد؛ خوب چرا من خودم را خراب کنم؟! چرا من خودم را بَدِه کنم؟! یا مثلاً ماشین دارد سقوط می کند، ما هم یک هُلش می دهیم؛ بعد هم می گوییم: هُل دادنِ من که اثری نداشت! آیا عقل این توجیه ها را می پذیرد؟[12]
امام حسین(علیه السلام) هم برای همین قیام کرد. گفت حتی اگر همه بروند، من تک و تنها می ایستم. من هیچ وقت نمی آیم اثم و عدوان را امضا کنم.
مجلسی می نویسد روز عاشورا امام حسین(علیه السلام) نگاه کرد، دید اصحاب شهید شدند و بنی هاشم هم رفتند و کسی هم دیگر نیست. استنصارهای امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا متعدد است و یکی از آنجاهایی که استنصار کرد، اینجاست. واقعاً آن شرایط هر وقت به ذهنم می آید دلم آتش می گیرد؛ نوشته اند از سی هزار تا صد هزار نفر در مقابلش ایستاده اند و او تک و تنها است و می گوید: «هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ فِي إِغَاثَتِنَا؟» این جملات استنصاریه را می گفت.
در این موقعیت که امام حسین(علیه السلام) استنصار کرده، خدا جوابش را داده است. شما خیال نکنید که امام حسین(علیه السلام) استنصار کرد ولی هیچ کس جوابش را نمی داد. به خدا قسم، به خودش قسم، هم خدا جوابش را می داد، هم ارواح اولیا و انبیا جوابش را می دادند؛ می گفتند: «قربانت برویم حسین جان! ما هستیم». تمام ذرات عالم به او می گفتند: «حسین جان، چشم! هرچه بخواهی در خدمت تو هستیم». چون او ولیّ الله اعظم است؛ اما باید مسائل برای ما انسان های (نعوذ بالله ) ستمکار، روشن شود. باید ما آزمایش شویم. بعضی جاها نقل کرده اند که این استنصار امام حسین(علیه السلام) یک خصوصیتی داشته است و او اینکه وقتی امام زین العابدین(علیه السلام) صدای پدر را شنید، از بستر بلند شد و عمه اش را صدا کرد و گفت: یک عصایی، چوب دستی ای، چیزی برای من بیاور که من راه بیفتم و بروم. بعضی هم نوشته اند، (شاید این زبان حال باشد) اینجا بود که صدای علی اصغر هم از گاهواره بلند شد... .
می نویسند: «فتَقَدَّمَ إلی بابِ الخیمة»، بعد از این استنصارهایی که کرد، آمد درب خیام حرم؛ «و نادی یا زینب، ناوِلینی وَلَدِی الصَغیر»؛ در جای دیگر آمده است، «یا أختا، ناوِلینی وَلَدِی الرَضیع» بچه شیرخواره ام را بیاور. حضرت زینب(سلام الله علیها) حضرت علی اصغر(علیه السلام) را آورد و به امام حسین(علیه السلام) داد. روایتی از مجلسی نقل می کند امام حسین(علیه السلام) خودش را از نظر لباس (لباس حرب) تخلیه کرد؛ یعنی لباس عادی برتن کرد. حتی در بعضی از مقاتل دارد که عمامه پیغمبر را بر سر بست، قرآن آورد و خلاصه چهره، چهره ای نبود که بخواهد بجنگد.
امام حسین (علیه السلام) بچه را آورد در مقابل لشکر و روی دست بلند کرد، به طوری که زیر بغل هایش پیدا بود. بلند گفت: «إن لم ترحمونی فارحموا هذا الرضیع»، اگر به من رحم نمی کنید به این بچه شیرخواره رحم کنید. «ألا تَرَونَه کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشا؟» آیا نمی بینید که چگونه بی تابی می کند؟ حالا اینکه بی تابی اش چه بوده است من نمی دانم. آیا زبانش را در می آورده است؟ آیا دست و پا می زده است؟ البته وقتی می گویند ماهی «تلظّی» می کند معنایش این است که زبانش را پی درپی می آورد بیرون و می کند داخل؛ از شدت تشنگی بی تابی می کند.
«بَینَما هُو یُخاطِبُهُم»، یعنی هنوز کلام امام حسین(علیه السلام) تمام نشده بود؛ «إذْ رَمَاهُ حَرمَلََةُ بنُ کاهِلِ الأسَدیّ بِسَهمٍ لَهُ ثَلاث شُعَب»، حرمله تیر سه شعبه ای زد؛ «فَذُبِحَ الطفلُ مِنَ الاُذُنِ إلی الاُذُن»، یعنی این تیر کار شمشیر را کرد؛ اینجا بود که خدا جواب استنصار امام حسین(علیه السلام) را داد؛ یک وقت دید ندا به گوشش می رسد، «یا حُسین، دَعْهُ» بچه ات را به ما بده. «دَعهُ یا حُسین، فَإنَّ لَهُ مُرضِعَةً فی الجنّة...»
آیت الله مجتبی تهرانی
[1]. سوره مائده، آیه 2
[2]. الکافی، ج 2، ص 458
[3]. معلوم می شود که ابوذر در مرتبه بالایی از بینش ها و مفاهیم علمی بوده است؛ ولی در یک سطح بسیار ساده به او جواب می دهد. هر چند به قول ما یک جواب علمی و فلسفی هم داده است. چون در بین اصحاب پیغمبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم)، ابوذر فرقش با سلمان در این است که سلمان مرد مُلّایی بوده اما ابوذر جزء آدم های عوام بوده است؛ ولی عوام عاشق چیزفهم.
[4]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 185
[5]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 186
[6]. ما این مباحث را در معارفمان داریم ولی چون در اینجا از دیدگاه فقاهتی بحث می کنیم، نمی خواهم بیشتر از این وارد شوم.
[7]. مثل روایت، «من مشی الی ظالم لیعینه و هو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام» که در بعضی منابع آمده است «فقد خرج من الایمان».
[8]. عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام)؛ قَالَ لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ (صلّ الله علیه وآله و سلّم): "فِي الْخَمْرِ عَشَرَةً غَارِسَهَا وَ حَارِسَهَا وَ بَائِعَهَا وَ مُشْتَرِيَهَا وَ شَارِبَهَا وَ الْآكِلَ ثَمَنَهَا وَ عَاصِرَهَا وَ حَامِلَهَا وَ الْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ وَ سَاقِيَهَا"؛ الکافی، ج 6، ص 429
[9]. نه اینکه برای انجام حرام اجاره داده باشد؛ بلکه همین قدر که می داند در آن محل می خواهند فعل حرام انجام دهند، برای حرمت اجاره دادن کافی است.
[10]. وسائل الشیعه، ج 12، ص 292
[11] . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار/ ج 72 ص 20/ باب 33
[12]. خیلی مثال های ساده زدم تا صحبت های امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) را باز کنم. چون این ها حرف های ایشان است.